فروردین
2
1392

بز خود را بکش

مرشد و مریدی با هم در سفر بودند، یک شب که هوا رو به تاریکی می‌گذاشت برای استراحت منزلی یافتند و به آنجا پناه آوردند، صاحب منزل زنی با سه فرزند بود.

آن زن شام شب و صبحانه فردا را از یگانه بزی که داشت برای مهمانانش فراهم کرد و مرید و مرشد پس از صرف صبحانه از اهل خانه خداحافظی کرده و به راه خود ادامه دادند، در راه مرید به که به فکر آن خانواده بود به مرشد گفت: کاش می‌شد برای آنها کاری کرد.

مرشد گفت:‌اگر می‌خواهی برای آنها کاری انجام دهی بهتر است برگردی و بز آنها را بکُشی.

مرید ابتدا تعجب گرد ولی چون به مرشد خود اطمینان داشت بازگشت و از تاریکی شب استفاده کرده و بز آنها را کشت.

سالیانی چند گذشت و مرید و مرشد در پی کسب علم همچنان در سفر بودند، روزی به شهری پر رونق رسیدند و در آنجا عزم توقف کرده و سراغ مهتر شهر را گرفتند.

آنها به قصری مجلل راهنمایی شده و پس از ورود استقبال گرمی از آنها شد، آنها را به حمام هدایت کرده  و لباس‌های نو و تمیزی در اختیارشان قرار دادند و پس از صرف غذا و استراحت به دیدار مهتر قصر رخصت پیدا کردند.

مرید با کمال تعجب زنی را دید که در آن منزل فقیرانه بود، مرشد لبخندی زد و از آن زن راز این موفقیت را جویا شد.

زن نیز چون آن‌دو را فرزانه و با کمالات دید گفت:‌ سالیانی پیش همسرم درگذشت و ما زندگی ساده‌ای را با شیر بزی که داشتیم می‌گزراندیم ولی روزی متوجه شدیم که بزمان مُرده است، ابتدا غمگین شدیم ولی بعد چندی پسرانم به کار و تلاش پرداختند، ابتدا بسیار سخت بود ولی کم کم هر کدام به موفقیت‌‌هایی رسیدند، ابتدا پسر بزرگم زمین پربرکتی یافت و مشغول کشاورزی شد، فرزند دیگرم معدنی از فلز گرانبها یافت و مشغول آن شد و فرزند آخرم به تجارت روی آورد، من نیز به گله‌داری و مرغ‌داری مشغول شدم، پس از مدتی با ثروتی که از این کارها بدست آوردیم این شهر را بنا نمودیم.

مرید با شنیدن این داستان به راز کشتن بز پی برد و متوجه شد که اگر آن بز هنوز زنده بود این خانواده همچنان در آن زندگی بسر می‌بردند.

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031