4
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۴۶
تفسیر سورۀ آلعمران آیات ۱۵۳ ـ ۱۵۴
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۵۳) ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَهً نُعاساً یَغْشى طائِفَهً مِنْکُمْ وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۵۴)
فضیلتهای فراموششده
سیره
سیره یعنی عمل و روشی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای تحقق مقاصد الله به کار میبردند؛ روش عملی رسول خدا و ائمۀ اطهار علیهم السلام برای رسیدن به اهداف الهی. هم کلام و هم رفتار و عمل آن بزرگواران برای ما حجت هستند، یعنی ما هم از سخنان آن بزرگواران بهره میبریم و به معرفت الله و مقاصد الله میرسیم و هم رفتار حضرات معصومین ما را به مقاصد الله میرساند. و لازم است که از هر پیروی کنیم.
ما و شرمندگی
سه نمونه نقل کنم که واقعاً مایۀ شرمندگی همگی ما در جامعۀ پیروان اسلام است.
اولی از سیرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم.
«آوردهاند ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﺎﺭﻩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ! ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩﺍﯼ؟ گفت: ﻧﻪ.»
«پرسیدند: به ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﯼ؟ عرض کرد: نه. فرمودند: ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﯼ؟» خوب به پاسخ آن زن توجه کنیم: «ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩﺍﻡ، ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭﻣﺮﮐﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ!»
حالا شغل شریف این خانم چیست؟ توجه کنیم؛ پیامبر خدا فرمودند: «ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩﺧﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﮑﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟! او جواب داد: «ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯﻩﺧﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽﺑﺮﺩ!» آوازهخوان؛ در آن زمان؛ آن هم یک زن آوازهخوان؛ رقاص هم بوده، خدا میداند که چکارهای دیگر هم میکرده است و چگونه مجالس عیش جوانان مکه را گرم میکرده است!
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ! ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ! [ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ ۲۳۲]
داستان غریبی است! به جوانب آن توجه کنید؛ (۱) زنی آوازهخوان در شهر مکه مرکز شرک بوده است؛ در مکه هم که خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم غریب و بیکس بوده است، در پناه رسول خدا بوده و از جانب ایشان پشتیبانی میشود. (۲) این زن؛ در مدینه که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکومت اسلامی تشکیل دادند، به مدینه آمده است، اولاً مسلمان نشده است و هنوز مشرک است، و ثانیاً شغل خودش را هم ترک نکرده است و میداند که هنوز هم میتواند روی کمک و پشتیبانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حساب کند، میآید مدینه و کمک را میگیرد و برمیگردد. (۳) پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم کمک خود را منوط به ایمان او نکرد، حتی نفرمود: باید قول بدهی که دیگر آوازخوانی نکنی تا به تو کمک کنم. بلکه بدون هیچ پیششرطی به خانوادۀ خود فرمود کمکش کنید. (۴) از بیت المال به او کمک نکرد، بلکه کمک او را بر عهدۀ خانوادۀ خود گذاشت. این پیامبر خداست و این هم ما!
دو می و سومی از سیرۀ امام صادق علیه السلام
ابوجعفر خثعمى – که یکى از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام است – حکایت کند:روزى حضرت صادق علیه السلام کیسه اى که مقدار پنجاه دینار پول در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این را تحویل فلان سیّد بنىهاشم بده ؛ و به او نگو توسّط چه کسى ارسال شده است.
خثعمى گوید: هنگامى که نزد آن شخص تهى دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم ، پرسید: این پول از طرف چه کسى براى من فرستاده شده است؟! [جوابی ندادم] و سپس گفت : خداوند جزاى خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یکبار، مقدار پولى را براى ما مىفرستد و ما زندگى خود را با آن تأمین و سپرى مىکنیم ؛ اما جعفر صادق با آن همه ثروتى که دارد، توجّهى به ما ندارد و چیزى براى ما نمىفرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست . [امالی الطوسی: ۲/۲۹۰] آیا ما میتوانیم اینگونه باشیم؟
نمونۀ سوم؛ شخصى خدمت امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و به حضور حضرتش عرضه داشت: یا ابن رسول اللّه ! پسرعمویت به شما ناسزا گفته است و نسبت به شما بدگوئى مىکند. پس از آنکه آن شخص سخنچین حرفش تمام شد، حضرت به کنیز خود فرمود تا اندکى آب ، براى وضو بیاورد؛ و چون وضو گرفت و شروع به خواندن نماز نمود، آن مرد گمان کرد که حتماً حضرت صادق علیه السلام براى پسرعمویش نفرین خواهد کرد؛ ولى برخلاف تصوّر او، هنگامى که امام علیه السلام دو رکعت نماز خواند، دست به دعا برداشت و براى پسرعموى خود چنین دعا نمود:
اى پروردگار من! این حقّ من است و من او را بخشیدم؛ و تو جود و کرمت از من بیشتر است، او را ببخش و بهواسطه این عمل مجازاتش مگردان.
با شنیدن این دعا تعجّب آن مرد سخنچین برانگیخته شد؛ و با شرمندگى از جاى خود برخاست و رفت . [جامع الا حادیث الشّیعه : ج ۷، ص ۴۵۷، ح ۳۶٫ ] کاش ما هم اینگونه باشیم!
آیۀ ۱۵۳
إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
مفردات
تصعدون
«صعد» در اصل دلالت بر بلندی و سختی دارد. و «صعود» هم از آن است که معنای بالارفتن از مکان پائین به مکان بالا است. و در معنای صعود پایانی سخت از هر امری هم آمده است. [مقاییس اللغۀ: ۳/۲۸۷] بنابراین «صَعِد» و «صُعود» به معنای به مکانی بالا رفتن است. اما «أَصْعَدَ إِصعاداً» (یعنی باب افعال؛ که تصعدون از آن است) به معنای رفتن به سراشیبی و کنارۀ رود و منطقه یا مکانی است که از سرزمین دیگر بالاتر است. [کتاب العین: ۱/۲۸۹] یک نوع معنای تلاش برای رفتن با سختی در آن قرار دارد. بنابراین «اذ تصعدون» به معنای هنگامی که از ترس از صحنۀ پیکار دور میشدید تا جایی که از دیدگان دور شوید. [المیزان: ۴/ ۴۶]
لا تلون
اصل آن «لوی» به معنای میل به چیزی است. [مقاییس اللغۀ: ۵/۲۱۸] «اللَّىُ» به معنای تابیدن طناب و ریسمان است. «لَوَى یَدَهُ و رَأْسَهُ» یعنی دست و سرش را پیچاند و روی برتافت. خلاصه به معنای روی برگرداندن است. «وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ» یعنی هنگام گریختن، روی به هیچکس نداشتند و به هیچکس توجه نمیکردند. [مفردات: ۷۵۲] و این نشانۀ شدت ترس آنان بود که در نبرد؛ جنگ را رها کردند و مدافعان را به حال خود واگذشتند و تنها به فکر نجات جان خود بودند.
غماً بغمٍ
اصل واژۀ «غم» دلالت بر پوشیدگی دارد. وقتی چیزی را میپوشانند از این واژه استفاده میکنند. چنانچه برای روز تاریک و شب تار میگویند: «یومٌ غَمٌ» و «لیله غمّه». همچنین است وقتی چیزی قلب آدمی را پوشاند و موجب قبض آن شد، میگوید که آن امر بر او غم آورد. [مقاییس اللغۀ: ۴/۳۷۷ ـ ۳۷۸] بنابراین غم دلالت بر اندوه شدید دارد که بر قلب وارد میشود. [مفردات: ۶۱۳] میتوان از این آیه استفاده کرد که غم در انسان دو نوع است: غم ممدوح که از آن در آیه به «غماً» تعبیر شده است و «غم» مذموم که در آیه به «بغم» از آن تعبیر شده است.
ترجمه
یاد آورید هنگامى را که از ترس از صحنۀ پیکار دور مىشدید و به مکان بالاتر فرار میکردید، و به هیچکس توجه نمیکردید، و پیامبر شما را از پشت سرتان فرامیخواند. پس خدا اندوهی در عوض اندوه در دلهای شما نشاند، تا از آنچه ازدست دادهاید و به شما رسیده است، محزون نباشید. و خدا به آنچه میکنید، آگاه است.
تفسیر
آیۀ شریفه ادامۀ آیۀ پیشین است. در آیۀ گذشته اشاره فرمود که در مرحلۀ دوم جنگ احد، گروهی که مأمور حفظ تنگه بودند، به وظیفۀ خود به دلیل دنیاطلبی عمل نکردند و در این آیه اشاره دارد، به اینکه وقتی مسلمانان مواجه شدند به اینکه سپاه کفر از پشت به آنان حمله کرد، ترسیدند و وقتی شایعۀ شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیچید، فرار کردند، فراری که حتی به پشت سر خود هم نگاه نکردند، بهگونهای که هرچه رسول خدا آنان را از پشت سر صدا میزد، آنان نمیشنیدند. دلیل امر آن بود که غم دنیا در دل آنان نشسته بود و حفظ جانشان از حفظ اسلام برایشان مهمتر مینمود. اما خداوند که لطفش بر مسلمانان زیاد است، غم و اندوه دین خدا را در دل آنان نشاند و این غم جایگزین غم پیشین شد و آنان از اینکه غنائم ار دست دادهاند و شکست خوردهاند، و گروهی هم به شهادت رسیدند، اندوهگین نباشد و این معنای توبۀ خداست که بندگان خود را متنبه میکند. و خدا به هرآنچه آنان انجام میدهند، آگاه است.
إِذْ تُصْعِدُونَ
«اذ» به معنای یادآورید است. سست ایمانی، همواره انسان را دچار سستی اراده میکند. مومنان سست ایمان، که به دنبال غنائم بودند، همین که مواجه شدند که از پشت سر مورد حمله قرار گرفتند، فرار کردند، و از ترس خود تلاش داشتند که جان خود را نجات دهند و خود را به مناطق دوردستی برسانند تا از کشتهشدن نجات پیدا کنند.
وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ
آنان چنان ترسیده بودند که به پشت سر خود اعتنایی نمیکردند، و به هیچکس ـ چه کسانی که آنان را به دفاع فرامیخوانند؛ و چه کسانی که از آنان تقاضای کمک داشتند، و چه اینکه چه کسانی در کنار آنان بودند؛ ـ توجهای نداشتند. فقط درون خودشان پیچیده بودند.
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ
مشرکان شایعه کرده بودند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به شهادت رسیده است. و یکی از عوامل سستی شدید مومنان همین شایعه بود. این در حالی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از پشت سر آنان را به سوی خود فرامیخواند. «الیّ عباد الله، الیّ عباد الله» [تسنیم: ۱۶/۷۳] اما آنان از شدت ترس نمیشنیدند، و چه بسا خود را به نشنیدن میزدند.
فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ
در این هنگام خداوند غمی را جایگزین غم شما فرمود. بنابراین غم دو نوع است: غمی که غم دنیایی است که غم شیطانی است که براثر شکست و ازدستدادن غنائم و شهادت نزدیکان به دلهای مومنان سستایمان فرود آمد. دوم غم الهی که خداوند در دلها میاندازد، که چرا رسول خدا را یاری نکردیم و ترسیدیم و فرار کردیم. و هرچه غم دنیایی بد است، اما اندوه ازدستدادن یاری دین خدا و کمهمتی و سستی در راه دین خدا، ممدوح است و این غم را خداوند در قلوب مومنان میاندازد تا به وسیلۀ آن دلهای آنان مستحکم شود و سستی نکنند، و برای دفاع از دین خدا آماده و مهیا باشند. بنابراین غم اولی شیطانی و نفسانی است که همواره برای دنیاست و مذموم است و غم دومی برآمده از لطف خداوند سبحان است که ممدوح است و دلهای مومنان را مملو از اندوه و غم ازدستدادن یاری دین خدا میکند. از اینرو میفرماید: خداوند به غم و اندوهی که شما داشتید که غمی دنیایی و اندوهی شیطانی بود، غمی دیگر عنایت کرد که آن غم به دلهای شما بازگشت و غم دوم؛ غم اول را از بین برد، و جای آن نشست.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ
هدف این بود که شما از آنچه از دست دادهاید، چون ازدستدادن غنائم، شکست، و شهادت نزدیکان اندوهگین نباشید. و به آنچه به شما در راه دین خدا رسید و میرسید از سختیها و دشواریها هم اندوهگین نباشید. بلکه تنها غمی که باید در دل شما باشد، غم دین و عملکردن به دستورات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.
وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
و خدا به آنچه میکنید، اگاه است. به نیتها و درون شما و ظاهر رفتار و کردار شما؛ و شما هیچگاه از حیطۀ علم خدا بیرون نیستید.
آیۀ ۱۵۴
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَهً نُعاساً یَغْشى طائِفَهً مِنْکُمْ وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ
مفردات
أمنۀ
اصل معنای «امن» سکون قلب است. و أمنۀ از آن گرفته شده است و به معنایث بخشیدن سکون و آرامش قلبی است. قلب در این حالت دیگر فکر خیانت نمیکند. [مقاییس اللغۀ: ۶/۱۳۳]
نعاس
خواب کم و سبک است. [مقاییس اللغۀ: ۵/۴۵۰؛ مفردات: ۸۱۴]
مضاجهم
منظور از «ضَجَعَ» هر چیزی است که پائین میآید، از جمله است که به رختخواب و خوابگاه رفتن؛ [کتاب العین: ۱/۲۱۲] که در آن پهلو بر زمین میگذازند. [الصحاح: ۳/۱۲۴۸] و اصل آن چسباندن به زمین با پهلو است. [مقاییس اللغۀ: ۳/۳۹۰] مضجع محل استراحت و پهلو به زمین گذاشتن است، استراحتگاه و رختخواب و آرامگاه. قبر را مضجع نام نهاد که به منزلۀ آرامگاه برای انسانی است که با شهادت یا مومنانه از دنیا رفته است. و جمع آن مضاجع است.
ترجمه
آنگاه پس از غم، آرامشی بر شما به صورت خوابی سبک فرو فرستاد، که گروهی از شما را فراگرفت. اما گروهی که جانشان برایشان اهمیت داشت، گمانی ناحق به خدا داشتند؛ گمانی جاهلی. آنان میگفتند: آیا از آن امر چیزی از آنِ ماست؟ بگو: یقیناً کارها همه در اختیار خداست. آنان در درون خود اندیشههایی را پنهان میکنند که برای تو آشکار نمیسازند. و میگویند: اگر چیزی از آن کار در اختیار ما بود، در اینجا کشته نمیشدیم. بگو: اگر در خانههایتان بودید، بدون شک کسانی که کشتهشدن بر آنان نوشته شده بود، به سوی آرامگاههای خود میآمدند؛ تا خدا آنچه را در سینههای شماست، بیازماید، و آنچه در دلهای شماست، خالص گرداند. و خدا به آنچه در سینههای شماست، داناست.
تفسیر
ادامۀ آیۀ پیشین است. خداوند اندوهی ممدوح در دل مومنان انداخت که آنان غم دین و یاری آن را بخورند، همین اندوه موجب شد که خدواند بر دلهای آنان امنیت و آرامشی نازل کند که موجب خواب سبکی برای آنان شد. زیرا اندوه ممدح؛ غم دنیاطلبی را از دست آنان زدود و آنان را آرام کرد. اما کسانی که دلهایشان مملو از غم دنیا بود، بهرهای از امنیت و آرامش و خواب پس از آن نداشتند. این گروه به خدا گمان ناحق داشتند و تفکرشان، تفکر جاهلی بود، و خودشان و منافع دنیوییشان را میدیدند، به جنگ و حضور در آن اعتراض داشتند و تصور میکردند که همین که نام مسلمان بر خود گذاشتهاند، خداوند آنان را بدون هیچ قید و شرطی و صرفاً از روی آرزو یاری میکند و ضمن آنکه شهادت در راه خدا را خسارت تصور میکردند. خداوند به آنان پاسخ میدهد که اولاً کار فقط دست خداست، اینکه جنگ باشد یا نه؛ به شما مربوط نیست، بلکه فقط مربوط به خداست. ثانیاً این گمانها و سخنان جاهلی و ناحق است، به این دلیل است که دل در گروه دنیا دارند، اگرچه آن را برای مومنان آشکار نمیکنند.
آنان دلهایشان را اندوه و غم دنیا پر کرده است، به این دلیل میگویند که اگر اختیار دست ما بود، یاران ما در این نبرد کشته نمیشدند. خداوند قاطعانه پاسخ میدهد: مرگ و زندگی دست خداست، آنان که در معرکۀ نبرد کشته شدند، اگر در خانههایشان هم بودند، مرگ آنان را دربرمیگرفت و به سوی آرامگاهایشان بیرون میرفتند. و خداوند شما را به آزمونی سخت مبتلا فرمود تا اینکه خداوند آنچه را در سینههای شماست با آزمایش برای همگان آشکار کند و آنچه از ایمان و کفر در دلهای شما است، بیرون رسید و مومنان و جامعۀ اسلامی را خالص و پاک گرداند؛ و خدا به راز سینههای داناست.
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَهً نُعاساً یَغْشى طائِفَهً مِنْکُمْ
پس از غم و اندوه ممدوحی که خداوند در دلهای شما حاکم فرمود، خداوند در رتبۀ بعد آرامش و سکونی بر شما نازل کرد که این آرامش موجب شد که خوابی سبک که حاکی از آرامش درون است بر چشمان گروهی از شما حاکم شود. بنابراین مسلمانانی که ایمانشان سست بود، و فرار کرده بودند، به نزد رسول خدا برگشتند و گروهی از آنان از فرار خود اندوهگین شدند، و خداوند هم بر قلب آنان آرامشی عنایت فرمود تا خوابی سبک آنان را دریابد.
بنابراین مومنان؛ در عین حالی که غم دین را میخورند و برای دین خدا اندوهگین میشوند؛ دارای آرامش درونی هستند. زیرا هدفشان خداست و میدانند که مأمورند که دین خدا را روی زمین تحقق بخشند، اما در عین حال میدانند که کار دست خداست و به این دلیل درعین حالی که غم و اندوه دین را میخورند، درونشان پر از آرامش و سکون است.
وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ
اما این نعمت یعنی نزول آرامش قابلیت میخواهد. زیرا آرامش و سکون و خواب نعمت الهی است. و این نعمت که از جانب خدا نازل شده است، نیازمند قابلیت است. اما «طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» گروهی از سست ایمانها که مسلمانند و منافق نیستند، دنیا قلب و چشم آنان را پر کرد و آرامش و امنیت دورنی پیدا نکردند. زیرا همۀ فکر و اندیشۀ آنان فقط حفظ جان خودشان بود. این ویژگی دنیاطلبی است که فقط میخواهند، خودشان را حفظ کنند و آن هم خود مادی و بدن حیوانی خود را.
یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّهِ
آنان به خدا گمان ناحق دارند، گمانی که جاهلی است. گمان جاهلی دو وجه دارد: یک وجه آن این است که خدا را در عالم و جهان و امور انسانی کارهای نمیداند و تصور میکنند که خودشان باید گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند و کارها به خودشان واگذاشته شده است. وجه دوم آن است که چرا خدا که وعده داده بود، وعدهاش تحقق نیافت و ما پیروز نشدیم. و این گمانی نادرست و ناحق نسبت به خداست. پس آنان دو مشکل اساسی داشتند: اولاً همۀ همت آنان حفظ جان خودشان بود. ثانیاً توهمی جاهلی داشتند و توحید را به معنای واقعی کلمه نمیشناسد که در همۀ مجاری زندگی فردی و اجتماعی انسانها جاری است و انسانها باید خود را در معرض آن قرار دهد. بنابراین نه تنها نصرت الهی بدون تلاش و مجاهدت مسلمانان امکان ندارد، بلکه اگر ایمانها و ارادهها سست باشد، هیچگاه مسلمانان نمیتوانند به رستگاری و سعادت برسند.
یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ
اگر ما بر حق باشیم، شکست نمیخوریم. آنان تصورشان آن بود که صرف مسلمانبودن؛ مساوی است با پیروزی و تحقق وعدههای الهی. بنابراین سست ایمانان که گرفتار شرک خفی هستند، و در عمل هم دارای ارادهای سست هستند، سخنانشان و عملکردشان با نفاق سازگار و هماهنگ است، چنانچه ظن جاهلی آنان با شرک هماهنگ است. ظن جاهلی برآمده از فرهنگ جاهلی است که نسبت به خدا گمانی ناروا و ناحق دارد، و این فرهنگ مشترک کفر و شرک و نفاق است.
قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ
پاسخ خداوند به آنان این است که فرمان و کار ـ همۀ آن ـ تنها در اختیار خداست. آنان میخواستند که در اموری که جزء حق الله است، چون دستور جنگ و صلح؛ دخالت داشته باشند و خداوند پاسخ میدهد که شما را در محدودۀ حق الله راهی نیست. ما در ذیل آیۀ ۱۵۹ تفاوت امر الله و امر الناس را به خواست خدای سبحان روشن میکنیم. اما اجمالاً اینکه اینها شکست را که خود باعث آن بودهاند، به گردن خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میاندازند و میگفتند: اگر اختیار با ما بود، الا وضع اینگونه نبود. و خدا پاسخ میدهد که پیروزی و شکست در اختیار خداست. و این جنگی بود که خدا بر شما نوشته بود و اگر شما بر عهد خود پابرجا بودید، پیروزی شما حتمی بود. اما به دلیل دنیاطلبی شماست که شکست حاصل شده است. یعنی سنت الهی تغییر نمیکند، اما سنت الهی هماهنگ با اختیار و عمل اختیاری شماست، سوءاختیار و سوءعمل موجب شکست و ذلت است و حسناختیار و حسنعمل موجب نصرت خدا و پیروزی شما.
یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ
بنابراین مسلمانان سست ایمان؛ اگرچه منافق نبودند، اما طبق ۱۲ سورۀ مبارکۀ احزاب قلبهایش مریض است و با منافقان همراه هستند: «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً» بنابراین سخنان آنان منافقانه است، نه مومنانه و میگویند:
یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا
آنان یا به زبان حال و در دلشان یا با زبان قال خطاب به مسلمانان یا به شخص رسول خدا گفتند که «هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْء» این سوال و شبهه را مطرح کردند که آیا از کار چیزی از آنِ ما است؟ اینجا شبهۀ خودشان را باز میکنند و تشریح میکنند که اگر ما اختیار جنگ را داشتیم، در این معرکه کشته نمیشدیم. منظور آنان از اینکه ما کشته نمیشدید، یاران و همقیبلهایها آنهاست. منافقان مدینه در پیش از این گفته بودند که جنگ در داخل شهر باشد، و به بهانۀ اینکه جنگ در داخل شهر نیست، حاضر نشدند به میدان بیایند. الان سست ایمانان با آنان همزبان شدهاند و میگویند: اگر ما در شهر دفاع میکردیم، و اختیار را به ما سپرده بودید، الان وضع ما این نبود. آنان اولاً نارضایتی خود را از اصل جنگ به ویژه اینکه جنگ در داخل شهر مدینه نبود، ابراز کردند و به اینگونه شکست را به گردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم انداختند و بهانهای برای سستی ایمان و ارادۀ خودشان اقامه کردند. ثانیاً شهادت را خسارت فرض کردند و از آن ابراز نارضایتی کردند. پاسخ شبهۀ اول را در «قل ان الامر کله لله» داده شد. اما در ادامۀ پاسخ شبهۀ دوم:
قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ
خداوند متعال پاسخ شبهۀ آن را در این بخش میدهد. شهادت؛ خسارت نیست و مرگ امر محتومی است که شهدای معرکۀ احد حتی اگر در خانههای خود بودند، و در بستر خفتهبودند، مرگ بر آنان نوشته شده بود و این حکم و نوشتن تکوینی است که کسی را راه گریزی از آن نیست. خدا میداند که انسانها در چه زمانی و چه مکانی و به چه طریقی میمیرند. آنان که خداوند برای آنان کشتهشدن را نوشته است به فیضی بزرگ رسیدند. تعبیر «کتب علیهم القتل» نشان میدهد که این نوع کشتهشدن را خداوند برای برخی از مومنان که به اختیار خود برای تسبیت دین خدا جهاد میکند، مینویسد و این توفیقی نیست که نصیب همگان شود. بنابراین شهدا با انتخاب و اختیار خود راهی را انتخاب کردند که خداوند برای آنان فیض شهادت را بنویسد. بله خداوند مومنان را به امتحان آزمود و آنان سربلند پیروز بیرون آمدند و برخی به شهادت رسیدند و برخی در راه آن تلاش میکنند و در حالی که در صحنه حاضرند، منتظر شهادت هستند: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً» [احزاب: ۲۳] و این یکی از حکمتهای آزمونهای الهی است که مومنان با حضور مومنانه در صحنۀ جهاد و تحقق اهداف الهی به تعامل و تعالی میرسند که سرانجام زندگی دنیویی آنان یا شهادت است یا ثواب شهادت. اما دو حکمت دیگر هم امتحان الهی دارد:
وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ
امتحان گوهر وجودی انسانها را بیرون میریزد. درون انسانها با آزمونهای الهی است که آشکار میشود و مومن از غیرمومن؛ و ایمان مستحکم از سست ایمانی مشخص میگردد.
وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ
حکمت دوم آن است که ناخالصی دلهای مومنان برطرف میشود و قلوب آنان پاک و خالص میگردد. مومنان در گیرودار آزمونهای الهی است که حق را میبینید و سستی و شک آنان به استحکام و یقین تبدیل میشود. همچنین است جامعۀ اسلامی که ناخالصیهای آن با آزمونهای متعدد است که برطرف میشود و بتدریج منافقان و سستایمانان از سطوح اصلی جامعه به حاشیه کشیده میشوند. ایمان درجاتی دارد که آزمونهای الهی، موجب میشود که مومنان، در درجات ایمان بالا بروند تا به خلوص و پاکی برسند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ
سینههای جایگاه اندیشهها و انگیزههاست و همین اندیشهها و انگیزههاست که موجب لغزشهایی چون لغزش مومنان در جنگ احد یا استحکامهایی چون استحکام مومنان در نبرد بود. خداوند به آنچه در دورن سینهها است، از اندیشهها و انگیزهها آگاه است. و به این دلیل است که مومنان را میبخشد تا بتوانند با دورنی پاک در تحقق اهداف الهی مستحکم و پابرجا باشند.
دو گروه در آیه
آیۀ شریف بیان مراحل پایانی جنگ است که مشرکان به سمت مکه رفتند و مومنان هم به سوی مدینه بازمیگردند. از آیه بخوبی مشخص میشود که جامعۀ اسلامی از دو گروه تشکیل شده است: گروهی که ظن حقانی و ایمانی و مومنانه به خدا دارند و گروهی که ظن و گمان جاهلی و ناحق دارند. گروه نخست، اگر مبتلا به دنیازدگی و دنیاطلبی هم بشود، امید است که نفحات الهی بر آنان نازل شود و اندوه دین و یاری آن بر دلهایشان چیره شود و در یاری دین خدا آرامش یابند. اما گروه دوم چون غم دنیاطلبی در دلهایشان ریشه دارد، در آزمونهای الهی خود را میبازند و سختیهای در راه خدا و شهادتها و نقصها را خسارت میپندارند. آنان جاهلی میاندیشند و توهم دارند که به صرف مسلمانبودن و به بدون آزمونهای سخت؛ خداوند آنان را سعادت و کمال میدهد.
اما از این تقسیم دو گروه بیرون هستند: اولاً مومنان حقیقی که به خداوند متعال یقین دارند و قلب آنان از یقین پر شده است و در هرحالی فقط خدا را میجویند و برای خدا کار میکنند، که وصفشان در آیۀ «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا» [آلعمران: ۱۴۶] و غیر آن آمده است و گروه دوم منافقان هستند که اصلاً ایمان ندارند و حقیقت وجود آنها کفر است. بنابراین این دو گروهی که آیه به آنان اشاره دارد، دو گروهی هستند که در عمل دچار سستی اراده شدند، اما لطف خدا آمد، گروهی به لطف الهی پاسخ دادند و توبه کردند و گروهی چنان قلبشان را دنیا و غم دنیا پر کرده است که لطف مجدد خدا را هم ندیدند.
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر دی ۴, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت دی ۴, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان دی ۴, ۱۳۹۵
- سجده شکر دی ۴, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر دی ۴, ۱۳۹۵