اسفند
20
1391

انقلاب فاطمی

بسم الله الرحمن الرحیم

انقلاب فاطمی

«اللهُمَّ صلِ عَلی فاطِمه وَ اَبیها و بَعلها و بَنیها و السِّر المُستَودِعِ فِیها بِعدَد مَا أحاطُ بِه عِلمُک»

مقدمه

وجود مقدس فاطمه زهرا (س) را نباید فقط به واسطه دختر پیامبر(س) بودن یا مادری ائمه(س) با ارزش و والا مقام تلقی کرد, زیرا فاطمه(س), شخصیتی گرانبهاست که در تمام زیارات ایشان را به نام سیده نساء العالمین, سرور زنان عالم می خوانیم و گوهر تابناکی است که پیامبر در وصفش فرموده است :” أن ابنَتی فاطِمَه سَیِده النِساءِ أهلِ الجَنه .”دخترم فاطمه سرور بانوان بهشتی است. یعنی سرآمد تمام زنان سعادتمند بهشتی, فاطمه(س) دخت گرامی پیامبر عظیم الشأن اسلام است. او اولین کسی است که وارد بهشت می شود و بهشت را برای بهشتیان افتتاح می کند.

 در حقیقت فاطمه(س) قلّه تمام فضائل است, بانویی است که در مدت کوتاه عمر خود به چنان درجات والای معنوی رسید که اگر مرد بود به مقام انبیا نائل می شد. نه تنها مورد احترام و علاقه خاص پدرش پیامبر خدا(ص) و همسرش علی (ع) است, بلکه تمام ائمه معصومین(ع), نیز برای مادر بزرگوارشان مقام و ارزش والایی قائل بودند.

فاطمه(س) را می توان به نقطه پرگاری توصیف کرد که نور وجود پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع), حول محور نور ایشان چرخیده است که خدای متعال نیز در وصفش فرموده است:” یا اَحمدُ لولاکَ لَما خَلقتُ الأفلاک وَ لو لا عَلیُ لَما خلقتُکَ و لَو لا فاطِمه لَما خلقتُکُما “[۱] ای پیامبر, اگر تو نبودی هستی را نمی آفریدم و اگر علی نبود تو را خلق نمی کردم و اگر فاطمه نبود شما دو نفر را به وجود نمی آوردم.

و او کسی است که مهدی صاحب الزمان(عج) که همه خوبیها در وجودش جمع شده است در مقامش می فرماید:” و فی ابنه رسول الله لی اسوه حسنه و سیردی الجاهل رداءه عمله و سیعلم الکافر لمن عقبی الدار”[۲] دختر رسول خدا(ص) زیباترین الگو برای من است و به زودی نادان, پستی عمل خویش را خواهد دید و کافران در می یابند که پایان کار به نفع چه کسی می باشد.

و در حدیثی از امام صادق(ع)[۳], شناخت ارزش فاطمه زهرا(س) را در حد درک کردن شب قدر بیان نموده اند و همان طور که مخلوق از درک شب قدر عاجزند از شناخت فاطمه(س) نیز ناتوانند.

به راستی او کیست که از غضبش, خداوند متعال غضب می کند و با خشنودیش, خداوند نیز خشنود می گردد؟!؟ و خداوند نیز اجازه شفاعت روز قیامت را به ایشان داده است.

و در زیارت حضرت فاطمه(س), ایشان را به نام محدثه می خوانیم, یعنی کسی که صدای فرشته ها را می شنود اگر چه چیزی نمی بیند و در حدیثی در اصول کافی[۴] نقل است که بعد از رحلت پیامبر جبرئیل پی در پی نازل می شد و فاطمه(س) را در عزای پدر تسلیت می گفت.

از شخصیت حضرت فاطمه(س) سخن گفتن بسیار دشوار است. فاطمه(س) مظهر یک زن مبارز و مسئول در برابر زمانش و سرنوشت جامعه اش است. او در واقع, یک امام است؛ یعنی نمونه عالی برای یک زن. روح او آنقدر بزرگ است که همسفر و همگام و همپرواز روح عظیم علی(ع) است. و حضرت علی(ع) از آغاز فرزندان خودش و فاطمه(س), را بنی فاطمه می نامد و نه بنی علی!!! شگفت در مقابل پدر, آن هم علی(ع) نسبت فرزند به مادر!!!

و اینها همه تنها قطره ای از فضایل این خورشید تابناک است که آنچنان که باید و شاید قابل درک نمی باشد و البته قابل انکار هم نیست که پیامبر در این باره فرموده است:” الوَیلُ ثمَّ الویل, الویلُ لِمن شَکَّ فی فَضل فاطِمه” وای و سپس وای, وای بر کسی که در فضیلت فاطمه(س) شک کند.

اما سؤال این است که به واقع در زمان حیات این خانم بزرگوار چه بر سر ایشان آمد و مدینه آن زمان چه مصیبت ها براین بانو چشانده که ایشان راضی نشد کسی د رتشییع جنازه اش شرکت کند و از قبرش خبر دار شود و اکنون هر که به مدینه می رود با خود زمزمه ای دارد :

یا فاطمه من عقده دل وا نکردم       گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم ….

فاطمه(س) در زمانی متولد شد که در عرب, هر کس پسر نداشت ابتر بود و هر پسری کوثر. هر دختری از ترس بی آبرویی یا غیرت پدر, زنده به گور می شد. در چنین مرداب  آرام و متعفنی, خداوند طوفانی به نام فاطمه(س) به پا می کند. و فاطمه(س) از خدیجه کبری(س), زنی که خداوند به واسطه او به فرشتگان مباهات می کند, متولد شد و کوثر مصطفی(ص) شد. زنان قریش در زمان متولد شدن فاطمه, خدیجه را تنها گذاشتند و زنان بهشتی؛ ساره و مریم و آسیه وظیفه ولادت فاطمه را بر عهده گرفتند. به راستی او کیست که زحمت به دنیا آمدنش در حد لیاقت هیچ زنی در دنیا نیست و زنان بهشتی باید به پیشوازش بروند؟؟؟

روزهای مکه روزهای سخت و جهالت و ضلالت بود. فاطمه کوچک در گهواره بود که ناله مسلمانان زیر آزار و شکنجه ابوجهل و ابوسفیان, لالایی شب هایش شد؛ سمیه, یاسر, بلال, عمار و …

فاطمه دست پرورده پیامبر(ص) بود و در مکه اسلام و فاطمه هر دو با هم قد می کشیدند و تاریخ از رفتار نوع سخن گفتن محمد(ص) با دختر کوچکش در شگفت است. پیامبر(ص) دو دست و چهره فاطمه را در حضور دیگران و در جمع می بوسد و می فرماید:” بوی بهشت را از فاطمه استشمام می کنم.”

  فاطمه(س) اولین قدم های راه افتادنش بر ریگ های سوزان شعب ابیطالب بود. چه روزهایی بود, چهل نفر با یک خرما سیر می شدند و از گرسنگی سنگ در دهان می گذاشتند و پیامبر هنگامی که فاطمه را در آغوش می گرفت, فاطمه تازه می فهمید که پدر برای رهایی از گرسنگی سنگ بر شکمش بسته است. فاطمه(س) شاهد سختی های پدر در زمان آزار و شکنجه مشرکین در مکه و در شعب ابیطالب بود اما شاید سخنان پیامبر که به آرامی و در کمال صبوری بارها می فرمود؛ دخترکوچکم نگران نباش و به او اطمینان می داد که خدا مدافع ماست و ما پیروز می شویم؛ قلب فاطمه را آرام می کرد. اما در آن برهه از زمان که اوج اضطراب و ناامنی برای تازه مسلمانان مکه بود, مادر را نیز از دست داد. اما او صابر بود چرا که خدا قبل از آفریدنش او را آزموده بود و صبرش را تأیید کرده بود.

و فاطمه(س) اگر می خواست فقط دختر پیامبر باشد, شاید نمی توانست بار زیادی از دوش پیامبر بردارد. پس تلاش کرد برای محبوب ترین خلق جهان مادری کند و موفق شد و آن زمان بود که فاطمه(س) به واقع شد همه چیز پیامبر و عنوان تنها ام ابیهای دنیا را بر خود گرفت و پیامبر شد تنها دارایی فاطمه(س). و همه اینها از وی فردی خودساخته و کاملا آگاه به مسائل روز ساخته بود, چرا که در دوران کودکی به جای بازی کودکانه اغلب به همراه پدر بود و به صورت مستقیم در جریان های سیاسی خبره شده بود.

و بعد از آن هجرت به مدینه؛ اوضاع در مدینه بسی بهتر از مکه بود. فاطمه زهرا (س) وقتی به انبوه جمعیتی نگاه می کرد که پیرامون پیامبر جمع شده بودند و قطرات آب وضوی او را به منزله تبرک می ربودند و باقیمانده غذای او را به منزله شفا با اشتیاق می گرفتند[۵] و می گریستند از معجزه اسلام اشک شوق می ریخت. اما مثل اینکه پیامبر هنوز نگران زهرا و مدینه است که بارها و بارها در جمع می گوید :” فاطمه پاره تن من است, هر که او را بیازارد, مرا آزرده و هرکه مرا بیازارد, خدا را آزرده.” و این نشان می دهد پیامبر نگران آینده زهرا(س) و اسلام هر دو بود.

 فاطمه زهرا(س) را خداوند برای علی(ع), پسر عمو و برادر پیامبر(ع) برگزید. ازدواج, این دو فرد آسمانی را از عرش به پایین نیاورد, بلکه این زوج عرش را با خود به پایین و خانه گلی خود فرود آوردند. چه ساده فاطمه(س) و علی(ع) بر سر یک سفره نشستند و همسایه پیامبر شدند.

اما در مدینه نیز جنگ های پی در پی که اغلب کفار مکه و قریش سبب آن بودند, آرامش را از زندگی مسلمانان گرفته بود؛ بدر و احد و خندق و خیبر. و اما بعد از خیبر که یهودیان برای اعلام صلح, فدک را به پیامبر اسلام(ص) بخشیدند. یعنی بدون اینکه جنگی صورت بگیرد فدک به دست آمد و طبق نص صریح قرآن در «آیه ۶ و۷ سوره حشر» خداوند اختیار این سرزمین ها را تنها به خود شخص رسول خدا(ص) سپرده است و ایشان نیز فاطمه را مستحق پاداش فدک می دانست.

اما شاید با خود اندیشیده بود که فاطمه(س) که دختر خدیجه, زن ثروتمند عرب بود و چه زیبا و با کمال میل خدیجه تمام دارایی اش را برای اسلام و در راه خدا خرج کرده چه به جاست که تنها بازمانده خدیجه مهربان را هدیه ای نیکو دهد, هر چند می دانست که فاطمه(س) بازهم درآمد فدک را خرج فقرا و مستمندان شهر خواهد کرد.

اما مثل اینکه خداوند هم با نزول آیه ای بر این تصمیم پیامبر  مهر تأیید زد و در همان هنگام آیه “وآت ذالقربی حقه”[۶] نازل شد و پیامبر(ع) به فاطمه(س) فرمودند:” فدک مال تو باشد.”

و اسلام قد کشید و فاطمه(س) از شکفتن اسلام شکفته می شد و هر دو در مدینه بالیدند و اسلام دین شادی بود و عیدها را پیامبر(ص) معرفی کرد؛ قربان و فطر و بعد از آن غدیر. که پیامبر(ص)  آن روز را عید غدیر نامیدند. غدیر عیدی بزرگ بود که حضرت فاطمه(س) و حضرت علی(ع) در آن روز مشعوف شدند و اسلام کامل شد و نعمت بر مسلمانان تمام شد و خداوند اسلام را در این روز برای مسلمانان برگزید.” الیَوم أکملتُ لکُم دینکُم و أتممتُ عَلیکُم نعمَتی و رَضیتُ لَکمُ الاسلامَ  دیناً”[۷]

و به حق چه واقعه عظیمی که دسته دسته مردم و حتی خواص نیز انتصاب علی(ع) را به عنوان جانشین پیامبر(ص) به او تبریک گفتند و با او دست بیعت دادند. ولی فقط خدا می داند که در آن لحظه همانان چه کینه ها در دل داشتند ون آن

 چه نقشه ها در سر؟!؟!

اما غدیر عیدی شد که هیچ سالی در مدینه آن را جشن نگرفتند و بزرگش نداشتند و حتی به آن بی حرمتی کردند و پیامش را پایمال نمودند؛ چرا که چند ماه بعد پیامبر رحلت نمود و پیامبر و غدیر را هر دو با هم دفن کردند، چه ها که رخ نداد……

و گذشت زمان تا پیامبر بیمار شد و  به روز های آخر زندگانی بابرکت رسول خدا(ص) رسید و پیامبر(ص) در بستر افتاد و نتوانست برخیزد و چهره ها عوض شدند و مدینه خوب و پاک, از کینه و هراس لبریز شد و سیاست جای اخلاص را گرفت. چه غمبار بود نگاه فاطمه زهرا(س) به صورت پدر و اشک ها که بر بالین پیامبر(ص) می ریخت. فاطمه(س) می گریست, آسمان می گریست, در و دیوار شهر مدینه می گریست. وداع با پیامبر رحمه للعالمین چه سخت بود.

در روزهای آخر زندگانی پیامبر(ص), عمر و ابوبکر از دستور پیامبر مبنی بر شرکت در جنگ به فرماندهی اسامه, به دلیل جوان بودن فرمانده سرباززدند و پیامبر متوجه خطر جدی از جانب بعضی ها برای اسلام و علی(ع) شدند و به همین علت در بستر بیماری کاغذ و قلمی خواستند تا وصیتی بر جای بگذارند که عمر با بی اعتنایی گفت:”إنَّ الرَجُلُ لیَهجُر, حَسبُنا کِتابَ الله”. این پیرمرد هذیان می گوید, مارا کتاب خدا کافی است. ای کاش بی اعتنایی بود که اهانت بود و اشک در چشمان پیامبر(ص) حلقه زد و عمق فاجعه را با تمام وجودش درک کرد و دانست؛ اینان که به این راحتی پرده حرمت پیامبر(ص) را دریدند, مسلما وصیت به جا مانده از پیامبر(ص) را راحتتر خواهند درید که اگر حتی دست نوشته ای هم بر جای بگذارد فایده ای نخواهد داشت. پس اصراری نکرد. زیرا محمد(ص), پیامبر فرشته ها که نبود تا همه مطیعش باشند بلکه پیامبر انسان ها بود و انسان گاهی چقدر طغیانگر است.

ضربت شمشیر علی(ع), مدح پیامبر از علی(ع) در جنگ ها و قرابت نزدیکش با پیامبر, در دشمن کینه ها ایجاد کرده بود و در دوست و همرزم حسود, حقارت. و آنها اندیشیدند که این حقارت هایی که از شأن بالای علی(ع) در آنها پدید آمده بود را با تحقیر علی و نادیده گرفتن فضائل او جبران کنند اما چگونه؟؟؟

آرام آرام پیامبر(ص) نیز با دلی نا آرام رخت از جهان بر بست و غم انگیز ترین روز تاریخ را قلم زد و فاطمه(س) و علی(ع) را در تنهایی گذاشت. در همین چند ساعت آخر همه با آنها بیگانه شدند و مدینه دیگر این دو را نمی شناخت. هنوز پیکر پیامبر اسلام بر زمین بود که عمر و ابوبکر و بعضی از بزرگان مدینه در خانه ای دور هم جمع شده بودند و برای آینده اسلام تصمیم می گرفتند مثل اینکه خدایی نیست, پیامبری وجود نداشته و اصلا غدیری اتفاق نیفتاده است. در نماز بر پیامبر هر کدام سعی داشتند در صف جلو تر نماز بایستند تا میزان قرابت خود را با پیامبر نشان دهند. و لحظاتی بعد پیکر پیامبر بر دست و صد افسوس که پیامش زیر پا بود و چه راحت پیام و پیامبر را با هم به خاک سپردند و دریغ و صد افسوس از آن همه زحمت که پیامبر با جان ودل کشید.

عمر و ابوبکر به گونه ای برای پیامبر مراسم عزاداری گرفتند مثل اینکه اصلا پیامبر دختری نداشته و نزدیکانش همسرانش بوده اند. اما فاطمه(س) و علی(ع) چه شدند ؟ چه بر سر اسلام آمد که اینان مدعی قرابت با پیامبر شدند و توصیه های پیامبر(ص) درباره فاطمه(س) از یادها رفت. خیلی زود بود برای فراموش کردن فرموده پیامبر(ص):” فاطمه بضعه منی, فمن أذاها فقد آذانی و من آذانی فقد أذا الله.”

اما حضرت فاطمه(س) با تمام وجود می گریست. شب می گریست و روز می گریست, برای پیامبر و اسلام که هر دو از دست رفته بودند می گریست و می فرمود:” صُبَّت علی مَصائبُ لو أنها صُبَّت علی الأیام صِرنَ لَیالِیاً”. مصیبت هایی بر من فرود آمد که اگر بر روزهای روشن فرود می آمد در سیاهی ظلمات شب فرو می رفتند.” به واقع چه شده بود که فاطمه(س) این گونه می گریست؟؟؟ این ناله ها به راستی در سوگ پدر بود یا در ماتم پیام او؟؟؟ و شاید فریادش از شرکی بود که تمام قد لباس اسلام پوشیده بود و دیگر مثل روزهای مکه دشمن در مقابل و شناخته شده نبود و تمام زحمات پیامبر را بر باد رفته می دید. فاطمه با درک بالایش از مسائل روز دریافته بود مسلمانان بدون اینکه آگاه باشند به سرعت در حال بازگشت به سوی جاهلیت هستند. (گریه های او چقدر شبیه گریه های عزاداری بر حسین(ع) بود و شاید او از این اوضاع بوی مهیا شدن کربلا برای حسین اش را حس کرده بود.)

 چیزی که واضح است این است که هیچ کدام از زنان مدینه با گریه فاطمه(س) مشکلی نداشتند, اما مثل اینکه عایشه و حفصه از گریه او احساس خطر می کردند چرا که نمی توانستند مثل او اشک بریزند ,پس شکایت حضرت فاطمه(س) را نزد پدرهایشان بردند و آنها هم فاطمه(س) داغدار را نه, بلکه پاره تن پیامبر(ص) را حتی از گریه کردن هم محروم کردند و گفتند یا شب گریه کن یا روز!!! چه بر سر مدینه آمدکه در این مدت کوتاه نه تنها حرفهای پیامبر(ص) بلکه حرمت یادگار پیامبر را هم از یاد برد.

 اما گریه امری ارادی نیست و نمی توان به آن دستور داد, پس این شد که بازهم یک صحنه عجیب و سوزناک در تاریخ ثبت شد, فاطمه(س) سوگمند دست فرزندانش را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش به زمین می چکید, از خانه اش و از کنار خانه پیامبر بیرون می آمد  و از کوچه های مدینه عبور می کرد و از شهر خارج می شد و در بیابان روی تخته سنگی می نشست و می گریست و می گریست و می گریست و غروب که خورشید در شفق به خون می نشست با دو چشم خونین به شهر بر می گشت. این گریه هم برای قدرت جدید مسئله جدی و خطرناکی شده بود.

عمر تلاش بسیاری می کرد تا از همه برای ابوبکر بیعت بگیرد و دلیل و برهان می آورد که دلسوزترین فرد برای اسلام ابوبکر است ,چون سنش بیشتر است و با پیامبر خویشاوند است. نکته جالب تاریخ این است که, اغلب آنان که دیرتر به اسلام روی آورده بودند زودتر با او بیعت می کردند!!! به هر حال ابوبکر خطبه خلافتش را در مسجد النبی, خواند و بیعتش را از همه گرفت الا چند نفر.

اما علی(ع) و گروهی از یاران خاص او با ابوبکر بیعت نکردند و به منزله اعتراض به بیعت با ابوبکر در خانه فاطمه(س) متحصن شدند. پس از آن عمر همراه خالد بن ولید و قنفذ و چند تن دیگر به طرف خانه فاطمه زهرا(س) حرکت کرد. عمر در زد و گفت:” اگر در را باز نکنید خانه را با اهلش به آتش می کشم.” فاطمه(س) پشت در رفت و پرسید:” چه کار داری؟” عمر تکرار کرد:” اگر در را باز نکنی خانه را با اهلش به آتش می کشم.” و  بعد برای اثبات حرفش آورد هیزمی را که آتشش عصر عاشورا بالا گرفت و پشت در ریخت و آتش زد و بعد با لگد در نیم سوخته را باز کرد که به پهلوی فاطمه زد و کودک نیامده فاطمه, اولین قربانی حماسه فاطمیه شد. عمر, از کنار پیکر بی رمق فاطمه(س) رد شد و داخل شد؛ از دری که پیامبر(س) بر آن سلام می داد و جبرئیل بی اجازه وارد نمی شد.

 علی(ع) را دستگیر کردند که به مسجد ببرند. اما فاطمه(س) کمر بند علی(ع) را گرفت و قنفذ به دستور عمر آنقدر به دست فاطمه(س) زد تا جدا شد و فاطمه زهرا(س) از هوش رفت. لحظه ای بعد به هوش آمد و پرسید:” علی کجاست؟” وقتی فهمید علی را با مسجد بردند, فقط خدا می داند فاطمه(س) با چه توانی بلند شد و دست حسن و حسین را گرفت و به مسجد رفت. در آنجا صحنه ای دید که هیچ گاه باور نمی کرد روزی به چشم خود ببیند؛ علی(ع) را که در کنار ابوبکر است و عمر با شمشیر آخته بالای سرش است و می گوید:” یا بیعت کن یا بمیر.” مسجد مملو از جمعیتی است که هیچ کس اعتراضی به این امر نمی کند.!!!

مگر نه همین دستها که بسته تورا              کنار برکه کمی پیش با تو بیعت بست

فاطمه(س) فریاد کشید و گفت :” می خواهید شوهرم را بکشید و کودکانم را یتیم کنید؟” یعنی بیعت نمی کند حتی اگر او رابکشید. فاطمه(س) دست حسن و حسین را گرفت و به سمت قبر پیامبر حرکت کرد تا نفرین کند. اما سلمان به دستور علی(ع) به سمت او رفت و گفت: “نفرین نکن و صبر کن.” فاطمه(س) هم برگشت و دست علی(ع) را گرفت و به سمت خانه حرکت کرد. مردم داخل مسجد نیز از این حادثه کمی متاثر شدند اما کوچک تر از آن بودند که بتوانند از قطع حقوق سالیانه خود از بیت المال, نترسند و پا به پای حضرت فاطمه(س) برای حق بایستند.  این حرکت برای فاطمه(س) پیروزی سیاسی بود هر چند به قیمت شکسته شدن پهلویش و سوختن در خانه اش بود. از همان روز بود که فاطمه جوان دیگر دست به پهلو می گرفت و راه می رفت.

پس از این ماجرا مردم هم در بیعت با ابوبکر شک کردند. عمر به ابوبکر گفت :”مردم بندگان دنیایند و جز آن هدفی ندارند. تو خمس و غنایم را از علی بازگیر و فدک را از دستش بیرون بیاور . وقتی پیروانش دست او را خالی دیدند رهایش می کنند.” چند نفری را  که در کنار علی(ع) بودند را با زور یا زر پراکنده کردند و دیگر خانه علی منشأ خطر بزرگی نبود اما می دانستند تا فاطمه(س) زنده است نمی توانند از علی(ع) بیعت بگیرند.

در میان گرد و غبار جریانات سیاسی پس از رحلت پیامبر سیمای دو مرد دیده می شود که تاریخ در دست و پنجه آنان شکل می گیرد : علی(ع) و عمر. علی(ع) با خضوع تمام نشسته است تا اسلام بایستد و عمر با وضوح تمام ایستاده است تا علی(ع) برنخیزد. و اینها را همه فاطمه(س), خوب می فهمد و یک خانه نشین بی اطلاع نیست. او یک زن مسلمان است. زنی که عفت اخلاقی بالایش او را از مسئولیت اجتماعی مبرا نمی کند. فاطمه(س) در برابر قدرتی که حق نمی دانست کمترین نرمشی نداشت و تا لحظه مرگ جبهه قاطع خود را دمی رها نکرد…

 ابوبکر با بی ادبی و بدون اجازه گرفتن و یا حتی اطلاع دادن به فاطمه(س) دستور اخراج تمام کارگران فدک را می دهد و بعد کارگران دیگری به جای آنها منصوب می کند. بدین ترتیب فدک نه تنها از دست فاطمه بلکه از دست محرومان مدینه خارج شد. اما فدک برای فاطمه زاهده و بریده از دنیا چه اهمیتی داشت؟ فدک مزرعه کوچکی بود که اگر بزرگ هم می بود, برای حضرت فاطمه(س) کوچکتر از آن بود که به کشمکش بپردازد اما فدک که نشانه ای از غصب و رژیم حاکم بود برایش اهمیت ویژه ای یافته بود و از منظر او, فدک یعنی خلافت و خلافت یعنی فدک. فدک بعد اقتصادی خلافت است و خلافت بعد سیاسی فدک.

فاطمه(س) که رنگش روز به روز زردتر می شد و در بستر بود, هنگامی که شنید, فدک را به نفع حکومت ناحقشان غصب کردند, با همان تن بیمار برخاست و به ابوبکر مراجعه کرد و از او پرسید :”چرا کارکنان مرا از ملکم خارج کردی؟” ابوبکر گفت:” با اینکه می دانم دروغ نمی گویی باید برای ادعایت شاهد بیاوری. واعجبا که ابوبکر به مخاطب آیه” انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا” برای چیزی که خودش شاهد بخشش آن از سوی پیامبر بوده است می گوید شاهد بیاور. فاطمه(س), علی(ع) را به عنوان شاهد آورد. ابوبکر گفت:” شاهدت کم است.” واحیرتا که می گوید شاهدت کم است و فراموش کرده بارها و بارها و بارها پیامبر(ص) فرموده:” الحق مع علی و علی مع الحق”.

 و فاطمه(س), این بار ام ایمن را برای شهادت آورد و ام ایمن آنجا تاریخ گذشته را برای ابوبکر ورق زد و گفت:“پیامبر(ص) هنگام نزول آیه “و آت ذاالقربی حقه ..”فدک را به فاطمه بخشید” و ابوبکر ناچار فدک را به فاطمه(س) بازگرداند. همان هنگام عمر وارد شد و از ابوبکر از نتیجه کار پرسید و ابوبکر گفت :”چون فاطمه شاهد آورد فدک را دوباره به او واگذار کردم.” عمر با خشونت نوشته ابوبکر را از دست فاطمه زهرا(س)گرفت و تف کرد. (با بی ادبی بر صورت دختر پیامبر سیلی زد) و نوشته را پاره کرد. ابوبکر هم کار عمر را توجیه کرد و گفت :” علی به عنوان شاهد قبول نیست “و فاطمه(س) گریان خارج شد.

روز دیگر علی(ع) به ابوبکر مراجعه کرد وگفت :”چرا فدک را گرفتی؟” ابوبکر گفت :” شاهدش کم بود“. علی که در قضاوت عالم ترین و در اجرای عدالت عادل ترین بود, فرمود:” فدک نزد ما بود و تو ادعای دیگری داری پس تو باید شاهد بیاوری نه ما“. و اینجا حقانیت فاطمه برای تاریخ نیز ثابت شد اما عمر که آنجا بود, گفت :” ای علی رها کن این حرفها را.”و علی(ع) از جواب عمر دانست فاتحه اسلام و عدالت را در جامعه ای که او خلیفه اش باشد باید خواند و اینجا بود که  فرمود:” إنا لله و إنا إلیه راجعون و سیعلم الذین أی منقلب ینقلبون.”

روز دیگر فاطمه(س) نزد ابوبکر رفت و از باب دیگری وارد شد و مطالبه ارث کرد تا شاید بتواند فدک را بازپس گیرد و گفت :” ارث پدرم را بده.” ابوبکر گفت :”پیامبران ارث نمی گذارند.” فاطمه(س) در جواب آیه “و ورث سلیمان داوود“را خواند و فرمود:” مگر سلیمان از داوود ارث نبرد؟” اما ابوبکر تکرار کرد:”پیامبران ارث نمی گذارند.” باز فاطمه(س) در جواب آیه ” فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب” را خواند و باز هم ابوبکر تکرار کرد:”پیامبران ارث نمی گذارند.” و فاطمه(س) برای سومین بار آیه “یوصیکم الله فی اولدکم للذکر مثل حظ الأنثیین” را خواند و برای سومین بار ابوبکر بدون هیچ سندی همان حدیث خودش را خواند و گفت:”به تو گفتم، پیامبر گفته پیامبران ارث نمی گذارند”. در آن جلسه عایشه و حفصه هم بودند که حرف ابوبکر را تصدیق کردند و به نفع او شهادت دادند.

برای خانم فاطمه(س) روشن بود, فدک از دست رفته است. سرور زنان اهل بهشت, خسته و شکسته از منازعه بر سر فدک, به خانه بازگشت. او اکنون به مستمندان و کارگران فدک می اندیشید و به تمام آنها عشق می ورزید اما دیگر درآمدی نخواهند داشت. فاطمه(س) امروز را بسی سیاهتر از آن روزهایی می دید که شکمبه گوسفند بر سر پیامبر(ص) می ریختند. آن روزها امید بهبودی در اوضاع بود اما امروز چه؟ اکنون همه تلاشها و زحمات بر باد رفته بود. شاید زهرا(س) با خودش گفته باشد تو دیگر چرا؟ تو که تلاش پیامبر را در راه اسلام دیدی و در کنارش شمشیرها زدی! تو دیگر چرا؟ اما دلیلش روشن است چون ابوبکر هم انسان است و قدرت جاذبه دارد و شیطان ازاین جاذبه ها برای فریب دادن انسان ها چه خوب استفاده می کند. این قانون آفرینش است.

فاطمه(س) به خانه بازگشت و به علی(ع) گفت:” ای پسر ابیطالب, مثل جنین دست به زانو گرفته ای و مثل مردمان بهتان خورده گوشه نشسته ای. تویی که شاهپر بازهای شکاری را در هم شکسته ای و امروز مرغ بال شکسته ای تو را در هم شکسته است. این فرزند ابی قحافه است که بخشش پدرم و قوت لا یموت فرزندانم را ستمکارانه از من ربوده و آشکارا به مجادله و دشمنی با من برخاسته تاآنجا که فرزندان قبیله دست از یاریم کشیده اند و مهاجران چشم بر خویشاوندی ما پوشیده و مردم ستمی را که بر من شده را نادیده گرفته اند. نه کسی مانع ستمکاری آنان شد و نه کسی از من دفاع کرد. با دلی که خشم خود را می خوردم از خانه بیرون رفتم و با خواری به خانه برگشتم. آن روز که شمشیرت را در نیام کردی, گونه ات را به زمین ساییدی. تو گرگ ها را از هم می دریدی و امروز به زمین نشسته ای. من آنچه را باید بگویم گفتم و ادعای باطلی نکردم در حالی که مرا هیچ اختیاری نیست. کاش پیش از این وهن وذلت مرده بودم. از این سخنان گلایه آمیز ازخدا عذر می خواهم و تو شاید وظیفه حمایت از من را در این شرایط نداشته باشی. وای بر من از هر صبحدمی که بر من می گذرد. آن که ستون خیمه زندگی من بود , مرد و تکیه گاهم فروریخت. شکایتم را نزد پدرم می برم و از خدا دادخواهی می کنم که انتقامش از همه سخت تر است.”

چهره حضرت فاطمه(س) از اشک خیس بود. اشک مانند خون از گونه هایش سرازیر بود. علی(ع) او را نشاند و آرام کرد و مهربان و صمیمی برایش گفت که پیامبر روزهای آخر به من گفت کارهایی را انجام ندهم و من انجام نمی دهم و اما کارهایی را هم به تو گفت انجام بده که انجام می دهی. با یادآوری کلام پیامبر(ص), فاطمه(س) کمی آرام شد؛ مثل آرامش دریا پس از طوفان و به آرامی گفت:” سبحان الله“. به راستی جه جمله ای زیباتر از این می توانست در این مکان و زمان تاریخ جای بگیرد؟!؟!؟

ابوبکر در سخنرانی که داشت, درباره این دو بزرگوار یعنی علی(ع) و فاطمه(س) گفت؛ مانند روباهی است که شاهدش دمش است. چه وقیح و زشت است پاره تن پیامبر را چنین توصیف کردن و چه وقیح تر است سکوت مسلمانان مدینه در مقابل این اهانت ها!!!

اما یگانه دختر انقلابی پیامبر لحظه ای از مبارزه علیه خلافت به ناحق شکل گرفته دل نکند و باز هم تاریخ مدینه شرمنده شد از اینکه؛ شب ها هنگامی که تاریکی شب مدینه را فرا می گرفت, زهرا(س) از خانه بیرون می آمد سوار بر مرکب. همراه حسن و حسین در حالی که علی(ع) پیشاپیش آنها گام بر می داشت به خانه انصار مراجعت می کرد. انصار آخرین امید فاطمه(س) برای نجات پیام پیامبر از چنگ ارتجاع عرب بودند. اما پاسخ انصار به فاطمه یک افسوس بود :”افسوس, ما با ابوبکر بیعت کردیم, اگر شوهر تو قبل از ابوبکر نزد ما آمده بود, با او بیعت می کردیم.” و حضرت علی(ع) پاسخ می داد:” آیا سزاوار بود من جنازه پیامبر را در خانه اش روی زمین بگذارم و آن را دفن نکنم و برای منازعه بر سر خلافت بیرون بیایم؟” در میان انصار و در تاریکی شب, ۴۴ نفر قول بیعت و همکاری با علی را دادند و قول دادند که روز بعد به نشانه اعلام آمادگی برای دفاع از پیام پیامبر و امامت علی مسلحانه آماده قیام شوند ولی روز بعد که شد جز ۴ نفر کسی سر قرار خود حاضر نشد وعلی دو شب دیگر هم به سراغ آنها رفت و آنها همچنین در تاریکی شب قول می دادند و در روشنایی روز از وحشت حکومت عقب نشینی می کردند و علی(ع) که اوضاع را چنین دید خانه نشین شد و به جمع آوری قرآن پرداخت و با دست خود قرآن نوشت و فاطمه(س) بر این خانه نشینی او می گریست.

 گاه فاطمه(س) بر سر قبر حمزه می گریست و می گفت:” حمزه برخیز! که اینک انصار تنگه مقاومت و ایثار را به هوای غنیمت های سیاسی و اجتماعی که در صحن مدینه افتاده است, رها کرده اند. در حالی که مدینه به تسخیر سپاه فرهنگ و اندیشه و سیاست قریش در آمده است. پیام پیامبر در صحن مسجدالنبی در زیر پای اشرافیت قریش افتاده و جان می سپارد.اشراف قریش الله اکبر گویان در اندیشه ساختن بتکده های جدیدند تا در آنها طلا را ستایش و پرستش کنند. حمزه! هیچ کس نیست که از علی و هر که محمدی است, دفاع کند. مدینه النبی در خطر است. پیامبر به ملکوت اعلی عروج کرده. من و علی و قرآن, سه معجزه بزرگ اسلام در مدینه العرب تنها مانده ایم و خطر از همه سو ما را تهدید می کند. تنها تر از الواح موسی در عصر سامری, بی پناه تر از ناقه صالح و غریب تر از غربت هاجر! چه کسی از ما دفاع خواهد کرد؟ حمزه برخیز.”(دریغ از اینکه موسی چهل روز به طور رفته بود و الواح سامری تنها شدند اما فاطمه(س) به محض رحلت  پیامبر(س) تنها شد.)

و اکنون جنگی بود متفاوت از جنگ با ابوجهل و ابوسفیان و ابولهب . این بار جنگ با چهره های انقلابی شناخته شده بود؛ و دشمنان فاطمه در این جا بسیار نیرومند تر از دشمنانی بودند که در مکه مبارزه می کردند. همیشه مبارزه در جبهه داخلی سخت تر و بیچاره کننده تر از جبهه دشمن خارجی است.

خانم فاطمه(س), پس از گفت وگو با ابوبکر و بی نتیجه ماندن بازگشت فدک, تصمیم گرفت در مسجدالنبی و با حضور نخبگان سیاسی و توده های مردم سخنش را و آخرین سخنش را با مردم و با تاریخ بگوید تا شاید بتواند کاری کند که نخستین خشت این بنا را کج نگذارند. خبر سخنرانی فاطمه(س) در مدینه پیچید و مسجد لبریز جمعیت شد. ابوبکر و عمر نیز در صف اول مستمعین بودند. نفس در سینه مدینه و مسجد حبس شد. مدینه یک پارچه سکوت شد و پارچه ای در میان مسجد آویزان شد و دختر پیامبر در میان زنان بنی هاشم و با حجب و حیا و در عین حال قدم هایی به استواری قدم های پیامبر و حتی با آهنگ پای پیامبر وارد مسجد شد و در آن طرف پرده نشست.

 فاطمه(س) لحظه ای سکوت کرد و بعد ناله ای جگرسوز از عمق وجود زد که بغض فاطمه و مسجد و حاضران و تاریخ با ناله او شکسته شد, سپس شروع کرد و فرمود:” بسم الله الرحمن الرحیم؛

” سپاس خدای را برآنچه انعام فرموده و شکر هم او را  بر آنچه الهام کرده و ثنا و ستایش بر آنچه از پیش ارزانی داشته. حمد به خاطر همه نعمت ها و مواهب و هدایایی که پیوسته بشر را احاطه کرده و پیاپی از سوی او بر انسان نازل شده و شماره آنها از حوصله عدد بیرون است و مرزهای آن از حد جبران و پاداش فراتر و دامنه آن تا ابد از حیطه ادراک بشر گسترده تر و مردمان را جهت فزونی نعمت ها دعوت به شکر کرد و ستایش خلایق را با افزایش نعم خویش برانگیخت و دعا را وسیله افزونی نعمت ها قرار داد.

و شهادت می دهم جز خدای یکتا و بی همتا خدایی نیست. خدایی که هیچ شریکی برایش متصور نیست, کلمه ای که اخلاص, تأویل آن است و دلها به آن گره خورده است و اندیشه به نور عظمت آن روشن شده است. خدای متعالی که فراتر از دید چشم ها و توصیف زبان ها و درک اندیشه ها و گمان پندارهاست که کیفیت ذات او را دریابند.

پدیده ها را از نیستی و بدون آن که چیزی پیش از آنها موجود باشد, به وجود آورد و بدون پیروی از نقشه و صورتی , آنها را ایجاد کرد و به قدرت و مشیت خود, وجود بخشید. بی آنکه به خلقت آن محتاج باشد یا در آن فایده ای بجوید مگر تثبیت حکمتش و هشیار کردن خلایق بر طاعتش و اظهار قدرتش و راهنمایی مردم به عبودیتش و عزت بخشیدن به دعوتش . سپس ثواب را در مقابل طاعت و عقاب را  در برابر معصیت قرار داد تا بندگان از خشم و انتقال به عذابش به سوی جنات رحمتش شتاب گیرند.

شهادت می دهم که پدرم محمد(ص) بنده خداوند و پیامبر اوست. خداوند او را انتخاب نمود, پیش از اینکه به سوی مردم بفرستد و نامزد رسالتش کرد او را, پیش از آنکه او را بیافریند و او را برگزید و برتری بخشید, پیش از آنکه مبعوثش کند. هنگامی که هنوز همه موجودات در پرده غیب مستور بودند و در سرحد عدم و در هاله ای از ترس و وحشت و ظلمت سیر می کردند. از آنجا که خداوند علم و احاطه و معرفت به عواقب امور و حوادث و روزگار و منزلگاه و مقدرات داشت,او را برانگیخت پس از همه انبیا تا کار خدایی خویش را با شخص او به آخر برساند و حکم قطعی خویش را امضا کند و مقدرات حتمی خود را جاری سازد. پس محمد(ص) پس از برانگیخته شدن دریافت به رغم شناخت فطری بشر از خدای یگانه, امت ها در دین متفرق اند و هنوز در آتشکده ها به اعتکاف نشسته اند و در بتکده ها پرستش می شود. در این هنگام بود که خدای متعال ابرهای تیره ظلمت را با پیامبرش روشن کرد و از دل ها ابهام و از چشم ها سایه حیرت را کنار زد و او کمر به هدایت مردم بست و آنان را از گمراهی ها ونا بینایی ها نجات بخشید و به دین استوار هدایت کرد و به صراط مستقیم فراخواند.

آن گاه که رسالت خود را انجام داد, خدا او را به لطف و مهربانی و با میل و رغبت خودش و ایثار دنیا بر آخرت به سوی خویش خواند و بدینسان هم اکنون محمد(ص) از رنج خانه دنیا آسوده و در میان فرشتگان ابرار و رضوان پروردگار غفار فرورفته و در قرب ملک جبار بار یافته است. درود خدا و رحمت و برکاتش بر پدرم, پیامبر و امین و برگزیده و پسندیده وی باد.”

سکوت بر مسجد سایه افکنده بود و زمان از حرکت ایستاده بود. گویی صدای تپش قلب ها از سینه ها شنیده می شد. آن گاه فاطمه(س) خطاب به حضار گفت:

” شما بندگان خدا مورد خطاب امر ونهی الهی هستید و حاملان دین و وحی خدا و امین پروردگار در اجرای احکام خداوندید و ابلاغ کنندگان آنها به امت هایید, زمامدار حق اکنون در میان شماست باپیمانی که از پیش با شما بسته و یادگاری که در میان شما باقی گذاشته, کتاب ناطق خداست؛ قرآن صادق و نور فروزان و شعاع درخشان است. کتابی که حجت های آن روشن است و دارای لطایف آشکار و ظواهری روشن است و پیروان قرآن همواره مفتخر و مورد غبطه اقوام دیگرند. کتابی که پیروی از آن به بهشت رهنمون است و گوش دادن به ندای آن موجب نجات است. با قرآن به دلایل نورانی الهی و واجبات خدا و محرماتی که از آنها باید اجتناب شود و آیات قدرت و عظمت روشن الهی و براهین آشکار و فضایل انسانی و مواردی که اذن داده شده و مقررات واجب گردیده , می توان رسید.

پس بدینسان خداوند متعال ایمان را وسیله پاکی شما از شرک و نماز را برای دوری از کبر و نخوت و زکات را برای تزکیه نفس شما و افزایش روزی, روزه را برای تثبیت اخلاص و حج را برای پایداری دین شما قرار داد, عدل را برای  پیوستن قلب ها و اطاعت از ما را بر شما واجب کرد برای ایجاد نظم در ملت و امامت ما را بر شما واجب کرد برای ایمنی از تفرقه و جهاد را مایه عزت اسلام قرار داد, صبر و پایداری در برابر مشکلات را وسیله جلب پاداش الهی و امر به معروف را برای مصلحت عامه مردم, نیکی به پدر و مادر را سپری ساخت برای محافظت از آتش خشم خدا و صله ارحام را موجب افزایش جمعیت و قدرت ساخت, قصاص را برای حفظ خون ها و وفای به نذر را برای رسیدن به مغفرت و آمرزش الهی, رعایت موازین در خرید و فروش را برای از میان رفتن کم فروشی قرار داد و نهی از نوشیدن شراب را برای دوری از پلیدی ها, اجتناب از تهمت ناروا را حجابی در برابر غضب خداوند و ترک دزدی و سرقت را برای ایجاد عفت و امنیت عمومی مقرر داشت. و شرک را حرام کرد تا خداپرستی جامه اخلاص بپوشد. پس ای مردم تقوای خدا پیشه کنید آنچنان که شایسته است و جز در لباس اسلام نمیرید. در آنچه امر و نهی نموده خدا را اطاعت کنید که همانا بندگان اندیشمند خدا به مقام خشیت خدا نائل می شوند”

تعجب و حیرت در چشمان مردم مسجد موج می زد. به راستی که دختر پیامبر در بلاغت و فصاحت بی نظیر بود و چه زیبا و با منطق سخن می راند. آیا او این سخنرانی را در طی چند سال یا چند ماه تدارک دیده؟؟؟ تلفیق سخنان زمینی با آیات قرآنی عجب اعجازی آفریده بود.

  اما دریغ از این همه زمین لم یزرع که فاطمه(ع) با پاک دلی تمام در حال شخم زدنش بود و افسوس از گوش هایی که شنید و دل هایی که از خواب بیدار نشد یا نخواست بیدار شود. و فاطمه(س) ادامه داد:

“هان ای مردم! بدانید من بی شبهه, فاطمه ام و پدرم محمد(ص) است. این نخستین و آخرین گفتار من با شماست. نه غلط در گفتارم جا دارد و نه خطا در کردارم راه دارد. چیزی که قابل تردید نیست از میان خودتان پیامبری به سوی شما آمد و آنچه که رنج شما در آن بود بر وی سخت گران بود و بر هدایت شما حرص می ورزید و با مؤمنان مهربان و رئوف بود و اگر بخواهید او را بشناسید, می بینیدکه پدر من بوده و نه پدر زنان شما و برادر پسر عم من بوده و نه برادر مردهای شما. وه چه نیکو نسبتی است این نسبت! درود خدا بر او و بر فرزندانش باد.

او رسالت خود را به انجام رسانید و با انذار آغاز کرد. از پرتگاه مشرکان رو برتافت و شمشیر بر فرق آنان می نواخت. گردن هایشان را گرفت و گلوگاه شان را فشرد و با بهترین زبان, زبان موعظه و حکمت آنان را به سوی خدا دعوت کرد. آن قدر بت شکست و آن قدر پشت افکار آنان را به خاک مالید تا سرانجام سپاه گرد آمده دشمن شکست خورد و عقب نشینی کرد و بامداد اسلام از افق تاریک شرک به چهره تابناک حق جلوه گر شد و زمامدار دین لب به سخن گشود و آوای شیاطین خاموش شد و خارهای نفاق, هلاک شد و همبستگی کفر و نفاق از هم متلاشی شد. شما کلمه اخلاص (لا إله إلا الله) را به همراه گروهی از مجاهدان روسفید به زبان راندید, در حالی که تنها و تهی بودید. قبل از رسالت پیامبر در نزدیکی آتش سهمناک نابودی بودید و در حقارت به مانند جرعه آبی در دهان و لقمه ای روی زبان, که هضم و بلعیدن آن آسان است بودید و ضعفتان طمع برانگیز بود برای قدرتمندان, پاره آتشی بودید که روشن نشده, خاموش می شدید, زیر پا بودید و لگدمال عابران, از گندابی می نوشیدید و از گوشت مردار خشک شده تغذیه می کردید.

 در ذلت بودید و مطرود از جوامع بشری به سر می بردید و همواره در بیم ابر قدرت های اطرافتان بودید که هستی شما را نربایند. در این هنگام بود که خدای متعال شما را از چنان وضع فلاکت بار و شرایط سخت به وسیله محمد (ص) نجات بخشید, درود خدا بر او. چه بلاها از دست مردم کشید, از گرگان عرب و سرکشان اهل کتاب. و هر وقت آتش جنگی به پا می شد خدا خاموششان می کرد و هردم که شاخی از شیطان نمودار می گشت و یا اژدهای مشرکان دهن باز می کرد, پدرم برادرش, علی(ع) را به کام اژدها می فرستاد. او هم با پایداری تا سر آن فتنه انگیزان را به خاک نمی مالید و با شمشیر شرربارش آتش فتنه را خاموش نمی کرد, برنمی گشت. او در عشق خدا غرق بود, در اجرای فرمان او کوشا, پیوسته در کنار رسول خدا بود با پیوند نزدیک به رسول خدا, سروری از اولیای خدا و همیشه آماده برای جهاد, خالص و زحمتکش و کوشا در راه اسلام بود. اما شما در آن گیر ودار خوب آسوده زیستید و خوب خوش گذراندید, در انتظار هلاکت ما و جویای خبر سقوط مجاهدان اسلام به سر می بردید و به هنگام نبرد رویارو عقب نشینی می کردید واز کارزار می گریختید. شما چشم به راه گردش روزگار علیه ما شدید تا پدرم وفات کرد.

پس وقتی که خدا برای پیامبرش منزلگاه انبیا و مأوای اصفیای خود را برگزید, خار نفاق که در دل ها خلیده بود, آشکار گشت ولباس دین پوسیده شد و سردسته گمراهان که لب فروبسته بود, زبان گشود و فرومایگان گمنام باقدر و منزلت شدند و باطل گرایان گمراه به صدا در آمدند و در قلمرو شما به تکاپو پرداختند (زمینه برای شیطان فراهم شد) و شیطان از نهانگاه خود سر درآورد و شما را به سوی خود خواند و شما را به دعوت خود پذیرا یافت و بر فریبش آماده. سپس شما را از جا بلند کرد و دید شما چه راحت برمی خیزید, شما را گرم کرد و دید چه آسان گرم می شوید و آتش در خرمن کینه هاتان انداخت و دید چه زود شعله می گیرید. در نتیجه به اغوای شیطان بر شتری نشانه گذاشتید که از آن شما نبود و بر چشمه آبی راندید که شما را در آن نصیبی نبود و غصب محض بود. خطایی خواسته و اشتباهی دانسته!!! این شتابزدگی ها در حالی انجام گرفت که هنوز دیری از رحلت پیامبر نگذشته و جراحت درونی ما در فراق رسول اکرم التیام نپذیرفته و پیکر پاکش به خاک سپرده نشده بود. بهانه آوردید که از فتنه می ترسیدیم, وای که هم اکنون در فتنه اید. الان در قعر فتنه فرو رفته اید و براستی که جهنم فراگیرنده کافران است.

چه دور شدید! و چه شد بر شما؟! چرا از راه خدا منحرف شدید؟! چه کردید؟ به کجا می روید؟ در حالی که کتاب خدا فراروی شماست, دستوراتش روشن و احکام آن واضح و نشانه های آن پیداست و نهی ها و امرهای آن آشکار است, شما آن را پشت سر انداخته اید و زیر پا گذاشته اید. آیا از آن گریزان شده اید؟ یا غیر آن را به حکمیت می طلبید؟ آه که ستمکاران جانشین بدی برای قرآن برگزیدند!« و هر کس جز اسلام دینی را انتخاب کند از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران است.» چندان درنگ نکردید که فتنه ها آرام گیرد, ناقه خلافت را پیش از آنکه حتی رام شود به سوی خود کشیدید, آتش فتنه ها را برافروختید شعله های آن را دامن زدید و با جان و دل به نداهای گمراه کننده شیطان پاسخ دادید و به خاموش کردن انوار روشن دین و ازبین بردن سنت های پیامبر برگزیده او پرداختید! به بهانه گرفتن کف از روی شیر, آن را تماما مخفیانه نوشیدید و با انبوه مردم بر فرزندان و خاندان پیامبرتان حمله ور شدید, اما این را بدانید, بسان کسی که با کارد پیکرش چاک چاک شود, در برابر شما استقامت و صبر می کنیم.

هم اکنون شما می پندارید که ما ارث نمی بریم؟! آیا در پی حکم جاهلیت اید؟! چه کسی حکمش از خدا بهتر است برای کسانی که ایمان دارند؟ آیا نمی دانید که من دختر پیامبر شمایم؟ آری مانند آفتاب تابان بر شما روشن است که من دختر او هستم. ای مسلمانان! آیا رواست که ارث من به زور گرفته شود؟؟ ای فرزند ابو قحافه! ای ابوبکر؛ آیا در کتاب خداست که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! عجب نوبر زشتی آورده ای! آیا از روی عمد کتاب خدا را ترک گفته و در پشت سر انداختید, یا نمی فهمید که می گوید “سلیمان از داوود ارث برد” . آیا قرآن در ماجرای زکریا نمی گوید, یحیی بن زکریا عرضه داشت:” خدایا از جانب خود فرزندی به من ببخش که از من و از آل یعقوب ارث ببرد!” این کلام قرآن است که:” خویشاوندان در ارث بردن بر بیگانگان ترجیح دارند.” و فرمود:” خداوند به شما درباره فرزندان توصیه می کند که سهم پسران دوبرابر دختران است.” و فرمود:” اگر شخص مالی را پس از خود باقی گذاشت برای پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک به طور شایسته وصیت کند.”و ” این بر همه پرهیز کاران حق است.”

 و شما چنین می پندارید که من هیچ بهره و ارثی از پدرم نمی برم؟! آیا خداوند به شما آیه ای مخصوص نازل کرده و درآن پدرم را استثنا نموده؟! یا می گویید من و پدرم پیرو دو مذهب جداگانه ایم و پیروان دو مذهب ارث نمی برند؟! آیا من و پدرم اهل یک دین و ملت نیستیم؟! آیا شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمویم واردترید؟! پس بیآ و بگیر! این مرکب آماده و مهار شده را که آماده بهره برداری است را بگیر و ببر, اما بدان در روز حشر با تو روبه رو خواهم شد. در دادگاهی شایسته که داور آن خدا و سرپرستش محمد (ص) است و چه خوش وعده گاهی است قیامت. “در آن روز اهل باطل زیانکار خواهند بود و در آن وقت پشیمانی سودی ندارد. برای هر خبری قرارگاهی است و بزودی خواهید دانست که چه کسی دچار عذاب خوارکننده و عذاب جاویدان خواهد شد؟”

معلوم نیست مسجد انباشته از سنگ بود یا آدم؟ پس چرا آتش نگرفتند و دود نشدند یا لا اقل آب نشدند و به زمین فرو نرفتند؟!؟! یک مرد در آن همه جمعیت نبود که برخیزد و از دختر پیامبر(ص) دفاع کند ؟؟ میان آن همه جسد و جنازه انصار و مهاجر در قبرستان مسجد حتی یک دست مردانه هم نبود که شمشیری از نیام بیرون آورد و حق فاطمه مظلومه را طلب کند. افسوس که نه صدایی و نه تکانی و نه….

آن گاه فاطمه(س) انصار را مخاطب خود ساخت و گفت:

” ای بزرگ مردان! و ای بازوان ملت! و ای یاوران اسلام! این کوتاه بینی وسستی بی توجهی نسبت به حق من برای چیست؟ و این تغافل و سهل انگاری در برابر ستمی که بر من می رود از چیست؟ آیا پدرم رسول خدا(ص) نمی فرمود:” حرمت هر کس را با احترام به فرزندش نگه داشته می شود؟” چه زود یادتان رفت؟! و چه با شتاب به بیراهه رفتید! شما می دانید حق با من است و حق پایمال می شود و می توانید از من حمایت کنید و حق مرا بگیرید اما نمی کنید؛. آیا می گویید: پیامبر مرد؟  (و همه چیز تمام شد و خاندان نبوت گم شد)؟

آری مرگ او حادثه بزرگی بود که اثر آن همه جا را گرفت و شکافش هیچ گاه پر نمی شود و زخمی است که هر روز بازتر می شود و روی زمین با غیبتش تیره گشت و ستارگان در مصیبتش گرفته شدند و در فراغش کوه های امید و آرزو متلاشی شده و خارهای یأس آشکار. با مرگ او حرمت ها شکسته شد و هیچ حریمی محفوظ نیست.

فقدان پیامبر به خدا فاجعه بزرگ و مصیبت بس عظیمی بود که همچون مصیبت سختی مثل آن و بدبختی ای مانند آن نیامده. این کتاب خدای عزوجل در خانه های شماست که در صبح و شام و بلند و آهسته و به صورت عادی و یا با لحن زیبا می خوانید و این مصیبت را پیش از ورود خبر داده و می گوید:” قبل از پیامبر هم به پیامبران گذشته حادثه حتمی و قطعی مرگ وارد شده”!” نیست محمد جز اینکه پیامبر است و پیش از او پیامبرانی آمده اند پس اگر او بمیرد و یا کشته شود, شما به جاهلیت خواهید برگشت؟! شما مطمئن باشید اگر کسی برگردد زیانی به خدا نمی رسد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

هان ای فرزندان قبیله قیله! آیا رواست مرا از ارث پدر محروم سازند و شما نظاره گر باشید؟ آیا رواست نوای دادخواهی من را بشنوید و دم برنیاورید؟  صدای من در میان اجتماعتان طنین می افکند, دعوت مرا می شنوید و از حال و روزم با خبر می شوید؟! و شما افراد زیادی هستید و ساز و برگ و نیرو دارید. سلاح و زره و سپر دارید. به ندای من پاسخ نمی دهید؟! فریاد استغاثه مرا می شنوید, اما یاریم نمی کنید؟! شما مردان جنگی هستید که به خیر و صلاح معروف و شناخته شده اید. بر شما که نام انصار ویاور نهاده شده, شما که دست چین و برگزیده شدید, شما چرا؟؟؟ شما همانید که با عرب پیکار کردید و زخم خوردید و زخم زدید. رنج کشیدید و محنت بردید. با امت های مختلف شاخ به شاخ شدید و رو در روی پهلوانان و جنگجویان بزرگ ستیز کردید و پیوسته با ما گام برمی داشتید و اوامر ما را گردن می نهادید تا اینکه آسیاب اسلام بر محور خاندان ما به گردش در آمد و خیر و برکت روزگار جاری شد و نعره شرک خاموش شد و دیگ تهمت و طمع از جوشش  افتاد و آتش کفر خاموش شد و صدای هرج و مرج در گلو خفه شد  و دین نظام یافت و شکل گرفت.

پس چرا بعد از آن همه زبان آوری دم فرو بسته اید و به وادی حیرت افتاده اید؟ و چرا حق را بعد از آشکار شدنش مخفی می کنید؟ چرا پس از آن همه پیشگامی, عقب نشینی کردید و پس از ایمان به شرک برگشتید؟! قرآن می گوید:” آیا نمی جنگید با قومی که پیمان خود شکستند و کمر به اخراج رسول بستند و آتش جنگ را برافروختند؟ آیا از آنان می ترسید؟پس خدا سزاوارتر است برای ترسیدن, اگر ایمان داشته باشید.”

هشیار باشید! می بینم به خوشگذرانی و راحت طلبی روی آورده اید و کسی را که شایستگی دخل و تصرف در کارها را دارد, کنار زدید! و به تن پروری در گوشه ای آرام تن دادید و از تنگنای مسئولیت به فراخنای بی تفاوتی و بی خیالی روی آوردید. آنچه را از ایمان برگرفته بودید, به بیرون افکندید وآنچه را که به گوارایی فرو برده بودید, بالا آوردید. چه باک, این آیه قرآن است که”  اگر شما وتمام افراد روی زمین کافر شوید به خدا زیانی نمی رسد, خدا حمید است و بی نیاز از همگان.”

آگاه باشید من گفتم, آنچه را باید بگویم بااینکه می دانم سستی و خواری و ترک یاری حق در وجود شما خانه کرده و خیانت و بی وفایی با گوشت و پوستتان عجین شده است, اما اینها جوشش دل اندوهگین است و فوران خشم و درد و حرکت امواج خروشان غمی در دریای دلتنگی است که سر بر ساحل سینه می ساید و رخ می نماید. به هر حال, آنچه گفته شد اتمام حجت با شما بود.

حال بگیرید این مرکب خلافت را و آن فدک را ولی بدانید که مرکب خلافت, پشتش زخم و پایش مجروح است و نه سواری می دهد به شما و نه راه می رود برای شما. داغ ننگ ابدی بر آن خورده و نشان از غضب الهی دارد. رسوایی ابدی با اوست. هر که به آن بیاویزد فردا در آتش خشم خدا که قلب ها را احاطه می کند, فرو خواهد افتاد. بدانید آنچه را انجام می دهید همه را خدا می بیند و به  زودی ستمگران خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت. و من دختر آن کسی هستم که شما را از عذاب دردناک پیش رویتان خبر داد. پس بکنید هر چه می خواهید و ما هم به وظایف خود عمل می کنیم و منتظر باشید و ما نیز در انتظاریم …..

سکوت سراسر مسجد را فرا گرفته بود. حضرت فاطمه(س) سخنانش را با مهاجران و انصار و با تاریخ گفت. اما مثل اینکه اینها احشامی هستند در لباس انسان. پاها به قدر این پا و آن پا شدن جنبید اما نه به اندازه برخاستن و دست ها به نشانه تأسف جابجا شد اما نه به اندازه مشت شدن وحتی بالا آمدن.

با سکوت فاطمه زهرا(س)همه نگاه ها متوجه ابوبکر شد که اکنون در جای پیامبر نشسته و با اعتراض دختر او روبرو شده است. در مدینه همه می دانستند که به دستور عمر در خانه فاطمه زهرا(س) در شعله آتش سوخته و آنها که سرتا پا گوش بودند تا ببینند فاطمه(س) چه خواهد گفت, اینک در انتظار پاسخ ابوبکر بودند.

این اولین باری بود که پس از پیامبر(ص), در چنین مراسمی با حضور برجسته ترین نخبگان سیاسی جامعه اسلام, سخن از اصل امامت گفته می شد. فاطمه(س) تأکید کرده بود که این اولین و آخرین سخن من با شماست. بنابراین او برای چانه زنی نیامده بود. او برای اتمام حجت و از آن بالاتر برای ایفای یک رسالت بزرگ تاریخی, یعنی اعلام ادامه حیات اسلام ناب محمدی به رغم همه خطرهایی که آن را فراگرفته, آمده بود. او در بیاناتش, موضوعات متعددی را بیان کرده بود که اتتظار می رفت ابوبکر در پاسخگویی به سخنان حضرت فاطمه(س) به تمام موارد پاسخ بگوید. ولی ابوبکر با زیرکی از کنار همه مسائل بدون جواب دادن, گذشت و گفت:

“ای دختر رسول خدا(ص)! همانا پدر گرامی شما نسبت به مومنان رئوف و مهربان و کریم بود و برای کافران عذاب و عقابی عظیم بود. اگر در پی نسب خانوادگی باشیم آن بزرگوار پدر شماست نه زنان دیگر و برادر شوهر شماست و نه دوستان دیگر و می دانیم که نبی اکرم شوهر شما را بر هر دوستی ترجیح داد و در هر کار بزرگ شوهر شما پیامبر را مساعدت می کرد. شما را دوست نمی دارد مگر سعادتمند و دشمن نمی دارد مگر شقاوتمند. پس شما خاندان پاک رسول الله هستید و برگزیده نجبای جهان. شما راهنمای ما به سوی خیر و به سمت بهشت بودید. و شما بخصوص برگزیده زنان و دختر بهترین پیامبرید. در گفتار راستگویید و در فراوانی عقل و درایت بر دیگران پیشقدم. هرگز حقت را از تو نمی گیرم و در مقابل صداقت تو نمی ایستم. به خدا سوگند, من از رأی رسول خدا تجاوز نکردم و هرگز جز به اجازه او قدمی برنداشتم, چنانکه رهبر و قافله سالار به قوم و خویش خود دروغ نمی گوید و خدا را در این مسئله شاهد می گیرم و شهادت او کافی است که از رسول خدا شنیدم که فرمود:” ما طایفه انبیا طلا و نقره و خانه و مزرعه را به ارث نمی گذاریم و آنچه از ما به ارث باقی می ماند , کتاب و حکمت و دانش و نبوت است و آنچه از اموال ما باقی مانده باشد, اختیار او در دست ولی امر بعد از ماست, او هرگونه صلاح بداند, در آن حکم می کند. وآنچه را که تو درباره فدک مطالبه می کنی, ما آن را برای تهیه اسب و اسلحه برای رزمندگان اسلام قرار داده ایم تا مسلمانان به وسیله آن با کفار و سرکشان جهاد کنند. و این مسئله چیزی نیست که من تنها و مستبدانه درباره آن تصمیم گرفته باشم, بلکه به اتفاق نظر مسلمانان این اقدام را کردم. این مال و ثروت من, از آن تو و در اختیار تو. از تو دریغ نمی کنم و برای دیگری ذخیره نمی نمایم. که تو سرور بانوان امت پدر گرامی ات هستی و درخت پاک و ریشه برای فرزندانت. و هرگز فضائل تو را انکار نمی کنم و حتی از شاخ و برگ آن هم نمی توانم بکاهم. در حقوق شما کوتاهی نخواهد شد. آنچه دارم مال تو! ولی تو می پسندی که من در این مورد بر خلاف فرمان پدر گرامی شما عمل کنم؟”

مثل اینکه استراتژی ابوبکر در این موقعیت زمانی با پنبه سر  بریدن است, با چشم پوشی تیزهوشانه از پاسخ به اظهارات فاطمه(س) درباره شکل گیری قدرت جدید, ضمن تمجید و ستایش فراوان از علی(ع) و فاطمه(س) جهت عوام فریبی (که قبلا در مجلسی دیگر, آن دو را به روباه و دم روباه تشبیه کرده بود) فاطمه را در موضع کسی که حتی به قیمت مخالفت با پیامبر به دنبال دنیاست, قرار داد و خودش را در موضع حمایت از دستورات پیامبر. اما مگر نه این است که بزرگترین دستور پیامبر که در غدیر و به امر خداوند شکل گرفت را زیر پا نهاده و اکنون ادعای اطاعت از پیامبر را دارد!!

 اما چرا مدینه پیامبر(ص) گوشش در برابر فریاد فاطمه کر شده و دلش در مقابل سکوت علی سنگ!!! فاطمه(س) از اینکه در روز روشن عقل و ایمان مردم را به یغما می برند, برآشفت و گفت:

” سبحان الله !! هرگز رسول خدا از کتاب خدا رو برنمی گرداند و با احکام خدا مخالفت نمی کرد. بلکه پیوسته پیرو قرآن بود و جا پای قرآن می گذاشت و پشت سوره ها راه می رفت.

آیا حال شما می خواهید بر زور لباس تزویر هم بپوشانید و تصمیم بر مکر و نیرنگ دارید و با دروغ بستن به او عذر می آورید؟ این حیله شما پس از رحلت پیامبر, شبیه به دام هایی است که به هنگام زنده بودن پیامبر برای از بین بردن او می گستردید. اینک این کتاب خداست که میان من و شما, روشن و قطعی و عادلانه داوری می کند و چنین می گوید:” و زکریا از خداوند فرزندی خواست که از او و از فرزندان یعقوب ارث ببرد”[۸] و نیز می گوید:” و سلیمان از داوود ارث  برد”. خدای بزرگ و قادر در تقسیم سهم هر یک از ورثه نصیب آنان را چه مرد و چه زن , روشن فرموده به طوری که دیگر جایی برای بهانه باطل گرایان و گمان و شبهه های آیندگان تا قیامت تردیدی باقی نماند.”

و بعد به مکر و خدعه برادران یوسف اشاره فرمود “که برادر را در چاه افکندند و به خدعه و نیرنگ متوسل شدند و ماجرا را برای پدر به گونه ای دیگر آراستند و یعقوب پاسخ داد:” نه چنین است, این راهی است که نفس مکارتان پیش پا نهاده است. ماجرا چنین نیست. در این هنگام جز صبری در خود چاره ای ندارم. و خدا هم در روشن کردن ماجرایی که نقل می کنید مدد خواهد کرد.””

ابوبکر که در مقابل هوشیاری فاطمه(س) احساس ضعف می کرد دوباره چشم ها را بست و دهان را گشود. باز هم پاسخی بی ربط داد و گفت:

” خدا راست گفت, رسول خدا راست گفت و تو ای دختر پیامبر راست گفتی. تو معدن حکمت و مرکز هدایت و رحمت و رکن دین و سرچشمه حجت هستی و درستی گفتار تو را انکار نمی کنم و خطابه تو را دور نمی افکنم, ولی این مسلمانان بین من و شما داورند و این خلافت را بر گردن من انداختند و آنچه گرفته ام به اتفاق و تصمیم آنان گرفتم, نه بر مبنای کبر و استبداد و بهره وری و خودشان هم شاهدند.”

منظور ابوبکر از این مسلمانان روشن بود. آنان همه گرداگرد او نشسته بودند و در میان آنها عمروبن عاص, خالدبن ولید و معاویه و … نیز به چشم می خوردند. اما انصار و مهاجرین مدینه چرا به غیرت نیامدند و اعتراضی نکردند؟!؟ چه راحت و آسان, آنها که فکر می کردند زرنگند با تیغ مصلحت سر حقیقت را ذبح کردند.

حضرت فاطمه(س) قرآن را حکم قرار داده بود و به حکم قرآن استناد می کرد و داوران ابوبکر این مسلمانان بودند که پیشاپیش داوری کرده بودند.

فاطمه(س) آخرین جملات خود را خطاب به حاضران گفت:

” ای مردم ! ای کسانی که به گفتار باطل می شتابید و چشمانتان را بر کارهای زشت و ناروا می بندید!” آیا در قرآن تدبر و اندیشه نمی کنید؟ یا بر دل های شما قفل زده شده,”[۹] نه چنین نیست, بلکه اعمال بد شما, قلب شما را سیاه کرده است و بر آن ها مهر زده شده و شنوایی گوش و بینایی چشم از شما گرفته شده. چه بد با آیات الهی برخورد نمودید و چه بد راهی پیش پای خلیفه نهادید چه بد اوضاع را عوض کردید. به خدا قسم که کمرهایتان در زیر بار این گناه خم خواهد شد و وزر و وبال آن پشیمانتان خواهد کرد. وقتی که پرده های غفلت از جلو چشمتان کنار برود و  زیانهای این کار بر شما آشکار شود و آنچه را حساب نمی کردید از رنج و شکنجه بر شما عیان گردد. آنجاست که باطل گرایان زیان می بینند…”

و فاطمه دانست در برابر این فاجعه قربانی شده است و دیگر کاری نمی تواند بکند. از هم اکنون آینده اسلام و فردای حسن(ع) و حسین(ع) را هم می توانست ببیند. این نسل که با پیامبر زیسته اند و در کنارش شمشیر زده اند, با او چنین کردند. نسل فردا که با اسلام ابوبکر و عمر می زیستند با فرزندانش چه ها خواهند کرد؟!؟

آنگاه روی از مردم گردانید و رو به سوی قبر پیامبر کرد وسر درد دل با پیامبر گشود و با زبان شعرگفت:

” پس از تو اخبار غریب و مسائل پیچیده ای رخ داد که اگرتو بودی, این چنین سخت و بزرگ به چشم نمی آمد.

  ما تو را از دست دادیم همانند زمینی که از باران محروم می شود.  قوم تو, پس از تو پریشان و مختل شده اند.

بیا و بنگر که چه نکبتی بار آوردند. هر خاندانی و اهل بیت هر پیامبری که او را منزلتی در پیشگاه خداوند است احترام مخصوص دارند که بدان منزلت به سایر اقربا ترجیح دارند غیر از اهل بیت تو یا رسول الله!

آنگه که تو درگذشتی و خاک ها میان ما و شما حائل شد, مردانی که کینه ما را در دل داشتند و از تو مخفی می کردند آشکار ساختند.

وقتی تو رفتی, آنها از ما روی برگرداندند و ما را خوار کردند و میراث ما را غصب کردند و بلعیدند.

 تو ماه شب چهارده بودی و نوری بودی که روشنی می بخشیدی و بر شما از طرف خدای عزیز, قرآن نازل می شد.

جبرئیل با آیات قرآنی که می آورد, مونس ما بود. اما با رفتن تو, راه هر خیری بر ما پوشیده شد.

ای کاش پیش از تو ما مرده بودیم و این همه فاصله بین ما نمی افتاد.

  هنگامی که تو این دنیا را ترک نمودی, مارا مصیبت و اندوهی رسید که هیچ عرب و عجم بدان مبتلا نشده است.”

به این ترتیب سخنان فاطمه پایان یافت ولی باز هم سکوت و باز هم بی تفاوتی از مردم مدینه!!! اما نه مثل اینکه زنی لب به اعتراض گشود. زنی که به اندازه تمام مردهای مسجد مردانگی داشت, ام سلمه بود که با سخنان فاطمه(س) بر آشفت و برای دفاع از فاطمه(س) لب به سخن گشود. ولی این کار او موجب قطع مواجب ام سلمه از بیت المال شد.

وقتی زور جامه تقوی می پوشد, چه راحت و بی سرو صدا و بدون شورش و اعتراض, بزرگترین فاجعه در تاریخ اتفاق می افتد. فاطمه(س) از مردم مدینه دلگیرتر شد و دلتنگ پدر شد اما پدر نبود ولی اذان گوی پدر بود و به نشانه اعتراض به خلافت دیگر اذان نمی گفت. فاطمه(س) از بلال خواست تا اذان بگوید. اذان بلال فاطمه زهرا(س) را از هوش برد. به راستی یادآوری آن روزهای پر از امید برای رشد اسلام در این روزها که دیگر امیدی به نجات اسلام نبود, غیر قابل تحمل بود.

خانم فاطمه(س), دختر انقلابی پیامبر(ص)  هر روز از روز گذشته خسته تر, شکسته تر و کاسته تر می شد. خسته از یک عمر تحمل سختی های رسالت پدر در عصر جاهلیت و عزادار مصیبت جانکاه مرگ پدر و غمگین از سرنوشت اسلام  و علی(ع) که پس از یک عمر جهاد با دشمن به دست خلافت جدید خانه نشین شده و دلگیر از سکوت مدینه النبی در مقابل ظلم به یگانه دختر نبی, مثل شمع آب می شد و به زمین می ریخت و علی(ع) شاهد فروریزی ستون خانه اش بود. حضرت علی(ع) می دید که شرک جدید به نام الله سخن می گوید.

به راستی که فاطمه(س) چه وسیله ای در اختیار داشت تا اعتراضش را به گوش مردم و نسل ها و عصر برساند؟! او حتی از حق گریستن در سوگ پیام و پیامبر در مقابل چشم مردم محروم شده بود. پس با چه چیز باید دفاع می کرد؟! و این گونه شد که او با جانش به پیکار پرداخت و در راه اسلام جانش را نیز فدا کرد.

چشمه چشم های فاطمه پس از رحلت پیامبر همیشه جوشان و سینه سینایی اش همیشه سوزان و خروشان بود و غم از پیشانی و دیدگان سوگمندش و گونه های زردرنگش می بارید. غم او بیش از آن بود که کسی بتواند تسلیش بدهد و او را به شکیبایی بخواند. ماتم او از اسلام ناب محمدی بود که تبدیل به اسلام خلافت شده بود. پس از پیامبر هیچ کس جز فرشته مرگ, لبخند فاطمه را ندید.

خبر بیماری فاطمه(س) و بستری شدنش در مدینه پیچید و حال او روز به روز وخیم تر می شد. زنان انصار برای ملاقات فاطمه(س) راهی خانه علی(ع) شدند. عجیب است که هنوز روی عیادت از فاطمه(س) را دارند و از چشمان بی فروغ فاطمه خجالت نمی کشند, اما آنها هم فهمیده بودند که دختر پیامبر(ص) چند روزی بیش مهمان این مدینه جفاکار نخواهد بود!

یکی از زنان پرسید:” با این بیماری شب را چگونه به صبح آوردی؟” منظورش کدام بیماری بود؟!؟ پهلوی شکسته, میخ به سینه فرو رفته, سقط جنینی ۶ ماهه یا صورت کبود؟ اما مگر فاطمه(س) فقط بیمار درد جسمانی بود. تمام زردی روی او نشان از بی وفایی همسران این زنان نشسته در مجلس بود و واقعا این زنان این را نمی دانستند؟؟؟ و این کلام طوفانی شد که خاکستر را از آتش دل فاطمه(س) کنار زد و شعله اش زبانه کشید؛ فاطمه(س) رو کرد به آنان و گفت:

” صبح کردم به خدا, بیزار از دنیای شما و خشمگین از مردهای شما. آنان را از نظر خود افکندم و پس از آنکه آزمودمشان آنان را دشمنان خود یافتم. دینداری و پایمردی شان را محک زدم, بی دین و ناجوانمرد از بوته آزمایش در آمدند و روسیاهی جاویدان برای خود خریدند. مردان شما به  شمشیرها ی شکسته و تیغ های کند و زنگار خورده می مانند. چه زشت است این سستی و رخوت بعد از آن همه تلاش و کوشش و جدیت و چه قبیح است این شکاف برداشتن نیزه مردانگی و خواری و تسلیم در برابر هرکس که بر آنان فرمانروایی کند. چه دردآور است این لغزش در مسیر و انحراف از هدف و فساد در عقل و اندیشه. یادتان هست این آیه از قرآن “کافران بنی اسرائیل به زبان داود و عیسی بن مریم لعن گردیدند, زیرا که آنها عصیان و تعدی کرده بودند, نهی از منکر نمی کردند و خود منکر می کردند و چه بد عمل کردند. بسیاری از آنان را می بینی که با کافران دوستی می ورزیدند و چه زشت است آن چه با دست خود چه برای فردای خود فرستادند, که به خاطر آن مورد خشم خداوند قرار گرفته و در عذاب الهی جاودان خواهند بود. آری چه زشت است آن چه مردان شما از پیش برای خود فرستادند چرا که غضب خدا  بر آنان نازل شده و در عذاب جاودانه اند! پس من به ناچار کار را به آنان واگذاردم و ریسمان مسئولیت  خلافت را بر گردن خودشان انداختم و آنان بار سنگین حق کشی را بر دوش کشیدند در حالی که من با حربه حقیقت و استدلال از هر سو آنان را احاطه کرده بودم. پس نابودی وننگ باد بر این ستمکاران! وای بر اینان! چه چیز سبب شد که از ابو الحسن کینه به دل بگیرند و او را کنار بگذارند؟ من به شما می گویم, به این دلیل که شمشیر عدالت او خویش و بیگانه نمی شناخت. به این دلیل که او از مرگ هراس نداشت. به این دلیل که با یک لبه شمشیرش, دقیق و سرسخت ریشه شرک و فساد را می برید و با لبه دیگر بقیه را سر جای خود می نشاند. به این دلیل که در مسیر رضای خدا از هیچ چیز باک نداشت و به هیچ کس رحم نمی کرد. به این دلیل که در کار خدا اهل سازش و مدارا نبود.

سوگند به خدا! اگر در مقابل دیگران می ایستاد و  زمام مرکب حکومت که رسول خدا به او سپرده بود, از  دست او در نمی آوردید و از او دفاع و پیروی می کردید, کارها را سامان می بخشید و امت را به سهولت در مسیر هدایت و سعادت قرار می داد و به مقصد می رساند و کمترین حقی از کسی ضایع نمی شد و به خوبی این مرکب خلافت را مهار می کرد و حرکت این مرکب این قدر رنج آور نمی شد. در آن صورت علی, آنان را با مهارت به سرچشمه گوارا و زلال رستگاری هدایت می کرد تا به خوبی بنوشند و سیراب شوند, و هیچ کس تشنه و نا امید نمی ماند. به راستی اگر اهل قریه ها ایمان آورده و تقوی پیشه می کردند, درهای برکت آسمان و زمین را به روی آنان می گشودیم, اما دروغ گفتند. پس ما هم آنان را در برابر آنچه کسب کرده بودند گرفتیم. و از اینان کسانی که ظلم کردند, به زودی خدای بزرگ آنان را به کیفر آنچه کرده اند, خواهد رساند و آنان عاجز کننده ما نیستند .

پس به هوش باشید و به گوش گیرید! راستی که روزگار چه بازی های شگفتی دارد و چه عجائبی که به تو نشان می دهد! اما کار اینان شگفت آورتر است! ای کاش می دانستم مردان شما چرا چنین کردند؟ اینها به چه ستونی تکیه زدند؟! و به چه ریسمانی آویختند؟! بر کدام خاندان پیشی گرفتند؟ به کدام امید این همه جفا کردند؟ عجب سرپرست بدی را برگزیدند و عجب جایگاه زشتی را انتخاب کردند و به بد نتایجی دست می یابند. به خدا که به جای بال ها و شاهپرها, کرکها را برگزیدند و دم را بر سر, پشت را بر سینه ترجیح دادند. پس نفرین بر قومی که خیال کردند کار خوبی کرده اند, در حالی که خود و جامعه خویش را تباه ساخته اند و نمی دانند! وای بر آنان! این کلام قران را به یاد آورید” آیا آن کس که به حق راه یافته, شایسته است برای پیروی یا آن کس که محتاج هدایت است و بی هدایت راه نمی یابد؟؟ شما را چه شده است؟! چگونه حکم می کنید؟!

هشدار! به جان خودم سوگند! که با این کردار ناپسند و نابجای شما بذر فتنه پاشیده شد و فساد انتشار یافت و روزگار شما را آبستن حوادثی کرد که نتیجه شوم آن را در آینده خواهید دید. بدانید از این پس از پستان شتر اسلام خلافت به جای شیر, خون تازه و زهر کشنده خواهید دوشید و اینجاست که باطل گرایان زیان خواهند کرد و آیندگان آثار شوم بدعت های گذشتگان و پیشینیان خود را خواهند دید.

از این پس خود را برای آغاز فتنه ها و حوادث ناگوار آماده کنید و چشم به راه شمشیرهای برنده و هرج و مرج فراگیرنده و استبداد ستمگران باشید که حق شما را بربایند و مقدار ناچیزی به شما بدهند و دسترنج شما را به یغما ببرند. آه !! چگونه ما می توانیم شما را به اجبار به راه حق ببریم, در حالی که شما خودتان نمی خواهید؟!!”

و این بود صحبت های فاطمه (س)با زنان مدینه که از دل او برآمد اما بر دل ننشست, زیرا اینان به جای دل در سینه …..

 عمر و ابوبکر نیز برای مشروعیت دادن به کارهایشان اجازه ملاقات فاطمه زهرا(س) را خواستند که از طرف او رد شد. آن دو نفر به علی روی آوردند و علی(ع) وساطت کرد و فاطمه گفت:” خانه خانه توست.” عمر و ابوبکر از در نیم سوخته گذشتند و وارد خانه شدند و سلام کردند. فاطمه(س) روبرگرداند و گفت:” شما را به خدا سوگند! آیا به خاطر دارید, پیامبر به شما گفت:” فاطمه پاره تن من است و من از اویم . هرکس او را بیازارد مرا آزرده و هرکس مرا بیازارد خدا را آزرده و هرکس او را پس از مرگ من بیازارد مانند کسی است که او را در زمان حیات من آزرده و هرکس او را در زمان حیات من بیازارد مانند کسی است که او را در زمان مرگ آزرده؟!” هر دو جواب دادند :”بلی”

فاطمه رو به آسمان کرد و گفت:” خدایا تو را شاهد می گیرم و کسانی که در این جلسه هستند شاهد باشند, این دو مرا آزردند, و من از این دو ناراحتم. به خدا سوگند با این دو سخن نخواهم گفت و شکایتشان را نزد پدرم خواهم برد که با من چه کردند.”

دیدار عمر و ابوبکر هم پایان یافت و خبر نارضایتی فاطمه(س) از آن دو در شهر پیچید, اما مدینه همچنان در سکوت و بی اعتنایی باقی ماند.

رخسار فاطمه روز به روز زردتر می شد. روزهای آخر علی پرستار فاطمه بود. اسماء طرح تابوت یمانی را برای فاطمه گفت و فاطمه می خواست که تابوتی داشته باشد و علی خواسته فاطمه را اجرا کرد و فاطمه از این موضوع شاد شد.

روز آخر فاطمه به علی گفت:” امروز روز آخر من است که دیشب پدرم را در خواب دیدم که گفت فردا نزد من خواهی بود.”

سپس فاطمه رو به علی کرد و گفت:” پسر عموی من! تو هیچ گاه از من ناراستی و ناروایی ندیده ای و از وقتی که با تو زیسته ام, هرگز نافرمانی تو را نکرده ام”

علی گفت:” پناه بر خدا! تو داناتر , نیکوتر, پرهیزکارتر, بزرگوارتر و نسبت به خدا بیمناک تر از آنی که من بخواهم تو را در رابطه با نافرمانی خود سرزنش کنم. براستی که دوری تو بر من بسیار سخت و ناگوار است , ولی چه می توان کرد که گریزی از آن نیست! فاطمه! تو داغ پیامبر را برای من زنده کردی. مرگ تو بر من بسیار سنگین است.” و ادامه داد:” ما از خداییم و به سوی او بازمی گردیم.” آنگاه هر دو گریستند و فاطمه گفت:”  علی جان تو دیگر گریه نکن من برای غربت تو گریه می کنم. علی سر فاطمه را به آغوش گرفت و به تنها حامیش گفت :” بگو که هر چه بگویی من انجام خواهم داد.” و فاطمه وصیتی درباره کفن و دفن خود نمود:” علی! مرا شبانه غسل ده! شبانه کفن کن! شبانه و مخفیانه دفن کن و هرگز مگذار کسانی که بر من ستم کردند, به خصوص آن دو  بر من نماز بگذارند و در تشییع جنازه ام شرکت کنند و از مکان قبرم خبردار شوند! شب هنگام آن گاه که چشم مردم گرم خواب است, مرا دفن کن!”

 دقیقا معلوم نیست که در چه ساعتی از شبانه روز بود که فاطمه(س) چشم از جهان بست.

اسماء می گوید:” فاطمه(س) در آخرین ساعات حیاتش لباس نمازش را پوشید, عطر زد و رو به قبله در بستر آرمید و گفت:” من می خوابم. ساعتی صبر کن و سپس مرا صدا بزن! اگر پاسخ نشنیدی, بدان که من از دنیا رفته ام. علی را خبر کن!” “و اضافه می کند:” ساعتی درنگ کردم ! صدایش کردم. جواب نداد. چندین بار تکرار کردم. در همین حین حسن و حسین که مادر را صدا زدند و جوابی نشنیدند سراسیمه به سمت مسجد و به سوی پدر روانه شدند و گریه سر دادند و علی راز نهفته را دانست و شتابان به خانه آمد.”

خانه فاطمه(س) بی سامان, حسن و حسین اشکباران, عرش لرزان و علی(ع) سر در گریبان و مدینه باز هم فقط نظاره گر آن!!

مردم که در مسجد متوجه وفات فاطمه(س) شده بودند, دسته دسته پشت در خانه علی(ع) جمع شده بودند و بزرگان سیاسی آماده برگزاری تشییع جنازه باشکوهی برای فاطمه(س) می شدند تا بگویند چه رابطه خوبی بین آنها و دختر پیامبر(ص) بوده است. عمر و ابوبکر نیز به علی(ع) تسلیت گفتند. مردم هنوز پشت در بودند که اباذر آمد و گفت, کار نماز و دفن فاطمه زهرا(س) به تأخیر افتاده و از مردم خواست متفرق شوند و همه متفرق شدند تا فردا.

تاریکی شب که مدینه را فراگرفت, علی(ع) با بغضی در گلو, فاطمه شهیده را غسل داد. بار مسئولیت در آن شب هیچ فرصتی برای نشستن و گریستن برای علی(ع) نگذاشته بود. و بعد جنازه یگانه دختر بزرگترین مرد عالم به غریبانه ترین شکل در سیاهی شب دفن شد تا همه بدانند او همانطور که در زمان حیاتش گفت, پس از مرگش هم به این خلافت اعتراض دارد و از مدینه, شهر غم هایش ناراضی است و اجازه نمی دهد کسی بر قبرش بگرید همانطور که در زمان حیاتش کسی بر غم هایش نگریست. غربت فاطمه اطهر(س)هنوز هم ادامه دارد …….

                            ***********************************************************

داغ مادر آن قدر عظیم بود که هیچ گاه سالروز شهادت غریبانه اش را از یاد نبردند و دوازده امام معصوم, همگی برای مادرشان, یگانه دختر پیامبر مجلس عزا به پا می کردند و هنوز هم منتقم خون دختر پیامبر, برای مادرش مجلس روضه به پا می کند. حتی اگر ما هم در ایام شهادت خانم فاطمه زهرا(س), مشغول عید دیدنی و شادباش باشیم, مطمئن باشیم مهدی فاطمه(س), برای مادرش خیمه عزا به پا کرده است. اما چه نیکوست ما هم برای خود در این مجلس عزا جایی باز کنیم. حضور ما در جمع عزاداران نه تنها باعث دلگرمی صاحب الامر(عج) می شود, بلکه ما را هم به فیض نائل شدن به مقام فرزندی خانم می رساند و شاید ما را هم در این بزم راه دهند که فاطمه زهرا(س) را بتوانیم مادر بنامیم. زیرا کسی که مادرش را از دست بدهد, هیچ گاه غمش را, داغش را و روزش را از یاد نمی برد و هیچ شادی و عیدی را بر غمش ترجیح نمی دهد.

شاید اگر گریه کنم, مادرم شوی                     شاید بدانمت مادر و یاورم شوی

هر فاطمیه سیاهپوش ماتم تو گشته ام             با این امید که تو روزی شافعم شوی

یارب الفاطمه بحق الفاطمه اشف صدر الفاطمه بظهور الحجه

من با تو سوختم که بدانم چه می کشی                    احساس سوختن به تماشا  نمی شود

یا فاطمه اغیثینی

__________________________________________________________

گردآوری: م . عابدینی

__________________________________________________________

مراجع :

۱ – قران کریم                         ۲ – نهج البلاغه                     ۳ – اصول کافی                  ۴ – بحارالانوار            

۵ – کشتی پهلو گرفته , سید مهدی شجاعی          ۶ – فاطمه چه گفت؟ مدینه چه شد؟, محمد حسن زورق

۷- فاطمه فاطمه است, دکتر علی شریعتی            ۸ – فاطمه زهرا, بهجه قلب المصطفی



[۱] فاطمه زهرا, بهجه قلب المصطفی ص ۹

[۲] بحارالانوارج ۵۳ ,ص ۱۷۹

[۳] همان ج  ۴۳ ص ۶۵

[۴] اصول کافی ج ۱ ص ۳۴۶

[۵] شهر گمشده محمد حسن زورق ۳۰۴

[۶]  ایه ۲۶ سوره اسراء

[۷] آیه ۳ سوره مائده

[۸] سوره مریم آیه ۶

[۹] سوره محمد(ص) آیه ۲۴

      مطالب مرتبط

درباره نویسنده: علي معتمدكيا

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031