شهریور
14
1393

تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد

علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (علیه السلام) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (علیه السلام) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!
نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (علیه السلام) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.
در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (علیه السلام) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.

شهریور
14
1393

دعا برای برادران مومن در سجده

مولّف گوید:ما در«مفاتیح»در ضمن اعمال مسجد کوفه،و مسجد زید،بعضى دعاها را نقل کردیم که در سجده خوانده مى‏شود.و شیخ‏ طوسى در کتاب«مصباح المتهجّد»در ذکر سجده شکر فرمود:مستحبّ است براى برادران خود،در سجده دعا کند و بگوید:
اَللّهُمَّ رَبَّ الْفَجْرِ وَاللَّیالِى الْعَشْرِ وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ وَاللَّیْلِ اِذا یَسْرِ وَرَبَّ کُلِّ شَىْءٍ وَاِلهَ کُلِّ شَىْءٍ وَ خالِقَ کُلِّ شَىْءٍ وَمَلیکَ کُلِّ شَىْءٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَافْعَلْ بى وَبِفُلانٍ وَفُلانٍ ما اَنْتَ اَهْلُهُ وَلا تَفْعَلْ بِنا ما نَحْنُ اَهْلُهُ فَاِنَّکَ اَهْلُ التَّقْوى وَاَهْلُ الْمَغْفِرَهِ
اى پروردگار بامداد،و شبهاى ده‏گانه،و پروردگار جفت و تک،و شب هنگامى که مى‏گذرد،و پروردگارم هر چیز، و معبود هر چیز،و آفریننده هر چیز،و پادشاه هر چیز،بر محمّد و خاندانش درود فرست،و با من و فلان و فلان آنچه شایسته آنى انجام ده،و نسبت به ما آنچه سزاوار آن هستیم انجام مده،به درستى که تو اهل‏ تقوا و آمرزشى.
چون سر از سجده برداشتى،دست خود را بر موضع سجود خود مى‏مالى،و از طرف چپ صورت به صورت‏ مى‏کشى،آنگاه به پیشانى،سپس سه مرتبه به جانب راست،و در هر مرتبه مى‏گویى:
اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ عالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهادَهِ الرَّحْمنُ الرَّحیمُ اَللّهُمَّ اَذْهِبْ عَنِّى الْهَمَّ وَالْحَزَنَ وَالْغِیَرَ وَالْفِتَنَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ.
خدایا تو را ستایش،معبودى جز تو نیست،داناى نهان و آشکار،بخشنده و مهربان،خدایا اندوه درون‏ و غم و دگرگونیها و فتنه‏ ها آنچه آشکار شد و آنچه نهان گشت را از من برطرف کن

شهریور
14
1393

زنده کردن مرده

روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین می کشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد.

جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی.
جواب داد این دخترم هست و برای گرفتن شفا به محضر حضرت می برم.
با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح می باشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است.با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای.
امام رضا مُرده زنده نمی کند بلکه مریض شفا می دهد و آن هم اگر مصلحت باشد.با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم،آخه این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت برمیگردانم و دفن می کنیم.دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد.
بعد از ساعتی دیدم ولوله ای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شد.

شهریور
14
1393

راهنمایى به پروردگار

عبد الله دیصانى که منکر خدا بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: مرا به پروردگارم راهنمایى کن .
امام علیه السلام فرمود: نامت چیست ؟
دیصانى بدون آنکه اسمش را بگوید برخاست و بیرون رفت .
دوستانش گفتند:
چرا نامت را نگفتى ؟
عبدالله گفت :
– اگر اسمم را مى گفتم که عبدالله است ، حتما مى گفت آنکس که تو عبدالله و بنده او هستى کیست ؟ و من محکوم مى شدم . به او گفتند: نزد امام علیه السلام برو و از وى بخواه تو را به خدا راهنمایى کند و از نامت نیز نپرسد.
عبدالله برگشت و گفت :
– مرا به آفریدگارم هدایت کن و نام مرا هم نپرس .
امام علیه السلام فرمود: بنشین . ناگهان پسر بچه اى وارد شد و در دستش ‍ تخم مرغى داشت که با آن بازى مى کرد.
امام صادق علیه السلام به آن پسر بچه فرمود:
– تخم مرغ را به من بده پسرک تخم مرغ را به حضرت داد.
امام علیه السلام فرمود:
– اى دیصانى ! این قلعه اى که پوست ضخیم دور او را فرا گرفته است و زیر آن پوست ضخیم ، پوست نازکى قرار دارد و زیر آن پوست نازک ، طلاى روان و نقره روان (زرده – سفیدى ) مى باشد که نه طلاى روان به آن نقره روان آمیخته مى گردد. بدین حال است و کسى هم از درون آن خبرى نیاورده و کسى نمى داند که براى نر آفریده یا براى ماده . وقتى که شکسته مى شود پرندگانى مانند طاووسهاى رنگارنگ به آن همه زیبایى و خوش خط و خال از آن بیرون مى آید، آیا براى آن آفریننده نمى دانى ؟
دیصانى مدتى سر به زیر انداخت . سپس سر برداشته و شهادت بر یکتایى خداوند و رسالت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله داده و گفت : شهادت مى دهم که تویى رهبر و حجت خدا بر خلق او و اینک از عقیده اى که داشتم ، توبه مى کنم

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

شهریور ۱۳۹۳
ش ی د س چ پ ج
« مرداد   مهر »
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031