اسفند
6
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۵۴

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۷۲ ـ ۱۷۵

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴) إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵)

آیۀ ۱۷۲

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ

مفردات

القرح

فرورفتن سلاح یا مثل آن که موجب جراحت بدن می‌شود. [کتاب العین: ۳/۴۳] بنابراین اثری که از جراحت را که از چیز خارجی به بدن برسد، قَرح گویند. [مفردات: ۶۶۵]

ترجمه

کسانى که پس این‌که در جنگ به ایشان زخم رسید، خدا و پیامبرش را اجابت کردند، براى کسانى از آن‌ها که نیکویى و تقوامنشی کردند پاداش بزرگى است

تفسیر

پس از این‌که مقام شهداء مشخص شد، در این آیه مقام کسانی که مجروح شده‌اند و به فیض جانبازی نائل آمده‌‍اند، بیان شده است. کسانی که پس از جراحت در جنگ دستور خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت می‌کنند، کسانی از آنان که نیکوکار هستند و تقوا دارند، خداوند پاداشی بزرگ می‌دهد. بنابراین پاداش بزرگ شامل همۀ مجروحان نیست، بلکه فقط شامل کسانی است که در تداوم نیکوکار  و تقوامنش هستند.

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ

منظور از استجابت پاسخ سوال و درخواست طرف مقابل را دادن است، و در این‌جا به معنای اطاعت دستور خدا و امتثال امر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. یعنی پذیرش فرمانی است که به آنان داده شده است. جنگ احد که پایان یافت و رزمندگان به مدینه بازگشتند، توطئۀ دشمن پایان نیافت و ابوسفیان فرماندۀ سپاه کفر و منافقان مدینه توطئۀ خود را ادامه دادند. به این دلیل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را که در جنگ مجروح شده بودند، فراخواند. و آنان فرمان الهی را اطاعت کردند در منطقۀ «حمراء الاسد»[۱] جمع شدند. و ابوسفیان و لشکر او از این استقامت مومنان ترسیدند و عازم مکه شدند. و به این ترتیب توطئه دشمن خنثی شد.

لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ

مجروحان واقعۀ احد همگی فرمان خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اطاعت کردند، اما «منهم» یعنی برخی از آنان «احسنوا» و «اتقوا» بودند و «اجر عظیم» هم مخصوص آنان است. «للذین» یعنی برای کسانی که، و مخصوص کسانی از آن مجروحان که دستور خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پذیرفتند و اطاعت کردند، ـ نه برای همگی آنان ـ بلکه کسانی از آنان که نیکوکار و تقوامنش هستند، پاداشی بزرگ است. ظاهراً منظور از محسنان کسانی هستند که در عمل نیکوکار هستند، و متقین کسانی هستند که در اندیشه و نیت  و اخلاق تقوامنش هستند، یعنی تقوا به قلب و احسان به عمل تعلق دارد. به تعبیر دیگر اولی به عمل ظاهری آنان و دومی به عمل باطنی و ملکات درونی آنان بازمی‌گردد. پس پاداش عظیم که نزد خداست: «وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیم» [انفال: ۲۸] فقط مخصوص محسنان و متقیان از مجروحان و جانبازان جنگ است.

دقتی که درآیه لازم است، به آن توجه شود، ان است که آیۀ شریفه اثبات «اجر عظیم» برای این دست از جانبازان است، اما  تعبیر «اجر عظیم» نفی «اجر» نمی‌کند، بلکه نفی «اجر عظیم» از آنان می‌کند. اما منظور از «اجر عظیم» چیست؟ گفته‌اند: عظیم آن چیزی است که فوق آن نیست و شأن آن بزرگی و عظمت است. [الفروق اللغۀ: ۱۷۷] بنابرای عظیم دلالت بر مرتبۀ رفیع دارد. [التحقیق: ۸/۱۷۶] خداوند متعال در این آیه «اجر عظیم» یعنی مرتبه‌ای رفیع را برای آنان اثبات می‌کند که تا حدودی هم‌طراز مقام و مرتبۀ شهداء باشد. و این مقام برای همۀ جانبازان و مجروحان نیست، بلکه فقط شامل کسانی است که تا انتهای راه همراه خدا و رسول خدا هستند و محسن و متقی هستن و دیگران از مجروحان و جانبازان این مقام رفیع را ندارند، اما آیا از اجر و پاداش برخوردارند یا نه؛ آیۀ شریفه دربارۀ آن ساکت است و نشان می‌دهد بستگی به عملکرد آنان در آیندۀ زندگی‌شان دارد.

 بنابراین مجروحانی که در مسیر فرمان الهی هستند، دو دسته هستند: گروهی از آنان نیکوکار و تقوامنش هستند و گروه دیگر به مصالح دنیویی فرمان می‌برند و پاداش بزرگ فقط مخصوص نیکوکاران و تقوامنشان است. بنابراین اجر عظیم مشروط به دو شرط مذکور است و این هشداری بزرگ به جانبازان صحنه‌های نبرد است که اگر در ادامه نیکوکار و متقی نباشید، پاداش بزرگی که شایستۀ مجاهدان الهی است، نخواهید داشت و نوید به جانبازانی است که تا آخر بر پیمان الهی باقی ماندند. و این نشان می‌دهد که لازم است تا پایان زندگی ـ ظاهر و باطن ـ در جهت خدا یکی باشد.

ماجرا

به‌طور خلاصه آن‌چه در إمتاع الأسماع از ص ۱۶۷ ج اوّل ضبط شده است، این است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) أمر کرد بلال را که در مقابل أوس و خزرج و دیگران نداء کرده و بگوید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم أمر مى‏کند که در تعقیب دشمن از شهر خارج شوند، و خارج نشوند مگر آن‌هایی که جراحت داشته و از جنگ احد برگشته باشند و چون مردم اجتماع کردند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دو رکعت نماز در مسجد مدینه خوانده، و سوار اسب خود شده و حرکت کرد، و أصحاب آن حضرت با او حرکت کرده، و در حمراء أسد (۸ میلى مدینه) منزل کردند. و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد که همه هیزم جمع کرده، و هرکسى در نزدیکى خود متفرّق شده و آتش روشن کنند. و ابوسفیان از جریان امور مسلمین تحقیق و بررسى مى‏کرد، و از افراد مسافر و از مأمورین خود از این اجتماع و از آتش آنها که حدود پانصد مورد بود آگاهى پیدا کرده، و وحشت بر او مستولى گشته، دستور داد که از حرکت بسوى مدینه منصرف شده، و به مکّه برگردند. [تفسیر روشن؛ ج: ۵؛ ص: ۱۵۲]

توجه و تذکر

اگرچه آیۀ شریفه بیان یک واقعۀ خاص است و در آن واقعه نازل شده است، اما مختص به آن واقعه نیست، بلکه عام است و شامل همۀ کسانی است که در راه خدا جهاد می‌کنند و مجروح می‌شوند و با حال جراحت که به اصطلاح ما از آن به جانبازی یاد می‌کنیم، دستور خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به تبع آن امام المسلمین را اجابت می‌کنند و دارای دو شرط احسان و تقوا هستند. این گروه اجری عظیم دارند.

آیۀ ۱۷۳

الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ

ترجمه

همان کسانی که مردم به آنان گفتند: مردمان براى پیکار با شما گرد آمده‏اند، از آنان بترسید. پس ایمان ایشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را بس است و او نیکو وکیل و حامی‌ای است.

تفسیر

ادامۀ آیۀ پیشین است، و بیان حال جانبازان راه خداست که نیکوکار و تقوامنش هستند. سخنگویان دشمن که در جنگ روانی مهارت دارند، برای این‌که آنان را بترسانند، می‌گویند که مردمان و دشمنان دین خدا برای پیکار و برضد شما جمع آمده‌اند، از آنان بترسید، اما آنان برخلاف جنگ روانی، ایمان‌شان افزون می‌شود و با زبان حال و در گفتار می‌گویند: ما کار خود را به خدا واگذاشته‌ایم و خدا ما را بس است و او نیکو حمایت‌گری است.

الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ

«الذین» بدل از «للذین» در آیۀ پیشین است، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیم» این‌ها چه کسانی هستند که احسان و تقوا بروز آن است؟ و چه ویژگی‌ در مواجه با دشمنان دارند؟ آنان کسانی هستند که وقتی مردم علیه اسلام و جامعۀ اسلامی جنگ روانی راه می‌اندازد، ثابت‌قدم هستند و ترس به خود راه نمی‌دهند. بنابراین آیۀ شریفه مدح جانبازان و مجروحان در راه خداست که تا پایان راه بر راه خدا ثابت‌قدم ماندند.

إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ

دشمنان همواره تلاش دارند که  مومنان را از قدرت خود بترسانند و این سیره و  روش دائمی آنان است و جنگ روانی یکی از ابزار مهم آنان برای ترساندن نظام و جامعۀ اسلامی است. تعبیر «گزینه‌ها روی‌ میز است» سخن امروز دشمنان دین خدا نیست، بلکه از اول بوده است. اما مومنان که به قدرت ایمان مجهز هستند، هرگز از تهدیدهای دشمن ترسی به دل راه نمی‌دهند. حقیقت خشیت آن است که «انسان چیزی را منشأ اثر بداند و از آن قلباً منفعل شود.» [تسنیم: ۱۶/ ۳۴۲] و هدف دشمنان آن است که قلوب مومنان را خالی کنند و آنان را در برابر خود منفعل سازند و این هدف جنگ روانی آنان است. اما مومنان حقیقی چون فقط از خدا خشیت دارند و تنها او را منشأ اثر می‌دانند، و این خشیت عالمانه و عاقلانه است، زیرا فقط خدا را موثر در عالم است. آنان از دشمنان خدا ترسی به دل راه نمی‌دهند:  «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّه» [احزاب: ۳۹]

در جنگ احد هم مشرکان قریش شخصی به نام «نعیم بن مسعود اشجعی»[۲] را مأمور کردند که مسلمانان و جانبازانی که خود را برای دفاع از کیان اسلام آماده کرده‌ بودند، بترسانند.  و میان آنان تفرقه و تزلزل ایجاد کنند. او هم جنگ روانی راه انداخت و قدرت مشرکان را به رخ مسلمانان کشاند تا مسلمانان جانباز را بترساند. اما تبلیغات او نتیجه‌ای در میان مسلمانان نداشت. و دلیل بی‌نتیجه‌بودن تبلیغات وی چیزی نبود مگر قدرت ایمان مسلمانان.

فَزادَهُمْ إِیماناً

بنابراین جانبازان از تهدیدهای دشمنان جا نمی‌زنند و هراسی به دل راه نمی‌دهند، بلکه ایمان آنان فزون می‌شود و آنان را در یاری دین خدا مستحکم‌تر می‌کند و این ویژگی مومنان حقیقی و جانبازانی است که در راه خدا جانبازی کرده‌اند و بر عهد خود پابرجا هستند. آنان علی‌رغم جراحتی که از جنگ در جان خود دارند، از تهدیدات و تبلیغات دشمن دل خالی نمی‌کنند، و قدرت مادی دشمن آنان را نمی‌ترساند، بلکه این تهدیدات ایمان آنان را می‌افزاید. زیرا ایمان به قلب آنان راه یافته است، و تهدیدها ایمان آنان را قوی‌تر می‌کند. وقتی ایمان عاقلانه شد و از عقل به قلب آمد، تهدیدها اثر معکوس دارد. زیرا آنان می‌دانند و ایمان دارند که راه آنان حق است و آنان نیز در این راه یکی از دو نیکی را خواهند داشت: شهادت و پیروزی: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْن» [توبه: ۵۲] این ایمان قدرتی در آنان به وجود می‌آورد که هرچه تهدیدهای دشمن بیشتر باشد، ایمان آنان افزون می‌شود. اما این ایمان صرف دلبستگی نیست، بلکه همراه با عقل و شعور است. یعنی ایمان عقلی و قلبی است که تهدیدها در آنان اثر ندارد، بلکه موجب ازدیاد ایمان می‌شود و قدرت دفاعی آنان را هم بیشتر می‌کند. دلیل این‌که می‌گوییم ایمان آنان عاقلانه و صاحب‌دلانه است، آن است که آنان دین خدا را که در خطر دیدند، در دفاع از آن تردیدی به خود راه نمی‌دهند: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً» [احزاب: ۲۲]

 این امر دقیقاً در مقابل کفر و کفار قرار دارد که چون فاقد عقل هستند و به تعبیر قرآن جان‌شان سفیه و نادانی است:   «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» [بقره: ۱۳۰] هرچه بیشتر ایمان به آنان ارائه می‌شود، بیشتر فرار می‌کنند: «قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً» [نوح: ۵ ـ ۶] و طغیان آنان نیز بیشتر می‌شود: وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» [اسراء: ۶۰]

توجه شود که برخی افراد به دلیل جو و فضای جامعه، وارد معرکه می‌شود، به تعبیر دقیق‌تر احساسی ایمان می‌آورند، اما چون این ایمان از روی احساس و جو است، در ادامۀ راه می‌برند و سختی‌ها آنان را خسته و دلزده می‌کند. اما اگر ایمان عاقلانه باشد و از عقل به قلب وارد شود، ایمان هم مستحکم خواهد بود و در هر سختی و مشکلی نیز، از راه الهی دست برنمی‌دارند، بلکه مشکلات و سختی‌ها ایمان آنان را مستحکم‌تر و قوی‌تر می‌کند.  و این ایمان قوی و مستحکمی است که اسلام پایه می‌گذارد.

«عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ علیه السلام فَقَالَ یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَهً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ: الْعَقْلُ وَ الْحَیَاءُ وَ الدِّینُ. فَقَالَ آدَمُ: إِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ. فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ: انْصَرِفَا وَ دَعَاه‏. فَقَالا: یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ. قَالَ: فَشَأْنَکُمَا وَ عَرَج‏» [الکافی: ۱/۱۰ ـ ۱۱]

نکتۀ مهم آن‌که وقتی ایمان قوی شد، عمل هم قوت می‌گیرد. یعنی قدرت ایمان، انسان را به عمل مقتدرانه می‌کشاند. بنابراین ایمان در آیۀ شریفه؛ ایمان قلبی است که نتیجه عملی دارد. به این معنی که هرچه ایمان قدرت بیشتری در قلب مومنان گرفت، عمل آنان قدرتمندانه‌تر خواهد بود. به این دلیل است که می‌گوییم ایمان عاقلانه است که هرچه عاقلانه‌تر باشد، فزونی می‌گیرد. البته منظور ما از عقل؛ عقل قدسی و الهی است، که همۀ شوون انسان را تحت اختیار خود می‌گیرد. چنان‌چه از امام صادق سلام الله علیه وارد شده است: «مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ» [الکافی: ۱/۱۱] اما کسانی که از عقل بی‌بهره هستند، از ایمان هم بهره‌ای ندارد، بلکه ایمان موجب طغیان و کفر آنان می‌شود: «وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً» [مائده: ۶۴ ـ ۶۸]

وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ

ایمان که افزایش یافت، زبان حال و قال آنان یک چیز است، خدا ما را کفایت می‌کند: «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» [زمر: ۳۶]  و این در حالی که دشمنان خدا مومنان را از غیر خدا می‌ترسانند: «وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِه» [زمر: ۳۶] اما آنان می‌دانند که تأثیر فقط از خداست. به این دلیل از غیرخدا ترسی به دل راه نمی‌دهد و فقط به خدا توکل دارند و هرچه ایمان آنان بیشتر شود، توکل آنان فزونی می‌گیرد و می‌دانند و می‌گویند: خدا ما را بس است و او نیکو حمایت‌گری است. بنابراین کارهای خود را به خدا واگذار می‌کنند و می‌دانند که خدا برای آنان بس است. زیرا می‌دانند که وقتی کار را به خدا سپردند، او به احسن وجه کار را به ثمر می‌رساند که هیچ خللی در آن نیست و این معنای «نعم الوکیل» است. بنابراین هیچ‌گاه ناامید و کسل نیستند و همواره در راه خدا شاداب هستند. و این منطق مومنان حقیقی و جانبازان راه خداست. آنان که به مقام احسان رسیده‌اند و تقوا در عمل آنان تجلی دارد، فقط خدا را می‌بینند و او را منحصراً موثر می‌شناسند، به این دلیل کارهای خود را فقط به خدا می‌سپارند و می‌دانند که خدا آنان را کفایت می‌کند: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه» [طلاق: ۳]

اما ما که در امور خود کم می‌آوریم، به این دلیل است که دچار شرک خفی هستیم و غیر از خدا را نیز موثر می‌دانیم و خلاصه می‌گوییم که به کار خود یا کمک دیگران حساب باز می‌کنیم و در کنار آن برای خدا هم حسابی باز می‌کنیم. اما توکل علت تامه است و همۀ شوون و ابزار و اسباب را در بردارد.

آیۀ ۱۷۴

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ

ترجمه

پس با نعمت خدا و فضل او بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی به آنان نرسید، و خشنودى خدا را پیروى کردند، و خدا داراى فضل بزرگ است.

تفسیر

نتیجۀ عملی منطق مومنانۀ «حسبنا الله و نعم الوکیل» بازگشت نعمت و فضل الهی برآنان است.  در کنار آن هیچ آسیبی به آنان نمی‌رسد. و حالتی دارند که همواره در پی خشنودی خدا روان هستند و خداوند هم آنان را از فضل خود ناامید نمی‌فرماید. زیرا خداوند دارای فضلی بزرگ است.

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ

پاداش و نتیجۀ نگاه مومنانۀ جانبازان آن است که آنان در هر نبرد و درگیری‌ای با کفار با نعمت و فضل الهی باز می‌گردند. و این یعنی پیروزی در نبردهای مختلف با دشمنان دین خداست. آیۀ شریفه نعمت و فضل را نکره بیان فرمود تا نشان دهد که حد نعمت و فضل الهی محدود نیست، بلکه هرچه ایمان و توکل مومنان بیشتر باشد، نعمت و فضل الهی بیشتر است و آن دو به استعداد ایمانی آنان بستگی دارد. بنابراین نعمت و فضل الهی عام است و شامل همۀ زندگی آنان می‌شود.

به تعبیر دیگر هرچه قدرت ایمان قوی‌تر باشد، بازگشت پیروزمندانه از نبردهای مختلف سخت و نرم بیشتر خواهد بود و این نعمت و فضلی است که خداوند به جامعۀ اسلامی عنایت می‌کند، اما این نعمت و فضل به برکت جانبازی مومنانۀ جانبازان در جامعه است. یعنی حضور مومنانه و محسنانه و تقوامنشانۀ آنان است که پیروزی‌ها را نصیب جامعۀ اسلامی می‌کند و این مطلبی است که از ظاهر آیه برمی‌آید و این نشانۀ عظمت مقام جانبازن مومن است که خیرشان به کل جامعه می‌رسد و همۀ جامعه از اجر عظیم آنان بهره دارند.

لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ

هیچ آسیب و گزندی به آنان نمی‌رسد. قران از «قوم سوء» [انبیاء: ۷۴ و ۷۷] یاد می‌کند که گرفتار بدی‌های خودشان شده‌اند. اما این‌ها چون مومن هستند، بدی در جان‌شان راه ندارد، به این دلیل هیچ بدی به آنان نمی‌رسد، بلکه بدی حتی آنان را مس هم نمی‌کند. و جامعۀ اسلامی هم از این برکت بهره‌مند می‌شود.

مومنانِ جانباز جنگ احد هم در جریان «حمراء الاسد»، با خوشحالی و موفقیت به مدینه برگشتند، در حالی که هیچ آسیب و صدمه‌ای هم از دشمن ندیدند. این آرامش معنوی که همراه با اطمینان خاطر بود، نعمتی الهی بود که همراه با فضل او شده بود و تلخی شکست احد را از جان آنان زدود و شیرینی پیروزی مشرکان را در کام‌شان تلخ کرد.

وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ

لایه و مرحلۀ سوم از توفیق الهی آن است که آنان از رضوان و خشنودی الهی پیروی کردند و در پی خشنودی خدا بودند. دلیل این‌که در پی رضوان الهی بودند، این بود که آنان مومنانه در پی دستورات خدا و پیامبر خدا حرکت کردند. و چون در مهم‌ترین موقعیّت و در سخت‌ترین حالت دستور رسول خدا را اطاعت کردند، مشمول بزرگ‌ترین لطف و رحمت و رضاى الهى قرار گرفتند، و رضوان تمام او را به دست آوردند.  و مقام رضوان الهی همان اجر عظیمی است که در آیۀ ۱۷۲ به آنان وعده داده شد و مقام رضوان الهی والاترین مقام است. قرآن در آیۀ ۷۲ سورۀ مبارکۀ توبه می‌فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ» این وعدۀ عمومی به همۀ زنان و مردان مومن. اما یک وعدۀ خاص است: «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» رضوان از جانب خداست که آن بزرگ‌تر از جنات است و آن «ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم» است که مخصوص مومنان خاص است که یکی از مصادیق این جریان جانبازان مومن هستند.

وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ

نتیجۀ این حرکت مومنانه و تبعیت از رضوان الهی آن شد که خداوند فضلی فزون از نعمت و فضل پیشین به آنان عنایت فرمود. زیرا خداوند دارای فضلی عظیم است که همۀ شوون آنان را دربرمی‌گیرد. زیرا هیچ محدودیتی ندارد و هرچه بندگان خود را بیشتر در معرض آن قرار دهند و استعداد بیشتری از خود نشان دهند، فضل و رضوان خدا بیشتر شامل حال آنان می‌شود.

بحث روایی

روایتی از امام صادق سلام الله علیه است که دستورالعملی قرانی به ماست که بنده فقط بخش مربوط به آیۀ ۱۷۳ و ۱۷۴ را برای شما می‌خوانم.

عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ‏: عَجِبْتُ‏ لِمَنْ‏ فَزِعَ‏ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ. عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ»‏ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» [الفقیه: ۴/۳۹۲]

آیۀ ۱۷۵

إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

ترجمه

مومنان! جز این نیست که شیطان شما را از دوستانش می‌ترساند، و اگر براستی مومن هستید، از او نترسید، و فقط از من بترسید.

تفسیر

پس از آن‌که حالت جانبازان نیکوکار و تقواپیشه را بیان فرمود، خطاب را به همۀ مومنان برمی‌گرداند و مومنان را از ترس از دشمنان برحذر می‌کند. آیۀ شریفه بیان این حقیقت است که ایجاد ترس در قلوب انسان‌ها کار شیطان است، و منظور از شیطان فقط شیاطین جن نیست، بلکه شیاطین انسانی هم است. قرآن مومنان را مخاطب قرار می‌دهد  و بیان می‌کند که شیطان ـ که در این آیه ظهور در شیطان انسی دارد ـ شما مومنان را از دوستان خود یعنی کافران و دشمنان دین خدا  می‌ترساند.  و شما اگر مومن هستید، از آنان نترسید و فقط از خدا بترسید.

إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ

آیۀ شریفه با «انما» شروع می‌شود که حصر را برساند که کار شیطان آن است که شما را به دوستان و اولیاء خود ـ یعنی کسانی که همانند او دشمن شما هستند ـ بترساند. در حقیقت آیۀ شریفه این‌گونه است که ای مومنان آن شیطان است که شما را از دوستان خود می‌ترساند، یعنی شما را از قدرت و توان آنان می‌ترساند، در قدرت آنان مبالغه می‌کند و باعث می‌شود که ترس در دل‌های شما بیافتد. و این فریبی بیش نیست، همان‌گونه که وعده‌های شیطان فریب است، وعیدهای او هم فریب است و مومن نه فریب وعده‌های شیطان را می‌خورد و نه فریب وعیده‌های او را؛ بنابراین نه به سخنان شیطان طمع می‌ورزند و نه از تهدیدهای او ترسی به دل راه می‌دهد.

اما منظور از «الشیطان» در آیۀ شریفه شیطان انسی است که کافران و منافقانی است که جنگ روانی راه می‌اندازند و مسلمانان را از قدرت دشمن می‌ترسانند. و این کار رسمی آنان است که مسلمانان را به امور دنیایی و قدرت‌های مادی بترسانند:  «وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِه» [زمر: ۳۶] این همان کاری است که شیطان بزرگ یعنی امریکا در دورۀ ما انجام می‌دهد. و ما را از قدرت خود می‌ترساند.

فَلا تَخافُوهُمْ

اما قران دستور می‌دهد که مومنان نباید تحت تأثیر القائات و تبلیغات و تهدیدات دشمن واقع شوند و از آنان بترسند. بنابراین ترس از مشرکان و قدرت‌های مادی بی‌مورد است.

وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

بلکه اگر مومن هستند که ایمان آنان عاقلانه است و مبتنی بر معرفت توحیدی می‌دانند که تنها باید از خدا ترسید، زیرا فقط خداوند در عالم وجود موثر است. منظور از خوف از خدا، گریه نیست، اگرچه گریه‌ به ویژه گریه‌های شبانه در صیقل قلوب خیلی موثر است، اما خوف از خدا یعنی این‌که بترسیم که مخالف دستورات او عمل کنیم و این شرط ایمان است، مومن که می‌داند که خدا همه‌کارۀ عالم است، حتی از کوچک‌ترین گناه خود هم بیم دارد و همیشه مراقب خود است. به این دلیل است که قرآن می‌فرماید: «فَإِیَّایَ فَارْهَبُون» [نحل: ۵۱] و بنابراین مومن همۀ جانش می‌گوید: «إِنِّی أَخافُ اللَّه» [انفال: ۴۸] و با خدا مخالفت نمی‌کند، حتی در برخورد با کافر هم از دین خدا خارج نمی‌شود: «إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ‏» [مائده: ۲۸] زیرا «إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیم» [یونس: ۱۵]  بنابراین حقیقت خوف از خدا؛ ترس از مخالفت از دستورات او و به دام شیطان افتادن و طمع و ترس دنیایی او را فراگرفتن است.

درس قرآن

قرآن به ما تذکر می‌دهد که عامل پیروزی‌ها و تحقق اهداف الهی امور مادی نیست، البته مومنان موظف هستند که قدرت سخت و تجهیزات و ابزار لازم را تهیه کنند، اما حقیقت عامل پیروزی خشیت و ترس از خداست که انسانی لحظه‌ای از خدا غافل نشود و همیشه به او توکل کند و هیچ از دشمن و قدرت او نهراسد. این حقیقتی قرآنی است که «امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» به شرط این‌که ما مومن باشیم. شرط ایمان و آن هم ایمان حقیقی و عاقلانه برای پیروزی مسلمانان و تحقق اهداف الهی روی زمین ضروری است و این همان است که از آن به قدرت ایمان یاد می‌شود.

[۱] حمراء الاشد منطقه‌ای در هشت یا ده میلی جنوب مدینه یعنی حدود ۲۰ کیلومتر دورتر از شهر مدینه است.

[۲] وی فرد عجیبی است، در جنگ خدق مسلمان شد و چون کفار ازمسلمان شدن او خبری نداشتند، به دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به میان مشرکان قریش ـ ابوسفیان و سپاه قریش ـ و یهودیان مدینه رفت و میان آنان اختلاف انداخت و همین باعث شد که سپاه احزاب از هم بپاشد. این فرد در جنگ جمل علیه امیرالمومنین علیه السلام حضور داشت و در همان‌جا هم کشته شد!

 حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

اسفند
6
1395

سال خمسی داشته باشید

 

همه‌تان باید سال خمسی داشته باشید. نگویید من ندارم، شاید پارسال یک همچین شبی پول داشتی، اما امسال هزارتومن زیاد داری، باید دویست تومانش را به عنوان خمس بدهی. آشیخ محمدحسین زاهد رحمهالله هر شب خمس مالش را می داد. نفت فروشی داشت در بازار، کاسبی می کرد، حساب می کرد که امشب باید دو هزار تومن خمس بدهم، آن را کنار مےگذاشت. چون که شب به شب باید خمس بدهیم، منتها ارفاق داده اند تا یکسال مےتوانی عقب بیندازی.

الان رفتی بازار کاسب شدی، این اول سال است تا یکسال نان و آبت خمس ندارد، مشهد بروی ، کربلا بروی، جهاز دختر بدهی، خمس ندارد. بعد یک سال ببین چقدر موجودی داری، اگر دیدی صد هزارتومان داری، باید بیست هزار تومان آن را خمس بدهی. اگر ده هزار تومان داری باید دو هزار تومان خمس بدهی.

وقتی دو هزار تومان را دادی، در دفترت مےنویسی، موجودی هشت هزار تومن،آن وقت سال دیگر باز حساب مےکنی، اگر به هشت هزار تومن اضافه شده، مثلا ده هزار تومان اضافه شده، آن ده هزار تومان ، دو هزار تومن خمس دارد. این طوری است . باید حساب داشته باشی. بعضی ها مےگویند: من ندارم، همیشه ڪم کار هستم. چی؟

پنجاه سال پیش من در تهران یک اتاق اجاره کرده بودم، هوا هم گرم بود. آسید مرتضی لنگرودی رحمهالله امام جماعت مسجد حاج ابوالفتح بودند، ایشان می خواستند با پسرشان به لنگرود بروند. پسرش به من گفت : « شما در منزلتان ناراحت هستید ، این دو سه ماهی که ما به لنگرود می رویم، شما به منزل ما بروید» منزل آنها حیاط بزرگی داشت و باغچه و حوض و زیرزمین و خنک بود. آن موقع کولر و پنکه نبود، اما زیر زمین خنکی داشت، ما دو سه ماهی آنجا بودیم.

پسرشان یک نامه از لنگرود برای من نوشت که پدرم از شما تقاضا کرده است که از پله های پشت بام بالا بروید، ببینید چند تا گوله خاک ذغال آن بالا زیاد،آمده است. پارسال که ما کرسی گذاشتیم، مقداری از گوله ها زیاد آمده است. ما رفتیم و گوله ها را شمردیم، دیدیم مثلا پانزده تا گوله است، سه تا را باید بعنوان خمس می داد، اگر خودش را نداشت باید پولش رو مےداد.

یک آیت الله نامه می دهد که ببیند چند گوله خاکه روی پشت بام زیاد آمده است. قدیم خاک ها را الک مےکردند، بعد با آب آن را مثل کوفته گوله مےکردند. زن ها که مےخواستند کرسی را آتش کنند، خاکسترها را هم می زدند و یک گوله وسط مےگذاشتند، بعد آتش را با خاک انداز روی گوله می انداختند. دور گوله خاکستر بود. بخاری نبود، گاز نبود، کرسی بود، هفت هشت نفر زیر کرسی مےخوابیدند.

 
 منبع: ڪتاب بدیع الحکمه حکمت ۳۱ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)

اسفند
6
1395

سرّ چاه

سرّ اینکه امیرالمومنین علیه السلام راز دلشان را به چاه می گفتند چه بود؟

 میثم تمّار رضوان الله علیه نقل می کند :

شبى از شب‏ها مولاى من أمیر المؤمنین علیه السّلام مرا با خود از کوفه به خارج آن برد، و بسوى صحرا می رفتیم؛ تا آنکه چون به مسجد جُعْفىّ رسید، رو به قبله نمود و چهار رکعت نماز گذارد، و چون سلام داد و تسبیح گفت، دست ‏هاى خود را براى دعا گشود و…

 سپس برخاستند و از مسجد جُعفى بیرون آمدند و راه صحرا را در پیش گرفتند و من به دنبالش می رفتم.
در این حال به جائى رسیدیم که حضرت خطّى بر روى زمین‏ کشیدند و فرمودند: مبادا از این خطّ تجاوز کنى!…

 من به دنبال او رفتم، تا رسیدم به جائى که دیدم: آن حضرت تا نصفِ بدنِ خود را در چاهى سرازیر کرده و مشغول گفتگو با چاه است؛ او با چاه سخن می گفت و چاه با آن حضرت.
حضرت احساس کرد که من آمده‏ ام و ملتفت به من شد و فرمود: کیستى؟ عرض کردم: من میثم هستم،
فرمود: اى میثم! مگر من به تو امر نکردم که از آن خطّ تجاوز ننمائى!؟
عرض کردم: اى مولاى من! من از گزند دشمنان بر تو هراسناک شدم، و دیگر دل من تاب و توان تحمّل و شکیبائى را نیاورد!
فرمود: آیا از آنچه من در اینجا گفته ‏ام چیزى شنیده ‏اى؟!
عرض کردم: نه، اى مولاى من! چیزى نشنیدم…

باید دانست که مراد از کندنِ زمین با کف دست و پنهان کردن سرّ در آن و انبات زمین از آن سرّ،

۱️⃣ یا کنایه و استعاره ایست طبق محاورات عامّه مردم از نداشتن همراز که انسان درد دل خود را به او بگوید و محتاج شود که راز را بر دل خاک بسپارد؛

۲️⃣ و یا واقعاً اراده حضرت این بوده است که با نفس قدسیّه خود آن اسرار را در درون خاک و روح و ملکوت زمین بسپارند، تا آنکه بعداً از آن زمین اسرار نباتى چون اولیاى خدا که صاحب سرّ حضرت باشند پدیدار گردد.

 و البتّه این احتمال دوّم اقرب به حقیقت است، زیرا حضرت‏ أمیرالمؤمنین علیه السّلام در شب تاریک به صحرا بیاید و بعد از خواندن نماز و مناجات طویله به درگاه خداوند میثم را بگذارد، و خود به تنهائى برود، که طبق محاورات مردم کنایه و استعاره ادبى با خاک به عمل آورد؛ این بسیار بعید است.

 و از اینجا استفاده می شود که زمین و خاک داراى شعور و ادراک هستند و امانت و سرّ آن حضرت را ضبط می کنند، و سپس در وقت رویانیدن گیاه، با آن گیاه از زمین خارج مى ‏نمایند.

 منبع
معاد شناسی ج ۷ صص ۲۴۰ -۲۴۴

اسفند
6
1395

شش حالت در انسان

شش حالت در انسان ،هنگامى که نعمتى به دیگرى می‏ رسد و خود شخص از او محروم می ماند

غبطه
نخست اینکه آرزو مى ‏کند همانگونه که دیگران دارند، او هم داشته باشد، این حالت را” غبطه” مى‏ خوانند و انسان را وادار به تلاش می کند.

حسد
دیگر اینکه آرزو مى‏ کند آن نعمت از دیگران سلب شود و براى این کار به تلاش و کوشش بر مى ‏خیزد این همان حالت ” حسد” است

بخل
سوم اینکه آرزو مى ‏کند خودش داراى آن نعمت شود و دیگران از آن محروم بمانند، و این همان حالت” بخل” و انحصار طلبى است که انسان همه چیز را براى خود بخواهد و از محرومیت دیگران لذت ببرد.

شح
آرزو می کند که اگر کسی نعمتی دارد فقط به او بدهند و دوست ندارد که نعمتی ر ا به دیگران ببخشد.( یعنی نه خودش نعمتی را می بخشد و نه دوست دارد دیگران ببخشند. و این شدیدتر از بخل است به نام شح.)

ایثار
چهارم اینکه دوست دارد دیگران در نعمت باشند، هر چند خودش در محرومیت بسر ببرد و حتى حاضر است آنچه را دارد در اختیار دیگران بگذارد و از منافع خود چشم بپوشد و این حالت والا را” ایثار” مى‏ گویند که یکى از مهمترین صفات برجسته انسانى است.

شکر
کسی نعمتی را ندارد ولی شخص دیگری آن نعمت را دارد. شخص محروم شکر نعمت او را می کند. که در این صورت این شکر جلوی حسادت را می گیرد و باعث می شود خودش نیز صاحب آن نعمت شود

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اسفند ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« بهمن   فروردین »
 123456
78910111213
14151617181920
21222324252627
282930