4
1394
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَ الْمَلائِکَهُ، وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیم (۱۸)
فضیلتهای فراموششده
علامات وقار
گفتیم که وقار به معنای یعنی سنگینی و وزانت، همراه با ادب و تواضع است، که باید در همۀ رفتار و گفتار آدمی جلوه میکند. ما در این مجال چند نمونه از نشانههای وقار را یادآور میشویم.
نخست وقار در ظاهر آدمی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم همواره ظاهری آراسته و زیبا و با وقار و متانت داشتند که عظمت و بزرگواری از ظاهر ایشان نمایان بود و در دلها گرامی مینمودند. [سنن النبی: ۱۵] آراستگی ایشان در دندانها، ظاهر صورت و محاسن و موها نمایان بود. لباسهایشان، علیرغم اینکه ارزانقیمت بود، بسیار تمیز و منظم بود. بوی خوش عطر ایشان جز خصوصیات همیشگی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود. (بوی کافور از طلبه)
دوم در گفتار. کمگویی، و بسیاری خاموشی. [نهج البلاغۀ: ۳۴۸] یکی از نشانهها وقار و متانت در آدمی است. و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم کثیر السکوت بودند. مگر در هنگام ضرورت سخن نمیگفتند. این را ما باید تمرین کنیم، تا امکان دارد، سخن نگوییم، فقط در هنگام ضرورت سخن بگوییم. منظور از سخن هم تنها حرفزدن و گفتار نیست، بلکه آنچه در این شبکههای اجتماعی هم مینویسیم یا از جاهای دیگر کپی و فورارد میکنیم، هم شامل میشود. وقتی هم که سخن گفتیم، باید وزانت و سنگینی در آن موج بزند. مومن سبک سخن نمیگوید، فحش نمیدهد، ناسزا نمیگوید، شوخی نابجا نمیکند، سخنان بیهوده و بیمعنی نمیگوید. زبان به غیبت و تهمت و دورغ باز نمیکند. با نامحرم ـ مگر در حد ضرورت ـ سخن نمیگوید.
به ویژه به شوخی تأکید دارم که شوخی زیاد موجب میشود که متانت و وزانت وقار آدمی تباه شود. [بیست و پنج اصل: ۳۵۰]. و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم کم و سنجیده شوخی میکردند و خندۀ ایشان تبسم بود. اما هیچگاه عبوس و گرفته نبودند، بلکه همواره ظاهر چهرۀ ایشان خوش بود و هنگام خنده، دندانهایشان میدرخشید.
سوم وقار در کردار. در نشستن، خوابیدن، ایستادن، راهرفتن، در جمع خانواده و دوستان و مردم بودن، کاملاً نمایان است. روش پیامبر خدا در امور فوق الگوست، هیچگاه نزد دیگران پایشان را دراز نکردند، جای مخصوصی نداشتند، در راهرفتن شتاب نمیکردند. [خصال: ۱/۶۷] و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم همواره با آرامش و وقار راه میفتند. [معانی الاخبار: ۱/۲۰۷] وزانت باید در همۀ کردار ما نمایان باشد. (طلبه و نماز آقای بهجت و دست در دماغ کردن) (بادگلوزدن)
چهارم ادب کامل. که از آن به حیاء در محضر خداوند متعال تعبیر میشود. تا جایی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ حتی در خلوت خودش که هیچکس با ایشان نبود، هم عورت خود را میپوشاند. و به دیگران هم چنین دستور میداد، زیرا خداوند ناظر به انسان است و ادب الهی حکم میکند که انسان چنین باشد. . [موسوعه نضره النعیم فى مکارم أخلاق الرسول الکریم صلى الله علیه و سلم ؛ ج۲ ؛ ص۱۴۶] عایشه که همسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، میگوید: هرگز من عورت پیامبر را ندیدیم و ایشان هم عورت مرا ندید.
آیۀ ۱۸
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَ الْمَلائِکَهُ، وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط
مفردات
شهد
«شهد» دلالت بر حضور و علم و اعلام میکند و همۀ مشتقات آن از این سه امر خارج نیست. و «شهادت» هم جمع همین سه امر است. [مقاییس اللغۀ: ۳/۲۲۱] البته در این سه عنوان؛ باید گفت که علم و حضور اصل هستند و اعلام و اظهار و تحمل شهادت به تبع آن میآید. [المیزان: ۳/۱۳۰] بنابراین شهادت گواهیدادن از چیزی است که به آن علم داریم و در آن محضر حاضر هستید؛ نوعی حضور با مشاهده با حواس ظاهری یا قلبی است، که موجب اظهار و تحمل شهادت و اعلام آن میشود. یعنی حضوری که موجب علم و آگاهی است و مصحح گواهی است. میفرماید: «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ» [السجدۀ: ۶] «خدا به امور پنهانی و آشکار که در محضر و علم واقع است، علم دارد. یا «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» [نور: ۲] در حد بر زناکاران گروهی حاضر باشند و به شکنجهکردن آنان علم داشته باشند و گواهی دهند. بنابراین شهادت دو وجه دارد: تحمل و اداء. هم تحمل حادثه؛ که حادثه و رخدادی را با حواس خود ادراک کند، مثلاً با چشمان خود ببیند. و هم ادای شهادت و گواهیدادن به واقعهای که دیده است. یعنی خبردان از آن. در این صورت است که میگویند: فلانی بر فلان واقعه و مطلب شهادت و گواهی داد. آیۀ مورد بحث ما هم از همین نوع است: «شهد الله» دلالت بر گواهیدادن خدا بر یگانگی خود دارد. چنانچه حضرت هود علیه السلام به مشرکان قوم خود فرمود: «وَ اشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُون» [هود: ۵۴] «شما شهادت بدهید که من از آنچه برای خدا شریک گرفتهاید، بیزاری میجویم.» یعنی شما که اینجا حاضر هستید و علم دارید که من از شریکان دورغین شماساخته بیزار هستم، این علم و حضور خود را اعلام کنید و اظهار نمایید.
بنابراین در شهادت علم و حضور ضروری است، حال این علم و حضور یا حسی است، که ما در صحنه حاضر هستیم، و مطلب را میبینیم یا میشویم یا با دیگر حواس خود درک میکنیم که این در امور محسوس است. یا علم و حضور عقلی در امور معقول است، که امری معقول در ذهن ما نقش میبندد که با برهان عقلی برای ما مشهود میشود. و اندیشه آن را موجب میشود، یا معارف روحانی و شهودی است که مستند شهادت اهل شهود است، مثل اینکه نفس و صفات آن نزد ما حاضر است و ما به آن علم داریم. [التحقیق: ۶/۱۳۰]
القسط
قسط به کسر قاف به معنای عدل است و به ضم قاف به معنای جور است. [مقاییس اللغۀ: ۵/۸۵] در اینجا هم که به کسر قاف آمده است به معنای عدل و رعایت انصاف و عدالت است . [مفردات: ۶۷۰] «قائما بالقسط» یعنی در حالی که قیام به عدل و قسط دارد، برای برپای عدل عزم دارد و به پاخواسته است.
تفسیر
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، وَ الْمَلائِکَهُ، وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْط
پس از اینکه در آیات گذشته بیان فرمود، هیچ چیزی انسان را از خدا بینیاز نمیکند، بلکه همگی بهرۀ ناچیز زندگی دنیویی هستند، و اعتماد و تکیه بر آنها جز خیالی باطل نیست و تقوا؛ تنها راه برونرفت از فریب دنیاست؛ در این آیه بیان میفرماید که توحید ناب و حق مطلق بر کل جهان حکومت میکند و این امری است که خدا و فرشتگان و دانشمندان راستین بر آن گواهی میدهند. و این شهادت در حالی است که آنان در حال قیام به قسط هستند.
شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ
خداوند بر یگانگی خود شهادت میدهد. سوال آن است که معنای شهادت چیست و اینکه میفرماید که خدا بر وحدانیت خود شهادت میدهد، به چه معناست؟ شهادت خداوند بر وحدانیت خود؛ ارائهدادن خود در مظاهر و مخلوقات است که نشان میدهد که یگانه موجودی که در عالم موثر حقیقی است و همۀ موجودات به او نیازمند هستند، خداوند سبحان است. بنابراین این شهادت تکوینی است، یعنی خداوند خود را بر همۀ موجودات آشکار کرده است و حقبودن خود را برای همۀ آنان جلوهگر ساخته است. و همۀ موجودات از حیث تکوین نشان از وحدانیت خدا دارند: «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ» [اقبال الاعمال: ۱/۳۴۹] همۀ موجودات ظهورشان برگرفته از ظهور حق است. این شهادت فعلی خدا بر وحدانیت خود است.
اما این همۀ معنای شهادت نیست. بلکه ذات خدا بر وحدانیت خود شهادت میدهد که تعداد و شرک در ذات الهی راه ندارد که ادامۀ دعای عرفه به آن توجه دارد: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْک». یعنی پیش از آنکه به دنبال شهادت فعلی موجودات بر وحدانیت خدا باشیم، که آنان مظهر و نشانه هستند بر توحید حق تعالی هستند. اول باید خدا را دید و شناخت و آنگاه نشانهها او را دریافت، بنابراین آنان «مظهِر» و «آشکارکننده» هم نیستند، بلکه خودشان آشکارشده از سوی او هستند. این را شهادت عینی گویند و احتمال دارد که آیۀ شریفه شهادت عینی خدا بر وحدانیت خود را بیان فرماید. زیرا به صورت مطلق بیان فرمود که «خدا بر اینکه معبودی غیر او نیست، گواهی میدهد.» و هیچ اشارهای به آیات انفسی و آفاقی نفرمود که آنان بر وحدانیت خدا شهادت میدهند. خدا بر اثبات وحدانیت خود کافی است و نیازی به مظاهر نیست تا آنان شاهد بر وحدانیت خدا باشند. بلکه در هرجا بنگرید، نخست خدا را میبینید و آنگاه آیات و نشانهها و مظاهر او را. بنابراین قول خداوند و گواهی او بر وحدانیت او حکایت از علم ذاتی خداوند بر توحید ناب دارد.
وَ الْمَلائِکَهُ، وَ أُولُوا الْعِلْمِ
پس از اینکه فعل و فاعل و متعلق فعل یعنی «شهد» و «الله» و «انه لا اله الا هو» را آورد که خدا بر اینکه معبودی غیر او نیست، گواهی داد، بلافاصله میفرماید که فرشتگان و دانشمندان راستین که دارای دانش راستین هستند، نیز بر وحدانیت خداوند شهادت و گواهی میدهند. و این نشان از مقام آنها دارد که نامشان بلند آورده شده و در کنار نام «الله» برده شده است. یعنی در عین حالی که شهادت خدا بر وحدانیت خود کافی بود: «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُم» [انعام: ۱۹] اما نام فرشتگان و صاحبان دانش را هم آورد تا مقام موحدان را نشان دهد که به دلیل اینکه به حق علم دارند و در محضر حق هستند و این علم و حضور خود را اعلام میکنند و گواهی میدهند، شایسته است که نامشان پس از «الله» برده شود. و این نهایت افتخار است که موجودی که هیچ در هیچ است، به دلیل پیوستگی در توحید ناب به چنین مقامی میرسد.
اما فرشتگان هم به زبان و کلام و هم در فعل و عمل خود و هم وجودشان بر وحدانیت خداوند سبحان شهادت میدهند. دانستیم که هر شهادتی مستند به علم و حضور است. شهادت فرشتگان هم مستند به علم و حضور است، جان و وجود آنان و عمل و فعل آنان و قول و کلام آنان به این حقیقت شهادت میدهد.
در انسانها که صاحبان علم و دانش ناب هستند، نیز شهادت به وحدانیت خدای سبحان هم زبانی است و هم عملی و هم نفسی است که جان و وجود آنان بر وحدانیت خداوند متعال شهادت میدهد.
جان و وجود آنان چنان به حق پیوسته است که جز شهود حق و توحید ناب چیزی نیست و جانشان این علم حضوری را شهادت میدهد. بندهای که به مقام بندگی نائل میشود، همۀ وجودش مظهر کمال رب میشود و آن را ظاهر میکند، هرچه این بندگی قویتر باشد، ظهور و اظهار حقیقت وحدانیت بیشتر جلوه دارد. جان آنان بر توحید گواهی میدهد. وقتی اینگونه شد، آنان تنها خدا را میپرستند و عملشان هم نشان از توحید ناب دارد. و زبان هم بر وحدانیت خدا شهادت میدهد.
شرافت اهل علم
توجه کنیم که آیه اهل علم را پس نام مبارک خداوند متعال و فرشتگان آورد، و این نشان از شرافت علماء دارد که آنان نیز به این مقام رسیدهاند که بتوانند تحمل شهادت بر وحدانیت خداوند بدهند. و چنانچه دربارۀ خدا و فرشتگان شهادت تنها زبانی و قولی نیست، بحث شهادت ذاتی و فعلی هم است، دانشمندان هم شهادتشان نفسی و فعلی و زبانی است و این بیان غایت شرافت دانشمندان راستین است که کمالی فوق آن برای انسان قابل تصور نیست. [تفسیر قران کریم برگرفته از آثار امام خمینی: ۲/۴۳۹]
البته چون مراتب علم مختلف است، برخی علم حصولیِ است و برخی علم حضوری. و مراتب علم حصولی و حضوری هم تفاوت است. درجات شهادت هم متفاوت است و شاهدان هم درجات متفاوتی با هم دارند. اما ظاهراً اولوا العلم در این آیه همان «الراسخون فی العلم» در آیۀ هفتم هستند که مرتبۀ والای آن پیامبران الهی و ائمۀ اطهار علیهم السلام است، و در رتبۀ بعد شاگردان این مکتب قرار دارند و این شهادت شامل هرکسی که ادعای علم و دانش دارد، نمیشود. زیرا طبق روایت شریفۀ «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ مَدِینَهَ الْعِلْمِ فَلْیَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا» [تحف العقول: ۴۳۰] راه علم مشخص شده است و اگر کسی از غیر این راه برود، دزد است که مثل این است که از دیوار آمده و دزدی کرده است و او اولوا العلم نیست.
نکتهای که به آن باید توجه شود آن است که نفرمود: «اولوا الایمان» زیرا شهادت باید از روی علم و آن هم علمی باشد که انسان محضر را درک کرده باشد، و علم ظنی یا تقلید و امثال آن موجب شهادت نیست و با آنها شهادت درست درنمیآید. این شرافت مومنان عالم بر مومنانی است که ایمانشان مستند به علم یقینی نیست. [نگا: رحمۀ من الرحمن: ۱/۲۴۳ ـ ۲۴۵]
قائِماً بِالْقِسْط
قائماً حال است، اما برای فاعل یا مفعول. فاعل «شهد» «الله و الملائکۀ و اولوا العلم» هستند، اگر قائماً حال برای فاعل باشد، یعنی حال برای شاهد است، در حالی که خدا و فرشتگان و صاحبان علم قائم به قسط هستند، بر وحدانیت خدا شهادت میدهند. اما اگر حال بر جزیی از مفعول یعنی مشهودٌ به یعنی «هو» «لا اله الا هو» باشد، معنا میشود که خدا و فرشتگان و دانشمندان راستین گواهی میدهند که معبودی غیر او نیست، در حالی که او قائم به قسط است.
احتمال سومی هم میتوان مطرح کرد که «قائماً» حال برای جز اخیر فاعل یعنی فرشتگان و اولو العلم باشد، یا حتی تنها حال برای اولوا العلم باشد که صاحبان دانش ناب که قائم به قسط و عدل هستند و راه عدل را میپیمایند، بر وحدانیت خدا شهادت میدهند.
میدانیم که عدالت شرط ادای شهادت است، بنابراین احتمال اول و سوم با آن میخواند. خداوند (در احتمال اول) عادل است و فعل او حکایت از این دارد که جز به عدالت رفتار نمیکند، و او بر یگانگی خود شهادت میدهد. و فعل فرشتگان و صاحبان دانش نیز شهادت بر این معنی دارد که آنان از روی علم و عدالت بر وحدانیت خدا شهادت میدهند و بنابراین شهادت آنان مسموع است.
اما بنابر احتمال دوم، در حقیقت خدا و فرشتگان و صاحبان علم؛ دو شهادت میدهند، نخست اینکه خداوند سبحان یگانه است و دوم اینکه خداوند سبحان قائم به قسط است و تکوین و تشریع او براساس عدل و قسط جریان دارد، هم نظام تکوینی و هم نظام اعتباری و اجتماعی عادلانه برپاشده است.
از این سه احتمال؛ احتمال اول با سیاق آیه و نظم ادبی آن سازگارتر است. [المیزان: ۳/ ۱۳۳؛ تسنیم: ۱۳/۴۱۵] بنابراین شهادت خدا و فرشتگان و صاحبان علم در حال قیام به قسط است.
اگرچه بنده فکر میکنم که بهتر است «قائماً بالقسط» را به خدا نسبت ندهند، زیرا قیام در مقام قعود است و از نوعی عزم خبر میدهد که عزم برپایی عدالت را دارد و این معنا برای فرشتگان و انسان مناسبتتر است و نسبتدادن آن به خدای سبحان جز در تصرف در معنا کمی سخت است. در قرآن هم تعبیر قائم و قائماً به خدا نسبت داده نشده است و همواره به انسانها نسبت داده شده است.
لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیم
بخش پایانی آیه باز بیان توحید ناب است. اول بیان فرمود که خدا بر وحدانیت خود شهادت میدهد، بعد فرمود که فرشتگان و دانشمندان راستین بر وحدانیت خدا شهادت میدهند. در انتها میفرماید که معبودی غیر او نیست. و این تأکید بر شهادت سابق است که در کلام خداوند سبحان است، که توحید ناب را بدون هیچ کلامی اثبات کرده است. و این نشان میدهد که استناد شهادت به موجودات دیگر ـ فرشتگان و صاحبان علم ـ هم برآمده از شهادت الهی است و شهادت آنان برآمده از دو شهادت الهی است، شهادتی اولیۀ خدای سبحان که این شهادت در نهاد همۀ موجودات با شعور است. و شهادت ثانویه حق سبحانه که شهادت مطلق است که در آن حتی فعل «شهد» به کار نرفته است. و شهادت فرشتگان و دانشمندان راستین بین این دو شهادت واقع شده است.
نهادِ همۀ موجوداتی که بهره از شعور دارند، بر شهادت اول یعنی وحدانیت خدا شهادت میدهد. اما شهادت دوم که ملاک برتری است، تنها با علم و اختیار امکان دارد که مختص فرشتگان و دانشمندان راستین است.
توضیحی بر آیه
بنابراین آیۀ شریفه بیان توحید ناب است. اولاً طبق نص قرآن کریم؛ خداوند متعال جدا و کنار از موجودات نیست، بلکه با آنهاست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ [حدید: ۴] و بر همۀ موجودات محیط است: «أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ [فصلت: ۵۴] «آگاه باش که مسلماً او به هر چیزى احاطه دارد» بلکه خداوند اول و آخر و ظاهر و باطن است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» [حدید: ۳]
ثانیاً هیچ موجودی که دارای شعور است، امکان ندارد که خدا را نشناسد، زیرا خدا با او و محیط بر اوست و اصولاً هرچه را میبیند اول و آخر و ظاهر و باطن آن خداست. شهادت هم باید حسی باشد، بنابراین همۀ موجودات در نهاد خود، به وحدانیت خداوند متعال شهادت میدهد. زیرا امکان ندارد که خود را بشناسد که پیش از آن و به همراه آن خدا را نشناخته باشد. و امکان ندارد که موجودی را بشناسد، مگر اینکه خدا را با آن و پیش از آن بشناسد: «وَ بِأَسْمائِکَ الَّتِى غَلَبَتْ أَرْکانَ کُلِّ شَىْءٍ.» [الاقبال الاعمال] [خداوندا از تو مىخواهم] به اسماى تو که بر ارکان و شراشر وجود هر چیزى چیره گشته [و یا پر کرده] است.
اما اینکه در این آیه؛ فرشتگان را مطلق بیان فرمود و دربارۀ انسانها فرمود: صاحبان علم شهادت میدهند به این دلیل است که فرشتگان به علم و شعور درونی خود علم دارند و بنابراین از علم شهادت میدهند اما انسانها دو دسته هستند. گروهی از علم بیبهره هستند، و نفسانیت برآنان غلبه کرده است، زیرا روی علم و فطرت خود پرده افکنند. آنان نمیتوانند به وحدانیت خدا شهادت بدهند. اما در عین حال ذرهدره وجود آنان به خدا شهادت میدهد، حتی اگر زبان و عمل انسان از این کار اسنتکاف کند. و این بیان امام سجاد علیه السلام است:
«شَهِدَ بِها شَعْرى وَ بَشَرى وَ لَحْمى وَ دَمى» یا فرماید: «أَشْهَدُ بِها مَعَ کُلِّ شاهِدٍ وَ أَتَحَمَّلُها مَعَ کُلِّ جاحِدٍ.»؛ زیرا خداوند و وحدانیت او همۀ موجودات از جمله منکران را هم پوشانده است. و در این جهت بین مؤمن و کافر، مقرّ و جاحد، فرقی نیست. خداوند بر همگان محیط است و همراه همه موجودات است. اگرچه برخی در ظاهر بر یگانگی خدا اقرار نمیکنند، اما حقیقت وجودیشان بر یگانگی خدا شهادت میدهد.
به این دلیل حضرت امام سجّاد- علیهالسّلام- برای اهل علم از تعبیر «أَشْهَدُ بِها مَعَ کُلُّ شاهِدٍ» و برای شهادت و برای منکران از تعبیر «أَتَحَمَّلُها مَعَ کُلِّ جاحِدٍ.» [ذریعۀ النجاۀ: ۲۵۰] «و تحمل شهادت میکنم با هر منکری» استفاده فرمود، تا از شهادت درونی او خبر بدهد.
و این حقیقتی است که قرآن از آن به عهد الست تعبیر میفرماید: «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» (و آنان را بر خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟!)؛ «بَلى شَهِدْنا» [اعراف: ۱۷۲] (بله، گواهى مىدهیم.) [نگا: فروغ شهادت: ۲۶۰ ـ ۲۶۳]
بنابراین انسانهایی که از علم بهره ندارند و در راه عدالت قدم بر نمیدارند، در عین حالی که وجودشان و همۀ شوون و اجزایشان بر وحدانیت خدا شهادت میدهد، اما شهادت فعلی و قولی ندارند و در عمل و زبان مشرک هستند، اما اهل علم؛ هم نهادشان و ذات و نفسشان بر وحدانیت خدا شهادت میدهد و هم فعل و کردارشان و هم سخنان و زبانشان. و این تفاوت انسانی است که از دنیا بهره میبرد و در حد حیوان ظاهر میشود و خواستنیهای دنیا برایش زینت شده است و در حد حس و خیال زندگی میکند و عقلش هم اسیر نفسانیت اوست و انسانی است که دارای علم است و به رشد و تکامل خود فکر میکند و میبیند که کمال او در وابستگی تام به حقیقت کامل الهی است که یگانه است و به این دلیل از روی علم و اطلاع بر وحدانیت خدا شهادت میدهد.
الْعَزِیزُ الْحَکِیم
او که معبودی جز او نیست، عزیز است و عزتش مانع از آن است که در الوهیت شریکی برای او متصور شود و حکیم است و حکمتش مانع از ان است که اغیاری باشند تا بتوانند در امر و خلق او دخالت کنند.
روایات
شهادت ذاتی
امام سجاد سلام الله علیه در دعای ابوحمزه ثمالی میفرمایند: «بِکَ عَرَفْتُکَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ، وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْکَ، وَ لَوْ لا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ ما أَنْت» [الاقبال الاعمال: ۱/۱۵۷]
امیرالمومنین علیه السلام هم در دعا به محضر خدا میفرمایند: «یَا مَنْ دَلَ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَهِ مَخْلُوقَاتِه» [بحارالانوار: ۸۴/۳۳۹] تا اینکه با این همراهی و مجانست تو شناخته شوی. خودت را خودت کافی هستی.
این ادعیه بخوبی نشان میدهند که خدا با خدا شناخته میشود و هیچ موجودی نیست که سبب و علت معرفت خداوند متعال شود، مگر خود خدا. به این دلیل است که امیرالمومنین سلام الله علیه ما را دستور دادهاند که خدا را با خدا بشناسیم.
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ سلام الله علیه: «اعْرِفُوا اللَّهَ بِاللَّه» [الکافی: ۱/۸۵]
و امام حسین سلام الله علیه هم در دعای عرفه میفرمایند:
«کَیفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ؟ أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْکَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیباً» [الاقبال الاعمال: ۱/۳۴۹]
ضرورت علم
صحیح مسلم این روایت را در موضع مختلف کتاب خود نقل کرده است که پیامبر اکرم صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فرمودند: «بَشَّرَ النَّاسَ بِأَنَّهُ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ دَخَلَ الْجَنَّهَ» [بحارالانوار: ۳۰/۵۷۴]
شیخ صدوق نیز روایت ذیل را نقل میفرماید:
«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: «مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ حَقٌّ دَخَلَ الْجَنَّهَ» [التوحید: ۲۹]
روایات تاکید دارند که علم موجب ورود به بهشت است، نه ایمان صرف. بلکه باید علم هم همراه آن باشد. در روایت امام سجاد علیه السلام هم به این مطلب تاکید شده است:
امام سجاد علیه السلام در تفسیر آیۀ شریفۀ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ میفرمایند: «فَابْتَدَأَ بِنَفْسِهِ، وَ ثَنَّى بِمَلَائِکَتِهِ، وَ ثَلَّثَ بِأُولِى الْعِلْمِ الَّذِینَ هُمْ قُرَنَاءُ مَلَائِکَتِهِ [أَوَّلُهُمْ] وَ سَیِّدُهُمْ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله و سلم، وَ ثَانِیهِمْ عَلِیٌّ علیه السلام، وَ ثَالِثُهُمْ أَقْرَبُ أَهْلِهِ إِلَیْهِ، وَ أَحَقُّهُمْ بِمَرْتَبَتِهِ بَعْدَهُ.
قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام: ثُمَّ أَنْتُمْ مَعَاشِرَ الشِّیعَهِ الْعُلَمَاءُ لِعِلْمِنَا تَالُونَ لَنَا، [به دنبال ما میآیید] مَقْرُونُونَ بِنَا وَ بِمَلَائِکَهِ اللَّهِ الْمُقَرَّبِینَ، شُهَدَاءُ [لِلَّهِ] بِتَوْحِیدِهِ وَ عَدْلِهِ وَ کَرَمِهِ وَ جُودِهِ… [تفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری علیه السلام: ۶۲۵]
روایت شریفه درصدد تفسیر آیه است. لذا همۀ مصادیق اولی العلم را بیان فرمود.
اولوا العلم
قال أبو جعفر علیه السلام: «…أما قوله «وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» فإن أولی العلم الأنبیاء و الأوصیاء و هم قیام بالقسط، و القسط هو العدل فی الظاهر، و العدل فی الباطن أمیر المؤمنین علیه السلام» [تفسیر العیاشی: ۱/۱۶۶]. عن مرزبان القمی قال سألت أبا الحسن علیه السلام عن قول الله «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ- وَ الْمَلائِکَهُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» قال: هو الإمام
این روایت مصداق اکمل اولوا العلم را بیان میفرماید. در ضمن آن تفسیر ما را از «قائماً بالقسط تایید میکند که منظور از «قائما بالقسط» کسانی هستند که به عدل قیام میکنند و آن انبیاء و اولیاء هستند. و باطن عدل هم امیرالمومنین علیه السلام است.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر دی ۴, ۱۳۹۴
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت دی ۴, ۱۳۹۴
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان دی ۴, ۱۳۹۴
- سجده شکر دی ۴, ۱۳۹۴
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر دی ۴, ۱۳۹۴