12
1394
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل عمران
جلسۀ پنجم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ
فضیلتهای فراموششدۀ ۴
شیوۀ درست سخنگفتن
«جز به وقت نیاز سخن نمیگفت. سخن آغاز میکرد، و به بهترین نحو به اتمام میرساند و سخنانش کوتاه و جامع بود، نه حرف اضافی میزد و نه ناقص سخن میگفت.» [سنن النبی: ۱۹]
«گویند: سخن پیامبر صلى اللّه علیه و آله از سخن همه مردم موجزتر بود و جبرئیل سخن موجز بر او نازل مىکرد و هر چه مىخواست در کلام موجز جمع مىکرد و به کلمات جامع تکلم مىفرمود: نه زیاد و نه کم، سخنانى در پىهم و مرتبط. بین دو جمله توقّفى داشت تا شنونده بفهمد و درک کند و صدایش رسا و از همه مردم خوشنواتر بود. بیشتر سکوت مىکرد و جز به هنگام نیاز سخن نمىگفت. حرف ناروا نمىزد و در وقت خشم و خشنودى جز سخن حق بر زبان نمىآورد. و از کسى که سخن ناپسند مىگفت، روى برمىگرداند. اگر مطلب ناپسندى را ناگزیر بود که بگوید، آن را در قالب کنایه مىفرمود. و چون ساکت مىشد همنشینانش سخن مىگفتند و کسى در خدمت آن حضرت مشاجره نمىکرد. و از روى حقیقت و خیرخواهى نصیحت مىفرمود، و مىگفت: «قسمتى از قرآن را با قسمت دیگر مخلوط نکنید؛ زیرا قرآن به چند گونه نازل شده است.» [راه روشن: ۴/۱۶۰]
«پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بین سخنانش توقف مىکرد تا شنونده به خوبى بشنود و بفهمد. همچنین، سخنانش را با صدایى زیبا بیان مىداشت. آن حضرت همیشه در سکوت به سر مىبرد و جز در جاى ضرورى، صحبت نمىکرد و در هنگام خشم و رضایت، چیزى جز سخن حق بر زبان او جارى نمىشد. [قمى، عباس، سیره و صفات پیامبر اعظم ترجمه کحل البصر فى سیره سید البشر، ۱جلد، سازمان تبلیغات اسلامى، مرکز چاپ و نشر – تهران (ایران)، چاپ: ۱، ۱۳۸۶ ه.ش.]
«سکوت آنحضرت زیاد بود و جز در هنگام ضرورت، صحبت نمىکرد؛ سخنان زیبا مىگفت؛ خنده او تبسم بود؛ سخنانش مشخص و جدا از هم بود؛ خنده اصحابش نیز، به خاطر احترام و پیروى از ایشان تبسم بود؛ مجلس و محفل او، محفل بردبارى، حیاء، خیر و امانتدارى بود؛ در آنجا، صدایى بلند نمىشد و کارى دور از شأن و حرام انجام نمىشد؛ هنگامى که آن حضرت سخن مىگفت، اصحاب چنان بىحرکت و ساکت مىماندند که گویى پرندهاى بر روى سرشان است.» [سیره و صفات پیامبر اعظم ترجمه کحل البصر فى سیره سید البشر؛ ص۵۶]
«کَانَ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله مُتَواصِلَ الْأَحْزانِ، دَائِمَ الْفِکْرَهِ وَ لَا یَتکلَّمُ فِى غَیرِ حاجهٍ طَویلَ السُّکوتِ.
پیامبر پیوسته اندوهگین بود و هماره مىاندیشید و جز به نیاز سخن نمىگفت و بسیار سکوت مىکرد.» [ملکوت اخلاق ؛ ص۱۴۹؛ اسحاقى، حسین، ملکوت اخلاق: گلگشتى در جلوههاى رفتارى و گفتارى پیامبر اعظم (صلى الله علیه و آله)، ۱جلد، مشعر – تهران (ایران)، چاپ: ۲، ۱۳۸۵ ه.ش]
«درباره پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند: سخن او از همه مردم فصیحتر و بیان او از همه بالاتر بود. کلام او دلنشین و ساده بود. از پرگویى دورى مىجست و کلماتش مانند دانههاى مروارید، چیده و منظم بود. سخن او با آنکه مختصر بود، منظور او را کاملًا مىرسانید و از کلمههاى بیهوده و بىمورد به کار نمىبرد. سخن او پشت سر هم بدون وقفه بود، ولى براى اینکه شنونده آن را به ذهن بسپارد و کاملًا متوجه شود، میان جملههایش درنگ مىکرد. آواز آن حضرت بلند و رسا بود.
از فشردهگوترین انسانها بود، ولى در عین ایجاز، تمامى آنچه را مىخواست بگوید، بیان مىکرد. نه زیادهگویى داشت و نه ناقصگویى.
جملههایش پىدرپى بود و میان آنها لحظهاى خاموش مىماند تا شنونده، سخنانش را دریابد و به خاطر سپارد.
شیرینسخنترین و شیواگوترین مردمان بود و مىفرمود: من فصیحترین عربم و بهشتیان به زبان محمد صلى الله علیه و آله سخن مىگویند و مىفرمود من زبانآورترین فرد عربم. وى چنان شمرده سخن مىگفت که شنونده مىتوانست واژگانش را بشمارد. [ملکوت اخلاق ؛ ص۱۵۲]
آیۀ ۷
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ
مفردات
محکمات
محکمات جمع محکم است و اصل آن «حکم» است که به معنای بازداشتن برای اصلاح است. [مفردات: ۲۴۸] محکم یعنی استوار و متقن. امری که اختلاف و اضطرابی در آن نیست. به این دلیل قرآن را ذکر حکیم نامیدهاند که برای و بر ما حاکم است و اختلاف و اضطرابی در آن نیست. [النهایۀ: ۱/۴۱۹]
اما آیات المحکمات یعنی دارای استحکام است و مفهوم آن رأی قطعی است که هیچگونه تردید و تشابهای در آن نیست و مقابل آن آیات متشایه است که دارای قطعیت و صراحت کامل مفهومی نیست. [التحقیق: ۲/۲۶۶]
متشابهات
اصل متشابهات؛ شبه (بر وزن علم و فرس) است. «شبه» دلالت بر تشابه و همسانی دارد، چون رنگ و وصف چون عدالت و امثال آن. [مقاییس اللغۀ: ۳/۲۴۳؛ مفردات: ۴۴۳] اما شُبْهَه: در جایی بهکار میرود که میان دو چیز ـ از جهت کیفیت یا معنی ـ شباهت و همسانی به حدی است که آن دو از هم بازشناسی نشوندو تشابه هم به معنای یکسانی است در کیفیت و معنی، بهگونهای که موجب شبهه میشود. [مفردات: همان؛ التحقیق: ۶/۱۲]. اما متشابه به معنای مثل همبودن و همجنسبودن است. [لساه العرب: ۱۳/۵۰۳]
آیات متشابهات یعنی آیاتی که دارای معنایی دوپهلو هستند که به معنای غیرخود مانند است و همین موجب میشود که فهم و تفسیر آن با مشکل مواجه شود، چنانچه آیات محکمات آیاتی هستند که دلالتشان واضح است و ابهامی در دلالت ندارند. [تسنیم: ۱۳/۱۰۳]
زیغ
زیغ به معنای میل و انحراف است. [کتاب العین: ۴/۴۳۴] در قرآن به معنای انحراف از راستی و حق آمده است. [مفردات: ۳۸۷؛ التحقیق: ۴/۳۷۱؛ قاموس قرآن: ۳/۱۹۴] در نهج البلاغه هم به همین معنی آمده است. [قاموس قران؛ همان]
ابتغاء
گفتهاند که معنای آن درخواست شدید و ارادۀ موکد است. [التحقیق: ۱/۳۰۹] و ابتغاء به معنای درخواست چیزی از روی رضایت [همان: ۳۱۱] و کوشش برای به دست آوردن و طلب چیزی است. [مفردات: ۱۳۷] معلوم است که وقتی چیزی را با شدت تمام بخواهند، از میانهروی خارج میشوند. و بیش از حد طلب میکنند. گاهی طلب ممدوح است، وقتی از عدل به احسان میرود، یا از واجب به مستحب گرایش پیدا میکند. و گاهی مذموم است، وقتی از حق به باطل یا متشابهات و امور شبهناک میرود. [مفردات: ۱۳۶] چنانچه برای تجاوزکار و ستمکار و زناکار از این ریشه استفاده میشود.
اگرچه برخی گفتهاند که «بغی» دو ریشه دارد: یکی درخواست چیزی؛ دوم جنسی از فساد. ابتغاء که به معنای درخواست و طلب است، از ریشۀ اولی و ستم و زنا و تجاوز از ریشه دوم گرفته شده است. [مقاییس اللغۀ: ۱/۲۷۱ ـ ۲۷۲] این سخن خوبی است و برای جمع موارد استعمال واژه هم کاربرد بهتری دارد.
اما در هرصورت «ابتغاء» به معنای طلب کردن است، تقاضا و درخواست شدید از روی میل و رضایت. «ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ» یعنی آنان دنبال فتنهگری هستند، «وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ» یعنی طلب تأویل آن را میکنند.
الفتنۀ
فتنه آزمون و امتحان را گویند. [الصحاح: ۶/۲۱۷۵] اصل آن «فَتْن» است به معنای آنکه طلا را در آتش داخل کنند تا گداخته شود، تا خالص آن از ناخالص و خوب آن از بدش آشکار شود. [المفردات: ۶۲۳] مثل این است که آن را به بسختی و امتحان انداختهاند. [مقاییس اللغۀ: ۴/۴۷۲] اما صحیحتر آن است که بگوبییم فتنه ایجاد اختلال همراه با اضطراب در نظام چیزی است. پس «فتنۀ» اختلال و اضطراب. از مصادیق آن ثروت و فرزندان، اختلاف، و عذاب و آزمایش است. [التحقیق: ۹/۲۳]
تأویل
اصل آن «أول» است که دلالت بر ابتدای چیزی و انتهای آن دارد. کلماتی چون اول و اولیات برآمده از معنای اولی آن هستند و آل برآمده از معنای دوم آن. حقیقت «آل» رجوع و بازگشت است. آل رسول یعنی خاندان او که اصلشان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و اصل و نسبت همگی به ایشان بازمیگردند. تأویل هم به همین معناست، عاقبت و حقیقت که واژه با کلام به آن بازمیگردد. [مقاییس اللغۀ: ۱/ ۱۵۸ ـ ۱۶۲] بنابراین تأویل غایتی است که مقصود از کلامی است. [مفردات: ۹۹] برخی هم گفتهاند که اصل مادۀ «أول» به معنای تقدم و پیشبودن است، بهگونهای که دیگری بر آن مترتب باشد. و تأویل به این معناست که چیزی پیش باشد، تا جایی که دیگری بر آن مترتب شود. و این معنا هم در امور مادی جاری است و هم در امور معنوی. [التحقیق: ۱/۱۷۵] پس در تأویل توجه به معنای نهایی و مقصود انتهایی که بر مردم نامعلوم است و از ظاهر لفظ برنمیآید، بلکه برای درک حقیقت آن باید از مقصود و مراد واژه مطلع بود. [همان: ۱۷۶] هرکدام از این دو نگاه درست باشد، اجمالاً میتوانیم بگوییم که تأویل بازگشت به ریشه و خاستگاه است و همواه در قرآن «تأویل» به همین معنا آمده است. [تسنیم: ۱۳/۱۰۴]
الراسخون
رسوخ چیزی یعنی ثبات و پایداری آن چیز. ثبوت و استقرار تام است بهگونهای که چیز در محل استقرار خود نفوذ تام و تمامی دارد. [التحقیق: ۴/۱۱۹] و عرب وقتی آب در زمین نفوذ میکند، و فرو میرود، از این واژه استفاده میکنند. (آبهای تحت الارضی و زیرزمینی) [مفردات: ۳۵۲] اما راسخ در علم یعنی کسی که در علم پایداری پیدا کرده است که هیچچیزی برای او ایجاد شبهه نمیکند. [همان] منظور آیه شریفه از راسخون فی العلم کسانی هستند که در مرحلۀ یقین علمی استقرار کاملی دارند، بهگونهای که در علم نفوذ کرده و ثبات پیدا کردهاند. منظور از علم هم در اینجا همان معنای لغوی آن است که یقین در مقابل شک و وهم و گمان است. و این علم اکتسابی نیست، بلکه علمی است که با تهذیب نفس و طهارت روح و عمل صالح و ایمان کامل به دست میآید [التحقیق: همان: ۱۲۰] و عین الیقین است. آنان کسانی هستند که در علم و یقین تمکن و ثبات دارند و حقایق و معارف الهی را با نور ایمان و شهود قلبی درک میکنند، حقایقی که برای فهمهای مردم عادی موجب شبهه میشود.
تفسیر
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ
بازگشت به آیۀ سوم که بحث نزول کتاب الهی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. اوست آنکه بر تو کتاب را نازل کرد. این مشیت یگانه خداست که کتاب الهی را عزیزانه و حکیمانه بر تو نازل کرد. پس کتاب عزیز و حکیم الهی بر قلب مقدس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مبدأ غیب الغیوب و توحید ناب نازل شد.
مِنْهُ
این آیه کتاب الهی را در یکی از وجوهاش معرفی میفرماید. میفرماید: آیات کتاب الهی دو قسم هستند. محکم و متشابه.
آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ
آیات محکم؛ آیاتی هستند که درک و فهم آنان برای شنونده آسان است. قرآن آیات محکم را ام الکتاب و اصل و اساس قرآن میداند که فهم و تفسیر قرآن باید بر مبنای آنها باشد. پس آیات محکم، آیاتی استوار هستند که مبنای فهم و تفسیر قرآن هستند.
توجه شود، فرمود: که آیات محکمات، ام الکتاب هستند. یعنی این آیات که جمع هستند و بخشی از قرآن را تشکیل میدهند، همگی ام و اصل کتاب هستند. اساتید بزرگوار فرمودهاند: منظور از ام الکتاب را اصل توحید است که ریشه و اصل همۀ معارف و مسائل اخلاقی و احکام فقهی است. [تسنیم: ۱۳/۱۱۵] اما ظاهراً این تفسیر از آیه درست نیست. اینکه همۀ اصول و معارف و احکام و اخلاقیات به اصل توحید برمیگردد. و توحید اصل محوری قرآن و همۀ دین خداست، شکی نیست. اما تعبیر «ام الکتاب» به آن اشعار ندارد. «ام الکتاب» یعنی اصل و ریشۀ کتاب الهی، آیات محکمات هستند. زیرا میفرماید: آیات محکمات که آنان «هن» ام الکتاب هستند. وقتی چنین باشند، باید آیات متشابهات به آنان ارجاع داده شود و فهم آیات متشابهات هم به واسطۀ این آیات هستند. یعنی چگونه فرزند به مادر خود پرورانده میشود، آیات متشابه هم در دامن آیات محکم فهمیده میشوند.
شاید بتوان گفت که به نظر میرسد که از این تعبیر میتوان استفاده کرد که ام الکتاب یعنی آیات محکم بسیار کمتر از آیات متشابه هستند. مثل مادری که چندین فرزند دارد. آیات محکمات آیات اصلی هستند که متشابهات را با ارجاع آنان باید فهمید. البته این استنباط جای تأمل دارد، یعنی برای فهم عادی بشر درک حقیقت و اصل آیات قرآن آسان نیست و آیات کمی هستند که برای همگان آشکار هستند. اما سخن دربارۀ من خوطب به فرق میکند که در ادامه روشن میشود.
وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ
اما متشابهات، آیاتی هستند که فهم معنای آنان آسان نیست، و امکان برداشت معنای ناصواب و نادرست هم در آنها وجود دارد. بنابراین مقصود از آنان در بادی امر روشن نیست و معانی چندپهلو میشود، از آنان دریافت کرد. بنابراین فهم آن با ذهن عادی امکانپذیر نیست. مثال معروف آن در قرآن آیۀ «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» [طه: ۵] که معنایی در اول به ذهن خطور میکند آن است که خدای رحمان بر عرش قدرت و فرمانبروایی خود تکیه زده است. پس خدا همانند سلاطین عرشی و تختی دارد که بر روی آن مینشیند و فرمان میراند. پس خدا جسم است. یا آیۀ ۲۳ قیامت «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلى رَبِّها ناظِرَه» چهرههایی در آن روز ـ قیامت ـ شادمان است و خدای خود را مینگرد.» که باز دلالت بر آن دارد که خدا را میتوان با چشم ظاهر دید. روشن است که برای فهم این آیات باید به آیات محکم که اصل و ریشۀ کتاب هستند، مراجعه کرد. آیۀ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» [شوری: ۱۱] نشان میدهد که خداوند همانند مخلوقات خود نیست، و جسم نیست و نباید احکام جسم را به او نسبت داد. بلکه معنای آیه چیز دیگری است که نیاز به فحض و دقت بیشتری دارد. یا آیۀ «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصار» [انعام: ۱۰۳] که تصریح میکند که دیدن خدا با چشم ظاهر محال است، پس معنای دیدن در قیامت، دیدن با چشم دل است، نه نگاه ظاهری.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ
از اینجا جملۀ جدیدی شروع میشود. و آن معرفی گروهی در عالم اسلام که دلهایشان را انحرافی است، به دنبال آیات متشابه هستند. مردم را در رابطه با قرآن دو دسته کرد: اول «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ» کسانی که در دلهایشان انحرافی است و کجاندیشه هستند و کژراهه میروند. دوم: وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» کسانی که علم در وجودشان رسوخ کرده و در علم پایدار هستند، و «أُولُوا الْأَلْباب» خردمندان هستند.
اول دریافت منحرفان سخن میگوید. منحرفان که دلهایشان از حق منحرف شده است و به سمت کژی میل دارند، چه کسانی هستند؟ حضرت امام میفرمایند: کسانی که از «فطرت خالصه که جز حب حق تعالی ـ یعنی کمال مطلق ـ» نمیخواهد، خارج شدهاند و «با محبت غیرِ حق تعالی اختلاط پیدا کرده و بدتر و بالاتر از اختلاط…با محبت دنیا و طبیعت آمیخته و آلوده» شده است و «بکلی صفحۀ قلب» آنان که «بحسب فطرت، صاف بود، زنگار» گرفته «و هیچ حقیقتی در او بهطور کلی…نمایش پیدا نمیکند. بلکه یا اصلاً از حقایق در آن نقشی واقع نشود، یا بهطور اعوجاع و انحراف واقع شود.» اینها قلوب کژِ انحرافی است که با هواهای نفسانی و دنیادوستی عجین شدهاند. [تفسیر قرآن مجید: ۲/۴۳۶ ـ ۴۳۵]
در نهج البلاغه هم از امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند که حضرت فرمودند: «وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَهُ وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّیِّئَهُ وَ سَکِرَ سُکْرَ الضَّلَالَهِ» [نهج البلاغه: ۴۷۳]
این افراد منحرف و کژاندیشه «فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْه» از آیات متشابه تبعیت میکنند و در پی متشابهات میروند. یعنی محکمات را که ام و اساس کتاب هستند، رها میکنند و تنها در پی متشابهات میروند. آنان چون خودشان منحرف هستند و قلبشان آلوده است، از آیات متشابه پیروی میکنند؛ نه اینکه به آنان ایمان داشته باشند. بلکه آنان به کل قرآن کفر دارند: زیرا در ادامه فرمود که راسخون فی العلم عرض میکنند: همۀ آیات قرآن از جانب خداست. آنان ایمان ندارند. بلکه صرفاً پیروی عملی از آیات متشابه میکنند، تا مومنان را هم به بیماری خود دچار کنند و به فتنه و اضطراب بیاندازند.
در حقیقت آنان دو هدف از این کژراهه دارند.
ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِه
آنان از این انحراف و دنبالهروی دو هدف دارند:
نخست طلب و درخواست فتنه و فتنهگری است. آنان میخواهند در فهم کتاب الهی اخلال و اضطراب ایجاد کنند تا بتوانند انحراف خود را توجیه کنند. «الفتنۀ» را مطلق بیان فرمود: تا نشان دهد که هدف آنان اخلال و اضطراب در جامعۀ اسلامی است تا جامعۀ اسلامی را به انحراف بیاندازند. راهش را این دیدهاند که محکمات را رها کنند و فقط متشابهات را پی بجویند. در حقیقت آنان میخواهند که جامعۀ اسلامی و مومنان را گمراه کنند.
دوم درخواست و طلب تأویل آن. هدف آنان از این امر هم آن است که به فلسفه و حقیقت احکام و دستورات الهی دست پیدا کنند و به این وسیله خود را از محکمات آیات الهی بینیاز کنند و هرچه میخواهند انجام دهند. مثل اینکه برخی از جهلۀ صوفیه میگویند: هدف نماز قرب الهی است و ما به این مقام رسیدیم و دیگر نیازی به نماز نداریم. آنان با این تأویل ناروا عملاً به دست دین و قران جامعه را از دین و معارف و احکام و دستورات آن و دین تهی میکنند که موثرترین نوع انحراف در جامعۀ دینی است.
اما منظور از تأویل قرآن چیست؟ معرکۀ آراء است. و حقیقتاً مفسران را به سختی انداخته است. اجازه دهید آیه را ادامه دهیم و بعد دربارۀ منظور از تأویل مطالبی را عرض کنیم.
ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ
اما تنها خدا علم به تأویل و حقیقت آیات متشابه دارد. یعنی کسی را شایستگی نیست که تأویل کتاب خدا نماید، مگر خدا و این حصر است.
جمله مورد بحث، افاده حصر مىکند، چون مىفرماید: تاویل کتاب را به جز خدا کسى نمىداند، و ظاهر این حصر این است که علم به تاویل تنها نزد خدا است.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ
و کسانی که در علم پایدار هستند و به مقام طهارت روحی و یقین علمی رسیدهاند.
در اینجا بین مفسران اختلاف است، برخی چون ابنعباس و مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند: «واو» عطف نیست، بلکه «الراسخون فی العلم» شروع جملۀ جدید است. خدا به انحصار به تأویل علم دارد. و کسانی که در علم پایدار هستند، میگویند: همۀ قرآن از نزد خداست. طبق این نظر قرآن در فراز اول فرمود: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ» بعد دربارۀ آنان توضیح داد و در فراز دوم فرمود: «وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» و دربارۀ آنان توضیح میدهد. مردم نسبت به آیات الهی دو گونه هستند: منحرفان که آیات متشابه را پی میگیرند تا مردم را به فتنه اندازند و خاستگاهی دورغین برای آیات درست کنند. و پایداران در علم که میگویند: ما به همۀ قرآن ایمان داریم که از جانب خداست. اگر بپرسیم که پس طبق این تقریر راسخون در علم به تأویل قرآن علم ندارد؟ میفرمایند: آیات دیگر بر علم آنان که در رأس آنان پیامبر خداست، توجه کرده است. [المیزان]
اما گروه دیگر میفرمایند: «الراسخون» عطف به «الله» است، یعنی تأویل آیات متشابه را علم ندارند، مگر خدا و کسانی که در علم پایدار هستند. زیرا ایمان و اظهار ایمان بدون علم هیچ امتیازی و شرافتی ندارد [التحقیق: ۴/۱۲۰] که قرآن با عظمت از آنان یاد کند و آنان را صاحبات خرد بنامند. همین که آنان خردی ناب دارند، باید ایمانشان مستند به علم باشد، نه علم ظاهری تفسیری. بلکه علم باطنیِ حقیقی. اصولاً رسوخ علم و یقین شهودی در قلب فرد، موجب ایمان مطلق شده است و این بدون درک حقایق و معارف الهی و حقیقت آیات متشابه و تأویل آنها امکان ندارد.
اصل راسخون در علم هم پیامبر خدا و ائمۀ اطهار صلوات الله علیهم اجمعین هستند، اما راه باز است و شاگردان مکتب قران و عترت هم با مجاهدت علمی و ریاضت عقلی و عملی و پاککردن دلها و روح و نفسها میتوانند به مقام پایداری در علم و شهود و علم به تأویل آیات قرآن برسند. [امام؛ تفسیر قرآن مجید: ۲/۴۳۵]
البته توجه دارید که مرحوم علامه هم منکر این نیست که راسخون در علم به تأویل کتاب علم دارند، بلکه میفرمایند که این آیه دربارۀ آن ساکت است. میماند که در این صورت حصر مشکل پیدا میکند.
اما در هرحال راسخون در علم در مقابل منحرفان از حق قرار دارند. و با ایمان کامل میگویند:
یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا
ما به آیات متشابه ایمان داریم. بلکه همۀ آیات قرآن از نزد خدا نازل شده است. آنان که دارای علم یقینی هستند، این علم یقینی و محکم را با زبان هم بیان میکنند. یعنی زبان آنان ترجمان قلب پراز علم و یقین آنان است. آنان به محکمات علم دارند و متشابهات را هم به محکمات برمیگردانند و در نتیجه به کل قرآن ایمان دارند و در مقام عمل هم به کل قرآن عمل میکنند.
پس عبارت «کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» نشان میدهد که پایداری آنان در علم در آنان چنان است که میدانند و ایمان قلبی دارند که همۀ آیات قرآن از خداست. و در مقام عمل هم ذرهای در خود تزلزل و اضطراب ندارند، بلکه با قوت و قدرت کتاب خدا را عمل میکنند و در جامعه و زمین تحقق میبخشند و پیاده میسازند. قرآن به یحیی میفرماید: یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» [مریم: ۱۲] به حضرت موسی هم امر میشود: «فَخُذْها بِقُوَّهٍ وَ أْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها» [اعراف: ۱۴۵] منظور از احسن همۀ آن است، زیرا میفرماید: «اللهم انى اسئلک من بهائک بأبهاه و کل بهائک…» چنانچه به بنیاسرائیل دستور داد: «خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّه» [بقره: ۶۳] بله اگر در آیهای چنان برای آنان متشابه بود که عمل به آن ممکن نشد، توقف میکنند.
وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ
تذکر به معنای یادآوری؛ قرآن علم راسخون فی العلم را تذکر نامید. و آنان را به خردی ناب و صاف و خالص از هرگونه اختلاط به دنیازدگی ستود. «اولوا الالباب» در مقابل «فی قلوبهم زیغ» است، آنان انحراف از حق به دلیل دنیادوستی داشتند و اینان از هرگونه انحرافی منزه هستند و دل به ایمانی خالص دارند. و همۀ آیات الهی برای آنان تذکر به توحید ناب است که اصل الاصول و ام الامهات قرآن است. «وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ» [زمر: ۱۸] این آیه اولو الالباب یعنی صاحبان خردی ناب و صاف را معرفی میفرماید. آنان چند ویژگی دارند: اول از طاغوت اجتناب دارند، دوم به سوی خدا توجه دارند، سوم هر سخنی را که شنیدند، عمل نمیکنند، بلکه بهترین آنان را عمل میکنند. به این دلیل معرض هدایت تشویقی خدا هستند و صاحبان خرد ناب هستند. اما دلیل تذکر آنان به آیات الهی در این نهفته است که «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» [آلعمران: ۱۹۱] اهل قیام و قعود برای خدا هستند، شبها از خواب پهلو تهی میکنند و خدا را یاد میکنند و در آفرینش الهی تفکر میکنند. یعنی مقام تذکر همان مقام عمل مخلصانه و تفکر است. و این همان حقیقت انابه به سوی خداست که فرمود: «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ» [غافر: ۱۲] و اینجا هم فرمود: «وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ» که معلوم میشود که من ینیب کسی که به سوی خدا توجه دارد و باز میگردد، همان صاحبان خرد ناب و صاف هستند.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر آبان ۱۲, ۱۳۹۴
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت آبان ۱۲, ۱۳۹۴
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان آبان ۱۲, ۱۳۹۴
- سجده شکر آبان ۱۲, ۱۳۹۴
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر آبان ۱۲, ۱۳۹۴