مهر
25
1394

شب چهارم: حر بن یزید ریاحی

 

قافله امام حسین علیه السلام پس از رسیدن به سرزمین عراق، در منزلگاه ((شراف )) با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى روبرو شد. حر از سوى عبیدالله بن زیاد ماموریت داشت با امام حسین(علیه السلام) نبرد کند و  از آن پس، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.

حر بن یزید که در پى نامه هاى روزانه عبیدالله، امام حسین علیه السلام را کنترل کرده و در مراقبت کامل خویش داشت، بنا به فرمان عبیدالله بن زیاد، آن حضرت را از مسیر اصلى به صحراى خشک و غیر آباد کشانید. تا این که، دوم ماه محرم سال ۶۱ قمرى در سرزمین کربلا، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و از ادامه حرکت آن حضرت ،جلوگیری شد. امام حسین علیه السلام همین که متوجه شد، آن سرزمین، کربلا است، فرمود :اللهم انى اعوذبک من الکرب و البلاء سپس فرمود:« این موضع کرب و بلاء و محل محنت و عنا است، فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است. این زمین جاى ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد قبرهاى ما. اینها را جدم رسولخدا (صلی الله علیه و آله ) مرا خبر داد .» پس در آنجا فرود آمدند و دستور داد آن جا خیمه گاه و منزلگاه به پا کنند.. امام حسین علیه السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود:«مردم بندگان دنیا هستند و دین را همچون غذایی می‌دانند که تا زمانی که مزه خوش داشته باشد، آن را نگاه می‌دارند، اما هنگامی که (مزه‌اش عوض شود و) آزمونی در کار باشد، تعداد دینداران اندک می‌شود».

هنگام اذان امام به حجاج بن مسروق دستور داد اذان بگوید. سپس امام (بعد از حمد و ثنا) فرمود ای مردم نزد شما نیامدم تا اینکه نامه های شما آمد که ما امام نداریم نزد ما بیا شاید خداوند بوسیله تو ما را هدایت کند اگر بر سر قول خود هستید من آماده ام و به وجه اطمینان بخشی پیمان خود را به من بدهید و اگر نمی کنید و آمدن مرا خوش ندارید بر گردم به همانجا که از آن آمده ام، سپس به موذن گفت اقامه بگوید نماز جماعت را خواندند.

هنگام عصر  امام حسین(علیه السلام) به اصحاب دستور حرکت داد و یکبار دیگر برای اتمام حجت فرمود: ای مردم اگر شما تقوی داشته باشید و حق را به اهلش واگذارید خدا را پسندیده تر است و ما خاندان محمدیم و به ولایت به شما شایسته تریم اگر ما را نخواهید و بر خلاف نامه ها و فرستادگانی که نزد من فرستادید نظر دارید من بر می گردم، حربن یزید گفت به خدا من از این نامه و فرستاده گانی که می گویی خبر نداریم امام حسین(علیه السلام) به یکی از یارانش عقبه بن سمعان فرمود آن نامه ها جلوی او بریزید حر گفت ما از آن کسانی نیستیم که نامه نوشتند و دستور داریم از تو دست برنداریم که در کوفه به نزد ابن زیاد ببریم امام به اصحابش فرمودسوار شویدو برگردید.

امام (علیه السلام) و یارانش زمانی که خواستند برگردند حر مانع شد. امام حسین(علیه السلام) به حر فرمود«سکلتکت امک»مادرت به عزایت بگرید. حر گفت اگر شخص دیگری از عرب چنین می گفت از جوابش نمی گذشتم ولی من نمی توانم جز به نیکی نام مادرت را ببرم ولی من تو را رها نمی کنم و گفت من دستور جنگ با تو را ندارم اگر امتناع داری از راهی برو که به کوفه نرود و به مدینه نرسد. این پیشنهاد مورد قبول واقع شد و سپس حضرت به سوی غریب سپس قادسیه و سپس به بیضه رسید و برای اصحاب خود و حر بن یزید خطبه ای خواند:«بعد از حمد و ثنا فرمود هر که سلطان جوری ببیند که حرام خدا را حلال شما رد و پیمان خدا را بشکند و سنت رسول خدا را مخالفت کند و در میان بندگان خدا به ناحق عمل کند و در برابر او سکوت نماید بر خدا لازم است که او را همنشین وی سازد این زمامداران به فرمان شیطان چسبیده اند و فرمان خدا را وا نهاده اند و فساد را رواج دادند و بیت المال را خاص خود نمودند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام دانستند من سزاوارتر هستم. نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما گفتند که با من بیعت کردید و تعهد نمودید مرا به دست دشمن ندهید من حسین بن علی فرزند فاطمه دختر رسول خدایم جانم با جان شماست و خاندانم، خاندان شما. عهد خود را شکستید و اینکار را با پدر و برادر و پسر عمم مسلم بن عقیل کردید، فریب خورده شما بیچاره است. بخت خود را واژگون کردید و خدا مرا از شما بی نیاز کند و السلام علیکم …سپس زبیر بن قیس برخاست و گفت یابن رسول الله بخدا اگر دنیا همیشه باشد و مادر آن جاویدان بردیم و تنها برای یاری تو از آن بیرون می رفتیم بیرون رفتن با تو را بر اقامت در آن اختیار می کردیم راوی همچنین می گوید حسین (علیه السلام) در حقش دعا کرد. سپس نافع بن هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت بخدا ما از بقاء پروردگار خود ناخوش نیستیم و بر اراده خود هستیم با دوستانت دوستی و با دشمنانت، دشمنی کنیم سپس یزید بن خیضر برخاست و گفت یا بن رسول الله خدا بر ما منت نهاد که پیش رویت نبرد کنیم تا پاره پاره شویم و در قیامت، جدت شفیع ما باشد سپس امام و اصحاب کردند تا به محذیب الهجانات رسیدند ناگاه چهار شتر سوار از کوفه آمدند و طماح بن عدی رهبرشان بود که حربن یزید رو به آنها کرد و گفت اینها اهل کوفه هستند من اینها را زندانی می کنم امام فرمود اینها یاران من هستند و با جان خود از اینها دفاع می کنم.

توبه حر بن یزید ریاحى و شهادت ایشان

سپاه کوفه با ریاست حرّ ابن یزید پس از سیراب شدن یک مقدار استراحت کردند تا ظهر شد. در این جا حرّ ابن یزید با نیروی ادب یک قدم به سوی حق آمد، چگونه؟ وقت ظهر امام حسین(علیه السلام) به حجاج ابن مسروق جعفی، مؤذن ارتش خیش فرمودند اذان بگو. سپس به حرّ فرمود: آیا نمازت را با لشکر خود می­خوانی؟ فرمانده‌ی سپاه دشمن، مزدور یزید، بر خلاف انتظار گفت: نه، بلکه نماز را با تو می خوانم. این ادب و این نمازی که او خواست پشت سر حضرت(علیه السلام) بخواند، در حقیقت پشت کرده به فرهنگ دشمن بود و او را یک قدم به سوی پروردگار پیش برد و این کارش کلیدی برای گشوده شدن درهای رحمت حق به سوی او بود.

 

لشگریان با امام نماز خواندند و امام(علیه السلام) خطبه‌ای را خواندند، تا وقت نماز عصر شد. باز حرّ ابن یزید نماز عصر را به حضرت(علیه السلام) اقتدا کرد، پس از نماز بین امام(علیه السلام) و حرّ گفتگو درباره‌ی مردم کوفه و بازگشت امام(علیه السلام) به مکه یا مدینه آغاز شد. ولی حرّ اصرار کرد که من مأمورم شما را به کوفه ببرم. امام(علیه السلام) در برابر حرّ فرمودند: «ثَکَلَتکَ اُمُّک» مادر به عزایت بنشیند، چه می‌خواهی؟ حرّ یک مقدار سکوت کرد، سپس به حضرت نظر کرد و گفت «اَما وَ اللهِ لَو غیرُکَ مِنَ العَرَب یَقولُ حالی وَ هُوَ عَلی مِثلِ تِلکَ الحالَهِ الَّتی أنتَ عَلَیها ما تَرَکتُ ذِکرَ اُمِّهِه بِسَّکن أن أقولَها کائِناً ما کان وَ لکِن وَ الله مالی إلی ذِکر اُمِّک مِن سَبیل إلّا بِأحسَنِ ما یُقدَرُ عَلَیه» به خدا سوگند اگر غیر تو از عرب این کلمه را به من می‌گفت و در یک چنین گرفتاری که تو هستی قرار داشت، من او را رها نمی‌کردم و مادرش را به شیون و فرزند مردگی یاد می‌کردم، قطعاً پاسخش را می‌دادم، ولی به خدا سوگند من حق ندارم نام مادرت را جز به نیکوترین وجه مقدور به زبان جاری کنم.

 

بعد از نماز این مرحله‌ی دوم ادب حرّ بود که نشان داد به خاطر این احترام به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، درهای رحمت خاصّ حق به روی او باز شد. گذشت تا روز عاشورا، با این که عمر سعد به او ترفیع مقام داده بود، ولی حال توبه و نورانیّت عجیبی به او دست داد و با کمال خضوع و تواضع با یاد ندایی که اول سفر شنیده بود که او را به بهشت بشارت دادند، به سوی خیمه های امام(علیه السلام) حرکت کرد. نزدیک خیمه پیاده شد، دو دستش را روی سر گذاشت، چون به امام(علیه السلام) نزدیک شد، خودش را روی زمین انداخت، روی خاک انداخت و مرتب می گفت: «اللهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَی» خدایا من توبه کردم، توبه ی مرا بپذیر. «فَقَد ارعَبتُ قُلوبَ اُولیائِک وَ اُولادَ بِنتِ نَبیِّک» من دل بندگان تو را به هراس انداختم، خدایا دل دختر پیغمبرت را، دل فرزندان دختر پیغمبر تو را به ترس انداختم.

 

حضرت حسین(علیه السلام) فرمودند: «إرفَع رَأسَک» سرت را بردار. عرضه داشت: یَابنَ رَسولِ الله، من همان کسی هستم که تو را از بازگشت به مدینه مانع شدم، من راه را به تو بستم، واقعاً برای من جای توبه وجود دارد؟ حضرت حسین(علیه السلام) فرمود: «نَعَم، یَتوبُ اللهَ عَلَیک» بله جای توبه وجود دارد، سرت را از روی خاک بردار، خدا توبه‌ی تو را پذیرفت.

 

سپس همانگونه که شیخ ابن نمای حلی در کتاب مثیر الأحزان نقل می‌کند، به حضرت حسین(علیه السلام)  گفت: یابن رسولِ الله وقتی از کوفه بیرون آمدم، از پشت سر صدایی شنیدم که می‌گفت: ای حرّ: تو را به بهشت بشارت باد. حضرت(علیه السلام) فرمود: «لقد أَصَبتَ أجراً وَ خِیرا» پاداش خدا و خیر را خوب تشخیص دادی که از یزیدیان بریدی و به اهل بیت: پیوستی و خوب خودت را به آن بشارت رساندی. بعد اجازه گرفت، به میدان رفت، بعد از جنگ سختی که با مردم کوفه کرد شهید شد.

 

یاران امام(علیه السلام) بدنش را از زمین برداشتند تا نزدیک خیمه‌ها آوردند، در پیشگاه حضرت حسین(علیه السلام) روی زمین گذاشتند، امام(علیه السلام) بالای سرش نشست و به رخساره‌ی خون آلودش دست محبت کشید، غبار از چهره اش پاک کرد و این جمله را فرمود: «أنتَ الحُر کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنیا وَ سَعیدٌ فِی الآخِرَه» تو آزادی چنان که مادرت تو را به آزاده نام نهاد، تو در دنیا آزاد و در آخرت خوشبخت هستی.

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031