خرداد
10
1398

دنیا زندان مؤمن بهشت کافر

روزى امام حسن مجتبى علیه السلام پس از شستشو، لباسهاى نو و پاکیزه اى پوشید و عطر زد. در کمال عظمت و وقار از منزل خارج شد. به طورى که سیماى جذابش هر بیننده را به خود متوجه مى ساخت، در حالى که گروهى از یاران و غلامان آن حضرت در اطرافش بودند.از کوچه هاى مدینه مى گذشت ، ناگاه با پیرمرد یهودى که فقر او را از پاى در آورده و پوست به استخوانش چسبیده، تابش خورشید چهره اش را سوزانده بود. مشک آبى به دوش داشت و ناتوانى اجازه راه رفتن به او نمى داد، فقر و نیازمندى شربت مرگ را در گامش گوارا نموده بود، حالش هر بیننده را دگرگون مى ساخت، حضرت را در آن جلال و جمال که دید گفت:

خواهش مى کنم لحظه اى بایست و سخنم را بشنو! امام علیه السلام ایستاد. یهودى: یابن رسول الله ! انصاف بده ! امام: در چه چیز؟ یهودی: جدت رسول خدا مى فرماید: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. اکنون مى بینم که دنیا براى شما که در ناز و نعمت به سر مى برى، بهشت است و براى من که در عذاب و شکنجه زندگى مى کنم، جهنم است . و حال آن که تو مؤمن و من کافر هستم.

امام فرمود: اى پیرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببینى خداوند در بهشت چه نعمتهایى براى من و براى همه مؤمنان آفریده، مى فهمى که دنیا با این همه خوشى و آسایش براى من زندان است، و نیز اگر ببینى خداوند چه عذاب و شکنجه هایى براى تو و براى تمام کافران مهیّا کرده، تصدیق مى کنى که دنیا با این همه فقر و پریشانى برایت بهشت وسیع است. پس این است معناى سخن پیامبر صلى الله علیه و آله که فرمود: دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.

? بحارالانوار ج ۴۳، ص ۳۴۶ به نقل از کتاب داستان های بحارالانوار

اسفند
18
1396

توقع از مردم 

 از مردم ، توقعی نداشته باش


امام علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام فرمودند: از مردم توقعی نداشته باش زیرا مردمی هستند که:


 اگر عالِم باشی به تو ایراد می‌گیرند 

و اگر جاهل باشی راهنمایی ات نمی کنند،


 اگر در طلب علم برآیی، می‌گویند: 

خود را به زحمت انداخته است 

و اگر از طلب علم دست بکشی، می‌گویند: ناتوان و کودن است.


 اگر در عبادت پروردگارت استوار باشی، می‌گویند: خود نما و ریاکار است.

و اگر عبادتت کم باشد می گویند: کافر است.


 اگر سکوت اختیار کنی، می‌گویند: 

از سخن گفتن عاجز است و اگر سخن بگویی، می‌گویند: پر حرف است. 


اگر انفاق کنی، می‌گویند: اسرافکار است 

و اگر صرفه جویی کنی، می‌گویند: خسیس است. 


 اگر به آنچه آنها دارند نیازمند شوی، از تو می‌بُرند و به بد گویی ات می‌پردازند 

و اگر به آنان اعتنایی نکنی، تکفیرت می‌کنند!


آری پسرم!

این است خصوصیت مردم زمانه ی تو.  

 

?بحار الأنوار ، جلد ۷۷ ، صفحه ۲۳۴

بهمن
18
1396

زنان بی حجاب در قیامت

امیرالمومنین علے (علیہ السلام) میفرماید: « روزے با فاطمہ (سلام اللہ علیهـا) محضر پیامبر خدا (صلے اللہ علیہ و آلہ و سلّم) رسیدیم ٬ دیدیم حضرت بہ شدت گریہ مے ڪند .

گفتم: پدر و مادرم بہ فدایت یا رسول الله ـ! چرا گریہ مے ڪنی؟

فرمود: یا علی! آن شب ڪہ مرا بہ معراج بردند ٬ گروهـے از زنان امت خود را در عذاب سختے دیدم و از شدت عذابشان گریستم. (و اڪنون گریہ ام براے ایشان است.)

زنے را دیدم ڪہ از موے سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت مے جوشد.

زنے را دیدم ڪہ از زبانش آویزان ڪردہ اند و از آب سوزان جهـنم بہ گلوے او مے ریزند.

زنے را دیدم ڪہ از پستانش آویزان ڪردہ اند.

زنے را دیدم ڪہ دست و پایش را بستہ اند و مارهـا و عقربهـا بر او مسلط هـستند .

زنے را دیدم ڪہ ڪر و ڪور و لال بود و در تابوتے از آتش قرار داشت ڪہ مغز سرش از سوراخ هـاے بینے اش بیرون مے آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعہ قطعہ شدہ بود.

زنے را دیدم ڪہ از پاهـایش در تنور آتشین جهـنم آویزان است.

زنے را دیدم ڪہ گوشت بدنش را با قیچے هـاے آتشین ریز ریز مے ڪنند .

زنے را دیدم ڪہ صورت و دستهـایش در آتش مے سوزد و امعا و احشاے داخلے اش را مے خورد.

زنے را دیدم ڪہ سرش سر خوڪ و بدنش بدن الاغ بود و بہ هـزاران نوع عذاب گرفتار بود.

و زنے را بہ صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاہ او داخل مے شود و از دهـانش بیرون مے آید و فرشتگان عذاب عمودهـاے آتشین بر سر و بدن او مے ڪوبند.

حضرت فاطمہ (سلام اللہ علیهـا) عرض ڪرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چہ ڪردہ بودند ڪہ خداوند آنان را چنین عذاب مے ڪند؟!

رسول خدا (صلے اللہ علیہ و آلہ و سلّم) فرمود:

دخترم ! زنے ڪہ از موے سرش آویختہ شدہ بود ٬ موے سر خود را از نامحرم نمے پوشاند.

زنے ڪہ از پستانش آویزان بود ٬ زنے است ڪہ از حق شوهـرش امتناع مے ورزیدهـ.

و زنے ڪہ از زبانش آویزان بود ٬ شوهـرش را با زبان اذیت مے ڪرد …

و زنے ڪہ گوشت بدن خود را مے خورد ٬ خود را براے دیگران زینت مے ڪرد و از نامحرمان پرهـیز نداشت.

و زنے ڪہ دست و پایش بستہ بود و مارهـا و عقربهـا بر او مسلط شدہ بودند ٬ بہ وضو و طهـارت لباس و غسل جنابت و حیض اهـمیت نمے داد و نظافت و پاڪیزگے را مراعات نمے ڪرد ٬ و نماز را سبڪ مے شمرد و مورد اهـانت قرار مے داد.

و زنے ڪہ ڪر و ڪور و لال بود ٬ زنے است ڪہ از راہ زنا بچہ بہ دنیا مے آورد و بہ شوهـرش مے گوید بچہ تو است.

و زنے ڪہ گوشت بدن او را با قیچے مے بریدند ٬ خود را در اختیار مردان اجنبے مے گذاشت.

و زنے ڪہ صورت و دستانش مے سوخت و او او امعا و احشاے داخلے خودش را مے خورد ٬ زنے است ڪہ واسطہ ڪارهـاے نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار مے گرفت .

و زنے ڪہ سرش مانند خوڪ و بدنش مانند الاغ بود ٬ او زنے سخن چین و دروغگو بود.

و اما زنے ڪہ در قیافہ سگ بود و آتش از نشیمنگاہ او وارد و از دهـانش خارج مے شد ٬ زنے خوانندہ و حسود بود.

سپس فرمودند: واے بر زنے ڪہ هـمسرش از او راضے نباشد و خوشا بہ حال آن ڪہ هـمسرش از او راضے باشد.

بحارالانوار ٬ ج۵ ٬ص۶۹- زبدہ القصص

بهمن
18
1396

شیعیان حضرت فاطمه علیهاالسلام

مردی به همسرش گفت، نزد فاطمه دختر رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم برو و سؤال کن آیا من از شیعیان وی هستم یا خیر؟ آن زن [خدمت حضرت رفت ] و سؤال کرد.
حضرتش فرمود: به شوهرت بگو:
اگر به دستورات ما عمل می کنی و از منهیات ما می پرهیزی، از شیعیان ما هستی، وگرنه شیعه ما نیستی.

آن زن بازگشت و پاسخ را به شوهرش رساند. مرد گفت:
وای بر من! کیست که هیچ گناه نکند و از خطا دوری کند، بنابراین من در آتش جهنّم جاودانه خواهم بود. زیرا کسی که شیعه آنان نباشد، همیشه در آتش است. آن زن بازگشت و گفتار شوهرش را به فاطمه علیها السلام رساند.

حضرت فاطمه فرمود:
به او بگو: این گونه نیست شیعیان ما از برجستگان اهل بهشت هستند
ولی از محبّین ما و محبّینِ محبّین ما و دشمنانِ دشمنان ما و هرکسی که به قلب و زبان تسلیم ما باشد
ولی اوامر و نواهی ما را در اموری که آنان را به هلاکت [و سوء عاقبت] مبتلا می کند، مخالفت نماید
وارد بهشت می شود، امّا بعد از آنکه از گناهانشان طاهر شوند (یا به واسطه گرفتاری به بلاها و مصائب [در دنیا]، و یا به انواع شدائد و سختیها در عرصات قیامت، و یا به عذاب جهنّم در طبقه بالای آن) تا اینکه ما به محبّت خود، آنان را از جهنّم نجات می دهیم و [در بهشت] به نزد خود می بریم

بحار الانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۵، روایت ۱۱

مهر
27
1396

شیوه مردان بزرگ

روزى مالک اشتر از بازار کوفه مى گذشت . در حالیکه عمامه و پیراهنى از کرباس بر تن داشت . مردى بازارى بر در دکانش نشسته بود و عنوان اهانت ، زباله اى (کلوخ ) به طرف او پرتاب کرد.
مالک اشتر بدون اینکه به کردار زشت بازارى توجهى بکند و از خود واکنش ‍ نشان دهد، راه خود را پیش گرفت و رفت .
مالک مقدارى دور شده بود. یکى از رفقاى مرد بازارى که مالک را مى شناخت به او گفت :
– آیا این مرد را که به او توهین کردى شناختى ؟
مرد بازارى گفت : نه ! نشناختم . مگر این شخص که بود؟
دوست بازارى پاسخ داد:
– او مالک اشتر از صحابه معروف امیرالمؤ منین بود.
همین که بازارى فهمید شخص اهانت شده فرمانده و وزیر جنگ سپاه على علیه السلام است ، از ترس و وحشت لرزه بر اندامش افتاد. با سرعت به دنبال مالک اشتر دوید تا از او عذرخواهى کند. مالک را دید که وارد مسجد شد و به نماز ایستاد. پس از آنکه نماز تمام شد خود را به پاى مالک انداخت و مرتب پاى آن بزرگوار را مى بوسید.
مالک اشتر گفت : چرا چنین مى کنى ؟
بازارى گفت : از کار زشتى که نسبت به تو انجام دادم ، معذرت مى خواهم و پوزش مى طلبم . امیدوارم مرا مورد لطف و مرحمت خود قرار داده از تقصیرم بگذرى .
مالک اشتر گفت : هرگز ترس و وحشت به خود راه مده ! به خدا سوگند من وارد مسجد نشدم مگر اینکه درباره رفتار زشت تو از خداوند طلب رحمت و آمرزش نموده و از خداوند بخواهم که تو را به راه راست هدایت نماید.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031