شهریور
17
1392

آیه ای که مسیحی را مسلمان کرد

زکریا پسر ابراهیم مى گوید:

من مسیحى بودم و مسلمان شدم. سپس جهت مراسم حج به سوى مکه حرکت کردم. در آنجا محضر امام صادق علیه السلام رسیدم.

عرض کردم :- من مسیحى بودم و مسلمان شده ام.

فرمود:- از اسلام چه دیدى که به خاطر آن مسلمان شدى؟

– این آیه موجب هدایت من گردید که خداوند به پیامبر مى فرماید: ((ما کنت تدرى ماالکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدى به من نشاء)) از مضمون این آیه دریافتم ، اسلام دین کاملى است و از کسى که هیچ نوع مکتب و مدرسه اى ندیده ، چنین سخنانى ممکن نیست و بنابراین باید به محمد صلى الله علیه و آله وسلم ، وحى شده است.

حضرت فرمود:- به راستى خدا تو را هدایت کرده .بعد، سه مرتبه گفتند:- ((اللهم اهده )) خدایا! او را به راه ایمان هدایت فرما!

سپس فرمودند:- پسر خان! هر چه مى خواهى سؤ ال کن!

گفتم :- پدر مادر و خانواده ام همه نصرانى هستند و مادرم کور است ، آیا من که مسلمان شده ام و با آنان زندگى مى کنم، مى توانم در ظرف هایشان غذا بخورم؟

فرمودند:- آنان گوشت خوک مى خورند؟

گفتم :- نه حتى دست به آن نمى زنند.

فرمودند:- با آنان باش! مانعى ندارد.آن گاه تاءکید نمودند نسبت به مادرت – بخصوص – خیلى مهربانى کن و اگر مرد او را به دیگرى واگذار مکن (خودت او را کفن و دفن کن ) و به هیچ کس مگو که پیش من آمده اى، تا به خواست خدا در منى نزد من بیایى.

در منى خدمتشان رسیدم ، مردم مانند بچه هاى مکتب ، دور او را گرفته بودند و سؤ ال مى کردند!وقتى به کوفه بازگشتم ، با مادرم بسیار مهربانى کردم ، به او غذا مى دادم و لباس و سرش را مى شستم.

روزى مادرم گفت :پسر جان! تو در موقعى که به دین ما بودى این طور با من مهربانى نمى کردى، اکنون چه سبب شده که این گونه با من رفتار مى کنى؟

گفتم :- من مسلمان شده ام و مردى از فرزندان یکى از پیامبران خدا مرا به خوشرفتارى با مادر دستور داده است.

گفت :- نه ! او پسر پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم است.

– مادرم گفت :خود او باید پیامبر باشد، زیرا چنین سفارش هایى (در مورد احترام به مادر) روش خاص انبیاست .

– نه مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبرى نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است .

– دین تو بهترین ادیان است ، آن را بر من عرضه کن !

من هم شهادتین را به او آموختم و او نیز مسلمان شد و نماز خواندن را نیز یاد گرفت و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند.بعد از مدتى مادرم مریض شد، رو به من گفت :- نور دیده ! آنچه به من آموختى تکرار کن!

من شهادتین را برایش گفتم . شهادتین را گفت و در دم از دنیا رفت . صبحگاه ، مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش ‍ گذاشتم.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031