آبان
12
1393

طواف آب در سرداب

104_copy1_(2).jpg

این تصویری است از چشمه آب زلالی که صدها سال است گرداگرد قبر اصلی حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در زیر حرم مطهرش در کربلا طواف می‌کند و این است اجر تشنه‌ماندن او بر لب فرات به احترام تشنگی برادر.
همان آبی که بر فرزندان پیامبر در ظهر عاشورای ۱۴ قرن پیش بستند، امروز در حرم قمر بنی هاشم علیه‌السلام، به طرز معجره آسایی نابینا را بینا می‌کند، بیمار سرطانی را شفا می‌دهد و از ۵۰ سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می‌شود نه کم و نه زیاد می‌شود.
قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از ۴۰۰ سال قبل که آب لوله کشی نبود این آب مرتب می‌جوشیده و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج می‌شد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت. مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده می‌کردند و آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود. از ۵۰ سال قبل تاکنون این آب در یک سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می‌شود نه کم و نه زیاد می‌شود.
اگر آب به مدت ۱۰ روز در یک جا بماند گندیده می‌شود، اما این آب با وجود اینکه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب می‌ماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم علیه السلام حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است و بر روی قبر مطهر حضرت به اندازه ۱۰ سانت آب قرار دارد که به قبر نفوذ نمی‌کند و باعث خرابی آن نمی‌شود .
امروز التماس آب در اطراف بدن مطهر حضرت عباس علیه السلام ساقی کربلا چیزی جز معجزه نیست.

السلام علیک یا قمر بنی هاشم یا ابالفضل العباس علیه السلام

آبان
12
1393

امضاء شهادتنامه

امضاء شهادتنامه

امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود                     فردا زخون عاشقان این دشت دریا میشود

امشب کنار یکدگر نشسته ال مصطفى                          فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود

امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهى                       فردا بدست دشمنان برکنده از جا میشود

امشب صداى خواندن قرآن بگوش آید ولى                 فردا صداى الامان زین دشت برپا میشود

امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است                        فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود

امشب رقیه حلقه زرین اگر دارد بگوش                     ردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود

امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان                       فردا کنار علقمه بیدست‏ سقا میشود

امشب گرفته در میان اصحاب اما خویش را                      فردا عزیز فاطمه بى‏یار و تنها میشود

امشب سر سرّ خدا بر دامن زینب بود                              ردا زینبین خولى و دیر نصارى میشود

خدا کند نرود امشب و سحر نشود                                    که شام زینب غمدیده تیره ‏تر نشود

خدا کند نشود صبح این شب عاشورا                                 خدا کند که سحرگاه جلوه‏ گر نشود

آبان
12
1393

شب عاشورا

شب عاشورا

نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه مى‏گوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا کم الله عنى خیرا ….

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این کار را بکنیم؟ براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:اى پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم‏.

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می‏گویند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کارى نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏سازیم، و در رکاب تو مى‏جنگیم تا به هر جا رفتى ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک‏»

در میان یاران غیر بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏اى در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم مى‏باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتى است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست دارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیرى نماید».

گروهى از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و براى همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت‏شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزاى خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمى‏کردند و آنچنان در سطح بالائى از روحیه شهادت طلبى بودند، که براى وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستى مى‏کردند.

امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه‏ام نزد من بود و از من پرستارى مى‏کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکى از بى اعتبارى دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیل و کل حى سالک سبیلى

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه‏ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست‏خوددارى کند، گریه کنان بى تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنى الحیوه …»

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبرو  شکیبائى را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام‏»

زینب عرض کرد: واى بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده‏اى،و بندهاى قبلم را گسته‏اى و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روى خواهر پاشید، و او را دلدارى داد و فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهیزگارى و شکیبائى را که خدا بهره‏ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقى نمى‏ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانى باید به رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند مى‏دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روى خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوى یارانش رفت.

شب عاشورا امام بود که زینب را دلدارى دهد ولى بعد از ظهر عاشورا چه کسى زینب علیها السلام را دلدارى داد؟

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه‏اى که در روایت آمده:

ولهم دوى کدوى النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آواى پر سوز که از دلهاى پاکبازان و عاشقان خدا برمى‏خاست، باعث‏شد که سى و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و براى شناسایى به طرف بیابان رفت و به بررسى بلندها و گوداها و فراز و نشیبهاى بیابان پرداخت، نافع بن هلال مى‏گوید: من پشت‏سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: براى چه بیرون آمده‏اى؟ عرض کردم: از اینکه تنها بیرون رفتى پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکى است‏

امام فرمود: براى بررسى فرازها و گودالهاى این بیابان آمده‏ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههاى میدان را بشناسم.

نافع مى‏گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع مى‏شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: آیا نمی‏خواهى شبانه بین این دو کوه بروى و جان خود را از این گیر و دار نجات دهى؟

نافع تا این سخن را شنید، روى دو پاى امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می‏گفت: مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئى با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم‏.

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می‏گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده‏اى، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند

نافع می‏گوید: وقتى که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوى دشمن حمله می‏کردم.

گفتم: من گمان می‏برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنى و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله مى‏کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب براى آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: اى گروه بانوان و حرم‏هاى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم این شمشیرهاى جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده‏اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه‏هاى جوانان شما است که قسم خورده‏اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه‏هاى دشمن فرو کنند

بانوان با گریه و ندبه از خیمه‏ها بیرون آمدند و گفتند: اى پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید.

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند که آرى ما عاشقانه از شما حمایت می‏کنیم و اشک شوق مى‏ریزیم .

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش على اکبر را با سى سواره و بیست پیاده براى آب آوردن (به سوى فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهاى خود را بشوئید تا کفن شما باشند

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده براى آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکى شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتى که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولى حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختى درگرفت، جمعى از دشمنان کشته شدند، ولى از اصحاب عباس علیه السلام کسى کشته نشد، و آنها مشکهاى آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمى العباس سقاء»

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه‏هاى خود را نزدیک هم کنند و خیمه‏هاى مردان را در جلو خیمه‏هاى زنان قرار دهند، و در پشت‏خیمه‏ها گودالى کندند و هیزم و نى در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت‏خیمه‏ها به سوى خیمه‏ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نظافت کرده و با بوى مشک معطر کردند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخى مى‏کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخى نیست:

بریر گفت: قوم من مى‏دانند که من نه در جوانى و نه در پیرى اهل شوخى نبوده‏ام، اکنون که مى‏بینى شادى مى‏کنم از این رو است که مى‏دانیم شهید مى‏شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهاى بهشت بهره‏مند مى‏شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنى‏هاشم به دور او حلقه زده‏اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن مى‏گوید، و به آنها مى‏فرماید: «اى برادرانم و اى پسر عموهایم! فردا هنگامى که جنگ شروع شد، نخستین کسانى که به میدان رزم مى‏شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنى هاشم جمعى را براى یارى خواستند، ولى زندگى خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند

جوانان بنى هاشم پاسخ دادند: ما مطیع فرمان تو می‏باشیم‏

حضرت زینب علیها السلام می‏گوید: از آنجا به خیمه حبیب بن مظاهر رفتم دیدم با یاران (غیر بنى هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها مى‏گوید: «فردا وقتى که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنى هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنى هاشم، از سادات و بزرگان ما مى‏باشند

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است‏» و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکى خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانى به من روى آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگى دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت‏تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردى مبتلا به پیسى است، باز در عالم خواب رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم را با جمعى از اصحاب دیدم، فرمود: اى پسرک من، تو شهید آل محمد هستى، و اهل آسمانها از آمدن تو شادى می‏کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته‏اى است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزى نگهدارد

این خوابى را که دیده‏ام حاکى است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.

آبان
12
1393

گفتار امام درعصر تاسوعا

گفتار امام درعصر تاسوعا

إنی رأیت رسول الله (ص) فی المنام فقال لی: إنک صائر إلینا عن قریب… ارکب بنفسی أنت یا أخی حتی تلقاهم فتقول لهم ما لکم و ما بدا لکم و تسألهم عما جاء بهم… ارجع إلیهم فإن استطعت أن تؤخرهم إلی غدوه و تدفعهم عنا العشیه نصلی لربنا اللیله و ندعوه و نستغفره فهو یعلم انی أحب الصلاه و تلاوه کتابه و کثره الدعاء و الاستغفار

بنا به نقل طبری عصر پنجشنبه نهم محرم، عمرسعد فرمان حمله داد و لشکر به حرکت درآمد. امام(ع) در آن ساعت در بیرون خیمه به شمشیرش تکیه نموده و خواب خفیفی بر چشمانش مستولی شده بود. چون زینب کبری علیها السلام سر و صدای لشکر عمرسعد را شنید و جنب و جوش آنها را دید به نزد امام آمد و عرضه داشت: برادر! اینک دشمن به خیمه ها نزدیک شده است

امام (ع) سربرداشت اول این جمله را گفت:” إنی رأیت رسول الله…؛ اینک جدم رسول خدا را در خواب دیدم که به من فرمود: فرزندم به زودی به نزد ما خواهی آمد

سپس خطاب به برادرش ابوالفضل(ع) چنین گفت: جانم به قربانت! سوارشو و با این ها ملاقات کن و انگیزه و هدف آنان را بپرس

طبق فرمان امام(ع) حضرت ابوالفضل با بیست تن، که زهیربن قین و حبیب بن مظاهر نیز در میان آنان دیده می شد، به سوی دشمن حرکت نمود و در مقابل آنان قرار گرفت و انگیزه حرکتشان را سؤال کرد

لشکریان عمرسعد در جواب او گفتند: اکنون از سوی امیر( ابن زیاد) حکم تازه ای رسیده است که باید شما بیعت کنید وگرنه همین الآن وارد جنگ خواهیم شد

حضرت ابوالفضل به سوی امام برگشت و پیشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانید

امام در پاسخ وی چنین فرمود: به سوی آنان بازگرد و اگر توانستی همین امشب را مهلت بگیر و جنگ را به فردا موکول کن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازیم؛ زیرا خدا می داند که من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شدید دارم

ابوالفضل (ع) برگشت و تقاضای مهلت یک شبه نمود. عمر سعد چون در قبول این پیشنهاد مردد بود، از این رو موضوع را با فرماندهان لشکر مطرح و نظر آنان را جویا گردید

یکی از فرماندهان به نام عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر این ها از ترک و دیلم بودند و چنین مهلتی را از تو درخواست می کردند باید به آنان جواب مثبت می دادی حال آنکه که اینان فرزندان پیامبر هستند

قیس بن اشعث، یکی دیگر از فرماندهان گفت: به نظر من هم باید به درخواست حسین جواب مثبت داد؛ زیرا این درخواست نه برای عقب نشینی آنها از جبهه و نه برای تجدیدنظر است؛ بلکه به خدا سوگند! فردا این ها پیش از تو به جنگ شروع خواهند نمود

عمرسعد گفت: اگر چنین است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهیم؟

به هر حال، پس از گفتگوی زیاد، پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل(ع) این بود: ما امشب را به شما مهلت می دهیم اگر تسلیم شدید و به فرمان امیر گردن نهادید به نزد او می رویم و اگر امتناع کردید ما هم شما را به حال خود باقی نخواهیم گذاشت و جنگ است که سرنوشت شما را تعیین خواهد نمود

بدین گونه با درخواست امام(ع) موافقت و شب عاشورا به وی مهلت داده شد

اهمیت نماز

از این درخواست امام(ع) می توان به اهمیت نماز و دعا و نیایش و تلاوت قرآن پی برد که آن حضرت تا آن جا به این مسائل علاقه دارد که از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت می کند تا یک شب دیگر از عمر خویش را با این اعمال بگذراند. و چرا چنین نباشد که حسین(ع) برای ترویج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهای الهی بدین جا آمده است و مناجات و نیایش با پروردگار بهترین و لذت بخش ترین دقایق زندگی اوست و باید هر ملتی که برای خدا قیام می کند، همین اعمال را شعار و ملاک عمل خویش قرار بدهد

و از این جاست که در زیارت نامه امام آمده است: و أشهد أنک قد أقمت الصلاه و آتیت الزکاه وأمرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت الله و رسوله حتی أتاک الیقین

آبان
12
1393

جانم‌ فدای‌ حسین‌

جانم‌ فدای‌ حسین‌

و در رجزهائی‌ که‌ هنگام‌ پیکار سروده‌ است‌ ضمن‌ اینکه‌ حسین‌(ع) را با عناوین‌ «جان‌مصطفی‌» و «امام‌ صادق‌ یقین‌» و «نجل‌ النبی‌» ستوده‌ است‌ شهادت‌ در رکاب‌ آن‌ حضرت‌را افتخار می‌داند و دشمنان‌ خود را تهدید به‌ آتش‌ سوزان‌ جهنم‌ می‌کند و می‌فرماید:

لا أرهب‌ الموت‌ اذ الموت‌ رقی‌حتی‌ اُواری‌ فی‌ المصالیت‌ لقا

نفسی‌ لنفس‌ المصطفی‌ الطهر وقااءنی‌ أنا العباس‌ أغدو بالسقا

ولا أخاف‌ الشر یوم‌ الملتقی‌

و بعد از قطع‌ دست‌ راستش‌ مشک‌ را به‌ دست‌ چپ‌ گرفت‌ و فرمود:

والله ان‌ قطعتم‌ یمینی‌اءنّی‌ احامی‌ أبداً عن‌ دینی‌

وعن‌ امام‌ صادق‌ الیقین‌نجل‌ النبی‌ الطاهر الامین‌

بعد از قطع‌ دست‌ چپ‌ پرچم‌ را به‌ سینه‌ چسباند و فرمود:

یا نفس‌ لا تخشی‌ من‌ الکفّاروأبشری‌ برحمه‌ الجبار

مع‌ النبی‌ السیّد المختارقد قطعوا ببغیهم‌ یساری‌

فأصلهم‌ یارب‌ حرّ النار

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

آبان ۱۳۹۳
ش ی د س چ پ ج
« مهر   آذر »
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930