اسفند
6
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۵۴

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۷۲ ـ ۱۷۵

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ (۱۷۲) الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ (۱۷۳) فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ (۱۷۴) إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۵)

آیۀ ۱۷۲

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ

مفردات

القرح

فرورفتن سلاح یا مثل آن که موجب جراحت بدن می‌شود. [کتاب العین: ۳/۴۳] بنابراین اثری که از جراحت را که از چیز خارجی به بدن برسد، قَرح گویند. [مفردات: ۶۶۵]

ترجمه

کسانى که پس این‌که در جنگ به ایشان زخم رسید، خدا و پیامبرش را اجابت کردند، براى کسانى از آن‌ها که نیکویى و تقوامنشی کردند پاداش بزرگى است

تفسیر

پس از این‌که مقام شهداء مشخص شد، در این آیه مقام کسانی که مجروح شده‌اند و به فیض جانبازی نائل آمده‌‍اند، بیان شده است. کسانی که پس از جراحت در جنگ دستور خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اجابت می‌کنند، کسانی از آنان که نیکوکار هستند و تقوا دارند، خداوند پاداشی بزرگ می‌دهد. بنابراین پاداش بزرگ شامل همۀ مجروحان نیست، بلکه فقط شامل کسانی است که در تداوم نیکوکار  و تقوامنش هستند.

الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ

منظور از استجابت پاسخ سوال و درخواست طرف مقابل را دادن است، و در این‌جا به معنای اطاعت دستور خدا و امتثال امر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. یعنی پذیرش فرمانی است که به آنان داده شده است. جنگ احد که پایان یافت و رزمندگان به مدینه بازگشتند، توطئۀ دشمن پایان نیافت و ابوسفیان فرماندۀ سپاه کفر و منافقان مدینه توطئۀ خود را ادامه دادند. به این دلیل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مسلمانان را که در جنگ مجروح شده بودند، فراخواند. و آنان فرمان الهی را اطاعت کردند در منطقۀ «حمراء الاسد»[۱] جمع شدند. و ابوسفیان و لشکر او از این استقامت مومنان ترسیدند و عازم مکه شدند. و به این ترتیب توطئه دشمن خنثی شد.

لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ

مجروحان واقعۀ احد همگی فرمان خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را اطاعت کردند، اما «منهم» یعنی برخی از آنان «احسنوا» و «اتقوا» بودند و «اجر عظیم» هم مخصوص آنان است. «للذین» یعنی برای کسانی که، و مخصوص کسانی از آن مجروحان که دستور خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پذیرفتند و اطاعت کردند، ـ نه برای همگی آنان ـ بلکه کسانی از آنان که نیکوکار و تقوامنش هستند، پاداشی بزرگ است. ظاهراً منظور از محسنان کسانی هستند که در عمل نیکوکار هستند، و متقین کسانی هستند که در اندیشه و نیت  و اخلاق تقوامنش هستند، یعنی تقوا به قلب و احسان به عمل تعلق دارد. به تعبیر دیگر اولی به عمل ظاهری آنان و دومی به عمل باطنی و ملکات درونی آنان بازمی‌گردد. پس پاداش عظیم که نزد خداست: «وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیم» [انفال: ۲۸] فقط مخصوص محسنان و متقیان از مجروحان و جانبازان جنگ است.

دقتی که درآیه لازم است، به آن توجه شود، ان است که آیۀ شریفه اثبات «اجر عظیم» برای این دست از جانبازان است، اما  تعبیر «اجر عظیم» نفی «اجر» نمی‌کند، بلکه نفی «اجر عظیم» از آنان می‌کند. اما منظور از «اجر عظیم» چیست؟ گفته‌اند: عظیم آن چیزی است که فوق آن نیست و شأن آن بزرگی و عظمت است. [الفروق اللغۀ: ۱۷۷] بنابرای عظیم دلالت بر مرتبۀ رفیع دارد. [التحقیق: ۸/۱۷۶] خداوند متعال در این آیه «اجر عظیم» یعنی مرتبه‌ای رفیع را برای آنان اثبات می‌کند که تا حدودی هم‌طراز مقام و مرتبۀ شهداء باشد. و این مقام برای همۀ جانبازان و مجروحان نیست، بلکه فقط شامل کسانی است که تا انتهای راه همراه خدا و رسول خدا هستند و محسن و متقی هستن و دیگران از مجروحان و جانبازان این مقام رفیع را ندارند، اما آیا از اجر و پاداش برخوردارند یا نه؛ آیۀ شریفه دربارۀ آن ساکت است و نشان می‌دهد بستگی به عملکرد آنان در آیندۀ زندگی‌شان دارد.

 بنابراین مجروحانی که در مسیر فرمان الهی هستند، دو دسته هستند: گروهی از آنان نیکوکار و تقوامنش هستند و گروه دیگر به مصالح دنیویی فرمان می‌برند و پاداش بزرگ فقط مخصوص نیکوکاران و تقوامنشان است. بنابراین اجر عظیم مشروط به دو شرط مذکور است و این هشداری بزرگ به جانبازان صحنه‌های نبرد است که اگر در ادامه نیکوکار و متقی نباشید، پاداش بزرگی که شایستۀ مجاهدان الهی است، نخواهید داشت و نوید به جانبازانی است که تا آخر بر پیمان الهی باقی ماندند. و این نشان می‌دهد که لازم است تا پایان زندگی ـ ظاهر و باطن ـ در جهت خدا یکی باشد.

ماجرا

به‌طور خلاصه آن‌چه در إمتاع الأسماع از ص ۱۶۷ ج اوّل ضبط شده است، این است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) أمر کرد بلال را که در مقابل أوس و خزرج و دیگران نداء کرده و بگوید که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم أمر مى‏کند که در تعقیب دشمن از شهر خارج شوند، و خارج نشوند مگر آن‌هایی که جراحت داشته و از جنگ احد برگشته باشند و چون مردم اجتماع کردند، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دو رکعت نماز در مسجد مدینه خوانده، و سوار اسب خود شده و حرکت کرد، و أصحاب آن حضرت با او حرکت کرده، و در حمراء أسد (۸ میلى مدینه) منزل کردند. و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد که همه هیزم جمع کرده، و هرکسى در نزدیکى خود متفرّق شده و آتش روشن کنند. و ابوسفیان از جریان امور مسلمین تحقیق و بررسى مى‏کرد، و از افراد مسافر و از مأمورین خود از این اجتماع و از آتش آنها که حدود پانصد مورد بود آگاهى پیدا کرده، و وحشت بر او مستولى گشته، دستور داد که از حرکت بسوى مدینه منصرف شده، و به مکّه برگردند. [تفسیر روشن؛ ج: ۵؛ ص: ۱۵۲]

توجه و تذکر

اگرچه آیۀ شریفه بیان یک واقعۀ خاص است و در آن واقعه نازل شده است، اما مختص به آن واقعه نیست، بلکه عام است و شامل همۀ کسانی است که در راه خدا جهاد می‌کنند و مجروح می‌شوند و با حال جراحت که به اصطلاح ما از آن به جانبازی یاد می‌کنیم، دستور خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به تبع آن امام المسلمین را اجابت می‌کنند و دارای دو شرط احسان و تقوا هستند. این گروه اجری عظیم دارند.

آیۀ ۱۷۳

الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ

ترجمه

همان کسانی که مردم به آنان گفتند: مردمان براى پیکار با شما گرد آمده‏اند، از آنان بترسید. پس ایمان ایشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را بس است و او نیکو وکیل و حامی‌ای است.

تفسیر

ادامۀ آیۀ پیشین است، و بیان حال جانبازان راه خداست که نیکوکار و تقوامنش هستند. سخنگویان دشمن که در جنگ روانی مهارت دارند، برای این‌که آنان را بترسانند، می‌گویند که مردمان و دشمنان دین خدا برای پیکار و برضد شما جمع آمده‌اند، از آنان بترسید، اما آنان برخلاف جنگ روانی، ایمان‌شان افزون می‌شود و با زبان حال و در گفتار می‌گویند: ما کار خود را به خدا واگذاشته‌ایم و خدا ما را بس است و او نیکو حمایت‌گری است.

الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ

«الذین» بدل از «للذین» در آیۀ پیشین است، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیم» این‌ها چه کسانی هستند که احسان و تقوا بروز آن است؟ و چه ویژگی‌ در مواجه با دشمنان دارند؟ آنان کسانی هستند که وقتی مردم علیه اسلام و جامعۀ اسلامی جنگ روانی راه می‌اندازد، ثابت‌قدم هستند و ترس به خود راه نمی‌دهند. بنابراین آیۀ شریفه مدح جانبازان و مجروحان در راه خداست که تا پایان راه بر راه خدا ثابت‌قدم ماندند.

إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ

دشمنان همواره تلاش دارند که  مومنان را از قدرت خود بترسانند و این سیره و  روش دائمی آنان است و جنگ روانی یکی از ابزار مهم آنان برای ترساندن نظام و جامعۀ اسلامی است. تعبیر «گزینه‌ها روی‌ میز است» سخن امروز دشمنان دین خدا نیست، بلکه از اول بوده است. اما مومنان که به قدرت ایمان مجهز هستند، هرگز از تهدیدهای دشمن ترسی به دل راه نمی‌دهند. حقیقت خشیت آن است که «انسان چیزی را منشأ اثر بداند و از آن قلباً منفعل شود.» [تسنیم: ۱۶/ ۳۴۲] و هدف دشمنان آن است که قلوب مومنان را خالی کنند و آنان را در برابر خود منفعل سازند و این هدف جنگ روانی آنان است. اما مومنان حقیقی چون فقط از خدا خشیت دارند و تنها او را منشأ اثر می‌دانند، و این خشیت عالمانه و عاقلانه است، زیرا فقط خدا را موثر در عالم است. آنان از دشمنان خدا ترسی به دل راه نمی‌دهند:  «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّه» [احزاب: ۳۹]

در جنگ احد هم مشرکان قریش شخصی به نام «نعیم بن مسعود اشجعی»[۲] را مأمور کردند که مسلمانان و جانبازانی که خود را برای دفاع از کیان اسلام آماده کرده‌ بودند، بترسانند.  و میان آنان تفرقه و تزلزل ایجاد کنند. او هم جنگ روانی راه انداخت و قدرت مشرکان را به رخ مسلمانان کشاند تا مسلمانان جانباز را بترساند. اما تبلیغات او نتیجه‌ای در میان مسلمانان نداشت. و دلیل بی‌نتیجه‌بودن تبلیغات وی چیزی نبود مگر قدرت ایمان مسلمانان.

فَزادَهُمْ إِیماناً

بنابراین جانبازان از تهدیدهای دشمنان جا نمی‌زنند و هراسی به دل راه نمی‌دهند، بلکه ایمان آنان فزون می‌شود و آنان را در یاری دین خدا مستحکم‌تر می‌کند و این ویژگی مومنان حقیقی و جانبازانی است که در راه خدا جانبازی کرده‌اند و بر عهد خود پابرجا هستند. آنان علی‌رغم جراحتی که از جنگ در جان خود دارند، از تهدیدات و تبلیغات دشمن دل خالی نمی‌کنند، و قدرت مادی دشمن آنان را نمی‌ترساند، بلکه این تهدیدات ایمان آنان را می‌افزاید. زیرا ایمان به قلب آنان راه یافته است، و تهدیدها ایمان آنان را قوی‌تر می‌کند. وقتی ایمان عاقلانه شد و از عقل به قلب آمد، تهدیدها اثر معکوس دارد. زیرا آنان می‌دانند و ایمان دارند که راه آنان حق است و آنان نیز در این راه یکی از دو نیکی را خواهند داشت: شهادت و پیروزی: «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَیَیْن» [توبه: ۵۲] این ایمان قدرتی در آنان به وجود می‌آورد که هرچه تهدیدهای دشمن بیشتر باشد، ایمان آنان افزون می‌شود. اما این ایمان صرف دلبستگی نیست، بلکه همراه با عقل و شعور است. یعنی ایمان عقلی و قلبی است که تهدیدها در آنان اثر ندارد، بلکه موجب ازدیاد ایمان می‌شود و قدرت دفاعی آنان را هم بیشتر می‌کند. دلیل این‌که می‌گوییم ایمان آنان عاقلانه و صاحب‌دلانه است، آن است که آنان دین خدا را که در خطر دیدند، در دفاع از آن تردیدی به خود راه نمی‌دهند: «وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا إِیماناً وَ تَسْلِیماً» [احزاب: ۲۲]

 این امر دقیقاً در مقابل کفر و کفار قرار دارد که چون فاقد عقل هستند و به تعبیر قرآن جان‌شان سفیه و نادانی است:   «وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّهِ إِبْراهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» [بقره: ۱۳۰] هرچه بیشتر ایمان به آنان ارائه می‌شود، بیشتر فرار می‌کنند: «قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائِی إِلَّا فِراراً» [نوح: ۵ ـ ۶] و طغیان آنان نیز بیشتر می‌شود: وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» [اسراء: ۶۰]

توجه شود که برخی افراد به دلیل جو و فضای جامعه، وارد معرکه می‌شود، به تعبیر دقیق‌تر احساسی ایمان می‌آورند، اما چون این ایمان از روی احساس و جو است، در ادامۀ راه می‌برند و سختی‌ها آنان را خسته و دلزده می‌کند. اما اگر ایمان عاقلانه باشد و از عقل به قلب وارد شود، ایمان هم مستحکم خواهد بود و در هر سختی و مشکلی نیز، از راه الهی دست برنمی‌دارند، بلکه مشکلات و سختی‌ها ایمان آنان را مستحکم‌تر و قوی‌تر می‌کند.  و این ایمان قوی و مستحکمی است که اسلام پایه می‌گذارد.

«عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ: هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَى آدَمَ علیه السلام فَقَالَ یَا آدَمُ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أُخَیِّرَکَ وَاحِدَهً مِنْ ثَلَاثٍ فَاخْتَرْهَا وَ دَعِ اثْنَتَیْنِ فَقَالَ لَهُ آدَمُ یَا جَبْرَئِیلُ وَ مَا الثَّلَاثُ؟ فَقَالَ: الْعَقْلُ وَ الْحَیَاءُ وَ الدِّینُ. فَقَالَ آدَمُ: إِنِّی قَدِ اخْتَرْتُ الْعَقْلَ. فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِلْحَیَاءِ وَ الدِّینِ: انْصَرِفَا وَ دَعَاه‏. فَقَالا: یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّا أُمِرْنَا أَنْ نَکُونَ مَعَ الْعَقْلِ حَیْثُ کَانَ. قَالَ: فَشَأْنَکُمَا وَ عَرَج‏» [الکافی: ۱/۱۰ ـ ۱۱]

نکتۀ مهم آن‌که وقتی ایمان قوی شد، عمل هم قوت می‌گیرد. یعنی قدرت ایمان، انسان را به عمل مقتدرانه می‌کشاند. بنابراین ایمان در آیۀ شریفه؛ ایمان قلبی است که نتیجه عملی دارد. به این معنی که هرچه ایمان قدرت بیشتری در قلب مومنان گرفت، عمل آنان قدرتمندانه‌تر خواهد بود. به این دلیل است که می‌گوییم ایمان عاقلانه است که هرچه عاقلانه‌تر باشد، فزونی می‌گیرد. البته منظور ما از عقل؛ عقل قدسی و الهی است، که همۀ شوون انسان را تحت اختیار خود می‌گیرد. چنان‌چه از امام صادق سلام الله علیه وارد شده است: «مَنْ کَانَ عَاقِلًا کَانَ لَهُ دِینٌ» [الکافی: ۱/۱۱] اما کسانی که از عقل بی‌بهره هستند، از ایمان هم بهره‌ای ندارد، بلکه ایمان موجب طغیان و کفر آنان می‌شود: «وَ لَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً» [مائده: ۶۴ ـ ۶۸]

وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ

ایمان که افزایش یافت، زبان حال و قال آنان یک چیز است، خدا ما را کفایت می‌کند: «أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ» [زمر: ۳۶]  و این در حالی که دشمنان خدا مومنان را از غیر خدا می‌ترسانند: «وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِه» [زمر: ۳۶] اما آنان می‌دانند که تأثیر فقط از خداست. به این دلیل از غیرخدا ترسی به دل راه نمی‌دهد و فقط به خدا توکل دارند و هرچه ایمان آنان بیشتر شود، توکل آنان فزونی می‌گیرد و می‌دانند و می‌گویند: خدا ما را بس است و او نیکو حمایت‌گری است. بنابراین کارهای خود را به خدا واگذار می‌کنند و می‌دانند که خدا برای آنان بس است. زیرا می‌دانند که وقتی کار را به خدا سپردند، او به احسن وجه کار را به ثمر می‌رساند که هیچ خللی در آن نیست و این معنای «نعم الوکیل» است. بنابراین هیچ‌گاه ناامید و کسل نیستند و همواره در راه خدا شاداب هستند. و این منطق مومنان حقیقی و جانبازان راه خداست. آنان که به مقام احسان رسیده‌اند و تقوا در عمل آنان تجلی دارد، فقط خدا را می‌بینند و او را منحصراً موثر می‌شناسند، به این دلیل کارهای خود را فقط به خدا می‌سپارند و می‌دانند که خدا آنان را کفایت می‌کند: «وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه» [طلاق: ۳]

اما ما که در امور خود کم می‌آوریم، به این دلیل است که دچار شرک خفی هستیم و غیر از خدا را نیز موثر می‌دانیم و خلاصه می‌گوییم که به کار خود یا کمک دیگران حساب باز می‌کنیم و در کنار آن برای خدا هم حسابی باز می‌کنیم. اما توکل علت تامه است و همۀ شوون و ابزار و اسباب را در بردارد.

آیۀ ۱۷۴

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ

ترجمه

پس با نعمت خدا و فضل او بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی به آنان نرسید، و خشنودى خدا را پیروى کردند، و خدا داراى فضل بزرگ است.

تفسیر

نتیجۀ عملی منطق مومنانۀ «حسبنا الله و نعم الوکیل» بازگشت نعمت و فضل الهی برآنان است.  در کنار آن هیچ آسیبی به آنان نمی‌رسد. و حالتی دارند که همواره در پی خشنودی خدا روان هستند و خداوند هم آنان را از فضل خود ناامید نمی‌فرماید. زیرا خداوند دارای فضلی بزرگ است.

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ

پاداش و نتیجۀ نگاه مومنانۀ جانبازان آن است که آنان در هر نبرد و درگیری‌ای با کفار با نعمت و فضل الهی باز می‌گردند. و این یعنی پیروزی در نبردهای مختلف با دشمنان دین خداست. آیۀ شریفه نعمت و فضل را نکره بیان فرمود تا نشان دهد که حد نعمت و فضل الهی محدود نیست، بلکه هرچه ایمان و توکل مومنان بیشتر باشد، نعمت و فضل الهی بیشتر است و آن دو به استعداد ایمانی آنان بستگی دارد. بنابراین نعمت و فضل الهی عام است و شامل همۀ زندگی آنان می‌شود.

به تعبیر دیگر هرچه قدرت ایمان قوی‌تر باشد، بازگشت پیروزمندانه از نبردهای مختلف سخت و نرم بیشتر خواهد بود و این نعمت و فضلی است که خداوند به جامعۀ اسلامی عنایت می‌کند، اما این نعمت و فضل به برکت جانبازی مومنانۀ جانبازان در جامعه است. یعنی حضور مومنانه و محسنانه و تقوامنشانۀ آنان است که پیروزی‌ها را نصیب جامعۀ اسلامی می‌کند و این مطلبی است که از ظاهر آیه برمی‌آید و این نشانۀ عظمت مقام جانبازن مومن است که خیرشان به کل جامعه می‌رسد و همۀ جامعه از اجر عظیم آنان بهره دارند.

لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ

هیچ آسیب و گزندی به آنان نمی‌رسد. قران از «قوم سوء» [انبیاء: ۷۴ و ۷۷] یاد می‌کند که گرفتار بدی‌های خودشان شده‌اند. اما این‌ها چون مومن هستند، بدی در جان‌شان راه ندارد، به این دلیل هیچ بدی به آنان نمی‌رسد، بلکه بدی حتی آنان را مس هم نمی‌کند. و جامعۀ اسلامی هم از این برکت بهره‌مند می‌شود.

مومنانِ جانباز جنگ احد هم در جریان «حمراء الاسد»، با خوشحالی و موفقیت به مدینه برگشتند، در حالی که هیچ آسیب و صدمه‌ای هم از دشمن ندیدند. این آرامش معنوی که همراه با اطمینان خاطر بود، نعمتی الهی بود که همراه با فضل او شده بود و تلخی شکست احد را از جان آنان زدود و شیرینی پیروزی مشرکان را در کام‌شان تلخ کرد.

وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ

لایه و مرحلۀ سوم از توفیق الهی آن است که آنان از رضوان و خشنودی الهی پیروی کردند و در پی خشنودی خدا بودند. دلیل این‌که در پی رضوان الهی بودند، این بود که آنان مومنانه در پی دستورات خدا و پیامبر خدا حرکت کردند. و چون در مهم‌ترین موقعیّت و در سخت‌ترین حالت دستور رسول خدا را اطاعت کردند، مشمول بزرگ‌ترین لطف و رحمت و رضاى الهى قرار گرفتند، و رضوان تمام او را به دست آوردند.  و مقام رضوان الهی همان اجر عظیمی است که در آیۀ ۱۷۲ به آنان وعده داده شد و مقام رضوان الهی والاترین مقام است. قرآن در آیۀ ۷۲ سورۀ مبارکۀ توبه می‌فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ» این وعدۀ عمومی به همۀ زنان و مردان مومن. اما یک وعدۀ خاص است: «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ» رضوان از جانب خداست که آن بزرگ‌تر از جنات است و آن «ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم» است که مخصوص مومنان خاص است که یکی از مصادیق این جریان جانبازان مومن هستند.

وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ

نتیجۀ این حرکت مومنانه و تبعیت از رضوان الهی آن شد که خداوند فضلی فزون از نعمت و فضل پیشین به آنان عنایت فرمود. زیرا خداوند دارای فضلی عظیم است که همۀ شوون آنان را دربرمی‌گیرد. زیرا هیچ محدودیتی ندارد و هرچه بندگان خود را بیشتر در معرض آن قرار دهند و استعداد بیشتری از خود نشان دهند، فضل و رضوان خدا بیشتر شامل حال آنان می‌شود.

بحث روایی

روایتی از امام صادق سلام الله علیه است که دستورالعملی قرانی به ماست که بنده فقط بخش مربوط به آیۀ ۱۷۳ و ۱۷۴ را برای شما می‌خوانم.

عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ‏: عَجِبْتُ‏ لِمَنْ‏ فَزِعَ‏ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ. عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ»‏ فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» [الفقیه: ۴/۳۹۲]

آیۀ ۱۷۵

إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

ترجمه

مومنان! جز این نیست که شیطان شما را از دوستانش می‌ترساند، و اگر براستی مومن هستید، از او نترسید، و فقط از من بترسید.

تفسیر

پس از آن‌که حالت جانبازان نیکوکار و تقواپیشه را بیان فرمود، خطاب را به همۀ مومنان برمی‌گرداند و مومنان را از ترس از دشمنان برحذر می‌کند. آیۀ شریفه بیان این حقیقت است که ایجاد ترس در قلوب انسان‌ها کار شیطان است، و منظور از شیطان فقط شیاطین جن نیست، بلکه شیاطین انسانی هم است. قرآن مومنان را مخاطب قرار می‌دهد  و بیان می‌کند که شیطان ـ که در این آیه ظهور در شیطان انسی دارد ـ شما مومنان را از دوستان خود یعنی کافران و دشمنان دین خدا  می‌ترساند.  و شما اگر مومن هستید، از آنان نترسید و فقط از خدا بترسید.

إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ

آیۀ شریفه با «انما» شروع می‌شود که حصر را برساند که کار شیطان آن است که شما را به دوستان و اولیاء خود ـ یعنی کسانی که همانند او دشمن شما هستند ـ بترساند. در حقیقت آیۀ شریفه این‌گونه است که ای مومنان آن شیطان است که شما را از دوستان خود می‌ترساند، یعنی شما را از قدرت و توان آنان می‌ترساند، در قدرت آنان مبالغه می‌کند و باعث می‌شود که ترس در دل‌های شما بیافتد. و این فریبی بیش نیست، همان‌گونه که وعده‌های شیطان فریب است، وعیدهای او هم فریب است و مومن نه فریب وعده‌های شیطان را می‌خورد و نه فریب وعیده‌های او را؛ بنابراین نه به سخنان شیطان طمع می‌ورزند و نه از تهدیدهای او ترسی به دل راه می‌دهد.

اما منظور از «الشیطان» در آیۀ شریفه شیطان انسی است که کافران و منافقانی است که جنگ روانی راه می‌اندازند و مسلمانان را از قدرت دشمن می‌ترسانند. و این کار رسمی آنان است که مسلمانان را به امور دنیایی و قدرت‌های مادی بترسانند:  «وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِه» [زمر: ۳۶] این همان کاری است که شیطان بزرگ یعنی امریکا در دورۀ ما انجام می‌دهد. و ما را از قدرت خود می‌ترساند.

فَلا تَخافُوهُمْ

اما قران دستور می‌دهد که مومنان نباید تحت تأثیر القائات و تبلیغات و تهدیدات دشمن واقع شوند و از آنان بترسند. بنابراین ترس از مشرکان و قدرت‌های مادی بی‌مورد است.

وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

بلکه اگر مومن هستند که ایمان آنان عاقلانه است و مبتنی بر معرفت توحیدی می‌دانند که تنها باید از خدا ترسید، زیرا فقط خداوند در عالم وجود موثر است. منظور از خوف از خدا، گریه نیست، اگرچه گریه‌ به ویژه گریه‌های شبانه در صیقل قلوب خیلی موثر است، اما خوف از خدا یعنی این‌که بترسیم که مخالف دستورات او عمل کنیم و این شرط ایمان است، مومن که می‌داند که خدا همه‌کارۀ عالم است، حتی از کوچک‌ترین گناه خود هم بیم دارد و همیشه مراقب خود است. به این دلیل است که قرآن می‌فرماید: «فَإِیَّایَ فَارْهَبُون» [نحل: ۵۱] و بنابراین مومن همۀ جانش می‌گوید: «إِنِّی أَخافُ اللَّه» [انفال: ۴۸] و با خدا مخالفت نمی‌کند، حتی در برخورد با کافر هم از دین خدا خارج نمی‌شود: «إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ‏» [مائده: ۲۸] زیرا «إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیم» [یونس: ۱۵]  بنابراین حقیقت خوف از خدا؛ ترس از مخالفت از دستورات او و به دام شیطان افتادن و طمع و ترس دنیایی او را فراگرفتن است.

درس قرآن

قرآن به ما تذکر می‌دهد که عامل پیروزی‌ها و تحقق اهداف الهی امور مادی نیست، البته مومنان موظف هستند که قدرت سخت و تجهیزات و ابزار لازم را تهیه کنند، اما حقیقت عامل پیروزی خشیت و ترس از خداست که انسانی لحظه‌ای از خدا غافل نشود و همیشه به او توکل کند و هیچ از دشمن و قدرت او نهراسد. این حقیقتی قرآنی است که «امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» به شرط این‌که ما مومن باشیم. شرط ایمان و آن هم ایمان حقیقی و عاقلانه برای پیروزی مسلمانان و تحقق اهداف الهی روی زمین ضروری است و این همان است که از آن به قدرت ایمان یاد می‌شود.

[۱] حمراء الاشد منطقه‌ای در هشت یا ده میلی جنوب مدینه یعنی حدود ۲۰ کیلومتر دورتر از شهر مدینه است.

[۲] وی فرد عجیبی است، در جنگ خدق مسلمان شد و چون کفار ازمسلمان شدن او خبری نداشتند، به دستور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به میان مشرکان قریش ـ ابوسفیان و سپاه قریش ـ و یهودیان مدینه رفت و میان آنان اختلاف انداخت و همین باعث شد که سپاه احزاب از هم بپاشد. این فرد در جنگ جمل علیه امیرالمومنین علیه السلام حضور داشت و در همان‌جا هم کشته شد!

 حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

بهمن
22
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۵۳

تفسیر سورۀ آل‌عمران آیات  ۱۷۰ ـ  ۱۷۱

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۷۰) یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۷۱)

آیۀ ۱۷۰

فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

مفردات

فرحین

فرح معنایی ضد حزن و اندوه دارد. [مقاییس اللغۀ: ۴/۴۹۹] و به معنای خوشحالی و شادمانی زیاد است [القاموس المحیط: ۱/۳۲۸] حالتی که انسان در قلب خود احساس سبک‌باری می‌کند. [لسان العرب: ۲/۵۴۱]

یستبشرون

استبشار به معنای شادمان‌شدن به خبر یا امر و کاری راه‌گشاست. [مفردات: ۱۲۵] مانند این‌که انسان از چیزی نگران است و با آن به او بشارت می‌دهند و از نگرانی درمی‌آورند.

ترجمه

شادمانند به آن‌چه خدا از فضل خود به آنان داده است، و شادى مى‏کنند براى کسانى که از پی ایشانند و هنور به آنان نیپوسند ‏که نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌شوند.

تفسیر

در آیۀ پیشین بیان شد که شهداء که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده پنداشته نشوند، بلکه آنان زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی می‌گیرند. در این آیه بیان می‌فرماید که آنان به آن‌چه خداوند از فضل خود به آنان داده است، شادمانند. و آنان پیوسته از حال مومنانی که هنوز به آنان نپیوسته‌اند با خبر می‌شوند و از تلاش و مجاهدۀ آنان برای تحقق اهداف الهی بشارت می‌یابند و مومنان را بشارت می‌دهند که شما را هیچ ترسی نیست، و هرگز اندوهگین نمی‌شوید.

فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ

حیات حقیقی همراه با نشاط و خوشحالی حقیقی است، این برخلاف خوشحالی کذاب دنیایی است که فرح و شادمانی آن  کاذب و دورغ است. قرآن دربارۀ کافران و ضلالت آنان در قیامت، بیان می‌کند که دلیل این عذاب شادمانی و خوشحالی دورغینی است که در دنیا داشتید: «ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» [غافر: ۷۵] دل آنان شیفیۀ دنیا و لذات زودگذر آن بود، و به این دلیل با حق مخالفت می‌کردند و باطل را تقویت می‌نمودند و از کارهای ناروای خود خوشحال بودند و نتیجۀ آن عذاب الهی است. به این دلیل است که مومنان قارون را بیم می‌دادند که از سرمستی به ثروت خودداری کند، و به ثروت خود شادمان نباشد، زیرا خداوند کسانی را به حیات زودگدر دنیوی و لذات ناپایدار آن شادمان باشد، دوست ندارد: «إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» [قصص: ۷۶] این شادمانی نشانۀ طغیان نفس و فراموشی خداست، و تکبر و فخرفروشی به همراه می‌آورد: «وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» [حدید: ۲۳] بارها هم عرض شد، وقتی قرآن می‌فرماید، کسی را دوست ندارد، یعنی آنان به هدف نخواهند رسید و ناامید خواهند شد. دلیل آن هم این است که آنان به حیات زودگذر دنیا خوشنود شده‌اند و از آخرت غافل هستند: «وَ فَرِحُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلَّا مَتاع» [رعد: ۲۶]

 اما در مقایل شادمانی کاذب؛ شادمانی صادق قرار دارد که دربارۀ شهداء مصداق دارد که آنان از آن‌چه خداوند از فضل خود به آنان داده است، خوشحال هستند. خداوند چه چیزی از فضل خود به آنان داده است؟ حیات عند ربهم که در آن یرزقون هستند.  همۀ این امور فضل الهی و به استحقاق بنده ربطی ندارد. آنان جانشان را در راه خدا فدا کردند، آما آن‌چه خدا به آنان عنایت کرده است، بمراتب بیشتر از استحقاق آنان است. زیرا فضل و فزونی خدا بزرگ است: «وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیم» [جمعه: ۴]

وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ

گفتیم که یکی از آثار حیات، علم است و حیات معنوی همراه با علم شهودی است که عمق نفوذ آن بمراتب از علم حصولی دنیویی بیشتر است، آنان از حال مومنان و تلاش آنان برای دین خدا باخبر هستند، و از این اخبار خوشنودند. زیرا در جهت تحقق اهداف اسلامی است که آنان برای آن شهید شدند و این مژده به شهداء است، اما از سوی دیگر مژده به مومنان است که خداوند به آنان توجه دارد.

«یستبشرون» شادمان‌شدن و بشارت یافتن است که خداوند به شهداء بشارت می‌دهد. این بشارت را خدا به شهداء می‌دهد و به واسطۀ اخباری است که به آنان از مومنان می‌دهند. و تعبیر «لم یلحقوا» نشان می‌دهد که شهداء به دنیا آگاه‌اند،  و نجات زمینیان برای آنان مهم است، اما توجۀ اصلی آنان به مومنان است و طالب خیر به حال آنان هستند که هنوز به آنان ملحق نشده‌اند. ضمن این‌که تعبیر مذکور نشان می‌دهد که منظور مومنان حقیقی است که در مسیر اهداف الهی از پای نمی‌نشینند و آنان هم به راه فداکاری و جهاد و شهادت می‌روند.

نکته‌ای که می‌توانیم از آیۀ شریفه برداشت کنیم، شهداء از حال دنیا باخبر هستند و به فکر نجات مردم هستند. زیرا استبشار و درخواست بشارت به این معناست که آنان نگران وضع مومنان در دنیا هستند که خداوند به آنان بشارت می‌دهد. در حقیقت خداوند متعال بشارت‌دهنده است و آنان بشارت‌گیرنده و موضوع بشارت هم حال مومنان و نجات آنان است که با بشارت که مومنان نه ترسی دارند و نه حزنی آنان بشارت می‌گیرند. وگرنه اگر کاری به اهل زمین نداشتند، و حال زمینیان برای‌شان اهمیتی نداشت، چه دلیلی بر بشارت؟

ضمن این‌که در سورۀ مبارکۀ یس آیات ۲۶ و ۲۷ هم مومنی که در زمان خود مردم را به هدایت دعوت کرد و به این دلیل به شهادت رسید، وقتی به او گفته می‌شود که «قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ» وارد بهشت شوید. می‌گویند: «قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِین» کاش قوم ما بدانند که خداوند چگونه با من معامله کرد، و مرا آمرزید و از اکرام شدگان قرار داد. یعنی به فکر نجات جامعه و مردم خود هستند، زیرا مردم اگر از حال او باخبر شوند، به دنبال او روان می‌شوند.  به این دلیل است که خداوند به آنان بشارت می‌دهد که حال مومنان در دنیا خوب است

أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

خداوند در پاسخ به خواست آنان می‌فرماید که مومنان در مسیر تحقق دین خدا نه ترسی دارند و نه اندوهی آنا را فرامی‌گیرد. زیرا ثابت‌قدم در مسیر الهی ایستاده‌اند. منظور از «أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» نفی هرگونه خوف و حزنی است، آنان هرگز ترسی ندارند، و هرگز اندوهی ندارند. زیرا از بند دنیا و زخارف آن آزاد هستند، بنابراین در بند زمان نیستند، نه گذشته و نه آینده. امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند:

«الزُّهْدُ کُلُّهُ‏ بَیْنَ‏ کَلِمَتَیْنِ‏ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ [حدید: ۲۳] وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَى الْمَاضِی وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْه‏» [نهج‌البلاغۀ: ۵۵۳ ـ ۵۵۴]

مومنان در اوج سختی هم خوشند، زیرا برای خدا کار می‌کنند،  و درون آنان آکنده از شادی و خوشی است، به این دلیل شهداء  تقاضای خبر خوش از آنان دارند. زیرا بین شهداء و مومنانی که به هنوز به آنان نپیوسته‌اند، سنخیت است، از جنس ایمانی که همگی در یک جهت هستند و آن جهت تحقق اهداف الهی در روی زمین و رسیدن به قرب الهی است. به این دلیل هم مومنان ـ همانند شهداء ـ درون‌شان پر از بشارت و شادمانی است و از خطرات راه خدا نه بیمی دارند و نه اندوهی.

حزن و بیم به دلیل اموری است که در گذشته از دست داده‌ می‌شود و خوف، ترس از آیندۀ مبهم و نامعلوم است. اما مومن که قلب خود را به ایمان الهی گره زده است، از تاریخ گذشته و آینده آسوده است و نه بیمی دارند و اندوهی. و این حال مومن است که برای تاریخ کار نمی‌‌کند تا از گذشته اندوهگین شود و از آینده نگران باشد و بیمناک.  او فقط خدا را توجه دارد و برای خدا کار می‌کند، تعبیر آیۀ شریفۀ «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً» [انسان: ۹] در همۀ حالات و کارهای آنان جاری است.  و نزد خدا همۀ چیز باقی است:  «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق» [نحل: ۹۶] و این بشارتی است، اولاً به شهداء و ثانیاً به مومنان حقیقی. و این تشویق مسلمانان است که قلب خود را از ایمان حقیقی پر کنند تا جان‌شان از بیم و اندوه خالی شود و این‌گونه به شهداء ملحق شوند. بنابراین مومنان که به ایمان حقیقی رسیده‌اند، به مقام ولایت رسیده‌اند. زیرا از بند امور وهمی آزاد هستند، نه لذات وهمی آنان را شادان می‌کند و نه رنج‌ها و سختی‌های وهمی آنان را اندوهگین می‌کند و  نه ترسی از آینده دارند. بلکه فقط دل به خدا بسته‌اند. بنابراین همان‌گونه که شهداء در فرح و بشارت حقیقی و الهی هستند، مومنان هم هیچ خوفی و حزنی ندارند و این هماهنگی مومنان حقیقی با شهداء است.

بنابراین آیۀ شریفه رابطۀ تعاملی شهدا و مومنان راستین را بیان می‌کند، شهداء آرزو دارند که مومنان از حال آنان باخبر باشند ـ آیات ۲۶ و ۲۷ سورۀ یس ـ و خداوند حال شهداء را به مومنان خبر می‌دهد و مومنان هم آرزو دارند که به مومنان ملحق شوند و منتظر شهادت هستند. به این دلیل است که خداوند به مومنان خبر می‌دهد که شهداء حیاتی جاوید عند ربهم یرزقون دارند و از فضل الهی بهره‌مند و شادمانند. به شهداء هم بشارت می‌دهد که حال مومنان خوب است و آمادگی پیوستن به آنان را دارند. این‌جاست که در حقیقت فراقی نیست، بلکه فراق ظاهری است که حقیقت آن وصال است، شهداء به وصال رسیدند و مومنان هم منتظر رسیدن به وصال هستند. و گریۀ برای شهید هم از فراق نیست ـ که آن هم باشد، به دلیل عاطفۀ مومنانه است ـ بلکه زنده‌نگهداشتن راه شهید است. این روایت از امام باقر علیه السلام دربارۀ مقام شهادت امام حسین علیه السلام:

«نَظَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم إِلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ هُوَ مُقْبِلٌ فَأَجْلَسَهُ فِی حِجْرِهِ وَ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلم: إِنَ‏ لِقَتْلِ‏ الْحُسَیْنِ‏ حَرَارَهً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً. ثُمَّ قَالَ علیه السلام: بِأَبِی قَتِیلُ کُلِّ عَبْرَهٍ. قِیلَ: وَ مَا قَتِیلُ کُلِّ عَبْرَهٍ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا یَذْکُرُهُ مُؤْمِنٌ إِلَّا بَکَى» [مستدرک: ۱۰/۳۱۸]‏

امام علیه السلام در این روایت اشک بر شهید را تفسیر می‌فرمایند. از این‌جا هم پی می‌بریم که چرا مرحوم علامه می‌فرمودند: هرکس در معنویت و توحید به جایی رسید، یا در حرم امام حسین علیه السلام است یا در روضۀ آن حضرت. این اتصال روحی ما را به امام وصل می‌کند که ایشان فانی در خدا و باقی به خدا هستند و طبعاً ما را هم به توحید ناب می‌رساند.‌

بحثی دربارۀ مومنان حقیقی

خداوند متعال در آیۀ ۱۱۱ سورۀ مبارکۀ توبه تأکید می‌فرمایند: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ» خداوند جان‌ها و مال‌های مومنان را خریده است و آنان نیز به خدا فروخته‌اند، و خدا به عوض بهشت را به مالکیت آنان درآورده است:  «بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ» وقتی این‌گونه شد، مومن تا زنده است، بدون اذن صاحب جان و صاحب مال که خداوند متعال باشد، در مال او تصرف ندارد. مومن امانت‌داری است که طبق دستور خدا در مال خدا تصرف می‌کند و صاحب مال و جان دستور داده است که آن را در راه خدا خرج کنید و در راه خدا جهاد و مقاتله کنید و آنان نیز در راه خدا خرج می‌کند: «یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»  مومنان همواره در جهاد در راه خدا هستند، و همۀ زندگی آنان جهاد است. این مصرع از شعر معروف است که به امام حسین علیه السلام هم منسوب است، و از امام حسین علیه السلام نیست، اما سخن عمیقی است:  «انَ‏ الْحَیاهَ عَقیدَهٌ وَ جِهادٌ» اشعار دارد که حیات اسلامی که معقول است، برپایۀ عقیدۀ توحیدی و جهاد در راه این عقیده استوار است. مومن همواره در مسیر مجاهده در مسیر حقیقت توحیدی است و همین است که موجب می‌شود، حیات او؛ برجسته باشد.

حالا که این‌گونه مومن در راه خدا با دشمنان دین خدا می‌جنگد و از دشمنان خدا ـ فقط برای خدا نه خودش؛ داستان امیرالمومنین علیه السلام و جنگ ایشان با عمرو عبدود را یادمان بیاید ـ می‌کشد و جان خودش را هم تقدیم می‌کند و کشته می‌شود: «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون» این مقام مومن حقیقی است که مجاهد فی سبیل الله و مقام شهید است. «وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ‏» و خداوند به آنان بشارت می‌دهد که شما خوب معامله‌ای کردید، و خداوند هم به وعدۀ خود عمل می‌کند: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ» معلوم است که مومن با این وعدۀ الهی نه ترسی دارد و نه اندوهی. «وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیم»  و این معامله فوز بزرگ است، که مومن به آن رسیده است. به این دلیل است که شهداء همواره در بشارت هستند و مومنان هم در بشارت هستند:  «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ» که هیچ خوف و حزنی بر شما نیست. در قرآن دو آیه است که تأکید می‌فرماید که بشارت که به آن است که مومنان خوفی و حزنی ندارند. اولی در سورۀ مبارکۀ فصلت آیۀ ۳۰ است: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُون» که تصریح می‌کند که این بشارت را فرشتگان به مومنان می‌دهند و دومی در سورۀ مبارکۀ احقاف آیۀ ۱۳ است: «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» که ظاهر آن نشان دارد که بشارت را خداوند به آنان می‌دهد که این نشان از درجات مومنان دارد. البته شرط در هر دو اولاً باور عمیق به توحید است که جان‌شان بگوید، پروردگار ما خداست، دوم در مرتبۀ بعدی استقامت در مسیر توحید است.

این مومنان پس از مرگ به شهداء ملحق می‌شوند، زیرا تعبیر «لَمْ یَلْحَقُوا» می‌رساند که شهداء منتظر پیوستن مومنان به آنان در حیات طیبه هستند و این پیوستن در عالم برزخ رخ خواهد داد. بنابراین مومنان حقیقی که به عهده خود ـ عهدی که در آیۀ ۱۱۱ سورۀ مبارکۀ توبه گذشت، وفادار هستند و در عهد خود صادقند؛ دو دسته هستند: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلا» [احزاب: ۲۳] گروهی به شهادت رسیده‌اند و به حیات عند ربهم یرزقون نائل آمده‌اند، و گروه دوم منتظر رسیدن به شهادت یا مقام شهداء هستند و هرگز پیمان خود با خدا را تغییر نمی‌دهند.

خلاصۀ کلام این‌که مومنان حقیقی جزء اولیاء الهی هستند که به مقام قرب رسیده‌اند و از آنان مطلق ترس و اندوه نفی شده است: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» [یونس: ۶۲] اولیاء الهی چه کسانی هستند؟ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون» [یونس: ۶۳] کسانی که ایمان آوردند تقوا را در وجود خود نهادینه کرده‌اند. این‌جاست که بشارت الهی قلب آنان را در دنیا و آخرت طمأنینه می‌بخشد: «لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَه» [یونس: ۶۴]

بنابراین راه بسته نیست و برای ما هم راه باز است، فقط باید عقیدۀ خود را مستحکم کنیم و در راه عقیده و باور توحیدی ثابت‌قدم باشیم. و این پیام شهید به مومنان است که راه باز است و شما هم می‌توانید این راه را بپیمایید و به هدف برسید. بنابراین شهدا با قلوب مومنان ارتباط برقرار می‌کنند، این ارتباط تکوینی و معنوی است که موجب ایجاد انگیزه در آنان می‌شود و آنان را عاقلانه به مسیر حق می‌کشاند. ازاین‌رو شوق شهادت  و دفاع از حق امر گتره‌ای نیست، بلکه به دلیل ارتباط قلبی است که بین مومنان و شهداء برقرار شده است. و دیگران نامحرمند: «مدعی خواست که آید به تماشاگه راز/ دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد.» به این دلیل است که مومنان نه ترسی دارند و نه اندوهی. زیرا در سخت‌ترین شرایط مستحکم در جهت قرب الهی استقامت هستند. این‌که در روایات داریم که امام حسین علیه السلام هرچه به لحظۀ شهادت نزدیک‌تر می‌شدند، چهرۀ‌شان بشاش‌تر و بازتر می‌شد، به همین دلیل است.

آیۀ ۱۷۱

یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ

ترجمه

آنان شادمانند به نعمت و فضلى که از جانب خداست، و این‌که خدا پاداش مومنان را تباه نمی‌کند.

تفسیر

شادمانی و بشارت‌یابی شهداء دلیل دیگری هم دارد. آنان به نعمت و فضل الهی هم شادمانند. بشارت‌گیرندگان ـ یعنی شهداء ـ از خدا بشارت می‌گیرند، اما این بشارت عینی است، نه گفتار و خبر و عبارت است از نعمتی و فضلی از جانب خدا. و این نعمت و فضل در برابر عمل نیست: «إِذْ جَمِیعُ إِحْسَانِکَ تَفَضُّلٌ، وَ إِذْ کُلُ‏ نِعَمِکَ‏ ابْتِدَاء» [الصحیفۀ السجادیۀ: ۶۴؛ دعای ۱۲] هم‌چنین شادمان اجر و مزدی هستند که خداوند به مومنان داده و این‌که خداوند عمل آنان را ضایع نمی‌کند. و این  مقام عظیمی است که فهم آن برای ما ممکن نیست. اللهم ارزقنا.

یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ

خداوند شهداء را بشارت دیگری می‌دهد، اول بشارت به نعمت الهی و دوم به فضل خدا. منظور از فضل؛ پاداش زاید بر مقدار است. آیات قرآن در این‌که مومنان زاید بر جهادشان نعمت می‌گیرند، متعدد است، از جمله «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُون» [نمل: ۸۹] «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» [انعام: ۱۶۰] «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَهٌ» [یونس: ۲۶]

وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ

در ادامه بیان فرمود که بشارت‌خواهی شهداء شامل بازماندگان و مومنان هم است که خداوند اجر و پاداش مومنان را ضایع و تباه نمی‌کند. و این بشارت تنها مختص به شهداء نیست، بلکه شامل همۀ مومنان پیش‌گفته است.

مرحوم علامه تعبیر لطیفی دارند که آیۀ شریفه نعمت و فضل نکره بیان فرمود، دربارۀ نعمت و فضل الهی سربسته است، و نوع آن را ذکر نمی‌فرماید که مخاطبان قران دربارۀ نعمت و فضل ذهن‌شان تا هرجا که می‌تواند برود. یعنی این نعمت و فضل محدودیتی ندارد، همین سخن دربارۀ رزق است و نفی خوف و حزن. [المیزان، ج ۳]  بنابراین شهداء از خدا پاداش می‌برند، و این پاداش معامله‌ای است که با خدا کرده‌اند، و نعمت و فضل و رزقی بی‌پایان است و مومنان هم در این جهت با شهداء شریک هستند که نه خوفی دارند و نه حزنی. و این امور به محاسبۀ دنیایی ما نمی‌آید، این‌که چگونه مومنی در عین سختی ظاهری نه خوفی دارد و نه حزنی، یا این‌که حیات جاویدان شهداء به چه نحوی است، برای دنیاطلبان اصلاً قابل درک نیست، و به اصلاح چشیدنی است که درون انسان از حقیقت توحید پر می‌شود: «قُلْ یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهٌ إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب» [زمر: ۱۰] «وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» [بقره: ۲۱۲] ملاحظه می‌فرمایید که تقوا چه طهارت باطنی می‌دهد که آنان می‌توانند با حقیقت الهی ارتباط برقرار کنند و بغیر حساب بهره ببرند.

بحث روایی

روایات دربارۀ مقام شهید بسیار است که فقط یک روایت  با شرح حضرت امام ذکر می‌شود.

عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم:‏ لِلشَّهِیدِ سَبْعُ خِصَالٍ مِنَ اللَّهِ أَوَّلُ قَطْرَهٍ مِنْ دَمِهِ‏ مَغْفُورٌ لَهُ کُلُّ ذَنْبٍ وَ الثَّانِیَهُ یَقَعُ رَأْسُهُ فِی حَجْرِ زَوْجَتَیْهِ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ وَ تَمْسَحَانِ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِهِ تَقُولَانِ مَرْحَباً بِکَ وَ یَقُولُ هُوَ مِثْلَ ذَلِکَ لَهُمَا وَ الثَّالِثَهُ یُکْسَى مِنْ کِسْوَهِ الْجَنَّهِ وَ الرَّابِعَهُ یَبْتَدِرُهُ خَزَنَهُ الْجَنَّهِ بِکُلِّ رِیحٍ طَیِّبَهٍ أَیُّهُمْ یَأْخُذُهُ مَعَهُ وَ الْخَامِسَهُ أَنْ یُرَى مَنْزِلَتَهُ وَ السَّادِسَهُ یُقَالُ لِرُوحِهِ اسْرَحْ فِی الْجَنَّهِ حَیْثُ شِئْتَ وَ السَّابِعَهُ أَنْ یَنْظُرَ فِی‏ وَجْهِ‏ اللَّهِ‏ وَ إِنَّهَا لَرَاحَهٌ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَ شَهِید» [تهذیب الاحکام: ۶/۱۲۱]

شهید از خدا داراى هفت خصلت است: ۱٫ نخستین قطرۀ خونش که به زمین مى‏ریزد، همۀ گناهانش آمرزیده مى‏شود. ۲٫ سرش در دامان دو همسرش از حوریان قرار مى‏گیرد، و آن دو، گرد و خاک از صورتش پاک مى‏کنند و به او خوش آمد مى‏گویند، او نیز به آنان خوش‌آمد مى‏گوید. ۳٫ از لباس‌هاى بهشتى به او مى‏پوشانند. ۴٫ خازنان بهشت هرکدام با هر بوى خوشى به سوى او پیشدستى مى‏کنند که او را با خود ببرند. ۵٫ شهید جایگاه خود را مى‏بیند. ۶٫ به روح او خطاب مى‏شود که هر کجاى بهشت که مى‏خواهى گردش کن. ۷٫ شهید به خدا نظر مى‏کند و این نگاه مایۀ آرامش هر پیامبر و شهیدى خواهد بود.

تحلیل حضرت امام

«در روایتى از رسول اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- نقل شده است که براى شهید هفت خصلت است که اوّلى آن عبارت است از این‌که اول قطره‏اى که از خون او به زمین بریزد تمام گناهانى که کرده است آمرزیده مى‏شود. و مهم آن، آخرین خصلتى است که مى‏فرماید. مى‏فرمایند که- به حسب این روایت- که شهید نظر مى‏کند به‏ وجه اللَّه‏ و این نظر به وجه اللَّه؛ راحت است براى هر نبى و هر شهید.

شاید نکته این باشد که حجاب‌هایى که بین ما و حق تعالى هست و وجه اللَّه است و تجلیات حق تعالى هست، تمام این حجاب‌ها منتهى مى‏شوند به حجاب خود انسان. انسان خودش حجاب بزرگى است که همه حجاب‌هایى که هست، چه آن حجاب‌هایى که از ظلمت باشند و آن حجاب‌هایى که از نور باشند منتهى مى‏شود به این‌که حجابى که خود انسان است. ما خودمان حجاب هستیم بین خودمان و وجه اللَّه. و اگر کسى فى سبیل اللَّه و در راه خدا این حجاب را داد، این حجاب را شکست، و آن‌چه داشت که عبارت از حیات خودش بود تقدیم کرد، این مبدأ همه حجاب‌ها را شکسته است، خود را شکسته است، خودبینى و شخصیت خودش را شکسته است و تقدیم کرده است. و چون براى خدا جهاد کرده است و براى خدا دفاع کرده است از کشور خدا و از آئین الهى و هرچه داشته است در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم کرده است، خود را داده است، این حجاب شکسته مى‏شود. شهدا، شهدایى که خداى تبارک و تعالى و در سبیل خداى تبارک و تعالى و راه خداى تبارک و تعالى جان خودشان را تقدیم مى‏کنند، و آن‌چه در دست‌شان است و بالاترین چیزى است که آن‌ها دارند تقدیم خدا مى‏کنند، در عوض خداى تبارک و تعالى این حجاب که برداشته شد جلوه مى‏کند براى آن‌ها، تجلى مى‏کند براى آن‌ها. چنان‌چه براى انبیا هم چون همه چیز را در راه خدا مى‏خواهند، و آن‌ها خودى را نمى‏بینند و خود را از خدا مى‏بینند، و براى خودشان شخصیتى قائل نیستند، حیثیتى قائل نیستند در مقابل حق تعالى. آن‌ها هم حجاب را برمى‏دارند. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا» [اعراف: ۱۴۳] تجلى مى‏کند خداى تبارک و تعالى در کوه طور و یا در جَبَل انیّت خودِ موسى و موسى «صَعْق» [بی‌هوشی] [برایش پیش مى‏آید]. آن‌ها در حال حیات، انبیا و اولیا نظیر انبیا و تالى تِلو  انبیا در زمان حیاتشان آن چیزهایى که‏ حجاب بوده است بین آن‌ها و بین حق تعالى مى‏شکنند و صَعْق براى آنها حاصل مى‏شود و موت اختیارى براى آنها حاصل مى‏شود.

خداى تبارک و تعالى بر آن‌ها تجلى مى‏کند، و نگاه مى‏کنند به حسب آن نگاه عقلى، باطنى و روحى و عرفانى، و ادراک مى‏کنند و مشاهده مى‏کنند جلوه حق تعالى را، و شهید هم به حسب این روایتى که وارد شده است، نظیر انبیا، وقتى که شهید شد چون همه چیز را در راه خدا داده است، خداى تبارک و تعالى جلوه مى‏کند به او و آن هم «یَنْظُرُ الى‏» جلوه خدا، الى‏ وَجْهِ اللَّه این آخر چیزى است که براى انسان، آخر کمالى است که براى انسان هست. در این روایتى که در کافى‏ [تهذیب] نقل شده است، در این روایت، انبیا را مقارن شهدا قرار داده است که در جلوه‏اى که حق تعالى مى‏کند بر انبیا همان جلوه را هم بر شهدا مى‏کند. شهید هم «یَنْظُرُ الى‏ وَجْهِ اللَّهِ‏»  و حجاب را شکسته است. همان‌طورى که انبیا حجاب‌ها را شکسته بودند. و آخر منزلى است که براى انسان ممکن است باشد. مژده داده‏اند که براى شهدا این آخر منزلى که براى انبیا هم هست، شهدا هم به حسب حدود وجودى خودشان به این آخر منزل مى‏رسند.» [صحیفۀ امام: ۱۳/۵۱۳ ـ ۵۱۵]

 حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

بهمن
20
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۵۲

تفسیر سورۀ آل‌عمران آیات  ۱۶۸ ـ ۱۶۹

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۶۸) وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ (۱۶۹)

آیۀ ۱۶۸

الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

مفردات

فادروا

فعل امر از «درء» به معنای «ادفعوا» است و «الفاء» الفصیحه است، یعنی فاء بر سر جمله‌ای وارد شده که جملۀ پیشین حذف شده و فاء دلالت بر آن جمله دارد: «أی إذا صحّت دعواکم فادرءوا عن أنفسکم أی ادفعو» [اعراب القران و بیانه: ۲/۱۰۶] بنابراین «الدرء» به معنای دفع‌کردن است. [لسان العرب: ۱/۷۱] دفع‌کردن با شدت به‌گونه‌ای که به حصول اختلاف و دشمنی منجر شود [التحقیق: ۳/۱۸۹] اما فعل امر «إدرُوا» دلالت بر نوعی هشدار دارد، دفع کنید و دور کنید. [مفردات: ۳۱۳]

ترجمه

همان کسانی که نشستند و به برادرانشان گفتند: اگر آنان از ما پیروی می‌کردند، کشته نمى‏شدند؛ بگو: اگر راست می‌گویید مرگ را از خودتان دور کنید

تفسیر

آیۀ شریقه ادامۀ آیۀ پیش است، و در آن جنگ روانی منافقان به عناصر سست‌ایمان را در پسِ جنگ احد بازگو می‌کند. آنان نه تنها گفتند: این جنگ خودکشی بود و ما به این دلیل به آن تن درندادیم؛ بلکه پس از آن به دیگران که قرآن از آن به «إخوانهم» تعبیر می‌کند که منظور عناصر سست‌ایمان است، گفتند: اگر از ما فرمان می‌بریدید و شما هم در این جنگ شرکت نمی‌کردید، کسان شما کشته نمی‌شدند. این جنگ روانی منافقان است تا دل سست‌ایمانان را خالی می‌کند و آنان را از خسارت‌های مالی و جانی می‌ترساند.  بنابراین منافقان نه تنها در نبرد حاضر نشدند، و برای حضور در آن بهانه تراشیدند، بلکه دیگران را هم تشویق به عدم حضور کردند. و کسانی را که در جنگ حضور داشتند، و به شهادت رسیدند، تخطئه نمودند که کشته‌شدن در نبرد خسارت بود که بر شما و آنان تحمیل شد. در حقیقت آنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و رهبری ایشان را تحطئه می‌کردند. خداوند پاسخ می‌دهد: اگر راست می‌گویید، مرگ را از خود دفع و دور کنید. یعنی پایۀ استدلال آنان را نشانه رفت که رفتن به جبهه مساوی با مرگ و کشته‌شدن نیست و فرار از جنگ مساوی با فرار از مرگ نیست و شما توان ندارید که مرگ را با فرار از نبرد از خود دور و دفع کنید.

الَّذِینَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا

الذین به منافقین در آیۀ پیشین بر می‌گردد، همان منافقانی که بر جای خود نشستند و در نبرد شرکت نکردند، به برادران خود گفتند. منافقان با عدم حضور خود در جبهه گام نخست را در مخالفت با دستورات رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برداشتند و با این کار خود دل سست‌ایمانان را خالی کردند. به این دلیل نفس عدم حضور آنان در جبهه گناهی نابخشودنی بود، زیرا عملاً جنگی روانی علیه رهبری اسلام راه انداختند تا مسلمانان از حضور در نبرد منصرف شوند. اما به آن اکتفاء نکردند و جنگ روانی خود را با سخنان و شبهات تکمیل کردند. «واو» در «قعدوا» یا واو حالیه است، منافقان به اخوانهم گفتند، در حالی که خودشان نشسته بود؛ یا «واو» عطف است به «قالوا» است. منافقان به اخوانهم گفتند و خودشان نشستند. درهرحال منافقانی که خودشان از جنگ نشستند و در آن شرکت نکردند به «اخوانهم» را گفتند.

منظور از «إخوانهم» مومنان سست‌ایمان است؛ آنان قلب سست‌ایمانان را هدف قرار دادند و آنان را از مرگ ترسانند. به این دلیل قران از تعبیر «لإخوانهم» یاد می‌کند که نشان دهد مخاطبان اصلی آنان سست‌ایمانان بود که به مرحلۀ نفاق نرسیدند و در نبرد همراه پبامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم شرکت کردند، اما به دلیل سستی ایمان و اراده در وسط را محل مأموریت خود را ترک کردند یا در سختی‌های نبرد فرار کردند. قران در آیات متعدد سست‌ایمانان را که از آن‌ها به «فی قلوبهم مرض» تعبیر می‌کند، با منافقان هماهنگ هستند: «إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِینُهُم» [انفال: ۴۹] «وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً» [احزاب: ۱۲] آنان با منافقان هماهنگ هستند، در این‌که وعده‌ای الهی و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را فریب می‌دانند، بلکه اصل دین را فریب می‌دانند، که مومنان به دین خود فریفته شده‌اند. به این دلیل آنان را به یک نحو تهدید فرمود: «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَهِ» [احزاب: ۶۰] و از این جهت آنان برادران منافقان محسوب می‌شوند، زیرا قلب‌شان به آنان متمایل است. توجه به این نکته هم ضروری است که بیشتر شهدا از انصار بودند و منافقان مورد بحث هم از مردم مدینه بودند و به این دلیل بیشترین حجم جنگ روانی آنان روی افراد اقوام و قبایل خودشان بود.

لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا

در جنگ احد ۷۰ نفر که بیشتر هم از انصار بودند، به شهادت رسیدند، روشن است که سست‌ایمانان در میان کشته‌ها و شهداء نبودند، زیرا آنان فرار کرده بودند. و دلیل فرارشان هم ترس از مرگ بود. منافقان آنان را از آینده می‌ترسانند که اگر مجدد به سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گوش فرادهید، جان‌تان در خطر خواهد بود. بنابراین آنان برای منافقان ـ به دلیل ترس از جان‌شان ـ طمعۀ بسیار خوبی بودند.

البته منافقان با این کار هدفی دیگر داشتند و آن خالی‌کردن دل خانوادۀ شهداست تا آنان کشته‌شدن عزیزان خود را خسارت بدانند و به نوعی مخالفت مدنی کشانده شوند.

قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

پاسخ خداوند آن است که مرگ تقدیر الهی است که از آن گریزی نیست. بنابراین شبهۀ منافقان که ظاهری استدلالی به آن داده‌اند، سست است و آنان در سخن خود هیچ صداقتی ندارند. زیرا امکان ندارد که با فرار از جبهه بتوان مرگ را از خود دفع و دور کرد. به این دلیل قرآن می‌فرماید: اگر راست می‌گویید، و در ادعای خود صادق هستید، مرگ را از خودتان دور کنید. اما معلوم است که آنان چنین توانی ندارند. پس حضور در جبهه دلیل مرگ نیست، چنان‌چه بیشتر رزمندگان سالم به اوطان خود بازگشتند. و هم‌چنین  فرار از جنگ سبب زنده‌ماندن نیست. بلکه زمان مرگ دست خداست: «نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِین» [واقعه: ۶۰]

فداکاری و ایمان

فداکاری در راه اهداف الهی کار آسانی نیست، بلکه ایمان خاص می‌خواهد و آمادگی برای پذیرش هر خسارتی، امری که برای مومنان به دلیل ایمان‌شان آسان است، اما برای سست‌ایمانان سخت، بلکه ناممکن است: «وَ یَقُولُ الَّذِینَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَهٌ فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَهٌ مُحْکَمَهٌ وَ ذُکِرَ فِیهَا الْقِتالُ رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْت» [محمد: ۲۰] آنان در مواجه با خطرات چنان هستند که سایۀ مرگ را بر سر خود حس می‌کنند و به این دلیل می‌ترسند و طعمۀ بسیار خوبی برای دشمنان  داخلی ـ یعنی منافقان ـ و دشمنان بیرونی هستند. آنان در نبرد احد نشان دادند که چگونه به دلیل ترس از مرگ فرار کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را تنها گذاشتند، طبعاً می‌توانند طعمه‌ای خوب برای آینده باشند. آنان خودشان می‌دانند که در شهادت ۷۰ مسلمان در نبرد احد مقصر بودند، اگر محل مأموریت خود را ترک نکرده بودند و اگر در حملۀ غافلگیرانۀ دشمن فرار نمی‌کردند، تعداد شهدا و خسارات به این حد نبود.  چنان‌چه اگر آن ۳۰۰ نفر منافق در نبرد حاضر می‌شدند و مسلمانان را همراهی می‌کردند، قدرت مسلمانان بیشتر می‌شد و احتمال شکست کم‌تر می‌شد.

قران به مومنان نشان می‌دهد که محور همۀ مشکلات بشر و در این آیه منافقان و سست‌ایمانان هواهای نفسانی و حاکمیت نفسانیت بر بشریت است. و این همان مشکلی است که همۀ ما را به زمین می‌زند. بنابراین تنها یک راه است که بتوانیم در مسیر حق و تحقق اهداف الهی ثابت‌قدم باشیم و تحت تأثیر جنگ روانی دشمنان قرار نگیرید و خودمان هم گرفتار نفاق نشویم: جهاد اکبر.

آیۀ ۱۶۹

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

ترجمه

و کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند مرده مپندار، بلکه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.

تفسیر

مخاطب آیۀ شریفه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، و در حقیقت پاسخ دومی به شبهۀ منافقان دربارۀ مقام کسانی است که در راه خدا کشته می‌شوند. اما چون آنان لیاقت ندارند که مخاطب کلام الهی باشند خداوند روی سخن را به پبامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگرداند و در این آیه و دو آیۀ بعد مقام واقعی شهداء را تبین فرمود. بنابراین سه آیۀ مذکور فصلی یا بخشی درون فصل حاضر است که مقام شهداء را تبین می‌فرماید. از این‌رو اگرچه مخاطب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، اما آیه اولاً پاسخی است به شبهۀ منافقان که این پاسخ دوم به شبهۀ آنان است و ثانیاً تبین مقام والای شهداء است.

خداوند به پیامبر خود فرمود: «قل» به آنان بگو اگر راست می‌گویید، و در ادعای خود صادق هستید، مرگ را از خود دور کنید. این پاسخ را می‌توانیم پاسخی نقضی بدانیم که ادعای شما گزاف است، زیرا در حالی که فرار کردید، نمی‌توانید مرگ را از خود دور کنید. اما پاسخ دوم که پاسخی تحلیلی و عمیق از شبهۀ منافقان است، در این آیه و دو آیۀ آمده است که طی آن حقیقت وجودی شهداء و مقام آنان با مرگ قابل توصیف نیست، تا شهادت را خسارت بپندارید و آنان و خانوادۀ آن‌ها را بابت آن سرزنش کنید. بلکه حیات واقعی است که جا دارد همه آرزوی آن را داشته باشند.

منافقان کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده می‌پندارند. خداوند با این آیه شبهۀ مذکور را پاسخ می‌دهد و روی سخن را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برمی‌گرداند که حقیقت عالَم نزد اوست تا دیگران از جانب ایشان فهم کنند که مپندار که کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند،  مرده هستند، بلکه آنان زندگان که نزد پروردگارشان روزی می‌گیرند.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ

«واو» عطف است، به «قل» در آیۀ گذشته یا مستأنفه است. یعنی کلامی جدید است که بیان حکم کلی دربارۀ مقام شهداء است.  «لا تحسبنِّ» یا مفرد است که خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. زیرا منافقان شایستگی ندارند که مورد خطاب قرآن باشند، یا جمع است و خطاب به منافقان است که پیامبر ما به منافقان بگو مپندارید… اما بنظر می‌رسد که بهتر باشد، مخاطب را مستقیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدانیم. باوجود این آیۀ شریفه نگاه باطل و وهمی منافقان را باطل می‌کند.

آیۀ بیان شبهۀ منافقان و پنداشت آنان است که هیچ سنخیتی با حقیقت و واقع ندارد. آنان مرگ در راه خدا را نابودی و خسارت می‌دانند. همۀ کسانی که حیات انسان را منحصر به حیات زودگذر دنیایی می‌دانند، برای‌شان مرگ امری نامطلوب و خسارت‌بار است. اما در منطق قرآن اولاً حیات دنیا نسبت به حیات جاوید آخرت چیزی نیست: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏» [نساء: ۷۷] و این آیه که صراحتاً این حقیقت را بازگو می‌کند: «أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلَّا قَلِیل» [توبه: ۳۸] زیرا زندگی دنیایی جز کالایی فریبنده نیست و حقیقتی ندارد: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُور» [حدید: ۲۰] امیرالمومنین علیه السلام در وصف دنیا و آخرت می‌فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَهُ دَارُ قَرَار» [نهج البلاغۀ: ۳۲۰؛ خ ۲۰۳] «مردم بیقین دنیا سرای گذر و آخرت سرای پایداری است.» یعنی حیات حقیقی در آخرت است و دنیا حیاتی زودگذر دارد که برای رفتن از آن باید تدارک دید. و در بیانی دیگر دنیا را چنین وصف می‌فرمایند: «إِنَّمَا الدُّنْیَا فَنَاءٌ وَ عَنَاءٌ وَ غِیَرٌ وَ عِبَر» [تحف العقول: ۲۱۸] «بیقین دنیا نابودی، و رنج و دگرگونی و عبرت است.» بنابراین به صورت مجازی از حیات و زندگانی دنیا باید سخن گفت. به بیان حضرت عیسی علیه السلام: «إِنَّمَا الدُّنْیَا قَنْطَرَهٌ فَاعْبُرُوهَا وَ لَا تَعْمُرُوهَا» [الخصال: ۱/۶۵] «دنیا پل است، پس از آن عبور کنید و آن را تعمیر نکنید.» و ثانیاً مرگ در منطق قرآن امر نامطلوبی نیست، بلکه مسیر گذر از زندگی زودگذر دنیوی به حیات جاویدان اخروی است. به این دلیل است که انسان مرگ را می‌چشد: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُون» [عنکبوت: ۵۷] انسان مرگ را می‌چشد، این‌گونه نیست که مرگ انسان را نابود کند، بلکه انسان مرگ را درمی‌یابد که از آن به چشیدن تعبیر فرمود و حقیقت آن هم بازگشت به سوی خداست. و این مطلبی است که منافقان و دنیاخواهان از آن غافل هستند: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُون» [روم: ۷] و آنان در حقیقت جاهل هستند، زیرا به حقیقت علم ندارند و از آن غافل هستند. بنابراین حقیقت مرگ نابودی نیست تا کسی را که در راه خدا کشته شده خسارت‌دیده بپنداریم.

اما آیۀ شریفه امر مهم‌تری را گوشزد می‌کند. آیۀ شریفه مرگ را شهدا نفی می‌کند و می‌فرماید:

أَمْواتاً

مپندارید که کسانی که در راه خدا کشته‌ شده‌اند، مرده هستند، کشتگان در راه خدا را نباید مرده پنداشت. در گذشته با استناد به روایات بیان شد که بین موت و کشته‌شدن در راه خدا تفاوت ظریفی است و شهداء مرگ را نچشیده‌اند. در این آیه هم نشان می‌دهد که شهدا نمرده‌اند و این امری که آیه به آن تصریح دارد. بعد می‌فرماید:

بَلْ أَحْیاءٌ

بلکه آنان زنده هستند. پس نفی مرگ از آنان شده است و اثبات حیات. تعبیری علماء ما دارند که شهداء زندۀ غایب هستند، یعنی زندگانی هستند که از چشمان ما غایبند، و ما به دلیل این‌که در قفس تنگ دنیا گرفتار آمده‌ایم از حیات آنان ادراکی نداریم، به این دلیل است که در آیۀ دیگر می‌فرماید: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ، وَ لکِنْ لا تَشْعُرُون» [بقره: ۱۵۴]  شهدا ـ کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند، ـ مرده مخوانید، بلکه آنان زنده هستند، لیکن شما درک و شعور و فهم از حضور و حیات آنان را ندارید. مشکل از ماست که ادراک ما به حیات حقیقتی نمی‌رسد، بنابراین نمی‌توانیم حیات آنان را درک کنیم و آنان را مرده می‌پنداریم.

از این‌رو پاسخ قرآن به منافقان و همۀ دنیا‌مداران و بلکه همۀ انسان‌ها که در سطح دنیا و ماده زندگی می‌کنند، این نیست که مرگ نابودی نیست، بلکه ادامۀ حیات و زندگی جاوید است که این دربارۀ همۀ انسان‌ها صدق می‌کند، خوب باشند یا بد. یا این‌ نیست که مومنان پس از مرگ دارای حیاتی طیب هستند که این مختص به شهداء نیست، بلکه نفی مطلق مرگ و اثبات مطلق حیات است. و چنین امری نه تنها ترس ندارد، و خسارت نیست، بلکه عین لذت حقیقی است. زیرا منافقان اولاً شهادت را مرگ می‌پنداشتند، ثانیاً به پندار باطل خود دنبال حیات هستند و در نتیجه از کشته‌شدن برحذر می‌دارند. و قرآن نشان می‌دهد که اولاً شهادت مرگ نیست، ثانیاً حیات است، آن‌هم حیات عند ربهم که حیات حقیقی است، نه زندگی فناپذیر و زودگذر و مجازی. در نتیجه شهادت ترس و اندوه ندارد، که در آیۀ بعد تشریح می‌شود، ان شاء الله.

عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

این حیات ـ در آیۀ شریفه ـ دو ویژگی دارد، و در آیات دیگر ویژگی‌های بعدی بیان می‌شود. ویژگی اول شهداء «عند ربهم» هستند؛ منظور از «عند»  به معنای مکان نیست، بلکه به معنای مکانت و منزلت است. «عند ربهم» حکایت از منزلت آنان است که آنان واقعاً نزد پروردگارشان هستند و این مقام قرب آنان است: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق» [نحل: ۹۶] بنابراین جان‌شان با خداست: «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر» [قمر: ۵۵]

و ویژگی دوم «یرزقون» هستنند. رزق الهی است که آنان را زنده نگه‌ داشته است، بنابراین آنان در مقام حضور و شهود هستند و عالَم در اختیار آنان است و تأثیرگذاری آنان  در حیات مادی انسان‌ها بیش از زمان حیات و زندگی مادی آنان است. و این رزق معنوی است که همان مقام «عند ربهم» است. تعبیری که در دعای همسر فرعون است:  «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه» [تحریم: ۱۱] خدایا برای من  نزد خودت خانه‌ای در بهشت  بساز.» خانه‌ای که نزد توست، به قول معروف اندورنی آن «عندک» است و بیرونی آن در بهشت است. شهید مشغول به خداست و جز او را نمی‌طلبد. و این رزق مخصوص شهداست که از جام شراب محبت الهی سیراب شدند، چه زیبا فرموده است امام سجاد سلام الله علیه در مناجات محبین:

«إِلَهِی مَنْ‏ ذَا الَّذِی‏ ذَاقَ‏ حَلَاوَهَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلًا وَ مَنْ ذَا الَّذِی‏ آنس  بِقُرْبِکَ فَابْتَغَى عَنْکَ حِوَلًا» [بحارالانوار: ۹۱/۱۴۸] و چه زیبا سعدی آن را به نظم آورده است: «ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا/حلوا به کسی ده که محبت نچشیدست» پس این حیاتی که عند رب است و آنان روزی از آن می‌خورند، آنان را چنان مست کرده است که به تعبیر حضرت امام:

«شهدا در قهقهه‏ مستانه‏شان و در شادى وصولشان‏ «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»‏اند؛ و از «نفوس مطمئنه‏اى» هستند که مورد خطاب‏ «فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» پروردگارند. این‌جا صحبت عشق است و عشق؛ و قلم در ترسیمش بر خود مى‏شکافد.» [صحیفۀ امام: ۲۱/۱۴۷]

سه حکم شهید در آیه

آیۀ شریفه سه حکم دربارۀ شهداء بیان می‌کنند: اول آنان را مرده مپیدارید. یعنی آنان مرده نیستند، بلکه زنده هستند. دوم «عند ربهم» هستند، و این حکایت از منزلت والای آنان دارد که «عند ربهم» هستند وقتی «عند ربهم» شدند، باقی به بقای جاوید پروردگار هستند. زیرا فرمود: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» [نحل: ۹۶]  بنابراین حیات آنان جاودانه است. ثالثاً «یرزقون»اند آنان «عند ربهم» روزی می‌خورند. یعنی این‌گونه نیست، که آنان فقط از خدا روزی بگیرند، بلکه روزی آنان «عند ربهم» است. و این روزی مستمر است، از ابتدای شهادت است و تا ابد برقرار است و قابل توصیف برای ما هم نیست زیرا فوق درک ماست. قران دربارۀ محسنان می‌فرماید: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِین» [زمر: ۳۴] روزی شهداء هم از سنخ محسنان است که هرچه بخواهند نزد خدا برای آنان مهیا است. در داستان حضرت مریم یادتان است که هرگاه زکریا بر مریم وارد می‌شد، نزد او رزق می‌دید و تعجب او را برانگیخت: «قالَ یا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هذا»  پاسخ مریم علیها السلام این بود که این روز از نزد خداست. و خدا هرکه را بخواهد بدون حساب روزی می‌دهد: «قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِساب» [آل‌عمران: ۳۷] همین کلام بود که هوش از سر زکریا برد و به محضر خدا دعا کرد. ظاهراً روزی شهداء باید از سنخ «بغیر حساب» باشد که حتی زکریای نبی را هم به تعجب وامی‌دارد. در آخر همین سوره یعنی آیه ۱۹۸ هم دربارۀ ابرار و نیکان که شهداء جز آنان هستند، می‌فرماید: «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرار» خلاصه عند الله روزی است که مخصوص شهیدان است و این کار خداست: «وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» [مزمل: ۲۰] شهید برای خود خیر فرستاد و جانش را در راه خدا فدا کرد و نزد خدا بهتر از آن را یافت و این روزی مخصوص اوست که برای ما قابل درک نیست. «حلوای تن‌تنانی تا نخوری ندانی» توجه شود که در حقیقت این سه ویژگی از یک مقام و درجۀ والا حکایت می‌کند که آن حیات عند رب است که بغیر حساب عند ربهم روزی می‌گیرند.

معنای حیات شهید

همۀ ما انسان‌ها با مرگ؛ حیات انسانی خود را از دست می‌دهند. معنای حقیقی حیات علم و قدرت و تأثیرگذاری است، و انسان‌ها با مرگ حیات و علم و قدرت و تأثیرگذاری ندارند. اما شهید ویژگی‌ای دارد که طبق آن مرگ و موت برای آنان رخ نداده است، یعنی علی‌غم این‌که کشته شده‌اند و علائم حیات در آنان نیست، اما موت در آنان رخ نداده است. معنای این سخن چیست؟ معنای این سخن آن است که شهیدان پس از مرگ هم تأثیرگذار هستند، زیرا آنان زنده هستند و لازمۀ حیات، و علم و قدرت اثرگذاری است.

این نکتۀ اول دربارۀ حیات شهید است که او در حیات دنیا اثربخش است، یعنی او در حیات دنیایی بسیار کارساز است و خون شهید به هدر نمی‌رود و راه حق را باز می‌کند. و این امری است که ما بعینه دیده‌ایم. الان هر بندگی که واقع می‌شود، به برکت خون امام حسین سلام الله علیه است، برخی بزرگان هم بدرستی گفته‌اند که ظهور حضرت موسی علیه السلام ثمرۀ خون شهدای بنی‌اسرائیل بود. [رحمۀ من الرحمن: ۱/۱۳۴]  لازم نیست این تأثیر فوری باشد؛ اما تأثیر خون شهید قطعی است. اما نکتۀ مهم این است که شهید به هدف بزرگی به شهادت رسید و پس از شهادت ـ چون زنده است ـ کار خود را تکمیل می‌کند و این نکته‌ای است که در تحلیل حیات شهید باید مورد توجه واقع شود. در آیۀ شریفه فرمود: آنان که در راه خدا کشته شده‌اند، مپندارید که مرده هستند، بلکه آنان زنده هستند. و این همانی است که در بحث روایی آیات گذشته بیان شد که بین مرگ و کشته‌شدن در راه خدا تفاوت است. بنابراین کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، دارای حیات حقیقی هستند. روایت را یک‌بار دیگر توجه فرمایید:

زراره می‌گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: «أَخْبِرْنِی عَمَّنْ قُتِلَ مَاتَ؟ قَالَ: لَا الْمَوْتُ‏ مَوْتٌ‏ وَ الْقَتْلُ‏ قَتْلٌ‏. فَقُلْتُ: مَا أَحَدٌ یُقْتَلُ إِلَّا مَاتَ. قَالَ فَقَالَ: یَا زُرَارَهُ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ‏ قَوْلِکَ قَدْ فَرَّقَ بَیْنَ الْقَتْلِ وَ الْمَوْتِ فِی الْقُرْآنِ فَقَالَ: ‏ «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ‏»  وَ قَالَ:‏ «لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ‏» فَلَیْسَ کَمَا قُلْتَ یَا زُرَارَهُ الْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ. وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ:‏ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» قَالَ فَقُلْتُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‏ «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» أَ فَرَأَیْتَ مَنْ قُتِلَ لَمْ یَذُقِ الْمَوْتَ؟ فَقَالَ: لَیْسَ مَنْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ کَمَنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ إِنَّ مَنْ قُتِلَ لَا بُدَّ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الدُّنْیَا حَتَّى یَذُوقَ الْمَوْت‏» [بحارالانوار: ۵۳/ ۶۵ ـ ۶۶]

روایت صریح است که بین مرگ  و شهادت فرق است. توجه شود که مرگ در نگاه پزشکی به معنای توقف برگشت‌ناپذیر علائم حیاتی است در نگاه فلسفی مرگ قطع علاقۀ روح به بدن است. از این جهت یقیناً شهید هم مرده است و در روایات به این مطلب توجه می‌شود.  پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: «أَشْرَفَ‏ الْمَوْتِ‏ قَتْلُ الشَّهَادَه» [الفقیه: ۴/۴۰۲] و امیرالمومنین علیه السلام نیز می‌فرمایند:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الْمَوْتَ لَا یَفُوتُهُ الْمُقِیمُ وَ لَا یُعْجِزُهُ الْهَارِبُ لَیْسَ عَنِ الْمَوْتِ مَحِیصٌ وَ مَنْ لَمْ یَمُتْ یُقْتَلْ وَ إِنَّ أَفْضَلَ‏ الْمَوْتِ‏ الْقَتْلُ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَأَلْفُ ضَرْبَهٍ بِالسَّیْفِ أَهْوَنُ عَلَیَّ مِنْ مِیتَهٍ عَلَى فِرَاش‏» [الکافی: ۵/۵۴]

«مردم! مرگ ایستادگان را ازدست نمی‌دهد و فراریان را ناتوان نیست. از مرگ گریزی نیست و هرکس نمیرد، کشته می‌شود و بهترین مرگ شهادت است و سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، هزار ضربه شمشیر آسان‌تر است بر من از مرگ در بستر.» اولاً می‌فرمایند: کسی که نمیرد، به قتل می‌رسد. و ثانیاً برتری مرگ را شهادت می‌دانند. منظور از قتل با توجه به این خطبه در جنگ جمل ایراد شده است، شهادت است.

بهرحال از این‌که شهید  به نگاه پزشکی مرده است، حرفی نیست. اما تأکید قرآن براین‌که او را مرده مپندارید و مرده نخوانید، بلکه او زنده است، به چه معناست؟ گفتیم مرده کسی است که دیگر اثرگذار نیست و حیات او یعنی  علم و قدرت و اثرگذاری ازبین می‌رود. این نشان می‌دهد که شهیدان در نگاه دنیایی ما مرده هستند، اما در منطق قران این امر پنداری بیش نیست. و آنان زنده هستند و در محضر خدایند و در آن محضر روزی می‌خورند. یقیناً که منظور از این حیات، حیات دنیویی نیست، زیرا اولاً خلاف مشاهدات عینی ماست، ثانیاً در منطق قرآن حیات دنیویی ارزشی ندارد که از آن سخن گفته شود که به بخشی از آیات و روایات اشاره شد.

اما آیا منظور از این حیات؛ حیات برزخی است؟ اما حیات برزخی را همۀ انسان‌ها که از دنیا می‌میرند، دارا هستند. روح که از بدن جدا شد، به عالَم برزخ منتقل می‌شود و  حیات برزخی پیدا می‌کند: «وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُون» [مومنون: ۱۰۰] چنان‌چه در روایات از امام سجاد سلام الله علیه منقول است که فرمودند: «إِنَّ الْقَبْرَ رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ أَوْ حُفْرَهٌ مِنْ حُفَرِ النِّیرَان» [تفسیر القمی: ۲/۹۴] و امام صادق فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ إِلَّا الْبَرْزَخ‏» [همان] بنابراین منظور از حیات در آیۀ شریفه حیاتی بالاتر و والاتر از حیات برزخی است که همۀ انسان‌ها از آن پس از مرگ برخوردار هستند. توجه شود که در شهید روح از جسم جدا شده است و این امر در همۀ انسان‌ها مشترک است، اما در شهید روح حیاتی یافته است که از درک و شعور ما بیرون است. به تعبیر دیگر شهید، حیات ـ یعنی علم و قدرت و تأثیرگذاری ـ را به نحو اکمل دارد، یعنی علم او علم حضوری است و قدرت او هم قدرت الهی است. بنابراین «عند ربهم» هستند، که برای امثال ما قابل فهم نیست.

بله حیات آنان حقیقی است؟ اما سوال هم‌چنان باقی است معنای آن چیست؟ حیات دنیایی نیست، بنابراین حیات برزخی است، اما همین حیات از حیات مومنانی که در برزخ دارای حیات برزخی هستند، متفاوت است. به این دلیل است که قرآن بر حیات آنان تأکید می‌فرماید.

کمی دربارۀ خود واژۀ حیات در قرآن بیشتر دقت کنیم، قران دربارۀ معبودهای دورغین می‌فرماید: «أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ» [نحل: ۲۱] بعد هم بلافاصله می‌فرماید:  «وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُون» معنای این آیه چیست؟ آنان حیات ندارند، چرا؟ زیرا علم و شعور ندارند که مشرکان چه وقت مبعوث می‌شوند. توجه شود که برای معبودهای دورغین که شامل بت‌های سنگین و انسان‌هاست، اول اثبات مرگ کرد و آن‌گاه نفی حیات فرمود و دلیل آن را عدم علم و شعور آنان به زمان بعثت مشرکان بیان فرمود. وقتی علم ندارند، هیچ تأثیری هم در حیات و ممات و زندگی دیگران ندارند. این را به طریق عکس بگیریم که شهید مرده نیست، بلکه زنده است، یعنی دارای علم و تأثیرگذاری است. در سورۀ بقره هم وقتی از شهدا سخن گفت، که آنان زنده هستند نه مرده؛ فرمود که ما در این حیات درکی نداریم:  «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُون» [بقره: ۱۵۴] و معلوم می‌شود که این حیاتی است که ما از آن در حجاب هستیم.

در سورۀ مبارکۀ حج آیۀ ۶۶ می‌فرماید:  «وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُم» از سه مرحلۀ انسان‌ها سخن می‌گوید: اول حیات آنان که حیات دنیویی است، سپس مرگ آنان است که مرگ در دنیاست و سوم حیات مجدد است که حیات نهایی و ابدی انسان است. اما دربارۀ شهید می‌فرماید: آنان اموات نیستند، تا بعد زنده شوند، بلکه زنده هستند. بنابراین حیات مذکور باید غیر از حیات برزخی باشد که همۀ انسان‌ها دارندریال بلکه مرگ آنان هم غیر از مرگی است که ما می‌شناسیم و این مرگ معروف دربارۀ آنان صدق ندارد. بلکه ظاهراً آنان در عالم برزخ حیاتی دارند که مرگ در آن نیست، یعنی مقدمۀ آن مرگی نیست و پس از آن هم مرگی نیست. در سورۀ غافر آیۀ ۱۱ از دو مرگ و دو حیات سخن گفته است:  «قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن» آیه سخن کافران را در قیامت و جهنم را بیان می‌کند که دارند از وضع خود حکایت می‌کنند و بیان می‌کنند که ما دو مرگ و دو حیات داشتیم. مرگ اولی از دنیاست و حیات اولی هم پس از مرگ اول در عالَم برزخ است و مرگ دومی از برزخ است و حیات دوم حیات قیامتی است. اما دربارۀ شهید فرمود که او مرده نیست، یعنی مرگ از دنیا را ندارد، بلکه زنده است، اما حیات برزخی را دارد. بنابراین شهید مرگ دنیایی را ندارد، مگر آن‌گونه که در روایت پیش‌گفته بیان شد که آنان در زمان حضرت ولی الله الاعظم علیه السلام رجعت دارند و باز می‌گردند و به مرگ طبیعی از دنیا می‌روند. قران حیاتی که در آن مرگ نیست، دربارۀ حضرت عیسی علیه السلام بیان می‌فرماید:

«إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ» [آل‌عمران: ۵۵] بنظر می‌رسد که حیات شهید که ملازم با عدم مرگ است، همانند توفی ـ اخذ تام ـ حضرت عیسی علیه السلام باشد، که به سوی خدا بالا برده شد. منظور از توفی اخذ تام است، نه مرگ و حضرت عیسی نمرده است، اما درعین حال همۀ حقیقت وجودی او به سوی خدا بالا رفته است. اما این همۀ سخن دربارۀ حضرت عیسی علیه السلام نیست، بلکه قران از زبان او نقل می‌کند: «وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» [مریم: ۳۳] یعنی او پس از ولادت مرگی هم دارد که آن همان مرگ طبیعی است که پس از رجعت خواهد داشت. همۀ انسان‌ها در دنیا زندگی می‌کنند و در آن و می‌میرند و از آن خارج می‌شوند:  «قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُون» [اعراف: ۲۵]  اما شهید به تصریح قران مرده نیست و مرگ او پنداری بیش نیست، به این دلیل ما نهی می‌شویم که آنان را مرده بخوانیم. پس شهدا در هنگام شهادت هم مثل حضرت عیسی علیه السلام در دنیا نمرده‌اند. و مرگ آنان بعداً و با رجعت واقع می‌شود.

 بنابراین می‌توانیم از جمع آیات و روایات بگوییم که شهید در عین حالی که به حکم پزشکی می‌میرد و او را دفن می‌کنند، اما این مرگ پزشکی است، نه مرگ واقعی؛ بلکه او در حقیقت زنده است، و تأثیر خود را دارد، و در زمان حضرت حجت صلوات الله علیه رجعت می‌کند تا هدف خود را به امامت امام معصوم علیه السلام تکمیل کند و تحقق بخشد، و آن‌گاه با مرگ طبیعی از دنیا می‌رود. از این‌رو حیات شهید که در قرآن بر آن تأکید می‌شود، حیات برزخی است، نه دنیویی که اصلاً ارزش ندارد، نه اخروی. بلکه حیات برزخی است که آن حیاتی خاصی است که عند ربهم یرزقون است و با رجعت تکمیل می‌شود.  در آیات بعدی خواهیم دید که آنان از حال دنیا و مومنان با خبر هستند.

آخر کلام این‌که حیات اخروی آنان امری فوق حیات برزخی است. خداوند دربارۀ مومنان رزمنده و مجاهد که لزوماً به شهادت نرسیده‌اند، می‌فرماید که من جان و مال شما را می‌خرم و به ازای آن‌که بهشت برای شما باشد، یعنی شما مالک بهشت هستید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُون» [توبه: ۱۱۱] و دربارۀ نفس مطمئه که مصداق بارز آن شهدا هستند، می‌فرماید:  «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏» [فجر: ۲۷ ـ ۳۰] مصداق بارز این دو آیه شهداء هستند که مالک بهشت هستند، زیرا نفس مطمئنه هستند که از خدا راضی هستند و خدا هم از آنان راضی است و در میان بندگان خاص خدا وارد شده‌اند و به بهشت خاص خدا وارد شده‌اند و به این دلیل مالک بهشت هستند.

اما این نکته را هم توجه فرمایید که همۀ آن‌چه بیان شد، به سبیل احتمال است، زیرا چنان‌چه حضرت امام می‌فرمایند:

«اگر چنان‌چه من چند کلمه‏اى راجع به بعضى آیات قرآن کریم عرض کردم، نسبت نمى‏دهم که مقصود این است؛ من به طور احتمال صحبت مى‏کنم نه به طور جزم. نخواهم گفت که خیر، مقصود این است و غیر از این نیست…باز هم تکرار مى‏کنم که این، تفسیر جزمى- که مقصود این است [و] جز این نیست- که تفسیر به رأى بشود نیست، آن‌چه به نظر خودمان مى‏فهمیم به طور احتمال نسبت مى‏دهیم.» [تفسیر سورۀ حمد: ۹۴]

حقیقت این است که امثال بنده به معانی قرآن راه نداریم، و هرچه هم می‌گوییم، به قدر فهم ناقص خودمان است و همه را هم احتمال می‌دهیم و جزم نداریم و شهادت می‌دهیم که علمش نزد اهلش است که فرمودند: «إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ‏ بِه» [الکافی: ۸/۳۱۲] و این سخن فقط دربارۀ این آیه نیست، بلکه در کل آیات قران و سخنان معصومان علیهم السلام جاری است. «انت العالم و انا الجاهل»

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031