تیر
18
1391

پیامبر مبعوث شد تا…


۱. روزی شتری را دید که زانوهایش بسته شده و هنوز بار سنگینی بر روی آن است. گفت به صاحب شتر بگویید خودش را برای مواخذه خداوند در روز قیامت آماده کند

۲. مردی بادیه نشین در زمانی که او در مدینه هم پیامبر و هم حاکم بود، به سراغش آمد و بی هیچ مقدمه ای یقه او را گرفت که باید خرماهایی که از من قرض گرفته بودی، برگردانی. اصحاب عصبانی شدند و خواستند با آن مرد برخورد کنند. پیامبر برآشفته شد و گفت شماها باید طرف صاحب حق را بگیرید. من برای همین مبعوث شده ام تا هرکسی بتواند حق خود را بدون لرزش صدا بگیرد

۳. گروهی از اصحاب خود را برای تبلیغ اسلام به منطقه ای دیگر فرستاد. قبل از سفر از او پرسیدند تا چگونه این کار را انجام دهند. گفت تعلیمشان دهید و آسان بگیرید. سه بار از او این را پرسیدند و هر بار جواب همین بود

۴. مردی در ماه رمضان به سراغش آمد و گفت که روزه اش را به عمد شکسته و می خواهد کفاره بدهد تا خداوند او را ببخشد. پیامبر گفت باید ۶۰ روز روزه بگیری. جواب داد توانش را ندارم. گفت برده ای را آزاد کن. جواب داد، برده ای ندارم. گفت ۶۰ فقیر را سیر کن. جواب داد بی پولم. پیامبر قدری خرما به او داد و گفت به مردم مستحق بده. جواب داد خودم از همه مستحق ترم. پیامبرلبخند زد و گفت برو و با همسرت این خرماها را بخور تا خداوند تو را ببخشد

۵. بارها گفت که بر مردم آسان بگیرید زیرا مبعوث نشده ام تا آن ها را به زحمت بیاندازم

۶. گفت مبادا قبل از ذبح گوسفند، در جلوی چشمان گوسفند چاقو را تیز کنید. بدانید که حیوان هم می فهمد، حق ندارید در دل حیوان غصه بیاندازید

۷. روزی مردی را دید که ژولیده است. گفت آیا در خانه ات روغن نبود تا با آن موهای خود را مرتب کنی؟

۸. همیشه معطر بود و حتی در سفر هم همواره عطرش را با خود می برد.

۹. در زمانی که دختران زنده بگور می شدند، دختران خود را برروی زانو می نشاند و در جلوی دیگران آن ها را می بوسید تا محبت را بیاموزند. از او پرسیدند فرزند پسر بهتر است یا دختر؟ گفت هر دو خوبند اما دختر ریحانه است، برگ گل است.

۱۰. وقتی پسرش ابراهیم در سن خردسالی فوت کرد، گریست. گفتند چرا بی تابی می کنی؟ گفت گریه از رحم است. کسی که رحم ندارد، خدا هم به او رحم نمی کند

۱۱. هنگام دفن پسرش ابراهیم، کسوف شد. همه مردم این را بدلیل مصیبتی دانستند که به پیامبر وارد شده، حتی گروهی از کفار هم کم کم داشتند ایمان می آوردند اما او از این موقعیت سوءاستفاده نکرد. به بالای منبر رفت و گفت: خورشید نه برای من و نه برای هیچ کس دیگر نمی گیرد و نخواهد گرفت. خورشید گرفتگی نشانه قدرت خداوند است

۱۲. روزی در حال عبور از حاشیه شهر به گروهی یهودی برخورد که در حال ساز زدن و خواندن بودند، او را به بزم خود دعوت کردند. شخصی از اصحاب آنها را دید و به یهودیان تندی کرد که چرا با این کار به پیامبر خدا اهانت می کنید. پیامبر بر آشفت و به صحابی گفت که آن ها قصد محبت داشته اند و باید از آن ها عذر بخواهد

۱۳. گل را می بویید و می گفت که این بوی بهشت است و باید به گل ها و درخت ها احترام بگذارید

۱۴. به او گفتند این که در قرآن آمده است که مسیحیان و یهودیان، کشیشان و احبار (علمای دین یهود) را به جای خدا می پرستند، به چه معنا است؟ گفت همین که حرفای علمای دین خود را بدون تعقل و تدبر و بعنوان حرف خدا می پذیرند و تحقیق نمی کنند، یعنی پرستش. بر همین مبناست که مسلمین قائل به این هستند که اصول دین را نمیتوان از راه تقلید قبول کرد و صرفا با برهان عقلی قابل قبول هستند.

او پیامبر اسلام بود، «رحمه للعالمین» – رحمتی برای جهانیان.

درباره نویسنده: زهرا موذن

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031