اسفند
26
1394

دوازده درهم پیغمبر صلی الله علیه و آله

پیراهن پیغمبر(صلی الله علیه و آله ) کهنه شده بود شخصی دوازده درهم به ایشان هدیه کرد، آن جناب پول را به علی علیه السلام دادند تا از بازار پیراهنی بخرد، امیرالمؤمنین علیه السلام جامه ای به همان مبلغ خرید وقتی که خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله ) آورد، فرمودند این جامه پربهاست پیراهنی پست تر از این مرا بهتر است، آیا گمان داری که صاحب جامه پس بگیرد؟ عرض کرد نمیدانم فرمود به او رجوع کن شاید راضی شود.

علی علیه السلام پیش آن مرد رفت و گفت پیغمبر(صلی الله علیه و آله ) میفرماید این پیراهن برای من پربها است و جامه ای ارزان تر از این می خواهم، صاحب جامه راضی شد و دوازده درهم را رد کرد. فرمود وقتی پول را آوردم حضرت با من به بازار آمد تا پیراهنی بگیرد. در بین راه به کنیزی برخورد که در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد، جلو رفته و سبب گریه اش را پرسید. گفت یا رسول الله مرا برای خریداری به بازار فرستادند و چهار درهم همراه داشتم، آن پول را گم کرده ام. پیغمبر(صلی الله علیه و آله ) چهار درهم از پول جامه را به او داد و پیراهنی نیز به چهار درهم خریداری کرد در بازگشت مرد مستمندی از ایشان تقاضای لباس کرد همان پیراهن را به او دادند، باز به بازار برگشته و با چهاریمانده پیراهن دیگری خریدند وقتی که به همان کنیز رسید او را هنوز گریان مشاهده کرد، پیش رفته فرمود دیگر برای چه گریه می کنی ؟ گفت دیر شده میترسم مرا بیازارند، فرمود تو جلو برو ما را به خانه راهنمایی کن همین که به در خانه رسیدند. به صاحب خانه سلام کردند، ولی آنها تا مرتبه سوم جواب ندادند. پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از جواب ندادن سؤال نمود صاحب خانه عرض کرد خواستیم سلام شما بر ما زیاد شود تا باعث زیادی نعمت و سلامتی گردد، حضرت داستان کنیز را شرح داده و تقاضای بخشش او را کردند. صاحب کنیز گفت چون شما تشریف آوردید او را آزاد کردم آنگاه پیغمبر( صلی الله علیه و آله) فرمود دوازده درهمی ندیدم که اینقدر خیر و برکت داشته باشد دو نفر برهنه را پوشانید و کنیزی را آزاد کرد.
ج ۲ ناسخ حضرت رسول ص ۳۳۸ تا ۳۴۱

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031