آذر
5
1392

آخرالزمان -شعر

آخرالزمان

اهورایی ترین! بشنو برایت قصه ای دارم
از این وحشت سرای غم زده عمری است بیزارم

شبی که بوی نامردی وزید و خانه شد پر درد
و زیر پای همسایه صداقت راه را گم کرد
کبوتر بال و پر می زد وهر سو مرگ سر می زد
افق لبریز وحشت بود کسی با مشت در می زد
و مه بود و هوا مبهم، و کوله بار ها سنگین
دل هر آدمک هرجا به قدر قرن ها غمگین
و کرکس ها که می خوردند لاش عشق را هرسو
و ابلیسان که می بردند دل ها را به صد جادو
و ایمان داشت خط می خورد، پاکی دست و پا می زد
وفا هم روی خاکی خشک ، باران را صدا می زد
و عصر تلخ اینترنت که عصر برج و برجک شد
و رد پای انسان ها به شکل آدمک حک شد
و طغیان اقاقی ها که از هجران بلبل بود
و ناآرامی دریا که از موج تطاول بود
غریو رعد استبداد و آتشپاره های منگ
و مشتی لاشخور بالای نعش لاله ها دلسنگ
و افیون تباهی ها و افسون دو رنگی ها
که می بردند دل را تا ته چاه فرنگی ها
زمینی یکسره آتش، زمانی یکسره فریاد
مسیری روبرو بن بست ، راهی هرچه باداباد

اهورایی ترین! این خانه مشتی یاس می خواهد
برای با صفا گشتن، زمین، احساس می خواهد
اهورایی ترین! برگرد این ویرانه را جان باش
شب وحشت سرای درد را خورشید ایمان باش …
سمیه موحدی مهر

      مطالب مرتبط

درباره نویسنده: علي معتمدكيا

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

خرداد ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« اردیبهشت    
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031