تیر
27
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۳۲

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۰۴ ـ ۱۰۷

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۰۴) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰۵) یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۱۰۶) وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۱۰۷)

آیۀ ۱۰۴

وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

 ترجمه

باید از  شما گروهی باشند که مردم را به سوى خیر دعوت کنند، و  امر به معروف و نهى از منکر کنند. و آنان هستند که رستگارند.

تفسیر

در ادامۀ آیات گذشت به ویژه آیۀ یشین که خصوصیات جامعۀ اسلامی را ترسیم فرمود و در آیۀ پیشین بیان کرد که راز استمرار و پیشروندی و پیشبرندی جامعۀ اسلامی اعتصام همگانی به دین خدا یعنی تجمع تحت ولایت ولی الله و خودداری از تفرقه است، امری که با اتحاد مسلمانان و الفت و مهربانی آنان امکان‌پذیر است، در این آیه راه عملی آن را نشان می‌دهد که آن این است که گروهی زبده از جامعۀ اسلامی موظف باشند که آحاد مردم را به خیر دعوت کنند و به معروف یعنی ارزش‌ها و هنجارهای الهی امر کنند و از  منکر یعنی ضدارزش‌ها و ضدهنجارهای دینی باز دارند. این گروه رستگاران هستند که جامعه را به سوی رستگاری سوق می‌دهند.

وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ

از شما امت و جامعۀ اسلامی امت و گروهی باید باشند که سه وظیفۀ اساسی برعهده دارند که اگر به این سه وظیفه عمل کنند، رستگار خواهند بود و اگر این دستور را تخطی نمایند، بازخواست خواهند شد. این وظیفۀ همگانی و عمومی همۀ آحاد مردم نیست، که بالفعل متوجۀ تک‌تک مردم باشد، بلکه تکلیف گروهی خاص است که باید به آن قیام کنند.

یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ

اولین آن دعوت به خیر و خوبی هاست. خیر و دعوت به آن پایۀ دو کار دیگر است.  خیر هر امر خوبی است که اختیار می‌شود و بر امور دیگر برتری داده می‌شود. بعداً بیان می‌کنیم که ظاهراً منظور از خیر علم نافع و عمل صالح است، آنان جامعۀ مومنان را به علم نافع و علم صالح فرامی‌خوانند. روشن است تا علم نافع و عمل صالح تبین و بیان نشده باشد و جامعه را فرانگرفته باشد، سخن‌گفتن از امر به معروف و نهی از منکر جایگاه اصلی خودش را پیدا نمی‌کند.

وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ

دوّم أمر به معروف است تا معروف که همان ارزش‌ها و هنجارهای الهی است در جامعۀ اسلامی به صورت فرهنگ عمومی درآید و در میان جامعه و آحاد آن تحقق پیدا کند .

وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ

سوم: نهی از منکر و جلوگیری از منکر و ضدارزش‌ها و ناهنجاری‌هایی است که ضددین هستند که باید با قدرت و اقتدارو برنامه‌ریری مناسب از رواج آن‌ها در جامعه خودداری شود.

وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

آنان یعنی این گروه زبده رستگارند، زیرا برای تحقق دین خدا در جامعه و جریان‌یافتن اعتصام همگانی به دین خدا در شریان جامعه فعالیت و جهاد می‌کنند و وظایف و تکالیف جمعی خود را به درستی انجام می‌دهند و در مسیری حرکت می‌کنند که مسیر رهبری جامعۀ اسلامی است. آنان از عباد الرحمن هستند که از خدا درخواست می‌کنند: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً» [فرقان: ۷۴] و خداوند هم دعای آنان را اجابت کرده است. به این دلیل رستگار هستند و در دنیا و آخرت پیروزند.

دولت اسلامی

تنها راه حفظ کیان جامعۀ اسلامی دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر است. زیرا جامعۀ اسلامی بر مبنای نقشۀ الهی تحقق می‌باید و حفظ و گسترش آن جامعه در صورتی امکان دارد که خوبی‌ها در جامعه نهادینه شوند و معروف و ارزش‌ها وهنجارهای الهی فرهنگ عمومی شوند، و بدی‌ها یعنی ضدارزش‌ها و ناهنجاری‌ها در جامعه جایی نداشته باشند. به این دلیل است که برای گروهی از جامعۀ اسلامی لازم و واجب است که به این سه وظیفه قیام کنند.

اما سوال این است که این گروه چه کسانی هستند؟ مسلماً این گروهی زبده هستند. به نظر می‌رسد که این گروه جماعتی هماهنگ و همراه هستند که اداره جامعۀ اسلامی را برعهده دارند، که ما از آن به دولت اسلامی تعبیر می‌کنیم. منظور از دولت اسلامی؛ قوۀ مجریه به زبان امروزی نیست، بلکه کل حاکمیت ولایی جامعه است که شامل امام امت و ولی امر مسلمین و همۀ قوای حکومتی ـ مقننه، اجرایی، قضائیه ـ قوای نظامی و انتظامی، عناصر فکری و فرهنگی چون روحانیت و اساتید دانشگاهی و مطبوعات و امثال آن یعنی خواص سیاسی و نخبگان فرهنگی و اجتماعی می‌شود. بنابراین هرکسی لیاقت ندارد، که در دولت اسلامی حضور یابد، و کارگزار نظام اسلامی بشود و هرکسی که به شرایط امامت و رهبری متقین پایبند نباشد، غاصب موقعیت و مقام است و باید در پیشگاه خداوند متعال پاسخ گو باشد.

دولت اسلامی مقدمۀ جامعۀ اسلامی

شاید گفته شود که وظیفۀ اصلی دولت در هر جامعه‌ای رفع حوائج و نیازهای مادی مردم و ایجاد کشوری پیشرفته و سالم و عادل است که اگر چنین کند، مردم به سوی دین گرایش پیدا می‌کنند. بنابراین کارهای فرهنگی و دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر وظیفه دولت نیست. بلکه وظیفۀ علمای دین و نهادهای وابسته به آنان است.

پاسخ این است که اولاً در حکومت اسلامی و نظام دینی؛ بین علمای دین و حکومت فاصله‌ای نیست، بلکه علماء دینی و نهادهای دینی بخشی از حاکمیت الهی هستند، و جدایی بین آنان و دولت اسلامی نیست. بنابراین نه علماء حق دارند که خود را از سیاست دینی و دولت دینی کنار بکشند و نه دولت حق دارد که آنان را کنار بزند و به اصطلاح واتیکانی برای آنان در گوشه‌ای از کشور درست کند.

ثانیاً دولت اسلامی دو وظیفه دارد که اولی رسالت اوست و دومی اصالت او. اولی همان است که در اشکال گفته شد. پیشرفت مادی اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، علمی  همراه با عدالت. این رسالت هر دولت اسلامی است که هدف راهبردی و اولیه آن هم است. اما وظیفۀ اصلی آن که اصالت دولت اسلامی به آن است بسط  علم و معرفت دینی و توجه‌دادن مردم به حقایق متعالی است.

توضیح اینکه بنای جامعۀ بشری بر دو پایه علم و عمل استوار است،  علم یعنی معرفت و عمل یعنی ممارست و عمل به معلومات. بنابراین عمل دائرمدار علم است و این اصلی همیشگی و قطعی است. اما هر زمان که علم و معرفت مستحکم باشد، عمل جامعه و مردم آن هم مستحکم و برپایۀ اصول است و هرجا علم و معرفت ضعیف باشد، عمل مردم هم ضعیف است و عزمی در میان مردم برای تحقق اهداف دیده نمی‌شود. از سوی دیگر هرگاه علم و معرفت درست و مطابق با حق باشد، عمل هم صالح خواهد بود و هرگاه علم فاسد و نادرست باشد، عمل هم ناصالح می‌باشد.

بنابراین جامعۀ اسلامی، جامعه ای که دو پایه دارد، نخست علم نافع و دوم عمل صالح. و این خیر در جامعه است که همۀ مردم جامعه باید به آن فراخوانده شوند و این اصالت دولت اسلامی است که اصالت فرهنگی آن است. اما مشکل آن است که مشکلات و عادات و روزمرگی‌ها؛ دشمن این دو پایه هستند که اول علم و تفکر و معرفت را در جامعه از بین می‌برند و موجب می‌شوند که مردم کارها را براساس عادت و روزمرگی انجام دهند، بنابراین عمل آنان از تفکر و تعقل و علم خالی شود. و عمل خالی از تفکر؛ هرچند ظاهرش صالح و شایسته باشد، از حقیقت عمل صالح دور است. از سوی دیگر به تدریج علوم غیرنافع و مضرر در جامعه پیدا شود که نتیجه آن توسعۀ عمل فاسد است.

به این دلیل است که گروهی اهل دانش باید در جامعه خود را موظف بدانند که ضمن این‌که همواره جامعه را به علم و تفکر و تعقل و عمل مبتنی بر علم دعوت کنند، همواره مراقب باشند که هیچ تخلفی از علم نافع و عمل صالح انجام نشود. و مردم را به خود وانگذارند. بلکه همواره مراقب آنان باشند که بر پایۀ علم و عمل حرکت کنند. این معنای جامع امر به معرف و نهی از منکر است. و همۀ مواردی که برای این دو مسأله بیان می‌شود از مصادیق آن است.  بنابراین امر به معروف و نهی از منکر؛  دعوتی فراگیر و آمرانه به خوبی‌ها و امور موردپسند خدای سبحان و بازداشتی عمومی از ناروایی‌ها و فسادهاست تا جامعه به انحراف کشیده نشود و سقوط نکند و شر و فساد و بدی های جای خیر و صلاح و خوبی ها را نگیرد. بنابراین وظیفۀ امر به معروف و نهی از منکر در این آیه وظیفه ای فردی نیست، بلکه تکلیفی است دینی و الهی امتی ـ یعنی  گروهی هماهنگ، با برنامه و توجه و هدفی مشخص ـ برعهده دارند. این‌گونه است که جامعۀ اسلامی که برپایۀ اعتصام به ریسمان الهی شگل گرفته است، و جامعه؛ تجمع مومنانی است که با هم الفت و مهربانی قلبی دارند و رابطه آ‌نها رابطۀ برادری است. و این‌‌گونه است که این جامعه؛ تحکیم و تحفیظ می‌شود. و از سقوط به پرتگاه آتش اختلاف و دوزخ جوامع فاسد نجات پیدا می‌کند.

بنابراین درعین حالی که امر به معروف و نهی از منکر وظیفۀ همگانی است: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَر» [۷۱] و آیۀ ۱۱۰ همین سوره «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه» اما این آیه به وظیفۀ عمومی اشاره ندارد، بلکه وظیفۀ خاص امتی از جامعۀ اسلامی بیان می‌فرماید که گفتیم زبده‌های جامعه هستند که از آنان به دولت اسلامی تعبیر می‌شود. این وظیفه برای امر به معروف و نهی از منکر دربرگیرندۀ شرایطی چون احتمال تأثیر و ایمنی از ضرر یا وجوب کفایی نیست. زیرا دستور بسیار صریح قران است، که هیچ قید و شرطی در آن نیست. [نگا: المیزان ذیل آیه]

بحث روایی

روایات در ذیل آیه بسیار هستند و تفسیری جامع از آیه ارائه داده‌اند.

۱٫ امر به معروف و نهی از منکر خاص

مَسعدۀ بن صَدَقۀ می‌گوید از امام صادق سلام الله علیه پرسیده شد: «الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ أَ وَاجِبٌ هُوَ عَلَى الْأُمَّهِ جَمِیعاً» امام فرمودند: نه. پرسیدند: چرا؟ فرمودند: «إِنَّمَا هُوَ عَلَى الْقَوِیِّ الْمُطَاعِ الْعَالِمِ بِالْمَعْرُوفِ مِنَ الْمُنْکَرِ [این یعنی دولت اسلامی] لَا عَلَى الضَّعِیفِ الَّذِی لَا یَهْتَدِی سَبِیلًا  إِلَى‏ أَیٍّ مِنْ أَیٍّ یَقُولُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ. وَ الدَّلِیلُ عَلَى ذَلِکَ کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَوْلُهُ‏ «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»  فَهَذَا خَاصٌّ غَیْرُ عَامٍّ کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» [اعراف: ۱۵۸] وَ لَمْ یَقُلْ عَلَى أُمَّهِ مُوسَى وَ لَا عَلَى کُلِّ قَوْمِهِ وَ هُمْ یَوْمَئِذٍ أُمَمٌ مُخْتَلِفَهٌ وَ الْأُمَّهُ وَاحِدَهٌ فَصَاعِداً کَمَا قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ» [نحل: ۱۱۹] یَقُولُ مُطِیعاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَیْسَ عَلَى مَنْ یَعْلَمُ ذَلِکَ فِی هَذِهِ الْهُدْنَهِ مِنْ حَرَجٍ‏ إِذَا کَانَ لَا قُوَّهَ لَهُ وَ لَا عُذْرَ وَ لَا طَاعَهَ.  [الکافی: ۲/۵۹/۶۰]

تفسیر قرآن به قرآن که برای فهم سخن حضرت. در این روایت معلوم می‌شود که امر به معروف و نهی از منکر خاص گروه زبده‌ای از جامعۀ اسلامی است که امت نام دارند. بنابراین دو نوع امر به معروف و نهی از منکر است: یکی عمومی که برای عموم مسلمانان واجب است که در آیۀ سورۀ توبه و آیۀ ۱۱۰ همین سوره آمده است. دوم امر به معروف و نهی از منکر خاص که برای زبدۀ جامعۀ اسلامی است که دارای چهار شرط ذیل هستند:

اولاً مطیع خدا هستند و ثانیاً دارای قوت و قدرت اقتدار است و ثالثاً از آن‌ها فرمان برده می ‌شود رابعاً عالم به معروف و منکر و حق و باطل هستند. اما مومنانی که ضعیفند و توان تشخیص حق از باطل را ندارند، و راه و چاره را تشخیص نمى‌دهند و نمى‌دانند از چه به چه دعوت کنند، به باطل یا به حق؛ دستور آیه شامل حال آنان نیست. و به آیه هم استناد می‌کنند و دو آیۀ دیگر برای این‌که استدلال خود را تکمیل فرمایند. به این دلیل است که روایات می‌فرمایند که این آیه دربارۀ آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پیروان آن‌ها نازل شده است. [نفسیر تسنیم: ۱۵/۲۸۶ و ۲۸۸ ـ ۲۸۹]

توضیحی ضروری بر روایت و استفادۀ تفسیری از آن

امام صادق علیه السلام به آیۀ شریفۀ: «‌إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَلَمْ یکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» استناد کردند که «ابراهیم (به تنهایی) امتی بود مطیع فرمان خدا؛ خالی از هرگونه انحراف؛ و از مشرکان نبود.» توجه به این‌ نکته ضروری است که اطلاق امت بر یک نفر از باب مبالغه است، زیرا امت در اصل به معنای قصد است و جماعتی که مقصد و هدفی یگانه دارند و برای آن تلاش می‌کنند و برای پیاده‌سازی آن هدف با هم جمع می‌شوند، امت گفته می‌شود. بنابراین امت به گروهی هماهنگ اطلاق می‌شود که رابطه‌ای یگانه در جهت تحقق هدفی خاص دارند. اما حضرت ابراهیم علیه السلام به تنهایی یک امت بود، مبالغه در این معنی است که او به تنهایی اهداف الهی را پیاده می‌کرد و در جهت رسیدن به خدا و ازبین بردن شرک چون یک جماعت هماهنگ و متشکل عمل می‌کرد. روایت هم این حقیقت را بیان می‌فرماید که امر به معروف و نهی از منکر بر همگان واجب نیست، بلکه برای امت و گروهی واجب است که  دارای قدرت و اقتدار باشند، انسان‌های عاجز و ناتوان. بنابراین وجوب مذکور، وجوب جمعی و هماهنگ است، نه وجوب شخصی. استناد امام به آیۀ شریفۀ «وَلْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَیأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» هم به این دلیل است که کلمه‌ «مِنْکُمْ» تبعیضیه است، یعنی بیان این است که بر برخی از شما مسلمانان واجب است، چنان‌چه استناد به آیۀ «وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّهٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یعْدِلُونَ » به این دلیل است که «من» در آن آیه هم تبعیضیه است. و از قوم موسی؛ امتی هستند، یعنی برخی از قوم او هستند که به سوی حق هدایت می‌کنند؛ و به حق و عدالت حکم می‌نمایند. بنابراین امر به معروف و نهی از منکر برای این گروه خاص واجب عینی است، زیرا آنان امتی زبده هستند و روشن است که امر به معروف و نهی از منکر هم صرف؛ قلبی و زبانی نیست. آنان باید همانند ابراهیم که پدر فرهنگ اسلامی است، عمل کنند. بنابراین درست است که اصل امر به معروف و نهی از منکر واجب کفایی است و برای عامۀ مردم هم در حد قلبی و لسانی است. اما برای دولت اسلامی که امت زبده در جامعۀ اسلامی است، اولاً واجب عینی است و ثانیاً همۀ مراتب آن را شامل می‌شود، به تعبیر امروزی هم شامل کارهای فرهنگی است و هم انتظامی و امنیتی و هم قضایی.

۲٫ معنای خیر

«عن أبی جعفر الباقر علیه السلام قال: قرأ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ ثم قال: الخیر اتباع‏ القرآن‏ و سنتی‏» [مکاتیب الرسول صلی الله علیه و آله و سلم: ۱/۴۹۹]

آیۀ ۱۰۵

وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ

ترجمه

و مانند کسانى مباشید که پراکنده شدند و پس از آن‌که دلایل روشن برای‌شان آمد، اختلاف کردند و آنان هستند که برایشان عذابى بزرگ است

تفسیر

دیدیم که قوام جامعۀ اسلامی به علم نافع و عمل صالح است. آیه جامعۀ اسلامی را نهی می‌فرماید اولاً از تفرقه و درگیری‌های سیاسی و طایفه‌ای و جناحی و ثانیاً از اختلافات مذهبی. به ویژه پس از این‌که  دلایل روشن از قرآن و عقل آمد و راه را از چاه نشان داد، هرگونه اختلافی مذموم و خلاف عقل و و جدان است. و این بلایی است که جوامع دینی پیشین را از درون تهی کرد و گرفتار عذاب الهی نمود. بنابراین آیۀ شریفه در ادامۀ آیات گذشته است که در آن مومنان از از تفرقه و اختلاف برحذر می‌کند.

وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا

آیه جامعۀ دینی را از تفرقه و اختلاف نهی می‌کند. ظاهراً تفرقه جدایی ظاهری و اختلافات جناحی و سیاسی یا خانوادگی و طایفه‌ای و امثال آن است که در آیۀ ۱۰۳ آمده است و آن تفرقه در مقابل تجمع است که جامعه‌ای که با دین و اندیشۀ دینی تجمع پیدا کرده است، به تفرقه گرفتار آید و از هم بپاشد.

اما اختلاف با توجه به آیات متعددی که وجود دارد، اختلاف مذهبی و  دینی است که پس از این‌که دلایل روشن بر حقانیت دین و راه و روشن دینی آمد به دلیل نفسانیت‌ها و تجاوزکاری‌ها به وجود می‌آید:  «وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم» [جاثیه: ۱۷] و این سرنوشتی است که بنی‌اسرائیل به آن گرفتار شدند: «فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْم» [یونس: ۹۳]

مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ

بنابراین «اختلفوا» متعلق است به «مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ». یعنی علی‌غم این‌که دلایل روشن برای حقانیت دین و راه و روشن الهی برای مسلمانان آمده است، دچار اختلافات دینی و اعتقادی بشوند. [المیزان؛ ذیل آیه]

اما اختلافات دینی و اعتقادی فرع و پس از اختلافات سیاسی یا طایفه‌ای است که ما نمونه‌های متعدد آن را در تاریخ اسلام می‌بنیم. بنابراین باید در جامعۀ اسلامی مراقب بود که اتحاد و تجمع امت اسلامی حفظ شود. اما اگر امت اسلامی عادت کند که بر امام المسلمین که کیان جامعۀ اسلامی است، ستم کند، زمینۀ اختلافات مذهبی هم فراهم می‌شود. به این دلیل است که قرآن بر اتحاد تأکید فراوان دارد. زیرا خطر تفرقه و اختلاف در جامعۀ اسلام فراوان است.

وَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ

مسلمانانی که دچار تفرقه و اختلاف بشوند، گرفتار عذاب دردناکی هم در دنیا و هم در آخرت می‌شوند. نمونه‌های دنیویی آن را چندین قرن است که می‌بینیم و تجربه می‌کنیم تا عذاب اخروی که خدا همگی ما را از آن نجات بدهد.

نمونه‌هایی از اختلاف اعتقادی که ریشه در تفرقۀ سیاسی دارد در تاریخ اولیه اسلام

قرآن در آیه از امری مسلمانان را هشدار می‌دهد و نهی می‌کند که خطری جدی برای جامعۀ اسلامی است که آن نشان می‌دهد که اختلافی نامحسوس و پنهان در جامعۀ اسلامی است که ریشه در نفاق پنهان دارد و اگر مسلمانان مراقبت نکنند، دامن همگی آنان را می‌گیرد. این امری است که جامعۀ پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلام را آلوده کرد و آنان را به مذاهب و نحله‌های مختلف منشعب کرد که هریک دیگری را تکفیر می‌کرد.  ما در این‌جا خاستگاه و منشأ سیاسی و اجتماعی برخی اختلافات مذهبی جامعۀ اولیه اسلام را بیان می‌کنیم که همگی ریشه در نفاق پنهان برخی از مسلمانان داشت.

به طور خلاصه می‌توان به سه واقعه اشاره کرد:

  1. تخلف از جیش اُسامه. پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» در محرم سال یازدهم سپاهی را به فرماندهی اسامه بن زید که جوانی نورس بود تجهیز کردند و تأکید فرمودند که بزرگان انصار و مهاجر در آن سپاه حضور داشته باشند. پیش از حرکت لشکر، حضرت بیمار شدند، اما علی‌رغم تأکیدات ایشان، عدّه‌ای به بهانه این‌که توان مفارقت از پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» را ندارند، از این فرمان سرپیچی کردند و این موضع که کاملاً سیاسی بود، منشأ بسیاری از مجادلات مذهبی و کلامی در عالم اسلام شد که اختلاف بسیاری در عالم اسلام به وجود آورد. آیا تخلف از دستورات پیامبر جایز است؟ آیا اجتهاد در مقابل نص جایز است؟ یا همه سخنان پیامبر مبتنی بر وحی است؟ یا در مواردی اجتهاد می‌کند؟ تجهیز لشکر اسامه به وحی الهی بود یا اجتهاد نبوی؟ ملاحظه می‌کنید که مسائلی که ظاهری کلامی دارد و در حوزۀ فکر و اندیشه و باور مطرح هستند، چگونه ریشه از یک عمل سیاسی منحرفانه دارد؟
  2. وصیت پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم»؛ حضرت در آخرین ساعات زندگی خود خطاب به اطرافیان فرمودند: «کاغذی بیاورید، برای شما نامه‌ای بنویسم، تا بعد از من گمراه نشوید» در مقابل عمر بن خطاب گفت: «درد برپیامبر چیره شده است، کتاب خدا ما را بسنده است.» این سخن باعث سر و صدا و نزاع شد و آن حضرت آن‌ها را فرمان داد که از نزد ایشان برخیزند و نزاع نکنند. این اقدام عمر بن خطاب مسأله‌ای را پیش می‌آورد که آیا پیامبر معصوم نیستند؟ و فرمان‌برداری ایشان واجب نیست؟ آیا مخالفت و نسبت هذیان به وجود مبارک پیامبر جایز است؟ این عمل کاملاً سیاسی، انحرافی و منافقانه منشأ اختلافات مذهبی و توجیهات و منازعات کلامی بعدی شد.
  3. مسأله امامت؛ پس از رحلت نبی اسلام «صلی الله علیه و آله و سلم» و علی‌رغم نصّ صریح ایشان بر امامت امیر مومنان علی بین ابی‌طالب «سلام الله علیه»؛ گروهی در سقیفه بنی‌ساعده جمع شدند و بعد از مانوری سیاسی ابوبکر بن ابی‌قُحافِه را به عنوان خلیفه مسلمانان برگزیدند. این مسأله منشأ اختلافات بسیاری در اسلام شد، به گونه‌ای که نوبختی تأکید می‌کند:

«از زمان رحلت حضرت محمد «صلی الله علیه و آله و سلم»، همه فرقه‌های اسلام از شیعه و دسته‌های دیگر در هر روزگاری و در حیات هر امامی و یا پس از درگذشت او، اختلافشان درباره مسأله امامت بوده است.»[۱]

سخن نوبختی، تحلیل درستی از پیدایش فرقه‌های اسلامی و اختلافات مذهبی است و در حقیقت منشأ همه اختلافات در اسلام همین کنار گذاشتن جانشینان راستین پیامبر «صلی الله علیه و آله و سلم» بود. این بزرگ‌ترین انحراف در تاریخ اسلام است که مسیر امامت به خلافت تغییر کرد و دلیل اصلی اختلافات مذهبی و اعتقادی و مجادلات کلامی در دوره اسلامی شد.

اگر به این سه واقعه نظر دقیقی بیافکنیم روشن می‌شود که نفاق اصلی‌ترین دلیل پیدایش مجادله‌های کلامی و اختلافات مذهبی است. این نکته شایسته توجه است، گروهی به دلایل سیاسی، انحرافی را در جریان و مسیر اسلام ایجاد کردند، و این انحراف سیاسی که در حقیقت نفاقی پنهان و پیچیده بود، که موجب منازعات کلامی و اختلافات مذهبی شد که برخی برای توجیه آن‌چه اتفاق افتاده و دفاع از مذهب خودساخته سعی کردند، وقایع پیش آمده را تئوریزه کنند. پس در اصل اعتقاد و باوری نبوده بلکه عملی سیاسی بوده که دیگران برای این باور؛ دلایل و توجیهاتی تراشیدند. و این دقیقاً همان امری است که پیامبر اعظم «صلی الله علیه و آله و سلم» از آن نهی می‌فرمودند.

دامنۀ این تفرقه به این‌جا محدود نشد و در زمان خلفای سه‌گانه نیز ادامه یافت تا به سه جریان انحرافی ناکثین، [پیمان‌شکنان] قاسطین [ازدین خارج‌شدگان] و مارقین [شورشیان و طغیان‌گران] منجر شد. سه جریانی که سه جنگ بزرگ را بر امیرالمومنین علیه السلام تحمیل کردند که به جنگ جمل، صفین و نهروان موصوف شد. نتیجۀ همۀ این وقایع و فتنه‌ها؛ اختلافات شدید مذهبی در جامعۀ اسلامی و از درون تهی‌شدن آن بود. و این خطری است که ما و جامعۀ را هم تهدید می‌کند. ما باید از شر نفاق به خدا پناه ببریم.

روایت: عبرت‌گیری از اسماعیل‌زادگان و اسرائیل‌زادگان ‏

امیرالمومنین علیه السلام در خطبۀ قاصعۀ دربارۀ نتیجۀ سخت و سهمگین تفرقه و اختلاف در امت‌های دینی گذشته یعنی اسماعیل‌زادگان و اسحاق‌زادگان کلمات بسیار عالی دارند:

«فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِیلَ وَ بَنِی إِسْحَاقَ وَ بَنِی إِسْرَائِیلَ علیهم السلام فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِی حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِمْ لَیَالِیَ کَانَتِ الْأَکَاسِرَهُ وَ الْقَیَاصِرَهُ أَرْبَاباً لَهُمْ یَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِیفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَهِ الدُّنْیَا إِلَى مَنَابِتِ الشِّیحِ وَ مَهَافِی الرِّیحِ وَ نَکَدِ الْمَعَاشِ فَتَرَکُوهُمْ عَالَهً مَسَاکِینَ إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لَا یَأْوُونَ إِلَى جَنَاحِ دَعْوَهٍ یَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لَا إِلَى ظِلِّ أُلْفَهٍ یَعْتَمِدُونَ عَلَى عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَهٌ وَ الْأَیْدِی مُخْتَلِفَهٌ وَ الْکَثْرَهُ مُتَفَرِّقَهٌ فِی بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ مَوْءُودَهٍ وَ أَصْنَامٍ مَعْبُودَهٍ وَ أَرْحَامٍ مَقْطُوعَهٍ وَ غَارَاتٍ مَشْنُونَه» [نهج البلاغۀ: ۲۹۷ ـ ۲۹۸]

«پس از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل- که درود بر آنان باد- پند گیرید، که حالت‌ها سخت متناسب است با هم و چه نزدیک است مثال‌ها به هم، بیش و کم. در کار آنان بیندیشید، و روزگارى که پراکنده بودند و از هم جدا، و کسراها و قیصرها بر آنان پادشاه. آنان را از مرغزارهاى پر نعمت و دریاى عراق و سرزمین‌هاى سبز آفاق مى‏ربودند و به زمین‌هایى که رستنى آن درمنه بود، روانه مى‏نمودند، آنجا که بادها از هر سو در آن وزان بود، و آنان گرفتار بدى گذران. آنان را واگذاشتند مستمند درویش، بیابان نشین و چراننده اشتران پشت‌ریش. پست‏ترین جای‌هاشان خانه، و خشک‌ترین بیابانشان جاى قرار و کاشانه. نه- به سوى حق- دعوتى، تا بدان روى آرند، و خود را- از گمراهى- باز دارند، و نه سایه الفتى که رخت بدان‌جا افکنند و در عزّت آن زندگى کنند. حالت‌ها ناپایدار، دست‌ها به خلاف هم در کار، جمعیّت پراکنده، در بلاى سخت و تیه نادانى دست و پا زننده، از: زنده به گور کردن دختران، و پرستیدن بتان و بریدن پیوند خویشان و یک‌دیگر را غارت کنان.»

آیۀ ۱۰۶

یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

ترجمه

روزى که رو‌ی‌هایی سفید و چهره‏هایى سیاه مى‏شود.  اما از آن‌هایى که روی‌شان سیاه مى‏شود، پرسیده ‌شود که آیا شما پس از ایمان‌تان کافر شدید؟ پس بچشید عذاب را به سبب کفری که ورزیدید.

تفسیر

این آیه و آیۀ بعدی؛ تکمیل هشدار سابق است و آن هشدار به روز قیامت است که در آن روز برخی انسان‌ها از شدت تاریکی سیاه‌روی می‌شوند و در مقابل آنان مومنان هستند که به دلیل نورانیت وجود، سفیدروی هستند. در این آیه حالت کافران را بیان می‌کند که با توجه به سیاق آیه منافقان هستند و کسانی که آنان را پیروی می‌کنند که در حقیقت آنان پس از این‌که دلایل روشن برای‌شان آمد، نفاق ورزیدند و در جامعۀ اسلامی تفرقه انداختند و موجب اختلافات مذهبی شدند. سرنوشت تلخ آنان چشیدن عذاب الهی است.

یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ

وصف قیامت است که مردم در آن دو دسته هستند: گروهی مومنانی هستند که نورانیت در وجودشان تلألو می‌کنند و چهره‌هایشان سفید است. و گروه دوم وجودشان تاریک و ظلمانی است، به این دلیل در شدت تاریکی قرار دارند به گونه‌ای که روی‌های‌شان سیاه است.  بنابراین قیامت که روز بروز حقایق و نهان‌های آدمیان است: «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر» [طارق: ۹] چهرۀ حقیقی انسان‌ها که روی باطنی و قلبی آنان است، آشکار می‌شود، گروهی نورانی هستند و گروهی ظلمانی. پس حقیقت وحدت و اتحاد تحت دین خدا و رهبری ولی  الله و حرکت جمعی در جهت تحقق اهداف الهی روی زمین، نورانیت چهرۀ باطن آدمی است که ظهور تام آن در قیامت است و  تفرقه و اختلاف و نفاق، تاریکی و تیرگی شدید چهرۀ درون آدمی است که ظهور تام آن در قیامت است.

دو تذکر

  1. این آبه مبنای تحقق جامعۀ اسلامی را بر باور عمیق به قیامت قرار داده است تا مسلمانان بدانند که دایرۀ اندیشه و عمل‌شان تنها به دنیا محدود نمی‌شود، بلکه تا قیامت جریان دارد.
  2. اول نورانیت مومنان و سپس ظلمت منافقان را بیان فرمود تا ابتدأ بشارتی باشد بر مومنانی که بر پایۀ دین یعنی قرآن و ولایت پابرجا هستند و اتحاد خود را حفظ کرده‌اند و ثانیاً هشداری باشد بر منافقان و مسلمانانی که متمایل به منافقان شده‌اند و در دین اختلاف کرده و می‌کنند.

 فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ

پرسشی توبیخی است، یعنی شایسته نبود که پس از این‌که ایمان با دلایل روشن برای شما آمد و شما هم به ظاهر ایمان آوردید، کافر شوید. بنابراین تفرقه و اختلاف؛ به کفر پس از ایمان می‌انجامد. و کفر در آیه اهل نفاق را شامل می‌شود، نه مسلمانانی را که دارای استضعاف فکری هستند و نه مشرکان یا اهل کتاب را. اما نتیجۀ دیگر از آیه؛  این‌که تاریکی باطن و سیاهی چهره در قیامت، نتیجه تفرق و اختلاف دنیویی است.

فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

نتیجۀ تلخ تاریکی و تیرگی درون نیست مگر چشیدن عذاب به دلیل کردار ناشایست آنان. شما خودتان عذاب را با سوءاختیار خودتان انتخاب کردید و اکنون اختیار خود را بچشید.

۱۰۷

وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ

ترجمه

و اما آنها که روی‌شان سپید است، پس آنان در رحمت خدا درآیند و در آن ماندگارند.

تفسیر

در این آیه حال مومنانی را ترسیم می‌کند که با وحدت و اتحاد به ریسمان الهی چنگ می‌زنند و درصد تحقق دین خدا روی زمین هستند که حقیقت چهرۀ درونی آنان روشنی و نورانیت است و آنان در قیامت هم در رحمت خدا درآیند و هم در آن جاودان مانند.

وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ

مومنان خداجو که در مسیر تحقق اهداف الهی روی زمین حرکت می‌کنند، حقیقت‌شان نورانیت است. و این امری است که ما با اندکی تأمل در دنیا  هم آن را می‌فهمیم. زیرا چهره‌ای زنده و با صفا دارند که دلالت بر طهارت درون و خلوص فکری و رفتاری انان دارد.

فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ

آنان در دنیا و آخرت مشمول رحمت خاص خداوند هستند. و از فیض و لطف الهی بهره‌مند می‌شوند که این رحمت در آخرت ظهوری تام دارد که در رحمت الهی درمی‌آیند و در آن جاودان بمانند. توجه داریم که رحمت الهی فراگیر و همه‌جانبه است: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُون» [اعراف: ۱۵۶] بنابراین مانعی بر رحمت خدا نیست، مگر خود انسان و اندیشه‌ها، باورها، کردار و گفتار او. انسان است که با اعمال خود، خود را از رحمت خدا محجوب می‌کند و انسان است که به سبب انحرافات فکری و اجتماعی و سیاسی و ستم و عصیان و خلاصه نفسانیت‌ها خود را از نور محروم می‌کند. اما کسی که خود را از زذائل اخلاقی پاک کرد، یقیناً در آغوش رحمت الهی است. تعبیر آیه را توجه فرمایید که می‌فرماید که رحمت الهی چون ظرفی است که تنها باید در آن درآمد. مومنان خود را در رحمت الهی وارد می‌کنند. و وقتی وارد آن شدند، حضور آنان در رحمت الهی، استمرار مطلق دارد و هیچ زمانی از آنان منقطع نمی‌شود و همواره و همیشه در رحمت خدا ماندگار هستند.

بحث روایی

۱٫ حال امت اسلامی در قیامت

در روایتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با استناد به آیۀ «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» امت خود را در قیامت به پنج گروه تقسیم می‌کنند که همگی برایشان وارد می‌شوند و چهار گروه گرفتار عذاب دوزخ می‌شوند و یک گروه به رهبری امیرالمومنین علیه السلام به بهشت وارد می‌شوند. در  روایت تصریح دارد که هر گروهی پرچمی و رهبری دارد و  حرکتی جمعی در دنیا داشته است و در قیامت هم به صورت جمعی به جهنم یا بهشت وارد می‌شوند. اما خلاصه احتجاج با آنان دربارۀ قرآن و عترت است. چهار گروه اول این دو ودیعۀ گران‌بهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را رعایت نکردند، اما گروه پنجم از قرآن پیروی کردند و فرمان بردند و نسب به  اهل بیت هم  دوستدار بودند و ولایت آنان را پذیرفتند  و آنان را یاری کردند  و برای یاری آنان تا مرز شهادت رفتند.

«عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَحْمَهُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ‏ لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَهُ «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ‏» قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و اله و سلم یَرِدُ عَلَیَ‏ أُمَّتِی‏ یَوْمَ‏ الْقِیَامَهِ عَلَى‏ خَمْسِ‏ رَایَاتٍ.

فَرَایَهٌ مَعَ عِجْلِ هَذِهِ الْأُمَّهِ- فَأَسْأَلُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِالثَّقَلَیْنِ مِنْ بَعْدِی- فَیَقُولُونَ أَمَّا الْأَکْبَرُ فَحَرَّفْنَاهُ وَ نَبَذْنَاهُ وَرَاءَ ظُهُورِنَا- وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَعَادَیْنَاهُ وَ أَبْغَضْنَاهُ وَ ظَلَمْنَاهُ، فَأَقُولُ رِدُوا النَّارَ ظِمَاءً مُظْمَئِینَ مُسْوَدَّهً وُجُوهُکُمْ.

 ثُمَّ یَرِدُ عَلَیَّ رَایَهٌ مَعَ فِرْعَوْنِ هَذِهِ الْأُمَّهِ، فَأَقُولُ لَهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِالثَّقَلَیْنِ مِنْ بَعْدِی- فَیَقُولُونَ أَمَّا الْأَکْبَرُ فَحَرَّفْنَاهُ وَ مَزَّقْنَاهُ وَ خَالَفْنَاهُ- وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَعَادَیْنَاهُ وَ قَاتَلْنَاهُ، فَأَقُولُ رِدُوا النَّارَ ظِمَاءً مُظْمَئِینَ مُسْوَدَّهً وُجُوهُکُمْ.

 ثُمَّ تَرِدُ عَلَیَّ رَایَهٌ مَعَ سَامِرِیِّ هَذِهِ الْأُمَّهِ فَأَقُولُ لَهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِالثَّقَلَیْنِ مِنْ بَعْدِی- فَیَقُولُونَ أَمَّا الْأَکْبَرُ فَعَصَیْنَاهُ وَ تَرَکْنَاهُ- وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَخَذَلْنَاهُ وَ ضَیَّعْنَاهُ- وَ صَنَعْنَا بِهِ کُلَّ قَبِیحٍ- فَأَقُولُ رِدُوا النَّارَ ظِمَاءً مُظْمَئِینَ مُسْوَدَّهً وُجُوهُکُمْ-.

 ثُمَّ تَرِدُ عَلَیَّ رَایَهُ ذِی الثُّدَیَّهِ مَعَ أَوَّلِ الْخَوَارِجِ وَ آخِرِهِمْ- فَأَسْأَلُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِالثَّقَلَیْنِ مِنْ بَعْدِی- فَیَقُولُونَ أَمَّا الْأَکْبَرُ فَفَرَّقْنَاهُ [فَمَزَّقْنَاهُ‏] وَ بَرِئْنَا مِنْهُ- وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَقَاتَلْنَاهُ وَ قَتَلْنَاهُ، فَأَقُولُ رِدُوا النَّارَ ظِمَاءً مُظْمَئِینَ مُسْوَدَّهً وُجُوهُکُمْ.

ثُمَّ تَرِدُ عَلَیَّ رَایَهٌ مَعَ إِمَامِ الْمُتَّقِینَ وَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ- وَ قَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ وَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، فَأَقُولُ لَهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِالثَّقَلَیْنِ مِنْ بَعْدِی- فَیَقُولُونَ أَمَّا الْأَکْبَرُ فَاتَّبَعْنَاهُ وَ أَطَعْنَاهُ- وَ أَمَّا الْأَصْغَرُ فَأَحْبَبْنَاهُ وَ وَالَیْنَاهُ- وَ وَازَرْنَاهُ وَ نَصَرْنَاهُ- حَتَّى أُهْرِقَتْ فِیهِمْ دِمَاؤُنَا، فَأَقُولُ رِدُوا الْجَنَّهَ رِوَاءً مَرْوِیِّینَ مُبْیَضَّهً وُجُوهُکُمْ-.

ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ- فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ- فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ- وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ- فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏» [تفسیر قمی: ۱/۱۰۹ ـ ۱۱۰]

در روایتی دیگر حال این اصحاب بیان شده است که حرکتی قهقهرایی داشتند و آنان مرتدد شدند:

«یروى عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنه قال: و الذی نفسی بیده لیُردنَّ علیَّ الحوض ممن صحبنی أقوام حتى إذا رأیتهم اختلجوا دونی [به سوی غیر من روان هستند] فلأقولن أصحابی أصحابی أصحابی! فیقال: إنک لا تدری ما أحدثوا بعد إیمانهم ارتدوا على أعقابهم القهقرى» [مجمع البیان: ۲/۸۰۹]

هم‌چنین «و یروى عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم أنهم یمرقون من الدین کما یمرق السهم من الرمیه» [همان] «آنان با شتاب از دین بیرون می‌روند، همان‌گونه که تیر به شکار خورد.»

۲٫ مصادیق «أ کفرتم بعد ایمانکم

در تفسیر کنز الدقائق [۳/۱۹۶] در تفسیر آیۀ «فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ‏» آمده است:  أی فیقال لهم أ کفرتم. و الهمزه، للتّوبیخ و التّعجّب من حالهم. و آن‌گاه در روایتی مصادیق این جماعت را بیان می‌کند» فی مجمع البیان‏ عن أمیر المؤمنین- علیه السّلام-: أنّهم‏ أهل‏ البدع‏ و الأهواء و الآراء الباطله من هذه الأمّه».

[۱] نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی؛ فرق الشیعه؛ ترجمه محمد جواد مشکور؛ ص ۳ ؛ مرکز انتشارات علمی و فرهنگ۱۳۶۱

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

تیر ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« خرداد   مرداد »
 1234
567891011
12131415161718
19202122232425
262728293031