مرداد
5
1391

روایتی در باب توبه

شیخ صدوق روایت کرده که روزی معاذ بن جبل گریان به خدمت پیامبر(ص) آمد و سلام کرد، حضرت جواب فرمود و گفت: یا معاذ سبب گریه تو چیست؟

گفت: یا رسول الله(ص) بر در سرای، جوان پاکیزه و خوش صورتی ایستاده و بر جوانی خود گریه می‌کند مانند زنیکه فرزندش مرده باشد و می‌خواهد به خدمت شما بیاید.

 حضرت فرمود که بیاورش، پس معاذ رفت و آن جوان را آورد. جوان سلام کرد. حضرت جواب فرمود پرسید که ای جوان چرا گریه می‌کنی؟

گفت: چگونه نگریم و حال آنکه بسیار گناه کرده‌ام  که اگر حق‌تعالی به بعضی از آنها مرا مؤاخذه نماید مرا به جهنم خواهد برد و گمان من این است که مرا مؤاخذه خواهد کرد و نخواهد آمرزید.

حضرت فرمود: مگر به خدا شرک آورده‌ای؟ گفت: پناه می‌برم به خدا اگر به او مشرک شده باشم.

فرمود: مگر کسی را به ناحق کشته‌ای؟ گفت: نه.

حضرت فرمود که خداوند گناهان تو را می‌آمرزد اگر در عظمت مانند کوه‌ها باشد. گفت: گناهان من از کوه‌ها عظیم‌تر است.

فرمود که خدا گناهان تو را می‌آمرزد اگر چه مثل زمین‌های هفتگانه و دریاها و درختان و آنچه که در زمین است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نیز بزرگتر است.

 فرمود: خدا گناهانت را می‌آمرزد اگر چه مثل آسمان‌ها و ستارگان و مثل عرش و کرسی باشد. گفت: از آنها نیز بزرگ‌تر است.

حضرت غضبناک به سوی او نظر فرمود و گفت: از جوان گناهان تو عظیم‌تر است یا پروردگار من؟ هیچ‌چیز از پروردگار من عظیم‌تر نیست و او از همه‌چیز بزرگوارتر است. مگر کسی گناهان عظیم را به غیر از پروردگار عظیم می‌آمرزد؟ جوان گفت: نه والله یا رسول الله(ص) و ساکت شد.

حضرت فرمود که ای جوان یکی از گناهان خود را نمی‌گویی؟

گفت: هفت سال بود که قبرها را می‌شکافتم و کفن مرده‌ها را می‌دزدیدم پس دختری از انصار مرد، او را دفن کردند چون شب درآمد رفتم و قبر او را شکافتم و او را بیرون آوردم و کفنش را برداشتم و او را عریان در کنار قبر گذاشتم و برگشتم در این حال شیطان مرا وسوسه کرد و او را در نظر من زینت داد و گفت: آیا سفیدی بدنش را ندیدی؟ و فربهی رانش را ندیدی؟ و مرا چنین وسوسه می‌کرد تا برگشتم و با او همخوابگی و وطی کردم و او را به آن حال گذاشتم و برگشتم. ناگاه صدایی از پشت سر خود شنیدم که می‌گفت: ای جوان، وای بر تو از حاکم روز قیامت روزی که من و تو به مخاصمه نزد او بایستیم که مرا چنین عریان در میان مردگان گذاشتی و از قبر بدرآوردی و کفنم را دزدیدی و مرا گذاشتی که با جنابت محشور شوم؛ پس وای بر جوانی تو از آتش جهنم. پس جوان گفت که من با این اعمال هرگز بوی بهشت را نمی‌شنوم.

 حضرت فرمود که دور شو ای فاسق که می‌ترسم که به آتش تو بسوزم. حضرت مکرر این را می‌فرمود تا آن جوان بیرون رفت پس به بازار مدینه آمد و خرید کرد و به یکی از کوه‌های مدینه رفت و پلاسی پوشید و مشغول عبادت شد و دست‌هایش را در گردن غل کرد و فریاد می‌کرد: یا رب هذا عبدک بهلول. بین یدیک مغلول. می‌گفت: ای پروردگار من اینک بنده تست بهلول که در خدمت تو ایستاده و دستش را در گردن خود غل کرده است.

پروردگارا تو مرا می‌شناسی و گناه مرا می‌دانی. خداوندا، پروردگارا پشیمان شدم و به نزد پیغمبرت رفتم و اظهار توبه کردم مرا دور کرد و خوف مرا زیاد کرد پس سؤال می‌کنم از تو به حق نام‌های بزرگوارت و به جلال و عظمت پادشاهیت که مرا ناامید نگردانی و دعای مرا باطل نسازی و مرا از رحمت خود مأیوس نکنی. تا چهل شبانه‌روز این را می‌گفت و می‌گریست و درندگان و حیوانات بر او می‌گریستند.

چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا حاجت را چه کردی؟ اگر دعای مرا مستجاب گردانیده‌ای و گناه مرا آمرزیده‌ای به پیامبرت وحی فرما که من بدانم و اگر دعای من مستجاب نشده و آمرزیده نشده‌ام و می‌خواهی مرا عقاب کنی، پس آتشی بفرست تا مرا بسوزاند یا به عقوبتی مرا در دنیا مبتلا کن و از فضیحت روز قیامت مرا خلاص کن.

پس خداوند عالمیان این آیه را برای قبول توبه او فرستاد:« وَ الَذینَ إذا فَعلوا فاحِشه او ظَلموا أنفُسَهمْ ذکروا الله فَاسْتَغفروا لِذُنوبهم وَ مَن یَغفر الذنوب الّا الله – الی قول تعالی- و نعم اجر العالمین» چون این آیه نازل شد حضرت بیرون آمدند و می‌خواندند و تبسم می‌فرمودند و احوال بهلول را می‌پرسیدند معاذ گفت: یا رسول الله(ص) شنیده‌ام که در فلان موضع است حضرت با اصحاب متوجه آن کوه شدند دیدند که آن جوان در میان دو سنگ ایستاده و دست‌ها را بر گردن بسته و رویش از حرارت آفتاب سیاه شده و از مژگان چشمش اشک بسیار ریخته و مناجات و توبه می‌کند. پس حضرت به او نزدیک شد و دستش را از گردنش گشود و فرمود که ای بهلول بشارت باد تو را، که تو آزاد کرده خدا از آتش جهنمی سپس به صحابه فرمود که تدارک گناهان بکنید چنانچه بهلول کرد و آیه را بر او خواند و او را به بهشت بشارت فرمود.

      مطالب مرتبط

درباره نویسنده: زهرا موذن

فرستادن دیدگاه

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031