دی
17
1389

یــــــــــــــا کــــــــــــــریــــــــــــــــم و یــــــــــــــا رب

پیامبر گرامی خداوند حضرت ابراهیم خلیل الله (ع) عادت داشتند در هنگام خوردن طعام درب منزل خود را باز می گذاشتند تا مهمانی به خانه شان وارد شوند و به اتفاق طعام میل نمایند.

روزی هر چه منتظر ماندند مهمانی به منزلشان وارد نشدند، تا اینکه ایشان خود از خانه خارج شد تا مهمانی دعوت نمایند.

از قضا پیرمردی با پشته ای از خار از کوچه می گذشت، حضرت ابراهیم (ع) به پیش رفته و از ایشان سوال فرمودند: طعام میل نموده ای؟

پیرمرد گفت : خیر

فرمودند : داخل شو تا باهم طعامی تناول نماییم

پیرمرد خوشحال شد و وارد منزل شد، بعد از آماده شدن برای خوردن طعام پیرمرد دست برده و لقمه ای برداشته و به سمت دهان برد که پیامبر خدا (ع) فرمود : یاد کن خدای واحد را با یسم الله قبل از خوردن طعام

پیرمرد گفت : من گبرم و از خدایی که تو می گویی هیچ نمیدانم و این کلمه رو هم بلد نیستم که بگم

حضرت ابراهیم ناراحت شد و پیش خودش گفت : “این پیرمرد ۷۰ سال است که از خدا طعام بهره می برد و حاضر نیست اسم پروردگار را ذکر نماید.”

پیرمرد در چهره صاحب خانه نشانه های ناراحتی دید، دست از طعام کشید و از خانه بیرون شد.

در همان حین جبرئیل امین بر پیامبر خدا (ع) فرود آمد و گفت : خدا می فرمایند : من ۷۰ سال این مرد را طعام می دهم و یک بار هم اسم من را ذکر نکرده، یک امروز به رسم مهمان در منزل تو بود چرا او را راندی، پبرخیز و او را برگردان و طعام ده

پیامبر خدا (ع) با پای برهنه به دنبال پیرمرد دوید و او را بازگرداند و بر سفره نشاند و فرمود : هر چه می خواهی بخور و هر چه خواستی ببر

پیرمرد گفت : نمی خورم، اول بگو چرا من را رد کردی و حالا با پای برهنه به دنبالم دویدی و مرا باز گرداندی؟

پیامبر (ع) فرمود : اول خودم تو را رد کردم ولی وقتی با پای برهنه به دنبالت دویدم، به امرخداوندبود.

پپرمرد شروع کرد به گریه کردن و گفت : من نمی خورم، اول منُ با این خدای کریم آشتی بده بعد طعام می خورم.

یــــــــــــــا کــــــــــــــریــــــــــــــــم و یــــــــــــــا رب

———————–

بعد نوشت : اشکالات محاوره ای اصلاح گردید.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

دی ۱۳۸۹
ش ی د س چ پ ج
« آذر   بهمن »
 123
45678910
11121314151617
18192021222324
252627282930