شهریور
6
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۳۶

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۲۱ تا ۱۲۳

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱۲۱) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۲۲) وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲۳)

فضیلت‌های فراموش‌شده

تواضع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در کلام امام خمینی

رسول خدا، صلّى اللّه علیه و آله، که علمش از وحى الهى مأخوذ بود و روحش به قدرى بزرگ بود که یک‌تنه غلبه بر روحیات میلیون‌ها میلیون بشر کرد، تمام عادات جاهلیت و ادیان باطله را زیر پا گذاشت و نسخ جمیع کتب کرد و ختم دایره نبوت به وجود شریفش شد، سلطان دنیا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود- باذن اللّه- تواضعش با بندگان خدا از همه کس بیشتر بود.

کراهت داشت که اصحاب براى احترام او بپا خیزند. وقتى وارد مجلس مى‏شد پایین مى‏نشست. روى زمین طعام میل مى‏فرمود و روى زمین مى‏نشست و مى‏فرمود «من بنده‏اى هستم، مى‏خورم مثل خوردن بنده و مى‏نشینم مثل نشستن بنده‏[۱]». از حضرت صادق، علیه السلام، نقل است که پیغمبر، صلّى اللّه علیه و آله، دوست داشت بر الاغ بى‏پالان سوار شود و با بندگان خدا در جایگاه پست طعام میل فرماید، و به فقرا به دو دست خود عطا فرماید. آن بزرگوار سوار الاغ مى‏شد و در ردیف خود بنده خود یا غیر آن را مى‏نشاند. در سیره آن سرور است که «با اهل خانه خود شرکت در کار خانه مى‏فرمود، و به دست مبارک گوسفندان را مى‏دوشید، و جامه و کفش خود را مى‏دوخت؛ و با خادم خود آسیا [ب‏] مى‏کرد و خمیر مى‏نمود؛ و بضاعت خود را به دست مبارک مى‏برد؛ و مجالست با فقرا و مساکین مى‏کرد و هم‌غذا مى‏شد[۲].» این‌ها و بالاتر از اینها سیره آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. در صورتى که علاوه بر مقامات معنوى، ریاست و سلطنت ظاهرى آن بزرگوار نیز به کمال بود. [سیماى معصومین «علیهم السلام»، در اندیشه امام خمینى: ۹۱]

صورت ظاهر نبى اکرم، صلّى اللّه علیه و آله، و سایر مردم فرقى نداشت، و لهذا بعضى از اعراب غریب که به حضور مبارکش مى‏رسیدند و آن حضرت با جمعى نشسته بودند، مى‏پرسیدند: کدام یک پیغمبر هستید[۳] آنچه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از غیر ممتاز مى‏کند، روح بزرگ قوى لطیف آن سرور است، نه جسم مبارک و بدن شریفش.» [همان: ۹۲]

حضرت رسول- صلّى اللّه [علیه و آله‏] و سلم- در آن اواخر عمرشان رفتند منبر فرمودند که هر کس به من حقى دارد بگوید، خوب کسى حقى نداشته بود. یک عرب پا شد گفت من یک حقى دارم. چى هست؟ شما در جنگ کذا که مى‏رفتید یک شلاقى به من زدید. به کجا زدم؟ به اینجا، بیا عوضش را بزن. گفت نه، من آن وقت شانه‏ام باز بوده، شما هم شانه‏تان باز کنید. بسیار خوب. شانه را باز کرد. عرب رفت بوسید! گفت من مى‏خواستم ببوسم بدن رسول اللّه را! ولى مسأله این بوده و مطلب این است که یک رئیس مطلق حجاز آن وقت بوده است و بعضى جاهاى دیگر، او بیاید بالاى منبر و بگوید هر کس حق دارد بگوید، یک نفر نیاید بگوید به اینکه تو ده شاهى از من برداشتى!» [همان] ۲۱۹

فصل ششم

از این آیه وارد فصل ششم سورۀ مبارکۀ آل‌عمران طبق نظمی می‌شویم که تاکنون بیان شد. اما دامنۀ فصل ششم تا کجاست؟  می‌توانیم آن را از همین آیه تا آیۀ ۱۸۰ بگیریم، و می‌توانیم آیات مذکور را در سه فصل ارائه بدهیم. توضیح این‌که  مرحوم علامۀ طباطبائی آیات ۱۲۱ تا ۱۲۹ را در یک سیاق می‌دانند، که به نوعی بازگشت به آیات ابتدایی سوره است که در آن‌ها موقعیت و موقف دشوار مومنان را یادآور می‌شود، و به آنان هشدار می‌دهد، و نعمت‌های خداوند متعال چون ایمان، نصرت و کقایت از شر دشمنان به آنان را تذکر می‌دهد و آنان را رموزی آموزش می‌هد که به وسیلۀ آن‌ها به مقصد برسند.  و دستوراتی می‌دهد که به سعادت دنیا و آخرت نائل شوند. [المیزان: ۴/۴]

در حقیقت این آیات در جریان غزوۀ احد و مسائل خاصی که مسلمانان در آن غزوه داشتند و یادآوری جریان غزوۀ بدر و بیان نصرت الهی و سستی مسلمانان نازل شده است، اما هدف اصلی آن‌ها تنبیه به مومنان است  که برای تحقق جامعۀ اسلامی باید از مسیرهای سختی عبور کنند، و اگر در مسیر ثابت‌قدم باشند، همواره یاری و هدایت خدای سبحان با آنان خواهد بود و خدا  مومنان را به سعادت  کمالی که هدف آفرینش و مقصد و مقصود نهایی از خلقت انسان است، هم در دنیا و هم در آخرت می‌رساند.

اما آیات بعدی نیز ارتباطی وثیق با این آیات دارد و محور آیات ۱۳۰ تا ۱۳۸ توجه به این امر است که اگر مسلمانان در اهداف الهی و اسلامی سستی بورزند و در سختی‌ها کم بیاورند، برای‌شان مشکل بسیاری ایجاد می‌شود و ساخت جامعۀ اسلامی نیاز تلاش است، بنابراین چند حکم مهم و اساسی که قوام جامعۀ اسلامی به آن است، در ضمن این آیات آمده است، حرمت ربا ـ که بنیان جامعۀ اسلامی را از بُن برمی‌کند، ـ دستور فرمانبرداری از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله  و سلم که بنیان اصلی تحقق جامعۀ اسلامی است، در کنار آن‌ها انفاق و گذشت و عفو در روابط اجتماعی از جملۀ این امور است. بنابراین آیات مذکور به تعبیر مرحوم علامه حلقۀ وصلی بین آیات ۱۲۱ تا ۱۲۹ و آیات بعدی که شرح داستان احد است که تا آیه ۱۸۰ ادامه دارد، و در این دسته آیات سختی‌های مسلمانان در جهت پیاده‌کردن اهداف اسلامی و تحقق جامعۀ اسلامی یادآور می‌شود و مسلمانان را از خصائص ناپسند که مورد خشنودی خداوند متعال نیست و موجب ضعف آنان در پیاده‌کردن اهداف اسلامی می‌شود، برحذر می‌دارد  و تمایز  مومن از منافق را بیان می‌کند تا شناختی جامع برای مسلمانان پیدا شود. و از امتحانات و ابتلائات الهی در مسیر تحقق اهدف الهی و اهمیت شهادت و جراحت در راه خدا سخن می‌گوید.

بنابراین می‌توانیم بگوییم که آیات ۱۲۱ تا ۱۸۰ یک فصل را تشکیل می‌دهد که ضمن بیان جریان غزوه احد؛ اهمیت تلاش در جهت تحقق اهداف اسلامی را بیان می‌فرماید.  اما در عین حال می‌توانیم در همین فصل ـ موضوعات و مسائل و اهداف متعددی را با حفظ همین هدف کلی شناسایی کنیم.

آیۀ ۱۲۱

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

مفردات

غدوت

اصل آن «الغدوۀ» به معنای سپیده‌دم و بامداد است، بین نماز صبح و طلوع خورشید. [لسان العرب: ۱۵/۱۱۶] بنابراین دلالت بر بامداد و اول روز دارد. [مفردات: ۶۰۳] اما غدوت به معنای بامداد برخاست و روانه شد، است. [فرهنگ ابجدی: ۶۳۷] بنابراین معنای جملۀ «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتال» چنین است: «یادآور زمانی را که بامداد از  خانه بیرون آمدی و از پیش کسانت روانه شدی تا رزمندگان را برای رزم در سنگرهایشان آماده کنی»

تبوی

اصل آن «بوأ» است «باءَ الی الشیء» یعنی به سوی آن بازگشت. [مقاییس اللغۀ: ۱/۳۱۲؛ لسان العرب: ۱/۳۶] «الْبَاءَهُ و الْمَبَاءَهُ» به معنی منزلی است که قوم پیش از رسیدن به وادی و سرزمین اصلی در آن بیتوته می‌کنند، یا منزلی است که پیش از صعود از کوه در آن استراحت می‌کنند. هم‌چنین گفته‌اند که منظور از آن هرمنزلی که قوم در آن منزل می‌کنند. بنابراین «تبوءوا» به معنای منزل است. [کتاب العین: ۸/۴۱۱] پس معنای «تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِین» «آماده‌کردن مومنان است.» مانند این‌که مومنان در جایگاهی وارد شده بودند و پیامبر خدا بر آنان وارد شد تا آنان را در آن جایگاه آماده کند.

مقاعد

مقاعد جمع «مقعد» و اصل آن «قعود» است.  «قَعَدَ یَقْعُدُ قُعُوداً معنای خلاف ایستادن می‌دهد. [کتاب العین: ۱/۱۴۲] قعود به معنای نشستن و نقطۀ مقابل برخاستن است. و مقعد جای نشستن است. [مفردات:  ۶۷۸] علامه جوادی با استناد به آیات قرآن بیان می‌کند که منظور از آن مطلق نشستن نیست، بلکه در کمین نشستن است. [تسنیم: ۱۵/۴۵۹] بنابراین منظور از مقاعد سنگرگاه‌هاست. پس «مَقاعِدَ لِلْقِتال» سنگرهایی برای جنگیدن است.

ترجمه

یادآور هنگامی که سپیده‌دمان از پیش کسانت بیرون آمدی تا مومنان را در سنگرهای‌شان برای جنگیدن ـ در منطقۀ نبرد ـ آماده کنی. و خداوند شنوای داناست.

تفسیر

شروع فصل پنجم است، که با یادآوری جریان غزوۀ احد شروع می‌شود. فصل پیشین با دعوت مسلمانان به استقامت در راه اهداف اسلامی و تقوا پایان یافت و فرمود: اگر مومنان و جامعۀ دینی این دو ویژگی را داشته باشد، حیلۀ دشمنان الهی بر آنان کارگر نیست، زیرا خداوند بر کارهای آنان احاطۀ کامل دارد و یاور مومنان است. در حقیقت این فصل شرحی است بر همین پایان که با این آیه و جریان دو غزوۀ   بدر و احد برای تثبت سنت الهی است که مومنان در غزوۀ بدر به مقتضای استقامت و تقوا عمل کردند، و علی‌رغم این‌که عِده و عُدۀ آنان در مقابل مشرکان به مراتب کم بود، خداوند آنان را پیروز کرد، اما در غزوۀ احد، استفامت نکردند و تقوا نورزید، و دنیاطلبی بر آنان غلبه کرد و آنان شکست خوردند. [تسنیم: ۱۵: ۴۶۱] بنابراین آیۀ شریفه طلیعۀ آیاتی است که از غروۀ احد یاد می‌کند که در بامدادان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه مومنان از خانه و کاشانه بیرون آمدند و محل زندگی خود را ترک کردند تا  پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم به مثابۀ فرمانده، جایگاه نبرد و منطقۀ مناسب برای نبرد با مشرکان را تعین فرمایند و مومنان را برای جنگ در سنگرهای خود جای دهند.

 وَ إِذْ

یادآور آن زمانی را که… این یادآوری برای آن است که سنت الهی را که در آیۀ پیش تثبیت فرمود، در این آیه یادآور شود. بنابراین «اذ» مقدمه‌ای برای آیات بعدی است.

غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ

از نزد خانوادۀ خود در سپیده‌دمان خارج شدی. منظور از  «اهلک» خانواده است، نه خصوص همسر. اما نکتۀ مهم آن است که آیه می‌فرماید: برای جهاد در راه خدا و پیاده‌سازی اهداف اسلامی باید هم وقت گذاشت و هم از خانواده دل کند.

تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ

هدف تو این بود که مومنین را در سنگرها و جایگاه‌هایی برای جهاد و در موقعیت‌های مناسب آمادۀ نبرد با مشرکان بکنی. این موضع در نزدیکی کوه احد بود و به غزوۀ احد معروف شد.

وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ

ذیل آیه نوعی هشدار است، زیرا آیه بیان جنگ احد و سستی مسلمان در حفظ سنگرهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آنان را در منطقۀ نبرد موظف به حفظ آن کرده بود. و اما آنان هم در نیت سستی کردند و هم در عمل دچار سستی در حفظ این سنگر شدند و خداوند هم به گفتار آنان شنواست، که برخی به دیگران القاء سستی و فرار و امثال آن می‌کردند و هم به نیات درونی آنان داناست.

روایات

شأن نزول

این آیه جزء آیاتی است که شأن نزولی دقیق دارد که می‌توانیم به آن اطمینان کنیم.

«عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:‏ سَبَبُ‏ نُزُولِ‏ هَذِهِ‏ الْآیَهِ أَنَ‏ قُرَیْشاً خَرَجَتْ مِنْ مَکَّهَ تُرِیدُ حَرْبَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَخَرَجَ یَبْغِی مَوْضِعاً لِلْقِتَال‏» [تفسیر القمی: ۱/۱۱۰]

جانبازی علی علیه السلام

روایتی که از امام صادق سلام الله علیه وارد شده است، اشاره دارد که پس از این‌که خالد بن ولید فرماندۀ قریش از دنیاطلبی مسلمانانی که در تنگه بودند، استفاده کرد، زمانی که آنان برای جمع‌آوری غنیمت سنگرهای خود را ترک کردند، عبدالله بن جبیر با ۱۲ نفر در تنگۀ احد باقی ماندند، و خالد از پشت به آنان حمله کرد و موجب هزیمت مسلمانان شد، هرچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الیُ انا رسول الله! الیّ أین تفرّون؟ عن الله و عن رسوله؟ توجه‌ای نکردند. حمزه به طرز فجیعی در این صحنه به شهادت رسید، فقط دو نفر با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باقی ماندند. ابودجانۀ سِماک بن خرشۀ و علی علیه السلام. از هر طرف که به سمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حمله می‌شد، علی علیه السلام به آن سمت می‌رفتند. تا این‌که شمشیر امیرالمومنین علیه السلام شکست و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شمشیر خودشان را که ذوالفقار نام داشت، به ایشان دادند. امیرالمومنین علیه السلام چنان در دفاع مستحکم بودند که هفتاد زخم در سر و صورت و دستان و بدن و پاهای حضرت برداشته شد. این‌جا بود که جیرئیل در بین آسمان و زمین گفت: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علی» [تفسیر القمی: ۱/۱۲۰ ـ ۱۲۶] عبارت به این صورت هم آمده است: «لَا فَتَى‏ إِلَّا عَلِیٌ‏ وَ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَار» [تفسیر فرات الکوفی: ۹۵] اگرچه اکثر روایات عبارت پیشین را آورده‌اند. و امیرالمومنین علیه السلام الگوی ما هستند که باید در تحقق اهداف اسلام چون ایشان عمل کنیم.

ما همگی در موضع احد هستیم!

جنگ احد از مواقع عبرت‌انگیز تاریخ صدر اسلام است که مسلمانان به طمع غنیمت موضع خود را خالی کردند و  مشرکان از این امر استفاده کردند و در حالی که مسلمانان در ابتدای امر پیروز شده بودند، به دلیل دنیاطلبی شکست خوردند. این فاجعه که به شهادت حمزۀ سید الشهداء و شهادت عده‌ای از مومنان و جراحت دیگران منجر شد، تا جایی که  امیرالمومنین علیه السلام هفتاد ـ و طبق روایات اهل سنت ـ شصت و چند زخم برداشتند، از صحنه‌های عبرت‌انگیز در تاریخ است و برای ماست. در جنگی که فرماندۀ آن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود، چنین ورق برمی‌گردد، آن هم به دلیل سستی مسلمانان. معلوم است که اگر ما سستی کنیم، شکست‌مان حتمی است. دنیاطلبی بخشی از مسلمانان خسارت جبران ناپذیری بر پیکر اسلام وارد کرد، اگر امیرالمومنین علیه السلام و چند مومن مستحکم و متعهد نبودند، معلوم نبود که این سرنوشت خسارت‌بار به کجا می‌انجامید. اما تجربۀ گرانبهایی بود. مقام عظمای ولایت می‌فرمایند:

«صحنه، صحنۀ روشنی است. عزیزان من! همه دوران زندگی ما، جنگ اُحد است. اگر خوب حرکت کردیم، دشمن شکست خواهد خورد؛ ولی به مجرّد این‌که چشم‌مان به غنائم افتاد و دیدیم چهار نفر غنیمت جمع می‌کنند، ما هم حسودی‌مان شد، سنگر را رها کردیم و به سمت غنیمت رفتیم، ورق برمی‌گردد. دیدید که در جنگ اُحد ورق برگشت! در طول تاریخ اسلام، جنگ اُحد تکرار شده است.» [۱۷/۲/۷۶]

آیۀ ۱۲۲

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

مفردات

همّت

اصل آن «همّ» است که در اصل به معنای عزم و تصمیم بر کاری با شروع در مقدمات آن است. [التحقیق: ۱۱/۲۸۶] راغب هم می‌گوید که اصل در این کلمه همت در نفس است. [مفردات: ۸۴۵] اما در کنار آن بر اندوهی که موجب ذوب‌شدن انسان می‌شود هم دلالت دارد که در این‌صورت جمع آن «هموم» است. [مفردات: همان؛ لسان العرب: ۱۲/۶۱۹] در قرآن هم همَّت به معنای تصمیم بر کاری با شروع مقدمات آن است. [التحقیق: ۱۱/۲۸۶]

تفشلا

فشل به معنای سستی در جنگ و شدت است که در آن‌ها از خود ضعف نشان می‌دهد. [کتاب العین: ۶/۲۶۴؛ تهذیب اللغۀ: ۱۱/۲۵۲] انسان ضعیف ترسو را «الفَشِل» گویند. [الصحاح: ۵/۱۷۹۰] بنابراین در این واژه ضعف همراه ترس خوابیده است. [المیزان: ۴/]

ترجمه

و هنگامى را که دو گروه از شما تصمیم داشتند که از ترس سستی کنند، با آن‌که خدا یاور آنها بود، و با آن‌که مومنان بر خدا باید توکل کنند.

تفسیر

آیه در موضع اعتاب است، دو گروه از مسلمانان در جنگ احد دچار سستی شدند، اما خداوند که ولی مومنان است، نگذاشت که سستی که در ارادۀ  مومنان پیدا شده بود، در عمل خود را نشان بدهد، بنابراین به مومنان دستور می‌دهد که تنها بر خدا توکل کنید.

إِذْ

إِذ در آیه به معنای یادآور نیست، بلکه ظرف زمان به معنای هنگامی که است.

هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا

دو گروه از شما برآن شدند که سستی کنند، دلیل این سستی ترسی بود که منافقان و یهودیان مدینه در دل آنان انداخته بودند. در غزوۀ احد گروهی از مسلمانان از ترس سست شدند و تصمیم گرفتند که برگردند و برگشتند و برخی دیگر هم سست شدند، چون مومن بودند، ولایت خدا آن‌ها را دریافت و مامور شدند که به خدا توکل کنند. خداوند هر دو گروه را مورد عتاب قرار می‌دهد و توبیخ می‌کند. منافقان به سرپرستی عبدالله بن ابُی به این بهانه که بهتر است که  جنگ در شهر باشد، از همراهی سپاه اسلام خوداری کردند. بقول خودشان جنگ را مشروع نمی‌دانستند: «لَوْ نَعْلَمُ قِتالًا لَاتَّبَعْناکُم» [آل‌عمران: ۱۶۷] که آنان بیرون‌رفتن برای جهاد را خودکشی می‌دانستند، قرآن دربارۀ آنان می‌فرماید: «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُون» [همان؛ تسنیم: ۱۵/۴۷۴]] گروه دوم مومنانی ـ مومنان سست‌ایمانی ـ بودند که تحت تأثیر تبلیغات سوء منافقان تصمیم گرفتند که در جهاد سستی کنند و به میدان نروند.

وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما

این تصمیم در حالی است که خداوند ولی این دو طایفه است. یعنی چون این دو گروه در جامعۀ اسلامی زندگی می‌کردند، ولایت الهی شامل هر دو گروه بود. بنابراین وقتی خداوند ولی آنان است، سستی و ترس معنی ندارد. این توبیخ شدید این دو گروه است.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

و مومنان را سزاست که کار خود را به خدا واگذارند و بر خدا توکل کنند. یعنی از این دو گروه، هر دو می‌دانستند که خدا ولی آنان است و با توکل به خدا پیروز می‌شوند، و این علم در هر دو بود، اما توکل کار عقل عملی است، و باید در عمل کار خود را به خدا واگذارند، و آرامش پیدا کنند. به تعبیر دیگر توکل اعتمادی قلبی بر خداست که امور در دست خداست و خدا به وعده‌های خود عمل می‌کند، بنابراین در توکل اضطراب نیست، حتی اگر اسباب و علل ظاهری نباشد، و تنها مومنان بر خدا توکل دارند. [الرحمۀ من الرحمن: ۱/۴۶۴] بنابراین از این دو گروه فقط مومنان بر خدا توکل کردند و سزاوار است که مومنان بر خدا توکل کنند.  البته مومنان دو دسته هستند، گروهی که توکل‌شان تام است و هیچ‌گاه سست نمی‌شوند، و گروهی که در میان ایمان و بی‌ایمانی در حرکت هستند، و در حوادثی توکل دارند و در حوادثی توکل خود را از دست می‌دهند و همین گروه هستند که در ادامۀ مسیر سست شدند و به طمع غنائم سنگر خود را ترک کردند یا وفتی شبیخون دشمن از پشت سر را دیدند، فرار کردند.

هشدار و عتاب و توبیخ

این حال بسیاری از ماست، که به جایی این‌که پای خود را جاپای رهبر الهی خودمان بگذاریم، و بدانیم که خدا ولی ماست و در شرایط سخت بر خدا توکل داشته باشیم، دل‌مان می‌لرزد، منافقان براحتی در ما تأثیر می‌گذارند. و این درس بزرگی برای ماست که هرگز منافقان و افراد سست‌ایمان را برای منصب‌های کلیدیِ کارگزاری نظام اسلامی نگماریم. زیرا آنان از تشر دشمن می‌ترسند و سست می‌شوند و همین موجب تزلزل در ارکان دولت و جامعۀ اسلامی می‌شود. شبهات و ترس‌ها از همین قلب‌ها تراوش می‌کند، که موجب سستی در خودشان و دیگران می‌شوند.. کجا هستند افرادی که هم عالم باشد به مواضع حق و هم توکل بر خدا داشته باشند و هرگز سستی از خود نشان ندهند؟ یعنی نه تنها گرفتار شبهۀ علمی نشوند، بلکه شهوت عملی هم بر آنان غلبه پیدا نکند.

عتاب قرآن را توجه کنیم که ای مومنان! اگر مومن هستید، بدانید که ولی شما خداست و تنها بر خدا توکل داشته باشید.  بدانیم که ما در جنگ احد هستیم، صحنه عوض نشده است، ظاهر آن تغییر کرده است، سستی ما شکست در پی دارد، راه رهایی از سستی هم دو امر است: علم به این‌که ولی ما خداست، و توکل بر خدا یعنی عمل قلبی اعتماد به خدا و واگذاری کارها به او.

آیۀ ۱۲۳

وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

ترجمه

با آن‌که خدا شما را در روز بدر ـ با آن‌که کم‌تعداد و ناتوان بودید، یاری فرمود؛ پس تقوای الهی داشته باشید، تا سپاسگزار گردید

تفسیر

آیۀ شریفه ادامۀ عتاب گذشته است که خدا ولی شماست و سزاوار است که بر خدا توکل کنید، بنابراین سزاوار نبود که سستی کنید، با آن‌که غروۀ بدر را به چشم خود دیدید که چگونه ناتوان و از نظر عِده و عُده ضعیف بودید، اما خداوند شما را یاری فرمود. این جنگ در جلوی چشم شما است، که چگونه خداوند شما را یاری رساند، بنابراین دلیلی ندارد که هراس به خود راه بدهید و سستی کنید. بلکه تقوا داشته باشید و همواره خدا را همراه خود بدانید که پیروزی با شماست، باشد که شکرگزار خدا باشید.

وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ

منظور از بدر، نبرد و غزوۀ بدر است که در ناحیه‌ای بین مکه و مدینه در نزدیکی چاهی به همین نام واقع شد. ظاهراً «واو»  حالیه است. با آن‌که خداوند شما را در غزوۀ بدر یاری داد، تصمیم گرفتید تا سستی کنید؟ این عتاب و توبیخ پس از توبیخ و عتاب سابق است. چنین سستی‌ای اصلاً سزاوار نیست. شما که یاری خداوند را در آن غزوه دیدید، پس هیچ جای سستی و ترس نیست.

وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ

این یاری در حالی است که شما در آن روز «اذلۀ» «ضعیف» بودید. منظور آن است که از جهت عِده و عُده بسیار کم‌تر و بمراتب ضعیف‌تر از مشرکان قریش بودید. و یاری خداوند شما را عزیز کرد. زیرا «فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً» [نساء: ۱۳۹] و چون شما به مقتضای ایمان عمل کردید و کار را به خدا واگذاشتید، خداوند شما را  عزیز فرمود: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ» [منافقون: ۸] نتیجه چه شد؟ شما بر دشمنان خود پیروز شدید، پیروزی‌ای بسیار شیرین و دل‌چسب. زیرا حق این است که خداوند مومنان را یاری می‌فرماید: «وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِین» [روم: ۴۷] بنابراین آیه به زبان گویا بیان می‌فرماید که انسان‌ها از جمله مومنان در ذات خودشان، جز ذلت و خواری هیچ نیستند، و تنها خداست که انسان‌ها را عزیز می‌کند و این عزت را تنها به مومنان می‌بخشد. این گونه است که خدا بر خود واجب می‌کند که به پاس عزتی که به مومنان بخشیده است، آنان را یاری فرماید.

فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

اما یاری خدا با امدادهای غیبی است، و به تعبیری که در اوایل سوره از زبان حضرت مریم علیها السلام بیان شد: «إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» [آل‌عمران: ۳۷] و این مختص اولیاء الهی نیست، بلکه مومنانی که تقوا را رعایت می‌کنند، هم شامل آن هستند: «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» [بقره: ۲۱۲] آیات متعددی هم نمونه‌هایی از نصرت خداوند را بیان می‌کند که در همین سوره و آیات ۸ تا ۱۲ سورۀ مبارکۀ انفال و ۹ تا ۱۱ سورۀ مبارکۀ احزاب بیان شده است. بنابراین در همین آیه بلافاصله مومنان را به تقوا دعوت می‌فرماید. چنان‌چه در آیۀ پیشین توکل را بیان فرمود. هم توکل و هم تقوا عمل قلبی هستند، و جمع بین این دو موجب سنت الهی نزول امدادهای غیبی و نصرت خداوند خواهد شد. و این‌گونه است که تقوا زمینه‌ساز زمینه‌ساز شکرگزاری است، هم شکرگزاری زبانی و هم قلبی و هم عملی.

اصلی مهم؛ عزت و ذلت

جنگ بدر یکی از جلوه‌های عزت‌بخشی و نصرت خداوند است که در تاریخ رخ داده است و الگو و درس زنده‌ای برای همگی ماست. مومنان به دلیل ایمان‌شان ـ صرف‌نظر از عِده و عُده‌شان و صرف‌نظر از توان و قدرت ظاهری دشمنان ـ از ذلت و خواری و ضعف رهایی می‌یابند و عزیز می‌شوند . همۀ این کارها به دست خداست که توانای قادر است. معلوم است که هر ذلیل و ضعیفی در کنار عزت و یاری و قدرت خداوند متعال عزیز و قوی است و هر قدرتمندی ـ که به ظاهر قوی است ـ بدون عزت و قدرت و یاری خدا، ذلیل و ضعیف و ناتوان است. و این عزت‌بخشی، توانمندسازی و هویت‌بخشی خداست،  وقتی مومنان رنگ خدا می‌پذیرند، هویت دینی و الهی می‌یابند، آن‌گاه توانمند و عزیز می‌شوند.   و همۀ این‌ها در سایۀ خداوند متعال است. یعنی خداوند محور عزت، نصرت، قدرت، و هویت مومنان است، وگرنه آنان به ذات خود هیچ هستند. سِر این‌که حضرت امام پیروزی انقلاب یا فتح خرمشهر یا هر واقعۀ دیگر را به خدا نسبت می‌دادند، همین است که ما از خود قدرتی نداریم، بنابراین هر پیروزی و فتحی تنها به خدا منصوب است:

حضرت امام با اشاره به وقایع شب بیست و دو بهمن ۵۷ و مقابلۀ ملت بی‌تجهیزات با قدرت تا دندان مسلح می‌فرمایند: «این غلبه، غلبه الهى بود. این نظر خدا بود.» [صحیفۀ امام: ۱۰/۱۱] بعد همۀ مردم را توصیه می‌فرمایند:

«این نظر خدا را حفظش بکنید. خودتان را متصل کنید به آن دریاى بى‏پایان الوهیّت. قلب‌هایتان را متصل کنید به مبدأ خیر. همه چیز از اوست. او کسِ همه کس است. همه پیروزی‌ها با اراده او حاصل مى‏شود. همه خوبی‌ها با اراده او تحقق پیدا مى‏کند. هر چه بدى هست از ماست، و هر چه خوبى است از اوست. خودتان را به او متصل کنید. آن قطره‏هاى ضعیفى که ما هستیم؛ بلکه لاشى‏ءِ لاشى‏ءایم، هیچیم‏؛ اما اگر متصل بشویم به آن دریاى رحمت الهى همه چیز مى‏شویم؛ قدرت پیدا مى‏کنیم.» [همان]

باز در جایی دیگر همین معنی را بیان می‌فرمایند:

«ما خودمان هیچیم‏ هیچ، ابدا. اگر یکی‌تان خیال بکنید که خودتان هم یک چیزى هستید، بدانید خطا کردید. خودمان هیچیم‏. این صداها هم که مى‏کنند، خمینى کذا، این‌ها هم بی‌خود است، بیهوده است. خمینى هیچ‌کاره است. کار دست یک قدرت بزرگى است که او انجام داد؛ آن است که کار دستش است. آن است که مى‏تواند یک جمعیت بى‏سلاح را بر یک قدرت بزرگ موفق کند و پیروز کند. تا خودتان را، [دائماً] مى‏بینید که من کذا و شما کذا، یک بشرى را مى‏بینید و چه مى‏کنید، این فایده ندارد. ما برادر هستیم. همه با هم باید توجه کنیم به خداى تبارک و تعالى، و با اتکال به خداى تبارک و تعالى، ان شاء اللَّه پیروز مى‏شویم.» [همان: ۱۱/۴۲۱]

تأکید حضرت امام بر هیچ‌بودن ما و هم‌چیزبودن خدا، تأکیدی است که از نگاه بلند توحیدی ایشان نشأت می‌گیرد، که نمونۀ آن را در همین آیه دیدیم:

«باید همه ما توجه داشته باشیم به این‌که ما خودمان چیزى نیستیم، هر چه هست اوست. اگر عنایات او نبود ما هیچ بودیم؛ چنان‌چه از ازل هم هیچ بودیم و بعدها هم از حیث حیثیت خودمان هیچیم‏. منتها ما هیچ‌ها اشتباه داریم؛ خیال مى‏کنیم ما هم یک چیزى هستیم و این یک حجابى است بین ما که امیدوارم خداى تبارک و تعالى این حجاب را بردارد و ما بفهمیم کى هستیم؛ «اللَّهُمَّ ارِنِى الأشْیاءَ کَما هى».  «ارِنِى الأشْیاءَ کَما هُو»، یعنى به حسب احتمال قوى این‌که آن که هستند که صرف تعلق به او هستند، او را نشان بدهد که اگر او را نشان بدهد، معرفت خدا حاصل مى‏شود. و اگر آن چیزى که ما همه در حجاب هستیم، آن حجاب برداشته بشود، معلوم مى‏شود که غیر از او کسى نیست و چیزى نیست و همه اشکالات در حجابى است که ما داریم، گمان مى‏کنیم چیزى هستیم. و من امیدوارم که خداى تبارک و تعالى به همه ما توفیق معرفت‏ عنایت کند و توفیق خدمت به خلق اللَّه.» [همان: ۲۰/۳۶۶ ـ ۳۶۷]

بحث روایی

۱٫ قلیل و ضعفاء نه اذله

در روایات «اذلۀ» به معنای تعداد کم و ضعیف از نظر عِده و عُده معنا شده است. نه ذلیل و خوار. زیرا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان آن جمعیت بودند و اصلاً شایسته نیست که به ایشان نسبت ذلت داده شود.

«قَوْلُهُ «وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ» قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام  مَا کَانُوا أَذِلَّهً وَ فِیهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ إِنَّمَا نَزَلَ «لَقَدْ نَصَرَکُمْ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ ضُعَفَاء» [تقسیر القمی: ۱/۱۲۲]

«عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قَرَأْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ‏ «وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّهٌ» فَقَالَ: مَهْ لَیْسَ هَکَذَا أَنْزَلَهَا اللَّهُ إِنَّمَا نَزَلَتْ وَ أَنْتُمْ قَلِیل‏» [تفسیر العیاشی: ۱/۱۹۶]

منظور این نیست که به جای «اذلۀ» «ضعفاء» یا «قلیل» بخوانید، بلکه منظور آن است که آن را به معنای ذلیل و خوار و بی‌مقدار نگیرید، بلکه به معنای کم‌تعداد و ضعیف نظامی بگیرید.

۲٫ خداوند با علی علیه السلام مومنان را یاری فرمود

الصَّادِقُ وَ الْبَاقِرُ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ‏ نَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ‏ «وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّه» [بحارالانوار: ۱۹/۲۹۰]

یعنی خداوند در جنگ بدر با علی علیه السلام مومنان را یاری فرمود. این تعبیر بسیار لطیفی است، لازم نیست، امدادهای غیبی الهی توسط فرشتگان و امثال آن‌ها باشند، بلکه انسان‌هایی که به مقام ولایت رسیده‌اند، در رأس یاری‌کنندگان الهی هستند.

 

[۱]. مکارم الاخلاق؛ ص ۱۲، فصل دوم.

[۲]. بحار الانوار؛ ج ۱۶، ص ۲۲۶٫

[۳]. بحار الانوار؛ ج ۱۶، ص ۲۲۹٫

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

شهریور ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« مرداد   مهر »
 12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
2728293031