تیر
9
1393

لباسی برای یک مهمانی

لباس مناسب ندارم ! توی بازار هم که هیچی پیدا نمی شود 

البته راستش را بخواهید از پارسال تا حالا چندین بار لباس نو به تنم کرده اید. عرفه ،غدیر،محرم ، فاطمیه و… آخرینش همین نیمه ی شعبان بود . ولی … ولی همه را عین ذغال سیاه کرده ام …پاره و کهنه کرده ام ….

یادم هست بعد از محرم در آغوش محبتتان گرفتیدم و گفتید :« عزیزم ببین لباس تمییز چقدر قشنگ است ! حالا که اینقدر تمییز و مرتب شده ای حواست باشد کثیفش نکنی !» به سرم دستی کشیدید و من مثل همیشه از پیشتان رفتم . رفتم توی هرچه کثیفی بود غلت زدم …

بهترینم ! بزرگوارتر از آنی که گذشته ها را به رویم بیاوری ! حالا! همین امروز و فردا لباس نو و تمییز می خواهم ، برا ی بزرگترین مهمانی خدا هیچی لباس ندارم ، لباس کودکی هایم هرچند که زیبا و تمییز مانده اما دیگر به تنم نمی رود ، این جدید ها هم که …..

نگاهم کن ! ببین! اگر با این سر و وضع مهمانی بیایم ، اول خودت هستی که پیش خدا و بقیه خجالت می کشی ، بلاخره هرچه باشد من را به تو می شناسند!

بابای مهربانم ! امام زمانم !

بیا و به کرمت یک کاری کن توی مهمانی، خیلی به چشم خدا بیایم ….!

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031