20
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیده ۵۲
تفسیر سورۀ آلعمران آیات ۱۶۸ ـ ۱۶۹
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۶۸) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (۱۶۹)
آیۀ ۱۶۸
الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
مفردات
فادروا
فعل امر از «درء» به معنای «ادفعوا» است و «الفاء» الفصیحه است، یعنی فاء بر سر جملهای وارد شده که جملۀ پیشین حذف شده و فاء دلالت بر آن جمله دارد: «أی إذا صحّت دعواکم فادرءوا عن أنفسکم أی ادفعو» [اعراب القران و بیانه: ۲/۱۰۶] بنابراین «الدرء» به معنای دفعکردن است. [لسان العرب: ۱/۷۱] دفعکردن با شدت بهگونهای که به حصول اختلاف و دشمنی منجر شود [التحقیق: ۳/۱۸۹] اما فعل امر «إدرُوا» دلالت بر نوعی هشدار دارد، دفع کنید و دور کنید. [مفردات: ۳۱۳]
ترجمه
همان کسانی که نشستند و به برادرانشان گفتند: اگر آنان از ما پیروی میکردند، کشته نمىشدند؛ بگو: اگر راست میگویید مرگ را از خودتان دور کنید
تفسیر
آیۀ شریقه ادامۀ آیۀ پیش است، و در آن جنگ روانی منافقان به عناصر سستایمان را در پسِ جنگ احد بازگو میکند. آنان نه تنها گفتند: این جنگ خودکشی بود و ما به این دلیل به آن تن درندادیم؛ بلکه پس از آن به دیگران که قرآن از آن به «إخوانهم» تعبیر میکند که منظور عناصر سستایمان است، گفتند: اگر از ما فرمان میبریدید و شما هم در این جنگ شرکت نمیکردید، کسان شما کشته نمیشدند. این جنگ روانی منافقان است تا دل سستایمانان را خالی میکند و آنان را از خسارتهای مالی و جانی میترساند. بنابراین منافقان نه تنها در نبرد حاضر نشدند، و برای حضور در آن بهانه تراشیدند، بلکه دیگران را هم تشویق به عدم حضور کردند. و کسانی را که در جنگ حضور داشتند، و به شهادت رسیدند، تخطئه نمودند که کشتهشدن در نبرد خسارت بود که بر شما و آنان تحمیل شد. در حقیقت آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رهبری ایشان را تحطئه میکردند. خداوند پاسخ میدهد: اگر راست میگویید، مرگ را از خود دفع و دور کنید. یعنی پایۀ استدلال آنان را نشانه رفت که رفتن به جبهه مساوی با مرگ و کشتهشدن نیست و فرار از جنگ مساوی با فرار از مرگ نیست و شما توان ندارید که مرگ را با فرار از نبرد از خود دور و دفع کنید.
الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا
الذین به منافقین در آیۀ پیشین بر میگردد، همان منافقانی که بر جای خود نشستند و در نبرد شرکت نکردند، به برادران خود گفتند. منافقان با عدم حضور خود در جبهه گام نخست را در مخالفت با دستورات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برداشتند و با این کار خود دل سستایمانان را خالی کردند. به این دلیل نفس عدم حضور آنان در جبهه گناهی نابخشودنی بود، زیرا عملاً جنگی روانی علیه رهبری اسلام راه انداختند تا مسلمانان از حضور در نبرد منصرف شوند. اما به آن اکتفاء نکردند و جنگ روانی خود را با سخنان و شبهات تکمیل کردند. «واو» در «قعدوا» یا واو حالیه است، منافقان به اخوانهم گفتند، در حالی که خودشان نشسته بود؛ یا «واو» عطف است به «قالوا» است. منافقان به اخوانهم گفتند و خودشان نشستند. درهرحال منافقانی که خودشان از جنگ نشستند و در آن شرکت نکردند به «اخوانهم» را گفتند.
منظور از «إخوانهم» مومنان سستایمان است؛ آنان قلب سستایمانان را هدف قرار دادند و آنان را از مرگ ترسانند. به این دلیل قران از تعبیر «لإخوانهم» یاد میکند که نشان دهد مخاطبان اصلی آنان سستایمانان بود که به مرحلۀ نفاق نرسیدند و در نبرد همراه پبامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شرکت کردند، اما به دلیل سستی ایمان و اراده در وسط را محل مأموریت خود را ترک کردند یا در سختیهای نبرد فرار کردند. قران در آیات متعدد سستایمانان را که از آنها به «فی قلوبهم مرض» تعبیر میکند، با منافقان هماهنگ هستند: «إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُم» [انفال: ۴۹] «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً» [احزاب: ۱۲] آنان با منافقان هماهنگ هستند، در اینکه وعدهای الهی و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را فریب میدانند، بلکه اصل دین را فریب میدانند، که مومنان به دین خود فریفته شدهاند. به این دلیل آنان را به یک نحو تهدید فرمود: «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ» [احزاب: ۶۰] و از این جهت آنان برادران منافقان محسوب میشوند، زیرا قلبشان به آنان متمایل است. توجه به این نکته هم ضروری است که بیشتر شهدا از انصار بودند و منافقان مورد بحث هم از مردم مدینه بودند و به این دلیل بیشترین حجم جنگ روانی آنان روی افراد اقوام و قبایل خودشان بود.
لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا
در جنگ احد ۷۰ نفر که بیشتر هم از انصار بودند، به شهادت رسیدند، روشن است که سستایمانان در میان کشتهها و شهداء نبودند، زیرا آنان فرار کرده بودند. و دلیل فرارشان هم ترس از مرگ بود. منافقان آنان را از آینده میترسانند که اگر مجدد به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گوش فرادهید، جانتان در خطر خواهد بود. بنابراین آنان برای منافقان ـ به دلیل ترس از جانشان ـ طمعۀ بسیار خوبی بودند.
البته منافقان با این کار هدفی دیگر داشتند و آن خالیکردن دل خانوادۀ شهداست تا آنان کشتهشدن عزیزان خود را خسارت بدانند و به نوعی مخالفت مدنی کشانده شوند.
قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
پاسخ خداوند آن است که مرگ تقدیر الهی است که از آن گریزی نیست. بنابراین شبهۀ منافقان که ظاهری استدلالی به آن دادهاند، سست است و آنان در سخن خود هیچ صداقتی ندارند. زیرا امکان ندارد که با فرار از جبهه بتوان مرگ را از خود دفع و دور کرد. به این دلیل قرآن میفرماید: اگر راست میگویید، و در ادعای خود صادق هستید، مرگ را از خودتان دور کنید. اما معلوم است که آنان چنین توانی ندارند. پس حضور در جبهه دلیل مرگ نیست، چنانچه بیشتر رزمندگان سالم به اوطان خود بازگشتند. و همچنین فرار از جنگ سبب زندهماندن نیست. بلکه زمان مرگ دست خداست: «نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِین» [واقعه: ۶۰]
فداکاری و ایمان
فداکاری در راه اهداف الهی کار آسانی نیست، بلکه ایمان خاص میخواهد و آمادگی برای پذیرش هر خسارتی، امری که برای مومنان به دلیل ایمانشان آسان است، اما برای سستایمانان سخت، بلکه ناممکن است: «وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَهٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ مُحْکَمَهٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْت» [محمد: ۲۰] آنان در مواجه با خطرات چنان هستند که سایۀ مرگ را بر سر خود حس میکنند و به این دلیل میترسند و طعمۀ بسیار خوبی برای دشمنان داخلی ـ یعنی منافقان ـ و دشمنان بیرونی هستند. آنان در نبرد احد نشان دادند که چگونه به دلیل ترس از مرگ فرار کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تنها گذاشتند، طبعاً میتوانند طعمهای خوب برای آینده باشند. آنان خودشان میدانند که در شهادت ۷۰ مسلمان در نبرد احد مقصر بودند، اگر محل مأموریت خود را ترک نکرده بودند و اگر در حملۀ غافلگیرانۀ دشمن فرار نمیکردند، تعداد شهدا و خسارات به این حد نبود. چنانچه اگر آن ۳۰۰ نفر منافق در نبرد حاضر میشدند و مسلمانان را همراهی میکردند، قدرت مسلمانان بیشتر میشد و احتمال شکست کمتر میشد.
قران به مومنان نشان میدهد که محور همۀ مشکلات بشر و در این آیه منافقان و سستایمانان هواهای نفسانی و حاکمیت نفسانیت بر بشریت است. و این همان مشکلی است که همۀ ما را به زمین میزند. بنابراین تنها یک راه است که بتوانیم در مسیر حق و تحقق اهداف الهی ثابتقدم باشیم و تحت تأثیر جنگ روانی دشمنان قرار نگیرید و خودمان هم گرفتار نفاق نشویم: جهاد اکبر.
آیۀ ۱۶۹
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
ترجمه
و کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار، بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
تفسیر
مخاطب آیۀ شریفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، و در حقیقت پاسخ دومی به شبهۀ منافقان دربارۀ مقام کسانی است که در راه خدا کشته میشوند. اما چون آنان لیاقت ندارند که مخاطب کلام الهی باشند خداوند روی سخن را به پبامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگرداند و در این آیه و دو آیۀ بعد مقام واقعی شهداء را تبین فرمود. بنابراین سه آیۀ مذکور فصلی یا بخشی درون فصل حاضر است که مقام شهداء را تبین میفرماید. از اینرو اگرچه مخاطب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، اما آیه اولاً پاسخی است به شبهۀ منافقان که این پاسخ دوم به شبهۀ آنان است و ثانیاً تبین مقام والای شهداء است.
خداوند به پیامبر خود فرمود: «قل» به آنان بگو اگر راست میگویید، و در ادعای خود صادق هستید، مرگ را از خود دور کنید. این پاسخ را میتوانیم پاسخی نقضی بدانیم که ادعای شما گزاف است، زیرا در حالی که فرار کردید، نمیتوانید مرگ را از خود دور کنید. اما پاسخ دوم که پاسخی تحلیلی و عمیق از شبهۀ منافقان است، در این آیه و دو آیۀ آمده است که طی آن حقیقت وجودی شهداء و مقام آنان با مرگ قابل توصیف نیست، تا شهادت را خسارت بپندارید و آنان و خانوادۀ آنها را بابت آن سرزنش کنید. بلکه حیات واقعی است که جا دارد همه آرزوی آن را داشته باشند.
منافقان کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند، مرده میپندارند. خداوند با این آیه شبهۀ مذکور را پاسخ میدهد و روی سخن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برمیگرداند که حقیقت عالَم نزد اوست تا دیگران از جانب ایشان فهم کنند که مپندار که کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مرده هستند، بلکه آنان زندگان که نزد پروردگارشان روزی میگیرند.
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ
«واو» عطف است، به «قل» در آیۀ گذشته یا مستأنفه است. یعنی کلامی جدید است که بیان حکم کلی دربارۀ مقام شهداء است. «لا تحسبنِّ» یا مفرد است که خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. زیرا منافقان شایستگی ندارند که مورد خطاب قرآن باشند، یا جمع است و خطاب به منافقان است که پیامبر ما به منافقان بگو مپندارید… اما بنظر میرسد که بهتر باشد، مخاطب را مستقیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدانیم. باوجود این آیۀ شریفه نگاه باطل و وهمی منافقان را باطل میکند.
آیۀ بیان شبهۀ منافقان و پنداشت آنان است که هیچ سنخیتی با حقیقت و واقع ندارد. آنان مرگ در راه خدا را نابودی و خسارت میدانند. همۀ کسانی که حیات انسان را منحصر به حیات زودگذر دنیایی میدانند، برایشان مرگ امری نامطلوب و خسارتبار است. اما در منطق قرآن اولاً حیات دنیا نسبت به حیات جاوید آخرت چیزی نیست: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى» [نساء: ۷۷] و این آیه که صراحتاً این حقیقت را بازگو میکند: «أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلَّا قَلِیل» [توبه: ۳۸] زیرا زندگی دنیایی جز کالایی فریبنده نیست و حقیقتی ندارد: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُور» [حدید: ۲۰] امیرالمومنین علیه السلام در وصف دنیا و آخرت میفرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَهُ دَارُ قَرَار» [نهج البلاغۀ: ۳۲۰؛ خ ۲۰۳] «مردم بیقین دنیا سرای گذر و آخرت سرای پایداری است.» یعنی حیات حقیقی در آخرت است و دنیا حیاتی زودگذر دارد که برای رفتن از آن باید تدارک دید. و در بیانی دیگر دنیا را چنین وصف میفرمایند: «إِنَّمَا الدُّنْیَا فَنَاءٌ وَ عَنَاءٌ وَ غِیَرٌ وَ عِبَر» [تحف العقول: ۲۱۸] «بیقین دنیا نابودی، و رنج و دگرگونی و عبرت است.» بنابراین به صورت مجازی از حیات و زندگانی دنیا باید سخن گفت. به بیان حضرت عیسی علیه السلام: «إِنَّمَا الدُّنْیَا قَنْطَرَهٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا» [الخصال: ۱/۶۵] «دنیا پل است، پس از آن عبور کنید و آن را تعمیر نکنید.» و ثانیاً مرگ در منطق قرآن امر نامطلوبی نیست، بلکه مسیر گذر از زندگی زودگذر دنیوی به حیات جاویدان اخروی است. به این دلیل است که انسان مرگ را میچشد: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُون» [عنکبوت: ۵۷] انسان مرگ را میچشد، اینگونه نیست که مرگ انسان را نابود کند، بلکه انسان مرگ را درمییابد که از آن به چشیدن تعبیر فرمود و حقیقت آن هم بازگشت به سوی خداست. و این مطلبی است که منافقان و دنیاخواهان از آن غافل هستند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُون» [روم: ۷] و آنان در حقیقت جاهل هستند، زیرا به حقیقت علم ندارند و از آن غافل هستند. بنابراین حقیقت مرگ نابودی نیست تا کسی را که در راه خدا کشته شده خسارتدیده بپنداریم.
اما آیۀ شریفه امر مهمتری را گوشزد میکند. آیۀ شریفه مرگ را شهدا نفی میکند و میفرماید:
أَمْواتاً
مپندارید که کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مرده هستند، کشتگان در راه خدا را نباید مرده پنداشت. در گذشته با استناد به روایات بیان شد که بین موت و کشتهشدن در راه خدا تفاوت ظریفی است و شهداء مرگ را نچشیدهاند. در این آیه هم نشان میدهد که شهدا نمردهاند و این امری که آیه به آن تصریح دارد. بعد میفرماید:
بَلْ أَحْیاءٌ
بلکه آنان زنده هستند. پس نفی مرگ از آنان شده است و اثبات حیات. تعبیری علماء ما دارند که شهداء زندۀ غایب هستند، یعنی زندگانی هستند که از چشمان ما غایبند، و ما به دلیل اینکه در قفس تنگ دنیا گرفتار آمدهایم از حیات آنان ادراکی نداریم، به این دلیل است که در آیۀ دیگر میفرماید: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ، وَ لکِنْ لا تَشْعُرُون» [بقره: ۱۵۴] شهدا ـ کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، ـ مرده مخوانید، بلکه آنان زنده هستند، لیکن شما درک و شعور و فهم از حضور و حیات آنان را ندارید. مشکل از ماست که ادراک ما به حیات حقیقتی نمیرسد، بنابراین نمیتوانیم حیات آنان را درک کنیم و آنان را مرده میپنداریم.
از اینرو پاسخ قرآن به منافقان و همۀ دنیامداران و بلکه همۀ انسانها که در سطح دنیا و ماده زندگی میکنند، این نیست که مرگ نابودی نیست، بلکه ادامۀ حیات و زندگی جاوید است که این دربارۀ همۀ انسانها صدق میکند، خوب باشند یا بد. یا این نیست که مومنان پس از مرگ دارای حیاتی طیب هستند که این مختص به شهداء نیست، بلکه نفی مطلق مرگ و اثبات مطلق حیات است. و چنین امری نه تنها ترس ندارد، و خسارت نیست، بلکه عین لذت حقیقی است. زیرا منافقان اولاً شهادت را مرگ میپنداشتند، ثانیاً به پندار باطل خود دنبال حیات هستند و در نتیجه از کشتهشدن برحذر میدارند. و قرآن نشان میدهد که اولاً شهادت مرگ نیست، ثانیاً حیات است، آنهم حیات عند ربهم که حیات حقیقی است، نه زندگی فناپذیر و زودگذر و مجازی. در نتیجه شهادت ترس و اندوه ندارد، که در آیۀ بعد تشریح میشود، ان شاء الله.
عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
این حیات ـ در آیۀ شریفه ـ دو ویژگی دارد، و در آیات دیگر ویژگیهای بعدی بیان میشود. ویژگی اول شهداء «عند ربهم» هستند؛ منظور از «عند» به معنای مکان نیست، بلکه به معنای مکانت و منزلت است. «عند ربهم» حکایت از منزلت آنان است که آنان واقعاً نزد پروردگارشان هستند و این مقام قرب آنان است: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق» [نحل: ۹۶] بنابراین جانشان با خداست: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر» [قمر: ۵۵]
و ویژگی دوم «یرزقون» هستنند. رزق الهی است که آنان را زنده نگه داشته است، بنابراین آنان در مقام حضور و شهود هستند و عالَم در اختیار آنان است و تأثیرگذاری آنان در حیات مادی انسانها بیش از زمان حیات و زندگی مادی آنان است. و این رزق معنوی است که همان مقام «عند ربهم» است. تعبیری که در دعای همسر فرعون است: «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه» [تحریم: ۱۱] خدایا برای من نزد خودت خانهای در بهشت بساز.» خانهای که نزد توست، به قول معروف اندورنی آن «عندک» است و بیرونی آن در بهشت است. شهید مشغول به خداست و جز او را نمیطلبد. و این رزق مخصوص شهداست که از جام شراب محبت الهی سیراب شدند، چه زیبا فرموده است امام سجاد سلام الله علیه در مناجات محبین:
«إِلَهِی مَنْ ذَا الَّذِی ذَاقَ حَلَاوَهَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلًا وَ مَنْ ذَا الَّذِی آنس بِقُرْبِکَ فَابْتَغَى عَنْکَ حِوَلًا» [بحارالانوار: ۹۱/۱۴۸] و چه زیبا سعدی آن را به نظم آورده است: «ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا/حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست» پس این حیاتی که عند رب است و آنان روزی از آن میخورند، آنان را چنان مست کرده است که به تعبیر حضرت امام:
«شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادى وصولشان «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»اند؛ و از «نفوس مطمئنهاى» هستند که مورد خطاب «فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» پروردگارند. اینجا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش بر خود مىشکافد.» [صحیفۀ امام: ۲۱/۱۴۷]
سه حکم شهید در آیه
آیۀ شریفه سه حکم دربارۀ شهداء بیان میکنند: اول آنان را مرده مپیدارید. یعنی آنان مرده نیستند، بلکه زنده هستند. دوم «عند ربهم» هستند، و این حکایت از منزلت والای آنان دارد که «عند ربهم» هستند وقتی «عند ربهم» شدند، باقی به بقای جاوید پروردگار هستند. زیرا فرمود: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» [نحل: ۹۶] بنابراین حیات آنان جاودانه است. ثالثاً «یرزقون»اند آنان «عند ربهم» روزی میخورند. یعنی اینگونه نیست، که آنان فقط از خدا روزی بگیرند، بلکه روزی آنان «عند ربهم» است. و این روزی مستمر است، از ابتدای شهادت است و تا ابد برقرار است و قابل توصیف برای ما هم نیست زیرا فوق درک ماست. قران دربارۀ محسنان میفرماید: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِین» [زمر: ۳۴] روزی شهداء هم از سنخ محسنان است که هرچه بخواهند نزد خدا برای آنان مهیا است. در داستان حضرت مریم یادتان است که هرگاه زکریا بر مریم وارد میشد، نزد او رزق میدید و تعجب او را برانگیخت: «قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هذا» پاسخ مریم علیها السلام این بود که این روز از نزد خداست. و خدا هرکه را بخواهد بدون حساب روزی میدهد: «قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» [آلعمران: ۳۷] همین کلام بود که هوش از سر زکریا برد و به محضر خدا دعا کرد. ظاهراً روزی شهداء باید از سنخ «بغیر حساب» باشد که حتی زکریای نبی را هم به تعجب وامیدارد. در آخر همین سوره یعنی آیه ۱۹۸ هم دربارۀ ابرار و نیکان که شهداء جز آنان هستند، میفرماید: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرار» خلاصه عند الله روزی است که مخصوص شهیدان است و این کار خداست: «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» [مزمل: ۲۰] شهید برای خود خیر فرستاد و جانش را در راه خدا فدا کرد و نزد خدا بهتر از آن را یافت و این روزی مخصوص اوست که برای ما قابل درک نیست. «حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی» توجه شود که در حقیقت این سه ویژگی از یک مقام و درجۀ والا حکایت میکند که آن حیات عند رب است که بغیر حساب عند ربهم روزی میگیرند.
معنای حیات شهید
همۀ ما انسانها با مرگ؛ حیات انسانی خود را از دست میدهند. معنای حقیقی حیات علم و قدرت و تأثیرگذاری است، و انسانها با مرگ حیات و علم و قدرت و تأثیرگذاری ندارند. اما شهید ویژگیای دارد که طبق آن مرگ و موت برای آنان رخ نداده است، یعنی علیغم اینکه کشته شدهاند و علائم حیات در آنان نیست، اما موت در آنان رخ نداده است. معنای این سخن چیست؟ معنای این سخن آن است که شهیدان پس از مرگ هم تأثیرگذار هستند، زیرا آنان زنده هستند و لازمۀ حیات، و علم و قدرت اثرگذاری است.
این نکتۀ اول دربارۀ حیات شهید است که او در حیات دنیا اثربخش است، یعنی او در حیات دنیایی بسیار کارساز است و خون شهید به هدر نمیرود و راه حق را باز میکند. و این امری است که ما بعینه دیدهایم. الان هر بندگی که واقع میشود، به برکت خون امام حسین سلام الله علیه است، برخی بزرگان هم بدرستی گفتهاند که ظهور حضرت موسی علیه السلام ثمرۀ خون شهدای بنیاسرائیل بود. [رحمۀ من الرحمن: ۱/۱۳۴] لازم نیست این تأثیر فوری باشد؛ اما تأثیر خون شهید قطعی است. اما نکتۀ مهم این است که شهید به هدف بزرگی به شهادت رسید و پس از شهادت ـ چون زنده است ـ کار خود را تکمیل میکند و این نکتهای است که در تحلیل حیات شهید باید مورد توجه واقع شود. در آیۀ شریفه فرمود: آنان که در راه خدا کشته شدهاند، مپندارید که مرده هستند، بلکه آنان زنده هستند. و این همانی است که در بحث روایی آیات گذشته بیان شد که بین مرگ و کشتهشدن در راه خدا تفاوت است. بنابراین کسانی که در راه خدا کشته میشوند، دارای حیات حقیقی هستند. روایت را یکبار دیگر توجه فرمایید:
زراره میگوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: «أَخْبِرْنِی عَمَّنْ قُتِلَ مَاتَ؟ قَالَ: لَا الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ. فَقُلْتُ: مَا أَحَدٌ یُقْتَلُ إِلَّا مَاتَ. قَالَ فَقَالَ: یَا زُرَارَهُ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ قَوْلِکَ قَدْ فَرَّقَ بَیْنَ الْقَتْلِ وَ الْمَوْتِ فِی الْقُرْآنِ فَقَالَ: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» وَ قَالَ: «لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ» فَلَیْسَ کَمَا قُلْتَ یَا زُرَارَهُ الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ. وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» قَالَ فَقُلْتُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» أَ فَرَأَیْتَ مَنْ قُتِلَ لَمْ یَذُقِ الْمَوْتَ؟ فَقَالَ: لَیْسَ مَنْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ کَمَنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ إِنَّ مَنْ قُتِلَ لَا بُدَّ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الدُّنْیَا حَتَّى یَذُوقَ الْمَوْت» [بحارالانوار: ۵۳/ ۶۵ ـ ۶۶]
روایت صریح است که بین مرگ و شهادت فرق است. توجه شود که مرگ در نگاه پزشکی به معنای توقف برگشتناپذیر علائم حیاتی است در نگاه فلسفی مرگ قطع علاقۀ روح به بدن است. از این جهت یقیناً شهید هم مرده است و در روایات به این مطلب توجه میشود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: «أَشْرَفَ الْمَوْتِ قَتْلُ الشَّهَادَه» [الفقیه: ۴/۴۰۲] و امیرالمومنین علیه السلام نیز میفرمایند:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْمَوْتَ لَا یَفُوتُهُ الْمُقِیمُ وَ لَا یُعْجِزُهُ الْهَارِبُ لَیْسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ وَ مَنْ لَمْ یَمُتْ یُقْتَلْ وَ إِنَّ أَفْضَلَ الْمَوْتِ الْقَتْلُ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَهٍ بِالسَّیْفِ أَهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ مِیتَهٍ عَلَى فِرَاش» [الکافی: ۵/۵۴]
«مردم! مرگ ایستادگان را ازدست نمیدهد و فراریان را ناتوان نیست. از مرگ گریزی نیست و هرکس نمیرد، کشته میشود و بهترین مرگ شهادت است و سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، هزار ضربه شمشیر آسانتر است بر من از مرگ در بستر.» اولاً میفرمایند: کسی که نمیرد، به قتل میرسد. و ثانیاً برتری مرگ را شهادت میدانند. منظور از قتل با توجه به این خطبه در جنگ جمل ایراد شده است، شهادت است.
بهرحال از اینکه شهید به نگاه پزشکی مرده است، حرفی نیست. اما تأکید قرآن براینکه او را مرده مپندارید و مرده نخوانید، بلکه او زنده است، به چه معناست؟ گفتیم مرده کسی است که دیگر اثرگذار نیست و حیات او یعنی علم و قدرت و اثرگذاری ازبین میرود. این نشان میدهد که شهیدان در نگاه دنیایی ما مرده هستند، اما در منطق قران این امر پنداری بیش نیست. و آنان زنده هستند و در محضر خدایند و در آن محضر روزی میخورند. یقیناً که منظور از این حیات، حیات دنیویی نیست، زیرا اولاً خلاف مشاهدات عینی ماست، ثانیاً در منطق قرآن حیات دنیویی ارزشی ندارد که از آن سخن گفته شود که به بخشی از آیات و روایات اشاره شد.
اما آیا منظور از این حیات؛ حیات برزخی است؟ اما حیات برزخی را همۀ انسانها که از دنیا میمیرند، دارا هستند. روح که از بدن جدا شد، به عالَم برزخ منتقل میشود و حیات برزخی پیدا میکند: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُون» [مومنون: ۱۰۰] چنانچه در روایات از امام سجاد سلام الله علیه منقول است که فرمودند: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ أَوْ حُفْرَهٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان» [تفسیر القمی: ۲/۹۴] و امام صادق فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ إِلَّا الْبَرْزَخ» [همان] بنابراین منظور از حیات در آیۀ شریفه حیاتی بالاتر و والاتر از حیات برزخی است که همۀ انسانها از آن پس از مرگ برخوردار هستند. توجه شود که در شهید روح از جسم جدا شده است و این امر در همۀ انسانها مشترک است، اما در شهید روح حیاتی یافته است که از درک و شعور ما بیرون است. به تعبیر دیگر شهید، حیات ـ یعنی علم و قدرت و تأثیرگذاری ـ را به نحو اکمل دارد، یعنی علم او علم حضوری است و قدرت او هم قدرت الهی است. بنابراین «عند ربهم» هستند، که برای امثال ما قابل فهم نیست.
بله حیات آنان حقیقی است؟ اما سوال همچنان باقی است معنای آن چیست؟ حیات دنیایی نیست، بنابراین حیات برزخی است، اما همین حیات از حیات مومنانی که در برزخ دارای حیات برزخی هستند، متفاوت است. به این دلیل است که قرآن بر حیات آنان تأکید میفرماید.
کمی دربارۀ خود واژۀ حیات در قرآن بیشتر دقت کنیم، قران دربارۀ معبودهای دورغین میفرماید: «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» [نحل: ۲۱] بعد هم بلافاصله میفرماید: «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُون» معنای این آیه چیست؟ آنان حیات ندارند، چرا؟ زیرا علم و شعور ندارند که مشرکان چه وقت مبعوث میشوند. توجه شود که برای معبودهای دورغین که شامل بتهای سنگین و انسانهاست، اول اثبات مرگ کرد و آنگاه نفی حیات فرمود و دلیل آن را عدم علم و شعور آنان به زمان بعثت مشرکان بیان فرمود. وقتی علم ندارند، هیچ تأثیری هم در حیات و ممات و زندگی دیگران ندارند. این را به طریق عکس بگیریم که شهید مرده نیست، بلکه زنده است، یعنی دارای علم و تأثیرگذاری است. در سورۀ بقره هم وقتی از شهدا سخن گفت، که آنان زنده هستند نه مرده؛ فرمود که ما در این حیات درکی نداریم: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُون» [بقره: ۱۵۴] و معلوم میشود که این حیاتی است که ما از آن در حجاب هستیم.
در سورۀ مبارکۀ حج آیۀ ۶۶ میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُم» از سه مرحلۀ انسانها سخن میگوید: اول حیات آنان که حیات دنیویی است، سپس مرگ آنان است که مرگ در دنیاست و سوم حیات مجدد است که حیات نهایی و ابدی انسان است. اما دربارۀ شهید میفرماید: آنان اموات نیستند، تا بعد زنده شوند، بلکه زنده هستند. بنابراین حیات مذکور باید غیر از حیات برزخی باشد که همۀ انسانها دارندریال بلکه مرگ آنان هم غیر از مرگی است که ما میشناسیم و این مرگ معروف دربارۀ آنان صدق ندارد. بلکه ظاهراً آنان در عالم برزخ حیاتی دارند که مرگ در آن نیست، یعنی مقدمۀ آن مرگی نیست و پس از آن هم مرگی نیست. در سورۀ غافر آیۀ ۱۱ از دو مرگ و دو حیات سخن گفته است: «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن» آیه سخن کافران را در قیامت و جهنم را بیان میکند که دارند از وضع خود حکایت میکنند و بیان میکنند که ما دو مرگ و دو حیات داشتیم. مرگ اولی از دنیاست و حیات اولی هم پس از مرگ اول در عالَم برزخ است و مرگ دومی از برزخ است و حیات دوم حیات قیامتی است. اما دربارۀ شهید فرمود که او مرده نیست، یعنی مرگ از دنیا را ندارد، بلکه زنده است، اما حیات برزخی را دارد. بنابراین شهید مرگ دنیایی را ندارد، مگر آنگونه که در روایت پیشگفته بیان شد که آنان در زمان حضرت ولی الله الاعظم علیه السلام رجعت دارند و باز میگردند و به مرگ طبیعی از دنیا میروند. قران حیاتی که در آن مرگ نیست، دربارۀ حضرت عیسی علیه السلام بیان میفرماید:
«إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ» [آلعمران: ۵۵] بنظر میرسد که حیات شهید که ملازم با عدم مرگ است، همانند توفی ـ اخذ تام ـ حضرت عیسی علیه السلام باشد، که به سوی خدا بالا برده شد. منظور از توفی اخذ تام است، نه مرگ و حضرت عیسی نمرده است، اما درعین حال همۀ حقیقت وجودی او به سوی خدا بالا رفته است. اما این همۀ سخن دربارۀ حضرت عیسی علیه السلام نیست، بلکه قران از زبان او نقل میکند: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» [مریم: ۳۳] یعنی او پس از ولادت مرگی هم دارد که آن همان مرگ طبیعی است که پس از رجعت خواهد داشت. همۀ انسانها در دنیا زندگی میکنند و در آن و میمیرند و از آن خارج میشوند: «قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُون» [اعراف: ۲۵] اما شهید به تصریح قران مرده نیست و مرگ او پنداری بیش نیست، به این دلیل ما نهی میشویم که آنان را مرده بخوانیم. پس شهدا در هنگام شهادت هم مثل حضرت عیسی علیه السلام در دنیا نمردهاند. و مرگ آنان بعداً و با رجعت واقع میشود.
بنابراین میتوانیم از جمع آیات و روایات بگوییم که شهید در عین حالی که به حکم پزشکی میمیرد و او را دفن میکنند، اما این مرگ پزشکی است، نه مرگ واقعی؛ بلکه او در حقیقت زنده است، و تأثیر خود را دارد، و در زمان حضرت حجت صلوات الله علیه رجعت میکند تا هدف خود را به امامت امام معصوم علیه السلام تکمیل کند و تحقق بخشد، و آنگاه با مرگ طبیعی از دنیا میرود. از اینرو حیات شهید که در قرآن بر آن تأکید میشود، حیات برزخی است، نه دنیویی که اصلاً ارزش ندارد، نه اخروی. بلکه حیات برزخی است که آن حیاتی خاصی است که عند ربهم یرزقون است و با رجعت تکمیل میشود. در آیات بعدی خواهیم دید که آنان از حال دنیا و مومنان با خبر هستند.
آخر کلام اینکه حیات اخروی آنان امری فوق حیات برزخی است. خداوند دربارۀ مومنان رزمنده و مجاهد که لزوماً به شهادت نرسیدهاند، میفرماید که من جان و مال شما را میخرم و به ازای آنکه بهشت برای شما باشد، یعنی شما مالک بهشت هستید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون» [توبه: ۱۱۱] و دربارۀ نفس مطمئه که مصداق بارز آن شهدا هستند، میفرماید: «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» [فجر: ۲۷ ـ ۳۰] مصداق بارز این دو آیه شهداء هستند که مالک بهشت هستند، زیرا نفس مطمئنه هستند که از خدا راضی هستند و خدا هم از آنان راضی است و در میان بندگان خاص خدا وارد شدهاند و به بهشت خاص خدا وارد شدهاند و به این دلیل مالک بهشت هستند.
اما این نکته را هم توجه فرمایید که همۀ آنچه بیان شد، به سبیل احتمال است، زیرا چنانچه حضرت امام میفرمایند:
«اگر چنانچه من چند کلمهاى راجع به بعضى آیات قرآن کریم عرض کردم، نسبت نمىدهم که مقصود این است؛ من به طور احتمال صحبت مىکنم نه به طور جزم. نخواهم گفت که خیر، مقصود این است و غیر از این نیست…باز هم تکرار مىکنم که این، تفسیر جزمى- که مقصود این است [و] جز این نیست- که تفسیر به رأى بشود نیست، آنچه به نظر خودمان مىفهمیم به طور احتمال نسبت مىدهیم.» [تفسیر سورۀ حمد: ۹۴]
حقیقت این است که امثال بنده به معانی قرآن راه نداریم، و هرچه هم میگوییم، به قدر فهم ناقص خودمان است و همه را هم احتمال میدهیم و جزم نداریم و شهادت میدهیم که علمش نزد اهلش است که فرمودند: «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه» [الکافی: ۸/۳۱۲] و این سخن فقط دربارۀ این آیه نیست، بلکه در کل آیات قران و سخنان معصومان علیهم السلام جاری است. «انت العالم و انا الجاهل»
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
20
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیده ۵۱
تفسیر سورۀ آلعمران آیات ۱۶۵ ـ ۱۶۷
فضیلتهای فراموششده
رعایت حق
روزى پیامبر صلى الله علیه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن علیه السلام آب خواست، حضرت نیز قدرى شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وى داد، در این حال ، حسین علیه السلام از جاى خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خدا صلى الله علیه و آله شیر را به حسن علیه السلام داد.
حضرت فاطمه علیها السلام که این منظره را تماشا مىکرد عرض کرد:
– یا رسول الله ! گویا حسن را بیشتر دوست دارى ؟
پاسخ دادند:
– چنین نیست ، علت دفاع من از حسن علیه السلام حق تقدم اوست ، زیرا زودتر آب خواسته بود. باید نوبت را مراعات نمود. [داستانهایی از بحار الانوار: ۱]
اگر ما این را یاد بگیریم، در رعایت حق تقدم در رانندگی؛ در رفتوآمدها، در صفها، در معاشرتهای خانوادگی و با دوستان و ارباب رجوع و امثال آن وضع جامعه چقدر تغییر میکند. آماری که میدهند که بیشتر تصادفات که منجر به جراحت میشود، به دلیل همین عدم رعایت حق تقدم است، اینهمه بینظمی در ترافیک شهری به همین دلیل است که خودمان ـ همگیمان ـ میدانیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۶۵) وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۶۶) وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ (۱۶۷)
آیۀ ۱۶۵
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها قُلْتُمْ أَنَّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
ترجمه
آیا هرگاه به شما مصیبتی رسید که دو برابر آن را به دشمن وارد ساختید، گفتید: این از کجاست؟ بگو از خودتان است. همانا خدا بر هر چیزی تواناست.
تفسیر
آیۀ شریفه پاسخ شبههای است که در جنگ احد از سوی منافقان مطرح شد که این شکست و مصیبت از کجا بود؟ پس از آنکه ـ به مثابۀ اصلی جامع ـ فرمود که بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نعمتی بزرگ بر مومنان است، شبههای را که منافقان مطرح کردند و میکنند که اگر اسلام حق است و خداوند به پیروزی مسلمانان وعده داده است، دلیل این شکستها و مصیبتها چیست؟ پرداخته است. خداوند پاسخ میدهد، سبب این مصیبت که دو برابر آن به کفار رسید، خود شما هستید. یعنی شما به سوءاختیار و سوءعمل خودتان گرفتار چنین بلیهای شدید. و خدا بر هر کاری تواناست.
أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها
آیۀ شریفه بیان حکمی کلی است، مصیبتی که به مسلمانان میرسد، از خودشان و مستند به سوءاختیار خودشان است که با سوءعمل خودشان به آن رسیدهاند. این در حالی است که مصیبتی که به کفار در جنگ بدر رسید، دو برابر مصیبتی بود که به شما رسید. یعنی وقتی شما در جنگ بدر ثابتقدم بودید، با حداقل هزینه توانستید، چنین شکست سختی را به آنان وارد کنید. اما در جنگ احد شما به دلیل سوءاختیار و سوءعمل خود به چنان مصیبتی گرفتار آمدند. آیۀ استفهام انکاری است، «و آیا چون به شما در جنگ احد مصیبتی رسید، در حالی که دو برابر آن در جنگ بدر به دشمنان خود رسانید؟
قُلْتُمْ أَنَّى هذا
باز پرسش میکنید. این مصیبت از کجا به ما رسیده است؟ یعنی شبههای را مطرح میکنند که اگر بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خیر و منت است، ما نباید به عنوان مسلمان شکست بخوریم.
قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ
بگو آن از نزد خودتان است. وقتی شما برخلاف دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمل میکنید و از دستورات ایشان سرپیچی میکنید، معلوم است که به شما آسیب وارد میشود، بنابراین خودتان مقصر هستید. یعنی مسلمانان به دست خود بر خود مصیت وارد میکنند.
إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
خداوند بر هر چیزى قادر و توانا است. مسلمانان موظف هستند که بر مبنای وظیفۀ خود عمل کنند و از دستورات خدا و دین خدا تخطی نکنند، و بدانند که خدا بر هرکاری تواناست. قدرت خدا نامتناهی است، و بر همۀ چیزها احاطه دارد و هیچ محدودیتی در آن نیست. و اگر شما بر مبنای دین خدا عمل کنید، شما را با قدرت یاری خواهد کرد. اما اگر از فرمان الهی سرپیچی کنید، بدانید که خداوند بر شکست شما هم تواناست.
آیۀ ۱۶۶
وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ
ترجمه
و آنچه به شما رسید، در روزى که دو گروه (در جنگ احد) روبرو شدند؛ به اجازه خدا بود تا مؤمنان شناخته شوند.
تفسیر
آیۀ شریفه ادامۀ آیۀ پیشین است که در آن فرمود: شکست از نزد خودتان است، در این آیه میفرماید: این شکست و آسیبی که در جنگ احد در هنگامۀ مصاف دو گروه مومنان و مشرکان به شما رسید، در عین حالی که از نزد خودتان است، اما به اذن خداست. زیرا هیچ رخدادی در عالم بدون اجازۀ خدا رخ نخواهد داد. در حقیقت آیۀ شریفه شرحی است بر آیۀ پیشین به ویژه عبارت پایانی آن «ان لله علی کل شیء قدیر». تا مسلمانان این حقیقت را درک کنند که در هر حال تحت قدرت الهی هستند.
آنگاه میفرماید: یکی از حکمتهای این شکست شناخت مومنان و کسانی است که نفاق میورزند، است.
وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ
مسلمانان در جنگ احد به دلیل سستی ایمان و سستی اراده و دنیاطلبی شکست خوردند، و این آسیبی بود که خودشان به خودشان وارد کردند. همواره در مصاف دو جریان حق و باطل ـ چون جنگ احد ـ؛ مسلمانان موظف هستند که از حق دفاع کنند و گرایش به دنیا و مادیت نداشته باشند. اما اگر از این امر تخطی کنند، شکست آنان حتمی است و این تدبیر و تقدیر الهی است که اشتباهات مسلمانان به ضرر و زیان خودشان تمام میشود. به این دلیل فرمود که آنچه بر شما وارد شد به اذن و اجازۀ خدا بود. به تعبیر دیگر عمل در اختیار شماست «من عند انفسکم» اما نتیجۀ آن در اختیار شما نیست، بلکه «باذن الله» و «من الله» است.
تحلیلی از باذن الله
منظور از «باذن الله» اذن و اجازۀ تکوینی خداست. بنابراین در تحلیل نهایی امور و کارها به علل و امور طبیعی نسبت داده نمیشود؛ بلکه تنها اذن تکوینی خداست که امور را تدبیر میکند. اما باید توجه شود که تکوین در درون طبیعت و ماده و عامل انسانی جریان دارد. به تعبیر دیگر انسان مبدأ فعل خود است، به این دلیل است که در آیۀ پیشین تأکید فرمود که این آسیب «من عند انفسکم» است. و خودتان سبب مصیبتی هستید که بر شما وارد شده است: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیر» [شوری: ۳۰] بنابراین خودتان مقصر هستید، با این وجود خداوند بسیاری از خطاهای شما را چشمپوشی فرمود. بنابراین مصیبت و آسیب از نزد خودتان است که به اجازۀ خدا به شما اصابت میکند. از اینرو انسان مبدأ فعل خود است، اما به اذن تکوینی خدا؛ و علل مادی هم مبدأ فعل هستند، اما به اذن خدا: «ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّه» [تغابن: ۱۱] در نتیجه ما انسانها هرچه کسب میکنیم، از شکست و پیروزی همگی به اذن خداست، و هیچ امری اتفاقی نیست و هیچ امری در نظام آفرینش بیحساب نمیباشد. و این تفاوت «باذن الله» و «من عند انفسکم» است.
بنابراین «باذن الله» جملۀ «هو من عند انفسکم» را توضیح میدهد که آسیب از نزد خودتان است، اما سبب آن شما نیستید، بلکه علت تامۀ آن خدا و اجازۀ خداست و این بیان توحید افعالی است. قران بیان میفرماید که منافقان و سستایمانان میگویند: «وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ» و قاطعانه پاسخ میدهد: «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه» [نساء: ۷۸] یعنی سبب و علت فقط خداست. بعد بلافاصله خطاب به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ.» [نساء: ۸۹] آنچه خوبیهاست از جانب خداست. و آنچه بدی به شما میرسد، از خودتان است، شما هستید که بدی را برای خود کسب میکنید.
وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ
«واو» عطف به محذوف است، یعنی حکمت شکست شما اموری است که در آیه بیان نشده است، و حکمی که در آیه بیان شده است، یعنی شناخت مومنان یکی از حکمتهای این شکست است، اما حکمتهای دیگر محذوف است. اما در پایان آیۀ بعدی که به منزلۀ نتیجهگیری است، میفرماید: «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ» و این تصریح است که خداوند به نهان انسانها آگاه است، بنابراین حکمت شکست و آزمونی که مومنان به آن آزمایش شدند، این نیست که خدا آنان را بشناسد و مومن را از منافق بازشناسی کند. بلکه حکمت آن است که خداوند مومنان را از منافقان معلوم کند. تا آزمایش نباشد، حقیقت درونی انسانها بیرون ریخته نمیشود، به ویژه آزمایشهای تلخ و سخت است که این حقیقت را برای همگان روشن میکند.
تذکار
یکی از حکمتهای شکست بیداری است تا مسلمانان بدانند که برای دین خدا باید تلاش کنند و سستی نورزند و دنیاطلبی با تحقق اهداف الهی جور در نمیآید. و دنیاطلبی موجب سستی آنان است و سستی موجب شکست است که این حکمت در آیات پیشین بیان شد که شکست کیفر کارهای خود شماست. بنابراین بصیرتافزایی، بیدارباشی یکی از حکمتهای آسیبهاست تا مسلمانان بدانند که همواره در امتحان هستند و لحظهای از آن غافل نشوند.
آیۀ ۱۶۷
وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ
ترجمه
و تا کسانى را که نفاق ورزیدند، معلوم کند. به آنان گفته شد: بیایید در راه خدا بجنگید، یا دفاع کنید. گفتند: اگر ما جنگ میدانستیم، در یقیناً پی شما میآمدیم. آنان آن روز به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان؛ به زبانهای خود چیزهای میگویند که در دلهایشان نیست. و خدا به آنچه نهان میدارند، داناتر است.
تفسیر
آیۀ شریفه ادامۀ آیۀ گذشته است که یکی از حکمتهای شکست و آسیبی که بر جامعۀ اسلامی وارد شد، آن بود که مومنان شناسایی شوند؛ همچنین کسانی که نفاق پیشه کردهاند، مشخص و معلوم شوند. بنابراین یکی از حکمتهای شکست و آسیب و سختیها بازشناسی مومنان و کسانی است که نفاق میورزند. زیرا در آستانۀ این نبرد مهم به منافقان گفته شد که بیایید، در راه خدا پیکار کنید، یا حداقل از خود و ناموس و اموال و زندگی و شهر و دیار خود دفاع کنید. آنان بهانه آوردند که اگر ما این کاری که شما نام جنگ بر آن نهادهاید، جنگ میدانستیم، از شما پیروی میکردیم و با شما همراه میشدید. اما ما کار شما را خودکشی میدانیم که هیچ عاقلی تن به آن نمیدهد. پاسخ قرآن تند و صریح است که آنان در چنین روزی به کفر نزدیکتر به ایمان هستند. و سخنانی را به زبان میآورند که در دلشان نیست و خدا به آنچه پنهان کردهاند، از خودشان به آن داناتر است.
وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نافَقُوا
ادامۀ بیان حکمت شکست و آسیب جنگ احد که در همۀ حوادث و وقایع مسیر تحقق اهداف اسلامی جاری است، تنها حکمت آن نیست که مومنان شناسایی شوند، بلکه در کنار آن معلومشدن کسانی است که نفاق میورزند. بنابراین بازشناسی مومنان از کسانی که نفاق ورزیدهاند، یکی از حکمتهای آزمونهای سخت و تلخ است. منافق کسی است که به ظاهر مسلمان است و در باطن کافر. «وَ إِذا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ» [بقره: ۱۴] و این وجهی اصلی نفاق است که آنان از از مومنان و کافران جدا میکند.
الذین نافقوا
نکتۀ آیه این است که از مومنان با تعبیر «المومنین» یاد فرمود که حکایت از ملکۀ ایمان در آنان دارد. یعنی آنان در ایمان خود مستحکم و پابرجا هستند. اما دربارۀ گروه دوم تعبیر «الذین نافقوا» بهکار برد. اگر میفرمود: «المنافقین» حکایت از رسوخ نفاق در قلب آنان داشت، اما تعبیر «الذین نافقوا» معنای عامی است که شامل همۀ کسانی میشود که نفاق در درونشان است. یعنی همۀ کسانی را که به صفت نفاق متصف هستند، شامل میشود؛ چه منافقانی که نفاق در قلبشان رسوخ دارد و چه منافقانی که هنوز در ابتدای نفاق هستند و در درجات (درکات) پست آن قرار نگرفتهاند. چنانچه بین تعبیر «المومنین» و «الذین آمنوا» تفاوت است. تعبیر دوم شامل همۀ مومنان با همۀ تفاوت درجات آنان میشود، از مومنان درجات پائین تا مومنانی که ایمان در قلب آنان رسوخ تام دارد. اما تعبیر «المومنین» صفتی است که ملکۀ مومنان است و حکایت از استحکام و رسوخ ایمان دارد. اما از آیه میتوانیم برداشت کنیم که منافقانی که مورد بحث هستند، منافقانی هستند که در این واقعه نفاق آنان حادث شده است، و همگی منافق حرفهای نیستند. و این هشداری است که مسلمانان سستایمان همواره در معرض خطر نفاق هستند.
بنابراین بین «مومنان» «الذین نافقوا» و «سستایمانان» تفاوت است، سستایمانان دنیا چشم آنان را کور کرد، به دنبال غنائم رفتند یا فرار کردند، اما مومنان هرگز به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم خیانت نکردند و تا آخر ثابتقدم ماندند، و کسانی که نفاق ورزیدند شامل همۀ منافق میشود، که اصلاً در جنگ شرکت نکردند، و از اول بهانه آوردند؛ چه آنانی که نفاق در آنان رسوخ داشت و ملکۀ آنان شده بود، و چه آنانی که نفاق به آنان حادث شد. ادامۀ آیۀ شریفه جریان گفتگوی مومنان با آنان بیان میشود که چهرۀ نفاق آنان روشن شود:
وَ قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا
به آنان دو پیشنهاد داده شده است. بیایید، در راه خدا پیکار کنید، این مطلوبی است که از مسلمان واقعی توقع میرود. دوم: اگر حاضر نیستید که پیکار در راه خدا داشته باشید، دستکم از خود و زندگی خود و ناموس و اموال و شهر و دیار خود دفاع کنید. تفاوت دو درخواست «قاتلوا…» و «ادفعوا» با «أو» «یا» آمده است تا نشان دهد که مومنان به آنان دو پیشنهاد دادهاند که از حیث رتبۀ اولی بر دومی مقدم است. بنابراین در آن زمان وضع منافقان برای مسلمانان ـ حداقل بخشی از آنان ـ روشن شده بود.
قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاتَّبَعْناکُمْ
پاسخ آنان کاملاً منافقانه است. آنان عدم حضور در نبرد را توجیه میکنند و راه فرار برای خود میگذارند. اگر ما کاری که شما در جنگ احد در پیش گرفتهاید، جنگ و پیکار بدانیم، حتماً با شما همراه میشویم و در پی شما میآییم. اما این کار از نظر ما خودکشی است که بدون عِده و عُده در مقابل مشرکان تا دندان مسلح قرار گرفتهاید. و کاری که شما میکنید، هیچ عاقلی آن را انجام نمیدهد.
این دقیقاً همان بهانهای است که ما بارها از زبان کسان زیادی در جنگ تحمیلی و در مبارزه با امریکا شنیدهایم و هنوز هم میشنویم.
هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ
پاسخ قرآن به سخنان منافقانۀ آنان این است که آنان در این سخن و در آن روز به کفر نزدیکتر از ایمان هستند. یعنی باطن خود را آشکار کردند و کفر پنهانی خود را ظاهر کردند. به این دلیل به کفری که در دل نهان میکنند، نزدیکتر شدند، از ایمان که اظهار میکنند. این بیان نشان میدهد که منافقان ایمان واقعی حتی در حد سستایمانان هم ندارند، بلکه آن را اظهار میکنند، برای جلب نظر مومنان: یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُون» [بقره: ۹] اما در حقیقت ایمان ندارند: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِین» [بقره: ۸]
توجهای به هم للکفر یومنذ اقرب للایمان
تعبیر «هم للکفر یومئذ اقرب للایمان» میتواند مشعر به این مطلب باشد، که کفر و ایمان دو حقیقت وجودی هستند که انسانها به آن نزدیک یا دور میشوند. به تعبیر دیگر مومنان به حقیقت ایمان نزدیکتر از حقیقت کفر هستند تا جایی که به مقامی میرسند که ایمان را در آغوش میگیرند، و بلکه خودشان ایمان ممثل میشوند و این سِر تفاوت مومنان در ایمان است. همچنین کافران به کفر نزدیکتر از ایمان هستند و چنان در درکات آن پیش میروند که کفر را در آغوش میکشند و بلکه کفر ممثل میشوند. منافقان هم همانند کافران به کفر از ایمان نزدیکتر هستند و در درکات پیش میروند تا نهایت کفر و نفاق. بنابراین تعبیر «الذین نافقوا» یا «الذین کفروا» مشعر به درکاتی است که آنان در نفاق و کفر طی میکنند، و تعبیر «الذین آمنوا» مشعر به درجاتی است که آنان در ایمان طی میکنند تا جایی است، «الذین کفروا» به «الکافرون» و امثال آن و «الذین نافقوا» به «المنافقان» و امثال آن و «الذین آمنوا» به «المومنان» و امثال آن میرسد. البته خود آنان نیز در یک درجه نیستند، بلکه تفاوت در حدوث و ملکه (رسوخ) است.
یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ
بعد بیان میفرماید: آنان به زبانهای خود چیزهایی میگویند که در دلهایشان نیست. یعنی آنان در زبان ایمان دارند، اما این ایمان ـ حتی مراتب ضعیف آن ـ در دلهای آنان نیست. و این حقیقت نفاق در همۀ مراتب آن است.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ
در انتها میفرماید که خداوند به آنچه در دلهای آنان پنهان است، از خودشان داناتر است. «وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِین» [یونس: ۶۱] و در هیچ کارى نباشى و از سوى او [خدا] هیچ [آیهاى] از قرآن نخوانى و هیچ کارى نکنید، مگر اینکه ما بر شما گواه باشیم آن گاه که بدان مبادرت مىورزید. و هموزن ذرهاى، نه در زمین و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نیست، و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن چیزى نیست، مگر اینکه در کتابى روشن [درج شده] است.
بحث روایی
هشدار به مسلمانان سستایمان و سستیقین
امام صادق علیه السلام میفرمایند: «وَ مَنْ ضَعُفَ یَقِینُهُ تَعَلَّقَ بِالْأَسْبَابِ وَ رَخَّصَ لِنَفْسِهِ بِذَلِکَ وَ اتَّبَعَ الْعَادَاتِ وَ أَقَاوِیلَ النَّاسِ بِغَیْرِ حَقِیقَهٍ وَ السَّعْیَ فِی أَمْرِ الدُّنْیَا وَ جَمْعِهَا وَ إِمْسَاکِهَا مُقِرّاً بِاللِّسَانِ أَنَّهُ لَا مَانِعَ وَ لَا مُعْطِیَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ الْعَبْدَ لَا یُصِیبُ إِلَّا مَا رُزِقَ وَ قُسِمَ لَهُ وَ الْجَهْدَ لَا یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ یُنْکِرُ ذَلِکَ بِفِعْلِهِ وَ قَلْبِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُون» [مصباح الشریعۀ: ۱۷۸]
امام علیه السلام به این آیۀ شریفه استناد فرموده است که برای بیان حال کسانی که دارای ضعف یقین هستند و سخنانی به زبان میآورند که در قلبهای آنان نیست. و این خطر بزرگی است که نفاق پنهان را در پی دارد. زیرا با خدا نیرنگ میکنند. این نفاق نهانی بسیار خطرناک است و اگر درمان نشود، چهبسا به نفاق آشکار منجر شود. به تعبیر دیگر همانگونه که شرک دو نوع است: شرک آشکار و شرک پنهان. نفاق هم دو نوع است: نفاقی که قران از آن یاد کرده است که نفاق آشکار است و نفاق پنهانی که در مسلمانان سستیقین است که سخنانی به زبان میگویند که در دلهایشان نیست.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر بهمن ۲۰, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت بهمن ۲۰, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان بهمن ۲۰, ۱۳۹۵
- سجده شکر بهمن ۲۰, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر بهمن ۲۰, ۱۳۹۵