خرداد
29
1395

زندگینامه امام حسن مجتبی علیه السلام

امام حسن (علیه السلام ) فرزند امیرمؤ منان على بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله ) است .

ولادت

امام حسن (علیه السلام) در شب نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدینه تولد یافت . وى نخستین پسرى بود که خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت کرد. رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش ‍ اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى کرد، سرش را تراشید و هموزن موى سرش – که یک درم و چیزى افزون بود – نقره به مستمندان داد. پیامبر (صلى الله علیه و آله ) دستور داد تا سرش را عطرآگین کنند و از آن هنگام آیین عقیقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد. این نوزاد را حسن نام داد و این نام در جاهلیت سابقه نداشت . کنیه او را ابومحمّد نهاد و این تنها کنیه اوست .

 

القاب امام

لقب هاى او: سبط، سید، زکى ، مجتبى است که از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد.

پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به حسن و برادرش حسین علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود که حسن و حسین فرزندان منند و به پاس همین سخن على به سایر فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستید و حسن و حسین فرزندان پیغمبر خدایند.

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درک نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه و آله ) که با شهادت حضرت فاطمه دو ماه یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت ، تحت تربیت پدر بزرگوار خود قرار گرفت .

امام حسن (علیه السلام ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت ، به امامت رسید و مقام خلافت ظاهرى را نیز اشغال کرد، و نزدیک به شش ماه به اداره امور مسلمین پرداخت . در این مدت ، معاویه که دشمن سرسخت على (علیه السلام ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت ) جنگیده بود؛ به عراق که مقر خلافت امام حسن (علیه السلام ) بود لشکر کشید و جنگ آغاز کرد. ما در این باره کمى بعدتر سخن خواهیم گفت .

امام حسن (علیه السلام ) از جهت منظر و اخلاق و پیکر و بزرگوارى به رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) بسیار مانند بود. وصف کنندگان آن حضرت او را چنین توصیف کرده اند:

(داراى رخسارى سفید آمیخته به اندکى سرخى ، چشمانى سیاه ، گونه اى هموار، محاسنى انبوه ، گیسوانى مجعد و پر، گردنى سیمگون ، اندامى متناسب ، شانه ایى عریض ، استخوانى درشت ، میانى باریک ، قدى میانه ، نه چندان بلند و نه چندان کوتاه . سیمایى نمکین و چهره اى در شمار زیباترین و جذاب ترین چهره ها).

ابن سعد گفته است که (حسن و حسین به رنگ سیاه ، خضاب مى کردند).

کمالات انسانى

امام حسن (علیه السلام) در کمالات انسانى یادگار پدر و نمونه کامل جدّ بزرگوار خود بود. تا پیغمبر (صلى الله علیه و آله ) زنده بود، او و برادرش حسین در کنار آن حضرت جاى داشتند، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى کرد و مى بوسید و مى بویید.

از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله) روایت کرده اند که درباره امام حسن و امام حسین (علیه السلام) مى فرمود: این دو فرزند من ، امام هستند خواه برخیزند و خواه بنشینند (کنایه از این که در هر حال امام و پیشوایند).

امام حسن (علیه السلام) بیست و پنج بار حج کرد، پیاده ، در حالى که اسبهاى نجیب را با او یدک مى کشیدند. هرگاه از مرگ یاد مى کرد مى گریست و هرگاه از قبر یاد مى کرد مى گریست ، هرگاه به یاد ایستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد که بیهوش مى شد و چون به یاد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزیده به خود مى پیچید. از خدا طلب بهشت مى کرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد. چون وضو مى ساخت و به نماز مى ایستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد. سه نوبت دارائیش را با خدا تقسیم کرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (علیه السلام ) در زمان خودش عابدترین و بى اعتناترین مردم به زیور دنیا بود).

سرشت و طینت امام

در سرشت و طینت امام حسن (علیه السلام ) برترین نشانه هاى انسانیت وجود داشت . هر که او را مى دید به دیده اش بزرگ مى آمد و هر که با او آمیزش ‍ داشت ، بدو محبت مى ورزید و هر دوست یا دشمنى که سخن یا خطبه او را مى شنید، به آسانى درنگ مى کرد تا او سخن خود را تمام کند و خطبه اش را به پایان برد. محمّد بن اسحاق گفت :

(پس از رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) هیچکس ‍ از حیث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسید. بر در خانه اش فرش ‍ مى گستردند و چون از خانه بیرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او کسى از برابرش عبور نمى کرد و او چون مى فهمید؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى کردند). در راه مکه از مرکبش فرود آمد و پیاده به راه رفتن ادامه داد. در کاروان همه از او پیروى کردند حتى سعد بن ابى وقاص پیاده شد و در کنار آن حضرت راه افتاد.

ابن عباس که از امام حسن (علیه السلام) مسن تر بود، رکاب اسبشان را مى گرفت و بدین کار افتخار مى کرد و مى گفت : اینها پسران رسول خدایند.

با این شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود که : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمین نهاده و خود روى زمین نشسته بودند و مى خوردند، چون حسن بن على را دیدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بیا با ما هم غذا شو). امام حسن (علیه السلام) فورا از مرکب فرود آمد و گفت : (خدا متکبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آنگاه آنها را به میهمانى خود دعوت کرد، هم غذا به آنان داد و هم پوشاک .

در جود و بخشش امام حسن (علیه السلام) داستانها گفته اند. از جمله مدائنى روایت کرده که :

حسن و حسین و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند. توشه و تنخواه آنان گم شد. گرسنه و تشنه به خیمه اى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مى کرد. از او آب طلبیدند. گفت این گوسفند را بدوشید و شیر آن را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند. سپس از او غذا خواستند. گفت همین گوسفند را داریم بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسفند را ذبح کرد و از گوشت آن مقدارى بریان کرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند. هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم به حج مى رویم . چون باز گشتیم نزد ما بیا با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد. و رفتند.

شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى کشى آنگاه مى گویى از قریش بودند؟ روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرد و به مدینه عبورش افتاد. حسن بن على (علیه السلام) او را دید و شناخت . پیش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دینار زر به او دادند. آن گاه او را نزد برادرش حسین بن على فرستاد. آن حضرت نیز همان اندازه به او بخشش فرمود. او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نیز عطایى همانند آنان به او داد.

حلم و گذشت امام حسن (علیه السلام) چنان بود که به گفته مروان ، با کوهها برابرى مى کرد.

 بیعت مردم با حسن بن على (علیه السلام )

هنگامى که حادثه دهشتناک ضربت خوردن على (علیه السلام) در مسجد کوفه پیش ‍ آمد و مولى (علیه السلام) بیمار شد به حسن دستور داد که در نماز بر مردم امامت کند، و در آخرین لحظات زندگى ، او را به این سخنان وصى خود قرار داد:

(پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ). و حسین و محمّد و دیگر فرزندانش و رؤ ساى شیعه و بزرگان خاندانش را بر این وصیت گواه ساخت و کتاب و سلاح خود را به او تحویل داد و سپس ‍ فرمود:

(پسرم ! رسول خدا دستور داده است که تو را وصى خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحویل دهم . همچنانکه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و کتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور کرده که به تو دستور دهم در آخرین لحظات زندگیت ، آنها را به برادرت حسین بدهى ).

امام حسن (علیه السلام) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ایستاد. خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على علیه السلام با مردم سخن بگوید. آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مکرم (صلى الله علیه و آله) چنین گفت :

(همانا در این شب آن چنان کسى وفات یافت که گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آیندگان بدو نخواهند رسید). و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و کوشش هایى که على (علیه السلام) در راه اسلام انجام داد و پیروزیهیى که در جنگها نصیب وى شد، سخن گفت و اشاره کرد که از مال دنیا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهمیه اش از بیت المال ، که مى خواست با آن خدمتکارى براى اهل و عیال خود تهیه کند.

در این موقع در مسجد جامع که مالامال از جمعیت بود، عبداللّه بن عباس ‍ بپا خاست و مردم را به بیعت با حسن بن على تشویق کرد. مردم با شوق و رغبت با امام حسن بیعت کردند. و این روز، همان روز شهادت پدرش ، یعنى روز بیست و یکم رمضان سال چهلم از هجرت بود.

مردم کوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و یمن همه با میل با حسن بن على بیعت کردند جز معاویه که خواست از راهى دیگر برود و با او همان رفتار پیش گیرد که با پدرش پیش گرفته بود.

پس از بیعت مردم ، به ایراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بیت پیغمبر (صلى الله علیه و آله) که یکى از دو یادگار گران وزن و در ردیف قرآن کریم هستند تشویق فرمود، و آنها را از فریب شیطان و شیطان صفتان بر حذر داشت .

بارى ، روش زندگى امام حسن (علیه السلام) در دوران اقامتش در کوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مایه امید کسان ساخته بود. حسن بن على (علیه السلام ) شرایط رهبرى را در خود جمع داشت زیرا اولا فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود و دوستى او یکى از شرایط ایمان بود، دیگر آنکه لازمه بیعت با او این بود که از او فرمانبردارى کنند.

امام (علیه السلام) کارها را نظم داد و والیانى براى شهرها تعیین فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت که مردم چون امام حسن (علیه السلام) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احکام و حدود اسلامى قاطع دیدند، عده زیادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوى کوفه تحریک نمودند، و ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (علیه السلام ) نزدیک شود، حسن را دست بسته تسلیم او کنند یا ناگهان او را بکشند.

خوارج نیز بخاطر وحدت نظرى که در دشمنى با حکومت هاشمى داشتند در این توطئه ها با آنها همکارى کردند.

در برابر این عده منافق ، شیعیان على (علیه السلام) و جمعى از مهاجر و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل – چه در آغاز بعد از بیعت و چه در زمانى که امام (علیه السلام) دستور جهاد داد – ثابت کردند.

امام حسن (علیه السلام) وقتى طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید با نامه هایى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزى فرا خواند ولى معاویه در جوانب امام (علیه السلام) تنها به این امر استدلال مى کرد که (من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همین و دیگر هیچ !)

گاه معاویه در نامه هاى خود با اقرار به شایستگى امام حسن (علیه السلام) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زیرا تو از هر کس بدان سزاوارترى ) و در آخرین جوابى که به فرستادگان امام حسن (علیه السلام) داد این بود که (برگردید، میان ما و شما بجز شمشیر نیست ).

و بدین ترتیب دشمنى و سرکشى از طرف معاویه شروع شد و او بود که با امام زمانش گردنکشى آغاز کرد. معاویه با توطئه هاى زهرآگین و انتخاب موقع مناسب و ایجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفیق یافت . او با خریدارى وجدانهاى پست و پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یاءس در مردم سست ایمان ، زمینه را به نفع خود فراهم مى کرد و از سوى دیگر، همه سپاهیانش را به بسیج عمومى فرا خواند.

امام حسن (علیه السلام) نیز تصمیم خود را براى پاسخ به ستیزه جویى معاویه دنبال کرد و رسما اعلان جهاد داد. اگر در لشکر معاویه به کسانى بودند که به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حکومت شام مى بودند، امّا در لشکر امام حسن (علیه السلام) چهره هاى تابناک شیعیانى دیده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ایوب انصارى ، و عدى بن حاتم … که به تعبیر امام (علیه السلام) (یک تن از آنان افزون از یک لشکر بود). امّا در برابر این بزرگان ، افراد سست عنصرى نیز بودند که جنگ را با گریز جواب مى دادند، و در نفاق افکنى توانایى داشتند، و فریفته زر و زیور دنیا مى شدند. امام حسن (علیه السلام) از آغاز این ناهماهنگى بیمناک بود.

مجموع نیروهاى نظامى عراق را ۳۵۰ هزار نوشته اند.

امام حسن (علیه السلام) در مسجد جامع کوفه سخن گفت و سپاهیان را به عزیمت بسوى (نخیله ) تحریض فرمود. عدى بن حاتم نخستین کسى بود که پاى در رکاب نهاد و فرمان امام را اطاعت کرد. بسیارى کسان دیگر نیز از او پیروى کردند.

امام حسن (علیه السلام) عبیداللّه بن عباس را که از خویشان امام و از نخستین افرادى بود که مردم را به بیعت با امام تشویق کرد، با دوازده هزار نفر به (مسکن ) که شمالى ترین نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود. امّا وسوسه هاى معاویه او را تحت تاءثیر قرار داد و مطمئن ترین فرمانده امام را، معاویه در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود کشاند. در نتیجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافتند و دین خود را به دنیا فروختند.

پس از عبیداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قیس بن سعد رسید. لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول او، روحیه سپاهیان امام حسن (علیه السلام) را ضعیف نمودند. عده اى از کارگزاران معاویه که به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (علیه السلام) ملاقات کردند، نیز زمزمه پذیرش صلح را بوسیله امام (علیه السلام) در بین مردم شایع کردند. از طرفى یکى از خوارج تروریست نیزه اى بر ران حضرت امام حسن زد، بحدى که استخوان ران آن حضرت آسیب دید و جراحتى سخت در ران آن حضرت پدید آمد. بهر حال وضعى براى امام (علیه السلام) پیش ‍ آمد که جز (صلح ) با معاویه ، راه حل دیگرى نماند.

بارى ، معاویه وقتى وضع را مساعد یافت ، به حضرت امام حسن (علیه السلام) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (علیه السلام) براى مشورت با سپاهیان خود خطبه اى ایراد فرمود و آنها را به جانبازى و یا صلح – یکى از این دو راه – تحریک و تشویق فرمود. عده زیادى خواهان صلح بودند. عده اى نیز با زخم زبان امام معصوم را آزردند. سرانجام ، پیشنهاد صلح معاویه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى این فقط بدین منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتى گرفتار سازد که معلوم بود کسى چون معاویه دیر زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند، و در آینده نزدیکى آنها را یکى پس از دیگرى زیر پاى خواهد نهاد، و در نتیجه ، ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنى هاى او و عدم پاى بندى او به دین و پیمان ؛ بر همه مردم آشکار خواهد شد. و نیز امام حسن (علیه السلام) با پذیرش صلح از برادر کشى و خونریزى که هدف اصلى معاویه بود و مى خواست ریشه شیعه و شیعیان آل على (علیه السلام ) را بهر قیمتى هست ، قطع کند، جلوگیرى فرمود. بدین صورت چهره تابناک امام حسن (علیه السلام) – همچنان که جد بزرگوارش رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) پیش بینى فرموده بود – بعنوان (مصلح اکبر) در افق اسلام نمودار شد. معاویه در پیشنهاد صلح هدفى جز مادیات محدود نداشت و مى خواست که بر حکومت استیلا یابد. امّا امام حسن (علیه السلام) بدین امر راضى نشد مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان خود را از نابودى برهاند.

از شرطهایى که در قرارداد صلح آمده بود؛ اینهاست :

معاویه موظف است در میان مردم به کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و سیرت خلفاى شایسته عمل کند و بعد از خود کسى را بعنوان خلیفه تعیین ننماید و مکرى علیه امام حسن (علیه السلام) و اولاد على (علیه السلام) و شیعیان آنها در هیچ جاى کشور اسلامى نیندیشد. و نیز سب و لعن بر على (علیه السلام) را موقوف دارد و ضرر و زیانى به هیچ فرد مسلمانى نرساند. بر این پیمان ، خدا و رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) و عده زیادى را شاهد گرفتند. معاویه به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (علیه السلام) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت بسوى کوفه روان شد.

ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنکه : (هان اى اهل کوفه ، مى پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات و حج با شما جنگیدم ؟ با اینکه مى دانسته ام شما این همه را بجاى مى آورید. من فقط بدین خاطر با شما به جنگ برخاستم که بر شما حکمرانى کنم و زمام امر شما را بدست گیرم ، و اینک خدا مرا بدین خواسته نائل آورد، هر چند شما خوش ندارید. اکنون بدانید هر خونى که در این فتنه بر زمین ریخته شود هدر است و هر عهدى که با کسى بسته ام زیر دو پاى من است ).

و بدین طریق عهدنامه اى را که خود نوشته و پیشنهاد کرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زیر هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا کرد!

سپس حسن بن على (علیه السلام) با شکوه و وقار امامت – چنانکه چشمها را خیره و حاضران را به احترام وادار مى کرد – بر منبر بر آمد و خطبه تاریخى مهمى ایراد کرد.

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (صلى الله علیه و آله) چنین فرمود:

(… به خدا سوگند من امید مى دارم که خیرخواه ترین خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را که کینه هیچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هیچ مسلمانى نیستم …) سپس فرمود: (معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام . او دروغ مى گوید. ما در کتاب خداى عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولیتریم و از لحظه اى که رسول خدا وفات یافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم ). آنگاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش على (علیه السلام) و انحراف خلافت از مسیر حقیقى اش ‍ اشاره کرد و فرمود: (این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان – یعنى معاویه و یارانش – نیز در خلافت طمع کردند).

و چون معاویه در سخنان خود به على (علیه السلام) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (علیه السلام) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاویه نفرین فرستاد و عده زیادى از مسلمانان در حضور معاویه آمین گفتند. و ما نیز آمین مى گوییم .

امام حسن (علیه السلام ) پس از چند روزى آماده حرکت به مدینه شد.

معاویه به این ترتیب خلافت اسلامى را در زیر تسلط خود آورد و وارد عراق شد، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرایط صلح را زیر پا نهاد و از هر راه ممکن استفاده کرد، و سخت ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت و شیعیان ایشان روا داشت .

امام حسن (علیه السلام ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى کرد و هیچگونه امنیتى نداشت ، حتى در خانه ، نیز در آرامش نبود. سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید و در بقیع مدفون شد.

همسران و فرزندان امام حسن (علیه السلام)

دشمنان و تاریخ نویسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران امام حسن (علیه السلام) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند. امّا آنچه تاریخ ‌هاى صحیح نگاشته اند همسران امام (علیه السلام) عبارتند از:

(ام الحق ) دختر طلحه بن عبیداللّه – (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بکر – (هند) دختر سهیل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قیس .

بیاد نداریم که تعداد همسران حضرت در طول زندگیش از هشت یا ده به اختلاف دو روایت تجاوز کرده باشند. با این توجه که (ام ولد)هایش هم داخل در همین عددند.

(ام ولد) کنیزى است که از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همین امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد.

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر ۱۵ نفر بوده اند بنامهاى : زید، حسن ، عمرو، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسین ، فاطمه ، ام سلمه ، رقیه ، ام عبداللّه و فاطمه .

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زید باقى ماند و از غیر این دو انتساب به آن حضرت درست نیست .

خرداد
29
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۲۸

آیات ۸۶ تا ۹۱

کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۸۶) أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۸۷) خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۸) إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۸۹) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (۹۰) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۹۱)

فصل پنجم

آیات ۸۶ تا ۹۱ یک‌دسته آیات هستند که به‌نظر می‌رسند که می‌توانیم آن‌ها را فصل پنجم سورۀ مبارکۀ آل‌عمران به حساب آورد. مرحوم علامه می‌فرمایند که «این آیات ممکن است با آیات پیشین که دربارۀ اهل کتاب است، مرتبط باشند و امکان هم دارد که آیات مستقلی باشند و امر ظاهر است.» مرحوم علامه احتمال داده‌اند که آیات دربارۀ جماعت مرتدان باشد. [المیزان: ۳/۳۸۹؛ تسنیم: ۱۵/۳۸] اما بنظر می‌رسد که آیات مستقل باشند و دربارۀ منافقان است. چنان‌چه در سورۀ بقره بیان شد، در ابتدای تشکیل حکومت اسلامی در مدینه، هنوز جریان نفاق کاملاً روشن نشده بودند، به این دلیل نام‌گذاری نشده و ویژگی‌های آن‌ها بیان می‌شده است.

آیۀ ۸۶

کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ

ترجمه

چگونه خداوند، گروهی را که بعد از ایمان‌شان و گواهی بر حقانیت رسول خدا کافر شدند، هدایت مى‏کند؟ هرگز آنان هدایت نمی‌شدند، زیرا بر آنان دلایل روشن آمد. و خداوند هرگز گروه ستم‌گران را هدایت نمى‏کند

تفسیر

آیۀ شریفه یکی از ویژگی‌های اصلی منافقان را تبین می‌فرماید که قابل هدایت نشیند، زیرا این جماعت پس از این‌که ایمان آوردند، و شهادت دادند که رسول خدا حق است و بینات و دلایل روشن بر حقانیت اسلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای آنان آمد، کافر شد. و آنان ستم‌گر هستند و به خود و جامعۀ اسلامی ستم کردند.

کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً

چگونه خدا هدایت کند؟ این استفهام انکاری است. و بیان می‌کند که گروهی که در واقع کافر هستند و در ظاهر ایمان دارند، امکان ندارد که هدایت شوند. [المیزان: همان] بنابراین معنای آیه این است که «خدا قومی را که در حقیقت و باطن کافر هستند، و در ظاهر ایمان دارند، هدایت نمی‌کند.»

کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ

آنان پس از این‌که به ظاهر ایمان آوردند، کافر شدند. یعنی ایمان‌شان در ظاهرشان است و کفر در باطن‌شان.

وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ

و آنان به ظاهر شهادت دادند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حق است. «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُون» [منافقون: ۱] دلیل این‌که خداوند متعال شهادت می‌دهد که منافقان دورغ‌گو هستند، این نیست که آنان به نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شهادت داده‌اند، بلکه آن است که آنان منافقانه و با دورغ و از روی ظاهر به شهادت به امر حقی دادند. در این آیه هم علم و حجت برای آنان تمام شد و آنان شهادت و گواهی به حقانیت رسول دادند، اما در شهادت خود دورغ‌گو و منافق هستند.

وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ

اگرچه اقرار و ایمان آنان ظاهری است، اما دلایل روشنی بر حقانیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، و آنان این دلایل روشن را فهمیدند. بنابراین کفر آنان پس از آن است که حقیقت برای آنان روشن شده است، آنان از روی عناد و دشمنی است یعنی عالماً و عامداً  کافر شده‌اند، به این دلیل ستم‌کار هستند.

وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ

دلیل این‌که خداوند آنان را هدایت نمی‌کند، آن است که آنان ستم‌کار هستند و خداوند ستم‌کاران را هدایت نمی‌کند. اما چرا خداوند ستم‌گران را هدایت نمی‌کند؟ زیرا هدایت آنان به دلیل سوءاختیار و سوءرفتارشان محال است. بنابراین اصلاً امکان هدایت آنان وجود ندارد.

قرآن بیان می‌کند که آنان راه هدایت را بر خود بسته‌اند، زیرا دلایل روشن برای‌شان آمد، و هدایت ابتدایی شدند، اما آنان دل خود را بر هدایت بستند، و ستم‌گر شدند و راه هدایت را بر خود بستند. به این دلیل مادامی که در مسیر ستم‌گری حرکت کنند، هدایت آنان امکان ندارد. و این همان تعبیر «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» [بقره: ۱۰]

آیۀ ۸۷

أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ

ترجمه

آنان، سزای‌شان آن است که نفرین خدا و فرشتگان و مردم، همگى بر ایشان است.

تفسیر

این آیه و آیۀ بعدی نتیجۀ تلخ  کفر درونی آنان را بیان می‌فرماید.

أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ

آنان چون با خدا و دین خدا و با حقیقت به مخالفت برخواستند، و خلاف جهت اهداف الهی و نقشۀ خداوند حرکت کردند، و ستم‌گر شدند، جزای‌شان این است که خدا و فرشتگان و مردم، همگی آنان را نفرین می‌کنند. یعنی همۀ عالم وجود آنان را نفرین می‌کنند، بنابراین از رحمت خداوند به صورت کامل دور هستند و هم در دنیا گرفتار کردار و نیات زشت خود هستند و هم در آخرت. این نفرین، لفظی صرف نیست، اگرچه آنان به زبان هم نفرین شوند، اما حقیقت نفرین آنان فعلی و عملی است، آنان گرفتار غضب و عقوبت خداوند می‌شوند. بنابراین هیچ‌گاه نسیم رحمت بر آنان نمی‌وزد.

توجه شود که می‌فرماید که همۀ انسان‌ها آنان را نفرین می‌کنند، مومنان که حال‌شان مشخص است، اما کفار هم در نهاد خود آنان را نفرین می‌کنند و حقیقت این نفرین در قیامت ظهور پیدا می‌کند: «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» [اعراف: ۳۸] در جهنم، هرگاه گروهی وارد می‌شوند، هم‌گنان و هم‌پیالگی‌های خود را نفرین می‌کند.

آیۀ ۸۸

خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ

ترجمه

در آن [لعنت‏] جاودانه بمانند نه عذاب از ایشان کاسته گردد و نه مهلت یابند.

تفسیر

آنان در این نفرین جاودانه هستند. بنابراین دچار عذابی دائمی‌اند.

خالِدِینَ فِیها

نفرین و دوری از رحمت برای آنان جاودانه و ابدی است و آنان همواره در این نفرین غوطه می‌خورند و راهی برای خروج ندارند. آنان با ستمی که به خود کردند و مخالفتی که با حق روا داشتند، خودشان را مستحق استمرار نفرین خداوند و فرشتگان و همۀ انسان‌ها کردند.

لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ

عذاب و عقوبت خدا از آنان برداشته نمی‌شود و آنان تخفیف نخواهند دید و عذاب آنان سبک نمی‌شود. چنان نیات و اندیشه‌ای و عمل‌کردی که در انهدام حق یعنی دین خدا داشتند، خطرناک است که مستحق هیچ‌گونه تخفیفی در عذاب نیستند.

وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ

و آنان مهلت داده نمی‌شوند. چنان در غضب و عقوبت الهی غرق می‌شوند که ـ در دنیا ـ مهلت ندارند که اندیشه کنند و عاقبت شوم خود را تأمل کنند و در قیامت هم چنان عذاب شدید است که مهلت فکرکردن ندارند.

آیۀ ۸۹

إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

ترجمه

مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و کارهای خود را اصلاح نمودند که خداوند آمرزندۀ مهربان است.

تفسیر

اما همواره راه توبه باز است، انسان تا در خانۀ دنیاست، راه توبه و بازگشت به رویش باز است. اگر کسانی که در قلب نفاق داشتند، از روی صدق توبه کنند که لازمۀ آن است که هرچه فساد کرده بودند، اصلاح کنند، خداوند توبۀ آنان را می‌پذیرد. زیرا خداوند غفور رحیم است.

إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ

با «الا» استثناء کرد که نشان دهد که راه گریز از نفرین ابدی همواره باز است، مگر آنان که پس از کفر باطنی‌شان؛ توبه کردند.

وَ أَصْلَحُوا

توبه نباید به صرف زبان باشد، بلکه باید گذشتۀ خود را جبران کنند و فسادی را که در دین خدا ایجاد کرده است، اصلاح کند. این توبه به ویژه در نگاه معرفت جمعی اهمیت بسیاری دارد. کسانی که حقیقتاً از کار خود پیشیمان می‌شوند، اما تلاش نمی‌کنند که فسادهایی که در جامعه ایجاد کردند، جبران کنند، آنان توبۀ‌شان حقیقی نیست. و این توبه‌ای بسیار سخت است. در آیۀ ۱۶۰ سورۀ مبارکۀ بقره گذشت که صفت «بَیَّنُوا» را همراه «تابوا» و «اصلحوا» آورد:  «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیم» و این نشان از سختی این گروه دارد.

فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

اما اگر توبۀ آنان حقیقی باشد، خداوند توبۀ آنان را می‌پذیرد. زیرا خداوند متعال غفور یعنی خیلی بخشنده و رحیم یعنی دارای رحمت خاص برای مومنان است.

آیۀ ۹۰

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ

ترجمه

کسانی که پس از ایمان کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، توبۀ آنان پذیرفته نیست. و  آنان خود گمراهان هستند.

تفسیر

پس از آن‌که حال منافقان را بیان فرمود، حکمی کلی را بیان می‌فرماید که زمانی توبه قبول می‌شود که پس از توبه باز به کفر سابق خود برنگردنند. بنابراین کسانی که منافقانه ایمان می‌آوردند و ایمان آنان ظاهری است و در زمین فساد می‌کنند، بعد توبه می‌کنند، و باز به کفر خود باز می‌گردندند، توبۀ آنان قبول نمی‌شود، زیرا آنان گمراه هستند.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ

کسانی که پس از ایمان کافر شدند. یعنی در تقابل کفر و ایمان؛ کفر را پذیرفتند.

ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً

توبه کردند و سپس به کفر باز گشتند و بر کفر و مخالفت و عناد خود افزودند.  این ویژگی نفاق و کفر است که هرچه فرد در کفر خود غوطه‌ بخورد، کفر او زیادتر می‌شود. زیرا او عالمانه و عامدانه در برابر حق موضع گرفته است و روز به روز بر کفر و عناد و موضع‌گیریش در مقابل حق افزوده می‌شود.

لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ

هرگز توبۀ آنان قبول نمی‌شود. زیرا کفر در مقابل ایمان قرار دارد و آنان در این تقابل راه کفر را در پیش گرفتند.

وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ

زیرا آنان راه را گم کرده‌اند و نمی‌توانند به حقیقت بازگردند. بنابراین نباید به آنان در به ویژه در مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعۀ اسلامی اطمینان کرد.

خداوند متعال گمراهی آنان را با دو تعبیر «اولئک» و «هم» تأکید فرمود تا هم  با «اولئک» نشان دهد که آنان به نهایت از هدایت و صراط مستقیم دور هستند، با «هم» با «هُم» و الف و لام معرفۀ «الضالون» نشان دهد که گمراهی آنان در حد نهایت است. بنابراین گمراهی آنان بسیار عمیق و ریشه‌‌دار است که راه هرگونه هدایت بر روی‌شان بسته است.

توضیحی دربارۀ ضلالت منافقان

خداوند در این آیه حقیقت منافقان را نشان می‌دهد که همواره بین کفر و ایمان در حرکت هستند و نمی‌توانند در مسیر مستقیم صراط دین حرکت کنند: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاء وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» [نساء: ۱۴۳] «منافقان بین کفر و ایمان درنوسانند، نه با گروه مومنان هستند و نه با گروه کافران. دلیل این امر آن است که آنان گرفتار گمراهی کیفری خدا هستند و به این دلیل راهی نمی‌یابند.» بنابراین علی‌رغم این‌که حجت بر آنان تمام شده است، اما بین ایمان و کفر، در نوسان هستند و در نهایت هم جانب کفر را انتخاب می‌کنند، و اگر توبه ‌کنند، توبۀ آنان حقیقی نیست و خود و فسادی که به وجود آورند، اصلاح نمی‌کنند. و مجدداً به کفر برمی‌گردند، اما در مقابل بر کفر خود و ستم‌گری خود فزونی می‌بخشند. چنین شخصی اگر توبه هم کند، چون توبۀ او حقیقی نیست، خداوند توبۀ او را نمی‌پذیرد. زیرا چنان در گمراهی غرق است که همۀ راه‌ها را بر روی خود بسته است. بنابراین همۀ راه‌های هدایت بر روی آنان بسته است.

روایت

«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ:‏ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً» «لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ» [نساء: ۱۳۶] قَالَ: نَزَلَتْ‏ فِی‏ فُلَانٍ‏ وَ فُلَانٍ‏ وَ فُلَانٍ‏ آمَنُوا بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فِی أَوَّلِ الْأَمْرِ وَ کَفَرُوا حَیْثُ عُرِضَتْ عَلَیْهِمُ الْوَلَایَهُ حِینَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ‏ ثُمَّ آمَنُوا بِالْبَیْعَهِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ثُمَّ کَفَرُوا حَیْثُ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَلَمْ یَقِرُّوا بِالْبَیْعَهِ [بر بیعیت پابرجا و ماندگار نمانند] ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً بِأَخْذِهِمْ مَنْ بَایَعَهُ بِالْبَیْعَهِ لَهُمْ فَهَؤُلَاءِ لَمْ یَبْقَ فِیهِمْ مِنَ الْإِیمَانِ شَیْ‏ءٌ.» [الکافی: ۱/۴۲۰]

امام صادق سلام الله علیه اولاً در این روایت روش تفسیر آیه به آیه را به ما آموختند، زیرا آیۀ حاضر را در کنار بخشی از آیۀ ۱۳۶ سورۀ نساء آوردند و نشان دادند که آنان حتی اگر توبه هم کنند، توبۀ آنان پذیرفته نیست. و این نکتۀ مهمی است که ما از روایت می‌آموزیم. دوم آیه را به جریان نفاق اساسی صدر اسلام تطبیق دادند که گروهی در اسلام در اول امر به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان ظاهری آوردند، اما همین که حقیقت ایمان یعنی ولایت برای آنان مشخص شد، کفر حقیقی و باطنی خود را آشکار کردند، و اگرچه به ظاهر بیعت کردند، اما در بیعت خود پابرجا نمانند و آن را شکستند و به همین مقدار هم اکتفاء نکردند، بلکه کفر خود را فزونی دادند و پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خدعه کردند و برای خود بیعت گرفتند و حکومت و خلافت را غصب کردند و هیچ از نشانی از ایمان در آنان باقی نماند. روایت به زبان واضح نشان می‌دهد که این گروه هیچ نشانی از ایمان ظاهری هم در وجودشان نمانده است.

بنابراین آیه را به گویاترین زبان تطبیق داده است. و به ما آموزش می‌دهد که می‌توانیم خودمان و رفتار اجتماعی و  حرکت جمعی خود را در رابطه با امام المسلمین و ولی امر الهی بسنجیم که آیا در مرحلۀ ایمان هستیم یا به ظاهر ایمان داریم و در واقع کافر هستیم یا این‌که کفرمان افزوده شده و افزوده می‌شود.

آیۀ ۹۱

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ

مفردات

ملء

هرگاه ظرفیت کاسه و جام پر شود، از واژۀ «المِلء» استفاده می‌شودد و جمع آن «أملاء» است. [فرهنگ ابجدی: ۸۵۸] مرحوم علامه طباطبائی می‌فرمایند: «واژۀ «ملء» در آیۀ «مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً»  مقداری است که ظرف در چیزی گنجایش دارد. و آیه زمین را چون ظرفی فرض کرده است که آن را از طلا پر کرده‌اند. بنابراین در آیه دو استعاره است: استعارۀ تخییلیه و استعارۀ به کنایه» [المیزان: ۳/۳۹۱]

استعارۀ تخیبلیه است، یعنی استفاده از فرضی محال و موهم که در این آیه بیان می‌فرماید: این‌که زمین ظرفی از طلا شود، و این فرضی موهم است و هیچ تحقق خارجی ندارد. اما استعار به کنایه، در جایی است که سخنی کنایی را بیان می‌کند که با کنایه حقیقت را روشن می‌کند. در این آیه می‌فرماید: برفرض محال که چنین امری رخ دهد، و زمین ظرفی پر از طلا شود و این ظرف در اختیار کافران باشد، برای این‌که فدیۀ آنان شود و آنان را رهایی دهد، فایده‌ای ندارد.  بنابراین کافران برای رهایی خود هرچه جزع و لابه کنند، فایده‌ای به حال‌شان ندارد. [تسنیم: ۱۵/۶۶]

ترجمه

یقیناً کسانی که کافر شدند و در حال کفر مردند، اگرچه زمین ظرفی پر از طلا شود و آن را برای رهایی خود فدیه دهند،  هرگز از آنان پذیرفته نشود. آنان را عذابی دردناک است و یاورانی نخواهند داشت

تفسیر

نتیجه‌گیری کلی که هرکس که کافر باشد، اعم از اهل کتاب یا مشرکان یا منافقان و مرتدان و در حال کفر از دنیا برود، و تا آخر عمر کافرانه زندگی کرد، برفرض اگر زمین طلا شود، و آن را برای رهایی خود بدهند، از آنان پذیرفته نمی‌شود و آنان را عذابی دردناک است و هیچ کس یاور آنان نخواهد بود. و این آیه به شدیدترین وضع حال کافرانی را که حجت برایشان تمام شده است و در حالی که حق را می‌شناسند، به حق کافر شده‌اند، تهدید می‌کند. و این حال همۀ کافران است که مصداق بارز آن‌ها منافقانی هستند که در سرزمین‌های اسلامی زندگی می‌کنند و در باطن کافر هستند.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ

کسانی که به حق کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، یعنی تا زنده بودند، کافرانه زندگی کردند و مرگ آنان هم در حال کفر بود. پس هم زندگی آنان با عناد و دشمنی با حق گذشت و هم مرگ آنان در حال کفر بود.

فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْ‏ءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى‏ بِهِ

آنان اگر همۀ ثروت دنیا را داشته باشند و برفرض زمین ظرفی از طلا و جواهر شوند و آن را برای رهایی خود فدیه بدهند، از آنان پذیرفته نمی‌شود. انسان تا زنده است می‌تواند، برای رهایی خود از عذاب الهی فدیه بدهد، اما پس از مرگ فدیه از او پذیرفته نیست. اما فدیۀ در دنیا توبۀ حقیقی است که همراه با اصلاح باشد. چنان‌چه فرمود: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّار أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً» [نساء: ۱۸] توبۀ کسانی که تا دم مرگ گناه کردند و وقتی علائم مرگ برایشان روشن شد و فهمیدند که دیگر بازگشتی نیست هم مانند کسانی که با حالت کفر مردند، پذیرفته نیست. زیرا توبۀ از روی ناچاری است نه اختیار، بنابراین توبۀ حقیقی نیست، بلکه بازی با الفاظ است. چنان‌چه دربارۀ فرعون فرمود: «وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِین آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِین» [یونس: ۹۰ ـ ۹۱] عمری عصیان و طغیان کردی و حالا که دیدی که دستت کوتاه شد و مرگت حتمی است، ایمان آوردی؟ نه! ایمان و توبۀ تو پذیرفته نیست.

أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ

آنان به دلیل کردار ناشایست خود، گرفتار عذابی دردناک می‌شوند. زیرا هیچ چیز جبران کفر آنان را نمی‌کند تا بتوانند با آن جان خود را از عذاب نجات دهند. انسان در قیامت خودش است با جانش و عملش. و کافر همۀ وجود و جان خود را در گرو اعمال ناشایست خود قرار داده است و فدیه‌ای نیست تا او را رهایی دهد، به این دلیل از خدا و رحمت او در نهایت دوری است و چیزی برای آزادی و رهایی خود ندارد. او آرزوی رهایی از عذاب را دارد، اما عذابی دردناک او را از همه طرف احاطه می‌کند: «یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیه وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنْجِیه کَلَّا إِنَّها لَظى‏ نَزَّاعَهً لِلشَّوى‏» [معارج: ۱۱ ـ ۱۶] «در قیامت دیدۀ آنان بینا می‌شود و مجرمان آرزو می‌کنند و دوست می‌دارند که برای رهایی از عذاب آن روز پسران خود، همسران‌شان، برادران و خاندان و قبیله‌اش را که به او پناه می‌دادند، و هرکس در روی زمین است، فدیه شد تا رهایی یابد. نه! چنین نیست، آتش زبانه می‌کشد، پوست و سر و اندام را بَرمی‌کَند.»

وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ

آنان هیچ یاوری ندارند. یعنی در قیامت کسی دست آنان را نمی‌گیرد و شفاعت‌شان نمی‌کند. پس قیامت که صحنۀ ظهور حق است، هرچه بافته بودند، ازبین می‌رود و شافعان که از جانب خداوند اجازۀ شفاعت دارند، به یاری آنان نمی‌آیدند.

تذکر

از آیه مشخص می‌شود که گروهی در قیامت یاوران مردم هستند که آنان را شفاعت می‌کنند. زیرا «ناصرین» جمع است و دلالت بر آن دارد که گروهی در قیامت یاور دیگران هستند. اما  گروه کافران از یاری آنان بهره‌ای ندارند. چنان‌چه آیۀ ۴۸ سورۀ مبارکۀ مدثر هم این حقیقت را بیان می‌کند: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَهُ الشَّافِعِین» که در قیامت گروهی شافع هستند که برای تکذیب‌کنندگان قیامت نفعی ندارند. [المیزان: ۳/۳۹۱]

جمع‌بندی فصل پنجم

بیان شده که آیات مذکور فصل پنجم هستند. از این آیات استفاده می‌شود که مرگ با حالت کفر نتیجۀ تلخی دارد، بنابراین باید ما جان خود را از هرگونه کفر و نفاقی نجات دهیم و تنها در حال اسلام بمیریم. و این پیام اصلی این سوره است که تنها اسلام از انسان‌ها پذیرفته است، هم در حال زندگی  «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون» [آل‌عمران: ۸۴] و هم این‌که این مراقبت کنیم و اسلام را تا دم مرگ با خود همراه داشته باشیم و در حال اسلام از دنیا برویم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» [آل‌عمران: ۱۰۲] و این تنها با تقوای حقیقی امکان دارد و لاغیر.

 

 

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

خرداد ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« اردیبهشت   تیر »
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031