مهر
20
1395

حضرت ابراهیم علیه السلام در کربلا

نمرود بن کنعان، در شهر بابل فرمانروایی و سلطنت می‏کرد و چون دامنه‏ی تسلط و نفوذش توسعه یافت، مردم را به پرستش خویش دعوت کرد و مردم هم که در برابر بتهای سنگی و چوبی سجده می‏کردند، به آسانی طوق بندگی او را به گردن نهادند و تن به خدایی او دادند.
مدتها گذشت و مردم در چنین گمراهی و ضلالت بزرگی به سر می‏بردند و یکباره خدای بزرگ را فراموش کرده بودند تا آن که خداوند اراده فرمود از میان آن قوم، رهبری عالی مقام برانگیزد و به ارشاد او، مردم را راهنمایی فرماید.
یکی از ستاره شناسان که در دربار نمرود مقامی شامخ داشت، روزی به عرض رسانید که نجوم دلالت می‏کنند که به زودی شخصی قیام می‏کند و بساط بت پرستی را واژگون می‏سازد و مردم را به دین جدیدی دعوت می‏کند، نمرود پرسید: از چه سرزمینی قیام می‏کند؟ گفت: از همین سرزمین ولی تاکنون، نطفه‏ی او منعقد نشده و پا به رحم مادر نگذاشته.
نمرود برای پیشگیری از این موضوع، دستور اکید صادر کرد که بین زنان و مردان جدایی بیندازند، تا نطفه‏ی او بسته نشود و چنین شخصی پا به عرصه‏ی وجود نگذارد، نمرود نادان گمان می‏کرد با این اقدام عاجزانه می‏تواند در برابر اراده‏ی ازلی و خواست خداوندی سدی ایجاد کند و مانع اجرای قضای الهی شود.

در همان محیط پر خفقان نطفه‏ی ابراهیم بسته شد و مادرش به او حامله گردید ولی آثار حمل در او آشکار نگشت، مدت حمل به سر رسید و مادرش برای وضع حمل، سر به بیابان نهاد و از ترس مأمورین نمرود به غار کوهی پناهنده شد و ابراهیم در همان غار چشم به جهان گشود، مادرش دریچه‏ی غار را با سنگ محکم کرد و به شهر بازگشت، خداوند عالم از انگشت ابراهیم چشمه‏های شیر جاری ساخت و مواد غذایی لازم را به او رسانید تا ابراهیم کم کم بزرگ شد و چون به سیزده سالگی رسید محرمانه، با مادرش به شهر آمد.
آزر، عموی ابراهیم یکی از بت تراشهای معروف بابل بود و پسرانش بت فروش بودند، آزر وقتی ابراهیم را دید او را با فرزندان خود به فروش بت فرستاد، ابراهیم ریسمان به گردن بتها می‏بست و روی زمین می‏کشید و در خاک و گل و لای آلوده می‏نمود و فریاد می‏زد: مردم بیایید و بت‏هایی را که نه جان دارند و نه فهم و ادراک و قادر بر هیچگونه نفع و ضرری نیستند از من خریداری کنید. طرز رفتار ابراهیم نسبت به بت‏ها بنظر بت پرستان اهانت آمیز می‏آمد و کار به جایی رسید که آزر ابراهیم را نصیحت کرد و چون بی‏اثر بود، او را به زندان انداخت.

ابراهیم را خداوند متعال برای راهنمایی مردم گمراه و بت پرست بوجود آورد و او را به مقام شامخ پیامبری و نبوت مفتخر فرمود، ابراهیم دلی مملو از ایمان به خدا داشت و ذره‏ای شک و تردید در مورد قدرت پروردگار در قلبش راه نداشت ولی برای اینکه حقایق اشیاء بر او روشن شود و بصیرتش افزون گردد، از خدا درخواست کرد که به او بنمایاند چگونه مردگان را زنده می‏کند، خطاب آمد که مگر تو ایمان به بعثت نیاورده‏ای؟ ابراهیم گفت: چرا، ایمان آورده‏ام ولی مایل هستم ببینم تا اطمینان و یقینم کامل گردد، چون ابراهیم حقیقتا غرضش اطمینان خاطر بود، خداوند به او وحی فرستاد که چهار پرنده بگیر و پس از کشتن آنها همه را در هم بکوب و سپس آن را به چند قسمت تقسیم کن و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار و یک یک آنها را بخوان، تا به اذن خدا زنده شوند و نزد تو آیند.
ابراهیم فرمان خدا را به کار بست و پس از کشتن و کوبیدن و تقسیم کردن گوشتهای درهم آمیخته‏ی پرندگان، آنها را صدا زد، از هر جا جزیی جمع آمد و به هم متصل گردید و جان در آن دمیده شد و پرندگان دیگر بار زنده شدند.
ابراهیم مأموریت الهی و آسمانی خود را شروع کرد و در آغاز کار، عمویش آزر را به سوی خدا و پرستش پروردگار یگانه دعوت نمود، دلائل و براهین توحید را با منتهای ادب به آزر گوشزد کرد، آزر با تندی و خشونت به او پاسخ داد و او را از نزد خود راند، ابراهیم که در ابتدای کار با شکست مواجه شده بود، با دلی افسرده از نزد آزر خارج شد ولی روش آزر او را سست نکرده بلکه تصمیم او را، دائر بر راهنمایی و هدایت قوم محکم‏تر ساخته بود، ابراهیم نزد قوم آمد و برای اینکه به آنان بفهماند بت پرستی راه خطا و گمراهی است نخست از آنها پرسید: شما چه چیز را پرستش می‏کنید؟ قوم گفتند: معبود ما بتها هستند که به پرستش آنها قیام می‏نمائیم و حوائج خود را از آنها می‏خواهیم و در هنگام بروز حوادث ناگوار به آنها پناهنده می‏شویم.
ابراهیم پرسید: آیا بتها سخنان شما را می‏شنوند و نفع و ضرری از آنها ساخته است؟ گفتند: نه، بلکه چون پدران ما بتها را می‏پرستیدند ما هم به پیروی از روش آنها بت می‏پرستیم. ابراهیم گفت: هم شما و هم پدران شما در گمراهی آشکار بوده‏اید و این بتهای سنگی و چوبی که مالک سود و زیان خود نیستند شایستگی پرستش را ندارند، پرستش مخصوص پروردگار یگانه‏ای است که خالق آسمانها و زمین و مدبر امور آنها است.

سپس ابراهیم در مقام بیان قدرت خداوند برآمد و گفت پروردگار بزرگ آن کس است که مرا آفریده است، پس او مرا هدایت می‏کند و او است که مرا آب و غذا می‏دهند و چون بیمار شوم مرا شفا می‏بخشد و او است که مرا می‏میراند و سپس زنده می‏گرداند و او است که من امیدوارم در روز قیامت مرا بیامرزد.
ابراهیم، با این بیانات، مردم را به پرستش خداوند دعوت کرد، ولی قوم در برابر دلایل ابراهیم، یک مشت حرفهای بیهوده و پوچ تحویل دادند و حاضر نشدند از بت پرستی دست بردارند، از این رو، ابراهیم درصدد برآمد بت‏ها را بشکند و عملا به مردم نادان بفهماند که این بت‏های بی‏جان و ناتوان، لایق پرستش نیستند.
نمرودیان عیدی داشتند که همه ساله در آن روز مراسم مخصوصی را اجرا می‏کردند و آن روز را در خارج شهر به سر می‏بردند، چون ایام عید فرا رسید عموم مردم از شهر خارج شدند. ابراهیم به عنوان کسالت از رفتن، خودداری کرد و در شهر ماند.
شهر از ساکنین خالی شد و همه‏ی مردم از پیر و جوان به خارج شهر رفتند، ابراهیم چون شهر را خالی و بتکده را بدون نگهبان یافت قدم در بتکده گذاشت و در آن سالن مجلل که به انواع زینت‏ها آراسته شده و بت‏ها برحسب رتبه و مقام در جایگاه خود قرار داشتند، به تماشا پرداخت سپس با تمسخر و تحقیر به آنها نگریست، سپس به شکستن آنها پرداخت و تنها بتی که از تبر ابراهیم در امان ماند، بت بزرگ بود و آن هم به این منظور سالم ماند که پایه‏ی استدلالهای آینده و موجب تبرئه و نجات او باشد.
قوم پس از انجام مراسم عید، به شهر بازگشتند و چون وضع درهم ریخته‏ی معبد و بتهای شکسته را دیدند بی‏اندازه ناراحت و خشمناک شدند و از اهانتی که نسبت به بتها انجام گرفته بود سخت عصبانی گشتند و درصدد بدست آوردن مجرم برآمدند و با هم می‏گفتند: چه کسی این عمل را با خدایان ما کرده است؟! همانا او از ستمکاران است.
بالأخره فهمیدند که این کار ابراهیم است. ابراهیم شناخته شد و در محلی که بت پرستان جمع آمده بودند برای محاکمه و انتقام احضار گردید، از ابراهیم پرسیدند آیا تو این کار را نسبت به خدایان ما انجام داده‏ای؟! ابراهیم با بیانی محکم گفت: بلکه بت بزرگ این کار بر سر بتها آورده، از خودشان بپرسید. نمرودیان در برابر این منطق، جز اینکه به عجز و ناتوانی بتها اعتراف کنند چاره‏ای نداشتند، ابراهیم هم جز این انتظاری نداشت لذا وقتی که قوم گفتند: بت‏ها نمی‏توانند حرف بزنند و جوابی بگویند، ابراهیم بالافاصله با یک جمله اساس بت پرستی را درهم ریخت و آنها را سرزنش و ملامت کرد و گفت: اف بر شما و بر آن چه می‏پرستید.

نمرودیان برای انتقام گرفتن از ابراهیم و یاری خدایان خود، تصمیم به سوزانیدن ابراهیم گرفتند و چون جرم ابراهیم به عقیده‏ی آنان جنبه‏ی عمومی داشت، باید عموم طبقات در این راه تشریک مساعی کنند و از این ثواب بهره‏مند گردند، از این رو همه‏ی مردم درصدد گرد آوردن هیزم برآمدند و چند روزی نگذشت که کوهی از هیزم فراهم آمد، آتش افروختند و شعله‏ی آن به آسمان بالا رفت، آن قدر هیزم زیاد بود که آتشی عظیم و خطرناک در بیابان ایجاد شد و حرارت آتش به حدی رسید که هیچ کس را یارای نزدیک شدن به آن نبود.
ابراهیم را بوسیله‏ی منجنیق میان آتش پرتاب کردند و به این وسیله آتش دل خود را فرو نشانیدند. ابراهیم در میان شعله‏های آتش از دیدگان مردم ناپدید شد و غریو شادی از مردم برخاست.
هنگامی که ابراهیم میان آتش پرتاب می‏شد جبرئیل خود را به او رسانید و گفت: ای ابراهیم آیا حاجتی داری؟ گفت: به تو حاجتی ندارم ولی به خداوند چرا. سپس از خدا درخواست کرد که مرا از آتش نجات بده. آتش به فرمان خداوند بر ابراهیم سرد و سلامت گردید و خطر آتش و حرارت از او برداشته شد.
نمرودیان که این صحنه را مشاهده می‏کردند با اعجاب و تحسین بر این منظره خیره شدند. مردم که این آیت بزرگ الهی را دیدند، به حقانیت دعوت ابراهیم پی بردند و بر آنها ثابت شد که راه راست، همان است که ابراهیم به آن دعوت می‏کند. اما عناد و دشمنی و همچنین حب جاه و مال مانع شد که به ابراهیم ایمان آورند، بدین جهت اکثر مردم در بت پرستی ماندند و فقط چند نفر انگشت شمار به آن حضرت گرویدند.

هنگامی که حضرت ابراهیم علیه‏السلام سوار بر اسب از سرزمین کربلا عبور می‏نمود، اسبش به زمین خورد و ابراهیم علیه‏السلام از اسب افتاد، سرش شکست و خون او جاری شد، آن گاه عرض کرد:پروردگارا چه خطایی از من صادر شد؟ در آن وقت اسبش به سخن درآمد و گفت: یا خلیل الله از تو بسیار خجالت می‏کشم، بدان که در این زمین فرزند خاتم انبیاء (امام حسین علیه‏السلام) کشته می‏شود، از این رو خون تو جاری گشت تا موافق خون آن جناب شود.

مهر
20
1395

حضرت آدم علیه السلام در کربلا

خداوند متعال، زمین را از دو روز آفرید و کوههای سنگین را بر روی آن، قرار داد و وسایل زندگی و نیازمندیهای ساکنین آن را، در دو روز به وجود آورد، سپس آسمان و پس از آن عرش را آفرید و خورشید و ماه را ایجاد کرد، آن گاه فرشتگان را بوجود آورد که او را تسبیح و تقدیس می‏کنند و با اخلاص به عبادت او قیام دارند.
سپس اراده‌ی خداوند تعلق گرفت و حکمتش اقتضا کرد که آدم و فرزندان او را بیافریند تا در زمین ساکن شوند و آن را آباد کنند، پس فرشتگان را آگاه ساخت که به زودی مخلوق دیگری را ایجاد می‏کند که در زمین تلاش کنند و در پست و بلند آن بگردند و نسل ایشان در نواحی مختلف آن پراکنده شوند، از روئیدنی‌های زمین بخورند و گنجینه‏ ‌ها و معادن آن را استخراج کنند و برخی، جانشین برخی دگر باشند.
فرشتگان مخلوقاتی هستند که خداوند، آنان را برای پرستش خود برگزید و نعمت خود را بر آنها تمام گردانید و ایشان را به طاعت خود راهنمائی فرمود.
بر فرشتگان گران آمد که خداوند، مخلوقی جز آنان را بیافریند و بیمناک شدند که این آفرینش در اثر تقصیری است که از آنها سر زده، و یا برای مخالفتی است که از بعضی ایشان بوجود آمده، بدین جهت برای تبرئه خود گفتند: خداوندا! با اینکه ما پیوسته به تسبیح و تقدیست کمر بسته‏ایم، چرا مخلوقی غیر از ما ایجاد می‏کنی؟! در صورتی که آنها بر سر منافعی که در زمین است، اختلاف خواهند کرد و در روی زمین فساد بر پا خواهند نمود.

این سخن را فرشتگان بدان جهت گفتند تا پاسخی از پروردگار بشنوند که شبهه‌‏ی ایشان زائل شود و وسوسه‏ ها از سینه‏‌هاشان بیرون رود، و دیگر آنکه امید داشتند که خداوند متعال آنها را در زمین جانشین قرار دهد، زیرا آنها به رعایت نعمت خداوند، سابق‏تر و به شناختن حق او شایسته‏‌تر بودند، و این سؤال از جهت انکار بر کار خدا و شک در حکمت او، و همچنین از جهت عیب گویی آدم و فرزندان او نبود، زیرا فرشتگان اولیاء مقربین و بندگان گرامی خداوند هستند که در سخن بر او پیشی نمی‏گیرند و به دستور او کار می‏کنند.
خداوند جوابی به آنها فرموده که دلهاشان آرام و خیالشان راحت شد، فرمود: من می‏دانم آنچه را شما نمی‏دانید و در جانشین نمودن آدم، حکمتی می‏بینم که شما از درک آن عاجزید بزودی آن چه را اراده کرده‏ام می‏‌آفرینم و جانشین قرار می‏دهم، آن گاه آن چه را از شما پنهان و مستور بود، خواهید دید، هنگامی که او را آفریدیم و از روح خود در او دمیدم او را سجده کنید.
خداوند بدن آدم را از گل مخصوصی خلق کرد و از روح خود در آن دمید، نسیم حیات در پیکر او وزید و بشری کامل و بی‏عیب کردید پس از آن، خداوند به فرشتگان دستور داد که آدم را سجده کنند، آنان با فروتنی فرمان خدا را پذیرفتند و آدم را تعظیم نمودند و در برابر او چهره به خاک نهادنند ولی شیطان با دستور حق مخالفت کرد و از سجده خودداری نمود.
خداوند، سبب سجده نکردن و تخلف او را پرسید و فرمود: چه چیز مانع شد که آدم را سجده نکردی؟ خود را بزرگ شمردی یا از جمله‏ی سرکشان بودی؟!
شیطان گمان کرد عنصر او از عنصر آدم بهتر و جوهرش پاکتر است و گمان کرد که هیچ کس به مقام ارجمند و منزلت رفیع او نمی‏رسد و گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گل.
آشکارا به معصیت اقدام کرد و از مخالفت و تکبر خود پرده برداشت و از فرمان پروردگار سرپیچی نمود، آدمی را که خدا با دست قدرت خود آفریده بود، سجده نکرد و از کافرین گردید.
خداوند او را به گناهش مجازات کرد و به او فرمود: از آسمان بیرون برو، زیرا تو از رحمت ما رانده شده‏ای و لعنت شامل حال تو است تا روز قیامت، شیطان از پروردگار درخواست کرد که او را تا روز قیامت مهلت دهد و زنده بدارد، خداوند درخواست او را پذیرفت و به او فرمود: تا روز معین از مهلت داده شدگانی.

هنگامی که خواهش او قبول و درخواستش پذیرفته شد از احسان خدا تشکر نکرد، بلکه نعمت حق را با کفران پاداش داد و گفت: برای این که مرا گمراه ساختی بر سر راه بندگانت می‏نشینم، و برای گمراه ساختن آنها در کمین هستم و کوشش می‏نمایم، سپس از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ نزد بندگانت می‏آیم و بیشتر آنها را شکر گذار خود نخواهی یافت.
خداوند شیطان را از درگاه خود راند و خواسته‏های او را پذیرفت و به وی گفت: اینک به راهی که انتخاب کردی برو، و هر یک از ایشان را که توانستی با صدای خود مضطرب و پریشان کن و با لشکریان سواره و پیاده‏ی خود بر آنها بتاز و در اموال و اولاد با آنان شرکت کن، و آنان را با وعده‏های دروغ سرگرم کن و به آرزوهای دور و دراز مشغول ساز ولی هرگز در گمراه ساختن کسانی که عقیده‏ی محکم و عزم راسخ دارند و بندگان بااخلاص منند تو را آزاد نخواهم گذاشت و آنان مسلط نخواهم کرد. زیرا دلشان به تو بی‏توجه و گوششان به حرف تو بدهکار نیست.
اما تصمیمی که برای گمراه ساختن آدمیان گرفتی، پس حساب تو در برابر این گناه، سخت و مجازات تو بسیار بزرگ خواهد بود و من دوزخ را از تو و پیروانت پر خواهم کرد.
فرشتگان آدم را سجده کردند و به مقام ارجمند او در پیشگاه پروردگار اعتراف نمودند، ولی مثل اینکه آنها گمان می‏کردند که از نظر علم و فهم از آدم برترند، بدین جهت خداوند متعال از علم خود به آدم عنایت کرد و او را به نور خود منور گردانید و نامهای مخلوق خود را به او یاد داد، آن گاه برای این که عجز و قصور ملائکه آشکار شود و بفهمند که حکمت خدا مقتضی بود، کائنات را به آنها ارائه داد و فرمود: اگر راست می‏گوئید نامهای این آفریدگان را به من بگوئید،
فرشتگان مبهوت از جواب عاجز شدند و به ناتوانی و کوتاهی پایه‏‌ی علم خود اعتراف کردند و گفتند: پروردگارا! ما جز از آنچه از تو آموخته‏‌ایم چیزی نمی‏دانیم همانا عالم و حکیم مطلق تویی، چون آدم از دریای فیض پروردگار قطره‏ای و از پرتو علم او بهره‏ای برداشته بود، خداوند به او دستور داد که آنچه فرشتگان ندانستند و از جوابش عاجز ماندند به ایشان خبر دهد، تا با این وسیله فضیلت آدم و حکمت استخلاف او آشکار گردد، آدم به آنها خبر داد و سپس خداوند به آنها فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را می‏دانم و بر کارهای آشکار و پنهانتان عالمم؟ در این هنگام فضیلت آدم بر ملائکه معلوم شد و راز آفرینش وی و حکمت استخلاف او را دیدند.

خداوند نعمت خود را از شیطان بازگرفت و از رحمت خود دور کرد آن گاه آدم و همسرش را در بهشت جای داد و به وی گفت: نعمتی که به تو عطا کرده‏‌ام به یاد داشته باش، تو را به خلقتی بدیع آفریدم و بشری که می‏خواستم بوجود آوردم و از روح خود در تو دمیدم و فرشتگانم را به سجده‏ی تو واداشتم و بهره‏ای از علم خودم را به تو بخشیدم و این ابلیس است که او را از رحمتم مأیوس ساختم و چون از فرمان من سرپیچی کرد او را لعنت کردم و اینک بهشت را که خانه‏ای جاوید است جایگاه تو قرار دادم اگر اطاعت من کنی تو را برای همیشه در بهشت جای خواهم داد و اگر پیمان مرا بشکنی تو را از خانه‏ام بیرون و به آتش خودم معذب خواهم نمود، بیدار باش که شیطان با تو و همسرت دشمن است، شما را از بهشت بیرون نکند که به بدبختی مبتلا می‏شوید.
خداوند به آدم و همسرش اجازه داد که با خاطری آسوده از نعمت‏های بهشت استفاده کنند هر میوه‏ای که خواستند بچینند ولی آنان را از نزدیک شدن به یک درخت از درختان بهشت نهی کرد و برای آنکه پرده‏ی ابهام برداشته شود و آن درخت را بشناسد، آن درخت را معین و به آن اشاره فرمود و آنان را از نزدیک شدن به آن بیم داد که اگر به آن نزدیک شوند یا از میوه‏ی آن بخورند در زمره‏ی ستمکاران محسوب خواهند شد و همچنین وعده داد که اگر از آن دوری کنند نعمتهای بهشت را برای آنان دائمی و جاوید گرداند و هرگز روی گرسنگی و برهنگی را نبیند و تشنگی و سختی به آنها نرسد و فرمود: ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و با فراغت خاطر هر چه خواستید بخورید ولی نزدیک این درخت نشوید که از ستمکاران خواهید بود. همانا بر تو است که در بهشت گرسنه و برهنه نشوی و تشنگی نبینی و از آسیب گرمی آفتاب محفوظ باشی.
برای شیطان خیلی سخت و دشوار بود که آدم و همسرش در رفاه و خوشی باشند و او، رانده‏ی درگاه خدا و دور از بهشت بسر برد، بدین جهت تصمیم گرفت کاخ سعادت آنها را واژگون سازد و نعمت را از ایشان سلب کند. آری آدم همانست که او را از مقام عالی و ارجمندش به زیر آورد و از نعمت و رضای خدا دور کرد و بواسطه‏ی همین آدم بود، که سرکشی و نابکاری او آشکار شد اینک باید انتقام بکشد و با نیرنگ او را مذموم سازد، آهسته آهسته وارد بهشت شد و در آشکار و نهان با آدم سخن گفت، خود را دوست پاکدل و ناصح و بااخلاص معرفی کرد و برای بدست آوردن دل آدم تلاش فراوان نمود، از هر دری درآمد و از هر راهی وارد شد، علاقه‏ی خود را با آدم و همسرش ابراز کرد و غرض خود را برای از دست رفتن نعمت‏های آنها اظهار داشت و گفت: خداوند شما را از خوردن این درخت نهی نکرده مگر برای آنکه اگر بخورید دو فرشته می‏شوید یا در بهشت جاودان خواهید بود.
شیطان دید آدم و همسرش از پذیرفتن سخن او متوحش و از مشورت او گریزانند، به حرف او گوش نمی‏دهند و نصیحتش را نمی‏پذیرند، بدین جهت برای ایشان قسم یاد کرد که من خیر خواه شمایم، قصد زیان و بدبختی شما را ندارم، قسم یاد کرد تا پاکدلی و خیر خواهی خود را ثابت کند و بدون تردید برای گمراه کردن آن دو، پافشاری و اصرار بسیار کرد و نیرنگ خود را با این ترتیب به کار برد، بالأخره آدم و همسرش فریفته شدند و از آنها لغزش بزرگی بوجود آمد.
چون آدم و حوا از فرمان خدا بیرون رفتند، خداوند نعمت خود را از ایشان گرفت و بهشت را بر آنها حرام کرد و به آنها فرمود: مگر من شما را از نزدیک شدن به این درخت نهی نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شما است؟
آدم و همسرش به درگاه خداوند بازگشت و توبه نمودند و از کرده‏ی خود پشیمان شدند و گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود، خداوند فرمود: بیرون روید، منزل و جایگاه شما در زمین است و تا روز قیامت دشمن یکدیگر خواهید بود.
خداوند توبه‏ی آنان را پذیرفت و فرمان داد تا از بهشت بیرون روند و به آنها اطلاع داد که دشمنی بین ایشان و شیطان ادامه خواهد داشت.
وقتی که یک آدم علیه‏السلام در اطراف زمین سیر می‏نمود تا اینکه به سرزمین کربلا رسید، پایش به چیزی برخورد کرد. سپس بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد، آنگاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آیا گناهی از من صادر گردید که این گونه مرا معاقب فرمودی؟ وحی رسید: نه، ولکن فرزندت حسین علیه‏السلام در این مکان کشته می‏شود، پس خون تو موافق خون او جاری شد.
عرض کرد: چه کسی قاتل اوست؟ وحی آمد که یزید ملعون، پس او را لعن کن. پس از آنکه آدم علیه‏السلام او را لعن نمود به سوی جبل عرفات روانه شد.

مهر
20
1395

عاشورا و تاسوعا

عاشورا از ریشه عشر به معنای ده و دهم و تاسوعا از ریشه تسع به معنای نه و نهم است .

این لفظ فقط بر نهمین و دهمین روز محرم اطلاق شده است.

به لحاظ آن که حوادث مهم کربلا در روز نهم و دهم ماه محرم الحرام اتفاق افتاد، این دو روز را برجسته تر نموده و به نام تاسوعا و عاشورا یعنی روز نهم و دهم محرم الحرام در فرهنگ مسلمانان به ویژه شیعیان از جایگاه خاصی بهره مند شد.

ابن اثیر در کتاب «نهایه» میگوید: «عاشورا یک اسم اسلامی است» .(۱)

همین مطلب را طریحی در «مجمع البحرین» گفته است. (۲)

البته پیش از واقعه کربلا ، هم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و هم حضرت علی(علیه السلام) شهادت امام حسین(علیه السلام) را در کربلا پیشگویی کرده بودند. امام حسین(علیه السلام) نیز شهادت خود را پیشگویی کرده، به برخی از پیامبران پیشین نیز شهادت آن حضرت وحی شده بود. (۳).

پس از آن که حضرت امام در کربلا به شهادت رسید، روز عاشورا میان مردم به روز حزن و اندوه شناخته شد و شیعیان علی(علیه السلام) آن روز را روز عزا و عزاداری قرار دادند . از این رو به نام عاشورای حسینی شهرت یافت.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: و أمّا یوم عاشورا فیوم أصیب فیه الحسین(علیه السلام) صریعاً بین أصحابه و أصحابه حوله صرعی عراه؛(۴) عاشورا روزی است که حسین(علیه السلام) میان یارانش کشته شد و بر زمین افتاد. یاران او نیز پیرامون او به خاک افتاده و عریان بودند.

روز نهم محرّم، تاسوعای سال ۶۱ هجری امام حسین و یارانش در محاصره نیروهای دشمن بودند. در این روز دشمن آب را به روی اهل بیت امام حسین(علیه السلام) و یاران او بسته بود.

این روز به دلیل این که بر اهل بیت سخت گذشت و شاید یکی از روزهای بسیار سخت و مصیبت‌بار برای خاندان پیامبر بود،به عنوان تاسوعای حسینی، مورد توجه شیعیان قرار گرفت.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «تاسوعا روزی است که حسین(علیه السلام) و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامیان بر ضد آنان گرد آمد. ابن زیاد و عمر سعد از فراهم آمدن آن همه سوار خوشحال شدند و آن روز، حسین(علیه السلام) و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند دیگر برای او یاوری نخواهد آمد و عراقیان او را پشتیبانی نخواهند کرد».(۵)

در مقابل شیعیان، بنی امیه و پیروانشان روز عاشورا را روز جشن و سرور قرار دادند. به تدریج دشمنان درباره عاشورا احادیثی ساختند تا آن روز را با فضیلت نشان بدهند، در حالی که آن روز، روز غم و اندوه و مصیبت است. روزی است که بهترین انسان را کشتند، جگر رسول خدا را پاره کردند و زنان و کودکان پیامبر را به اسارت بردند، آیا این روز میتواند روز مبارکی باشد؟!

امام صادق(علیه السلام) در همین‌ باره می‌فرماید: بنی امیه و همراهان آنان از شامیان، نذر کردند که اگر امام حسین کشته شد و به سپاهیان (بنی‌امیه) آسیبی نرسید و حکومت در خاندان ابی سفیان تثبیت شد، روز عاشورا را‌ عید قرار دهند و به شکرانه پیروزی خود، روزه بگیرند. این عمل، به صورت روش و سنتی میان مردم تاکنون ادامه دارد، که ریشه آن از خاندان ابوسفیان است. در این روز، مردم روزه می‌گیرند و با شادی، با خویشان و بستگان خود،‌رفتار می‌کنند.(۶) از این رو در زیارت عاشورا آمده است:

«اللّهم ان هذا یوم تبرّکت به بنو امیّه وابن آکله الاکباد».(۷)

از جمله روایتی که در متون روایی و تاریخی راه یافته آن است که گفته اند: علت نامگذارى روز دهم محرّم به عاشورا آن است که ده نفر از پیامبران به ده کرامت در این روز مورد گرامیداشت الهى قرار گرفته اند.(۸) ، در حالی که این سخن صحیح نیست . ابن درید میگوید: «عاشورا یک اسم اسلامی» است و در دوره جاهلیت به این نام معروف نبود. (۹)

شیخ عباس قمی با اشاره به همین حدیث به نقل از نویسنده «شفاء الصدور» میگوید: بنی امیه روز عاشورا را مبارک میدانستند. در این روز برای خود خرید میکردند و خرید را در آن روز سنّت کرده بودند.آنان در این روز مراسم عید بر پا میکردند، آن روز را روزه میگرفتند و در آن روز طلب حوائج را مستحب میدانستند، برای همین درباره روز عاشورا فضایل و مناقبی ساخته‏اند و حتی دعائی هم درباره آن درست کرده‏اند که اولش این است: «یا قابل توبه آدم یوم عاشورا، یا رافع ادریس الی السماء یوم عاشورا، یا مسکّن السفینه یوم عاشورا یا غیاث ابراهیم من النار یوم عاشورا». اینها را ساخته‏اند تا امر مشتبه شود. آنان در سخنرانی های خود میگویند: هر نبیّ وسیله و شرفی دارد و در روز عاشورا این شرف زیاد میشود، مانند خاموش کردن آتش نمرود برای ابراهیم، قرار گرفتن سفینه نوح کوه جودی، غرق ساختن فرعون در دریا و نجات حضرت موسی از دست فرعون، نجات حضرت عیسی از دست یهودیان.

شیخ عباس قمی در ادامه میگوید: شیخ صدوق از میثم تمار نقل کرده امت پیامبر، فرزند پیامبر را میکشند و روز عاشورا که فرزند پیامبر را کشته‏ اند، روز مبارک قرار میدهند! راوی میگوید: به میثم گفتم: چگونه آن روز را روز مبارک قرار میدهند؟ گفت: آنان در فضیلت آن حدیث جعل میکنند و میگویند: روز عاشورا روزی است که خداوند توبه آدم را پذیرفته با اینکه توبه آدم در ذی حجه پذیرفته شده است.آنان میگویند: در عاشورا، یونس از شکم ماهی نجات یافته، در حالی که در ذی قعده از شکم ماهی نجات یافته است. میگویند: روز عاشورا روزی است که کشتی نوح کنار کوه جودی قرار گرفت در حالی که روز هیجدهم ذی حجه قرار گرفت. آنان میگویند: روز عاشورا دریا برای موسی شکافته شد در حالی که در ربیع الاول شکافته شده بود (۱۰).

حضرت امام رضا(علیه السلام) می‌فرماید: «کسی که در روز عاشورا از انجام کارهای مورد نیاز خویش پرهیز نماید، خداوند، حوائج دنیا و آخرت او را برآورده کند و کسی که روز عاشورا را، روز حزن و اندوه و مصیبت و گریه خود قرار دهد، خداوند روز قیامت را، روز شادی و سرور او گرداند و چشمش با دیدن ما در بهشت، روشن گردد.(۱۱)

منابع:

۱- ابن اثیر ، النهایه فی غریب الحدیث ، ج۳ ، ص۲۴۰

۲- طریحی، مجمع البحرین ، ماده عشر ، ج۳ ، ص۱۸۶

۳- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۲۲۳ و ص ۲۵۰٫

۴- کافی ،ج۴، ص۱۴۷؛بحار، ج۴۵ ، ص ۹۵ .

۵ – سفینه البحار، ج ۱، ص ۳۱۲ (ماده تسع).

۶- بحارالانوار ، ج۴۵ ، ص ۹۵ – ۹۶٫

۷- همان، ج ۹۸، ص ۲۹۵٫

۸- حیاه الامام الحسین، ج ۳، ‌ص ۱۷۹٫

۹- الصحیح من سیره النبی، ج ۴، ص ۳۰۶ .

۱۰- مفاتیح الجنان، ص ۴۷۶، اعمال روز عاشورا.

۱۱٫ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص ۵۷۸، اعمال روز عاشورا.

به نقل از پایگاه جامع عاشورا

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

مهر ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« شهریور   آبان »
 12
3456789
10111213141516
17181920212223
24252627282930
31