خرداد
16
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

 

چکیدۀ ۲۶

سورۀ آل‌عمران آیات ۷۹ تا ۸۲

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۸) ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹) وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین (۸۱) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون (۸۲)

آیۀ ۷۸

وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ

مفردات

یَلْوُونَ

اصل آن «لوی» به ‏معنای پیچاندن است. عرب می‌گوید: «لَوَیْتُ‏ الحبل‏» یعنی ریسمان را پیچاندم و دولا کردم، یا «لَوَیْتُ‏ الدین‏ لَیّاً و لَیَّاناً» یعنی بدهی را پیچاندم و امروز و فردا کردم و در ادای آن طلبکار را سردواندم و پرداخت بدهی را به آینده موکول کردم. [کتاب العین: ۸/۳۶۳] هم‌چنین معنای خمیده‌کردن و کج‌شدن و منحرف‌کردن چیزی از آن فهمیده می‌شود. چنانچه می‌گویند: «لوَى‏ یدَه» یعنی دستش را ‏ پیچاند و «لَوَى‏ برأسِه» یعنی رویش را منحرف کرد و از او روی برتافت. قرآن هم می‌فرماید: «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ‏» [المنافقون: ۵] منافقان در برابر سخنان مومنان برای آمرزش‌شان سرهای خود را برمی‌گردانند. «اللِّواء» به معنای پرچم هم از همین ریشه است،  زیرا بر میلۀ خود می‌پیچد. [مقاییس اللغۀ: ۵/۲۱۸]

اما معنای «لَوَى‏ لسانه بکذا» معنایی کنایی است، که کنایه از دورغ‌گویی و حدیث را غلط بیان‌کردن است. بنابراین «یَلْوُونَ‏ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ» ‏آن است که آنان زبان خود را به کتاب می‌پیچانند تا در کتاب آسمانی تحریف کنند و به آن دورغ ببنند و مخاطب را دربارۀ آن به خطا و اشتباه بیاندازند. می‌فرماید: «لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّین» ‏ [النساء: ۴۶] یهودیان برای تحریف کلمات «زبان خود را می‌پیچانند، تا به دین طعنه بزنند.» [مفردات: ۷۵۲] مرحوم علامه می‌فرمایند: ظاهر آیه آن است که گروهی از اهل کتاب سخنان دورغ خود را به‌گونه‌ا‌ی و به لحنی می‌خوانند که کتاب آسمانی را با آن قرائت می‌کنند تا امر بر مردم مشتبه شود و آن را جزء کتاب آسمانی بپندارند، با این‌که کلمات مذکور،  بخشی از کتاب آسمانی نیستند. [المیزان: ۳/۳۰۶]

الکتاب

الکتاب سه بار در آیه تکرار شده است که اولی کتاب خودساختۀ تحریف‌کنندگان است و الکتاب دومی و سومی کتاب آسمانی است. [المیزان: همان]

ترجمه

عده‏اى از آنان زبان خود را به کتاب خودساخته می‌پیچانند، که امر بر مردم مشتبه می‌شود و می‌پندارند که برتافتۀ آنان از کتاب آسمانی است، با این‌که از کتاب آسمانی نیست. و می‌گویند: آن ازپیش خداست، با این‌که از پیش خدا نیست. و بر خدا دورغ می‌بندند، در صورتی که می‌دانند که دورغ می‌گویند.

تفسیر

این آیه ادامۀ بخش دوم آیۀ پیشین و حال سران اهل کتاب است، که به تحریف کتاب آسمانی از سوی آنان می‌پردازد. آنان کلمات و مطالبی خود برتافته را به‌گونه‌ای که برای اکثریت اهل کتاب غیرقابل تشخیص است، در لابلای کتاب آسمانی می‌گنجانند، و موجب تحریف آن می‌شود. روش آنان چنین است که زبان را می‌پیچانند و به این وسیله دورغ و افتراء خود را به مثابۀ کتاب خدا جلوه می‌دهند و این دورغ را هم به خدا می‌بندند و به این ترتیب عامۀ اهل کتاب را فریب می‌دهند. این ویژگی در یهودیان بسیار بارز است، اما چنان‌چه عرض شد، موضوع آیات حاضر همۀ اهل کتاب و بیشتر مسیحیان است که دربارۀ آنان هم صدق می‌کند. خداوند با قاطعیت می‌فرماید: این سخنان از جانب خدا نیست و بنابراین جز کتاب آسمانی هم نیست، بلکه آنان دورغ به خدا می‌بندند در حالی که خودشان می‌دانند که سخنانشان دورغ و تحریف است.

وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ

برخی از اهل کتاب هستند، که زبان را به کتاب می‌پیچانند تا آن را منحرف کنند و موجب تحریف در کتاب الهی شوند.  منظور از «بالکتاب» در این جمله کتابی است که خودشان با زبان محرفانۀ خودشان که از حق منحرف شده است، بافته‌اند. بنابراین آنان سخنان نادرست خود را که صرف انحراف از حق و پیچاندن باطل در درون حق است، به مثابۀ کتاب الهی جا می‌زنند. مفسران گفته‌اند که این کار علمای یهود است، اما چنان‌چه بیان شد، سیاق آیات محاجه با همۀ اهل کتاب به ویژه مسیحیان است، بنابراین منظور بزرگان و سران اهل کتاب است که دیدیم، مستکبرانی نژادپرست هستند و هدف آنان تحریف کتاب خدا و فریب مردم است.

یک نمونۀ آن سخنان اخیر اوباما رئیس جمهور امریکا دربارۀ هیروشیما بود که گفت: عذرخواهی نمی‌کنم، بگذارید تاریخ قضاوت کند، تاریخی که خودشان نوشته و می‌نویسند.

لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ

در این جمله دوبار «الکتاب» تکرار شده است که منظور کتاب آسمانی است. آیه هدف آنان را از زبان پیچاندن و دورغ‌بستن را بیان می‌کنند. هدف آنان این است که مردم فریب بخورند و آن مطالب بافته‌شده را از کتاب آسمانی بپندارند. قرآن بلافاصله می‌فرماید:

وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ

این بافته‌ها از کتاب‌ آسمانی نیست. بنابراین خداوند متعال با قاطعیت آن‌چه را نزد یهود و نصاری است، از این‌که کتاب آسمانی باشد، رد می‌فرماید. بنابراین نباید کتب موجود نزد اهل کتاب را کتاب آسمانی دانست.

وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ

این سران فاسد و مستکبر اهل کتاب ادعایی دیگر هم دارند، و آن این‌که این مطالب تحریفی ازپیش خداست و از پیش خدا نازل شده است و قرآن به این ادعا هم پاسخ می‌دهد که این سخنان از پیش خدا نیست. بلکه

وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ

آنان بر خدا دورغ می‌بندند، در حالی که می‌دانند که دورغ می‌گویند. در این آیه سه بار ذات جلالۀ «الله» تکرار شد: اول: «وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» دوم: «وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» سوم: «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» این تکرار نشاندهندۀ اهمیت مطلب است که اهل کتاب آن‌چه را ازنزد خود بافته‌اند، به خدا نسبت می‌دهند و این دورغ‌بستن به خداست و چیزی که از خدا نیست، به خدا نسبت می‌دهند. و این کار بسیار زشتی است که نشان می‌دهد که آنان هیچ اعتقادی به خدا ندارند  و به معنای کامل کلمه کافر هستند.

آیۀ ۷۹

ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ

مفردات

رَبَّانِیِّینَ

دربارۀ واژۀ «رَبَّانِىّ» احتمالات متعددی داده شده است: اول منسوب به «رَبَّان» به معنای دانشمندی است که در علم و دین راسخ است، که بر وزن «فَعلان» همانند «عَطشان» است. دوم از واژۀ «ربّ» که مصدر است، گرفته شده است، و آن کسی است که با علم خود دیگران را تکامل می‌بخشد. معنای دوم هم به پرورش خود با علم لدنی و هم پرورش دیگران با علم لدنی اشاره دارد. سوم «یاء» در «ربّانی» «یاء» نسبت است، «ربّانی» کسی است که به «ربّ» یعنی خداوند متعال منسوب است، همانند «الهی» که منسوب به «الله» است. در این‌صورت «الف» و  «نون» پیش از «یاء» نسبت آمده تا مبالغه را برساند. [النهایۀ: ۲/۱۸۱] مثل «جسمانی» منسوب به «جسم» و «روحانی» منسوب به «روح». جمع آن هم «ربّانیون» و «ربّانیین» است. چهارم برخی هم گفته‌اند که «ربّانی» واژه‌ای سریانی است که به آن توجه‌ای نیست. [مفردات: ۳۳۶] راغب از امیرالمومنین علیه السلام نقل می‌کند: «أَنَا رَبَّانِیُ‏ هَذِهِ الْأُمَّهِ» که منظور آن است که «من در این امت به رب منسوب هستم و علم و دانشم از رب است.» پنجم گفته‌اند: از «الربّ» به معنای تربیت گرفته شده است و آن کسی است که دانش‌خواهان خردسال را پیش از بزرگی تربیت می‌کند. ششم به معنای عالم راسخ در علم و دین است که با آن وجه خدا را طلب می‌کند. هفتم: دانشمندی است که به علم خود عمل می‌کند و معلم دیگران است. [النهایۀ: ۲/۱۸۱؛ و نگا: لسان العرب: ۱/۴۰۴]

حقیقت معنای عالم ربانی را باید از روایات پیدا کرد. امام کاظم سلام الله علیه خطاب به هشام می‌فرمایند: «وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ‏ رَبَّانِیٍ‏ وَ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ بِالْعَقْل‏» [الکافی: ۱/۱۷] «علم جز از عالم ربانی نخیرد، و شناخت علم تنها با عقل است.» امیرالمومنین سلام الله علیه هم می‌فرمایند: «النَّاسُ ثَلَاثَهٌ عَالِمٌ‏ رَبَّانِیٌ‏ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ النَّجَاهِ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ‏  أَتْبَاعُ کُلِ‏ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ فَیَهْتَدُوا وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ فَیَنْجُوا» [تحف العقول: ۱۶۹ ـ ۱۷۰]  «مردم سه گروه‏اند: عالم‏ ربانى‏ و یادگیرنده که بر راه نجات است، و مگسان کوچک و ناتوان که پیروى هر آوازند، از نور دانش روشنى نجویند، و به پایه استوارى پناه نبرند تا با آن نجات یابند.» از این روایات روشن می‌شود که اولاً ربانی کسی است که منسوب به علم است، آن هم علم رب. بنابراین کسی است که علم خود را از منبع ربانی و الهی گرفته است. ثانیاً علم او قرین عقل است، ثالثاً در مقابل او دو گروه هستند: یا گروه متعلم که دنبال نجات هستند و در محضر او زانو می‌زنند، یا افراد هرزه‌گر که از راه نجات دورند. بنابراین با توجه به معنای «رب» که به معنای کسی است که شیء و شخص را به جهت کمال و رفع نقص سوق می‌دهد و امور آن را اصلاح می‌کند، و او را تدبیر و تأدیب می‌کند و به تمامیت می‌رساند که لازمۀ آن نوعی صاحب اختیاری و مالکیت است. [التحقیق: ۴/۱۸] «ربانی» منسوب به «الرَبّان» به معنای کسی است که شأن و صفت او تربیت به نحو کمال و ثبوت است. بنابراین «رَبّانی» کسی است که تحت تربیت «رَبّان» واقع شده است و به صفات او متصف است و از جهت خود او مربی و مدبر انسان‌های دیگر است. [التحقیق: ۴/۲۲] از آیه هم بر می‌آید که پیامبران الهی «رَبّان» است و امت صادق پیامبران خدا «رَبّانی» به معنای منسوب به آن هستند.

تَدْرُسُونَ

الدَّرْسُ‏: دلالت بر پنهانی، افتادگی و پاک‌شدن اثر دارد. راه مخفی را نیز گویند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۲۶۷] اما درس کتاب یا درس علم به این معناست که اثر کتاب و علم را دریافت و این امر به دلیل مداومت در خواندن آن است که به آن دَرس گفته می‌شود و در حافظه می‌ماند. [مفردات: ۳۱۱] در آیۀ شریفه هم می‌فرماید که آنان ربانی‌هایی هستند  «بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ‏ تَدْرُسُونَ» به واسطۀ این‌که کتاب الهی را آموخته‌اند و آن را مداوم خوانده‌اند و اثر آن در دل‌هایشان باقی مانده است، آنان رَبِانی هستند.

ترجمه

هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد، سپس او به مردم بگوید: «به جاى خدا، بندگان من باشید.» بلکه [می‌گویند:] «به سبب آن‌که کتاب آسمانى‏ آموزش دیدید، و از آن‌رو که [از آن] درس گرفتند؛ علمای ربانی باشید.»

تفسیر

آیه نقد سخنان سخیف مسیحیان دربارۀ حضرت مسیح علیه السلام است که می‌گویند: مسیح مردم را به عبادت خود فراخوانده است. آیه بیان می‌کند که هرگز مسیح مردم را به بندگی خود فرانخوانده است و چنین امری شایستۀ مقام نبوت نیست، که خداوند به او کتاب آسمانی عنایت کرد و حکم و قوۀ تشخیص حق از باطل و توان عمل به حق را داد و به مقام نبوت مفتخر کرد. بلکه حضرت مسیح علیه السلام همانند همۀ پیامبران فرستاده شد تا کتاب الهی را بر مردم بخواند، تا مردم را رَبّانی کند و در علم و عمل به مرحلۀ کمال الهی برساند. آنان مردم را از دو راه بالا می‌برند، یکی از راه تعلیم کتاب الهی و دیگری از راه درس و ممارست‌دادن مردم به آموز‌ه‌های دینی.

ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ

آیۀ شریفه بیان می‌کند که محال است که خداوند به بشری کتاب و حکم و نبوت بدهد و او به جای این‌که مردم را به بندگی خدا بخواند، به بندگی خود دعوت کند و بگوید که مردم بندۀ من باشید و من رب شما هستم. این امر شایستۀ مقام چنین انسانی نیست که غرق در فیض خداوند متعال است. بنابراین ادعایی که مسیحیان دربارۀ حضرت مسیح دارند، به طور کلی رد است و این ادعا خلاف عقل و منطق است. زیرا محال است که خداوند شخصی را شایستۀ کتاب و حکم و نبوت بداند و او مردم را به خود بخواند. در سورۀ مائده آیۀ ۱۱۶ هم ازقول حضرت مسیح بیان می‌کند که در پاسخ به پرسش  «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی‏ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ؟» بیان می‌کند:  «قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَق» «خدای تو منزه هستی و من محال است سخنی بگویم که حق نباشد.»

وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ

آن‌گاه پس از این‌که امر محال را دربارۀ پیامبران الهی و هم‌چنین حضرت عیسی بیان فرمود، مقام معنوی آنان را بازشناسی می‌فرماید. پیامبران الهی آمده‌اند تا مردم را با آموزش کتاب الهی و با درس‌آموزی، ربانی کنند، یعنی ارتباط مردم را با رب شدید کنند، چون خودشان ارتباط‌شان زیاد است، می‌خواهند ارتباط مردم را هم با خدا زیاد کنند. دلیل این امر ان است که مردم را تعلیم کتاب الهی داده‌اند و به آنان آموز‌ش‌های الهی و دینی را درس داده‌اند و آنان هدفی از این کار ندارند، مگر این‌که مردم را به خدا به بیشتر نحو نزدیک کنند و آنان را به شایسته‌ترین نحو بندۀ خدا کنند. یعنی بندگی که در آن شرکی نباشد.

توضیحی دربارۀ ربانی

زیرا «رَبّانی»  صیغه صفت مشبهه از مادّه ربّ و منسوب به «ربّان» است، و پیامبران الهی «رَبّان» هستند که متصف به صفات ربوبی هستند و صفات ربوبی در آنان رسوخ دارد و آنا مظهر تام اسم «رب» هستند و «ربّانىّ» امت آنان هستند که از علم و عمل «رَبّان» تبعیت می‌کنند و به این دلیل به «رَبّان« منسوب هستند.

توضیحی دربارۀ مقام نبوت

اما جملۀ «وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّین» عطف است به «کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّه» و آن جمله با جملۀ منفی «ما کانَ لِبَشَرٍ» شروع شده است و جملۀ اخیر با «لکن». بنابراین جملۀ اول که منفی است، جملۀ دوم اثبات است، بنابراین معنای آیه این است که «سزا نیست بر بشری که بگوید، مردم به جای خدا بندگان من باشید، بلکه سزاوار آن است که بگوید: مردم ربانی باشید و از من در علم و عمل تبعیت کنید تا شما را به مقام «ربانی» برسانم.  راه آن هم تعلیم و تدریس کتاب الهی است. بنابراین وظیفۀ اصلی پیامبران الهی تعلیم و تدریس است که مردم را به کمال انسانی‌شان برسانند: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین» [جمعه: ۲] و هرکس که در راه تعلیم و تدریس به هدف به کمال‌رساندن انسان‌ها باشد، در جهت انبیاء حرکت می‌کند و این همان سخن حضرت امام است که معلمی شغل انبیاء است.

دو راه ربانی‌شدن

از آیه می‌توان برداشت کرد که پیروان صادق پیامبران الهی دو دسته هستند: برخی کتاب الهی را از ایشان تعلیم می‌بینند، و برخی با ممارست در قرائت کتاب الهی آن را فهم می‌کنند. ظاهراً گروه اول تعلیم‌شان به نوعی مستقیم و شهودی است و گروه دوم حصولی و با ممارست است، مانند این است که در تعلیم درسی و مدرسه‌ای خود و حقیقت کتاب الهی در میان نیست و تعلیمی با واسطه است، اما در تعلیم اول، واسطۀ ذهنی وجود ندارد. اما در هر صورت هر دو گروه چون منسوب به کمال الهی هستند و پیرو انبیاء و اولیاء الهی هستند، ربانی هستند. می‌توان به نوعی تفاوت حکمت و عرفان را در همین امر دانست. بنابراین هدف پیامبران الهی «ربانی‌« کردن مردم است نه دعوت به خود. یعنی آنان مردم را به «رب» دعوت می‌کنند نه به خود.

آیۀ ۸۰

وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

ترجمه

و شما را فرمان نمی‌دهند که فرشتگان و پیامبران را ارباب و پروردگاران خود بگیرید. آیا پس از آن‌که مسلمان شدید، شما را به کفر فرمان می‌دهند؟

تفسیر

آیۀ شریفه عطف به «یقول» آیۀ پیشین است. آنان نه تنها مردم را به خود دعوت نمی‌کردند، بلکه به هر معبودی غیرخدا هم دعوت نمی‌کردند. بنابراین آنان نه برای خود و نه برای فرشتگان ادعای ربوبیت نداشتند، زیرا آن کفر آشکار است، و محال است که پیامبران الهی که هدف‌شان آن است که مردم را مسلمان کنند، پس از این‌که مردم را مسلمان ـ یعنی تسلیم خدا ـ کردند، آنان را به کفر بکشانند.

وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً

در آیۀ ۶۴ همین سورۀ نفی هرگونه رابطۀ ربوبیتی بین انسان‌ها کرد: «وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه» و این سرفصل آیات این فصل بود، در این آیۀ ربوبیت را از فرشتگان و پیامبران الهی نفی می‌کند. بنابراین پیامبران الهی نه تنها دعوت به بندگی خود نمی‌کنند، بلکه شما را فرمان نمی‌دهند که آنان و فرشتگان را رب بگیرید.  پس هرگونه شرکی از جانب هر فردی که باشد، یقیناً منتسب به پیامبران الهی نیست، چه شرک یهودی باشد، یا شرک مسیحی یا شرک حجاز و دیگر اقوام و ملل.

أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

پرسش از فطرت همۀ انسان‌هاست که آیا پیامبران شما را پس از این‌که مسلمان کردند، و شما سر به فرمان خدا نهادید و تسلیم او شدید، به کفر فرمان می‌دهند؟ پاسخ روشن است، هرگز! چنین چیزی محال است و عقل آن را نمی‌پذیرد. و فرض این‌که آنان مردم را به اسلام هدایت کنند و آن‌گاه منحرف سازند و کافر نمایند، امکان ندارد. زیرا منافات با  مقام پیامبری است و عقل نمی‌پذیرد که کسی از جانب خدا مقام نبوت داشته باشد و به او کتاب آسمانی نازل شود و حکم داده شده است، مردم را به کفر دعوت کند. زیرا حکم یعنی قوۀ شهودی تشخیص حق از باطل به نحوی است که هیچ امری بر آنان مشتبه نمی‌شود، و آنان همواره حق را می‌بینند و حق را عمل می‌کنند و این مقام عصمت است، آنان با این مقام والا کاملاً تسلیم خداوند متعال هستند: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ‏» [بقره: ۱۳۱] و همۀ توانشان آن است که مردم کاملاً تسلیم خداوند متعال شوند. بنابراین فرض این‌که مردم را به اسلام فرابخوانند و آن‌گاه به کفر، فرضی محال و باطل است.

آیۀ ۸۱

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین

مفردات

میثاق

اصل میثاق، «وثق» به معنای  اعتماد‌کردن و محکم‌کردن است و میثاق پیمانی است که با سوگند موکد و محکم می‌شود. [مفردات: ۸۵۳]

إِصْرِی

الإِصْر: عهد و پیمان مؤکّد و استوار را گویند که کسی که آن را نقض کند، از ثواب و خیرات باز می‌ماند. در قرآن می‌خوانیم: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ‏ إِصْرَهُمْ‏» [الأعراف/ ۱۵۷] یعنی «و از آنان قید و بندهایى که چون پیمانی بر دوش آنان سنگینی می‌کند و مانع از رسیدن به کمال است، بر می‌دارد.» یا می‌فرماید: «وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً» [البقره: ۲۸۶] بارگرانبار پیمان‌هایی که بر گردۀ ماست و مانع رسیدن خیرات به ماست و ما را از کمال باز می‌دارد، بر دوش و گردۀ ما بار مفرما.» [مفردات: ۸۷]

ترجمه

و [یاد کن‏] هنگامى را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که آن‌چه از کتاب و حکمت به شما  دادم، به مردم ابلاغ کنید، سپس اگر شما را فرستاده‏اى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید. خدا فرمود: آیا اقرار کردید و پیمان محکم از امت خود گرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. فرمود: «پس گواه باشید و من با شما از گواهانم.»

تفسیر

آیۀ شریفه ادامۀ آیات گذشته است و نشان می‌دهد که امکان ندارد، پیامبران مردم را به خود و بندگی خود دعوت کنند و خود و فرشتگان را رب فرض کنند، زیرا از آنان میثاق گرفته شده است، که به همۀ پیامبران ایمان بیاورند، چه پیامبران پیش از خودشان و چه پیامبرانی که پس از آنان می‌آید و برنامۀ همۀ پیامبران دعوت به توجید ناب و بندگی خداست. و هم‌چنین این پیمان را پیامبران ـ به دستور الهی ـ از امت‌های خود گرفتند که به پیامبران بعدی ایمان بیاورند و آنان را یاری کنند و آنان هم به این پیمان اقرار کردند و  بر این پیمان شهادت دادند. و خداوند هم همراه آنان شاهد و گواه بر امت است.

وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ

آیۀ یا «و اذ» شروع می‌شود، یعنی ای پیامبر ما یادآور صحنه‌ای را که خداوند از پیامبران میثاق گرفت. ظاهراً این میثاق تکوینی است، و بی‌واسطه از آنان گرفته شده است. موضوع این میثاق دو امر است: اول به شما کتاب و حکمت داده‌ام که لازم است، آن را به امت خود ابلاغ کنید که در ضمن آن ایمان به پیامبران پیشین و دعوت به توحید ناب است. و دوم که در جملۀ بعدی می‌آید، به پیامبر بعدی بشارت بدهید که اگر امت شما تا او را دید، به او ایمان بیاورد و یاری کند.

در این جمله لطافتی است، زیرا می‌فرماید: «مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» خداوند از پیامبران میثاق گرفت، و در عین حال همین عبارت «مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» می‌رساند که خداوند به وسیلۀ پیامبران از امت آن‌ها هم میثاق گرفته است، که علی‌‌القاعدۀ این میثاق تشریعی است. بنابراین خداوند از پیامبران الهی تکویناً میثاق گرفته است که آن‌چه از کتاب و حکمت است، به مردم ابلاغ کنید و به این دلیل است که امکان ندارد که پیامبران الهی از دستور خدا تخطی کنند و مردم را به خود دعوت کنند. هم‌چنین از امت پیامبران به تشریع و توسط پیامبران میثاق گرفته است که برمبنای کتاب و حکمت حرکت کنند.

ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ

این بخش از آیه نشان می‌دهد که پیامبران الهی از امت خود میثاق گرفته‌اند که هرگاه پیامبری پس از آنان آمد، که آن‌چه را از حقایق دینی نزد شماست، تصدیق می‌کند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید. چون سیاق آیه دربارۀ مسیحیان است، نشان می‌دهد که بشارت رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان داده شده بود و از آنان میثاق گرفته شده بود که به ایشان ایمان بیاورید و ایشان را یاری کنید.  قرآن کریم در آیۀ ۶ سورۀ مبارکۀ صف به صراحت از این پیمان سخن می‌گوید: «وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد»  اگرچه مسیحیان از پذیرفتن حق سرباز زدند: «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِین»

قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی

«قال» کلام خداوند متعال است که به پیامبران خود و به واسطه به امت آنان می‌فرماید: آیا اقرار کردید و پیمان مرا پذیرفتید؟ روشن است که اصل میثاق از پیامبران است، بنابراین پرسش اصلی در اقرار هم پرسش از آنان است. زیرا خداوند در پرسش نخست پرسید:  «أَ أَقْرَرْتُمْ» آیا پیامبران من! اقرار می‌کنید؟ و در پرسش دوم فرمود: «وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْرِی» آیا از امت‌های خود برای این امر تعهد موکد گرفتید؟»

بنابراین بر پیامبران لازم است که به پیامبران پس از خود ایمان بیاورند و آنان را تصدیق کنند و با بشارت‌دادن آنان به امت خود ـ به همراه بیان ویژگی‌های آنان و علائم ظهورشان ـ یاری‌شان کنند و بر امت‌های آنان هم واجب است که به پیامبران پس از پیامبران خود ـ همانند پیامبران پیش از خود ـ ایمان بیاورند و اگر در زمان وی واقع شدند، وی را یاری کنند و اگر پیش از زمان او بودند، حتماً آیندگان را به وجود وی بشارت بدهند.

قالُوا أَقْرَرْنا

پاسخ پیامبران آن است که آری اقرار کردیم و ما وظیفۀ خود را به انجام رساندیدم. امت‌ها هم موظف هستند که پاسخ مثبت بدهند. زیرا آنان نیز در میثاق دینی خود اقرار کردند که تعهد سپرده‌اند.

قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین

خداوند به آنان ـ اصالتاً پیامبران و به تبع آنان، امت‌های‌شان ـ فرمود: گواه باشید که من با شما گواه آنان هستم. پیامبران بر امت‌های خود شاهد هستند و خداوند هم با آنان بر این امت‌ها شاهد و گواه است. هم‌چنین امت‌ها و مردم آنان علیه خودشان شاهد هستند که تعهد سپرده‌اند که پیامبران بعدی را ایمان آورند و یاری کنند.

راه گریز بسته است

توجه به این نکته هم ضروری است که هر شهادت و گواهی، دلالت بر اشراف بر مطلب دارد، پیامبران الهی بر امت خود اشراف دارند، بنابراین بر آنان گواه هستند، مردم هم بر خود اشراف دارند: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ» [قیامت: ۱۴] به این دلیل است که قیامت علیه خود شهادت می‌دهند. و خداوند متعال بر پیامبران و امت‌های آنان اشراف تام دارد و به همۀ اندیشه‌های و نیات و کردار آنان احاطۀ علمی دارد و با آنان و همراه آنان است، و گواه بر همۀ درون و برون آنان است. بنابراین آیۀ شریفه هشدار می‌دهد که بدانید که ای انسان‌ها هم خودتان بر خود علم و اشراف دارید و علیه خود گواه هستید و هم پیامبران شما بر شما احاطه و اشراف و علم دارند و بر شما گواه هستند و هم خدا با شماست و بر شما اشراف و احاطه و علم دارد و گریزی برای عذر ندارید.

آیۀ عام و سیاق خاص

آیۀ شریفه عام است و شامل همۀ پیامبران الهی می‌شود، و نشان می‌دهد که دین همۀ پیامبران یکی بیش نیست که در آیات گذشته و آیات آینده معلوم می‌شود که  دین همۀ پیامبران الهی که به آن دعوت می‌کنند، اسلام یعنی دین یگانۀ الهی است که دین توحید است. اما چون سیاق آیه احتجاج با اهل کتاب به ویژه مسیحیان است، مصداق بارز آن اقرار به نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شریعت نهایی اسلام است.

آیۀ ۸۲

فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون

ترجمه

پس کسانی که بعد از آن پیمان محکم روی برگردانند، آنان فاسق هستند و تبهکارانه از هستۀ فطرت و عقل بیرون آمده‌اند.

تفسیر

کسانی که پس از حضور در میثاق و تعهدی که سپرده‌اند، از حق روی برگردانند، فاسق هستند و از فطرت انسانی خود بیرون آمده‌اند. آیه ادامۀ هشدار پایانی آیۀ پیشین است که خداوند به پیامبران فرمود: بر امت خود گواه باشید که من با شما از گواهان هستند و بر آنان احاطه و اشراف دارم، پس اگر کسی پس از این میثاق و احاطه روی برگرداند، حقیقتاً و یقیناً خارج از دایرۀ انسانیت است.

فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون

میثاقی که از بشریت گرفته شده است، مبتنی بر فطرت اوست و عقل و خرد او نیز این میثاق را تأکید می‌کند، اما اگر کسانی از میثاق الهی روی برگردانند، آنان یقیناً فاسق هستند، یعنی هم از هستۀ فطرت و هم از هستۀ عقل بیرون آمده‌اند و گرفتار بداندیشی و بدکرداری خود شده‌اند. منظور از فسق در این‌جا گناهی است که به کفر منجر شده است، زیرا انکار پیامبران الهی لازمه‌اش انکار همۀ پیامبران و عدم باور قلبی به خداست.

 

 

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031