اسفند
17
1387

حضرت نوح (ع)

حضرت نوح (ع) – سوره الاعراف آیه ۶۰

ما نوح را به سوى [جامعه و] مردمش فرستادیم…

حضرت نوح (ع) – سوره الاعراف آیه ۶۰

ما نوح را به سوى [جامعه و] مردمش فرستادیم. پس [به آنان ]گفت: اى قوم من! خدا [ى یکتا] را که جز او برایتان خدایى نیست بپرستید؛ راستى که من از عذاب روزى سهمگین بر شما بیمناکم. ۶۰ – سردمداران جامعه‏اش گفتند: راستى که ما تو را در گمراهى آشکارى مى‏نگریم. ۶۱ – [او] گفت: اى قوم من! در [گفتار و عملکرد] من هیچ گونه [نشانى از ]گمراهى نیست، بلکه من پیام آورى از سوى پروردگار جهانیانم. ۶۲ – پیامهاى پروردگارم را به شما مى‏رسانم و [نیک خواهانه و خستگى ناپذیر ]اندرزتان مى‏دهم و از [عدالت و توانایى‏] خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید. ۶۳ – [آیا پذیرش رسالت من بر شما گران است؟!] و آیا شگفت زده شده‏اید که بر مردى از [جامعه و جنس‏] خودتان [برنامه و ]اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما [فرود] آمده است تا شما را هشدار دهد و تا شما [در پرتو آن‏] پروا پیشه سازید و باشد که مورد بخشایش [خدا] قرار گیرید؟! ۶۴ – [امّا کفرگرایان‏] سرانجام او را دروغگو انگاشتند، و ما او و کسانى را که با وى در کشتى بودند نجات بخشیدیم، و کسانى را که آیات ما را دروغ انگاشتند غرق کردیم، چرا که آنان گروهى کوردل بودند. نگرشى بر واژه‏ها «ملاء»: این واژه بسان واژه‏هاى قوم و رهط، به گروهى گفته مى‏شود که براى خود راه و رسمى دارند و شکوه و زرف و برق ظاهریشان دیدگان را پر مى‏کند و به هر محفل و مجلسى درآیند آنجا را آکنده مى‏سازند. «ابلاغ»: رساندن پیام به فرد و یا گروهى را مى‏گویند. و «بلاغت» به مفهوم رساندن پیام به شیوه‏اى بهتر و مناسبت‏تر است. «رسالت»: پیام و برنامه‏اى که به وسیله پیام رسان براى مردم بیان مى‏گردد. «نصیحت»: خیرخواهى و گفتارى که از نیّت خالصى بر مى‏خیرد. «فلک»: کشتى. این واژه در اصل به مفهوم دایره بودن است و به همین تناسب به میدانهاى دایره شکل‏نیز فلکه مى‏گویند. تفسیر زنجیره‏اى از دعوتهاى توحیدى در آیات پیش سخن در مورد یکتایى خدا و دلایل آن بود، اینک در این آیات قرآن شریف به رفتار پشینیان با پیامبران خدا پرداخته تا خاطر خطیر پیامبر گرامى‏صلى الله علیه وآله را آرامش بخشد. در این مورد با اشاره به رسالت و سرگذشت نوح مى‏فرماید: لَقَدْ اَرْسَلْنا نُوحاً اِلى‏ قَوْمِه‏ در واژه «لقد»، «لام» براى سوگند، و«قد» براى استوار ساختن سخن آمده و منظور این است که: بى‏هیچ تردیدى این واقعیت را به تو مى‏گوییم که ما نوح را به سوى جامعه‏اش گسیل داشتیم تاپیام ما را به آنان برساند. با این بیان کار نوح رساندن پیام خدا به بندگانش بوده و این مقام به قدرى بلند مرتبه و پرشکوه است که برگزیده به این موقعیت و رسالت در خور برترین و شکوهبارترین تکریم و تجلیل است. ولادت و رسالت «نوح» حضرت نوح فرزند زاده حضرت ادریس است. آن بزرگوار پس از نیاى خویش ادریس نخستین پیام آور بزرگ خداست. او در سالروز رحلت آدم که در هزاره نخست از فرودش به زمین روى داد – دیده به جهان گشود و پس از رشدو کمال حرفه نجّارى را برگزید، و در هزاره دوّم – به باور برخى در پنجاه سالگى، و به باور برخى دیگر هنگامى که عمرش به مرز چهارصد سالگى رسید – به رسالت برگزیده شد، و در پرتو پایمردى و پایدارى و ایمان وصف ناپذیرش، نهصد و پنجاه سال مردم را به توحید و تقوا فراخواند. آن حضرت در سه قرن اوّل تا سوّم رسالت خویش، شبانه روز بسان مربّى دلسوز و آموزگار خیر خواه و طبیب پرمهرى هموطنان خویش را با بهترین شیوه‏ها به حق و عدالت فراخواند، امّا واکنش آنان خیره سرى بود و سرکشى، و جز بر حق ستیزى و حق گریزى آنان افزون نشد. کارشان در سنگدلى و شقاوت به جایى رسید که افزون بر نشنیدن سخنان آسمانى آن بزرگوار، دست بیداد و جهالت به سوى او گشودند و به اهانت و اذیّت جسمى و زدن او پرداختند. گاه آن آموزگار آسمانى را تا مرز بیهوشى کتک مى‏زدند و رها مى‏کردند، امّا آن بزرگمردِ ایمان و شهامت هنگامى که بهوش مى‏آمد دگرباره زبان مهر مى‏گشود و آنان را دعا مى‏کرد، و رو به بارگاه خدا مى‏برد که بارخدا یا! جامعه و مردم مرا هدایت فرما که نمى‏دانند. امّا سرانجام از حق شنوى و حق پذیرى آنان نومید شد و شرارت و شقاوت آنان به نقطه تحمّل ناپذیرى رسید، و او به ناگزیر شکایت آنان را به آفریدگارشان برد و آنگاه بود که آن تبهکاران به کیفر زشتکرداریشان غرق شدند و نوح و یاران و رهروان راه توحیدى اش که شمارى اندک بودند از آن طوفان تاریخى نجات یافتند و آن حضرت حدود نود سال دیگر در این جهان زیست. دعوت و هشدار او پس از برانگیخته شدنش از جانب خدا، رو به مردم نمود و گفت: هان اى قوم من! خداى یکتایى را که جز او برایتان خدایى نیست بپرستید: فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مالَکُمْ مِنْ اِلهٍ غَیْرُهُ و به آنان هشدار داد که: اِنّى‏ اَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ. راستى که من از عذاب روزى سهمگین بر شما بیمناکم. نوح بدان دلیل از فزود عذاب بر آنان مى‏ترسید و فرود آن را نمى‏خواست که بر هدایت آنان امید بسته بود. قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِه‏ اِنَّا لَنَرکَ فى‏ ضَلالِ مُبینٍ. به باور «جبایى» واژه «ملاء» به مفهوم گروه و دسته‏اى از جامعه و مردم است؛ امّا به باور «ابو مسلم» منظور سردمداران و اشراف جامعه مى‏باشند که به نوح گفتند: ما بر این اندیشه‏ایم که تو از راه راست به دور افتاده و با این دعوت و هشدارت گمراه شده‏اى؛ چرا که ما را به وانهادن پرستش بتها فرا مى‏خوانى. برخى بر این باورند که انان مى‏گفتند: تو را در گمراهى مى‏نگریم. و از دیدگاه برخى دیگر، منظورشان این بود که تو را در گمراهى مى‏پنداریم. نوح در برابر حق ستیزى و پرخاشگرى آنان خیرخواهانه و دلسوزانه رو به آنان آورد و گفت: قالَ یاقَوْمِ لَیْسَ بى‏ ضَلالَهٌ وَلکِنّى‏ رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ. من از راه درست به بیراهه نرفته‏ام که شما مرا گمراه مى‏پندارید، بلکه من پیامبرى از سوى پروردگار جهانیان هستم؛ از سوى آفریدگارى که پدید آورنده و گرداننده هستى و مالک هرپدیده‏اى است. آنگاه در ترسیم هدف رسالت خویش افزود: أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبّى‏ وَاَنْصَحُ لَکُمْ وَاَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مالا تَعْلَمُونَ. من پیامهاى پروردگارم را به شما مى‏رسانم، و آنچه به من رسیده است همان را بدون ذره‏اى فزونى و کاستى و یا تغییر و تحریف به شما باز مى‏گویم، و از یکتایى و عدالت و فرزانگى و دیگر صفات خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید. به باور برخى: من از دین و آیین خدا چیزهایى مى‏دانم که شما نمى‏دانید. و به باور برخى دیگر: من از قدرت و فرمانروایى و سخت کیفرى او چیزهایى را مى‏دانم که شما نمیدانید. پاره‏اى آورده‏اند که آن حضرت بدان دلیل این مطلب را بیان مى‏کرد که جامعه و مردم او هنوز نه عذاب خدا را دیده و نه در آن مورد چیزى شینده بودند، و شاید به همین جهت است که هود به قوم خویش هشدار داد که: شما پس از قوم نوح جانشین آنان هستید؛ و شعیب به هموطنانش هشدار داد که در صورت حق ستیزى از همان کیفرى بهراسید که به قوم نوح رسید. و در هشدار به آنان افزود: أَوَ عَجِبْتُمْ اَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ. گفتنى است که همزه پرسشى است که بر سر «واو» عطف آمده و مفهوم آن نفى پندار شرک‏گرایان است. بااین بیان آیه شریفه را مى‏توان مربوط به آیه پیش یا متّصل انگاشت و منظور این است که: شما نباید شگفت زده شوید که خدا آیات و پیامهاى خود را بر مردى از خود تان فروفرستاده تا شما را – اگر ایمان نیاورید و به راه حق گام نسپارید – هشدار دهد و از کیفر پروردگارتان بترساند. مفهوم سخن آن حضرت این است که: اگر مردى براى ارشاد و هدایت جامعه و اصلاح مردم خویش، با دلسوزى و صفا به پا خیزد جاى شگفتى ندارد، بلکه تعجّب در این است که جامعه‏اى به خود رحم نکند و باندانم کارى و زشت کردارى شرایط انحطاط و بدبختى خویش را فراهم آورد. افزون بر این، رسالت، به سود و صلاح مردم و بر اساس حکمت و هماهنگ با مصلحت است و خرد و اندیشه درست آن را تأیید مى‏کند. به هر حال، هدف از آمدن نوح این بود که مردم از شرک و کفر دورى جویند و به توحید و تقوا آراسته گردند تا مهر و رحمت خدا بر آنان فرود آید. «حسن» مى‏گوید: منظور این است که پرواى خدا را پیشه سازید، بدان امید که مورد مهرخدا قرار گیرید. و در آخرین آیه مورد بحث در اشاره به نجات آن حضرت و یاران توحیدگرا و آزادیخواه او و نابودى مردم سرکش و حق‏ستیز مى‏فرماید: فَکَذَّبُوهُ فَاَنْجَیْناهُ وَالَّذینَ مَعَهُ فِى الْفُلْکِ وَاَغْرَقْنَا الَّذینَ کَذَّبُوا بِایاتِنا اِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمینَ. امّا آنان نوح را دروغگو انگاشتند و ما او و ایمان آوردگان به همراه او را که در کشتى نشسته بودند، نجات دادیم وحق ستیزانى را که رسالت او را دروغ قلمداد مى‏کردند غرق ساختیم؛ چرا که آنان مردمى کور دل و از راه حق و عدالت بدور بودند. پرتوى از سرگذشت نوح «ابن بابویه» در کتاب «نبوّت» از حضرت صادق‏علیه السلام آورده است که: هنگامى که نوح از سوى خدا به رسالت برگزیده شد و به دعوت مردم به سوى توحید و تقوا پرداخت، نسل و تبار «هبه الله» فرزند شایسته کردار آدم که دعوت «نوح» را بر اساس اسناد ومدارکى که در دست داشتند هماهنگ با تعالیم آسمانى آدم دیدند، آن را تصدیق کردند و به آن حضرت ایمان آوردند؛ امّا فرزندان «قابیل» او را دروغگو انگاشتند وگفتند؛ خدا براى هدایت و ارشاد گروه «جنّ»، فرشته‏اى را برانگیخت، اگر مى‏خواست براى مانیز پیام آورى گسیل دارد، یکى از فرشتگان را هم به سوى ما مى‏فرستاد. از حضرت صادق علیه السلام آورده‏اند که با آن همه دعوت نوح و دلسوزى و خیرخواهى او، هشت نفر به او ایمان آوردند. و نیز آورده‏اند که نوح پس از ادریس نخستین پیام آور خدا بود. او به مدت نهصد سال جامعه خویش را آشکار و نهان به حق و عدالت فراخواند، امّا آنان سرکشى کردند و هر چه مى‏گذشت بر حق ستیزى آنان افزون مى‏گشت. کار شرارت آنان به جایى رسید که برخى فرزندان خود را مى‏آوردند و بر سر آن حضرت مى‏نشاندند و مى‏گفتند: اگر بزرگ شدى، مباد از این مرد دیوانه پیروى نمایى. گاه او را زیر شکنجه مى‏گرفتند و به گونه‏اى مى‏زدند که سرا پاغرق در خون مى‏شد و از هوش مى‏رفت و وى را به همان حال مى‏آوردند و به درخانه‏اش مى‏افکندند و مى‏رفتند. سرانجام آفریدگار پرمهر به او پیام فرستاد که جز همان ایمان آوردگان که شمارشان اندک است، دیگران حق را نخواهند پذیرفت و ایمان نخواهند آورد و دست از شرارت نیز بر نخواهند داشت؛ بنابر این آنان را نفرین کن. او که تا آن زمان به جامعه گمراه روزگارش نفرین نکرده بود، دست به بارگاه خدا گشود و گفت: پروردگارا، از این کفرگرایان و بیداد پیشگان، کسى را بر روى زمین وامگذار اگر آنان را واگذارى، نسل و تبارشان نیز همچنان کفرگرا خواهند بود و جز شرارت و بیداد و نا سپاسى و طغیان از آنان انتظار نمى‏رود.(۲۸۳) بخاطر نفرین آن آموزگار خیر خواه و ستمدیده، زن و مرد آن جامعه بیدادگر و گمراه عقیم شدند، و چهل سال کودکى در میانشان ولادت نیافت. خشکسالى وقحطى همه جا را فراگرفت و آنان هرچه داشتند از دست دادند و به فقر و بدبختى بیشترى گرفتار شدند. در این هنگام نوح به آنان اندرز داد و دگرباره گفت: هان اى مردم! از خدا آمرزش بخواهید که او آمرزنده گناهان است. امّا آنان به جاى حق پذیرى، بر حق‏ستیزى خویش اصرار ورزیدند و آن حضرت نیز دیگر لب فرو بست و از دعوت بیشتر آنان خود دارى کرد. آنان در این فرصت به جاى به خود آمدن و درست فکر کردن، به یکدیگر توصیه مى‏نمودند که دست از خدایان خرافى خویش برندارند و بتهاى «ودّ» و «سواع» را از دست ندهند. امّا سرانجام آفریدگار فرزانه آنان را با بتهایشان غرق ساخت و زمین را از وجودشان پاک کرد. پس از طوفان نوح، مردم دیگرى پدید آمدند که بت پرستى را از سرگرفتند و بتهاى ساخته ذهن بیمار خویش را به نام بتهاى قوم نوح نام نهادند. مردم «یمن» بتهاى «یعوق» و «یغوث»، مردم «دومه الجندل» بت «ودّ»، مردم «حمیر» بت «نسر» و مردم منطقه «هذیل» بت «سواع» را دگرباره تراشیدند و بت پرستى را رواج دادند و این پرستش ذلّت بار تا ظهور اسلام ادامه یافت.(۲۸۴) «ابن بابویه» از دیگران، و آنان از حضرت عبد العظیم، و او از دهمین امام نور آورده است که: حضرت «نوح» دو هزار و پانصدسال زیست. روزى در کشتى خوابش برد، و درست درخواب بود که بادى وزیدن گرفت و لباس او را جابه جا نمود و بخشهایى از بدن او برهنه شد. از این منظره، دو فرزندش «حام» و «یافث» خندیدند، امّا فرزند دیگرش «سام» به آنان اعتراض کرد و به باد نکوهششان گرفت و جامه پدر را بر روى بدنش افکند نوح بیدار شد و از دلیل خنده آنان جویا گردید و موضوع را دریافت. دو دست خویش را به جانب آسمان گشود و آن دو را نفرین کرد و بر اثر آن نفرین، خدا نطفه آن دو را تغییر داد، از این رو سودانیها از نژاد «حام» هستند و ترک‏ها و چینى‏ها… از نژاد «یافث». و همه سفید پوست‏ها از نژاد «سام». نوح به آن دو گفت: خدا فرزندان شما را بردگان فرزندان سام گردانید؛ چرا که او نیک اندیشى و حق شناسى پیشه کرد و به من نیکى نمود، امّا شما راه نافرمانى در پیش گرفتید. بدانید که این نشان نافرمانى شما در نسل و تبارتان پدیدار خواهد شد، و درست اندیشى و نیکى او نیز در نسلش آشکار خواهد گردید. «ابن بابویه» پس از آوردن این خبر مى‏افزاید: آمدن نام «یافث» در این روایت غریب به نظر مى‏رسد و من نام او را در این طریق روایت نموده‏ام؛ چرا که در همه روایاتى که در این مورد آورده‏ام، تنها نام «حام» آمده است. در اخبارى که در این مورد آمده است، خاطرنشان مى‏گردد که پس از جابه جاشدن لباس نوح و پدیدار شدن اندام جنسى او «حام» خندید، اما «سام» و «یافث» به رفتار بى‏ادبانه او اعتراض کردند و لباس پدر را بر روى پا و دیگر اعضاى پیکرش افکندند، و زمانى که نوح بیدار شد، خدا شیوه عملکرد آنان را به وى وحى فرمود، و نوح «حام» را نفرین کرد. ونیز «ابراهیم بن هاشم» از «على بن حکم» واو از برخى از اصحاب ما از حضرت صادق‏علیه السلام آورده است که: نوح دو هزار و پانصد سال زندگى کرد که هشتصد و پنجاه سال آن پیش از رسالتش از جانب خدا بود، و نهصد و پنجاه سال مردم را به توحید گرایى و عدالت و تقوا فراخواند. دویست سال کشتى خویش را ساخت و پانصد سال نیز پس از فرونشستن طوفان روزگارش زیست. او در کره زمین شهرها و روستاهاى بسیارى بینادکرد ودر هر کدام گروهى از فرزندان و رهروانش را سکونت داد و با گذشت از مرز دو هزار و پانصدمین سالروز ولادتش، فرشته مرگ نزد او آمد و درودى گرم نثارش کرد. ثمّ اِنّ ملک الموت جاء به و هو فى الشّمس و قال السّلام علیک! فردّ علیه نوح و قال له: ما جاء بک یا ملک الموت؟ از فرشته مرگ دلیل آمدنش را پرسید که پاسخ داد: براى دریافت جان پاک او آمده است. نوح که در برابر خورشید نشسته بود، به فرشته وحى گفت فرصت ده تا به سایه آرام بخشى بروم و آنگاه روح مرا دریافت دار. فقال جئتک لِأقبض روحک، فقال له: أتدعنى اتّحول من الشمس الى الظلّ؟ او گفت به دیده منّت… و مهلت داد، فقال له نعم! و زمانى که نوح به سایه مورد نظرش رفت و آماده رحلت شد، گفت: یا ملک الموت کأنّ ما مر بى من الدنیا مثل تحولّى من الشّمس الى الظلّ فامض لما امرت به. هان اى فرشته مرگ! گویى این دو هزار و پانصدسال که در این جهان زیسته‏ام بسان همین آمدن از برابر نور و حرارت خورشید به سایه آرام‏بخش بود و نه بیشتر، اینک به آنچه فرمان یافته‏اى اقدام کن که آماده‏ام، فرشته مرگ روح پاک او را دریافت داشت. وبدین سان زندگى پر از حوادث گوناگون و درس آموز و پر فراز و نشیب نوح در این جهان به پایان رسید.

      مطالب مرتبط

درباره نویسنده: علي معتمدكيا

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031