خرداد
30
1396

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۵۷

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۸۱ ـ ۱۸۲

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ (۱۸۱) ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ (۱۸۲)

فصل هفتم

آیات ۱۸۱ تا ۱۸۹ فصل هفتم از سورۀ مبارکۀ آل‌عمران را ـ طبق نظمی که تعریف کرده بودیم ـ تشکیل می‌دهد. بیان شد که محور سورۀ مبارکۀ آل‌عمران ساختن جامعۀ اسلامی است و یکی از مسائلی که نظام و جامعۀ نوپای اسلامی با آن مواجه بودند و هم‌اکنون هم مواجه هستند، بحث دشمنان آن به ویژه یهود است که دشمنی پیچیده و خطرناک است و ضرورت دارد که با دقت شناخته شوند، به این دلیل قرآن اهتمام ویژه‌ای به شناخت قوم یهود دارد که ضمن آن [۱] هم راه مضون‌ماندن جامعۀ اسلامی از فتنه‌های یهود و [۲] هم راه مقابله با آنان روشن می‌شود. [۳] ضمن این‌که یهود نخستین جامعۀ منسجم دینی است که برپایۀ دین شکل گرفت، اما به دلیل دنیاطلبی‌ها به انحراف رفت، انحرافی که بمراتب خطرناک‌تر از انحراف جوامع مشرکین است. به این دلیل شناخت یهود برای جامعۀ اسلامی ضرورت دارد، تا خود به دامی که آنان گرفتار آمدند، گرفتار نیاید.

آیات پیش‌رو پرده از اندیشه‌ها و کردار یهود برمی‌دارد، اندیشه‌هایی است که همگی دام‌هایی سر راه مسلمانان و جامعۀ اسلامی است که اگر مسلمان با دام‌های آنان آشنا نشوند، در این جامعه رخنه و نفوذ می‌کنند و بنیان آن را برمی‌اندازند. قرآن راه اصلی فرار از دام‌های یهود را خروج از دنیاطلبی می‌داند که راه اصلی آن توجه به مرگ است و این‌که در قیامت باید پاسخ‌گو باشند و در صورتی که در جهت اهداف الهی حرکت کنند، پاداشی بزرگ دارند. ضمن این‌که در آیات توجه می‌دهد که خداوند مالک همۀ آسمان‌ها و زمین است و ثروت و شوکت ظاهری دشمنان نباید آنان را بفریبد. بلکه همۀ توجۀ مسلمانان باید به خدا باشد.  بنابراین باید در راه خدا با مال و جان خود جهاد کنند و در جهت تحقق اهداف الهی روی زمین سستی و بخل نورزند، و این مطلبی بود که در فصل ششم بتفصیل از آن بحث شد.

در این دسته آیات مسلمانان را هشدار می‌دهد که کار یهود واژگون‌کردن حقایق است، خدا را فقیر و خودشان را غنی می‌نامند، آیات الهی را تکذیب می‌کنند، بر روی حقیقت سرپوش می‌گذارند، و این‌گونه بنیان جامعۀ اسلامی را برمی‌کنند. [نگان: المیزان] این فصل اشاره‌ای به امتحان به اموال و جان‌ها می‌شود و بیان می‌کنند که مسلمانان از جانب یهود و مشرکان هموار آزار و اذیت می‌شوند، راه آن مقابله صبر و تقواست.

آیۀ ۱۸۱

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ

مفردات

فذوقوا

ذوق به معنای چشیدن و آزمودن چیزی از طریق طعم آن است و آن‌گاه مجازاً معانی از آن مشتق شده است و می‌گویند: غذا را چشیدیم یا آ‌ن‌چه نزد فلانی بود، چشیدیم، یعنی از آن با خبر شدیم. اما در کتاب العین آمده است که هرچه از مکروه به انسان برسد، آن را «ذاقَهُ» «چشیدن آن» می‌نامند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۳۶۴] مفردات می‌گوید: «ذوق» وجود طعم در دهان است، به‌گونه‌ای که کمی از آن را بخورند. و آن با «أکل» فرق دارد که خوردن مقدار زیادی از غذا است. اگرچه در عرف «ذوق» در کم استعمال می‌شود، اما در قرآن «ذوق» دلالت بر زیادی دارد. هم‌چنین «ذوق» در قرآن هم برای رحمت و هم عذاب استفاده می‌شود، اگرچه بیشتر دربارۀ عذاب به‌کار می‌رود.

نکتۀ دیگر این‌که در معنای ذوق یک نوع تجریه و آزمایش است، مثلاً می‌فرماید: «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُون» [نحل: ۱۲] یعنی نشان بدهد که خداوند آنان را گرسنگی و ترس را چشاند، و بر آنان لباس گرسنگی و ترس پوشاند و همه زندگی آنان را فراگفت تا نشان دهد که آنان این دو را با همه وجود تجریه کردند. [مفردات: ۳۳۲] بنابراین واژۀ «ذوق» لزوماً در کمی استعمال نمی‌شود.  بلکه می‌توانیم بگوییم که «ذوق» احساس نمونه‌هایی از خصوصیات یک چیز با حس است، اعم از حس ظاهری یا باطنی، و در حس ظاهری اعم از این‌که با ذائقه باشد، یا لامسه. و این خصوصیات اعم از این‌که مطلوب و محمود باشد یا نامطلوب و ناپسند؛ و نعمت باشد یا نقمت. و این واژۀه در لغت اعم از چشیدن با حس ذائقه است. [التحقیق: ۳/۳۴۹] خلاصه ذوق معنای چشیدن و آزمودن و امتحان‌کردن دارد.

ترجمه

بی‌گمان خدا سخن کسانى را شنید که گفتند: «خدا فقیر است و ما توانگرانیم.» به زودى آن‌چه را گفتند، و پیامبران را بناحق کشتند، خواهیم نوشت، و خواهیم گفت: «بچشید عذابِ سوزان را.»

تفسیر

آیۀ پیشین با تقبیح رذیلۀ اخلاقی و اجتماعی بخل و نتیجۀ تلخ آن پایان یافت و این آیه بیان می‌کند که این رذیلۀ ریشه در یهود دارد که خدا را فقیر می‌پندارند و این پندار ناحق را به زبان هم جاری می‌کنند و بر آن استدلال می‌نمایند. یهودیان که توانسته بودند، امکانات مالی زیادی کسب کنند، دشمنی خود را مسلمانان را به این‌گونه بیان می‌کردند که خداوند فقیر است و آنان اغنیاء هستند. و این سخنی است که خداوند از آنان شنیده است. آنان فقر مسلمانان را به رخ آنان می‌کشند و شبه می‌اندازند شما که می‌گویید، درصدد پیاده‌کردن دین خدا در زمین هستید، اگر خدا غنی بود، شما را هم بی‌نیاز می‌کرد و نیازی نداشت که از شما قرص الحسنه بگیرد. و این‌گونه کفر خود را آشکار می‌کنند. زیرا خود را در مقابل خدا قرار می‌دهند و در این مقابله خود را برتر می‌پندارند و این عینیت کفر در گفتار و اندیشۀ آنان است. هدف آنان [۱] هم استهزا مسلمانان است، و [۲] هم جلب مسلمانان ضعیف الایمان و منافقان به خود است، تا آنان از دین خدا دست بردارند و به سمت یهود گرایش پیدا کنند، به ویژه مسلمانی که مشکل بخل دارند، که نشانۀ جدی از دنیاطلبی است تا به این‌طریق آنان به اینان توجه پیدا کنند و بتوانند به امکانات مالی برسند.

خداوند متعال در پاسخ می‌گوید، ما نه تنها این رذیله را بر آنان می‌نویسیم که گناهی بزرگ است، بلکه گناه کشتن پیامبران الهی که حتماً بناحق است، هم برآنان می‌نویسیم. به این طریق نشان می‌دهد که گناه گفتاری و اعتقاد ناحق مذکور هم‌ردیف کردار ناحق آنان است و هر دو گناهی بزرگ و نابخشودنی است. و هم‌چنین نشان می‌دهد که یهود قومی است که همواره در طول تاریخ در مقابل دین حق ایستاده است و پیامبران الهی را بناحق و از روی ستم کشته‌اند و این سیرۀ سیئه هم‌اکنون هم ادامه دارد و آنان از مقابله با حق و انجام هرگونه تبلیغات مسموم و اقدامات نادرست و قتل و کشتار روی‌گردان نیستند. به این دلیل است که خداوند آنان را به عذاب آتش سوزان وعید می‌دهد.

لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا

آیۀ شریفه با این جمله شروع می‌شود که «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا» خدا شنید سخن کسانی که گفتند. و آن تأکید بر آن است که خداوند سمیع است و سخنان انسان‌ها را می‌شنود. خداوند به همۀ امور و چیزها علم دارد: «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیم» [بقره: ۲۸۲] و یکی از نحوه‌های علم خداوند شنیدن است: «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیم» [بقره: ۱۸۱] این علم فعلی است که یکی از نحوه‌های علم شهودی و حضوری خداوند شنیدن است. و خداوند به عین مسموع علم دارد و هیچ مسموعی نیست که از خداوند غایب باشد. توجه شود که نه سمیع به علم برمی‌گردد و نه علیم به سمیع. بلکه سمیع یکی از انحاء علم خداوند به موجودات را بیان می‌کند.

پس خداوند به سخنی که یهودیان گفتند، سمیع است و علم دارد. اما در این بیان که با تأکید بیان شده است، دو مطلب است: اول شنیدن که شنیدن خدا سخنان بندگان را قطعی است و هیچ سخنی از جمله این سخن یهودیان از او پنهان نیست. دوم تهدید آنان است که خداوند قادر و توانا سخن شما را شنید، و به این دلیل است که شنیدن با تأکید «لقد» بیان شده است.

إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ

سخن ناروای آنان که خداوند آنان را به واسطۀ آن تهدید می‌کند، این است که خداوند فقیر است و ما اغنیاء. این سخن نشان از کفر دارد و از بخل ذاتی آنان حکایت می‌کند و مقدمۀ کردار زشت آنان است که در مقابله با دین خدا و پیامبران الهی انجام می‌دهند.

یهودیان وقتی فقر مسلمانان را می‌دیدید و ثروتی که خودشان دارند، از سوی دیگر در طول تاریخ دیده بودند که معمولاً اولیاء الهی با فقر زندگی کرده‌اند، به این توهم دچار شدند که خدا فقیر است، و اگر فقیر نبود، دلیل نداشت که دوستان او دچار فقر بشوند و خداوند از مسلمانان قرض الحسنه بخواهد: «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً» [بقره: ۲۴۵] و خدایی که بی‌نیاز باشد، نیازی به وام ندارد!. و این همان کفر آنان است که تلاش می‌کنند، آن را پنهان کنند. آنان از سوی دیگر ثروت خود را می‌دیدند که علی‌رغم این‌که برمبنای دین موسی حرکت نمی‌کنند، دارای ثروت و مکنت هستند و این توهم باطل در آنان تقویت شد که ثروت آنان هم به دلیل فاصله‌گرفتن از خدا و دین موسی است. به تعبیر دیگر آنان تفکر شرک‌آلوده داشتند و تصور می‌کردند که خدای آنان با خدای مسلمانان فرق دارد و خدای آنان ـ ایشان را غنی کرده و خدای مسلمانان فقیر است و به این دلیل مسلمانان فقیر هستند. و این نگاه کافرانه و مشرکانۀ آنان است که از باور درونی آنان حکایت می‌کند.

بنابراین سخن مذکور حکایت از اعتقاد باطل و اندیشۀ نادرست آنان دارد. به این دلیل است که مشکلات مالی مسلمانان را به خدا نسبت می‌دهند و این‌که آنان متدین به دین هستند، آنان را به فقر دچار کرده است. و این جنگ روانی بسیار سختی علیه مسلمانان است.

بی‌نیازی و طغیان

اما بی‌نیازی توهمی موجب طغیان می‌شود. قرآن در اصلی کلی دلیل طغیان را بی‌نیازی موهم می‌داند: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» [علق: ۶ ـ ۷] و این همان احساسی است که یهودیان در طول تاریخ و در صدر اسلام و هم‌اکنون دارند که خود را غنی تصور می‌کنند و طغیان می‌کنند. این روحیۀ استکباری است که آنان را به چنین اعتقاد باطلی کشانده است: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» [مائده: ۶۴]  و موجب کردار ناشایستی شده است که نمونۀ بسیار بد آن به شهادت رساندن پیامبران الهی است. و این البته هشداری جدی به ما مسلمانان است که در دام بی‌نیازی توهمی گرفتار نشویم که موجب طغیان ما خواهد شد.

سَنَکْتُبُ ما قالُوا

پاسخ خداوند متعال به این روحیۀ استکبار آن است که «سنکتب» ما ـ که حکایت از اقتدار و تهدید دارد ـ آن‌چه را گفتند یعنی این گناه بزرگ را که به ناحق خدا را به فقر و خودشان را به بی‌نیازی متصف کردند، بر آنان می‌نویسیم. و این حکایت از بزرگی گناه آنان دارد. قرآن نمی‌فرماید که این گناه بر آنان نوشته شد، یا فرشتگان این گناه را نوشتند، بلکه می‌فرماید ما می‌نویسیم که نشان دهد گناه چقدر بزرگ است.

اما تعبیر به «سنکتب» «بزودی می‌نویسیم» را آورد، نه «کتبنا» به معنای «نوشتیم» تا بیان کند که راه توبه باز است و اگر توبه نکردند، این سخن ناروا بر آنان نوشته خواهد شد.

اما تنها سخن ناروا که حکایت از باوری ناحق دارد، برآنان نوشته نمی‌شود، بلکه گناه کشتن پیامبران پیشین هم ـ در صورتی که آنان پیوند خود را با گذشتۀ زشت یهود جدا نکنند ـ نوشته می‌شود.

وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ

پس دو گناه بزرگ را بر آنان می‌نویسیم: نخست: «ما قالوا»؛ این سخن ناروا و ناحق را که حکایت از اعتقاد ناحق دارد. دوم قتل ناحق پیامبران الهی که در طول تاریخ مرتکب آن شده‌اند.

علی‌رغم این‌که یهودیان صدر اسلام پیامبری را نکشته‌اند، خداوند قتل را به آنان نسبت می‌دهد و این اصلی قرآنی است که از آن می‌تواند جامعه‌شناسی اسلامی را استخراج کرد. این اصل همان است که ما از آن به «معرفت جمعی» تعبیر کرده‌ایم که همۀ افراد یک اجتماع در طول تاریخ در کارهای روا یا ناروای قوم و جامعۀ خود شریک هستند، به شرط این‌که به آن راضی باشند. بنابراین اقوام و جوامع سرنوشتی واحد دارند و خطای یک بخشی از این قوم به پای همۀ آنان در طول تاریخ نوشته می‌شود. دربارۀ یهود قرآن به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید که با آنان احتجاج کن: «قُلْ قَدْ جاءَکُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِی بِالْبَیِّناتِ وَ بِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِین» [آل‌عمران: ۱۸۳] که بزودی بحثش بخواست خداوند متعال خواهد آمد.

معرفت جمعی و حرکت جمعی

بارها در این مباحث دربارۀ حرکت جمعی و معرفت خطی سخن گفته‌ایم و این آیه یکی از مصادیق آن است و روایات ما هم با تعابیر مختلف از آن سخن می‌گویند، از جملۀ آن‌ها بحث رضایت به کار قوم و گروهی است.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: ‏ «إِذَا عُمِلَتِ‏ الْخَطِیئَهُ فِی أَرْضٍ فَمَنْ أَنْکَرَهَا کَانَ کَمَنْ غَابَ عَنْهَا وَ مَنْ رَضِیَهَا کَانَ کَمَنْ شَهِدَهَا» [مجموعۀ ورام: ۲/۲۹۲] این روایت بحث ما را کاملاً روشن می‌کند که اگر کسی در زمین خطا و گناهی مرتکب شود، کسی که آن را انکار کند، مانند آن است که از آن غائب است و با این عمل ارتباطی ندارد و آن‌که از آن راضی و خشنود باشد، همانند کسی است که شاهد آن عمل بوده و در صحنۀ جرم حضور داشته و همکاری کرده است.

امام رضا سلام الله علیه هم می‌فرمایند: «مَنْ‏ رَضِیَ‏ شَیْئاً کَانَ کَمَنْ أَتَاهُ وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضِیَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ فِی الْمَغْرِبِ لَکَانَ الرَّاضِی‏ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ شَرِیکَ الْقَاتِلِ وَ إِنَّمَا یَقْتُلُهُمُ الْقَائِمُ علیه السلام إِذَا خَرَجَ لِرِضَاهُمْ بِفِعْلِ آبَائِهِم‏.» [عیون أخبار الرضا علیه السلام: ۱/۲۷۳] این روایت هم توضیح و شرحی است بر مطلبی که بیان شد و در روایت نبوی آمد با تفصیل بیشتر. هرکس به چیزی راضی باشد، مانند این است که خودش آن را انجام داده است. اگر انسانی در مشرق کشته شود و کسی در مغرب عالم از این کار راضی باشد، نزد خداوند عزوجل او شریک قاتل است و امام زمان سلام الله علیهم که ظهور بفرمایند، او را به دلیل این‌که از کار پدران خود خشنود است، به قتل می‌رساند.» به روایت توجه کنیم، دقیقاً معرفت جمعی که قبلاً بیان شد، از آن در استخراج می‌شود. بشر حرکتی جمعی دارد و همه با هم ارتباط دارند، زیرا حق یکی است از آدم تا خاتم و از خاتم تا قائم . و همۀ اهل حق در این جریان قرار دارند و در یک حرکت جمعی مشترک قرار دارند. چنان‌چه اهل باطل یک جریان هستند که در طول تاریخ با هم هماهنگند و حرکتی جمعی مشترک در جهت بسط کفر دارند.اسامی عوض می‌‌شود، اما شخصیت‌ها و اهداف و آرمان‌ها در طول تاریخ یکی است. به این دلیل است که اگر کسانی پیامبری را بکشند، مانند آن است که همگی آنان ـ چه کسانی که در صحنه بودند یا نبودند، اما به فعل آنان راضی هستند، او کشته‌اند و همگی در این جنایت شریک هستند.

جامع این دو راویت را در کلام امیرالمومنین سلام الله علیه می‌خواهیم که می‌فرمایند: «الرَّاضِی‏ بِفِعْلِ‏ قَوْمٍ‏ کَالدَّاخِلِ فِیهِ مَعَهُمْ وَ عَلَى کُلِّ دَاخِلٍ فِی بَاطِلٍ إِثْمَانِ إِثْمُ الْعَمَلِ بِهِ وَ إِثْمُ [الرِّضَا] الرِّضَى بِه‏.» [نهج البلاغۀ: ۴۴۹] بنابراین کسی که به گناهی و خطایی راضی باشد، گناه همان قوم و کسان بر دوش او خواهد بود، با این تفاوت که عاملان گناه دو گناه بر دوش دارند و او یک گناه.

قرآن هم از این حقیقت با آیات متعدد حکایت می‌کند که از جمله است: «ذلِکَ‏ یَوْمٌ‏ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ‏ یَوْمٌ‏ مَشْهُودٌ» [هود: ۱۰۳] در قیامت که یوم المشهود است، یوم مجموع له الناس هم است. یعنی همه انسان‌ها در آن روز با هم جمع می‌شوند و مومنان به جمع خود می‌پیوندند و کافران به جمع خود. «یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْع‏» [تغابن: ۸] این تعبیرها همگی حکایت از بستگی اعمال انسان‌ها و اقوام با هم دارد. و این معرفتی قرآنی است. زیرا وقتی هدف  و آرمان‌ها یکی باشد،  همۀ کسانی که جهت این هدف و آرمان‌های مشترک قدم برمی‌دارند، حتی اگر مسیرها و روش‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها متفاوت باشند، در حقیقت یک کل واحد را تشکیل ‌می‌دهند و همگی در اعمال هم شریک هستند.

بغیر حق

اما قید «بغیر حقٍ» حکایت می‌کند که این کشتن ناحق بوده است. کاری ناحق و ناروا انجام شده است. نکتۀ محوری در این قید آن است که همۀ اقوال، نیت‌ها، اندیشه‌ها، اعتقادات و کردار آدمی و همۀ قوانین و مقررات اجتماعی و مدیریت‌ها و اجرا باید بر مبنای حق باشد: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِین» [بقره: ۱۴۷] و اگر چنین نبود، ناحق و ظلم است. کشتن انسان‌ها بطور کی ممنوع است، مگر این‌که مبتنی بر قانون الهی باشد، یا این‌که از روی خطا باشد. اما اگر کسی را به عمد بکشتند، و این قتل بر مبنای قانون الهی نباشد، کار آنان ناحق است و مستحق عذابی دردناک: «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً» [نساء: ۹۳]

اما کشتی پیامبران خدا علیهم السلام حتماً ناحق است و ستمی بارز و آشکار و گناهی نابخشودنی است. زیرا آنان از سوی خدا برای هدایت بشر آمده‌اند و کشتن آنان به معنای مخالفت و جنگ با خداست و گناهش بمراتب بزرگ‌تر از کشتن انسان‌های معمولی  و در حد شرک و کفر به خداست.

نکتۀ دیگر لازم نیست که آنان پیامبران را مباشرتاً بکشند. بلکه چنان‌چه در روایت وارد شده است، اگر آنان اسرار پیامبران را افشا کنند و سبب شهادت آنان شوند، همین کار به معنای کشتن پیامبران است و تهدید مذکور بر آنان صدق می‌کنند.

یُونُسُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ وَ تَلَا هَذِهِ الْآیَهَ «ذلِکَ‏ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ‏ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ‏ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» قَالَ: وَ اللَّهِ مَا قَتَلُوهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ لَا ضَرَبُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ وَ لَکِنَّهُمْ سَمِعُوا أَحَادِیثَهُمْ فَأَذَاعُوهَا فَأُخِذُوا عَلَیْهَا فَقُتِلُوا فَصَارَ قَتْلًا وَ اعْتِدَاءً وَ مَعْصِیَهً.»

عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَمَاعَهَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍ‏» فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ مَا قَتَلُوهُمْ بِأَسْیَافِهِمْ وَ لَکِنْ أَذَاعُوا سِرَّهُمْ وَ أَفْشَوْا عَلَیْهِمْ فَقُتِلُوا.» [الکافی: ۲/۳۷۱]

وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ

به این دلیل است که خداوند آنان را وعید به عذابی سوزان و سوزاننده می‌دهد که آن را با همۀ وجود خود احساس می‌کنند. این عذاب به دلیل روحیۀ استکباری و طغیان آنان است. بنابراین آنان به دلیل سخن ناحق و ناروا و عمل ناحق و ناروا خود را مستحق عذاب الهی می‌کنند. عذاب‌ها در جهنم و آخرت متعدد است که یک نوع آن چشیدن است و آن عذابی گسترده و دردناک است که در آیات ۴۷ تا ۴۹ سورۀ مبارکۀ دخان آن را این‌چنین بیان میفرماید: «خُذُوهُ‏ فَاعْتِلُوهُ‏ إِلى‏ سَواءِ الْجَحِیمِ‏ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ‏ مِنْ عَذابِ الْحَمِیم ذُقْ‏ إِنَّکَ‏ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‏» خداوند دستور می‌دهد او را بگیرید و از صورت به درون آتش پرت کنید، سپس از آب جوشانی که از بالای سرشان است،  فرو ریزید تا عذاب شوند. فرشتگان عذاب به او می‌گویند بچش این عذاب سخت را؛ زیرا تو در دنیا عزت و بزرگی دورغین داشتی.

آیۀ ۱۸۲

ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ

مفردات

ظلام

ظلام صیغۀ مبالغه و کثرت از ظلم است. اگر خداوند کوچک‌ترین ستمی به حتی یک نفر بکند، این بمنزلۀ ظلم به همه انسان‌ها و ستم بزرگ است و به این دلیل خداوند به بندگان ظلام می‌شود. و خداوند از این صفت ـ یعنی حتی کوچک‌ترین ستم به یک نفر هم منزه است. [المیزان: ۹/۱۰۱]

ترجمه

آن عذاب به سبب آن‌چیزهایی است که با دست‌های‌تان از پیش فرستاده‌ایم و خدا بر بندگان خود ستم‌کار نیست.

تفسیر

آیۀ شریفه ادامۀ آیۀ گذشته است و دلیل عذاب را بیان می‌فرماید. زیرا خودشان با دستان خودشان برای خود عذاب را فرستادند. آنان با دو کار ناروایی که کردند، یعنی اعتقاد و گفتار ناروا و ناحق و کردار و عمل ناروا و ناحق عذاب را برای خودشان روا داشتند. و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمی‌کند. پس عذاب نتیجۀ عمل خود آنان است، و بنای خداوند بر عدل است و نتیجۀ کار خود و دستاورد خودشان را به خودشان نشان می‌دهد و زیرا او از هرگونه ستمی بر بندگان خود منزه است.

ذلِکَ

ذلک که اشاره به عذاب الحریق است، بیان دلیل عذاب است، یهودیان دو کار ناروا و ناحق داردند و همین گفتارو کردار ناحق سبب عذاب الحریق است. بنابراین ذلک بیان آن است که سبب عذاب گناهان خودشان است که خودشان با عمل خود کسب کرده‌اند.

بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ

آن عذاب را خودتان با دستان خودتان آورده‌اید. و از بیرون بر شما تحمیل نشده است. منظور از فرستادن با دستان خودتان؛ آن است که عذابی که در درون جهنم می‌چشید، نتیجۀ گفتار و کردار ناحق شما و دستاورد خودتان است.

وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ

خدا نسبت به بندگان خود بدی ـ کوچک‌ترین بدی ـ نمی‌کند. «ظلام» حکایت از ستمی بزرگ است، و حتی کوچک‌ترین ستمی از خداوند ستمی بزرگ است و خداوند از هر ستمی حتی کوچک باشد؛ مبراست.

این آیه هشدار جدی به کسانی است که در مسیر تحقق اهداف الهی سنگ‌اندازی می‌کنند. ذیل آیه می‌فرماید: اگر آنان در قیامت عذاب نشوند، ستم به بشریت است و چون خداوند کوچک‌ترین ستمی به بندگان نمی‌کند، این کافران را که در گفتار و کردار خود مقابل حق ایستاده‌اند، حتماً عذاب می‌کند و این تهدیدی جدی است. بنابراین جزای مذکور عین عدل است، و اگر از آن صرف‌نظر شود، ستم به بشریت است. بنابراین هرگونه تسامحی در آن روا نیست. زیرا خداوند برمبنای حق عمل می‌کند و حق آن است که آنان به دلیل گفتار و رفتار خود گرفتار عذاب بزرگ شوند. و اگر خداوند آنان را عذاب نکند، ظلام است. و حق این است که ظهور هرکس در قیامت به مقتضای نیت‌ها و اندیشه‌ها و اعتقادات و گفتار و کردار خود است. و خداوند حق مطلق و در قیامت هم محل ظهور حق است و عذاب الحریق هم حق است و آن چیزی نیست جز بازتاب عمل خود انسانها: «ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ‏» [بقره: ۲۸۱] آن‌ها در قیامت عمل خود را حاضر می‌بینند و خداوند به هیچ‌کس ستم نمی‌کند: «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» [کهف: ۴۹]

معرفت جمعی و هشدار

این بخش آیه هشداری جدی است که در تخلفات و گناهان جمعی که تبعات اجتماعی و جمعی دارد. گناهانی که فردی است و گسترۀ آن به خود فرد برمی‌گردد، اگرچه گناهان کبیره باشند، اما امید به آمرزش آن است، به ویژه اگر بنده توبه کند، خداوند آمرزنده و بخشنده است: «وَ الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیم» [اعراف: ۱۵۳] اما گناهانی که تبعات اجتماعی دارد و حقیقت آن‌ها حق الناس است که گسترۀ آن‌ها به حدی است که انسان‌های مختلفی را دربرمی‌گیرد، وعید عذاب آن‌ها جدی است و هیچ جای تسامح در آن‌ها نیست.

معنای دقیق حق الناس که خدا از آن نمی‌گذرد، هم همین است و عدل الهی اقتضا دارد که از حقوق مردم نگذارد. گناهانی که موجب وهن دین بشود، یا موجب سست‌شدن دین مردم بشود، بسیار خطرناک هستند. حتی اگر از کسی غیبت بشود، این غیبت به شخص  او برگردد، او حق دارد، حلال کند، اما اگر به اسلام و دین و مردم برگردد، حلال‌کردن وی فایده‌ای ندارد. [استاد مطهری و حلالیت از مرحوم آیت الله حجت؛ مجموعۀ آثار: ۲۳/۵۶۴]

این امر به ویژه در گناهانی که در بستر اجتماع و تاریخ گسترش یابد و انسان‌های متعددی را  به دنبال خود بکشاند، ـ اموری چون کشتن پیامبران الهی، و اولیاء خدا و امثال کودتای سقیفه ـ بیشتر مصداق دارد و همۀ کسانی را که در آن حضور دارند، چه مباشر کار باشند، و چه دنباله‌رو باشند و چه به آن راضی باشند، شامل می‌شود: «اللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ‏ ظَالِمٍ‏ ظَلَمَ‏ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَى ذَلِک‏» [مصباح المتهجد: ۲/۷۷۶] و عدالت خدا حکم می‌کند که آنان را گرفتار عمل خود کند، زیرا خداوند کوچک‌ترین ستمی به هیچ بندۀ خود نمی‌کند: «وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» [ق: ۲۹]  «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّهٍ» [نساء: ۴۰] این نفی مطلق ستم از ذات اقدس الهی است، نه در دنیا و نه در آخرت ستمی نیست. و هرکس پای عمل خود قرار دارد: «وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ» [غافر: ۳۱]  «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً» [یونس: ۴۴] و این هشدار جدی است به کسانی که بی‌محابا در جامعۀ اسلامی فساد می‌کنند و با کارهای خود برای مسلمانان و جامعۀ اسلامی مشکل ایجاد می‌کنند و جامعه و مسلمانان را به فتنه می‌اندازند:  «إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیق» [بروج: ۱۰] خلاصه فکر نکنند و فکر نکنیم که می‌توانیم در حکومت و نظام و جامعۀ اسلامی فتنه کنیم و مومنان و مردم را به فتنه بیاندازیم و آنان را آزار و اذیت کنیم، و از دین خارج کنیم و آن‌گاه امید نجات داشته باشیم. وای به حال ما از فتنه‌گری‌های نفس در امور دین و مردم! چه بی‌توجه هستیم به عاقبت کار خودمان!

بنابراین عذاب حریق نتیجۀ اعمال خود آنان است که در دنیا تهیه کرده و از پیش برای خودشان فرستاده‌اند. و خداوند هم در نوشتن و ضبط گناهان بزرگ آنان اهمال نمی‌کند که این ستمی بزرگ است که خداوند از آن منزه است.

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031