خرداد
30
1396

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۵۸

آیات ۱۸۳ ـ ۱۸۴

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۸۳) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ (۱۸۴)

آیۀ ۱۸۳

الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

مفردات

بقربان

اصل «قربان» «قرب» به معنای نزدیکی است که معنایی مخالف «بُعد» و «دوری» دارد. و قربان آن‌ چیزی است که انسان را  به خدای تعالی نزدیک می‌کند، اعم از عبادات و غیر آن. [مقاییس اللغۀ: ۵/۸۰ ـ ۸۱؛ مفردات: ۶۶۴] در معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز هر عملی که انسان را به خداوند نزدیک کند، قربان است: «وَ ارْزُقْنِی حُبَّکَ وَ حُبَّ کُلِّ مَنْ أَحَبَّکَ وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ‏ یُقَرِّبُنِی‏ إِلَى حُبِّکَ» [مصباح المتهجید: ۱/۷۲] و در روایت معروفی که هم از لسان مبارک رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و هم امیرالمومنین علیه السلام و هم امام رضا سلام الله علیه وارد شده است: «الصَّلَاهُ قُرْبَانُ‏ کُلِ‏ تَقِی» [الکافی: ۳/۲۶۵؛ تحف العقول: ۱۱۰؛ دعائم الاسلام: ۱/۱۳۳] پس قربانی آن‌چیزی است که انسان را به خدا نزدیک می‌کند و موجب قرب انسان به خدا می‌شود. و شرطش آن است که خدا آن را بپذیرد:  «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَر» [مائده: ۲۷]

ترجمه

همانان که گفتند: خدا با ما پیمان بسته که به هیچ پیامبرى ایمان نیاوریم تا براى ما قربان‌اى بیاورد که آتش آسمانى‏ آن را  بسوزاند. بگو پیش از من پیامبرانى بودند که دلایل آشکار و آنچه گفتید، براى شما آوردند. اگر راست مى‏گویید، پس چرا آنان را کشتید؟»

تفسیر

آیۀ شریفه ادامۀ منطقی آیات پیشین است. در آیۀ ۱۸۱ خداوند متعال پرده از سخن ناحق یهودیان برداشت و در این آیه با «الذین» ادامۀ بهانه‌گیری‌ها و کارهای ناروای آنان را تشریح می‌فرماید. یهودیان برای این‌که از رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم سرباز بزنند، بهانه آورند که به ما عهد شده است که به پیامبری ایمان بیاوریم که قربانی بیاورد که آتشی غیبی ـ به صورت معجزه‌آسا ـ آن را بسوزاند. خداوند متعال به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور ‌می‌دهد که با آنان احتجاج بفرما که پیش از من پیامبرانی معجزاتی از جمله همین معجزه آمدند، پس اگر در عهد خود صادق هستید، چرا  آنان را به قتل رسانید؟

الَّذِینَ قالُوا

«الذین» به «قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا» آیۀ ۱۸۱ برمی‌گردد. بنابراین معنای آیه این است که خدا این شبهه و سخنان یهود را شنید.  لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ ـ الذین قالوا

إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ

شبهۀ آنان این است که خداوند از ما پیمان گرفته است که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم، مگر این‌که معجزه‌ای خاص داشته باشد و آن این‌که قربانی بکند و این قربانی با آتشی غیبی و به صورت معجزه‌آسا سوزانده شود. منظور از «تأکله» «نابودکردن» است. یعنی آتش آن را نابود کند. [تسنیم: ۱۶/۴۸۷]

پس سخن آنان این است که خداوند به ما دستور داده است و ما هم پیمان بستیم. اما این سخن دو وجه دارد: اول این‌که از ظاهر آیه برمی‌آید که خداوند از یهود پیمان گرفته بود که آنان به پیامبرانی که چنین معجزه‌ای دارند، ایمان بیاورد و از ادامۀ آیه برمی‌آید که این ادعای آنان فی الجمله درست است، اگرچه آنان به پیمان خود عمل نکرده بودند.

دوم این‌که به آنان گفته نشده بود که فقط چنین معجزه‌ای را بپذیرید و تنها به پیامبری ایمان بیاورید که چنین معجزه‌ای دارد. این حصر افتراء به خدای سبحان است. زیرا تعبیر «أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّار» به این معناست خداوند به ما دستور داده و ما هم با او پیمان بسته‌ایم:  «إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا» که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم، مگر آن‌که معجزۀ وی آن باشد که قربانی‌ای بیاورد، تا آتش آن را بسوزاند و نابود کند.

بنابراین آیۀ نشان می‌دهد که آنان بهانه‌ای آورده بودند و سخنان خداوند متعال را تحریف کرده بودند، که ملاک نبوت و ایمان به رسالت فقط این معجزه است.

قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

برای همین در ادامۀ آیه هم افتراء فوق پاسخ داده می‌شود و هم پیمان‌شکنی مذکور به آنان یادآوری شده است. زبان قرآن زبان احتجاج است، بنابراین با «قل» شروع می‌شود که پیامبر ما به آنان بگو اولاً پیامبرانی پیش از من با معجزاتی آمدند. ثانیاً با معجزه‌ای که شما گفتید که آمدند. یعنی چنین عهدی بسته شده بود و چنین معجزه‌ای بوده است، اما تنها با شما پیمان بسته نشده بود که به پیامبرانی که چنین معجزه‌ای دارند، ایمان بیاورید، بلکه هم این معجزه بود و هم بینات و معجزات آشکار دیگر. پس اگر شما در گفتار خود صادق هستید، چرا پیامبران پیشین را به قتل رساندید؟ باز توجه شود که کار ناروا و ناحق پیشنیان یهود به همگی آنان و یهودیان مخاطب قرآن نسبت داده شده است که دلیلش در ذیل آیات گذشته بیان شد، که آن به دلیل «تشابهت قلوبهم» و همدلی آنان در ادوار و ازمنۀ مختلف است.

إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

خلاصه این‌که «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین» نشان می‌دهد که آنان در عهد و پیمان خود با خدای سبحان صادق نبودند و عهد خود را نقص کردند و مخالفت آنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امر تازه‌ای نیست و سابقه دارد. یکی از ویژگی مومنان صداقت در پیمان و عهد خود با خدای سبحان است: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» [احزاب: ۲۳] اما خصوصیت یهود آن است که در عهد خود با خدا صادق نیست. زیرا آنان ادعای‌شان این است که «إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا» خدا با ما پیمان بسته و ما هم به این پیمان متعهد هستیم. آنان از پیمانی سخن می‌گویند، که خودشان به آن پایبند نبودند. دلیل آن این است که پیامبرانی که با معجزات آشکار و این معجزه آمده بودند، به قتل رساندند.

بحث روایی و معرفت جمعی

سه روایت در تفسیر آیه

سه روایت در تفسیر آیه است که بحث ما تحت عنوان «معرفت جمعی» را توضیح می‌دهد.

روایت نخست

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَهُ «قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏» وَ قَدْ عَلِمَ أَنْ قَدْ قَالُوا وَ اللَّهِ مَا قَتَلْنَا وَ لَا شَهِدْنَا وَ إِنَّمَا قِیلَ‏ لَهُمُ‏ ابْرَءُوا مِنْ قَتَلَتِهِمْ فَأَبَوْا.» [وسائل الشیعۀ: ۱۶/۱۴۱]

یهودیان عصر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نه پیامبرانی را کشتند و نه شاهد قتل آنان بودند، اما به آنان گفته شد که از این کار پشینیان خود بیزاری بجویید، آنان سرباز زدند. بنابراین این روایت بیان می‌کند که آنان از کار ناروا و ناحق پیشینیان خود اعلام برائت و بیزار نکردند و به این طریق آنان را پشتیبانی کردند و همراه آنان شدند و قتل مذکور گردن آنان را هم گرفت.

روایت دوم

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَرْقَطِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ لِی تَنْزِلُ الْکُوفَهَ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ. فَقَالَ: تَرَوْنَ قَتَلَهَ الْحُسَیْنِ علیه السلام بَیْنَ أَظْهُرِکُمْ. قَالَ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا بَقِیَ مِنْهُمْ أَحَدٌ. قَالَ: فَأَنْتَ إِذاً لَا تَرَى الْقَاتِلَ إِلَّا مَنْ قَتَلَ أَوْ مَنْ وَلِیَ الْقَتْلَ. أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِ اللَّهِ‏ «قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ‏ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏» فَأَیَّ رَسُولٍ قَتَلَ الَّذِینَ کَانَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عِیسَى رَسُولٌ وَ إِنَّمَا رَضُوا قَتْلَ أُولَئِکَ فَسُمُّوا قَاتِلِینَ. [همان: ۱۴۱ ـ ۱۴۲]

این روایت بیان می‌فرماید که آنان به این کار رضایت داشتند و به دلیل همین رضایت به عنوان قاتلان پیامبران پیشین در قرآن نامیده شده‌اند. به این دلیل است که همۀ کسانی که به شهادت امام حسین علیه السلام راضی هستند، آنان هم قاتل امام حسین علیه السلام هستند. در زیارت وارث هم می‌خوانیم: «فَلَعَنَ‏ اللَّهُ‏ أُمَّهً قَتَلَتْکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً ظَلَمَتْکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً سَمِعَتْ بِذَلِکَ فَرَضِیَتْ بِه‏» [مصباح المتهجد: ۲/۷۲۱] یعنی در شهادت امام حسین علیه السلام هم کسانی که مباشرتاً و مستقیماً در شهادت آن حضرت شرکت داشتند، نقش داشتند. و هم کسانی که به آن حضرت ستم کردند، از گذشتگان ـ چون اصحاب سقیفه و غیر آن‌ها ـ و مردم همان زمان که امام را یاری نکردند و به این نحو به حضرت ستم کردند و چه کسانی که در آینده می‌آیند و به شهادت امام حسین علیه السلام رضایت دارند. به این دلیل است که روایت می‌فرمایند، امام زمان سلام الله علیه فرزندان کسانی را که امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانند، به کردۀ پدرانشان می‌کشد. زیرا آنان به کردۀ پدران‌شان راضی هستند و به آن افتخار می‌کنند.

عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی حَدِیثٍ رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ علیه السلام قَتَلَ ذَرَارِیَّ قَتَلَهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِفِعَالِ آبَائِهِمْ. فَقَالَ علیه السلام: هُوَ کَذَلِکَ. فَقُلْتُ: وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَ‏ «وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى» [انعام: ۱۶۴] مَا مَعْنَاهُ؟ قَالَ: صَدَقَ اللَّهُ فِی جَمِیعِ أَقْوَالِهِ وَ لَکِنْ ذَرَارِیُّ قَتَلَهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام یَرْضَوْنَ بِأَفْعَالِ‏آبَائِهِمْ وَ یَفْتَخِرُونَ‏ بِهَا. وَ مَنْ رَضِیَ شَیْئاً کَانَ کَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِی الْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی‏ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ وَ إِنَّمَا یَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ علیه السلام إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِمْ. [عیون اخبار الرضا علیه السلام: ۱/۲۷۳]

این همان اصل کلی است که از آن بحث معرفت جمعی استخراج می‌شود که اگر کسی به کردۀ دیگران راضی باشد، از آن‌ قوم است.

روایت سوم

قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ‏ «قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ»وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّ هَؤُلَاءِ لَمْ یَقْتُلُوا وَ لَکِنْ کَانَ هَوَاهُمْ مَعَ الَّذِینَ قَتَلُوا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ قَاتِلِینَ لِمُتَابَعَهِ هَوَاهُمْ وَ رِضَاهُمْ بِذَلِکَ الْفِعْل‏. [همان: ۲۶۸]

روایت سوم هم اشاره دارد که آنان به دلیل این‌که از هواهای نفسانی خود متابعت می‌کردند و به آن رضای بودند، در عمل ناحق و ناروای پشینیان خود شریک هستند. بنابراین رضایت و خشنودی به کاری بمنزلۀ آن است که ما آن کار را انجام داده‌ایم، هم‌چنین برائت و بیزاری از کاری به معنای آن‌ است که ما با آن گروه نسبت نداریم.

دو روایت از امیرالمومنین علیه السلام

در این جهت دو روایت از امیرالمومنین علیه السلام است که بحث را روشن‌تر می‌کند:

«أَیُّهَا النَّاسُ‏ إِنَّمَا یَجْمَعُ‏ النَّاسَ‏ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا. فَقَالَ سُبْحَانَهُ‏: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ‏» فَمَا کَانَ إِلَّا أَنْ خَارَتْ أَرْضُهُمْ بِالْخَسْفَهِ خُوَارَ السِّکَّهِ الْمُحْمَاهِ فِی الْأَرْضِ الْخَوَّارَهِ . [نهج البلاغۀ: ۳۱۹] ‏

مردم! خشنودى و خشم مردم را گرد هم جمع می‌کند. [و همگی در کیفر و پاداش آن شریک هستند و پیامد آن دامن‌گیر همگان است.] چنانکه ماده‏شتر ثمود را یک تن پى کرد، و خدا همه آنان را عذاب فرمود. زیرا همگان به آن خشنود بودند. [کسی از آن قوم به این عمل اعتراض نکرد و برائت نجست، بلکه در دل به آن راضی بود.] و خداى سبحان فرمود: «همگی ماده‏شتر را پى کردند و سرانجام پشیمان شدند» و دیرى نپایید که زمین‌شان بانگى کرد و فرو رفت، مانند صدای فرورفتن آهن داغ در زمین نرم.»

تعبیر این‌که مردم ـ فارغ از زمان و مکان ـ جمع و اجتماع‌شان به واسطۀ رضایت و خشم است، تعبیر بسیار دقیقی است. یک نفر ناقۀ صالح را پی کرد، اما همۀ قوم تبهکار ثمود مجازات شدند، زیرا به کار وی راضی بودند. بنابراین همگی در کار با او شریک هستند.

پس هراتفاقی که در زمان ما می‌افتد و ما نسبت به آن اتفاق عکس العمل مثبت یا منفی می‌گیریم، ما هم در آن حاضر هستیم. اگر فسادی در گوشۀ این کشور واقع می‌شود و ما نسبت به آن ساکت هستیم، ما در گناه آن شریکیم.

«وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِی فُلَاناً کَانَ شَاهِدَنَا لِیَرَى مَا نَصَرَکَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِکَ. فَقَالَ لَهُ علیه السلام: أَ هَوَى‏ أَخِیکَ‏ مَعَنَا؟ فَقَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِی عَسْکَرِنَا هَذَا [قَوْمٌ‏] أَقْوَامٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَیَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ یَقْوَى بِهِمُ الْإِیمَان‏.» [همان: ۵۵]

پس از جنگ جمل یکی از اصحاب به حضرت عرض می‌کند، دوست داشتم برادرم فلانی هم این‌جا بود تا شاهد باشد که چگونه خدا تو را بر دشمنانت پیروز فرمود. امام گفتند: او برادرت دوستدار ما بود و دل او با ما بود؟ عرض کرد: بله. فرمود: پس او با ما بوده و یقیناً همۀ کسانی که هنوز در پشت پدران و ارحام مادران هستند، با ما هستند، مردمی که گردش زمانه‌های آینده می‌آید و ایمان به آنان نیرومند شود.»

این تعبیر شریف هم گویا است که همۀ کسانی که در واقعه‌ای نبوده‌اند، چه در آن معاصر باشند و چه پس از آن بیایند و از حیث زمانی متأخر باشند، اگر به آن کار خشنود باشند و دل‌شان با آن باشد، آنان همراه و هم‌گام با آن جماعتی هستند که مباشرتاً و مستقیماً در کار درگیر بودند. برای مثال بسیاری از ماها غدیری هستیم، اگرچه آن را درک نکردیم، اما چون به کار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خشنود هستیم و به آن دلبسته؛ ما هم از اصحاب غدیر هستیم. و چه بسا افرادی که از اصحاب سقیفه هستند.

حتی می‌توانیم بگوییم کسانی که از حیث زمانی متقدم هستند، نیز در کار آیندگان شریک هستند، به شرط رضایت و خشنودی به آن. ما که در زمانی هستیم که ظهور حضرت ولی الله الاعظم سلام الله علیه را درک نکردیم، اگر آرزوی چنین روزی را داشته باشیم، بفضل الهی اسم‌مان در میان یاران حضرت حجت روحی فداه ثبت می‌شود. و این همان معرفت جمعی است.

آیۀ ۱۸۴

فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ

مفردات

الزبر

«الزُّبُر» جمع «زبور» به معنای کتاب است. [تهذیب ۱۳/۱۳۵] اصل آن «الزُبرَۀ» به معنای قطعه‌ای از آهن [الصحاح: ۲/۶۶۶] یا دقیق‌تر تکه‌ای بزرگ از آهن است، که جمع آن «زُبَرٌ» است. آیه می‌فرماید: «آتُونِی‏ زُبَرَ الْحَدِیدِ» [الکهف: ۹۶] اما «زُبور» کتابی است که با غلط و شدت نوشته شده است. [مفردات: ۳۷۷] گفته‌اند که اصل در آن تثبیت خطوط با استحکام است. و منظور از خط اعم از نوشتن با کتابت است یا امر طبیعی خارجی است، مثل آهن یا اندیشه است. [التحقیق: ۴/۳۰۵]

المنیر

«نیّر» در دلالت بر وضوح چیزی و آشکارکردن آن دارد. [مقاییس اللغۀ: ۵/۳۷۴]  «منیر» اسم فاعل از «انارۀ» باب افعال است، و متعدی است بنابراین به معنای آن تابان و روشنی‌بخش است. [تسنیم: ۱۶/۵۰۴]

ترجمه

پس اگر تو را تکذیب کردند، بیقین پیامبران پیش از تو که دلایل روشن و نوشته ‏های متین و کتاب روشنی‌بخش آورده بودند، تکذیب شدند.

تفسیر

آیۀ پیشین حکایت از تکذیب و عناد یهودیان در مخالفت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رسالت الهی ایشان داشت و همین موجب ناراحتی و غم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. آیۀ شریفه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ و به تبع ایشان همۀ مومنان ـ را تسلی می‌دهد که از تکذیب یهودان معاند غمگین مباش که پیش از تو پیامبران پیشین را هم که دلایلی روشن و نوشته‌ها و کتاب آشکار و روشنی‌بخشی آورده بوند، تکذیب کردند.

فَإِنْ کَذَّبُوکَ

پیامبر ما اگر تو را تکذیب کردند، در رنج و اندوهگین مباش. معاندان و بهانه‌جویان جز تکذیب حق و حقیقت راهی نمی‌شناسند و یهودیان قهرمان بهانه‌جویی و عناد هستند و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که «رحمۀ للعالمین» هستند: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِین» [انبیاء: ۱۰۷] از این‌که آنان خودشان را از رحمت خدا دور می‌کنند و با تکذیب و جنگ روانی‌ای که راه انداخته‌اند، باعث دورشدن مردم از نورانیت اسلام می‌گردد، در اندوه بودند.

فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ

قرآن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تسلی می‌دهد که این سیرۀ مستمر آنان است که پیش از تو با پیامبران گذشته داشتند. تاریخ گواه است که همواره حق و حق‌جویان مواجه با تکذیب معاندان و مترفان بوده است. و این تسلی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. به تعبیر دیگر سیرۀ پیامبران الهی آن بوده است که در مواجهه با جنگ روانی دشمنان دین خدا که حق و حقیقت را تکذیب می‌کردند، استقامت ورزند و دست از تبلیغ و ارائۀ دین خدا نکشند. بنابراین آیه هم تسلی است و هم دعوت به استقامت در انجام وظیفۀ الهی.

جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ

پیامبران خدا صلی الله علیه و آله و سلم همراه خود دلایل روشن و معجزات و زبر یعنی کتاب‌هایی که مشتمل بر حکمت و مواعظ است است و کتاب منیر یعنی صحف آسمانی که دربرگیرندۀ شریعت و دستورات الهی است، داشتند و با وجود این هم دلایل روشن و قطعی مورد تکذیب واقع می‌شدند.  و این نشاندهندۀ عناد قطعی و درون پلید دشمنان پیامبران الهی و حقیقت به ویژه یهود در طول تاریخ است.

استقامت مومنانه

بارها گفته‌ایم که همۀ انسان‌ها و همۀ مومنان و جامعۀ اسلامی مخاطب آیات الهی هستند. این آیه هم ـ در عین حالی که مخاطب خاص آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند ـ اما مخاطب عام آن همۀ مومنان هستند که در جهت تحقق اهداف الهی استقامت ورزند و بی‌تابی نکنند. زیرا تحقق حق و اهداف اسلامی با مقاومت دشمنان دین خدا و دنیاطلبی مومنانی مجازی مواجهه است. منظور از مومنان مجازی کسانی هستند که که اگرچه ایمان آورده‌اند، اما ایمان در جان آنان مستحکم نشده است و با اندک سختی می‌برند. اما مومنان حقیقی باید همواره در سختی‌ها کم نیاورند و استقاومت ورزند و همین باعث تسلی خاطر آنان و آرامش درون‌شان است. «وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ‏» [انفال: ۴۶] استقامت و سستی‌ نورزیدن در جهت تحقق اهداف الهی اصلی کلی و جامع در جهاد مومنان برای تحقق دین خدا روی زمین است. و تنها در این صورت است که خداوند همراه مومنان است و آنان را یاری و پیروز می‌کند.

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

 

خرداد
30
1396

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۵۷

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۸۱ ـ ۱۸۲

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ (۱۸۱) ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ (۱۸۲)

فصل هفتم

آیات ۱۸۱ تا ۱۸۹ فصل هفتم از سورۀ مبارکۀ آل‌عمران را ـ طبق نظمی که تعریف کرده بودیم ـ تشکیل می‌دهد. بیان شد که محور سورۀ مبارکۀ آل‌عمران ساختن جامعۀ اسلامی است و یکی از مسائلی که نظام و جامعۀ نوپای اسلامی با آن مواجه بودند و هم‌اکنون هم مواجه هستند، بحث دشمنان آن به ویژه یهود است که دشمنی پیچیده و خطرناک است و ضرورت دارد که با دقت شناخته شوند، به این دلیل قرآن اهتمام ویژه‌ای به شناخت قوم یهود دارد که ضمن آن [۱] هم راه مضون‌ماندن جامعۀ اسلامی از فتنه‌های یهود و [۲] هم راه مقابله با آنان روشن می‌شود. [۳] ضمن این‌که یهود نخستین جامعۀ منسجم دینی است که برپایۀ دین شکل گرفت، اما به دلیل دنیاطلبی‌ها به انحراف رفت، انحرافی که بمراتب خطرناک‌تر از انحراف جوامع مشرکین است. به این دلیل شناخت یهود برای جامعۀ اسلامی ضرورت دارد، تا خود به دامی که آنان گرفتار آمدند، گرفتار نیاید.

آیات پیش‌رو پرده از اندیشه‌ها و کردار یهود برمی‌دارد، اندیشه‌هایی است که همگی دام‌هایی سر راه مسلمانان و جامعۀ اسلامی است که اگر مسلمان با دام‌های آنان آشنا نشوند، در این جامعه رخنه و نفوذ می‌کنند و بنیان آن را برمی‌اندازند. قرآن راه اصلی فرار از دام‌های یهود را خروج از دنیاطلبی می‌داند که راه اصلی آن توجه به مرگ است و این‌که در قیامت باید پاسخ‌گو باشند و در صورتی که در جهت اهداف الهی حرکت کنند، پاداشی بزرگ دارند. ضمن این‌که در آیات توجه می‌دهد که خداوند مالک همۀ آسمان‌ها و زمین است و ثروت و شوکت ظاهری دشمنان نباید آنان را بفریبد. بلکه همۀ توجۀ مسلمانان باید به خدا باشد.  بنابراین باید در راه خدا با مال و جان خود جهاد کنند و در جهت تحقق اهداف الهی روی زمین سستی و بخل نورزند، و این مطلبی بود که در فصل ششم بتفصیل از آن بحث شد.

در این دسته آیات مسلمانان را هشدار می‌دهد که کار یهود واژگون‌کردن حقایق است، خدا را فقیر و خودشان را غنی می‌نامند، آیات الهی را تکذیب می‌کنند، بر روی حقیقت سرپوش می‌گذارند، و این‌گونه بنیان جامعۀ اسلامی را برمی‌کنند. [نگان: المیزان] این فصل اشاره‌ای به امتحان به اموال و جان‌ها می‌شود و بیان می‌کنند که مسلمانان از جانب یهود و مشرکان هموار آزار و اذیت می‌شوند، راه آن مقابله صبر و تقواست.

آیۀ ۱۸۱

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ

مفردات

فذوقوا

ذوق به معنای چشیدن و آزمودن چیزی از طریق طعم آن است و آن‌گاه مجازاً معانی از آن مشتق شده است و می‌گویند: غذا را چشیدیم یا آ‌ن‌چه نزد فلانی بود، چشیدیم، یعنی از آن با خبر شدیم. اما در کتاب العین آمده است که هرچه از مکروه به انسان برسد، آن را «ذاقَهُ» «چشیدن آن» می‌نامند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۳۶۴] مفردات می‌گوید: «ذوق» وجود طعم در دهان است، به‌گونه‌ای که کمی از آن را بخورند. و آن با «أکل» فرق دارد که خوردن مقدار زیادی از غذا است. اگرچه در عرف «ذوق» در کم استعمال می‌شود، اما در قرآن «ذوق» دلالت بر زیادی دارد. هم‌چنین «ذوق» در قرآن هم برای رحمت و هم عذاب استفاده می‌شود، اگرچه بیشتر دربارۀ عذاب به‌کار می‌رود.

نکتۀ دیگر این‌که در معنای ذوق یک نوع تجریه و آزمایش است، مثلاً می‌فرماید: «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُون» [نحل: ۱۲] یعنی نشان بدهد که خداوند آنان را گرسنگی و ترس را چشاند، و بر آنان لباس گرسنگی و ترس پوشاند و همه زندگی آنان را فراگفت تا نشان دهد که آنان این دو را با همه وجود تجریه کردند. [مفردات: ۳۳۲] بنابراین واژۀ «ذوق» لزوماً در کمی استعمال نمی‌شود.  بلکه می‌توانیم بگوییم که «ذوق» احساس نمونه‌هایی از خصوصیات یک چیز با حس است، اعم از حس ظاهری یا باطنی، و در حس ظاهری اعم از این‌که با ذائقه باشد، یا لامسه. و این خصوصیات اعم از این‌که مطلوب و محمود باشد یا نامطلوب و ناپسند؛ و نعمت باشد یا نقمت. و این واژۀه در لغت اعم از چشیدن با حس ذائقه است. [التحقیق: ۳/۳۴۹] خلاصه ذوق معنای چشیدن و آزمودن و امتحان‌کردن دارد.

ترجمه

بی‌گمان خدا سخن کسانى را شنید که گفتند: «خدا فقیر است و ما توانگرانیم.» به زودى آن‌چه را گفتند، و پیامبران را بناحق کشتند، خواهیم نوشت، و خواهیم گفت: «بچشید عذابِ سوزان را.»

تفسیر

آیۀ پیشین با تقبیح رذیلۀ اخلاقی و اجتماعی بخل و نتیجۀ تلخ آن پایان یافت و این آیه بیان می‌کند که این رذیلۀ ریشه در یهود دارد که خدا را فقیر می‌پندارند و این پندار ناحق را به زبان هم جاری می‌کنند و بر آن استدلال می‌نمایند. یهودیان که توانسته بودند، امکانات مالی زیادی کسب کنند، دشمنی خود را مسلمانان را به این‌گونه بیان می‌کردند که خداوند فقیر است و آنان اغنیاء هستند. و این سخنی است که خداوند از آنان شنیده است. آنان فقر مسلمانان را به رخ آنان می‌کشند و شبه می‌اندازند شما که می‌گویید، درصدد پیاده‌کردن دین خدا در زمین هستید، اگر خدا غنی بود، شما را هم بی‌نیاز می‌کرد و نیازی نداشت که از شما قرص الحسنه بگیرد. و این‌گونه کفر خود را آشکار می‌کنند. زیرا خود را در مقابل خدا قرار می‌دهند و در این مقابله خود را برتر می‌پندارند و این عینیت کفر در گفتار و اندیشۀ آنان است. هدف آنان [۱] هم استهزا مسلمانان است، و [۲] هم جلب مسلمانان ضعیف الایمان و منافقان به خود است، تا آنان از دین خدا دست بردارند و به سمت یهود گرایش پیدا کنند، به ویژه مسلمانی که مشکل بخل دارند، که نشانۀ جدی از دنیاطلبی است تا به این‌طریق آنان به اینان توجه پیدا کنند و بتوانند به امکانات مالی برسند.

خداوند متعال در پاسخ می‌گوید، ما نه تنها این رذیله را بر آنان می‌نویسیم که گناهی بزرگ است، بلکه گناه کشتن پیامبران الهی که حتماً بناحق است، هم برآنان می‌نویسیم. به این طریق نشان می‌دهد که گناه گفتاری و اعتقاد ناحق مذکور هم‌ردیف کردار ناحق آنان است و هر دو گناهی بزرگ و نابخشودنی است. و هم‌چنین نشان می‌دهد که یهود قومی است که همواره در طول تاریخ در مقابل دین حق ایستاده است و پیامبران الهی را بناحق و از روی ستم کشته‌اند و این سیرۀ سیئه هم‌اکنون هم ادامه دارد و آنان از مقابله با حق و انجام هرگونه تبلیغات مسموم و اقدامات نادرست و قتل و کشتار روی‌گردان نیستند. به این دلیل است که خداوند آنان را به عذاب آتش سوزان وعید می‌دهد.

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا

آیۀ شریفه با این جمله شروع می‌شود که «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا» خدا شنید سخن کسانی که گفتند. و آن تأکید بر آن است که خداوند سمیع است و سخنان انسان‌ها را می‌شنود. خداوند به همۀ امور و چیزها علم دارد: «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیم» [بقره: ۲۸۲] و یکی از نحوه‌های علم خداوند شنیدن است: «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیم» [بقره: ۱۸۱] این علم فعلی است که یکی از نحوه‌های علم شهودی و حضوری خداوند شنیدن است. و خداوند به عین مسموع علم دارد و هیچ مسموعی نیست که از خداوند غایب باشد. توجه شود که نه سمیع به علم برمی‌گردد و نه علیم به سمیع. بلکه سمیع یکی از انحاء علم خداوند به موجودات را بیان می‌کند.

پس خداوند به سخنی که یهودیان گفتند، سمیع است و علم دارد. اما در این بیان که با تأکید بیان شده است، دو مطلب است: اول شنیدن که شنیدن خدا سخنان بندگان را قطعی است و هیچ سخنی از جمله این سخن یهودیان از او پنهان نیست. دوم تهدید آنان است که خداوند قادر و توانا سخن شما را شنید، و به این دلیل است که شنیدن با تأکید «لقد» بیان شده است.

إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ

سخن ناروای آنان که خداوند آنان را به واسطۀ آن تهدید می‌کند، این است که خداوند فقیر است و ما اغنیاء. این سخن نشان از کفر دارد و از بخل ذاتی آنان حکایت می‌کند و مقدمۀ کردار زشت آنان است که در مقابله با دین خدا و پیامبران الهی انجام می‌دهند.

یهودیان وقتی فقر مسلمانان را می‌دیدید و ثروتی که خودشان دارند، از سوی دیگر در طول تاریخ دیده بودند که معمولاً اولیاء الهی با فقر زندگی کرده‌اند، به این توهم دچار شدند که خدا فقیر است، و اگر فقیر نبود، دلیل نداشت که دوستان او دچار فقر بشوند و خداوند از مسلمانان قرض الحسنه بخواهد: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» [بقره: ۲۴۵] و خدایی که بی‌نیاز باشد، نیازی به وام ندارد!. و این همان کفر آنان است که تلاش می‌کنند، آن را پنهان کنند. آنان از سوی دیگر ثروت خود را می‌دیدند که علی‌رغم این‌که برمبنای دین موسی حرکت نمی‌کنند، دارای ثروت و مکنت هستند و این توهم باطل در آنان تقویت شد که ثروت آنان هم به دلیل فاصله‌گرفتن از خدا و دین موسی است. به تعبیر دیگر آنان تفکر شرک‌آلوده داشتند و تصور می‌کردند که خدای آنان با خدای مسلمانان فرق دارد و خدای آنان ـ ایشان را غنی کرده و خدای مسلمانان فقیر است و به این دلیل مسلمانان فقیر هستند. و این نگاه کافرانه و مشرکانۀ آنان است که از باور درونی آنان حکایت می‌کند.

بنابراین سخن مذکور حکایت از اعتقاد باطل و اندیشۀ نادرست آنان دارد. به این دلیل است که مشکلات مالی مسلمانان را به خدا نسبت می‌دهند و این‌که آنان متدین به دین هستند، آنان را به فقر دچار کرده است. و این جنگ روانی بسیار سختی علیه مسلمانان است.

بی‌نیازی و طغیان

اما بی‌نیازی توهمی موجب طغیان می‌شود. قرآن در اصلی کلی دلیل طغیان را بی‌نیازی موهم می‌داند: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» [علق: ۶ ـ ۷] و این همان احساسی است که یهودیان در طول تاریخ و در صدر اسلام و هم‌اکنون دارند که خود را غنی تصور می‌کنند و طغیان می‌کنند. این روحیۀ استکباری است که آنان را به چنین اعتقاد باطلی کشانده است: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» [مائده: ۶۴]  و موجب کردار ناشایستی شده است که نمونۀ بسیار بد آن به شهادت رساندن پیامبران الهی است. و این البته هشداری جدی به ما مسلمانان است که در دام بی‌نیازی توهمی گرفتار نشویم که موجب طغیان ما خواهد شد.

سَنَکْتُبُ ما قالُوا

پاسخ خداوند متعال به این روحیۀ استکبار آن است که «سنکتب» ما ـ که حکایت از اقتدار و تهدید دارد ـ آن‌چه را گفتند یعنی این گناه بزرگ را که به ناحق خدا را به فقر و خودشان را به بی‌نیازی متصف کردند، بر آنان می‌نویسیم. و این حکایت از بزرگی گناه آنان دارد. قرآن نمی‌فرماید که این گناه بر آنان نوشته شد، یا فرشتگان این گناه را نوشتند، بلکه می‌فرماید ما می‌نویسیم که نشان دهد گناه چقدر بزرگ است.

اما تعبیر به «سنکتب» «بزودی می‌نویسیم» را آورد، نه «کتبنا» به معنای «نوشتیم» تا بیان کند که راه توبه باز است و اگر توبه نکردند، این سخن ناروا بر آنان نوشته خواهد شد.

اما تنها سخن ناروا که حکایت از باوری ناحق دارد، برآنان نوشته نمی‌شود، بلکه گناه کشتن پیامبران پیشین هم ـ در صورتی که آنان پیوند خود را با گذشتۀ زشت یهود جدا نکنند ـ نوشته می‌شود.

وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ

پس دو گناه بزرگ را بر آنان می‌نویسیم: نخست: «ما قالوا»؛ این سخن ناروا و ناحق را که حکایت از اعتقاد ناحق دارد. دوم قتل ناحق پیامبران الهی که در طول تاریخ مرتکب آن شده‌اند.

علی‌رغم این‌که یهودیان صدر اسلام پیامبری را نکشته‌اند، خداوند قتل را به آنان نسبت می‌دهد و این اصلی قرآنی است که از آن می‌تواند جامعه‌شناسی اسلامی را استخراج کرد. این اصل همان است که ما از آن به «معرفت جمعی» تعبیر کرده‌ایم که همۀ افراد یک اجتماع در طول تاریخ در کارهای روا یا ناروای قوم و جامعۀ خود شریک هستند، به شرط این‌که به آن راضی باشند. بنابراین اقوام و جوامع سرنوشتی واحد دارند و خطای یک بخشی از این قوم به پای همۀ آنان در طول تاریخ نوشته می‌شود. دربارۀ یهود قرآن به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید که با آنان احتجاج کن: «قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین» [آل‌عمران: ۱۸۳] که بزودی بحثش بخواست خداوند متعال خواهد آمد.

معرفت جمعی و حرکت جمعی

بارها در این مباحث دربارۀ حرکت جمعی و معرفت خطی سخن گفته‌ایم و این آیه یکی از مصادیق آن است و روایات ما هم با تعابیر مختلف از آن سخن می‌گویند، از جملۀ آن‌ها بحث رضایت به کار قوم و گروهی است.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: ‏ «إِذَا عُمِلَتِ‏ الْخَطِیئَهُ فِی أَرْضٍ فَمَنْ أَنْکَرَهَا کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهَا وَ مَنْ رَضِیَهَا کَانَ کَمَنْ شَهِدَهَا» [مجموعۀ ورام: ۲/۲۹۲] این روایت بحث ما را کاملاً روشن می‌کند که اگر کسی در زمین خطا و گناهی مرتکب شود، کسی که آن را انکار کند، مانند آن است که از آن غائب است و با این عمل ارتباطی ندارد و آن‌که از آن راضی و خشنود باشد، همانند کسی است که شاهد آن عمل بوده و در صحنۀ جرم حضور داشته و همکاری کرده است.

امام رضا سلام الله علیه هم می‌فرمایند: «مَنْ‏ رَضِیَ‏ شَیْئاً کَانَ کَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِی الْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی‏ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ وَ إِنَّمَا یَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ علیه السلام إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِم‏.» [عیون أخبار الرضا علیه السلام: ۱/۲۷۳] این روایت هم توضیح و شرحی است بر مطلبی که بیان شد و در روایت نبوی آمد با تفصیل بیشتر. هرکس به چیزی راضی باشد، مانند این است که خودش آن را انجام داده است. اگر انسانی در مشرق کشته شود و کسی در مغرب عالم از این کار راضی باشد، نزد خداوند عزوجل او شریک قاتل است و امام زمان سلام الله علیهم که ظهور بفرمایند، او را به دلیل این‌که از کار پدران خود خشنود است، به قتل می‌رساند.» به روایت توجه کنیم، دقیقاً معرفت جمعی که قبلاً بیان شد، از آن در استخراج می‌شود. بشر حرکتی جمعی دارد و همه با هم ارتباط دارند، زیرا حق یکی است از آدم تا خاتم و از خاتم تا قائم . و همۀ اهل حق در این جریان قرار دارند و در یک حرکت جمعی مشترک قرار دارند. چنان‌چه اهل باطل یک جریان هستند که در طول تاریخ با هم هماهنگند و حرکتی جمعی مشترک در جهت بسط کفر دارند.اسامی عوض می‌‌شود، اما شخصیت‌ها و اهداف و آرمان‌ها در طول تاریخ یکی است. به این دلیل است که اگر کسانی پیامبری را بکشند، مانند آن است که همگی آنان ـ چه کسانی که در صحنه بودند یا نبودند، اما به فعل آنان راضی هستند، او کشته‌اند و همگی در این جنایت شریک هستند.

جامع این دو راویت را در کلام امیرالمومنین سلام الله علیه می‌خواهیم که می‌فرمایند: «الرَّاضِی‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ‏ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ [الرِّضَا] الرِّضَى بِه‏.» [نهج البلاغۀ: ۴۴۹] بنابراین کسی که به گناهی و خطایی راضی باشد، گناه همان قوم و کسان بر دوش او خواهد بود، با این تفاوت که عاملان گناه دو گناه بر دوش دارند و او یک گناه.

قرآن هم از این حقیقت با آیات متعدد حکایت می‌کند که از جمله است: «ذلِکَ‏ یَوْمٌ‏ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ‏ یَوْمٌ‏ مَشْهُودٌ» [هود: ۱۰۳] در قیامت که یوم المشهود است، یوم مجموع له الناس هم است. یعنی همه انسان‌ها در آن روز با هم جمع می‌شوند و مومنان به جمع خود می‌پیوندند و کافران به جمع خود. «یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْع‏» [تغابن: ۸] این تعبیرها همگی حکایت از بستگی اعمال انسان‌ها و اقوام با هم دارد. و این معرفتی قرآنی است. زیرا وقتی هدف  و آرمان‌ها یکی باشد،  همۀ کسانی که جهت این هدف و آرمان‌های مشترک قدم برمی‌دارند، حتی اگر مسیرها و روش‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها متفاوت باشند، در حقیقت یک کل واحد را تشکیل ‌می‌دهند و همگی در اعمال هم شریک هستند.

بغیر حق

اما قید «بغیر حقٍ» حکایت می‌کند که این کشتن ناحق بوده است. کاری ناحق و ناروا انجام شده است. نکتۀ محوری در این قید آن است که همۀ اقوال، نیت‌ها، اندیشه‌ها، اعتقادات و کردار آدمی و همۀ قوانین و مقررات اجتماعی و مدیریت‌ها و اجرا باید بر مبنای حق باشد: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِین» [بقره: ۱۴۷] و اگر چنین نبود، ناحق و ظلم است. کشتن انسان‌ها بطور کی ممنوع است، مگر این‌که مبتنی بر قانون الهی باشد، یا این‌که از روی خطا باشد. اما اگر کسی را به عمد بکشتند، و این قتل بر مبنای قانون الهی نباشد، کار آنان ناحق است و مستحق عذابی دردناک: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» [نساء: ۹۳]

اما کشتی پیامبران خدا علیهم السلام حتماً ناحق است و ستمی بارز و آشکار و گناهی نابخشودنی است. زیرا آنان از سوی خدا برای هدایت بشر آمده‌اند و کشتن آنان به معنای مخالفت و جنگ با خداست و گناهش بمراتب بزرگ‌تر از کشتن انسان‌های معمولی  و در حد شرک و کفر به خداست.

نکتۀ دیگر لازم نیست که آنان پیامبران را مباشرتاً بکشند. بلکه چنان‌چه در روایت وارد شده است، اگر آنان اسرار پیامبران را افشا کنند و سبب شهادت آنان شوند، همین کار به معنای کشتن پیامبران است و تهدید مذکور بر آنان صدق می‌کنند.

یُونُسُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَهَ «ذلِکَ‏ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ‏ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ‏ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» قَالَ: وَ اللَّهِ مَا قَتَلُوهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ لَا ضَرَبُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ وَ لَکِنَّهُمْ سَمِعُوا أَحَادِیثَهُمْ فَأَذَاعُوهَا فَأُخِذُوا عَلَیْهَا فَقُتِلُوا فَصَارَ قَتْلًا وَ اعْتِدَاءً وَ مَعْصِیَهً.»

عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍ‏» فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا قَتَلُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ وَ لَکِنْ أَذَاعُوا سِرَّهُمْ وَ أَفْشَوْا عَلَیْهِمْ فَقُتِلُوا.» [الکافی: ۲/۳۷۱]

وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ

به این دلیل است که خداوند آنان را وعید به عذابی سوزان و سوزاننده می‌دهد که آن را با همۀ وجود خود احساس می‌کنند. این عذاب به دلیل روحیۀ استکباری و طغیان آنان است. بنابراین آنان به دلیل سخن ناحق و ناروا و عمل ناحق و ناروا خود را مستحق عذاب الهی می‌کنند. عذاب‌ها در جهنم و آخرت متعدد است که یک نوع آن چشیدن است و آن عذابی گسترده و دردناک است که در آیات ۴۷ تا ۴۹ سورۀ مبارکۀ دخان آن را این‌چنین بیان میفرماید: «خُذُوهُ‏ فَاعْتِلُوهُ‏ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِیمِ‏ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ‏ مِنْ عَذابِ الْحَمِیم ذُقْ‏ إِنَّکَ‏ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‏» خداوند دستور می‌دهد او را بگیرید و از صورت به درون آتش پرت کنید، سپس از آب جوشانی که از بالای سرشان است،  فرو ریزید تا عذاب شوند. فرشتگان عذاب به او می‌گویند بچش این عذاب سخت را؛ زیرا تو در دنیا عزت و بزرگی دورغین داشتی.

آیۀ ۱۸۲

ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ

مفردات

ظلام

ظلام صیغۀ مبالغه و کثرت از ظلم است. اگر خداوند کوچک‌ترین ستمی به حتی یک نفر بکند، این بمنزلۀ ظلم به همه انسان‌ها و ستم بزرگ است و به این دلیل خداوند به بندگان ظلام می‌شود. و خداوند از این صفت ـ یعنی حتی کوچک‌ترین ستم به یک نفر هم منزه است. [المیزان: ۹/۱۰۱]

ترجمه

آن عذاب به سبب آن‌چیزهایی است که با دست‌های‌تان از پیش فرستاده‌ایم و خدا بر بندگان خود ستم‌کار نیست.

تفسیر

آیۀ شریفه ادامۀ آیۀ گذشته است و دلیل عذاب را بیان می‌فرماید. زیرا خودشان با دستان خودشان برای خود عذاب را فرستادند. آنان با دو کار ناروایی که کردند، یعنی اعتقاد و گفتار ناروا و ناحق و کردار و عمل ناروا و ناحق عذاب را برای خودشان روا داشتند. و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی‌کند. پس عذاب نتیجۀ عمل خود آنان است، و بنای خداوند بر عدل است و نتیجۀ کار خود و دستاورد خودشان را به خودشان نشان می‌دهد و زیرا او از هرگونه ستمی بر بندگان خود منزه است.

ذلِکَ

ذلک که اشاره به عذاب الحریق است، بیان دلیل عذاب است، یهودیان دو کار ناروا و ناحق داردند و همین گفتارو کردار ناحق سبب عذاب الحریق است. بنابراین ذلک بیان آن است که سبب عذاب گناهان خودشان است که خودشان با عمل خود کسب کرده‌اند.

بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ

آن عذاب را خودتان با دستان خودتان آورده‌اید. و از بیرون بر شما تحمیل نشده است. منظور از فرستادن با دستان خودتان؛ آن است که عذابی که در درون جهنم می‌چشید، نتیجۀ گفتار و کردار ناحق شما و دستاورد خودتان است.

وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ

خدا نسبت به بندگان خود بدی ـ کوچک‌ترین بدی ـ نمی‌کند. «ظلام» حکایت از ستمی بزرگ است، و حتی کوچک‌ترین ستمی از خداوند ستمی بزرگ است و خداوند از هر ستمی حتی کوچک باشد؛ مبراست.

این آیه هشدار جدی به کسانی است که در مسیر تحقق اهداف الهی سنگ‌اندازی می‌کنند. ذیل آیه می‌فرماید: اگر آنان در قیامت عذاب نشوند، ستم به بشریت است و چون خداوند کوچک‌ترین ستمی به بندگان نمی‌کند، این کافران را که در گفتار و کردار خود مقابل حق ایستاده‌اند، حتماً عذاب می‌کند و این تهدیدی جدی است. بنابراین جزای مذکور عین عدل است، و اگر از آن صرف‌نظر شود، ستم به بشریت است. بنابراین هرگونه تسامحی در آن روا نیست. زیرا خداوند برمبنای حق عمل می‌کند و حق آن است که آنان به دلیل گفتار و رفتار خود گرفتار عذاب بزرگ شوند. و اگر خداوند آنان را عذاب نکند، ظلام است. و حق این است که ظهور هرکس در قیامت به مقتضای نیت‌ها و اندیشه‌ها و اعتقادات و گفتار و کردار خود است. و خداوند حق مطلق و در قیامت هم محل ظهور حق است و عذاب الحریق هم حق است و آن چیزی نیست جز بازتاب عمل خود انسانها: «ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ‏» [بقره: ۲۸۱] آن‌ها در قیامت عمل خود را حاضر می‌بینند و خداوند به هیچ‌کس ستم نمی‌کند: «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» [کهف: ۴۹]

معرفت جمعی و هشدار

این بخش آیه هشداری جدی است که در تخلفات و گناهان جمعی که تبعات اجتماعی و جمعی دارد. گناهانی که فردی است و گسترۀ آن به خود فرد برمی‌گردد، اگرچه گناهان کبیره باشند، اما امید به آمرزش آن است، به ویژه اگر بنده توبه کند، خداوند آمرزنده و بخشنده است: «وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیم» [اعراف: ۱۵۳] اما گناهانی که تبعات اجتماعی دارد و حقیقت آن‌ها حق الناس است که گسترۀ آن‌ها به حدی است که انسان‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد، وعید عذاب آن‌ها جدی است و هیچ جای تسامح در آن‌ها نیست.

معنای دقیق حق الناس که خدا از آن نمی‌گذرد، هم همین است و عدل الهی اقتضا دارد که از حقوق مردم نگذارد. گناهانی که موجب وهن دین بشود، یا موجب سست‌شدن دین مردم بشود، بسیار خطرناک هستند. حتی اگر از کسی غیبت بشود، این غیبت به شخص  او برگردد، او حق دارد، حلال کند، اما اگر به اسلام و دین و مردم برگردد، حلال‌کردن وی فایده‌ای ندارد. [استاد مطهری و حلالیت از مرحوم آیت الله حجت؛ مجموعۀ آثار: ۲۳/۵۶۴]

این امر به ویژه در گناهانی که در بستر اجتماع و تاریخ گسترش یابد و انسان‌های متعددی را  به دنبال خود بکشاند، ـ اموری چون کشتن پیامبران الهی، و اولیاء خدا و امثال کودتای سقیفه ـ بیشتر مصداق دارد و همۀ کسانی را که در آن حضور دارند، چه مباشر کار باشند، و چه دنباله‌رو باشند و چه به آن راضی باشند، شامل می‌شود: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ‏ ظَالِمٍ‏ ظَلَمَ‏ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِک‏» [مصباح المتهجد: ۲/۷۷۶] و عدالت خدا حکم می‌کند که آنان را گرفتار عمل خود کند، زیرا خداوند کوچک‌ترین ستمی به هیچ بندۀ خود نمی‌کند: «وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» [ق: ۲۹]  «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ» [نساء: ۴۰] این نفی مطلق ستم از ذات اقدس الهی است، نه در دنیا و نه در آخرت ستمی نیست. و هرکس پای عمل خود قرار دارد: «وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» [غافر: ۳۱]  «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً» [یونس: ۴۴] و این هشدار جدی است به کسانی که بی‌محابا در جامعۀ اسلامی فساد می‌کنند و با کارهای خود برای مسلمانان و جامعۀ اسلامی مشکل ایجاد می‌کنند و جامعه و مسلمانان را به فتنه می‌اندازند:  «إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیق» [بروج: ۱۰] خلاصه فکر نکنند و فکر نکنیم که می‌توانیم در حکومت و نظام و جامعۀ اسلامی فتنه کنیم و مومنان و مردم را به فتنه بیاندازیم و آنان را آزار و اذیت کنیم، و از دین خارج کنیم و آن‌گاه امید نجات داشته باشیم. وای به حال ما از فتنه‌گری‌های نفس در امور دین و مردم! چه بی‌توجه هستیم به عاقبت کار خودمان!

بنابراین عذاب حریق نتیجۀ اعمال خود آنان است که در دنیا تهیه کرده و از پیش برای خودشان فرستاده‌اند. و خداوند هم در نوشتن و ضبط گناهان بزرگ آنان اهمال نمی‌کند که این ستمی بزرگ است که خداوند از آن منزه است.

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

خرداد
30
1396

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۵۶

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۷۹ ـ ۱۸۰

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۹) وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۸۰)

آیۀ ۱۷۹

ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ

مفردات

الخبیث

خبیث (ناپاک و بد) معنایی مخالف طیب دارد، و آن‌چه را پاک نباشد، خبیث گویند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۲۳۸] و صفت هر چیز فاسد است، چون غذای خبیث، رنگ خبیث، یا به فرزند نامشروعی که از گناه متولد می‌شود، می‌گویند: «هذا ولد الخِبْثَهِ».  [کتاب العین: ۴/۲۴۹] خلاصه هرآن‌چه زشت و ناپسند است، محسوس باشد، یا معقول [مفردات: ۲۷۲] اعم از رزق و فرزند و انسان؛ خبیث گویند. [لسان العرب: ۲/۱۴۱] در قرآن کریم که خبیث هموار مقابل طیب استعمال شده است. [التحقیق: ۳/۸]

الطیب

طیب به معنای پاک معنایی مخالف خبیث و ناپاکی دارد، [مقاییس اللغۀ: ۳/۴۳۵]؛ امری که مطلوب آدمی باشد، و ناپاکی ظاهری یا باطنی نداشته باشد. و در مقابل آن خبیث است که در ظاهر یا باطن ناپاک است، به‌گونه‌ای که موجب کراهت آدمی می‌شود. اما طیب در هرچیزی به حسب خودش است، مثل غذای طیب، زندگی طیب، همسر طیب، سخن طیب، مکان طیب، باغ طیب، نفس طیب، بوی طیب، روزی طیب، درخت طیب، خاک طیب. [التحقیق: ۷/۱۵۱]  و خلاصه طیب چیزی است که برای حواس یا نفس لذت‌بخش است. [مفردات: ۵۲۷]

یجتبی

اجتباء به معنای برگزیدن به همراه جمع است. چنان‌چه خداوند برخی از بندگان خود را به فیض خود برگزیده و انتخاب کرده است و برای خود پاک و خالص کرده است. [مفردات: ۱۸۶]

ترجمه

خدا بر آن نیست که مؤمنان را بر حالی واگذارد که شما برآن هستید تا ناپاک را از پاک جدا سازد. و خدا بر آن نیست که شما را از غیب آگاه کند، لیکن خداوند از پیامبرانش آن‌که را بخواهد ـ بر این امر ـ برگزید. پس به خدا و پیامبرانش ایمان آورید. و اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، برای شما پاداشی بزرگ است.

تفسیر

در آیات پیشین فرمود که کافران از مهلتی که به آنان داده شد، است، خوشحال نباشند، که این سنت املا و مهلت الهی است که کار آنان را به تأخیر می‌اندازد تا باعث شود که بیشتر گناه کنند، گناهی که دنبالۀ آن عذابی خوارکننده است. یعنی آنان در آزمون الهی هستند و از سنت آزمون و آزمایش الهی گریزی ندارند. در این آیه روی را به مومنان بلکه جامعۀ اسلامی می‌فرماید، که سنت آزمون برای شما هم است، تا منافقان و افراد ضعیف الایمان از مومنان شناسایی شوند. جامعۀ اسلامی جامعه‌ای متشکل از مسلمانان است و در آن مومنان خالص و کسانی که در ظاهر مومن هستند، باهم زندگی می‌کنند، و امتحان است که موجب بازشناسی آنان خواهد شد.

بنابراین محور آیۀ شریفه سنت امتحان الهی در جامعۀ اسلامی است. و هدف آزمون هم جداسازی و بازشناسی ناپاکان از پاکان و منافقان و مومنان ضعیف الایمان از مومنان است.  آیه در ادامه می‌فرماید، خداوند شما را از غیب مطلع نمی‌فرماید یعنی راه شناخت ناپاکان، غیب نیست، بلکه ظاهر انسان‌هاست که از طریق آزمون شناخته می‌شوند. اما پیامبران خود را که برگزیدۀ الهی هستند و خود را برای خدا خالص کرده‌اند. از باطن انسان‌ها آگاه می‌کند. خداوند متعال پس از بیان  ضرورت آزمون الهی، دستور ایمان به خدا و پیامبران الهی می‌دهد که حقیقت در اختیار آنان است و هرچه دستور می‌دهند، ایمان بیاورید و فرمان ببرید. و این نشان می‌دهد که ایمان است که مومنان را از آزمون سربلند بیرون می‌آورد.

در انتها می‌فرماید اگر ایمان داشته باشید و تقوا پیشه کنید ـ که عبارت دیگری از طیب است، خداوند به شما پاداشی بزرگ می‌دهد.

ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ

خطاب آیه به جامعۀ اسلامی است که بنای خداوند آن نیست که  مومنان و جامعۀ ایمانی را همان‌گونه که شما ـ مسلمانان ـ در آن هستید، رها کند. مسلمانان در جامعۀ اسلامی باهم زندگی می‌کنند و از هم بازشناسی نمی‌شوند و نمی‌توانند حقیقت هم‌دیگر را بشناسند. و راه شناخت یا آزمون است یا اطلاع غیبی. اطلاع غیبی که امکان ندارد، زیرا اهلیت می‌خواهد. می‌ماند، آزمون تا در این آزمون شناخت درست انجام شود. بنابراین خداوند متعال مومنان و جامعۀ اسلامی را رها نمی‌کند، بلکه همواره در بوتۀ آزمایش‌های مختلف می‌گذارد و در آن غربال‌گری می‌کند.

حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ

هدف آزمون جداسازی خبیث از طیب است. منظور از خبیث انسان‌هایی هستند که درون‌شان ناپاک است و نیت‌های ناپاک دارند، و منظور از طیب انسان‌هایی هستند که درون‌شان پاک است. به تعبیر دیگر طیب مومنان حقیقی هستند و خیبث منافقان و مومنان ضعیف الایمان که در آیات گذشته مفصل از آن‌ها بحث شد. بنابراین هدف آزمون شناخت خبیث از طیب است. اما لازم است به چند نکته توجه شود:

دو هدف آزمون الهی

اول: در قرآن دو هدف برای آزمون بیان شده است. هدف اول همان شناخت است که در این آیه بیان شد، در جامعۀ اسلامی و برای خود مردم ناپاکان از پاکان شناسایی شوند. هدف دوم به کما‌ل‌رساندن انسان‌ها و جامعۀ اسلامی است. انسان موجودی است بالقوه و دارای دو استعداد رو به بالا و پائین یا کمال و سقوط است و این دو استعداد با امتحان ظهور پیدا می‌کنند: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون» [انبیاء: ۲۳] بنابراین آزمون‌هاست که خُبث و طهارت درونی را آشکار می‌کند و کمال یا انحطاط انسان‌ها و جوامع را رقم می‌زند.

مومنان اصل هستند

دوم: آیۀ شریفه بیان می‌فرماید تا خبیث را از طیب جدا سازد، نه این‌که طیب را از خبیث. زیرا اصل در جامعۀ اسلامی طیب و مومنان هستند. یعنی جامعۀ اسلامی؛ جامعه‌ای است که از مومنان تشکیل می‌شود و با آزمون انسان‌های ناپاک شناسایی می‌شوند تا در این جامعه مصدر خدمت و مسئولیت‌های کلیدی و حکومتی و حاکمیتی نباشند.

کمال و آزمون

سوم: همین اصل در جان ما انسان‌ها و زندگی فردی ما نیز حاکم است که هدف زندگی ما رسیدن به قرب الهی است و رسیدن به این هدف تنها از دنیا میسر است و آزمون‌های مختلف است ابزاری هستند که ما با آن‌ها می‌توانیم ناپاکی‌های جان خود را

شناسایی کنیم و آن‌ها را از جان‌مان بزداییم و به پاکی و خلوص برسیم تا در قیامت به مقام قرب الهی نائل شویم. زیرا خودمان هم از نهان خودمان اطلاعی نداریم، و اگر آزمون نباشد، نمی‌توانیم ناپاکی‌های خود را شناسایی و نابود کنیم.

در نتیجه این‌که آزمون سنتی الهی است که همان‌گونه کفار و منافقان را مهلت می‌دهد تا بیشتر در کفر و نفاق خود فرو بروند و استعداد ناپاکی خود را تحقق و فعلیت ببخشند، مومنان را فرصتی است برای این‌که استعداد ایمانی خود را شکوفا کنند و ایمان و تقوا را در خود ظهور بدهند و جامعۀ اسلامی را هم فرصتی است که ناخالصی‌های خود را بزداید و رو به جامعۀ مطلوب اسلامی برود.

وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ

بنابراین تنها راه شناخت انسان‌ها آزمون است. بله خداوند از غیب و نهان ما انسان‌ها مطلع است: «إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُور» [آل‌عمران: ۱۱۹] «فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» [طه: ۷] اما بنا نیست که شما را بر غیب و نهان آدمیان مطلع و آگاه کند و این راه بر عامۀ مومنان بسته است و فقط راه آزمون است که شناسایی را ممکن می‌کند، آن هم در حد همین دنیا. اما شناخت نهایی در قیامت است که هیچ راهی برای پنهان‌کاری نیست: «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» [طارق: ۹] تعبیر «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُم» که حکایت دارد که اطلاع بر غیب برای عامۀ مومنان امکان ندارد. زیرا آن شایستگی‌هایی می‌خواهد که آنان فاقد آن هستند. استاد ارجند حضرت آیت الله جوادی می‌فرمایند: «چنان‌چه امکان ندارد، مطلوبیت هم ندارد.» [تسنیم: ۱۶/] اما بنظر می‌رسد که اگر مومنان به سطحی برسند که توان فهم غیب را داشته باشند، مطلوبیت دارد، اما آنان توان علم و اطلاع بر غیب را ندارند.

وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ

بلافاصله بیان می‌فرماید که خداوند پیامبرانی را برگزیده است که خود او صلاحیت آنان را می‌شناسد و آنان از غیب مطلع هستند. بنابراین این‌گونه نیست که راه غیب به صورت کامل بسته باشد، بلکه این راه برای عامۀ مردم و عامۀ مومنان بسته است، اما برای پیامبران که برگزیدۀ خدا هستند، باز است و آنان از نهان انسان‌ها باخبر هستند.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ

حال که این‌گونه است، به خدا و پیامبران الهی ایمان بیاورید. ایمان به خدا تا در آزمون‌هایی که در پیش دارید، سربلند بیرون بیایید و ایمان به پیامبران که نهان شما را می‌دانند و بهترین راهنما برای شما هستند که در کشاکش دوران و حوادث و آزمون‌ها راهنمایی شما باشند و دست شما را بگیرند تا از آزمون‌ها موفق بیرون بیایید و خداوند به شما توفیق دهد که به کمال مطلوب برسید.

نکته

از این آیه مثل آیات گذشته مشخص می‌شود که بین پیامبران ـ در اصل دین ـ تفاوتی نیست و همگی به یک دین دعوت می‌کنند و مومنان باید به همۀ پیامبران الهی ایمان داشته باشند و همۀ آنان چراغ‌های هدایت هستند.

وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ

در انتها می‌فرماید، اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، خداوند به شما پاداشی بزرگ می‌دهد. یعنی شما با ایمان و تقواست که استحقاق برخورداری از پاداشی بزرگ را دارید. بنابراین ایمان بدون عمل صالح ـ یا چنان‌چه آیۀ شریفه می‌فرماید، بدون تقوا ـ ره به جایی نمی‌برد.

آیه هم می‌فرماید که هدف آزمون‌های الهی آن است که خبیث از طیب جدا شود و تنها با ایمان است که به پاکی می‌رسیم و ایمان بدون تقوا و عمل صالح انسان را به طهارت ذات نمی‌رساند. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ، فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» [نحل: ۹۷] بنابراین پاداش بزرگ فرع بر عمل صالح است، زیرا ایمان بدون عمل صالح حیات طیبه نمی‌بخشد.

ضرورت آزمون

از آیه شریفه چند مطلب را می‌توانیم برای زندگی فردی و اجتماعی خود استفاده کنیم:

نخست: ضرورت آزمون برای رسیدن به کمال مطلوب است. انسان چاره‌ای ندارد، جز این‌که مسیر دنیا را با پاکی طی کند تا به هدف نهایی برسد، وگرنه مسیر او به سوی بدبختی و شقاوت است. پس سعادت و قرب الهی تنها با پاکی ممکن است و طهارت نفس هم در صورتی است که انسان ایمان حقیقی داشته باشد و آن را با عمل صالح که در آیه از آن به تقوا یاد شده است، برای خود کسب کند تا ذاتی او شود. بنابراین انسان ناچار است که مسیر خود را به سوی خدا طی کند و این مسیر از دنیا می‌گذرد و دنیا هم پر از آزمون‌های مختلف فردی و جمعی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی است. اما همۀ این مسیر با اختیار انسانی پیموده می‌شود و نهایت کار هم یا پاکی ذات است یا ناپاکی که بر ذات آدمی عارض شده و صفت ثانویۀ او شده است. و انسان پاک به هدف می‌رسد و انسان ناپاک تیره‌روز می‌شود. بنابراین انسان حتماً ناگزیز است در دنیا مسیری را طی ‌کند تا به کمال خود برسد، اما وی این مسیر را با اختیار خود می‌رود و یا به قرب الهی می‌رسد یا  خود را از خدا دور می‌کند. بنابراین آزمون برای برون‌افتادن درون انسان و رسیدن به کمال مطلوب او ضروری است. [نگا: المیزان ذیل آیه]

تکرار لفظ جلالۀ الله

دوم: در آیۀ شریفه چهار با لفظ جلالۀ الله تکرار شده است، در حالی که می‌توانست از ضمیر استفاده کند. و این نشانۀ عظمت مطلب است که این کارها یعنی آزمون، اطلاع بر غیب، برگزیدی پیامبران و ضرورت ایمان به «الله» نسبت داده شده است و همۀ این امور تحت الوهیت قرار دارد که اسم جامع الهی است.

الان وارد این بحث نمی‌شویم و فقط اشاره‌ای می‌کنیم که مظهر اسم جامع «الله» وجود اقدس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمۀ معصومین سلام الله علیهم اجمعین هستند و تنها با توسل به وجودات مقدس است که راه سخت آزمون پیموده می‌شود، و به مقام مومن حقیقی می‌رسیم و طهارت نفس و قلب و ذات پیدا می‌کنیم که  اطلاع بر غیب شأنی از شوون آن است. و در عصر حاضر ضرورت دارد که پیوند خود را به‌ویژه با وجود اقدس و اطهر امام زمان حضرت ولی الله الاعظم سلام الله علیه مستحکم کنیم وگرنه در خطری عظیم هستیم.

طیب و قرب الهی

بیان شد که طیب به مقام قرب الهی می‌رسد و بلکه تنها راه رسیدن به مقام قرب الهی پاک‌بودن درون است و همۀ آزمون‌ها هم برای این‌ است که ما استعدادهای خدادادی خود را شکوفا کنیم و به مقام پاکی برسیم و جان‌مان مطهر شود. روشن است که رسیدن به کمال امر دفعی نیست، بلکه تدریجی است که در دنیا و با ایمان و عمل صالح و به تعبیری که در آیۀ شریفه آمد با ایمان و تقوا حاصل می‌شود. و انسان تا زمانی که زنده است باید در راه پاک‌کردن خود گام بردارد تا زمانی که فرشتگان مرگ برای اخذ جان او آمدند با بشارت بیایند: «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون» [نحل: ۳۲] بنابراین تنها مومنان پاک‌نهاد هستند که به محض این‌که از دنیا رفتند، با سلام ـ یعنی سلامت کامل ـ وارد بهشت می‌شوند. این سلامت حال برزخ آنان است، و در قیامت هم به دلیل پاکی جان‌شان همین‌که به سمت بهشت آمدند، درهای آن باز می‌شوند و آنان با سلامت به بهشت وارد می‌شوند: «وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِین» [زمر: ۷۳]

اما ماها که در دنیا خودمان را پاک نمی‌کنیم و آلودگی‌ها در جان‌مان باقی هستند، ناگزیر در مرگ و برزخ تا قیامت و حشر و نشر یا حتی دورانی در جهنم آخروی باید توقف کنیم تا پاک شویم و وارد بهشت گردیم. زیرا بهشت جایگاه بهشتیان است. و این البته یک لحظه‌اش هم سخت و جان‌کاه است، چه برسد زمان‌های طولانی برزخ و قیامت. اعاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.

آیۀ ۱۸۰

وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ

مفردات

یبخلون

بخل در جایی گفته می‌شود که حقی منع شود. [الفروق فی اللغۀ: ۱۷۰] یعنی نگهداشتن مالی است که حق نیست، نگه‌داشته شود و صفت مقابل آن جود و بخشندگی است. و بخیل صفت مشبه به معنای کسی است که در بخل زیاده‌روی می‌کند، چناچه رحیم کسی است که در رحم شدت دارد و بسیار مهربان است. [مفردات: ۱۹۰] انسان در بخل دوست دارد و می‌خواهد که مال یا خیر به دیگران نرسد. [التحقیق: ۱/۲۲۵] و به دیگران چیزی نمی‌دهند و حتی تلاش دارد که دیگران را با خود همراه کند.

سیطوقون

طوق ریسمانی است که در گردن می‌اندازند و هرچیز دایره‌وار را هم طوق گویند، مثل طوق آسیاب که دور قطب آن می‌چرخدـ قطب آسیاب میله‌ای است که وسط سنگ زیرین قرار دارد که سنگ روئین به دور آن می‌چرخد. [کتاب العین: ۵/۱۹۳] بنابراین اصل آن هر چیز دایره‌واری است. [مقاییس اللغۀ: ۳/۴۳۳] و آن‌چه بر گردن قرار دارد، چه طبیعی باشد مثل طوق کبوتر یا دست‌ساز باشد، چون گردنبندی که بر گردن می‌اندازد، طوق است. [مفردات: ۵۳۵] آیۀ شریفه هم می‌فرماید: «سَیُطَوَّقُونَ‏ ما بَخِلُوا بِهِ» آن‌چه را بخل ورزید، بر گردن آنان افکنده می‌شود. برخی هم گفته‌اند دو امر احاطه و دایره‌وار در مادۀ این واژه خوابیده است. و اغلب هم همراه با مقهوریت و محدودیت و تحمل سختی است. [التحقیق: ۷/۱۴۵]

ترجمه

و گمان مبرند آنان‌که بخل می‌ورزند، از آن‌چه خدا از فضل خود به آنان داده است، برای‌شان بهتر است، بلکه برای آنان شر است. بزودی آن‌چه را بخل ورزیدند، در قیامت طوق گردنشان کنند. و میراث آسمان‏ها و زمین فقط از آن خداست، و خدا به آنچه کرده‏اید آگاه است.

تفسیر

یکی از مصادیق آزمون الهی؛ آزمون‌های مالی است که خداوند از فضل خود به انسان‌ها مال و ثروت می‌بخشد، و بر او واجب است که در برابر این نعمت الهی، حقوق الهی و واجبات مالی را ایتاء کند و دربارۀ آن بخل نورزد. بلکه در راه خدا و دین خدا ـ به مقتضای آن‌چه شرع معین کرده است، بخشی ـ بلکه بخش کمی از ثروتی را که خدا به او داده است ـ خرج کند. بنابراین آیۀ شریفه ادامۀ منطقی آیات پیشین به ویژه آیۀ گذشته است که مسلمانان در جامعۀ اسلامی آزمایش می‌شوند تا خبیث از طیب شناسایی شود و مومنان حقیقی به خدا و رسولان الهی و دستورات شرعی ایمان دارند و به مقتضای شرع عمل می‌کنند و یکی از این دستورات حقوق مالی است.

اما برخی بخل می‌ورزند و دربارۀ ثروتی را که خداوند از فضل خود به آنان بخشیده است، بخل می‌ورزند و حقوق واجب مالی خود را بجا نمی‌آورند و این را نشانۀ زرنگی خود و خیر می‌پندارند، اما حقیقت بخل شر و بدی برای آنان است. زیرا همین بخل در قیامت طوقی می‌شود و بر گردن آنان آویزان می‌گردد و آنان را به جهنم می‌کشاند.

ادامۀ آیه بیان اصلی کلی است که میراث آسمان‌ها و زمین فقط آنِ خداست. و این بیان است از  حقیقتی پرده برمی‌دارد و آن حقیقت این است که آن‌چه به انسان داده شده است، متعلق به او نیست، بلکه او امانت‌دار است تا مال را در مسیری که خداوند فرموده است، خرج کند. ثانیاً حقیقت این ثروت آزمون الهی است که اگر طبق دستور خدا خرج شود، خیر اوست و اگر دربارۀ آن بخل روا شود، برای او شر است. انتهای آیه هم هشداری به مسلمانان است که بدانند خداوند به هرچه انجام می‌دهند، آگاه است.

وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ

بخشی از نظام مالی نظام و جامعۀ اسلامی مبتنی بر حقوق مالی است که بر عهدۀ انسان‌هایی است که خداوند به آنان مکنت و امکانات مالی داده است، و بخل موجب اختلال در نظام و جامعۀ اسلامی می‌شود. از این‌ جهت مومنان و مسلمانان نباید بپندارند که می‌توانند از حقوق مالی و واجبات مالی که بر عهدۀ آنان است، شانه خالی کنند.

آیۀ شریفه تصریح دارد که ثروت ایتاء و دهش الهی است،  و آن هم به دلیل استحقاق انسان‌ها نیست، بلکه خداوند این دهش را براساس «فضل» خود انجام می‌دهد. برخی تفکر قارونی دارند و توهم آنان را برمی‌دارد که به این ثروت به دلیل دانش خودشان رسیده‌اند. «قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی» [قصص: ۷۸] اما حقیقت آن است که خداوند از «فضل» خود به آنان ثروت و مال داده است. بنابراین بخل در مالی که دهش خداست، کاملاً بی‌معنی است.

هُوَ خَیْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ

آنان توهم دارند که این بخل و امساک از حق؛ برای آنان خیر و خوب است، زیرا می‌پندارند که از ثروت آنان کاسته نمی‌شود، در حالی که یقیناً چنین امری برای آنان شر است. منظور از این شر هم شر دنیایی است  و هم شر اخروی. اما شر دنیایی آن است که وقتی مسلمانان به حقوق واجب خود عمل نکنند، در نظام و جامعۀ اسلامی اختلال وارد می‌شود و جامعه امنیت و آسایش روانی و اجتماعی خود را از دست می‌دهد و همان موجب بحران‌های فراوان می‌گردد  و در نهایت موجب سقوط و انحطاط نظام و جامعه می‌شود که دود آن به چشم افراد بخیل هم خواهد رفت. در آخرت هم آنان باید پاسخ‌گوی بی‌توجه‌ای به نعمت الهی باشند.

سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ

بزودی آن‌چه آنان به آن بخل ورزیدند، در قیامت برای آنان طوقی می‌شود که آنان را در تنگنا و محدودیت و سختی می‌اندازد. و این نشان از عذاب سختی است که آنان در قیامت دچار آن می‌شوند. زیرا طوقی از آتش بر گردن آنان آویخته می‌شود. دلیل این طوق آن است که آنان با کار خود نظام و جامعۀ اسلامی را به تنگنا و محدودیت و سختی انداختند. بنابراین طوق در آیۀ شریفه مجاز نیست، بلکه حقیقت عمل آنان طوقی است خودشان به سوءعمل خود بر گردن خود می‌اندازند، اما در دنیا از این حقیقت بی‌خبر هستند، و اگر به غیب علم داشتند، این حقیقت را درک می‌کردند و زمانی به این حقیقت علم پیدا می‌کنند که کار از کار گذشته است و طوق آتش بر گردن آنان آویخته شده است.

وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

در ادامه خداوند اصلی کلی بیان می‌فرماید و با تقدیم «لله» بر «میراث» نشان می‌دهد که میراث و ثروت آسمان‌ها و زمین منحصراً متعلق به خداست و خداوند مالک حقیقی است و انسان هیچ مالکیتی در برابر خدا ندارد، بلکه او امانت‌داری است که خداوند از فضل خود به او نعمت ثروت و مال داد تا او را بیازماید که چگونه عمل می‌کند. «وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُم» [مائده: ۴۸] «و لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» [هود: ۷] آیا آنان نسبت به مال ـ که در حقیقت متعلق به خداست ـ جواد هستند و در راه دین خدا و کمک به محرمان و طبق شرع عمل می‌کنند یا بخل می‌ورزند و جامعۀ اسلامی را دچار تنگنا و سختی می‌کنند و خود را هم به سختی و محرومیت ابدی می‌سازند؟

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ

پایان آیه هشدار است به انسان‌های بخیل که خداوند به هرچه انجام می‌دهید، آگاه است. می‌توان «ما تعلمون» برداشت کرد که بخل فقط در مال نیست. بلکه بخل در مقام علم و قدرت و آبرو هم شامل این تحذیر است. آن‌که علم خود را از جامعۀ اسلامی دریغ می‌کند، علمی را که خداوند متعال از فضل خود به او داده است، یا کسی که خداوند از فضل خود به او قدرت داده است و او بخل می‌ورزد و به جای خدمت به مردم، قدرت را طمعه می‌داند و چون حیوان درنده به جان مردم می‌افتد یا شکم خود را پر می‌کند، آنان هم شامل چنین تهدیدی هستند.

هشدار به بخیلان

بنابرای آیۀ شریفه هشدار به بخیلان است، که مال خود را در راه خدا انفاق نمی‌کنند، بلکه به بخیلانی است که آن‌چه خداوند به آنان داده است، در راه خدا خرج نمی‌کنند، چه مال باشد یا علم و قدرت و آبرو. بنابراین بخل ـ به تعبیر مرحوم علامه درد بی‌درمان است، دردی است که درمان آن آتش جهنم است که طوق گردن آنان می‌شود. زیرا مال و ثروت و گونه مکنتی دهش خداست و خیلی فرومایگی می‌خواهد که انسان آن را طبق دستور خدا خرج نکند. و این فرومایگی برای آنان شر است. و این شر دامن آنان را در دنیا می‌گیرد، اما شر اصلی در آخرت است که راه گریزی از آن ندارند. و این هشداری جدی است به مسلمانانی که دارای مکنت و ثروت هستند، و مال و مکنت خود را در مسیر خدا خرج نمی‌کنند. و حقوق واجب مالی چون زکات و خمس را بجا نمی‌آورند.  روایات در این جهت متعدد است که فقط یک روایت را می‌آوریم:

در تفسیر القمی از امام صادق سلام الله علیه نقل کرده است که فرمودند:

«من‏ بخل‏ و لم‏ ینفق ماله فی طاعه الله صار ذلک یوم القیامه طوقاً من نار فی عنقه و هو قوله‏ سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَه» [تفسیر القمی: ۱/۱۲۷]

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

خرداد ۱۳۹۶
ش ی د س چ پ ج
« اردیبهشت   تیر »
 12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
2728293031