16
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۶
سورۀ آلعمران آیات ۷۹ تا ۸۲
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۸) ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (۷۹) وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۸۰) وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین (۸۱) فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون (۸۲)
آیۀ ۷۸
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ
مفردات
یَلْوُونَ
اصل آن «لوی» به معنای پیچاندن است. عرب میگوید: «لَوَیْتُ الحبل» یعنی ریسمان را پیچاندم و دولا کردم، یا «لَوَیْتُ الدین لَیّاً و لَیَّاناً» یعنی بدهی را پیچاندم و امروز و فردا کردم و در ادای آن طلبکار را سردواندم و پرداخت بدهی را به آینده موکول کردم. [کتاب العین: ۸/۳۶۳] همچنین معنای خمیدهکردن و کجشدن و منحرفکردن چیزی از آن فهمیده میشود. چنانچه میگویند: «لوَى یدَه» یعنی دستش را پیچاند و «لَوَى برأسِه» یعنی رویش را منحرف کرد و از او روی برتافت. قرآن هم میفرماید: «لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ» [المنافقون: ۵] منافقان در برابر سخنان مومنان برای آمرزششان سرهای خود را برمیگردانند. «اللِّواء» به معنای پرچم هم از همین ریشه است، زیرا بر میلۀ خود میپیچد. [مقاییس اللغۀ: ۵/۲۱۸]
اما معنای «لَوَى لسانه بکذا» معنایی کنایی است، که کنایه از دورغگویی و حدیث را غلط بیانکردن است. بنابراین «یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ» آن است که آنان زبان خود را به کتاب میپیچانند تا در کتاب آسمانی تحریف کنند و به آن دورغ ببنند و مخاطب را دربارۀ آن به خطا و اشتباه بیاندازند. میفرماید: «لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّین» [النساء: ۴۶] یهودیان برای تحریف کلمات «زبان خود را میپیچانند، تا به دین طعنه بزنند.» [مفردات: ۷۵۲] مرحوم علامه میفرمایند: ظاهر آیه آن است که گروهی از اهل کتاب سخنان دورغ خود را بهگونهای و به لحنی میخوانند که کتاب آسمانی را با آن قرائت میکنند تا امر بر مردم مشتبه شود و آن را جزء کتاب آسمانی بپندارند، با اینکه کلمات مذکور، بخشی از کتاب آسمانی نیستند. [المیزان: ۳/۳۰۶]
الکتاب
الکتاب سه بار در آیه تکرار شده است که اولی کتاب خودساختۀ تحریفکنندگان است و الکتاب دومی و سومی کتاب آسمانی است. [المیزان: همان]
ترجمه
عدهاى از آنان زبان خود را به کتاب خودساخته میپیچانند، که امر بر مردم مشتبه میشود و میپندارند که برتافتۀ آنان از کتاب آسمانی است، با اینکه از کتاب آسمانی نیست. و میگویند: آن ازپیش خداست، با اینکه از پیش خدا نیست. و بر خدا دورغ میبندند، در صورتی که میدانند که دورغ میگویند.
تفسیر
این آیه ادامۀ بخش دوم آیۀ پیشین و حال سران اهل کتاب است، که به تحریف کتاب آسمانی از سوی آنان میپردازد. آنان کلمات و مطالبی خود برتافته را بهگونهای که برای اکثریت اهل کتاب غیرقابل تشخیص است، در لابلای کتاب آسمانی میگنجانند، و موجب تحریف آن میشود. روش آنان چنین است که زبان را میپیچانند و به این وسیله دورغ و افتراء خود را به مثابۀ کتاب خدا جلوه میدهند و این دورغ را هم به خدا میبندند و به این ترتیب عامۀ اهل کتاب را فریب میدهند. این ویژگی در یهودیان بسیار بارز است، اما چنانچه عرض شد، موضوع آیات حاضر همۀ اهل کتاب و بیشتر مسیحیان است که دربارۀ آنان هم صدق میکند. خداوند با قاطعیت میفرماید: این سخنان از جانب خدا نیست و بنابراین جز کتاب آسمانی هم نیست، بلکه آنان دورغ به خدا میبندند در حالی که خودشان میدانند که سخنانشان دورغ و تحریف است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ
برخی از اهل کتاب هستند، که زبان را به کتاب میپیچانند تا آن را منحرف کنند و موجب تحریف در کتاب الهی شوند. منظور از «بالکتاب» در این جمله کتابی است که خودشان با زبان محرفانۀ خودشان که از حق منحرف شده است، بافتهاند. بنابراین آنان سخنان نادرست خود را که صرف انحراف از حق و پیچاندن باطل در درون حق است، به مثابۀ کتاب الهی جا میزنند. مفسران گفتهاند که این کار علمای یهود است، اما چنانچه بیان شد، سیاق آیات محاجه با همۀ اهل کتاب به ویژه مسیحیان است، بنابراین منظور بزرگان و سران اهل کتاب است که دیدیم، مستکبرانی نژادپرست هستند و هدف آنان تحریف کتاب خدا و فریب مردم است.
یک نمونۀ آن سخنان اخیر اوباما رئیس جمهور امریکا دربارۀ هیروشیما بود که گفت: عذرخواهی نمیکنم، بگذارید تاریخ قضاوت کند، تاریخی که خودشان نوشته و مینویسند.
لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ
در این جمله دوبار «الکتاب» تکرار شده است که منظور کتاب آسمانی است. آیه هدف آنان را از زبان پیچاندن و دورغبستن را بیان میکنند. هدف آنان این است که مردم فریب بخورند و آن مطالب بافتهشده را از کتاب آسمانی بپندارند. قرآن بلافاصله میفرماید:
وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ
این بافتهها از کتاب آسمانی نیست. بنابراین خداوند متعال با قاطعیت آنچه را نزد یهود و نصاری است، از اینکه کتاب آسمانی باشد، رد میفرماید. بنابراین نباید کتب موجود نزد اهل کتاب را کتاب آسمانی دانست.
وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
این سران فاسد و مستکبر اهل کتاب ادعایی دیگر هم دارند، و آن اینکه این مطالب تحریفی ازپیش خداست و از پیش خدا نازل شده است و قرآن به این ادعا هم پاسخ میدهد که این سخنان از پیش خدا نیست. بلکه
وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ
آنان بر خدا دورغ میبندند، در حالی که میدانند که دورغ میگویند. در این آیه سه بار ذات جلالۀ «الله» تکرار شد: اول: «وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» دوم: «وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» سوم: «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» این تکرار نشاندهندۀ اهمیت مطلب است که اهل کتاب آنچه را ازنزد خود بافتهاند، به خدا نسبت میدهند و این دورغبستن به خداست و چیزی که از خدا نیست، به خدا نسبت میدهند. و این کار بسیار زشتی است که نشان میدهد که آنان هیچ اعتقادی به خدا ندارند و به معنای کامل کلمه کافر هستند.
آیۀ ۷۹
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ
مفردات
رَبَّانِیِّینَ
دربارۀ واژۀ «رَبَّانِىّ» احتمالات متعددی داده شده است: اول منسوب به «رَبَّان» به معنای دانشمندی است که در علم و دین راسخ است، که بر وزن «فَعلان» همانند «عَطشان» است. دوم از واژۀ «ربّ» که مصدر است، گرفته شده است، و آن کسی است که با علم خود دیگران را تکامل میبخشد. معنای دوم هم به پرورش خود با علم لدنی و هم پرورش دیگران با علم لدنی اشاره دارد. سوم «یاء» در «ربّانی» «یاء» نسبت است، «ربّانی» کسی است که به «ربّ» یعنی خداوند متعال منسوب است، همانند «الهی» که منسوب به «الله» است. در اینصورت «الف» و «نون» پیش از «یاء» نسبت آمده تا مبالغه را برساند. [النهایۀ: ۲/۱۸۱] مثل «جسمانی» منسوب به «جسم» و «روحانی» منسوب به «روح». جمع آن هم «ربّانیون» و «ربّانیین» است. چهارم برخی هم گفتهاند که «ربّانی» واژهای سریانی است که به آن توجهای نیست. [مفردات: ۳۳۶] راغب از امیرالمومنین علیه السلام نقل میکند: «أَنَا رَبَّانِیُ هَذِهِ الْأُمَّهِ» که منظور آن است که «من در این امت به رب منسوب هستم و علم و دانشم از رب است.» پنجم گفتهاند: از «الربّ» به معنای تربیت گرفته شده است و آن کسی است که دانشخواهان خردسال را پیش از بزرگی تربیت میکند. ششم به معنای عالم راسخ در علم و دین است که با آن وجه خدا را طلب میکند. هفتم: دانشمندی است که به علم خود عمل میکند و معلم دیگران است. [النهایۀ: ۲/۱۸۱؛ و نگا: لسان العرب: ۱/۴۰۴]
حقیقت معنای عالم ربانی را باید از روایات پیدا کرد. امام کاظم سلام الله علیه خطاب به هشام میفرمایند: «وَ لَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِیٍ وَ مَعْرِفَهُ الْعِلْمِ بِالْعَقْل» [الکافی: ۱/۱۷] «علم جز از عالم ربانی نخیرد، و شناخت علم تنها با عقل است.» امیرالمومنین سلام الله علیه هم میفرمایند: «النَّاسُ ثَلَاثَهٌ عَالِمٌ رَبَّانِیٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِیلِ النَّجَاهِ وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ کُلِ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ فَیَهْتَدُوا وَ لَمْ یَلْجَئُوا إِلَى رُکْنٍ وَثِیقٍ فَیَنْجُوا» [تحف العقول: ۱۶۹ ـ ۱۷۰] «مردم سه گروهاند: عالم ربانى و یادگیرنده که بر راه نجات است، و مگسان کوچک و ناتوان که پیروى هر آوازند، از نور دانش روشنى نجویند، و به پایه استوارى پناه نبرند تا با آن نجات یابند.» از این روایات روشن میشود که اولاً ربانی کسی است که منسوب به علم است، آن هم علم رب. بنابراین کسی است که علم خود را از منبع ربانی و الهی گرفته است. ثانیاً علم او قرین عقل است، ثالثاً در مقابل او دو گروه هستند: یا گروه متعلم که دنبال نجات هستند و در محضر او زانو میزنند، یا افراد هرزهگر که از راه نجات دورند. بنابراین با توجه به معنای «رب» که به معنای کسی است که شیء و شخص را به جهت کمال و رفع نقص سوق میدهد و امور آن را اصلاح میکند، و او را تدبیر و تأدیب میکند و به تمامیت میرساند که لازمۀ آن نوعی صاحب اختیاری و مالکیت است. [التحقیق: ۴/۱۸] «ربانی» منسوب به «الرَبّان» به معنای کسی است که شأن و صفت او تربیت به نحو کمال و ثبوت است. بنابراین «رَبّانی» کسی است که تحت تربیت «رَبّان» واقع شده است و به صفات او متصف است و از جهت خود او مربی و مدبر انسانهای دیگر است. [التحقیق: ۴/۲۲] از آیه هم بر میآید که پیامبران الهی «رَبّان» است و امت صادق پیامبران خدا «رَبّانی» به معنای منسوب به آن هستند.
تَدْرُسُونَ
الدَّرْسُ: دلالت بر پنهانی، افتادگی و پاکشدن اثر دارد. راه مخفی را نیز گویند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۲۶۷] اما درس کتاب یا درس علم به این معناست که اثر کتاب و علم را دریافت و این امر به دلیل مداومت در خواندن آن است که به آن دَرس گفته میشود و در حافظه میماند. [مفردات: ۳۱۱] در آیۀ شریفه هم میفرماید که آنان ربانیهایی هستند «بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» به واسطۀ اینکه کتاب الهی را آموختهاند و آن را مداوم خواندهاند و اثر آن در دلهایشان باقی مانده است، آنان رَبِانی هستند.
ترجمه
هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد، سپس او به مردم بگوید: «به جاى خدا، بندگان من باشید.» بلکه [میگویند:] «به سبب آنکه کتاب آسمانى آموزش دیدید، و از آنرو که [از آن] درس گرفتند؛ علمای ربانی باشید.»
تفسیر
آیه نقد سخنان سخیف مسیحیان دربارۀ حضرت مسیح علیه السلام است که میگویند: مسیح مردم را به عبادت خود فراخوانده است. آیه بیان میکند که هرگز مسیح مردم را به بندگی خود فرانخوانده است و چنین امری شایستۀ مقام نبوت نیست، که خداوند به او کتاب آسمانی عنایت کرد و حکم و قوۀ تشخیص حق از باطل و توان عمل به حق را داد و به مقام نبوت مفتخر کرد. بلکه حضرت مسیح علیه السلام همانند همۀ پیامبران فرستاده شد تا کتاب الهی را بر مردم بخواند، تا مردم را رَبّانی کند و در علم و عمل به مرحلۀ کمال الهی برساند. آنان مردم را از دو راه بالا میبرند، یکی از راه تعلیم کتاب الهی و دیگری از راه درس و ممارستدادن مردم به آموزههای دینی.
ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ
آیۀ شریفه بیان میکند که محال است که خداوند به بشری کتاب و حکم و نبوت بدهد و او به جای اینکه مردم را به بندگی خدا بخواند، به بندگی خود دعوت کند و بگوید که مردم بندۀ من باشید و من رب شما هستم. این امر شایستۀ مقام چنین انسانی نیست که غرق در فیض خداوند متعال است. بنابراین ادعایی که مسیحیان دربارۀ حضرت مسیح دارند، به طور کلی رد است و این ادعا خلاف عقل و منطق است. زیرا محال است که خداوند شخصی را شایستۀ کتاب و حکم و نبوت بداند و او مردم را به خود بخواند. در سورۀ مائده آیۀ ۱۱۶ هم ازقول حضرت مسیح بیان میکند که در پاسخ به پرسش «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ؟» بیان میکند: «قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَق» «خدای تو منزه هستی و من محال است سخنی بگویم که حق نباشد.»
وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ
آنگاه پس از اینکه امر محال را دربارۀ پیامبران الهی و همچنین حضرت عیسی بیان فرمود، مقام معنوی آنان را بازشناسی میفرماید. پیامبران الهی آمدهاند تا مردم را با آموزش کتاب الهی و با درسآموزی، ربانی کنند، یعنی ارتباط مردم را با رب شدید کنند، چون خودشان ارتباطشان زیاد است، میخواهند ارتباط مردم را هم با خدا زیاد کنند. دلیل این امر ان است که مردم را تعلیم کتاب الهی دادهاند و به آنان آموزشهای الهی و دینی را درس دادهاند و آنان هدفی از این کار ندارند، مگر اینکه مردم را به خدا به بیشتر نحو نزدیک کنند و آنان را به شایستهترین نحو بندۀ خدا کنند. یعنی بندگی که در آن شرکی نباشد.
توضیحی دربارۀ ربانی
زیرا «رَبّانی» صیغه صفت مشبهه از مادّه ربّ و منسوب به «ربّان» است، و پیامبران الهی «رَبّان» هستند که متصف به صفات ربوبی هستند و صفات ربوبی در آنان رسوخ دارد و آنا مظهر تام اسم «رب» هستند و «ربّانىّ» امت آنان هستند که از علم و عمل «رَبّان» تبعیت میکنند و به این دلیل به «رَبّان« منسوب هستند.
توضیحی دربارۀ مقام نبوت
اما جملۀ «وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّین» عطف است به «کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّه» و آن جمله با جملۀ منفی «ما کانَ لِبَشَرٍ» شروع شده است و جملۀ اخیر با «لکن». بنابراین جملۀ اول که منفی است، جملۀ دوم اثبات است، بنابراین معنای آیه این است که «سزا نیست بر بشری که بگوید، مردم به جای خدا بندگان من باشید، بلکه سزاوار آن است که بگوید: مردم ربانی باشید و از من در علم و عمل تبعیت کنید تا شما را به مقام «ربانی» برسانم. راه آن هم تعلیم و تدریس کتاب الهی است. بنابراین وظیفۀ اصلی پیامبران الهی تعلیم و تدریس است که مردم را به کمال انسانیشان برسانند: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین» [جمعه: ۲] و هرکس که در راه تعلیم و تدریس به هدف به کمالرساندن انسانها باشد، در جهت انبیاء حرکت میکند و این همان سخن حضرت امام است که معلمی شغل انبیاء است.
دو راه ربانیشدن
از آیه میتوان برداشت کرد که پیروان صادق پیامبران الهی دو دسته هستند: برخی کتاب الهی را از ایشان تعلیم میبینند، و برخی با ممارست در قرائت کتاب الهی آن را فهم میکنند. ظاهراً گروه اول تعلیمشان به نوعی مستقیم و شهودی است و گروه دوم حصولی و با ممارست است، مانند این است که در تعلیم درسی و مدرسهای خود و حقیقت کتاب الهی در میان نیست و تعلیمی با واسطه است، اما در تعلیم اول، واسطۀ ذهنی وجود ندارد. اما در هر صورت هر دو گروه چون منسوب به کمال الهی هستند و پیرو انبیاء و اولیاء الهی هستند، ربانی هستند. میتوان به نوعی تفاوت حکمت و عرفان را در همین امر دانست. بنابراین هدف پیامبران الهی «ربانی« کردن مردم است نه دعوت به خود. یعنی آنان مردم را به «رب» دعوت میکنند نه به خود.
آیۀ ۸۰
وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
ترجمه
و شما را فرمان نمیدهند که فرشتگان و پیامبران را ارباب و پروردگاران خود بگیرید. آیا پس از آنکه مسلمان شدید، شما را به کفر فرمان میدهند؟
تفسیر
آیۀ شریفه عطف به «یقول» آیۀ پیشین است. آنان نه تنها مردم را به خود دعوت نمیکردند، بلکه به هر معبودی غیرخدا هم دعوت نمیکردند. بنابراین آنان نه برای خود و نه برای فرشتگان ادعای ربوبیت نداشتند، زیرا آن کفر آشکار است، و محال است که پیامبران الهی که هدفشان آن است که مردم را مسلمان کنند، پس از اینکه مردم را مسلمان ـ یعنی تسلیم خدا ـ کردند، آنان را به کفر بکشانند.
وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَهَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْباباً
در آیۀ ۶۴ همین سورۀ نفی هرگونه رابطۀ ربوبیتی بین انسانها کرد: «وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه» و این سرفصل آیات این فصل بود، در این آیۀ ربوبیت را از فرشتگان و پیامبران الهی نفی میکند. بنابراین پیامبران الهی نه تنها دعوت به بندگی خود نمیکنند، بلکه شما را فرمان نمیدهند که آنان و فرشتگان را رب بگیرید. پس هرگونه شرکی از جانب هر فردی که باشد، یقیناً منتسب به پیامبران الهی نیست، چه شرک یهودی باشد، یا شرک مسیحی یا شرک حجاز و دیگر اقوام و ملل.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
پرسش از فطرت همۀ انسانهاست که آیا پیامبران شما را پس از اینکه مسلمان کردند، و شما سر به فرمان خدا نهادید و تسلیم او شدید، به کفر فرمان میدهند؟ پاسخ روشن است، هرگز! چنین چیزی محال است و عقل آن را نمیپذیرد. و فرض اینکه آنان مردم را به اسلام هدایت کنند و آنگاه منحرف سازند و کافر نمایند، امکان ندارد. زیرا منافات با مقام پیامبری است و عقل نمیپذیرد که کسی از جانب خدا مقام نبوت داشته باشد و به او کتاب آسمانی نازل شود و حکم داده شده است، مردم را به کفر دعوت کند. زیرا حکم یعنی قوۀ شهودی تشخیص حق از باطل به نحوی است که هیچ امری بر آنان مشتبه نمیشود، و آنان همواره حق را میبینند و حق را عمل میکنند و این مقام عصمت است، آنان با این مقام والا کاملاً تسلیم خداوند متعال هستند: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» [بقره: ۱۳۱] و همۀ توانشان آن است که مردم کاملاً تسلیم خداوند متعال شوند. بنابراین فرض اینکه مردم را به اسلام فرابخوانند و آنگاه به کفر، فرضی محال و باطل است.
آیۀ ۸۱
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین
مفردات
میثاق
اصل میثاق، «وثق» به معنای اعتمادکردن و محکمکردن است و میثاق پیمانی است که با سوگند موکد و محکم میشود. [مفردات: ۸۵۳]
إِصْرِی
الإِصْر: عهد و پیمان مؤکّد و استوار را گویند که کسی که آن را نقض کند، از ثواب و خیرات باز میماند. در قرآن میخوانیم: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ» [الأعراف/ ۱۵۷] یعنی «و از آنان قید و بندهایى که چون پیمانی بر دوش آنان سنگینی میکند و مانع از رسیدن به کمال است، بر میدارد.» یا میفرماید: «وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً» [البقره: ۲۸۶] بارگرانبار پیمانهایی که بر گردۀ ماست و مانع رسیدن خیرات به ماست و ما را از کمال باز میدارد، بر دوش و گردۀ ما بار مفرما.» [مفردات: ۸۷]
ترجمه
و [یاد کن] هنگامى را که خداوند از پیامبران پیمان گرفت که آنچه از کتاب و حکمت به شما دادم، به مردم ابلاغ کنید، سپس اگر شما را فرستادهاى آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید. خدا فرمود: آیا اقرار کردید و پیمان محکم از امت خود گرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. فرمود: «پس گواه باشید و من با شما از گواهانم.»
تفسیر
آیۀ شریفه ادامۀ آیات گذشته است و نشان میدهد که امکان ندارد، پیامبران مردم را به خود و بندگی خود دعوت کنند و خود و فرشتگان را رب فرض کنند، زیرا از آنان میثاق گرفته شده است، که به همۀ پیامبران ایمان بیاورند، چه پیامبران پیش از خودشان و چه پیامبرانی که پس از آنان میآید و برنامۀ همۀ پیامبران دعوت به توجید ناب و بندگی خداست. و همچنین این پیمان را پیامبران ـ به دستور الهی ـ از امتهای خود گرفتند که به پیامبران بعدی ایمان بیاورند و آنان را یاری کنند و آنان هم به این پیمان اقرار کردند و بر این پیمان شهادت دادند. و خداوند هم همراه آنان شاهد و گواه بر امت است.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَهٍ
آیۀ یا «و اذ» شروع میشود، یعنی ای پیامبر ما یادآور صحنهای را که خداوند از پیامبران میثاق گرفت. ظاهراً این میثاق تکوینی است، و بیواسطه از آنان گرفته شده است. موضوع این میثاق دو امر است: اول به شما کتاب و حکمت دادهام که لازم است، آن را به امت خود ابلاغ کنید که در ضمن آن ایمان به پیامبران پیشین و دعوت به توحید ناب است. و دوم که در جملۀ بعدی میآید، به پیامبر بعدی بشارت بدهید که اگر امت شما تا او را دید، به او ایمان بیاورد و یاری کند.
در این جمله لطافتی است، زیرا میفرماید: «مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» خداوند از پیامبران میثاق گرفت، و در عین حال همین عبارت «مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» میرساند که خداوند به وسیلۀ پیامبران از امت آنها هم میثاق گرفته است، که علیالقاعدۀ این میثاق تشریعی است. بنابراین خداوند از پیامبران الهی تکویناً میثاق گرفته است که آنچه از کتاب و حکمت است، به مردم ابلاغ کنید و به این دلیل است که امکان ندارد که پیامبران الهی از دستور خدا تخطی کنند و مردم را به خود دعوت کنند. همچنین از امت پیامبران به تشریع و توسط پیامبران میثاق گرفته است که برمبنای کتاب و حکمت حرکت کنند.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ
این بخش از آیه نشان میدهد که پیامبران الهی از امت خود میثاق گرفتهاند که هرگاه پیامبری پس از آنان آمد، که آنچه را از حقایق دینی نزد شماست، تصدیق میکند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید. چون سیاق آیه دربارۀ مسیحیان است، نشان میدهد که بشارت رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان داده شده بود و از آنان میثاق گرفته شده بود که به ایشان ایمان بیاورید و ایشان را یاری کنید. قرآن کریم در آیۀ ۶ سورۀ مبارکۀ صف به صراحت از این پیمان سخن میگوید: «وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد» اگرچه مسیحیان از پذیرفتن حق سرباز زدند: «فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتِ قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِین»
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی
«قال» کلام خداوند متعال است که به پیامبران خود و به واسطه به امت آنان میفرماید: آیا اقرار کردید و پیمان مرا پذیرفتید؟ روشن است که اصل میثاق از پیامبران است، بنابراین پرسش اصلی در اقرار هم پرسش از آنان است. زیرا خداوند در پرسش نخست پرسید: «أَ أَقْرَرْتُمْ» آیا پیامبران من! اقرار میکنید؟ و در پرسش دوم فرمود: «وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی» آیا از امتهای خود برای این امر تعهد موکد گرفتید؟»
بنابراین بر پیامبران لازم است که به پیامبران پس از خود ایمان بیاورند و آنان را تصدیق کنند و با بشارتدادن آنان به امت خود ـ به همراه بیان ویژگیهای آنان و علائم ظهورشان ـ یاریشان کنند و بر امتهای آنان هم واجب است که به پیامبران پس از پیامبران خود ـ همانند پیامبران پیش از خود ـ ایمان بیاورند و اگر در زمان وی واقع شدند، وی را یاری کنند و اگر پیش از زمان او بودند، حتماً آیندگان را به وجود وی بشارت بدهند.
قالُوا أَقْرَرْنا
پاسخ پیامبران آن است که آری اقرار کردیم و ما وظیفۀ خود را به انجام رساندیدم. امتها هم موظف هستند که پاسخ مثبت بدهند. زیرا آنان نیز در میثاق دینی خود اقرار کردند که تعهد سپردهاند.
قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِین
خداوند به آنان ـ اصالتاً پیامبران و به تبع آنان، امتهایشان ـ فرمود: گواه باشید که من با شما گواه آنان هستم. پیامبران بر امتهای خود شاهد هستند و خداوند هم با آنان بر این امتها شاهد و گواه است. همچنین امتها و مردم آنان علیه خودشان شاهد هستند که تعهد سپردهاند که پیامبران بعدی را ایمان آورند و یاری کنند.
راه گریز بسته است
توجه به این نکته هم ضروری است که هر شهادت و گواهی، دلالت بر اشراف بر مطلب دارد، پیامبران الهی بر امت خود اشراف دارند، بنابراین بر آنان گواه هستند، مردم هم بر خود اشراف دارند: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ» [قیامت: ۱۴] به این دلیل است که قیامت علیه خود شهادت میدهند. و خداوند متعال بر پیامبران و امتهای آنان اشراف تام دارد و به همۀ اندیشههای و نیات و کردار آنان احاطۀ علمی دارد و با آنان و همراه آنان است، و گواه بر همۀ درون و برون آنان است. بنابراین آیۀ شریفه هشدار میدهد که بدانید که ای انسانها هم خودتان بر خود علم و اشراف دارید و علیه خود گواه هستید و هم پیامبران شما بر شما احاطه و اشراف و علم دارند و بر شما گواه هستند و هم خدا با شماست و بر شما اشراف و احاطه و علم دارد و گریزی برای عذر ندارید.
آیۀ عام و سیاق خاص
آیۀ شریفه عام است و شامل همۀ پیامبران الهی میشود، و نشان میدهد که دین همۀ پیامبران یکی بیش نیست که در آیات گذشته و آیات آینده معلوم میشود که دین همۀ پیامبران الهی که به آن دعوت میکنند، اسلام یعنی دین یگانۀ الهی است که دین توحید است. اما چون سیاق آیه احتجاج با اهل کتاب به ویژه مسیحیان است، مصداق بارز آن اقرار به نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شریعت نهایی اسلام است.
آیۀ ۸۲
فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون
ترجمه
پس کسانی که بعد از آن پیمان محکم روی برگردانند، آنان فاسق هستند و تبهکارانه از هستۀ فطرت و عقل بیرون آمدهاند.
تفسیر
کسانی که پس از حضور در میثاق و تعهدی که سپردهاند، از حق روی برگردانند، فاسق هستند و از فطرت انسانی خود بیرون آمدهاند. آیه ادامۀ هشدار پایانی آیۀ پیشین است که خداوند به پیامبران فرمود: بر امت خود گواه باشید که من با شما از گواهان هستند و بر آنان احاطه و اشراف دارم، پس اگر کسی پس از این میثاق و احاطه روی برگرداند، حقیقتاً و یقیناً خارج از دایرۀ انسانیت است.
فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون
میثاقی که از بشریت گرفته شده است، مبتنی بر فطرت اوست و عقل و خرد او نیز این میثاق را تأکید میکند، اما اگر کسانی از میثاق الهی روی برگردانند، آنان یقیناً فاسق هستند، یعنی هم از هستۀ فطرت و هم از هستۀ عقل بیرون آمدهاند و گرفتار بداندیشی و بدکرداری خود شدهاند. منظور از فسق در اینجا گناهی است که به کفر منجر شده است، زیرا انکار پیامبران الهی لازمهاش انکار همۀ پیامبران و عدم باور قلبی به خداست.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
16
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۵
سورۀ آلعمران آیات ۷۵ ـ ۷۸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۵) بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (۷۶) إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۷)
آیۀ ۷۵
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ
مفردات
بقنطار
مال بسیار را گویند. در اصل هم مقیاس وزن مال است، اما دربارۀ مقدار آن بین لغویون اختلاف است. اجمالاً به معنای مال بسیار است. [المحیط فی اللغۀ: ۶/۹۴؛ المصباح: ۲/۵۰۸]
بدینار
اصل آن واژهای فارسی بوده است و معرب شده است. [لسان العرب: ۴/۲۹۲] مال نقدی بوده است که مضروب است و در اوایل دورۀ اسلامی مورد استفاده بوده است. [التحقیق: ج: ۳/۲۵۲]
تقابل قنطار و دینار در آیه
مرحوم علامه میفرمایند: آیۀ شریفه قنطار و دینار را مقابل هم قرار داده است ـ علاوه بر محسنات بدیعی ـ با توجه به مقام مفهوم زیاد و کم فهمیده میشود. یعنی قنطار به مال بسیار و دینار به مال کم اشاره دارد که برخی از اهل کتاب مال در امانت خیانت نمیکنند، حتی اگر مال زیادی به آنان سپرده شود، اما برخی در امانت خیانت میکنند، حتی اگر مال کمی به آنان سپرده شود. [المیزان: ۳/۲۶۲]
قامت
در آیه به معنای ایستادگی دارد. یعنی مال خود را از خائنان اهل کتاب تنها با ایستادگی میتوان گرفت. [تسنیم: ۱۴/۵۹۴] بنابراین معنای آیه این است که مگر اینکه بالای سر آنان با اصرار بایستادی تا بتوانی امانت خود را پس بگیری. پس منظور از «قامت» اصرار است، مثل اینکه برای پسگرفتن امانت نمینشیند و همواره بالای سر او ایستاده است و با اصرار و شتاب، امانت خود را پس بگیرد. [المیزان: ۳٫۲۶۳]
امیین
مراد از آنان اعراب جاهلی حجاز هستند، به دلالت آیۀ «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُم» [جمعه: ۳] و به دلالت آیهای که درصدد تفسیر آن هستیم، «لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیل» اهل کتاب هرکسی را که از آنان نباشد، امی میدانند. اصل آن هم «الامی» است به معنای کسی که نه مینویسد و نه کتابی را میخواند. و بنابراین انسان غافل و جاهل را امی گویند که معرفت و دانش کمی دارد، قرآن دربارۀ برخی از اهل کتاب میفرماید: «وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لا یَعْلَمُونَ الْکِتابَ إِلَّا أَمانِیَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّون» [بقره: ۷۸] و از آنان بىسوادانى هستند که کتاب را جز خیالات خامى نمىدانند، و فقط گمان مىبرند. [مفردات: ۸۷] خلاصه در منطق قرآن کسی که معرفت حقیقی نداشته باشد، امی است، حتی اگر در ظاهر دانشمند باشد. اما در منطق استکباری اهل کتاب به ویژه یهود هرکس که یهودی یا اهل کتاب نباشد، امی است. و نظریۀ نژاد برتر از همین اعتقاد فاسد برمیخیزد.
ترجمه
و از اهل کتاب، کسانی هستند که اگر بر مال فراوانى امین شمرى، به تو برگردانند و از آنان کسانی هستند که اگر مال کمی را به آنان بسپاری هرگز به تو پس ندهند، مگر آنکه پیوسته مستحکم و مصرانه بالای سر آنان ایستاده باشی. این خیانت بدان سبب است که میگویند: بر ما دربارۀ مردم غافل و جاهل که از ما نیستند، راهی نیست. (آنان حقوقی بر گردن ما ندارند) و بر خدا دروغ مىبندند با اینکه خودشان حقیقت را مىدانند.
تفسیر
آیۀ شریفه مسلمانان را به خوی نژادپرستانۀ اهل کتاب توجه میدهد که موجب خیانت در امانت میشود و مسلمانان را به مراقبت شدید در روابط اجتماعی با آنان فرامیخواند. آنان چون خود را قوم برتر میدانند، و مسلمانان را غافل و جاهل میپندارند، خیانت و توطئه دربارۀ مسلمان را برای خود جایز میدانند، آیۀ شریفه به خیانت مالی آنان اشاره میکند و به عنوان مصداقی از نگاه خیانتبار و نژادپرستانۀ آنان یادآور میشود. آیۀ عطف به آیۀ ۷۲ است که از جماعتی از اهل کتاب خبر داد که گفتیم منظور سران آنان است که خوی استکباری دارند. در این آیه اهل کتاب را به دو دسته تقسیم کرده است: گروهی که امین هستند، و گروهی خائن؛ گروه خائن همان سران مستکبر آنان هستند که همواره در فکر توطئه هستند و نه تنها به مسلمانان خیانت میکنند، بلکه بر خدا و دین الهی هم دورغ میبندند و خوی استکباری خود را به آئین خود منتسب میکنند و این کار را عالمانه انجام میدهند تا پیروان خود را بفریبند.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ
خطاب آبه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. و از اهل کتاب گروهی هستند که اگر آنان را بر مال بسیار امین گردانی، آن را به تو بازمیگردانند، یعنی افرادی امین هستند. این گروه نخست از اهل کتاب هستند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً
اما گروه دوم همان جماعتی هستند که در آیات ۶۹ و ۷۲ از آنان سخن رفت، مستکبران نژادپرستی که در کوچکترین امانت هم خیانت میکنند، تا جایی که اگر پول کمی هم به امانت نزد آنان بسپاری آنان در امانت خیانت میورزند، و مجبوری هم همواره بالای سر آنان بایستی و با اصرار و استقامت از آنان مال خود را پس بگیری.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ
اما دلیل این رذیلۀ اخلاقی و عمل ناپسند اقتصادی و سیاسی؛ نگاه نژادپرستانه و استکباری آنان به امتهایی غیرخودشان است: «ذلِکَ» بیان دلیل است. «بِأَنَّهُمْ قالُوا» نه اینکه آنان میگویند؛ بلکه نظریۀ آنان چنین است و خوی استکباری خود را مستند به چنین نظریهای میکنند که «لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ» «بر ما بر امتهایی که از ما نیستند، چون آنان غافل و جاهل هستند و خارج از دایرۀ معرفت هستند، هیچ راهی مقرر نشده است تا حقی بر ما داشته باشند و ما مجبور شویم که حقوق آنان را به رسمیت شناسیم و اداء کنیم. این یعنی نژادپرستی به صورت کامل و استکبار در نهایت. بنابراین دلیل «لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیل» نشان میدهد که خیانت آنان صرفاً در مسائل مالی نیست، بلکه در همۀ شوون مسلمانان خیانت میکنند. و مسلمانان همواره باید مقتدر و قوی باشند و چون عقاب بالاسر آنان باشند که جرئت توطئه و خیانت نکنند.
بیشتر مفسران آیه را با یهود تطبیق کردهاند. اما همانگونه که گفتم: منظور سران اهل کتاب از یهود و مسیحیان است که مصداق عینی آن در روزگار ما صهیونیسم و نظام استکباری و نژادپرست آمریکاست.
وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ
اما خیانت آنان به مسلمانان منحصر نمیشود. بلکه دلیل توهم خیانتبار آنان نسبت به مسلمانان آن است که آنان در درجۀ اول در دین خدا خیانت کردهاند و در حالی که حقیقت را میدانند، بر خدا و دین خدا دورغ بستهاند. در حقیقت، آنان نظریۀ باطل خود را توجیه میکنند. بنابراین آنان خیانت خود را منتسب به یک نظریۀ باطل میکنند و این نظریه را مستند به اصلی دورغ مینمایند. و در همۀ این مراحل هم علم دارند که ناحق هستند.
هشدار آیه به مسلمانان
گفتیم خطاب آیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. اما حقیقت خطاب به کل جامعۀ دینی و اسلامی به ویژه نظام و دولت اسلامی است که در روابط بینالمللی در مواجه با اهل کتاب دقت بخرج بدهند و مراقب خوی استکباری و نژادپرستانۀ آنان باشند. آنان خیانتپیشه هستند و هیچ توجهای به مال و جان و ناموس و فکر و اندیشۀ شما ندارند و شما را به هیچ میپندارند، به این دلیل هر خیانتی دربارۀ شما را جایز میدانند. بنابراین نباید در مواجهه با آنان خوشخیال بود. و بیتوجه به این روحیه با آنان معامله و مذاکره کرد. امروزهروز ما امریکا را میبینیم که مظهر همۀ استکبار و نژادپرستی است و میبینیم که چگونه در امانت و حتی قولهای خود خیانت میکند. ضمن اینکه از آیه میتوان برداشت کرد که در برابر نظام استکباری و نژادپرستانه باید مسلمانان مقتدر و قوی باشند. و این تنها با تشکیل نظام اسلامی امکان دارد، نظامی مقتدر و مستحکم که همواره با دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مقتدر و منسجم خود، بالاسر آنان بایستد و اجازۀ هیچ خیانتی به آنان ندهد.
هشدار دوم
مسلمانان هم دو دسته هستند: برخی امانتدار هستند و برخی دیگر در امانت هرچند کم خیانت میکنند. و چهبسا دلیل خیانت آنان روحیۀ استکباری آنان است که چون خود را برتر میدانند، هیچ حقی بر گُردۀ خود نسبت به دیگران احساس نمیکنند و به مسلمانان ـ دین و دنیاشان ـ خیانت میکنند و چهبسا سخنان خود را رنگ و لعاب دینی میبخشند. آیۀ شریفه هشداری به مسلمانان است، به ویژه به مسلمانانی که به مقام و موقعیتی اجتماعی ـ مالی و سیاسی ـ میرسند و آنگاه خود را نسبت به دیگران برتر میدانند که آنان هم دورغپرداز و خیانتپییشه هستند. و این تطبیقی بر این جریان است.
آیۀ ۷۶
بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ
مفردات
بلی
بلی حرف تصدیق است به معنای آری. و همواره پس از نفی میآید و حکم نفی را برمیدارد. [نگا: تاج العروس: ۱۴/۶۸] و «بلی» در این آیه هم رد سخنان اهل کتاب است که گفتند: «لیس علینا فی الامیین سبیل» [تسنیم: ۴/۶۱۵]
ترجمه
آرى هرکس که به پیمان خویش وفا کند و تقوا داشته باشد، یقیناً خدا متقیان را دوست دارد.
تفسیر
آیۀ شریفۀ پاسخی به پندار و نظریۀ باطل سران مستکبر اهل کتاب است که گفتند که مسلمانان امی هستند و حق اعتراضی نسبت به ما ندارند، زیرا حقی بر ما ندارند. آیه میفرماید: شما امتیازی و کرامتی ندارید، زیرا خداوند تنها متقین را دوست دارد و متقین کسانی هستند که به عهد و پیمان خود وفادار هستند و همواره از خود مراقبت میکنند که به دیگران و به خدا و دین خدا خیانت نکنند.
بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى
آیه را با «بلی» شروع فرمود تا پندار باطل سران مستکبر و نژادپرست اهل کتاب را باطل فرماید که «آری» این پندار باطل است که ما میتوانیم در امانت مسلمانان و در جان و ناموس و مال و فکر آنان خیانت بکنیم، و آنان حق اعتراض ندارند و باید تسلیم ارادۀ ما باشند، زیرا آنان هیچ حقی بر ما ندارند و خدا هم این امر را اثبات کرده است. خداوند پاسخ میدهد که آری چنین است که کرامت خدا شامل کسانی میشود که به عهد و پیمان خود وفادارند و تقوا و خودمراقبتی دارند، هم در نظر و نظریه، هم در سخن و بیان، هم عمل و کردار و رفتار. بنابراین پندار شما رد و نقص میشود.
«اتقی» را پس از «اوفی بعهده» ذکر فرمود که ذکر عام پس از خاص است، یعنی «اوفی بعهده» یکی از موارد و مصادیق تقواست. اول آن را که محل بحث است، بیان فرمود و بعد اصل کلی را تا نشان دهد که کرامت و محبت خدا تنها با تقوا حاصل میشود، بنابراین در پایان آیه فرمود:
فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ
دلیل این امر آن است که خداوند متقین را دوست دارد و تنها آنان را کرامت میکند و بالا میآورد. بنابراین اینکه اهل کتاب خود را دوست خدا میدانند: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُه» [مائده: ۱۸] سخنی کاملاً بیوجه و نادرست است. زیرا معیار تقواست که آنان از آن بیبهره هستند. حداقل یکی از مصادیق تقوا وفا به عهد و پیمان است که آن را ندارند. خلاصه تقوا با روحیۀ استکبار و نژادپرستانه جور درنمیآید.
آیۀ ۷۷
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ
مفردات
خلاق
خَلاق به فتح به معنای نصیب و بهره است. [النهایۀ: ۲/۷۰] بلکه گفتهاند که «الخَلاق» نصیب از بهرۀ صالح و خوب است. [کتاب العین: ۴/۱۵۱] بنابراین خَلاق بهره و فضایلی است که انسان با اخلاقش به دست میآورد. [مفردات: ۲۹۷] پس کسی که در دنیا رغبت و علاقهای به خیر ندارد، در دین صالح نیست، در آخرت هم هیچ بهرهی از خیر و صلاح ندارد. [لسان العرب: ۱۰/۹۲]
ترجمه
کسانى که پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مىفروشند، آنان را در آخرت هیچ بهرهاى نیست و خدا روز قیامت با آنان سخن نمىگوید، و به ایشان نمىنگرد، و آنان را رشد نمیدهد، و عذابى دردناک خواهند داشت.
تفسیر
آیۀ بیان میفرماید که امانتداری در همۀ شوون آن و تعهد به پیمانها و سوگندها لازمۀ زندگی انسانی است و سران مستکبر اهل کتاب که پیمان الهی و سوگندها و پیمانهای خود را به بهای اندک دنیا میفروشند و پیمانشکن هستند، هیچ ارزشی نزد خدا ندارد، و در اخرت یعنی روز بروز حقیقت است، هیچ بهرهای از کارهای خلاف خود ندارند، خداوند نیز با آنان سخن نمیگوید، و به آنان نمینگردد و آنان را پاک و شکوفا هم نمیکند. بنابراین آنان برای خود کرامتی دورغین پنداشتهاند، بلکه در قیامت گرفتار عذابی دردناگ هستند و هرکس دیگری هم که چنین باشد، در آخرت و نزد خدا هیچ ارزشی ندارد. این آیه شدت دوری آنان از رحمت خاص خداوند و مقام بسیار نازل این گروه مستکبرِ نژادپرست را نشان میدهد که از هرگونه ارزشی بیبهره هستند.
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً
در آیه عهد و پیمان خدا و پیمانهایی که آنان میبنند، همانند کالایی نشان داده شده است که سران مستکبر اهل کتاب با قیمتی نازل آن را میفروشند. منظور از بهایی اندک؛ متاع قلیل دنیاست: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» [نساء: ۷۷] و در مقابل حیات آخروی است که خیر آنان در آن است و آن تنها با تقوا حاصل میشود: «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى» [نساء: ۷۷]
أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ
آنان در آخرت هیچ بهرۀ خیر و خوبی ندارند. زیرا آخرت را به دنیایی اندک فروختند: «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلاق وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» [بقره: ۱۰۲] «یقیناً باید بدانند که هرکس کالای زودگذر دنیویی را با گناهان و اخلاق ناپسند، خریداری کند، در آخرت بهرهاى ندارد. وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند، اگر مىدانستند.» پیمانشکنان هم برای مقاصد زودگذر دنیویی، آخرت خود را فروختند، بنابراین در آخرت هیچ بهرهای ندارند.
وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ
خداوند با آنان سخن نمیگوید. یعنی اصلاً مورد اعتناء خداوند سبحان نیستند که خداوند آنان را لایق بداند که با آنان سخن بگوید. تنها دربرابر جزع و فزع آنان به آنان میفرماید: «قالَ اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُون» [مومنون: ۱۰۸] «فرمود: در جهنم گم شوید و سخن نگویید.»
وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ
از این بالاتر در روز قیامت به آنان نگاه هم نمیاندازد. این نشاندهندۀ شدت بیارزشی آنان است که نه در کلام و نه در نگاه مورد اعتنا و توجۀ خداوند سبحان نیستند. زیرا نگاه خداوند، به معنای لطف اوست به بندگان خود؛ کسانی که در دنیا استکبار ورزیدند، نژادپرست شدند، خداوند به آنان امانت و حکومت و قدرت داد و از آن سوءاستفاده کردند و در پیمانها و سوگندها با دیگران نیز، بدعهد بودند، خودشان را از نگاه لطف خدا انداختند. این افراد در دنیا به مردم و مومنان بیاعتناء بودند و به آنان نگاه نمیکردند و در آخرت نتیجۀ رفتارشان به خودشان برگشت و این نتیجۀ عمل خودشان است. بنابراین خداوند با آنان کلامی از روی رضایت و دوستی نمیگوید، چنانچه از روی مهربانی نگاه نمیکند.
وَ لا یُزَکِّیهِمْ
منظور از تزکیه که به معنای رشد و پاکی است، تزکیه تکوینی و حقیقی است. کسانی که دربرابر دین خدا که برای تزکیۀ آنان آمده است، میایستند و مخالفت میکنند و روش استکباری را در پیش میگیرند و در دنیا تن به تزکیه نمیدهند. خداوند هم در آخرت آنان را رشد نمیدهد.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ
نتیجۀ اخلاق و اعمال ناپسند آنان این است که آنان صاحب و مالک عذابی دردناک میشوند که گریزی از آن ندارند.
هشداری جدی
این آیه توضیحی است بر بیانی که در آیۀ پیش آمد که «ان الله یحب المتقین» آثار محبت در آخرت ظهوری تام دارد که بهرۀ خوب آخروی است، و نعمت سخنگفتن خدا با آنان، نگاه ملاطفتآمیز خداوند سبحان به آنان، و رشددادن آنان است که همۀ اینها آثار رحمت رحیمیۀ خدا و محبت خداست و به متقین میرسد که در تقابل منافع زودگذر دنیویی و اهداف اخروی، اهداف اخروی را انتخاب کردهاند. اما کسانی که در این تقابل، منافع زودگذر دنیویی را انتخاب کردند و آخرت خود را به دنیای بیارزش خود و دیگران فروختند، از همۀ آثار محبت محروم هستند و این هشداری جدی به ماست.
چند روایت
۱٫ معنای خَلاق
امام باقر میفرمایند: «وَ الْخَلَاقُ: النَّصِیبُ. فَمَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ فِی الْآخِرَهِ فَبِأَیِّ شَیْءٍ یَدْخُلُ الْجَنَّه» [الکافی: ۲/۳۲]
۳٫ تفسیر «وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ»
عن أبی معمر السعدی قال: قال علی بن أبی طالب علیه السلام فی قوله «وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ» یعنی لا ینظر إلیهم بخیر أی لا یرحمهم، و قد یقول العرب للرجل السید و للمَلِک: لا تنظر إلینا، یعنی أنک لا تصیبنا بخیر، و ذلک النظر من الله إلى خلقه» [تفسیر العیاشی: ۱/۱۸۰]
۳٫ مصادیق آیه
در روایات متعدد، مصادیق مختلفی برای «وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیم» بیان شده است که نشان میدهد که کسانی که به عهد خود وفا نمیکنند، جز مصادیق آیه هستند.
از جمله از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است: «ثَلَاثَهٌ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: شَیْخٌ زَانٍ، وَ مَلِکٌ جَبَّارٌ، وَ مُقِلٌّ مُحْتَالٌ [مُخْتَالٌ]» [فقیر متکبر] [الاصول الستۀ عشر: ۱۵۹] اشارۀ حضرت به آیۀ شریفه است.
یا جابر از امام باقر علیه السلام و ایشان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل میکنند که به ام سلمۀ فرمودند: «جَابِرٌ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: التَّارِکُونَ لِوَلَایَهِ عَلِیٍّ، وَ الْمُنْکِرُونَ لِفَضْلِهِ، وَ الْمُضَاهُونَ[۱] أَعْدَاءَهُ خَارِجُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ، مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِکَ، قَالَ: فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَقَدْ هَلَکَ الْمُبْغِضُونَ عَلِیّاً، وَ التَّارِکُونَ لِوَلَایَتِهِ، وَ الْمُنْکِرُونَ لِفَضْلِهِ، وَ الْمُضَاهُونَ أَعْدَاءَهُ، وَ إِنِّی لَأَجِدُ قَلْبِی سَلِیماً لِعَلِیٍّ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: صَدَقْتِ وَ تَحَزَّزْتِ أَمَا إِنَّ اللَّهَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ وَ لَا یُزَکِّیهِمْ وَ لَا یُکَلِّمُهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیم» [همان: ۲۱۶]
«سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول: ثلاثه لا یَنْظُرُ الله إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ- وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ من ادعى إمامه من الله لیست له و من جحد إماما من الله، و من قال: إن لفلان و فلان فی الإسلام نصیباً» [تفسیر العیاشی: ۱/۱۷۸]
روایات بسیار است و ما به همین چند روایت بسنده میکنیم.
[۱] اصل «المضاهون» «ضهأ» به معنای «رفق» است. ضَاهَأْتُ الرجُلَ بمعنى ضاهَیْتُه، أى شابهْتُه [المحکم: ۴/۳۵۰] بنابراین معنای روایت میشود: مرافقت و موافقت با دشمنان آنان دارند.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
2
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۴
سورۀ آلعمران؛ آیات: ۶۹ تا ۷۴
صلوات ماه شعبان
یکی از دعاهای ویژه ماه شعبان صلوات این ماه است که حقیقتاً هم خیلی پرمحتواست. اولاً وقت خواندن آن وقت زوال است، نه بین نماز ظهر و عصر. ما باید توجه داشته باشیم، که وقت و ساعت و زمان و مکانی که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام دستور دادهاند، رعایت کنیم و بر آن پایبند باشیم تا نتیجۀ مطلوب را ببریم. بله اگر آن وقت نشد، نه به نیت ادا، بلکه به نیت خواندن دعا بین دو نماز بخوانیم یا وقت دیگر. وقت زیادی هم نمیگیرد. ثانیاٌ این صلوات خیلی راهگشاست. مثل این است که ما به خانۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شدهایم، اذن ورود گرفته و وارد شدهایم ـ میدانید، خانۀ همۀ ائمه؛ در حقیقت خانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است ـ. میزان چه کسی است؟ رسول خدا و ائمۀ اطهار علیهم السلام. خادم و حاجبی هم نیست، مستقیم در محضر صاحبخانه هستیم و او را مشاهده میکنیم و با او سخن میگوییم. وقتی خانۀ کریمی رفتیم، وسایل پذیرایی مهیاست و کم هم نمیگذارد، هم خورد و خوراک ما آماده است و هم جای استراحت ما.
مرحوم سید در اقبال نقل میکند، از جد بزرگوارشان شیخ الطائفۀ شیخ طوسی تا میرسد به امام سجاد صلوات الله علیه که ایشان در زوال هر روز ماه شعبان و در نیمۀ شعبان بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اینگونه صلوات میفرستادند:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَهِ النُّبُوَّهِ وَ مَوْضِعِ الرِّسالَهِ وَ مُخْتَلَفِ الْمَلائِکَهِ وَ مَعْدِنِ الْعِلْمِ وَ اهْلِ بَیْتِ الْوَحْیِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، الْفُلْکِ الْجارِیَهِ فِی اللُّجَجِ الْغامِرَهِ، یَأْمَنُ مَنْ رَکِبَها وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکَها،. آنان در این ژرفای عمیق دنیا که طوفانهایش همه را به هلاکت میرساند، کشتیهای روان هستند که آسوده ما را به مقصد میرسانند. هرکس به خانۀ نبوت وارد شد، نجات پیدا کرد و هرکس از این خانه دوری گزیند، غرف شده است. الْمُتَقدمُ لَهُمْ مارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ. مردم در رابطه با این بزرگواران سه دسته هستند: یک عده از آنان جلو میافتند، و پیشی میگیرند، آنان مارق هستند، از دین خارج شده است، گروهی عقب افتادهاند، و از آنان تبعیت نمیکنند، آنان زاهق هستند، به هلاکت رسیده است. گروه سوم ملازم آنان هستند و با آنان پیوند دارند، آنان در دنیا و آخرت با پیامبر خدا و اهل بیت او صلی الله علیه و آله و سلم ملحق هستند و پیوند دارند
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّینَ وَ الْمَساکِینَ وَ مَلْجَأِ الْهارِبینَ وَ مَنْجَا الْخائِفِینَ وَ عِصْمَهِ الْمُعْتَصِمِینَ.
خدایا، بر محمّد و آل محمّد درود فرست، هم ایشان که پناهندگان مصون و محفوظ، و یاور درمانده بیچاره ذلیل، و پناهگاه گریختگان و نگاهدارنده چنگزنندگان و پناهجویان هستند. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاهً کَثِیرَهً طَیِّبَهً تَکُونُ لَهُمْ رِضا وَ لِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ أَداءً (وَ قَضاءً) بِحَوْلِ مِنْکَ وَ قُوَّهٍ یا رَبَّ الْعالَمِینَ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الطَّاهِرِینَ الأَخْیارِ، الَّذِینَ اوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ وَ وِلایَتَهُمْ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اللَّهُمَّ وَ اعْمُرْ قَلْبِی بِطاعَتِکَ وَ لا تُخْزِنِی بِمَعْصِیَتِکَ، وَ ارْزُقْنِی مُواساهَ مَنْ قَتَّرْتَ عَلَیْهِ مِنْ رِزْقِکَ بِما وَسَّعْتَ عَلَیَّ مِنْ فَضْلِکَ، وَ نَشَرْتَ عَلَیَّ مِنْ عَدْلِکَ، وَ احْیَیْتَنِی تَحْتَ ظِلِّکَ، وَ هذا شَهْرُ نَبِیِّکَ سَیِّدِ رُسُلِکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، شَعْبانُ الَّذِی حَفَفْتَهُ بِالرَّحْمَهِ وَ الرِّضْوانِ، الَّذِی کانَ رَسُولُکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَدْأَبُ فِی صِیامِهِ وَ قِیامِهِ فِی لَیالِیهِ وَ أَیَّامِهِ، بُخُوعاً لَکَ فِی إِکْرامِهِ وَ إِعْظامِهِ الى مَحَلِّ حِمامِهِ.
اللَّهُمَّ فَأَعِنَّا عَلَى الاسْتِنانِ بِسُنَّتِهِ فِیهِ وَ نَیْلِ الشَّفاعَهِ لَدَیْهِ، اللَّهُمَّ فَاجْعَلْهُ لِی شَفِیعاً مُشَفَّعاً وَ طَرِیقاً الَیْکَ مَهْیَعاً، وَ اجْعَلْنِی لَهُ مُتَّبِعاً حَتّى أَلْقاهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ عَنِّی راضِیاً وَ عَنْ ذُنُوبِی غاضِیاً، وَ قَدْ اوْجَبْتَ لِی مِنْکَ الْکَرامَهَ وَ الرِّضْوانَ وَ انْزَلْتَنِی دارَ الْقَرارِ وَ مَحَلَّ الأَخْیارِ » [الاقبال: ۳/۲۰۹ ـ ۳۰۰]
این صلوات را آرام بخوانیم، کمی از ما وقت میگیرد، اما گشایش آن بسیار است، ما بتوانید با طیبین ابرار همکلام و همسخن شویم، این چه سعادت بزرگی است. بعد که با آن بزرگواران همسخن و همنشین شدیم، از خدا میخواهیم که خدایا به ما توفیق بده که از سنت و سیرۀ رسولت پیروی کنیم، شفاعتش را روزی ما بگردان. ما را پیروی آن بزرگوار قرار بده تا قیامت به ایشان ملحق شود، هم آن بزرگوار از ما راضی باشد و هم گناهان ما را بپوشاند و کرامت و رضوان خودت را بر ما واجب فرما. و مرا در خانۀ قرار و محل خوبان منزل بده.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَدَّتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۶۹) یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (۷۰) یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۷۱) وَ قالَتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۷۲) وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۷۳) یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (۷۴)
آیۀ ۶۹
وَدَّتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ
مفردات
طائفۀ
الطائفۀ: قطعهای از چیزی را گویند و همچنین است جماعتی از مردم. [النهایۀ: ۳/۱۵۳]
ترجمه
گروهى از اهل کتاب دوست دارند که شما را گمراه کنند، اما جز خودشان را گمراه نمىکنند و این حقیقت را درک نمىکنند.
تفسیر
آیۀ شریفه هدف اصلی بزرگان اهل کتاب در مواجهه و مذاکره با مسلمانان را به گمراهیکشاندن آنان میداند، نه بحث علمی یا گفتمان فرهنگی یا تعاملات دوطرفۀ سیاسی. بنابراین سران اهل کتاب نه تنها به حق گردن نمینهند، بلکه همۀ تلاش آنان گمراهی مسلمانان است. اما در حقیقت آنان خودشان را گمراه میکند و این حقیقتی است که آنان قدرت درک و فهم آن را ندارند، زیرا از توحید افعالی و حقیقت عالم وجود بیبهره هستند.
وَدَّتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ
گروهی از اهل کتاب دوست دارند که شما مسلمانان را گمراه کنند و بر این امر تلاش میکنند. بنظر میرسد که منظور از «طائفۀ» «گروه» جماعت و گروهی هماهنگ است که با توجه به سیاق آیه به رهبران اهل کتاب برمیگردد. بنابراین هدف اصلی آنان از مواجهه و مذاکره و تعاملات سیاسی با مسلمانان؛ نه گفتگوی علمی یا فرهنگی است، و نه حل عادلانۀ مسائل؛ بلکه گمراهکردن مسلمانان است که در دین و جامعۀ خود به انحراف کشانده شوند. پس آیه هشدار به مسلمانان است که در مواجه با اهل کتاب بیدار باشند که آنان دشمنان دین شما هستند، در کمین هستند تا شما را دچار انحراف دینی کنند. هدف آنان هم این است که شما از اسلام ناب دست بردارید. ـ نه ظاهر و پوستۀ آن؛ به تعبیر حضرت آقا اسلام ارتجاعی و اسلام امریکایی ـ و با آنان سازش کنید.
وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ
اما در حقیقت آنان جز خود را گمراه نمیکنند. مرحوم علامه طباطبائی میفرمایند: این آیه ما را به توحید افعالی خدا توجه میدهد. زیرا هرکس به سوی باطل رفت و تلاش کرد که مومنان و مسلمانان را به گمراهی بکشاند، در حقیقت ابتداء و در نخستین گام خود را به گمراهی افکنده است، سپس باعث گمراهی مسلمانان شده است. و آنان توجه ندارند که همۀ تلاش آنان در به گمراهیکشاندن مسلمانان، در حقیقت ستم به خودشان و گمراهی خودشان است. زیرا هر خیری یا شری که را که انسان انجام میدهد، نفع و ضررش اول به خودش میرسد و آنگاه دیگران منتفع میشوند یا متضرر میگردند: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها» [سجده: ۴۶] بنابراین حقیقت گمراهیکشاندن مسلمانان؛ هم در ظاهر و هم در باطن به خودشان برمیگردد و از آنجا که توجه ندارند، خودشان را گمراه کردهاند.
از سوی دیگر به مسلمانان هشدار میدهد که اگر شما گمراه شدید، به دلیل زشتی نیات و کردار خودتان است، و این اراده و عمل شماست که شما را به گمراهی کشانده است، بنابراین گناه اهل کتاب برگردن خودشان است که گناه اضلال و گمراهیکشاندن مسلمانان است و گناه مسلمانانی که گمراهشدن هم به گردن خودشان است: «مَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ، وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِأَنْفُسِهِمْ یَمْهَدُونَ» [روم: ۴۴]
بنابراین آیۀ شریفه هم مسلمانان را هشدار میدهد و هم اهل کتاب را که همگی شما بدانید که از عمومیت حکم ربوبی خداوند سبحان و توحید افعالی او بیرون نیستند که هرچه انجام میدهند و اراده میکنند، تحت ارادۀ تکوینی خداست. و نتیجۀ عملتان به خودتان برمیگردد و آثار سوء ارتباطات سیاسی که به انحراف جامعۀ اسلامی منجر شود، به همگی شما بازمیگردد. و خداوند هم بر امر خود غالب است و دین خدا را پیش میبرد: «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون» [یوسف: ۲۱] حتی اگر برخی مسلمانان گمراه شوند، گروهی دیگر را برای حمایت دین خود برمیگزیند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِم» [مائده: ۵۴]
وَ ما یَشْعُرُونَ
شعور به معنای ادراک دقیق است، و قرآن تعبیر «لا یشعرون» و «ما یشعرون» را معمولاً در جایی به کار میبرد که نیاز به درک عمیق و فهم دقیق باشد که کسانی از آن عاجز باشند و به پندار خود بسنده کنند. به تعبیر دیگر این افراد در حد پندار و خیال که تصور میکنند، فهم و درک است، متوقف شدهاند، و دلیل آن هم این است که از وحی و دین خدا فاصله گرفتهاند. سران اهل کتاب هم گرفتار پندار خودساخته هستند و این حقیقت را که هرچه در گمراهی مسلمانان کوشش کنند، خود را بیشتر به گمراهی کشاندهاند، و در عاقبت در اهداف شوم خود شکست میخورند، درک نمیکنند.
آیۀ ۷۰
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ
ترجمه
اى اهلکتاب! چرا به آیات خداوند کفر مىورزید، در حالى که به حقانیت آن گواهید.
تفسیر
در آیۀ پیشین پرده از توطئۀ فرهنگی و سیاسی اهل کتاب که تهاجم به دین و جامعۀ اسلامی جهت به انحرافکشیدن آنها بود، تبین گردید و در این آیه بیان میکند که اهل کتاب با حقیقت لجاجت و عناد دارند و در حالی که حقیقت برای آنان روشن است و درستی اسلام روشن است و آنان به آن علم دارند، به آیات الهی و نشانههای نبوت و رسالت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کفر میورزند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ
زبان آیه؛ زبان توبیخ است و پرسش هم توبیخی است، که چرا در حالی که به حقیقت رسالت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم علم دارید و نشانههای آن در کتب شما آمده است، به اسلام و نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و قران کافر هستید؟ شما به چه دلیل به آیات و نشانههای خدا کافر شدهاید؟ آیۀ شریفه پرده از لجاجت اهل کتاب برمیدارد، عنادی که باعث حقپوشی آنان میشود.
بنابراین در عین حالی که آنان اهل کتاب هستند و به خدا ایمان دارند، کافر هستند، زیرا به آیات خدا کافر هستند و نتیجه کفر به آیات خدا مثل انکار نبوت حضرت خاتم، به کفر به خدا باز میگردد. پس آنان در عین حالی که به توحید شهادت میدهند، به آن کافر هستند. زیرا حقیقت ایمان به توحید، ایمان به لوازم آن چون نبوت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است.
وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ
شهادت در جایی است که علم باشد. سران اهل کتاب به حق و آیات الهی علم دارند و آن را میشناسند، بهگونهای که در درون خود به آن شهادت و گواهی میدهند، اما در عین حال در بیرون آن را انکار میکنند و به آن کفر میورزند.
هشدار آیه
آیۀ شریفه هشداری به ما مسلمانان هم است که اگر به بخشی از معارف و حقایق توحیدی کافر شوید، به همان مقدار نسبت به توحید کافر شدهاید و این کفر؛ کفر اعتقادی هم نباشد، کفر عملی است که به ایمان ما ضربه میزند.
آیۀ ۷۱
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
ترجمه
اى اهل کتاب! چرا حقّ را به باطل میپوشانید و حقّ را پنهان مىکنید، با اینکه حق و باطل را آگاهید.
تفسیر
یکی دیگر از ویژگیهای جریان اهل کتاب را بیان میفرماید که آنان حق را با باطل میپوشانند و حق را پنهان و کتمان میکنند، و این حالی است که حق و باطل را میشناسند. بنابراین آیۀ شریفه ادامۀ احتجاج با اهل کتاب است.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ
پرسش توبیخی دیگر که چرا حق را میپوشانید؟ پوشاندن حق به باطل به این معناست که باطل را در لباس حق جلوه میدهند تا مردم تصور کنند که حق است و به دنبال آن بروند و در دام بیفتند. همچنین است که حق را باطل جلوه میدهند و بر حق لباس باطل میپوشانند و باعث میشوند که مردم تصور کنند که باطل است و به سراغ آن نروند. و این کاری است که اهل کتاب ـ یعنی آن جماعت و گروهی که رهبری آنها را بر عهده دارند ـ در ارتباط با حق انجام میدهند.
وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ
ادامۀ توبیخ پیشین که نتیجه این آن کار آنان یعنی باطل را لباس حق بپوشانند یا حق را لباس باطل بپوشانند، این میشود که حق را کتمان و پنهان میکنند و نمیگذارند که به مخاطبان و اکثریت اهل کتاب برسد.
وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
این حقپوشی از روی نادانی و غفلت نیست، بلکه کار آنان عالماً و عامداً است. هدف آنان همان است که در آیۀ ۶۹ گذشت، تهاجم فرهنگی و سیاسی به باورها و کیان جامعۀ اسلامی و مسلمان است. آنان فضا را برای مسلمانان و جامعۀ اسلامی چنان تیره میکنند که آحاد مردم نتوانند حق را تشخیص بدهند و در این درهمآمیختگی حق و باطل؛ نتوانند حق از از باطل و باطل را از حق تشخیص بدهند. و از این فضای تاریک، آنان بتوانند نهایت بهرۀ خود را ببرند. این هدف اصلی آنان است، در کنار آن؛ پیروان ادیان الهی هم به دلیل اینکه نمیتوانند حق و باطل را تشخیص بدهند، از پذیرش حق باز میمانند.
یک یادآوری
خطاب دو آیۀ مذکور به اهل کتاب بود، در حالی که انکار آیات الله و حقپوشی، کارجماعتی از اهل کتاب بود که گفتیم که سران آنها هستند. دلیل اینکه نیت و اراده و عمل گروهی را به همۀ اهل کتاب سرایت داد، آن است که همگی آنان به این کار خشنود هستند. به این دلیل قرآن صفت برخی را به همۀ جامعۀ اهل کتاب نسبت داد و این یک اصل جامعهشناسانه در قرآن است که اگر جامعه و آحاد مردم نسبت به چیزی هماهنگی باشند و آنچه سران و رهبران آنان انجام دهند، به آن خشنود و راضی باشند، در نیات و اعمال آنان شریک هستند. اگر رهبران یا خواص جامعه به راه درست رفتند، جامعه نیز به صلاح میرود و اگر آنان به خطا و انحراف رفتند، جامعۀ خود را هم به خطا و انحراف میکشانند.
آیۀ ۷۲
وَ قالَتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ
ترجمه
و گروهى از اهل کتاب به همکیشان خود گفتند: به آنچه بر مؤمنان نازل شده است، (بهصورت ظاهری) در بامدادان ایمان آورید و در پایان روز کافر شوید، شاید (حیلۀ شما کارگر شود و آنان از اسلام) باز گردند.
تفسیر
آیۀ شریفه در بیان کیفیت تهاجم اهل کتاب است که آنان از نیرنگ استفاده میکنند تا مسلمانان را در باورهای خود سست کنند. آنان برای اینکار از سیاست «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْض» [نساء: ۱۵۰] استفاده میکنند که سیاستی است که کفار اهل کتاب یعنی رهبران فکری و سیاسی آنان برای مردم خود در پیشگرفتهاند تا مسلمانان را در حقانیت قرآن دچار تردید کنند و آنان را از اسلام برگردانند. سیاست آنان مشتبهکردن حق و پنهانداشتن آن است و راه آن هم نیرنگ و فریب است.
وَ قالَتْ طائِفَهٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ
دستورالعمل و سیاست اجرایی سران اهل کتاب برای گمراهکردن مسلمانان و حقپوشانی آنان فریب و نیرنگ با مومنان است. تعبیر را با «واو» و «قالت» بیان فرمود تا نشان دهد که آیه ادامۀ توطئۀ فرهنگی و جنگ نرم آنان علیه مسلمانان است و این دستورالعملی اجرایی برای رسیدن به اهداف شومشان است.
آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ
سیاست آنان عبارت از آن است که صبحگاهان به آنچه بر مسلمانان نازل شده است، اظهار ایمان کنید.
وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ
اما در پایان روز به آن کفر ورزید و انکار کنید. بدینسان بذر تردید را در دل مسلمانان بکارید. وجه این ایمان ظاهری و کفری حقیقی آن است که به مسلمانان القاء کنند که ما تحقیق کردید و دیدیم که اسلام و آیات قرآن درست نیست و علیرغم اینکه صبح به آن گرایش پیدا کردیم، پایان روز از روی تحقیق فهمیدیم که خطا و اشتباه است و از آن بازگشتیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ
با اینکار بذر تردید را در دل مسلمانان میکارند و موجب میشوند که شاید برخی از آنان از اسلام برگردند و مرتد شوند. بنابراین آنان حیله میکنند تا در تلاش خود برای گمراهکردن مسلمانان به نتیجه برسند.
بنابراین آیه از توطئهای خطرناک پرده برمیدارد که آن دسیسۀ سران اهل کتاب برای به گمراهیکشاندن مسلمانان است. آنان تلاش میکنند که نشان دهند که در مواجهه با مسلمانان نیتی خیر دارند، تا مسلمانان با آنان همراه میشوند تا خیالشان نسبت به آنان آسوده شود تا سربزنگاه نیرنگ کنند و در باورها و کیان دینی آنان بذر تردید بکارند. بدینسان مفاد آیه هشداری دیگر به مسلمانان است که مراقب فریب اهل کتاب باشند که حقیقت دوستیهای آنان هم دشمنی و خباثت است.
آیۀ ۷۳
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ
ترجمه
(سران اهل کتاب به همکیشان خود گفتند:) جز به کسانی که از دین شما تبعیت میکند، اطمینان نکنید، (پیامبر ما! به آنان) بگو هدایت منحصراً هدایت خداست، که مانند هدایتی که به شما داده به کسی دیگر هم داده است، یا با شما نزد پروردگارتان احتجاج کنند. بگو فضل و بخشش به دست خداست، که به هرکه بخواهد میبخشد. و خدا گشایشگرِ داناست.
تفسیر
ادامۀ سخنان سران اهل کتاب است به همکیشان خود که دین حق منحصراً همان است که شما دارید و به اسلام ایمان نیاورید، بنابراین به غیر همکیشان خود اطمینان نکنید و سخنان مسلمانان را توجهای نکنید و جز به کسانی که از دین شما تبعیت میکنند، اطمینان نکنید. در آیۀ پیشین بیان شد که سران اهل کتاب نیرنگ کردند تا مسلمانان را فریب دهند و در باورهای آنان تردید به وجود بیاورند و زمینۀ ارتداد و بازگشت از حق را در برخی از آنان ایجاد کنند و این آیه در ادامه، توطئۀ آنان را در جلوگیری پیراون ادیان به اسلام بیان میکند. آنان تلاش میکنند که فضای جامعۀ خود را با ترفندهای تبلیغاتی بسته نگهدارند تا سخنان دین حق به مردم خودشان نرسد.
در ادامه خداوند دو احتجاج با آنان میکند. اول پیامبر ما به آنان بگو که هدایت، تنها هدایت خداست و هدایتی را که قبلاً با رسالت موسی و عیسی به شما داد، میتواند به امتهای دیگر هم بدهد. و این همان هدایت الهی است که خداوند سبحان به مسلمانان داده است، همچنین خداوند به آنان توان عقل و برهان داده است تا با شما نزد پروردگارتان احتجاج کنند و حق را از باطل بنمایند.
دوم: فضل تنها در اختیار خداست و به هرکس بخواهد میدهد. و چون فضل او گسترده است و او عالم است، به هرکس و هر امتی که علم او تعلق بگیرد، از فضل خود میدهد. بنابراین همۀ نیرنگهای شما در برابر امت اسلامی تباه است. و هرچه تلاش کنید، نمیتوانید که حق را بپوشانید و از گسترش آن جلوگیری نمایید.
وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ
خطاب سران اهل کتاب به همکیشان خود است، و در ادامۀ دستورالعملی که برای آنان داشتند که با مسلمانان نیرنگ کنید، این بار به خود آنان میگویند که دین حق منحصراً همان است که شما دارید و بنابراین به مسلمانان اعتماد نکنید و تنها به کسانی که از دین شما پیروی میکنند، اطمینان داشته باشید. و رازهای دینی خود را افشاء نکنید. و با آنان ارتباط گفتمانی نداشته باشید.
قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ
خداوند متعال دو پاسخ به آنان میدهد و در مقام احتجاج بیان میفرماید که پیامبر ما به آنان بگو که هدایت و راهنمایی تنها هدایت خداست. بنابراین مسیری که شما میروید، مسیری انحرافی است که شما را از هدایت دور میکند.
أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ
گفتهاند که جملۀ «قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّه» جملۀ معترضه است و جملۀ «أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ» ادامۀ و«َ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ» است، بنابراین باید بگوییم که معنای آیه این است که «وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُم» سران اهل کتاب به همکیشان خود گفتند: به کسی جز کسانی که از دین شما پیروی میکنند، اطمینان نکنید، که همانند آنچه به شما داده شده است، به ایشان هم داده شود، یا آنان نزد پرودگارتان در قیامت احتجاج کنند که شما به حقانیت دین ما پی بردید، اما تسلیم حق نشدید. [تسنیم: ۱۴/۵۹۱؛ همچنین نگا: المیزان: ۳/.ذیل آیه با تفاوت در تعبیرات و نتایج] بنابراین قرآن در جملۀ معترضه میفرماید: آنان بد فهمیدهاند، هدایت منحصراً در اختیار خداست.
اما میتوان گفت: سران اهل کتاب به دنبال این هستند که از گزند مسلمانان ایمن باشند، و این ایمنی در صورتی است که حقایق به همکیشان خودشان نرسد تا تردیدی در آنان پیدا شود، به این دلیل خواص اهل کتاب و اهل فرهنگ و علم آنان را فرمان میدهند که حقایقی را که فهمیدید، با دیگران از همکیشان خود در میان نگذارید تا در آنان تردیدی در حقانیت راهشان ایجاد نشود. قرآن به آنان پاسخ میدهد که هدایت و راهنمایی منحصراً برای خداست و شما با این توطئۀ خود به سعادت و بهروزی نمیرسید و امکان ندارد که به هدف خود برسید. آنگاه جملۀ «أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُم» ادامۀ «قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّه» و تفسیری بر آن است که خداوند هدایت خود را از دو راه تکمیل میکند:
اول: از راه دادن همانند آنچه به شما اهل کتاب داده است، به امتهای دیگر. به امتهای پیشین خداوند پیامبران الهی و کتابهای آسمانی داده است، به امت اسلام هم خداوند پیامبر الهی و کتاب آسمانی داد. و این هدایت الهی است که خدواند متعال بر امت اسلام ارزانی کرد.
دوم: گروهی را خداوند برگزیند که با شما نزد خدا محاجه کنند و حق را روشن نمایند. روشن است که این راه عقل و برهان عقلی که حق را از باطل جدا میکند. و این راهی است که خداوند در اختیار دانشمندان امت اسلامی قرار داده است و آنان از این طریق وارث پیامبران هستند:
امام صادق علیه السلام میفرمایند: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَهُ الْأَنْبِیَاءِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَکِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.» [الکافی: ۱/۳۴]
بنابراین قرآن راه هدایت الهی را دو امر میداند: اول ارسال پیامبر خدا؛ دوم دلایل و براهین عقلی و حکمی که به کار احتجاج میخورد و حق را از باطل روشن میکند. قرآن کریم در سورۀ مبارکۀ ملک بیان میکند که وقتی از جهنمیان پرسیده میشود که «أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیر» [ملک: ۸] آنان پاسخ میدهند: «قالُوا بَلى قَدْ جاءَنا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنا» [ملک: ۹] نذیر آمد، اما ما او را تکذیب کردیم «وَ قُلْنا ما نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ» [ملک: ۹] بعد ادامه میدهند: «وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیر»ِ [ملک: ۱۰] ما یا باید سخنان پیامبران میشنیدیم و تسلیم وحی و نقل بودیم، یا تعقل میکردیم تا گرفتار دوزخی نشویم. زیرا راه هدایت الهی منحصر به این دو راه است: نقل یا عقل.
بنابراین راه سران اهل کتاب و پیروان آنان باطل است، زیرا نه عقل آن را تأیید میکند و نه نقل به آن ناطق است، بلکه گمراهی محض است.
قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ
در ادامه باز پیامبر خود را مامور میکند که با آنان احتجاج کن و بگو که فضل تنها در دست خداست و هرکس را بخواهد میدهد و خداوند هدایت را به فضل خود به مسلمانان داده است و شما نمیتوانید جلوی آن را بگیرید. زیرا «الله» هم «واسع» واسعبخش است و درِ هدایت را بر همگان باز کرده است و هم «علیم» و «دانا»ست و میداند که به چه کسی فضل و هدایت خود را بدهد و شما هم نمیتوانید با هدایت الهی مقابله کنید.
آیۀ ۷۴
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ
ترجمه
رحمت او (خداوند) به هرکس بخواهد، اختصاص دارد. و خداوند دارای فضلی بس بزرگ است.
تفسیر
ادامۀ احتجاج پیشین است، خداوند هرکس را بخواهد و اراده کند، به رحمت خود اختصاص میدهد، زیرا خداوند فضل و بخششی پس بزرگ دارد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ
در آیۀ پیشین فرمود: «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّه یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیم» در این آیه با این جمله ادامه میدهد که «یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» اولاً فضل و بخشش منحصراً در دست خداست، ثانیاً خداوند به هرکس بخواهد، آن را میدهد، ثالثاً رحمت هم تنها در دست خداست، رابعاٌ به هرکس بخواهد میدهد، بنابراین حسادت و مقابلۀ هیچکسی هم در این جهت فایدهای ندارد، زیرا فضل خداوند گسترده است و او دارای فضلی بس بزرگ است و به همۀ امور هم داناست. دین خداوند و پیامبران الهی و کتب آسمانی و اولیاء خدا و احکام نورانی دین و عقل همۀ فضل خداست: «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیم» [جمعه: ۴] اما فضل بیکران و وسیع خداوند، همان رحمت بیکران و عام الهی است که هرکس را بخواهد به آن مختص میفرماید. بنابراین رحمت بیکران الهی برای امتهایی اختصاص مییابد که خداوند صلاح بداند و کسی هم در این جهت معارض رحمت خدا نیست، زیرا خدایی که مالک همۀ انسانهاست، هرچه صلاح بداند، در ملک خود تصرف میکند. و در این جهت محدودی ندارد و کسی را هم یارایی مقابله و مخالفت و معارضه نیست.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ
آیه را با این جملۀ نورانی پایان برد، تا به منزلۀ تعلیل بر رحمت و فضل بیکران خدا باشد. که الله دارای فضلی بس بزرگ است، بنابراین هیچ محدودیتی در فضل و رحمت الهی نیست. بنابراین به اهل کتاب هشدار میدهد و مومنان را بشارت و توجه که نباید جز از خدا بخشش و رحمت خواست که او فضلی گسترده و علمی بیکران و فضلی بس بزرگ دارد و رحمت و فضل خود را به اهلش عنایت میکند و نه کسی را یارای مقابله با آن است و نه مومنان در راه او را از رحمت و فضل خود محروم میکند.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر خرداد ۲, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت خرداد ۲, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان خرداد ۲, ۱۳۹۵
- سجده شکر خرداد ۲, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر خرداد ۲, ۱۳۹۵