فروردین
28
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۲۰

تفسیر سورۀ آل‌عمران ۵۰ ـ  ۵۳

عرض تسلیت دارم شهادت امام هادی علیه السلام را

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏

وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ (۵۰) إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ (۵۱) فَلَمَّا أَحَسَّ عیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (۵۲) رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ (۵۳) وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ (۵۴) إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فیما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ (۵۵)

آیۀ ۵۰

وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ

ترجمه

و [می‌گوید: آمده‌ام تا] آن‌چه از تورات پیشاورى من است، تصدیق ‏کنم، و پاره‌ای از آنچه  بر شما حرام شده بود، حلال کنم. و با نشانه‏اى از پروردگارتان نزد شما آمده‏ام. پس  خدا را مراقبت کنید، و مرا فرمان برید.

تفسیر

ادامۀ بشارت به حضرت مریم علیها السلام است که فرزند تو پیامبری بزرگ خواهد بود که تورات را که کتاب مقدس الهی است، تصدیق می‌کند و احکام الهی را تبین می‌نماید و برخی از مطالبی که برای شما ـ بنی‌اسرائیل ـ حرام شده بود، حلال می‌کند.  خداوند او را با نشانه‌ها و معجزاتی به سوی آنان می‌فرستد. در آیۀ ۴۹ فرمود که خداوند به مریم بشارت داد که فرزند تو پیامبری به سوی بنی‌اسرائیل است و به آنان مطالبی می‌گوید که این آیۀ ادامۀ مطالبی است که به آنان بیان می‌فرماید.

وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ

اولین بخش رسالت حضرت عیسی تصدیق تورات است که پیشاروی ایشان بود. همۀ کتب الهی، و همۀ پیامبران در خطوط کلی اصول و فروع دین و معارف و حقایق الهی یکی جهت هستند و همگی یک‌دیگر را تأیید و تصدیق می‌کنند. زیرا دین و کتب آسمانی و شرایع الهی همگی ریشه در فطرت انسان دارند و فطرت انسان هم یکی است و آن همان اسلام است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم: «کُلُ‏ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَهِ یَعْنِی الْمَعْرِفَهَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُه» [الکافی: ۲/۱۳] هم‌چنین امام صادق علیه السلام در تفسیر آیۀ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» می‌فرمایند: «فَطَرَهُمْ عَلَى التَّوْحِید» [همان] و توحید محور همۀ معارف و احکام دین است.

حضرت عیسی علیه السلام هم تورات را که پیشاروی ایشان بود که کتاب آسمانی است، و دست تحریف یهودیان به آن نرسیده بود، تصدیق می‌کنند.

نکتۀ مهم این‌که همواره تصدیق از روی علم است، یعنی اول باید آن را درست تصور کرده باشد و به آن آگاهی یافته باشد تا در مرحلۀ دوم آن را تصدیق کند و به آن گواهی بدهد.

وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ

اما برخی از احکام به مرور زمان تغییر می‌کند و حضرت عیسی علیه السلام برخی اموری را که برای بنی‌اسرائیل به مرور حرام شده بود، حلال می‌کند. این امر در جهت تسهیل و تخفیف برای مومنان است. اما بنظر می‌رسد که هرچه زمان می‌گذرد، شرایع الهی ـ حداقل در مقایسۀ سه شریعت موسی و عیسی و پیامبر عظیم الشأن ما ـ به سوی آسان‌ترشدن رفته‌اند. زیرا قدرت درک و فهم مردم بیشتر شده است و لزومی نداشته است که با برخی دستورات سخت‌گیرانه، آنان را رشد دهند و تربیت کنند. بنابراین هم‌اکنون اسلام، نهایت تسهیل برای رشد مومنان به سوی خداست. و شریعت اسلام، شریعت سهلۀ سمحه [آسان؛ که عمل به آن] است و خیلی از سخت‌گیری‌های که در شرایع پیشین بود، در این شریعت نیست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: «بَعَثَنِی بِالْحَنِیفِیَّهِ السَّهْلَهِ السَّمْحَه» [الکافی: ۵/۴۹۴]

وَ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ

و برای اثبات صدق نبوت خود، جز کتب آسمانی پیش‌گفته، نشانه‌ها و معجزاتی از جانب پروردگار شما آوردم. آن‌چه از امور خارق العاده از من می‌بینید، همگی معجزات و نشانه‌هایی است از خداوند متعال که رب شما و رب جهانیان است  هیچ‌کدام از آنان به خود من منتسب نیست. بلکه من واسطۀ فیض الهی هستم.

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطیعُونِ

بعد دو نتیجه مهم می‌گیرد. وقتی ثابت شد که همۀ امور فعل و اثر خداست که پروردگار شماست و من هم از جانب پروردگارتان برای شما نشانه‌های صدق آوردم، اولاً تقوا داشته باشید، تقوای خدا یعنی رعایت همۀ دستورات خدا ـ اعم از فردی و جمعی ـ. است، امری درونی که ملکۀ انسان است که همواره مراقب خود است که از دستورات خدا تخطی نکند و همواره مراقب است که خدا از او راضی باشد. و به تعبیری تقوا مبنای اخلاق اسلامی و دینی است. ثانیاً مرا فرمان برید که من فرستادۀ خدا هستم و فرمانبرداری از من فرمانبرداری از خداست: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» [نساء: ۴۳] این یعنی تبعیت از قانون خدا و فرمانبرداری مجری قانون خدا.

معرفت جمعی

حقیقت معرفت دین خدا همین سه نکته است که در کلام حضرت عیسی علیه السلام آمده است. گام نخست آن است که توحید در جان ما بنشید و ما موحد و خدابین و خداپرست شویم و بدانیم که الله رب ماست و همۀ امور فعل و اثر خداست. دوم تقوا و اخلاق الهی است که خلقیات الهی که همه در مفهوم تقوا جمع هستند، در ما ملکه شود و جز جان ما بشود. سوم ما که جز خدا را نمی‌بینیم و نمی‌جوییم و خدا در جان ما نشسته است و تقوا و اخلاق هم سجیه و نهاد جان ما شده است، تابع محض قانون خدا باشیم و  در مقام اجتماع و سیاست و اطاعت فردی و جمعی هم فرمانبردار فرستادگان خدا و اولیاء الهی باشیم. یعنی دین نقشۀ الهی است و رهبر دینی هم راهبر ما در این نقشه است تا به هدف برسیم، که هدف رسیدن به خداست. اما هدف و راه را در آیه بعد باز می‌فرماید.

آیۀ ۵۱

إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ

ترجمه

به یقین، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید. این است راه مستقیم

تفسیر

بعد از این‌که در آیۀ پیشین محتوای رسالت حضرت عیسی را بیان فرمود، و مسیر درست حرکت بشر را نشان داد؛ در این آیه هدف رسالت خود را بیان می‌کند: «إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ» که خداوند پروردگار من و پروردگار شماست و ما جز رسیدن به او هدفی نداریم و وظیفۀ و تکلیف همگی ما هم پرستش اوست: «فَاعْبُدُوهُ» و این پرستش موحودانه راه مستقیمی که همگان باید بپیمایند. پس حقیقت دین مشخص شد که پرستش خداست و این راه مستقیمی که پروردگار ما ـ که صاحب اختیار و پرورش‌دهندۀ ماست ـ پیشاروی بشر قرار داده است: «هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ»

إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ

ادامۀ کلام حضرت عیسی است که همۀ تلاش حضرت عیسی علیه السلام و همۀ پیامبران الهی تنها یک هدف دارد، و آن توجه به این‌که الله رب من و رب شما و رب همۀ عالمیان است: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمین»‏ [جاثیه: ۳۶]

فَاعْبُدُوهُ

نتیجۀ گزارۀ قطعی بالا آن است که همگی باید  خدا را که پروروگار آنان است، بپرستند. «ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ» [مائده: ۱۱۷] بندگی خدا چکیدۀ دو عنوان در آیۀ پیشین است: «فاتقوا الله و اطیعون» یا به تعبیر دیگر بندگی خدا با تقوا و فرمانبرداری از پیامبر و ولی خدا معنی پیدا می‌کند.

هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ

این پرستش راه مستقیم خداست. اما از پرستش به صراط مستقیم تعبیر می‌فرماید تا نشان دهد که دین و پرستش خدا، پیمودنی است. و بندگی همین راهی است که باید با گام‌های تقوا و فرمانبرداری اولیای الهی در مسیر مستقیم خدا و به سوی خدا پیموده شود. بنابراین در مقام جمع‌بندی می‌فرماید: «هذا» «این» یعنی بندگی خدا، «صراط مستقیم» و «راه مستقیم» خداست.

آیۀ ۵۲

َلَمَّا أَحَسَّ عیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ

مفردات

الحواریون

الحَور به معنای بازگشت به چیزی و از چیزی است. غصه را هم وقتی فرو می‌افتد، می‌گویند. هم‌چنین هر تغییری از حالی به حال دیگر را. محاوره هم از همین ریشه است که به معنای بازگشت کلام است. و الحَور شدت سفیدی چشم و سیاهی آن را گویند. و زن حَوراء را زنی را گویند که سفیدروی باشد. اما حواریون یاران حضرت عیسی هستند که در کوشش برای یاری او بسیار جدی و کوشا هستند و بعداً نام حواریون برای هر جماعتی که در یاور هستند، اطلاق شد. [کتاب العین: ۳/۲۸۷ ـ ۲۸۸]

اما گفته‌اند که الحور سه ریشه دارد: اول به معنای رنگ است که شدت سفیدی چشم و سیاهی آن و زنان سفیدروی از این ریشه است. دوم به معنای بازگشت است که آیۀ شریفۀً «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُور» [انشقاق: ۱۴] «خیال می‌کرد که بازنمی‌گردد» از این ریشه است و عرب مثالی دارد: «الباطلُ فى‏ حُورٍ» یعنی باطل در بازگشت و نقصان است. زیرا هر نقضان و بازگشتی «حور» است. و می‌گویند: «[نعوذ باللَّه‏] من‏ الحَوْر بعد الکَوْر». یعنی به خدا پناه می‌برم از نقصان پس از زیادت. اصل سوم به معنای گشتن چیزی به صورت دوار است که مِحور از این معناست که به معنای چرخ چاه و داربست هر دو است و امروزه هم به محور چرخ‌ها گفته می‌شود.  [مقاییس اللغۀ: ۲/۱۱۵ ـ ۱۱۷] بنظر می‌رسد که حواریون از این اصل گرفته شده است که افرادی بودند که دور حضرت عیسی می‌گردیدند و محور دین او بودند و از یاری او کم نمی‌گذاشتند و این همان معنایی است که از امام رضا علیه السلام وارد شده است که آنان در دین خدا خالص بودند و مردم را هم به خلوص در دین خدا می‌خوانند. بنابراین محور دین عیسی بودند.

«حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام: لِمَ سُمِّیَ الْحَوَارِیُّونَ الْحَوَارِیِّینَ؟

قَالَ: أَمَّا عِنْدَ النَّاسِ فَإِنَّهُمْ سُمُّوا حَوَارِیِّینَ لِأَنَّهُمْ کَانُوا قَصَّارِینَ‏  یُخَلِّصُونَ الثِّیَابَ مِنَ الْوَسَخِ بِالْغَسْلِ وَ هُوَ اسْمٌ مُشْتَقٌّ مِنَ الْخُبْزِ الْحُوَارِ  وَ أَمَّا عِنْدَنَا فَسُمِّیَ‏ الْحَوَارِیُّونَ‏ الْحَوَارِیِّینَ لِأَنَّهُمْ کَانُوا مُخْلَصِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ مُخْلِصِینَ لِغَیْرِهِمْ مِنْ أَوْسَاخِ الذُّنُوبِ بِالْوَعْظِ وَ التَّذْکِیرِ.» [عیون اخبار الرضا علیه السلام: ۲/۷۹]

بنابراین امام علیه السلام هم نگاه لغویون را به عنوان عامۀ مردم تبین می‌فرمایند و هم نگاه درست دربارۀ حواریون را.

ترجمه

هنگامى که عیسى از آنان احساس کفر کرد، گفت: چه کسانى مرا به سوى خدا یارى مى‏دهند؟ حواریون گفتند: ماییم یاران خدا. به خدا ایمان آورده‏ایم، و گواه باش که ما مسلمان هستیم.

تفسیر

تا این آیه، بیان بشارت به مریم علیها السلام بود که فرزند تو پیامبر خداست و با بنی‌اسرائیل چنین و چنان سخن می‌گوید و همۀ این سخنان وحی الهی است. از این آیه زمان را درمی‌نوردد و به زمان نبوت خود حضرت عیسی علیه السلام می‌رسد که حضرت عیسی با انکار بنی‌اسرائیل مواجه شد و حضرت عیسی برای این‌که یاران واقعی او از کافران ـ چه کسانی که به صراحت کافر بودند و چه منافقان ـ مشخص شود، پرسشی را مطرح می‌کند که حقیقت آن احتجاج و تعیین تکلیف است: چه کسانی مرا به سوی خدا یاری می‌کنند؟ و حواریون ـ یعنی یاران خود او ـ به پرسش او پاسخ مثبت دادند که ما یاران خدا هستیم و به خدا ایمان داریم و تو هم شاهد باش که ما مسلمان هستیم.

لَمَّا أَحَسَّ عیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ

کفر امری قلبی است، اما بروز بیرونی دارد و به این دلیل قابل حس است. یعنی وقتی شدت کفر زیاد می‌شود، چنان بروز بیرونی پیدا می‌کند که قابل حس است و کفر بنی‌اسرائیل هم در همین حد بود که برای حضرت عیسی علیه السلام محسوس شد. و این حکایت از شدت کفر و عناد آنان دارد. در آیات بعدی می‌بینیم که شدت کفر آنان به حدی رسید که بنای مکر و حیله گذاشتند تا پیامبر خدا را به شهادت برسانند.

قالَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ

این‌جا بودکه حضرت عیسی از آنان پرسشی کرد که در حقیقت احتجاج بود تا میدان کفر و ایمان کاملاً مشخص شود. این جریان را سورۀ مبارکۀ صف چنین توصیح داده است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ، کَما قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ، فَآمَنَتْ طائِفَهٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ، وَ کَفَرَتْ طائِفَهٌ، فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلى‏ عَدُوِّهِمْ، فَأَصْبَحُوا ظاهِرِینَ» [صف: ۱۴]

هرگاه کفر و ایمان مخلوط و درهم باشند، نه چهرۀ کفر مشخص می‌شود و نه چهرۀ ایمان. و کفر در این فضا توان رشد و جلوه‌گری و توطئه دارد، چنان‌چه این امر در جریان نفاق کاملاً مشهود و ملموس است. به این دلیل حضرت عیسی با آنان احتجاج فرمود که چه کسانی مرا به سوی خدا یاری می‌کنند. تا میان مومنان و کافران جدایی افکنده شود و ایمان بر کفر غلبه کند. بنابراین ملاک غلبۀ ایمان بر کفر زیادی عِده و عُده نیست، بلکه چنان‌چه از آیه مشخص می‌شود، تعداد حواریون و یاران واقعی دین خدا و مومنان حقیقی کم‌تر از کفار بوده است. اما خداوند مومنان را بر کفار چیره کرد. پس دلیل و سبب پیروزی تنها تأیید خداوند است و این در جایی است که صف مومنان از کفار کاملاَ جدا شود و مومنان برای یاری دین خدا مستحکم و پابرجا باشند: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیب» [بقره: ۲۱۴] پس همۀ ما در معرض امتحان یاری دین خداو اولیاء الهی هستیم، اگر در یاری دین خدا و اولیاء الهی مستحکم و پابرجا باشیم، عِده و عُدۀ ما مهم نیست، یاری خدا می‌رسد و این درس بزرگی برای ماست.

الی الله

اما تعبیر «الی الله» که قید «مَن أنصاری» است، یعنی قید پرسش است که چه کسی مرا یاری می‌کند، نشان می‌دهد که حضرت عیسی یاری خود را نمی‌خواست، بلکه می‌خواست که او به سوی خدا یعنی اهداف الهی یاری شوند. و این هدف همۀ پیامبران و اولیاء الهی هستند که به خود دعوت نمی‌کنند، بلکه هرچه هست، تنها به خدا و به سوی خدا دعوت می‌کنند. زیرا یک هدف بیشتر ندارند و آن حصول به قرب خدا در دنیا و آخرت است. بنابراین «الی الله» هم متضمن هدف یاری است و هم این‌که این هدف با حرکت و اقدام عملی ممکن است. زیرا «الی» حکایت از رفتن به سوی «الله» می‌کند.

قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ

پاسخ حواریون هم نشان می‌دهد که آنان از پرسش و احتجاج حضرت عیسی جز این را نفهمیدند که باید یاروان خدا باشند و اگر عیسی را یاری می‌کنند به این دلیل است که ایشان ولی خدا هستند. به اصطلاح به شخصیت حقوقی ایشان توجه داشتند که ایشان آن‌ها را به سوی خدا می‌برد و آنان هم باید یار خدا باشند. بنابراین گفتند که ما یاروان خدا هستیم و به این دلیل شما برای رسیدن به اهداف الهی را یاری می‌کنیم

آمَنَّا بِاللَّهِ

اما دلیل این‌که ما یاران خدا هستیم، آن است که به خدا ایمان داریم. «الله» را تکرار فرمود تا نشان دهد که ایمان به خداست که سبب یاری خدا و دین خدا و پیامبر خدا و اولیاء خدا است. وقتی ایمان در قلب انسانی مستحکم شود، همۀ کارهایش به سوی و سمت خداست و خدا را هم یاری می‌کند.  حواریون هم از ایمان مستحکم خود حکایت کردند که ما که یاران خاص تو هستیم، این یاری را به دلیل ایمان به خدا به دست آوردیم و طبیعت ایمان هم یاری خدا و رفتن به سوی خداست.

از این‌جا معلوم می‌شود، که اظهار ایمان در جایی که بین کفر و ایمان درگیری است، مطلوب، بلکه لازم است. مومنان باید در مواقع خطر ایمان خود را اظهار کنند و کتمان نکنند.

وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ

در ادامه هم به حضرت عیسی عرض کردند که تو شاهد باش که ما مسلمان هستیم. منظور از «مسلمون» آن است که بدون قید و شرطی تسلیم خدا هستیم و این سنتی است که پدر ایمان حضرت ابراهیم بنیان نهاده است: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِین» [بقره: ۱۳۱] پس دینی جز اسلام نیست و همۀ مومنان عالم از صدر تاریخ تا ذیل آن، فقط مسلمان هستند، یعنی تسلیم محض خداوند متعال هستند که پروردگار جهانیان است. و این اسلام، همان ایمان خالص است که در جملۀ قبل به آن اعتراف کنند و در این جملۀ حضرت عیسی را هم به شهادت طلبیدند.

بنابراین حواریون، هم هدف را خوب فهمیدند، و هم دانستند که وظیفۀ آنان بندگی خداست و هم دانستند که باید تقوا و مراقبت درونی داشته باشند و از رسول خدا فرمانبرداری کنند و همۀ این‌ها با ایمان حاصل می‌شود، پس تأکید کردند که به خدا ایمان داریم. و جمع این امور قلبی و عملی هم اسلام است، خود را به صفت اسلام موصوف کردند و پیامبر خدا را به شهادت طلبیدند. و این راهی است تا پایان تاریخ برای همۀ مومنان که هدف و وظیفه و مسیر رسیدن به هدف را خوب بشناسند و درست عمل کنند، عملی که با تقوا و فرمانبرداری از ولی خدا و به سوی خدا مسیر است.

آیۀ ۵۳

رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ

ترجمه

پروردگارا، ما به آن‌چه نازل کرده‌ای ایمان آوردیم، و از پیامبر تو پیروی می‌کنیم. پس ما را از زمرۀ شاهدان بنویس.

تفسیر

آیۀ شریفه بیان دعا و تضرع حواریون است. آنان نه تنها با حضرت عیسی سخن گفتند و ایشان را به شهادت طلبیدند، بلکه خودشان هم به خدا عرض کردند که خدایا ما به آن‌چه بر پیامبر خود نازل فرمودی ایمان آوردیم و از رسول تو پیروی می‌کنیم، پس تو ما را از زمرۀ کسانی که صادقانه نبوت پیامبر تو را تصدیق می‌کنند و پابرجا بر دین خدا هستند و زبان و قلب و عمل آنان بر آن شهادت و گواهی می‌دهد، مقرر فرما. آنان بخوبی می‌دانند که اگر تأیید و یاری خدا نباشد، توفیق ایمان و عمل صالح حاصل نمی‌شود.

رَبَّنا آمَنَّا بِما أَنْزَلْتَ

حواریون، روی سخن را به سوی خدا بردند و با حالت دعا و استغاثه به خدا عرض کردند که پروردگارا! ما به آن‌چه تو نازل کردی یعنی دو کتاب آسمانی تو تورات و انجیل ایمان آوردیم. یعنی آنان دانستند که ایمان به خدا مستلزم آن است که به کتب آسمانی و دستورات آن هم ایمان داشته باشند.

وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ

و از رسول تو پیروی می‌کنیم و این لازمۀ اسلام است. صرف ایمان به دستورات و مقررات فایده‌ای ندارد، و شعار «حسبنا کتاب الله» انحراف از اسلام است. بلکه ایمان کتاب الله و دستورات و مقررات آن؛ در کنار پیروی از پیامبر خداست و این معنای جامع اسلام است.

فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدینَ

پروردگارا این حال ماست، پس نام ما را از گواهان و شاهدان ثبت فرما، تا با تأییدات تو، ما در ایمان و اسلام ثابت‌قدم باشیم. دلیل این درخواست آن است که آنان در ایمان و اسلام خود مستحکم بودند. آنان با این عبارت شهادت می‌دهند به ایمان و اسلام خود، اما لایۀ زیرین عبارت آن است که شهادت می‌دهند که حضرت عیسی علیه السلام به بهترین نحو ایمان و اسلام را در زبان و عمل ارائه و تبلیغ کرده است که آنان بتوانند آن را درست دریابند و بر آن گواه باشند و از خدا بخواهند که حالا که چنین است، نام ما را جز گواهان صدق رسالت رسول خود ثبت فرما. اگر پیامبر تو کتاب‌های آسمانی و دستورات خدا را درست تبلیغ نمی‌کرد و اگر خود به آن عامل نبود، ما هم نه می‌توانستیم به آن‌چه بر او نازل کرده‌ای ایمان بیاوریم و نه امکان داشت که از او پیروی کنیم. پس این ایمان و اسلام ما  ریشه در استحکام رسول تو دارد و ما بر این امر شاهد هستیم. پس ظاهر عبارت آن است که آنان از خدا می‌خواهند که ما را در زمرۀ کسانی قرار دهد که بر حقانیت رسول خدا و رسالت او و استحکام رسول در ابلاغ دین خدا شهادت می‌دهند.

البته جملۀ «فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ» معنای عمیق‌تری هم دارد، که آنان مقام شهادت را از خدا درخواست کردند و حقیقت این مقام آن است که بر اعمال امت گواه باشند. زیرا آنان در جملۀ قبل گفتند: ما یاری خدا هستیم. و معلوم است که یاری دین خدا در مقابل کفار که اکثریت را هم تشکیل داده است، به حرف و احتجاج نیست، بلکه اقدام عملی می‌خواهد، یعنی جنگ و درگیری که نیازمند شجاعت و ایستادگی در راه خداست. و در این راه کشته‌شدن هم وجود دارد. آنان برای یاری خدا و رسول خدا،؛ خود را آمادۀ هر اقدامی کردند؛ هم احتجاج عالمانه و هم اقدام شجاعانه. از خدا هم خواستند که در این ایمان و اسلام خالصانه، خداوند نام آنان را از شاهدان مقرر فرماید.

این تعبیر معنای عمیق‌تری هم دارد که بخواست خدا در بحث روایی می‌آید.

روایت

عَنِ الْکَاظِمِ علیه السلام‏ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى‏ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ‏ قَالَ: نَحْنُ‏ هُمْ‏ نَشْهَدُ لِلرُّسُلِ عَلَى أُمَمِهَا» [بحارالانوار: ۲۳/۳۳۶]

حواریون گفتند: ما را از زمرۀ شاهدان قرار بده. پرسش این است که شاهدان چه کسانی هستند که آنان از خدا خواستند که از زمرۀ آنان باشند؟ روایت معنی عمیق‌تری از آیه ارائه می‌دهد که شاهدین ائمۀ اطهار علیهم السلام هستند و حواریون از خدا خواستند که از زمرۀ ائمۀ اطهار علیهم السلام باشند. ائمۀ چون اصل شهادت و شهود هستند، بر همۀ امت‌ها و پیامبران آنان شاهد هستند و این شهادت در روز قیامت بروز می‌کند. و حواریون از خدا خواستند که در این شهادت همراه ائمۀ اطهار علیهم السلام باشند. و می‌توان گفت که یکی از مقامات کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند و به فیض شهادت نائل می‌آیند همین است که در زمرۀ ائمۀ اطهار علیه السلام، شاهد و گواه امت و ملت خود هستند. و در صحنۀ قیامت که همۀ ما را فرامی‌خوانند بر ما شهادت می‌دهند که آیا ما بر  عهد الهی پابرجا بودیم یا نه؟ و این مستلزم آن است که از همۀ کرداری و اعمال درونی و بیرونی ما جز خدا، ائمۀ اطهار و دیگرانی که به مقام شهادت رسیده‌اند، مطلع و آگاه باشند. و دیگران به تبع  و به دنبال امامان معصوم علیهم السلام به این مقام نائل می‌شوند.

 

 

حجت الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

 

فروردین
18
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۱۹

 آیات ۴۶ تا ۴۹

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِینَ (۴۶) قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاء إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون (۴۷) وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیل (۴۸) وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّه وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ‏ وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّه وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ‏ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۴۹)

فضیلت‌های فراموش‌شده

مقام مادر

بحث از سیرۀ نبوی صلی الله علیه و آله و سلم را با توجه به این‌که هفتۀ گذشته سالروز ولادت بی‌‌بی دو عالم حضرت صدیقۀ طاهر فاطمۀ زهراء سلام الله علیها ام ابیها و ام مومنین بود و به این مناسبت فرخنده روز مادر هم بود، دربارۀ مقام مادر در نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم، فقط دو روایت از آن بزرگوار می‌خوانم که نشان می‌دهد که مقام مادرِ، مقامی فوق‌العاده بلند و والاست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دربارۀ آن می‌فرمایند: «الْجَنَّهُ تَحْتَ‏ أَقْدَامِ‏ الْأُمَّهَاتِ:» [مستدرک الوسائل، ۱۵/۱۸۰] و  می‌فرمایند: «تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ رَوْضَهٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّهِ» [همان، ص: ۱۸۱] چه سفارشی بالاتر از این نسبت به مادران که حقوق آنان بر فرزندان بسیار عظیم است. زیرا مادر  «بارقه رحمت و عطوفت ربّ العالمین است. خداوند تبارک و تعالى قلب و جان مادران را با نور رحمت ربوبیّت خود آمیخته آن‌گونه که وصف آن را کس نتوان کرد و به شناخت کسى جز مادران درنیاید و این رحمت لایزال است که مادران را تحمّلى چون عرش در مقابل رنج‏ها و زحمت‏ها از حال استقرار نطفه در رحم و طول حمل و وقت زائیدن و از نوزادى تا به آخر، مرحمت فرموده؛ رنج‏هایى که پدران یک شب آن را تحمّل نکنند و از آن عاجز هستند. این که در حدیث آمده است که «بهشت زیر قدم‌هاى مادران است» یک حقیقت است و این‌که با این تعبیر لطیف آمده است براى بزرگى عظمت آن است و هشیارى به فرزندان است که سعادت و جنّت را در زیر قدم آنان و خاک پاى مبارک آنان جستجو کنید و حرمت آنان را نزدیک حرمت حق تعالى نگهدارید و رضا و خشنودى پروردگار سبحان را در رضا و خشنودى مادران جستجو کنید.» [صحیفۀ امام: ۱۶/۲۲۶] این مقام مادر است و اگر فرزندان بخواهند به جایی برسند، و بهشت را دریابند، ناچار باید خاک قدم‌های مادر شود. همۀ ما بدانیم، که راه این است که خود را برای مادران خود کوچک کنیم.

آیۀ ۴۶

وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ مِنَ الصَّالِحِینَ

کهلاً

کَهل دلالت بر توان در چیز و اجتماع نیرو است. [مقاییس اللغۀ: ۵/۱۴۴] زمانی که قوای بدنی و جسمی و فکری انسان به بلوغ می‌رسد و معنای مقابل کودکی می‌دهد که در این سن آمادگی و استعداد دارد تا به بلوغ برسد. [التحقیق: ۱۰/۱۲۶] در انسان حالتی است که از جوانی گذشته [جمهرۀ اللغۀ: ۳/۱۲۷۲] و سن از ۳۰ سالگی گذشته است. [الصحاح: ۵/۱۸۱۳] از آن به میان‌سالی تعبیر می‌شود که موی سفید در سر و ریش ظاهر می‌شود. [کتاب العین: ۳/۳۷۸؛ مفردات: ۷۲۷] سن بین ۳۰ تا ۴۰ سالگی، بلکه برخی ۴۰ سالگی را کَهل نامند. [کتاب الماء: ۳/۱۱۳۱] البته به اختلاف افراد فرق می‌کند و برای برخی تا ۵۰ سال هم است. [لسان العرب: ۱۱/۶۰۰]

ترجمه

با مردم در گهواره و میان‌سالی سخن خواهد گفت.

تفسیر

ادامۀ آیۀ پیشین است، مسیح عیسی بن مریم در حالی که در دنیا و آخرت آبرومند است و از زمرۀ اهل قرب است، در کودکی و میان‌سالی با مردم سخن می‌گوید و از زمرۀ صالحان است.  همۀ این‌ها جزء بشارتی است که به حضرت مریم در این مولود مبارک داده شد. اجزای دیگر بشارت در آیۀ بعدی است. این‌گونه است که دل مریم به این مولود روشن می‌شود.

وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً

با مردم در خردسالی سخن می‌گوید. این معجزۀ الهی است. بنی‌اسرائیل به مریم علیها السلام تهمت سفاهت می‌زنند و خداوند متعال به این‌گونه از ایشان دفاع کرد. در سورۀ مریم ـ  آیات ۲۳ تا ۳۳ ـ این داستان به تفصیل آمده است. مریم در حالی که درد زایمان او را گرفته بود، به خود را به سمت تنۀ درخت خشکیدۀ خرمایی کشاند و گفت: «قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا» [مریم: ۲۳] او بهتر از هرکس بنی‌اسرائیل را می‌شناخت و می‌دانست که علی‌رغم این‌که مقامات معنوی او را می‌دانند و به پاکی وجود او علم دارند و می‌دانند که مسیح به صورتی معجزه‌آسا متولد می‌شود و مریم هم مادر مسیح است، اما از تهمت دست برنمی‌دارند. به این دلیل گفت: کاش پیش از این مرده بودم و یکسره از خاطره‌های فراموش شده بودم. این‌جا بود که عیسی ـ در رحم مادر و به لذن خدا ـ با او سخن گفت که مادر جان غمگین مباش. خداوند هم مشکل گرسنگی و تشنگی تو را حل می‌فرماید و هم تهمت را از تو به وسیلۀ من رفع می‌کند. تو فقط به مردم بگو که من روزۀ سکوت دارم و کار دفاع را به من بسپار. و او در حالی که کودک را در بغل داشت به نزد قوم خود رفت. آنان هم شروع کردند به سخنان بی‌ربط و تهمت‌های بدون علم. مریم با اشارت فهماند که من روزۀ سکوت دارم و با بچه سخن بگویید و آنان گفتند: چگونه با کودکی تازه متولد شده است، سخن بگوییم؟ عیسی به سخن آمد: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ، آتانِیَ الْکِتابَ، وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا، وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ ما دُمْتُ حَیًّا  وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا وَ السَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» [مریم: ۳۰ ـ ۳۳] و این معجزۀ سخن‌گفتن عیسی در گهواره است که به زبانی فصیح سخن گفت و خود و رسالتش را تبین فرمود.

وَ کَهْلاً

در میان‌سالی هم با مردم سخن می‌گوید. این آیه نشان می‌دهد که او تا میان‌سالی در میان مردم بوده است، سنی بین ۳۰ تا ۴۰ سالگی. [قاموس قرآن: ۶/۱۶۴؛ مفردات: ۷۲۷] بنابراین ظاهراً عیسی تا سن پیری  در زمین نبوده است، بلکه جریات توفی و  رفعت او به سوی خدا که در آیۀ ۵۵ همین سوره می‌آید، در سنین ۳۰ تا ۴۰ سالگی است.  آیه می‌فرماید: همان‌گونه که عیسی در میان‌سالی با مردم سخن می‌گوید، یعنی سنجیده و درست و مبتنی بر منطق و عقل و وحی؛ در گهواره هم همان‌گونه سخن می‌گوید. [المیزان: ۲/] اما از آیه برمی‌آید که معجزه در سخن‌گفتن در گهواره و میان‌سالی است. ممکن است، معجزۀ سخن‌گفتن در میان‌سالی آن باشد که از طریق وحی با مردم سخن می‌گوید و مطالبی را به مردم می‌گوید که به صورت عادی در تخاطب نمی‌گنجد. چنان‌چه در آیۀ ۴۹ همین سوره به آن اشاره می‌شود:  «أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ» یعنی براساس وحی الهی، من از غیب سخن می‌گویم. و این سخن‌گفتن با مردم از طریق معجزه است.

یا ممکن است که بگوییم که این بخش آیه اشارت دارد که عیسی پس از آن‌که خدا او را برگرفت و به نزد خود برد [آل‌عمران: ۵۵] مجدد به زمین باز می‌گردد و در حالی که میان‌سال است با مردم سخن می‌گوید. و این معجزه‌ای است که در ظهور حضرت ولی الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف رخ می‌دهد.

وَ مِنَ الصَّالِحِینَ

او از زمرۀ صالحان و شایستگان است که معنای آن در آیۀ ۳۹ گذشت.

آیۀ ۴۷

قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاء إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون

ترجمه

مریم گفت: پروردگارا، چگونه مرا فرزندى خواهد بود، با آن‌که هیچ بشری با من تماس نداشته است؟ گفت: چنان است که خدا معین کرده و هرچه بخواهد، می‌آفریند، چون چیزی را قطعیت بخشد، به او می‌گوید: باش و آن هست می‌شود.

تفسیر

بشارت به تولد معجزه‌آسای فرزند، موجب شگفتی است و نخستین عکس‌العمل طبیعی آدمی اظهار شگفتی و حتی استغاثه است. و مریم هم نگذاشت سخنان فرشتگان تمام شود؛ و در اثنای بشارت آنان با خدا نجوا کرد و سخن گفت. دیدیم که روح به نزد مریم آمد و به او گفت که خداوند به تو پسری عنایت می‌کند. اما مریم سلام الله علیها با او سخن نگفت. بلکه با خدا سخن گفت: پروردگارا! چگونه مرا فرزندی است، در حالی که بشری مرا لمس نکرده است؟ یعنی شگفتی خود را به خدا اظهار داشت. اما پاسخ را ـ ظاهراً ـ فرشته به او داد که این ارادۀ تکوینی خداست و خدا هرچه را  بخواهد و اراده کند، یقیناً انجام می‌شود و تو از راه خارق‌العاده صاحب فرزندی خواهی شد.

قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ

مریم سلام الله علیها، چون می‌دانست که روح ـ که در این آیات پیشین از آنان به فرشتگان تعبیر شد ـ از جانب خدا مامور است، مستقیماً روی سخن را به خدا برگرداند. پروردگاراً مرا چگونه پسری است، در حالی که بشری مرا لمس نکرده است؟ و این نشان از جلالت مقام مریم دارد که در آن حال هم که با فرشتگان و روح که ماموران خدا مواجه می‌شود، روی سخن و استغاثه‌ را فقط به خدا برد. او از این امر شگفت‌زده شد و این طبیعی است که حتی شخصیتی به جلالت‌قدر مریم علیها السلام هم در مقابل چنین بشارتی، شگفت‌زده شود. البته چون بنی‌اسرائیل را هم می‌شناخت، نگران تهمت‌های آنان هم بود و نوعی استغاثه به خدا هم داشت.

قَالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ

پاسخ آمد: کار چنین است، و تو یقیناً مادر خواهی شد و خدا هرچه را بخواهد، می‌آفریند، بنابراین جایی برای شگفتی و استغاثه نیست. این کار خداست که یقیناً نفع و خیر تو در آن است.

إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ

خداوند، هنگامی که امری را مقضی و حتمی بداند، به آن می‌گوید: باش و آن هم هست می‌شود. قدرت خدا محدود به علل و اسباب مادی نیست، که برای تولد عیسی مجبور باشد که پدر و مادری در کار باشند. پس نه تنها این کار بر خدا دشوار نیست، بلکه ارادۀ خدا بر هر کاری حاکم است.

ارادۀ تکوینی خدا

توجه به این نکته ضروری است، تعبیر «یقول» و «کن» و «فیکون» همگی تکوینی و وجودی هستند. خدا هرگاه چیزی را اراده کند، فرمان صادر می‌کند که ایجاد شود و آن هم بدون نیاز به علل و اسباب ظاهری ایجاد می‌شود. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» [یس: ۸۲] بنابراین هیچ استعبادی در کار خدا نیست: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون» [نحل: ۴۰] خلقت عیسی باشد یا آدم یا هر واقعه‌ای دیگر: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏» [آل‌عمران: ۵۹] و همۀ کارها برای خدا آسان است: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْه» [روم: ۳۷]

و این معنایی است که از روایات استفاده می‌شود:

امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: «یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ‏ سُبْحَانَهُ‏ فِعْلٌ‏ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَهُ لَمْ یَکُنْ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ کَائِناً» [نهج البلاغۀ: ۲۷۴] «چون کسی را اراده کند، می‌گوید: باش. او هم موجود می‌شود. نه نیازی به آوازی است که گوش‌ها را بکوبد و نه ندایی که شنیده شود. بلکه کلام او فعل اوست که ایجاد و ممثل کرده است، آن‌چه را از قبل موجود نبوده است.» یعنی کلام خدا، کلمۀ وجودی است. و کلام او فعل  اوست.  او چیزی را اراده کند؛ آن‌چیز حادث می‌شود. و هیچ‌کاری برای خدا سختی ندارد و خدا برای کارهای خود نیاز به اسباب ندارد.

از امام صادق علیه السلام وارد شده است:  «إِنَّ الْإِرَادَهَ… مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالْإِرَادَهُ لِلْفِعْلِ إِحْدَاثُهُ إِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏ بِلَا تَعَبٍ‏ وَ لَا کَیْف» [بحار: ۳/۱۹۶]‏

امام رضا علیه السلام: «وَ کُنْ‏ مِنْهُ‏ صُنْعٌ‏ وَ مَا یَکُونُ بِهِ الْمَصْنُوع» [توحید: ۴۳۶]‏

این تعبیر زیبا در تفسیر قمی آمده است: «خزائنه‏ فی‏ کاف‏ و نون‏» [تفسیر القمی: ۲/۲۱۸] اگر ما همین یک کلمه را بفهمیم، دیگر به هیچ بنده‌ای و هیچ سببی دل خوش نمی‌کنیم و تنها به خدا امید می‌بندیم.

چه زیبا مناجات می‌کند، امام صادق علیه السلام با خدا: «خابَ‏ الْوافِدُونَ‏ عَلى‏ غَیْرِکَ» «واردشدگان به غیر تو ناامید و محروم شدند» «وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَکَ» «درخواست‌کنندگان زیان دیدند، مگر از تو» «وَ ضاعَ الْمُلِمُّون‏ إِلَّا بِکَ» «تباه شدند واردشدگان مگر آنان که بر او وارد شدند» «وَ أَجْدَبَ‏  الْمُنْتَجِعُونَ‏ إِلَّا مَنِ انْتَجَعَ فَضْلَکَ» «سودجویان گرفتار قحطی شدند، مگر کسانی که از فضل تو سود جستند.» «بابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبِینَ» «در خانۀ تو برای مشتافان باز است» «وَ خَیْرُکَ مَبْذُولٌ لِلطَّالِبِینَ» «خیر تو برای خواهندگان رایگان است» «وَ فَضْلُکَ مُباحٌ لِلسّائِلِینَ» «فضل  تو به درخواست‌کنندگان گواراست.» «وَ نَیْلُکَ مُتاحٌ‏ لِلامِلِینَ» «ببخشت برای آرزکنندگان آماده است.» [اقبال: ۳/۲۰۹]

آیۀ ۴۸

وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیل

ترجمه

و خدا به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموخت

تفسیر

ادامۀ معرفی عیسی علیه السلام است، مانند این‌که فرشتگان به مریم بشارت دادند، و داشتند ویژگی‌ها و صفات این مولود مبارک را بیان می‌کردند. مریم با تعجب و حالت استغاثه پرسشی کرد و پاسخ شنید. و در این آیه، فرشتگان سخن خود را ادامه می‌دهند و  یکی دیگر از صفات برجستۀ عیسی بیان می‌شود: خداوند او را کتاب و حکمت و تورات و انجیل را تعلیم داد. یعنی خداوند معلم اوست و او متعلم از جانب خدا.

وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ

خدا به او کتاب و حکمت را تعلیم می‌دهد. خداوند به خاندان ابراهیم کتاب الهی و حکمت را عنایت فرموده است: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَه» [نساء: ۵۴] و این فضل خدا بر برجستگان و برگزیدگان آن خاندان است و حضرت عیسی هم یکی از خاندان ابراهیم است. منظور از «الکتاب» کتاب الهی است که خداوند بر آنان نازل می‌کند تا اختلاف مردم را برطرف فرماید. «وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ»  و منظور از «الحکمۀ» هم معرفتی تام است که انسان را در باور و عمل مستحکم می‌کند و موجب پند و اندرز به آدمی می‌شود: «وَ ما أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنَ الْکِتابِ وَ الْحِکْمَهِ یَعِظُکُمْ بِه» [بقره: ۲۳۱] در سورۀ زخرف آیۀ ۶۳ این معنی به این صورت آمده است: «وَ لَمَّا جاءَ عِیسى‏ بِالْبَیِّناتِ، قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَهِ، وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ» «من ـ از جانب خدا ـ هم معارف مستحکمی آورده‌ام تا از آن پند گیرید و زندگی خود را پایۀ آن استوار کنید.» و هم کتاب آورند که در برخی اموری که ـ به دلیل تحریفات گذشتۀ بنی‌اسرائیل ـ موجب اختلاف آن‌ها شده بود، برای‌ آن‌ها روشن کند و آن‌ها را براندازد. بعد فرمودند: «اگر شما تقوا داشته باشید و از من فرمان برید، حتماً به سرمنزل مقصود می‌رسید.» پس کتاب عنوانی عام است که شامل معارف و احکام الهی است که خداوند سبحان بر پیامبران خود نازل می‌کند و هرآنچه برای ایمان و عمل صالح لازم است، دربردارد. و حکمت بخشی از کتاب است که  معارف بلند و حقایق متعالی را در مقام نظر و عمل تبین می‌کند.

وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ

بعد دو فرد مشخص کتاب و حکمت را بیان فرمود: تورات و انجیل.  تورات کتاب آسمانی است که بر موسی علیه السلام نازل شده بود. و انجیل هم کتاب آسمانی است که بر عیسی علیه السلام نازل شده است: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ» [آل‌عمران: ۳ ـ ۴] بنابراین انجیل همانند تورات کتاب آسمانی است و شامل معارف  یعنی حکمت و احکام دین است. و اناجیل چهارگانه که امروزه در اختیار ماست، ربطی به آن کتاب آسمانی ندارد. قرآن تاکید دارد که خداوند انجیل را به عیسی داده است: «وَ قَفَّیْنا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ‏» [حدید: ۲۷] «عیسی را از پی آنان فرستادیم و به او انجیل عنایت کردیم»  «وَ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ» [مائده: ۴۶] و این کتاب هم مصدق تورات است و هم خودش کتاب هدایت و نور و موعظه است.

آیۀ ۴۹

وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ‏ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّه وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ‏ وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّه وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ‏ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

مفردات

فأنفخ

النَّفْخُ‏: دمیدن باد یا نظیری آن در چیزی است، مادی باشد یا معنوی؛ با دهان باشد یا غیر آن. [التحقیق: ۱۲/۱۸۷؛ و  نگا: مفردات: ۸۱۶]  عرب دمدمۀ آهنگری را که با آن در آتش می‌دمند، «مِنافَخ» گویند. [کتاب العین: ۴/۲۷۷] و به همین مناسبت، وسوسه‌های شیطان را «منافخ الشیطان» نامند، مانند اینکه در وجود و روان ما می‌دمد.

الاکمه

کور مادرزاد را گویند. [کتاب العین: ۳/۳۸۳] هم‌چنین گاهی برکسی که به دلیل عارضه‌ای چشمش را ازدست داده است، هم اطلاق می‌شود. [مقاییس اللغۀ: ۵/۱۳۶]

الابرص

ابرص که جمع آن بُرصٌ است، به انسانی گفته می‌شود که پوستش سفیدی درخشنده‌ای پیدا می‌کند [لسان العرب: ۷/۵] اصل «بَرَص» است که ما در فارسی به آن پیسی می‌گوییم که نوعی بیماری پوستی است.

تدخرون

«ذخر» دلالت دارد بر این‌که چیزی را پنهان کنند تا محفوظ بماند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۳۷۰] و عمل ذخیره‌کردن را هم گویند. [لسان العرب: ۴/۳۰۲]

ترجمه

و پیامبرى است که به سوى بنى اسرائیل فرستاده خواهد شد،  که به آنان می‌گوید: من برای شما نشانه‌ای  از جانب پروردگارتان آورده‌ام، از گِل همانند شکل پرنده‌ای گردآوری می‌کنم، پس در آن بدمم، آن‌گاه به اذن خدا، پرنده‌ای شود. و کور مادرزاد و کسی که به پیسی مبتلاست، [به اذن خدا] بهبود می‌بخشم، مردگان را به اذن خدا زنده می‌کنم و از آن‌چه در خانه‌های‌تان می‌خورید و  ذخیره می‌کنید، خبر می‌دهدم. یقینا در این امور برای شما ـ اگر مومن باشید ـ نشانه‌ای است.

تفسیر

آیۀ شریفه بازگشت به آیات پیشین و بیان آن است که حضرت عیسی علیه السلام دارای مقام رسالت و پیامبری است. و برای اثبات رسالت خود، معجزاتی همراه دارد. اول: از خاک به شکل و هیأت پرنده‌ای می‌سازم و در آن می‌دمدم و آن به اذن خدا پرنده‌ای زنده می‌شود. [۲] بیماری کور مادرزاد و پیسی را شفا می‌دهم و [۳] مردگان را زنده می‌کنم، [۴] از آن‌چه در منزل خود ذخیره کرده‌اید، خبر می‌دهم. و همۀ این‌ها معجزات الهی است که اگر مومن باشید، شما را کفایت کند.

وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ‏

ادامۀ بشارت به مریم است، که پسر او پیامبری به سوی بنی‌اسرائیل است. یعنی تعلیم کتاب و حکمت و تورات و انجیل به این هدف است که پیامبر خدا باشد. حضرت مسیح پیامبر اولی العزم است، بنابراین پیامبری او جهانی است و فقط مختص بنی‌اسرائیل نیست. چنان‌چه در آیات ۱۳ تا ۱۹ سورۀ مبارکۀ یس از دو پیامبری سخن گفته می‌شود که نفر سوم هم برای تقویت آنان اضافه شد. ظاهراً آن‌ها فرستاده‌های حضرت عیسی علیه السلام به انطاکیه ـ ترکیۀ فعلی ـ بوده‌اند. و این نشان می‌دهد که رسالت عیسی علیه السلام جهانی بوده است. [تفسیر کنزالدقائق: ۱۱/۶۶]  بنابراین آیۀ شریفه که می‌فرماید که ما او را پیامبری به سوی بنی‌اسرائیل قرار دادیم، توجه را به ابتدای رسالت ایشان برده است که شروع رسالت حضرت عیسی علیه السلام از بنی‌اسرائیل بوده است، وگرنه رسالت پیامبران اولی العزم جهانی است.

گذشته از آن معنای «الی» تعبیر لطیفی است:  «ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى‏ بِآیاتِنا إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» [اعراف: ۱۰۳] حضرت موسی در عین حالی که پیامبر الهی برای همۀ جهان بود، می‌فرماید: « إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» فرعون و و بزرگان قوم او مانع تبلیغ دین و رسالت الهی هستند، زیرا طغیان‌گرند: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» [طه: ۲۴] و مستکبر و سرکش و جاه‌طلبند: ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى‏ وَ أَخاهُ هارُونَ بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِین» [مومنون: ۴۵ ـ ۴۶] و فاسق: «إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِین»  در نتیجه آنان اجازه نمی‌دهند که دین خدا در جامعه پیاده شود. پس هدف اولیۀ رسالت حضرت موسی آنان هستند تا یا به دین خدا بگروند و دست از طغیان و سرکشی و فسق و استکبار بردارند یا نابود شوند و تا یکی از  این دو امر رخ ندهد، دین خدا در جامعه و جهان پیاده نمی‌شود. اما هدف نهایی رسالت حضرت موسی بنی‌اسرائیل و نجات آنان است که با آنان امت اسلامی بسازد. همین مطلب دربارۀ رسالت حضرت عیسی هم است، هدف اولیه بنی‌ا‌سرائیل آن زمان هستند که مستکبر و سرکشی و طاغی و جاه‌طلب و فاسق هستند و یا باید اصلاح شوند یا کنارزده شوند تا جامعه برای پذیرش دین خدا آماده شود.

عنی باید فرعون از میان

أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ

پسر تو با آنان سخن می‌گوید (که گفتیم که سخن‌گفتن او معجزه است) و می‌گوید که من با معجزاتی از جانب پروردگارتان به سوی شما آمده‌ام تا شاهد صدق ادعای من باشد. بعد برخی از معجزات را می‌شمرد.

أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّه

[۱] من از خاک، اجزایی گرد می‌آورم مانند شکل پرنده. این کار اول که مقدمۀ آفرینش است. بعد در آن می‌دمم و این کار دوم، آن‌گاه این شکل گِلی، به اذن خدا پرنده‌ای می‌شود. پس کار حضرت عیسی زمینه‌چینی برای آفرینش و خلقت است، نه خود خلقت.  یعنی او تنها شکلی از گل درست می‌کند و در آن می‌دمد. اما وجودیافتن آن ـ ایجاد و وجود آن ـ منوط به اذن خداست. بنابراین «باذن الله» همان «کن» است که در آیۀ ۴۷ بیان شد. یعنی پرنده با توجه امر «کن» خدا، پرنده و موجود شد. [رحمۀ من الرحمن: ۱/۴۴۱] پس پرنده فعل خداست، نه فعل عیسی.

وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ‏

[۲] کور مادر زاد و کسی که به پیسی مبتلا شده است، شفا می‌دهم.

وَ أُحْیِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّه

[۳] مرده را زنده می‌کنم، به اذن خدا. روشن است که «باذن الله» قید برای هر سه عمل است. یعنی کار شفا و زنده‌کردن هم کار خداست و کار عیسی علیه السلام، زمینه‌چینی است.

بنابراین حضرت عیسی هم مظهر اسم خالق است و هم مصور و هو محیی و هم معید.

وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ‏

اخبار غیبی به شما می‌گویم، از جمله از آن‌چه در خانه‌های خود می‌خورید و  مخفی و پنهان و ذخیره می‌کنید. این اخبار هم به علم و اذن خداست.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ

این امور همگی معجزۀ الهی است که دلالت بر صدق نبوت حضرت عیسی علیه السلام دارد، اما آنان اگر مومن باشند، این امور برای‌شان معجزه است. یعنی باید جان‌شان برای پذیرش آماده باشد. وگرنه انکار می‌کنند:  «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِین» [نمل: ۱۴] فاسقان که از درون پوسیده‌اند و از مغز بیرون آمده‌اند، در عین حال که می‌دانند و یقین دارد که پیامبران خدا در ادعای خود صادق هستند، اما باز انکار می‌کنند.

اذن خدا و کن

آیۀ شریفه به ما توجه می‌دهد که همۀ عالم وجود، کلمات وجودی خدا هستند و فعل و اثر خدایند و ما هم اگر توجه‌مان را به سوی خدا ببریم، می‌توانیم، زمینه‌ساز بروز و ظهور تجلی و فعل خدا در جهان آفرینش باشیم. این‌که به ما گفته شده است که همۀ کارهای خود را با «بسمله» شروع کنید و ختم دهید، به این دلیل است که ما در مسیر تجلی خدا قرار گیریم. امیرالمومنین علیه السلام در یکی از خطبه‌های خود که مردم را برای نبرد با خوارج فرامی‌خوانند، در انتهای خطبه فرمودند: «سِیرُوا عَلَى‏ اسْمِ اللَّه‏» نهج‌البلاغۀ: ۱۰۵] هر حرکت ما باید بر مبنای اسم خدا باشد تا به اذن خدا، «فیض روح القدس ار باز مدد فرماید، دیگران هم بکنند، آن‌چه مسیحا می‌کرد.»

نگویید که ما نمی‌توانیم. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «مَا ضَعُفَ‏ بَدَنٌ‏ عَمَّا قَوِیَتْ عَلَیْهِ النِّیَّه» [وسائل الشیعۀ: ۱/۵۳] «بدن برآن‌چه نیت برآن قوی است، ضعیف و سست نخواهد بود.»

مرحوم علامه این روایت را جامع‌ترین  حدیث  در این جهت می‌دانند که اگر نفس انسان بر کاری متمرکز شود، می‌تواند طبیعت را بِشکند و از اسباب طبیعی بگذرد، چنان‌چه مرتاضان چنین کرده‌اند. بنابراین ما هم می‌توانیم به کارهایی دست بزنیم که ظاهر آن‌ها ناشدنی است. بعد می‌فرمایند که نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیان شد که یاران عیسی علیه السلام بر آب راه می‌رفتند. حضرت فرمودند: اگر یقین آنان بیش از این بود، روی هوا راه می‌رفتند.»  «أنه ذُکر عند النبی صلی الله علیه و آله و سلم: أن بعض أصحاب عیسى علیه السلام کان یمشی على الماء. فقال صلی الله علیه و آله و سلم: لو کان یقینُه أشدَ من ذلک لمشى على الهواء» بنابراین امر دائرمدار یقین است، یقین به خدای سبحان و محو اسباب دنیویی به عنوان این‌که تأثیر مستقل  دارند. بنابراین هرچه انسان به قدرت مطلقۀ خدا تکیه کند، اشیاء به اندازه یقین او، تسلیم او هستند. و این مطلبی است که روایت امام صادق علیه السلام به آن توجه می‌دهد.  و هم‌چنین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث متواتر می‌فرمایند: «إنما الأعمال بالنیات» «کردار تنها به نیت‌ها هستند.» (یعنی گسترۀ تأثیر رفتار ما بستگی تام به نیت‌های ما دارند) [المیزان: ۶/۱۸۸]

 

 

حجت الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

 

 

 

 

 

بهمن
20
1394

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۱۵

 آیات ۳۳ تا ۳۶

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِین (۳۳) ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم (۳۴) إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم (۳۵) فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم (۳۶)

فضیلت‌های فراموش‌شده

صلۀ رحم و برکات آن

دیدیم که صلۀ رحم ـ یعنی پیوند با خویشاوندان ـ جز اصول رفتاری سبک زندگی اسلامی است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برآن اصرار دارند. نکتۀ مهم آن است که پیوند با خویشان موجب برکات و خیراتی در دنیا و آخرت می‌شود و قطع آن ضررها بسیاری به ما می‌رساند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: هرکس از تأخیر اجل و گسترش روی خود خوشحال می‌شود،تقوای الهی داشته باشد و با خویشاندان بپیوندد.» [مفایتح الحیات: ۲۱۱] یعنی دو برکت دنیویی صلۀ رحم عبارتند از تأخیر اجل و وسعت روزی. در روایتی دیگر فرمودند: «هرکس برای من یک همل را ضمانت کند، من برایش چهار چیز را ضمانت کنم: هرکس صلۀ رحم کند، خدا او را دوست بدارد، و روزی وی را گسترش دهد و عمرش را فزونی بخشد و و او را به بهشتی درآورد که وعده داده است.» [همان: ۲۱۲] در این روایت چهار برکت پیوند به خویشان بیان شده است، دوتای آن قبلاً گذشت، دو تای دیگر؛ یکی این‌که خدا او را دوست دارد. و می‌دانیم که اگر خدا بنده‌ا‌ی را دوست داشته باشد، او را رشد می‌دهد و دوم او را به بهشت می‌برد.

اما دربارۀ طول عمر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند: «کسی که از عمرش سه سال نمانده باشد، با صلۀ رحم، خدا عمرش را به سی و سه سال امتداد می‌بخشد. [همان] برخلاف امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: کسی که از عمرش سی و سه سال مانده؛ قطع رحم می‌کند، پس خدا آن را به سه سال کاهش می‌دهد. [همان: ۲۱۳]

فصل سوم

آیات ۳۳ تا ۶۴ بمنزلۀ فصل سوم سورۀ مبارکۀ آل‌عمران است که در آن طی داستان ‌آل‌عمران یعنی حضرت مریم و حضرت عیسی و ضمن آن حضرت زکریا حقیقت فرمانروایی مطلق خدا را تبین می‌فرماید. و این‌که تدبیر و فرمانروایی خدا چگونه بر بندگان خاص خود با رأفت و محبت جاری است. ما در ضمن این آیات به جلوۀ عملی محبت خدا روبرو می‌شویم. در این بخش به تفضیل داستان تدبیر الهی بر حضرت مریم و حضرت عیسی بیان شده است. و ضمن آن رحمت خاص خداوند بر زکریا علیه السلام بیان شده است. داستان‌های قرآن حقایق آیات الهی را برای ما بعینه تبین می‌فرماید تا ما از روش اولیاء الهی عبرت بگیریم و بهره ببریم. و در محبت الهی و تبعیت از اولیاء الهی ثابت‌قدم بمانیم. فصل سوم با داستان مباهله و تبین توحید ناب پایان می‌پذیرد.

آیۀ ۳۳

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِین

مفردات

اصطفی

اصل آن «الصفو» است که معنای خالص از هرآمیختگی. [مقاییس اللغۀ: ۳/۲۹۲] و نقیض کدر و تیرگی دارد. صفوۀ خالص و ناب هرچیزی را گویند و صفاء و مصافاۀ به معنای دوستی و برادری است. [کتاب العین: ۷/۱۶۲] صفیُ الانسان دربارۀ انسانی گفته می‌شود که در دوستی خالص است. [همان: ۱۶۳] اما إصطفاء به معنای برگزیدن است. و پیامبران مصطفون و برگزیدگان هستند. [همان] اصطفاء الله بندگانی است هستند که خداوند آنان را از هرگونه آمیختگی و ناخالصی پاک کرده و آنان را برگزیده است. [مفردات: ۴۸۸]

ترجمه

بقین خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمراه را همۀ جهانیان برگزید.

تفسیر

آیات ۳۳ و ۳۴ زمینۀ ورود به داستان حضرت مریم و حضرت عیسی علیهما السلام است. و آن برگزیده‌شدن آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران است که آنان برگزیدگان الهی هستند که در مسیر محبت خدا قرار داشتند و از این محبت مورد نهایت لطف خداوند قرار گرفتند. آیۀ ۳۳ بیان می‌فرماید که آدم، نوح، ابراهیم و خاندان او و عمران و خاندان او بر همۀ جهانیان برتری داشتند و دلیل این برتری هم آن بود که آنان برگزیدۀ خداوند متعال بودند. اصطفا مقامی معنوی است که درجۀ قرب بندگان خدا را مشخص می‌کند. و آن توفیق الهی است که طی آن بندگان خود را صاف و خاص می‌کند. این نسل برگزیده چون در محبت خدا ثابت‌قدم بودند، به این مقام رسیدند.

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِین

منظور از آدم، حضرت آدم ابوالبشر است که قرآن بارها به نام او اشاره کرده است. نوح هم نخستین پیامبر اولی العزم و صاحب شریعت است. ابراهیم دومین پیامبر اولی العزم است که نسل انبیاء بعدی از اوست. خاندان وی فرزندان اسماعیل و اسحاق هستند و همۀ پیامبران بنی‌اسرائیل را که از نسل اسحاقند و همۀ بنی‌اسماعیل را که پیامبر اکرم و ائمۀ اطهار علیهم السلام هستند، شامل می‌شود. منظور از عمران پدر حضرت مریم است. خاندان عمران مریم و عیسی علیهما السلام هستند. چون محور اصلی داستان هم این دو بزرگوار هستند، بر آل‌عمران تأکید شده است.

منظور از «العالمین» «جهانیان» ظاهراً تنها همۀ بشر نیستند، بلکه مجموعۀ عوالم هستی از انسان‌ها و اجنه و فرشتگان را شامل می‌شود. و در آیات سورۀ بقره هم گذشت که آدم معلم فرشتگان است و آنان مآمور به سجده بر آدم بوده‌اند.

خداوند آنان را با توفیق و تأیید خود از هرگونه شرک و ناخالصی صاف و خالص کرد. و بدین‌سان برگزید. خداوند کسانی را برمی‌گزیند که از تیرگی شرک و گناه پاک باشند. و «مکتب الهی، مکتب اصطفاست.» یعنی هرکس در این مکتب باشد، مصطفی و صاف است و آنان اهل صفوه و صفایند. [تسنیم: ۱۴/۹۸] در مقابل مشرکان قرار دارند که نجس هستند. «اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» [توبه: ۲۸] خلاصۀ کلام این‌که پیامبران الهی در همۀ امت‌ها شاخصه‌ای دارند که این شاخصه آنان را بر دیگران برتری می‌دهد. و آن پاکی درونی است، خلوص از هرگونه شرک و آلودگی که به این دلیل از جانب خدا برگزیده می‌شوند.

ما و اصطفای الهی

آیه به زبانی روشن بیان می‌کند که آنان که در محبت خدا غرق بودند، خداوند متعال چنان جان آنان را صاف کرد، که مصطفای خدا شدند و خداوند آنان را برای خود برگزید. بنابراین اگر ما هم از دین پیامبر خاتم که مصطفای عالم است، ثابت‌قدم باشیم و از پی ایشان روان شویم و به ایشان بپیوندیم و فرمانروای خدا و پیامبر خدا و دین اسلام باشیم، یقیناً خداوند ما را هم صاف و پاک می‌کند و همۀ تیرگی‌ها را از جان‌مان می‌زداید و این همان غفران الهی است که نتیجۀ و پاداش محبت خدا به بندۀ خود است. پس هرچه ما بیشتر دیندار باشیم و دین بیشتر در ما رسوخ کرده باشد و هرچه این بندگی برپایۀ محبت خالصانه استوار باشد، امید برگزیده‌شدن ما بیشتر است و جان ما صاف‌تر و خالص‌تر می‌شود تا به مقام مخلَصین و عصمت برسیم.

آیۀ ۳۴

ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم

مفردات

ذریۀ

اصل آن «ذرّ» به معنای انتشار با دقت و مهربانی است. یعنی پراکنده‌کردن ذرات کوچک و نازک و دقیق. است. اما ذریۀ نسل انسان است که از او منتشر می‌شود، که در ابتداء ذرات لطیفی بوده‌اند که از پشت مردان و استخوان‌های سینۀ زنان در رحم مادران پراکنده می‌شود. و به فرزندان آدمی درمی‌آیند. [التحقیق: ۳/۳۰۶ و ۳۰۷] آیات ۵ تا ۷ سورۀ مبارکۀ طارق به این مطلب اشاره می‌فرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِب»

ترجمه

نسلی که فرزندانی از نسل یک‌دیگرند و خدا شنواى داناست

تفسیر

این گروه برگزیده نسلی بودند که همگی در خصلت‌های الهی صاف و خاص بودند و تحت فرمانروایی محبانۀ خدا قرار داشتند. این نسل از این جهت همانند یک‌دیگر بودند. و همگی خصلت‌های نیکو و صاف و خالصی داشتند که شایستۀ برگزیده‌شدن را داشتند: إ«ِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَهٍ ذِکْرَى الدَّارِ وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیار» [ص: ۴۶ ـ ۴۷] «ما آنان را به دلیل خصلت نیکو و پاک یاد سرای آخرت برای خود خالص گردانیدیم و آنان نزد ما از برگزیدگانِ نیکوخصلت بودند.» این خصلت عبارت بود، غرق‌بودن در محبت خدا. مسأله روابط پدری و پسری نبوده است، بلکه فضیلت‌هایی بوده است که آنان در آن با هم مشارکت داشتند و آن محبت خالصانه و صاف و تبعیت و فرمانبرداری بی‌شائبه. و خداوند شنوندۀ و داناست و از رازهای نهانی افراد با اطلاع است و می‌داند که چه کسانی شایستگی دارند که برگزیده شوند. بنابراین برگزیده‌شدن انسان‌ها امری گزافی و خالی از حکمت و علم نیست.

ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ

آن برگزیدان همگی از نوری یگانه بودند. این نور؛ نور توحید و محبت خداست، نه صرفاً ولادت مادی. بلکه رابطۀ آنان معنوی و از نوع ولادت معنوی بوده است. درهرحال انسان‌های پاک با هم‌ در پاکی و صافی یگانه هستند و ارتباط قلبی و باطنی دارند. و ناپاکان هم در ناپاکی و ناسالمی قلبی با هم ارتباط باطنی و درونی دارند: « الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏» [توبه: ۶۷] بنابراین رابطۀ نسلی بین پاکان، رابطۀ پدر و فرزندی نیست. زیرا روشن است که بسیاری از فرزندان این بزرگواران از دین خدا منحرف شدند و هیچ نسبتی با آنان نداردند: «قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِح» [هود: ۴۶] اهلیت با پیروی از دین خدا حاصل می‌شود. زیرا «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ» [زمر: ۳] و تنها با عبادت خالصانه می‌توان به مقام اهلیت رسید: «فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ» [زمر: ۲] بنابراین پیوندی عمیق بین این انبیاء بزرگ الهی و کسانی که به دنبال آنان روان هستند، برقرار است که آن همان رابطۀ اصطفاست. و البته این امر شایستگی می‌خواهد. و همۀ پیامبران و اولیاء الهی که از نسل آدم، نوح و ابراهیم و عمران بودند، شامل این حکم کلی هستند.

وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیم

خدای متعال سمیع است و هیچ نیت و سخنی از او پنهان نیست. و علیم است و هیچ کسی و هیچ شأنی از او از خدا پنهان نیست. بنابراین اگر می‌خواهیم که خدای متعال ما را نیز صاف کند و برگزیند، باید نیت و عمل خود را خالصانه بکنیم. و راه محبت را بپیماییم تا خدای سبحان ما را هم به مقام مصطفینِ اخیار ـ برگزیدگان و صافانِ نیکو ـ برساند: «وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیار» [ص: ۴۷] راهش چیست؟ به آئین اسلام زندگی‌کردن و در آئین اسلام مردن: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» [بقره: ۱۳۲].

آیۀ ۳۵

إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم

مفردات

نذرت

اصل «النذر» دلالت بر ترساندن و ترسیدن دارد که انذار به معنای ابلاغ و منذر و نذیر هم از همین ریشه است. [مقاییس اللغۀ: ۵/۴۱۴] اما نذر آن‌ امری است که انسان بر خود واجب می‌کند؛ در حالی که واجب نیست. [کتاب العین: ۸/۱۸۰] می‌گوبند: نَذَرْتُ‏ للّه أمراً» کار را برای خدا بر خود واجب کردم که انجام بدهم. [مفردات: ۷۹۷] و گفته‌اند: به این دلیل به این عمل نذر می‌گویند که می‌ترسند که خلاف آن عمل کنند. بنابراین معنای نذر آن‌چیزی است که بر خود واجب کرده است. [مقاییس اللغۀ: همان] یک نظر هم این است که نذر به معنای تعهد و التزام به عملی خاص از زبان عبری و سریانی به زبان عربی آمده است و واژه‌ای عربی نیست. [التحقیق: ۱۲/۷۵]

محرراً

اصل ماده «حرّ» به معنای حرارت ضد سردی و برودت است. و بعد به معنای خالص و ناب و وسط هرچیزی آمده است که از عیب و نقص خالی است. انسان حُر به کسی گفته می‌شود که در یک قوم باشد و مملوک و بنده نباشد.. اما تحریر فرزند یعنی او را برای فرمانبرداری خدا جدا کردن. چنانچه تحریر نوشتار به معنای نوشتن آن است. [التحقیق: ۴/۱۸۱] تحریر فرزند عملی بوده است که در بنی‌اسرائیل جایز بوده است که او را برای فرمانبردای خدا و خدمت مسجد جدا می‌کردنند تا در حالی که به عبادت مشغول است، در مسجد خدمت کند. و آن فقط مخصوص پسران بوده است. به این دلیل همسر عمران نذر کرد که فرزند پسر خود را خادم مسجد قرار داد. [لسان العرب: ۴/۱۸۱] گفته‌اند «حنه» همسر عمران نذر کرده بود که فرزندی که در شکم دارد، خدمت‌گزار معبد بیت المقدس شود و در هنگام بی‌کاری نیز خدا را عبادت کند. در این‌گونه نذر؛ بچه موظف است تا وقت بلوغ در خدمت معبد باشد و پس از بلوغ مخیر است که به خدمت خود ادامه دهد یا از خدمت معبد خارج شود.. ضمن این‌که «محرراَ» حال است از «ما» به معنای آن‌چه در شکم من است، و توضیح نذر. یعنى نذر کردم بچه‏ام که در شکمم است، از هر کارى جز خدمت معبد و طاعت خدا آزاد باشد.

فتقبل

قبول‌کردن چیزی بر وجه ثواب و از روی میل و رضایت است، مثل قبول‌کردن هدیه. [مفردات: ۶۵۳] تقبل به معنای قبول‌کردن به نیکی است.

ترجمه

یاد کن هنگامی را که همسر عمران گفت: پروردگارا نذر کرده‌ام بچه‌ای که در شکمم است، از ولایت من بیرون رود و برای تو و خدمت به معید تو آزاد شود. پس به نیکی آن را قبول فرما که تو شنوای دانا هستی.

تفسیر

آیۀ شریفه شروع داستان مریم و عیسی سلام الله علیهماست و حکایت مناجات همسر عمران و مادر مریم با خداوند متعال است در حالی که او را باردار بوده است که پروردگارا من نذر کرده‌ام که فرزند خود را برای او آزاد کنم که تو را عبادت کند و در خانۀ خود خدمتگزار باشد. از من به نیکی قبول فرما و او را خدمتگزار و آزادشدۀ خودت قرار بده که تو شنوندۀ دعاها هستی و به امور آگاهی.

إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً

إذ یعنی یادآور؛ صحنه‌ای که بیان می‌شود، یادآور یا یاد کن! به تعبیر دقیق‌تر بیان می‌فرماید که این صحنه آموزنده است ودر آن عبرتی است که اگر به آن با توجه نگاه بیاندازید، برای رسیدن به هدف شما را کمک خوبی است. همۀ صحنه‌‌هایی که اولیای الهی در آن حضور دارند، برای ما درس دارند. بنابراین خطاب اصلی آیه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که ای پیامبر ما این صحنه را یادآور و یاد کن.

می‌توان از آیه برداشت کرد که اولاً عمران زنده نبوده است که تنها همسر عمران نذر می‌کند. این نظر را آیۀ ۴۴ همین سوره هم تأیید می‌کند که سخن از آن است که چه کسی کفیل مریم شود که اگر پدر زنده بود چنین امری لازم نبود. ثانیاً همسر عمران فرزندی را که باردار بوده تصور می‌کرده که پسر است. زیرا دختران را نذر چنین امری نمی‌کردند. هم‌چنین بیان ایشان با تعبیر «انی» نشان از قطعیت نذر دارد. او شرط نکرد که اگر فرزند من پسر بود، او را برای تو آزاد می‌کنم. بنابراین باید او این علم قاطع را از راه نبوت به دست آورده باشد. و چون علم او از راه وحی بوده است، وقتی بچه به دنیا آمد و دید دختر است، از باور خود برنگشت، بلکه بر نذر خود پابرجا بود و به خدا عرض کرد: «وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» تا نشان دهد که اگرچه این فرزند منجی بنی‌اسرائیل یعنی عیسی مسیح نیست، اما منجی از ذریۀ اوست. و همین امر وسیلۀ آزمایش قوم بنی‌اسرائیل بود تا سره از ناسره جدا شوند..

نکتۀ مهم آن است که «محررا» حکایت دارد که در بنی‌اسرائیل رسم بوده است که پدر و مادر فرزند خود را با نذر از ولایت خود آزاد می‌کردند و این آزادی برای خدا و خدمت‌گزاری در معبد و مسجد بوده است. بنابراین لازم بود که فرزند از خدمت پدر و مادر بیرون بیاید و خدمتگزار خدا شود. و نذر این مادر هم همین بوده است.

فَتَقَبَّلْ مِنِّی

خدایا از من این فرزند را به نیکی بپذیر. من این فرزند را برای تو آزاد کردم و تو هم این فرزند را از من بپذیر. همسر عمران از تعبیر «فتقبل» استفاده کرد، زیرا قاعدۀ کلی در قبول الهی آن است که فردی عمل را انجام می‌دهد، از مقتین باشد: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِین» [مائده: ۲۷] یعنی شرط قبولی اعمال تقواست، قبولی کامل و نیکو تقوای عمل‌کننده است. وگرنه اگر فاسق باشد، عمل او مورد قبول درگاه الهی نیست: قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِین» [توبه: ۵۳]

إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیم

زیرا تو شنوا هستی. منظور از شنوا، صرف شنیدن نیست، بلکه حرف بندگان خود را گوش می‌کنی و دعای آنان را اجابت می‌کنی. و علم هم تنها در اختیار توست. از نهان و نیت من آگاهی که با نهایت تقوا چنین نذری کرده‌ام و از خیر من و فرزندم نیز اگاه هستی.

آیۀ ۳۶

فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏ وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم

مفردات

مریم

مریم اسمی غیرعربی [مفردات: ۷۶۶] و اصالتاً یونانی یا سریانی است [التحقیق: ۱۱/۸۶] به معنای زن عابد و خدمتکار خداست. [المیزان: ۳/۱۹۹] نام مریم ۳۴ بار در قرآن آمده است. و این نشان‌دهندۀ جلالت و عظمت اوست.

ترجمه

هنگامی که آن دختر را فارغ شد، گفت: پروردگارا من دختر آوردم. و خدا آگاه‌تر است که او چه آورده است و پسری او می‌خواست همانند این دختر نیست. و من او را مریم نام نهادم و او و فرزندش را از شیطان رانده‌شده در پناه تو قرار دادم.

تفسیر

ادامۀ داستان است که همسر عمران فارغ می‌شود و می‌بیند که تصور او دربارۀ این‌که فرزند او پسر است، درست نیست و فرزند دختر است و دختر نمی‌تواند خدمت‌گزار معبد شود. بر او نام مریم گذاشت و به خدا عرض کرد: خدایا او و فرزندش را از شر شیطان رانده‌شده به تو می‌سپارم.

فَلَمَّا وَضَعَتْها

وقتی فارغ شد، ضمیر «ها» نشان می‌دهد که بچه دختر بوده است.

قالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُها أُنْثى‏

به خدا با حسرت و اندوه عرض کرد: پروردگارا! من دختر آوردم. تصور من غلط بود و من اشتباه کرد. کلام همسر عمران، گزارش و خبر نیست، زیرا چنین خبری آن هم به خدا بی‌معنی است. بلکه بیان حسرت و اندوه درونی اوست.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ

جملۀ معترضه است، خدا بهتر می‌داند که او چه دنیا آورده است. و جای حسرتی نیست، زیرا خدا خیر بندگانش را می‌خواهد و حاکم مطلق هم اوست. بلکه خداوند متعال با حکمتش به او فرزند دختری داده است تا او تجلی‌بخش ارادۀ خداوند در تولد معجزه‌آسای عیسی مسیح باشد. بنابراین کلام نوعی دلداری به مادر مریم است.

وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏

مفسران در این‌که این ادامۀ کلام الهی است یا کلام همسر عمران است، اختلاف کرده‌اند. بیشتر آنان گفته‌اند که کلام همسر عمران است که خدایا پسر مانند دختر نیست و او را نمی‌توان آزاد کرد و خدمتگزار معبد قرار داد. اما مرحوم علامه می‌فرمایند: ادامۀ کلام خداست که بین آن پسری که او می‌خواست و این دختری که ما عنایت کرده‌ایم، فرق است. [المیزان: ۳/۱۹۸ ـ ۱۹۹] ما به جای یک پسر که پیامبر خدا باشد، دختری دادیم که هم خود آیۀ الهی است و هم پسر او. بنابراین حکمت ما برای او بهتر است. و بنظر می‌رسد که این احتمال بهتر باشد.

وَ إِنِّی سَمَّیْتُها مَرْیَمَ

این کلام همسر عمران و مادر مریم است. وی در ادامۀ سخن‌گفتن با خدا عرض می‌کنم: نام او را مریم گذاشتم که زن عابد و خدمتگزار خداست تا در نذر خود پابرجا باشم. ظاهراً باید کلام پیشین که »وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ، وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى» الهام خدا به همسر عمران باشد که دلداری اوست که نشان دهد که سخن عمران دربارۀ این‌که عیسی مسیح از نسل اوست، درست است. به این دلیل مادر بلافاصله عرض کرد: من نام او را مریم گذاشتم تا او را برای خدا آزاد کرده باشم. و در آیۀ بعد می‌بینیم که خدا مریم را از او می‌پذیرد: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ».

وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم

ادامۀ دعا در محضر خدا. «من او و فرزندش را از شر شیطان راننده شده در پناه تو قرار می‌دهم.» عمران و همسر او و قوم بنی‌اسرائیل منتظر بودند که موعود بنی‌اسرائیل یعنی عیسی مسیح متولد شود. و این را هم می‌دانستند که موعود از نسل عمران است. [روایات ما این معنی را تأیید می‌کنند: تفسیر تسنیم: ۱۴/۱۴۴ ـ ۱۴۶] حالا که فرزند دختر شد. باید او مادر این پیامبر موعود باشد. همسر عمران هم از الهام الهی دانست که این دختر دارای ویژگی خاصی است که برگزیده شده است و صاحب فرزندی می‌شود. به این دلیل عرض کرد که خدایا من او و فرزندش را در پناه تو قرار می‌دهم که شیطان راهی به او و فرزندش نداشته باشد. به تعبیر دیگر به زبان دعا تقاضای عصمت برای آن دو کرد، عصمتی که ویژۀ اولیاء الهی است. همۀ این‌ها نشان می‌دهد که او خبرداشته با این تولد اتفاقی مهم رخ داده است و خداوند حاکمیت محبانۀ خود را به منصۀ ظهور رسانده است.

درس آیه

آیۀ شریفه به ما درس می‌دهد که اگر خودتان و فرزندانتان می‌خواهید از شر شیطان آسوده شوید و شوند. باید خودتان و آنان را به خدا بسپارید. منظور از در پناه‌بودن هم واقعی است، نه صرف زبان. و لقلقۀ زبانی. (داستان مرحوم احمدی میانچی ـ پدران‌تان شما را به خدا سپرده‌اند.)

توجه داشته باشیم که نفس ما در درون ماست و از درون ما گناه را بر ما زنیت می‌بخشد و ما را به بدی فرمان می‌دهد. و شیطان هم از همۀ جهات بر ما احاطه دارد و ما را می‌بیند، در حالی که ما او را نمی‌بینیم. و وارد قلب ما می‌شود و ما را از درون وسوسه می‌کند. بنابراین گریزی از شیطان و نفس نیست، و ما همه طرف در محاصرۀ این دو دشمن خطرناک هستیم. فقط یک راه گریز و نجات وجود دارد، تأکید می‌کنم، فقط یک راه. و آن هم پناه‌بردن واقعی به خداوند متعال است. زیرا خدا از ما به ما نزدیک‌تر است: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» [ق: ۱۶] رگ گردن رگ حیات ماست و چیزی از او به ما نزدیک‌تر نیست، بلکه خود ماست. خدا از خود ما به ما نزدیک‌تر است. از طرف دیگر شیطان در درگاه الهی کلب معَلَم است. وقتی ما در پناه خدا باشیم نمی‌تواند با ما کاری داشته باشد: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطان» [حجر: ۴۵] «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُون» [نحل: ۹۹] بنابراین نفس و شیطان که در اختیار او هستند، نمی‌توانند بر ما مسلط شوند: «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکِیلاً» [نحل: ۶۵] تعبیر خدا وکیل بندگان خود است، پر از معانی لطیف است. و این درسی که قرآن کریم از زبان همسر عمران به ما می‌دهد: «وَ إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیم»

 

حجت الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

 

 

 

 

 

بهمن
12
1394

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۱۳

ِبسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیر (۲۸) قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۲۹) یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (۳۰)
فضیلت‌های فراموش شده
صلۀ رحم
یکی از اصول رفتاری اسلام که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بنیان نهادند، صلۀ رحم و پیوند عمیق با خویشاوندان و نیکی کردن به آنان و احترام گذاشتن به آنان است. این امر در رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا حد احترام و پیوستن به با برادران دینی و روابط اجتماعی هم ظهور دارد. قرآن کریم نیز دو صفت متضاد را یکی برای فاسقان و دیگری برای صاحبان خرد ذکر می‌کند. صفت فاسقان قطع آن‌چیزی است که خداوند دستور داده است آن را وصل کنند که یکی از مصادیق آن قطع رحم است. «وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ» [بقره: ۲۷] و صفت صاحبان خرد پیوند با چیزی است که خداوند فرمان داده است که آن را وصل کنند که یکی از مصادیقش پیوند رحم است. «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَل‏» [رعد: ۲۱] طبق منطق قرآن اهمیت پیوند با خویشان در ردیف عهد و پیمان با خداست و عهدشکنی هم‌ردیف پیمان‌شکنی با خدای تعالی است. [دو آیۀ مذکور و آیۀ ۲۵] و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به یاران خود فرمودند: «آیا شما را به برترین انسان‌های دنیا و آخرت از نظر اخلاق راهنمایی بکنم؟» گفتند: آری. فرمودند: «کسی است که با قطع‌کنندۀ پیوند با وی، بپیوندد.» [مفاتیح الحیات: ۲۱۰]
صلۀ رحم سیره و سنت قطعی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم پیوند با خویشاوندان را بسیار سفارش می‌کردند، هرچند برای آن مجبور شویم که راه‌های دور را بپیماییم. و آن را از دین دانستند: «به حاضر و غایب امتم و به کسانی که در پشت مردان و رحم زنان هستند (آن‌هایی که هنوز به دنیا نیامده‌اند) تا روز قیامت سفارش می‌کنم که صله رحم را به جا آورند، اگر چه راه‌شان به سوی هم‌دیگر یک سال فاصله داشته باشد؛ زیرا صله رحم از دین است.» [الکافی: ۲/۱۵۱]
آیۀ ۲۸
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیر
مفردات
تقاۀ
اصل «تقاۀ» «وَقی» به معنای حفظ‌کردن و نگهداشتن است. [لسان العرب: ۱۵/۴۰۱] گفته‌اند که به معنای دفع چیزی از چیز دیگر به غیر آن است. [مقاییس اللغۀ: ۶/۱۳۱] الوقایۀ یعنی نگهداشتن چیزی از آن‌چه موجب اذیت و ضرر می‌شود. [مفردات: ۸۸۱] اما اصل «تقاۀ» «وُقَاۀ» است و واو به تاء قلب شده است: [مجمع البحرین: ۴۵۲] مصدر است، [لسان العرب: ۱۵/۴۰۲] و به معنای نگهداری شی از چیزی است که آزاردهنده و زیان‌رساننده است. و در آیه مفعول مطلق است و «تاء» در «تقاۀ» برای وحدت است. [تسنیم: ۱۳/۶۲۶ ـ ۶۲۷] یعنی تقیه حکم ثانویه است که گاهی پیش می‌آید و حکم اولیه همان است که در آیه آمده است.
یحذرکم
اصل آن «الحذَر» است به معنای دوری‌کردن از امر هراس‌آور است. [مفردات: ۲۲۳] و منشاء دوری‌کردن، ترس از آن امر است. [التحقیق: ۲/۱۸۲]
المصیر
مصیر به معنای دگرگونی از حالی به حال دیگر و شدن است. [مفردات: ۴۹۹] اصل آن «صیر» به معنای بازگشت‌گاه [مآلال] و نتیجه و مرجع است. [مقاییس اللغۀ: ۳/۳۲۵]
ترجمه
مومنان نباید کافران را به جای مومنان ولی خود بگیرند. و هرکس چنین کند، بهره‌ای از خدا ندارد. مگر آن‌که لازم باشد که خود را از زیان و آزار آنان نگهدارد. خدا شما را از خودش بیم می‌دهد و بازگشت شما به سوی خداست.
تفسیر
پس از این‌که حقیقت را بروشنی برای ما روشن فرمود که قدرت حقیقی منحصراً در اختیار خداست و خیر ما نیز به دست اوست و اوست که قدرت و عزت می‌بخشد و حکومت و قدرت و عزت را می‌گیرد و روزی هم در اختیار اوست، مسلمانان را برحذر می‌کند که با کافران پیوند ولایی برقرار کنند. منظور از کافران ـ چنان‌چه بارها عرض شده است، اهل کتاب و مشرکان هستند. ـ مومنان باید رابطۀ ولایی را تنها با مومنان برقرار کنند و حق ندارند که مومنان را رها کنند و دل به کفار ببندند. و باید از خدا بترسند.
یکی از مسائل مهمی که در این آبه مطرح می‌شود، تقیه است که در حقیقت نوعی تاکتیک است، برای این‌که از شر کافران رهایی یابند.
لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ
رابطۀ ولایی مومنان تنها با مومنان است: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعض» [توبه: ۷۱] زیرا حقیقت این ولایت به ولایت خدا برمی‌گردد: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» [بقره: ۲۵۷]. اما رابطۀ مومنان با کافران؛ رابطۀ دوری و جدایی است: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیاء» [ممتحنۀ: ۱] زیرا کفر دشمنی با خدا و طبعاً با اهل ایمان است. بنابراین مومنان حق ندارد که به عوض مومنان، کافران را اولیاء خود بگیرند.
اما منظور از اولیاء که جمع ولی است، معنایی جامع است که رابطۀ سلطه و یاور و دوست را دربرمی‌گیرد. یعنی مومنان حق ندارند که تدبیر امور خود را به کافران بسپارند، و تحت حکومت آنان باشند. چنان‌چه حق ندارند که به جای مومنان از آنان یاری بخواهند. و حق هم ندارند رابطۀ دوستی و دل‌دادگی با آنان برقرار کنند.
از بیان آیه فهمیده می‌شود که رابطۀ ولایی تنها بین مومنان برقرار است. و مومنان حق ندارند که زمام امور جامعۀ خود اعم از امور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را به کافران بسپارد. و به جای این‌که با مومنان ارتباط داشته باشد، از آنان ببرند و با کافران رابطه برقرار کند. مطلب مذکور جز اصول مسلم قرآن و اسلام است و آیات فراوانی به این مضمون وجود دارد.
مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ
«مِن» در این بخش آیه به معنای ابتدای غایت ولایت است. «دُون» مانند این است که ظرف و به معنای «نزد» است که همراه با فرومایگی و قصور است. و می‌تواند معنای «غیر» هم داشته باشد. بنابراین معنای آیه این است که ابتدای ولایت را جایی غیر از مومنان قرار ندهید، و به جای مومنان به سراغ کفرپیشگان نروید که آنان جایگاه‌شان نسبت به مومنان پست و فرومایگی است و مومنان دارای عزت و شرفند. [المیزان: ۳/۱۷۵ ـ ۱۷۶؛ تسنیم: ۱۳/۶۲۶] بنابراین جملۀ «من دون المومنین» مقایسه‌ای بین مومنان و کافران کرده است و فرموده است که رابطۀ مومنان نباید همراه با پستی و فرومایگی آنان باشد که این امر در ارتباط ولایی با کفار رخ می‌دهد. بلکه لازم است که ارتباط و تدبیر و دوستی و یاوری همراه با عزت باشد که تنها در رابطۀ ولایی بین مومنان برقرار می‌شود. پس «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» جمله قبل خود یعنی «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ» را تفسیر مى‏کند. [المیزان: ۳/۱۷۵]
وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ
پس از نهی شدیدی که بخش اول آیه داشت، بیان می‌فرماید که کسانی که رابطۀ ولایی با کفار برقرار می‌کنند، هیچ ارتباطی با خدا ندارد. زیرا خودشان رابطۀ ولایی خود با خدا را قطع کرده‌اند. بنابراین آنان شامل «وَ أَنَّ الْکافِرِینَ لا مَوْلى‏ لَهُم» [محمد: ۱۱] می‌شوند. زیرا کفر و و لایت کافر سنخیتی با خدا و ولایت خدا ندارد.
اصلی مهم
توجه به این نکته ضروری است که ما در اجتماع خود با کسانی رابطۀ ولایی برقرار می‌کنیم که به واسطۀ این رابطۀ دوستی و محبت و قدرت؛ عزت پیدا کنیم. اما عزت را فقط خدا می‌دهد و از دست دیگران کاری برنمی‌آید: «الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ.أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً» [نساء: ۱۳۹] در آیات پیشین هم دیدیم که فرمود: «تعز من تشاء» و خداوند متعال عزت را مومنان داده است: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقِینَ لا یَعْلَمُون» [منافقون: ۸]
إلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً
مگر این‌که از آنان بترسید و مجبور به تقیه شوید. در این صورت برای فریب آنان اجازه دارید که به حد ضرورت اظهار ولایت بکنید. اما توجه داریم که این ولایت؛ ولایت حقیقی نیست، بلکه صوری است. یعنی به زبان امروز نوعی تاکتیک است، یعنی کاری اجرایی در جهت اهداف و راهبردهای اصلی اسلام که آن حفظ و اشاعه و رشد اسلام. به تعبیر دیگر حکم ثانویه است که در مواقعی که خطر زیاد شود، مورد بهره قرار می‌گیرد. اما حکم اولیه و راهبرد اسلام همان است که در صدر آیه آمد.
جواز تقیه
آیه صراحت دارد در جواز تقیه. و این امری است که هم کتاب و سنت و هم عقل بر آن تأکید دارند. زیرا حفظ دین بر همگان واجب است. و به این منظور گاهی لازم است که به حسب ظاهر بر طبق دل‌خواه دشمنان عمل کنیم. چنان‌چه در آیۀ ۱۰۶ سورۀ مبارکۀ نحل فرمود: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ، إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» که دربارۀ عمار است برای فرار از شکنجه و کشته‌شدن ـ پس از شهادت پدر و مادرش ـ به ظاهر اظهار کفر کرد. و خداوند کار او را تأیید کرده است. زیرا قلب عمار در آن حال سرشار از ایمان بود. [تسنیم: ۱۳/۶۴۹]
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ
در انتها مومنان را تهدید می‌کند که خداوند شما را از خودش برحذر می‌کند، تا نسبت به دستورات او نافرمانی نکنید و به جای مومنان، ولایت کافران را اتخاذ نکنید. و این نهایت تهدید است. زیرا از خود ترساند، نه از عذاب و امثال آن. انسانی که می‌داند که خدا او را در هر حال می‌بیند و به او عالم است، به نهان و آشکار او: «أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى» [علق: ۱۴] «آیا ندانسته خدا می‌بیند.» و می‌داند که خداوند در کمین اوست که اگر خطاء کند، عذاب خود را بر سر او آوار کند: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» [فجر: ۱۴] از خدا می‌ترسد و از خشم او دوری می‌کند. بنابراین تهدید جدی است. «إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً» [عبس: ۱۰]
سه نکتۀ دیگر هم می‌توانیم اضافه کنیم:
۱٫ ولایت‌پذیری کافران به جای مومنان آن‌چنان کار ناپسندی است که کسی که چنین می‌کند، باید از خود خدا بترسد. زیرا او با این کار خود را از ولایت خدا خارج کرده و بر دین خدا طغیان کرده است.
۲٫ تهدید مذکور نشان می‌دهد که خطر مسلمانانی که با کافران رابطۀ ولایی برقرار کرده‌اند، برای دین بیش از هرکسی است. زیرا از درون به جامعۀ دینی نفوذ می‌کنند و آن را از درون نابود می‌کنند. و این طغیان علیه دین خداست: «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ وَ لا تَطْغَوْا» [هود: ۱۱۲] «پس، همان‌گونه که دستور یافته‏اى ایستادگى کن، و هر که با تو توبه کرده نیز چنین کند، و طغیان مکنید» و دوستی با کفار یکی از مصادیق طغیان است. و نتیجه‌ای جز سخط و انتقام خدا را ندارد.
۳٫ تهدید خدا واقعی است و نتیجۀ آن تازیانه‌های عذاب بر مسلمانانی است که بی‌راهه می‌روند: «فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ» [فجر: ۱۳] و این عذاب هم دنیای آنان را ویران می‌کند و هم آخرت آنان را.
وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیر
در انتهای دلیل این ترس و تهدید را بیان می‌فرماید. بازگشت همگان به خداست. یعنی همۀ موجودات حرکتی تحولی به سوی خدا دارند و انسان‌ها هم چنین هستند. بنابراین لازم است که مراقب خود باشیم و خدا را نافرمانی نکنیم. بازگشت به خدا حتمی و ما در آن اختیاری نداریم. اما می‌توانیم مسیر را انتخاب کنیم، یا مسیر تحولی «وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد» [بقره: ۲۰۷] را انتخاب کنیم و به شدت مهربانی و رحمت خدا می‌رویم یا مسیر تحولی «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقاب» [بقره: ۱۹۶] «وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذاب» [بقره: ۱۶۵] را انتخاب می‌کنیم و به شدت عقاب و شدت عذاب خدا تحول پیدا می‌کنیم. خلاصه این‌که ما همواره در مسیرِ شدن به سوی خدا هستیم، اما این مسیرِ شدن دو حالت دارد که در اختیار ماست که باید یکی انتخاب کنیم، اما نتیجه دست ما نیست، هرچه انتخاب کردیم، نتیجه را رقم می‌زند. خداوند طبق آیۀ ۹۸ سورۀ مبارکۀ مائده «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیم» است و ما باید مسیر و راه شدن خود را انتخاب کنیم. به سوی لقاء الله و قرب الهی متحول می‌شویم یا به سوی عذاب و نقمت خدا؟
آیۀ ۲۹
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ
مفردات
تخفوا
«الخُفیۀ» ضد آشکار و به معنای پنهان است. [کتاب العین: ۴/۳۱۳] و معنایی اعم از کتمان دارد. [فروق اللغۀ: ۱/۲۸۱]
صدورکم
صدر اعلی و برجسته و جلوی هرچیزی را گویند. چنان‌چه قسمت بالای کانال آب را صدر آن گوید. [کتاب العین: ۷/۹۴] سینۀ انسان را هم صدر او گویند که دربرگیرندۀ قسمت سرآمد و برجستۀ اوست. [همان] جمع آن صدور است. صدر صندوق قلب است. صدر و قلب اعم از مادی و معنوی است و در قرآن معنای معنوی آن منظور است. [تسنیم: ۱۳/۶۷۳] صدر لطیفۀ الهی و امر مجردی است که خداوند در انسان نهاده است و دارای شئون مختلف است. یعنی حقیقت انسانی که هستۀ مرکزی هویت انسان است. [همان: ۶۷۴ ـ ۶۷۵]
تبدوا
اصل آن «بدو» به معنای «ظاهر و آشکار شد» است. [کتاب العین: ۸/۸۳] گفته‌اند که منظور از «بَدَا الشی» ظهور و آشکاری بیّن و کامل است. [مفردات: ۱۱۳] برخی هم گفته‌اند که تفاوت «بدا» و «ظهر» در آن است که اولی ظهور غیراختیاری است و دومی معنای عام است. [الفروق اللغۀ: ۱/۲۸۱]
ترجمه
بگو اگر آنچه در سینه‌های‌تان است، نهان دارید یا آشکار کنید، خدا آن را مى‏داند و به آنچه در آسمان‏ها و به زمین است، علم دارد. خدا بر همه چیز و کاری تواناست.
تفسیر
زبان آیۀ زبان هشدار است که هرچه نهان در دل‌ها و سینه‌های شما باشد، آن‌ها را نهادن دارید یا آشکار کنید، خدا می‌داند. و از آن بالاتر خداوند به هرچه در آسمان‌ها و هرچه در زمین است، علم دارد. و هیچ‌چیز از خدا پنهان نیست. و خداوند بر هر کاری تواناست. پس نه چیزی از خدا پنهان است، در آسمان‌ها و زمین و در سینه‌های شما؛ و نه چیزی و کاری از توان خدا خارج است. این یعنی جمع علم مطلق و قدرت مطلق در خداوند متعال. بنابراین‌ باید مراقب بود که خداوند مراقب ماست، و ما و راه گریزی از خدا نداریم. پس آیۀ شریفه تفصیلی است بر اجمالی که در انتهای آیۀ پیشین آمد که «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیر»
قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یَعْلَمْهُ اللَّهُ
خطاب به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، که پیامبر ما به کسانی که می‌خواهند با کافران رابطۀ ولایی برقرار کنند، هشدار خداوند سبحان را ابلاغ کن که در هرحالی که باشند، بدانند که در منظر خداوند هستند. به این دلیل فرمود که پنهان و پیدای شما برای خداوند آشکار است. ابتدا از رازهای پنهانی آنان پرده برداشت، تا نشان دهد که آنان اهل نقشه و خدعه هستند و رابطۀ‌شان با کافران، ابتداء پنهانی است و در مرحلۀ بعد آشکار می‌شود. اما غافلند از این‌که هیچ چیز از خدا پنهان نیست. و جلسات مخفیانه و نیت‌ها آنان هم نزد خداست: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى‏ ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى‏ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیم» [مجادله: ۷]
وَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ
بعد بیان حقیقت علم خدا را بیشتر توضیح می‌دهد که نه تنها پنهان و پیدای نیت‌ها و اعمال شما را خدا می‌داند و از جلسات مخفی و برنامه‌های آشکار شما آگاه است. بلکه هیچ چیزی و موجودی در آسمان‌ها با همۀ پهناوری‌اش و هیچ موجودی در زمین با همۀ گستردگیش نیست مگر این‌که در حیطۀ علم خداست.
وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ
تأکید می‌فرماید که تنها احاطه و تسلط خدای سبحان به موجودات عالم، علمی نیست. بلکه قدرت مطلق خدا هم بر همۀ موجودات گسترده است و شما انسان‌ها که می‌خواهید با دستورات خدا مخالفت کنید و رابطۀ ولایی خود با مومنان را قطع کنید و با کافران برقرار کنید، نیز در حیطۀ قدرت خدا هستند. بنابراین جا دارد که از خدا برحذر باشید و بهراسید که سرنوشت تلخی در انتظار شماست.
دقت شود که خداوند متعال سریع الحساب است، و صدر این آیه علم مطلق خداوند را بیان فرمود و ذیل آن قدرت مطلق خداوند را تا نشان دهد که خداوند که مالک همۀ امور و فرمانروایی‌هاست، مالک روز قیامت هم است که روز بروز حقیقت فرمانروایی مطلق خداست: «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار» [غافر: ۱۶] و در این مالکیت علم و قدرت خداوند محوریت دارند.
آیۀ ۳۰
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد
مفردات
تجد
اصل «تجد» وجدان به معنای یافتن است. گفته‌اند: ادراک چیزی در حالت پیدایش آن است. و معنای نزدیک به یافتن دارد. [التحقیق: ۱۳/۳۳]
محضراً
احضارکردن است. یعنی موجودی که غایب است، حاضر و آماده می‌کنند. [التحقیق: ۲/۲۴۰]
روف
الرَّأْفَهُ به معنای رحمت و مهربانی است. [کتاب العین: ۸/۲۸۲] اما رساتر از رحمت است. [الفروق فی اللغۀ: ۱۹۰] زیرا نوعی نرمی و دلسوزی در آن است. [مقاییس اللغۀ: ۲/۴۷۱] بنابراین در معنای آن نرمی و لطف و رحمت خالص و شدید خوابیده است که حاضر نیست که به دیگری درد و ناراحتی برسد، هرچند مصلحت او در آن باشد. اما رحمت مطلق مهربانی و نرمی است و در آن صلاح و خیر دیگری لحاظ می‌شود، حتی اگر همراه درد و ناراحتی باشد. [التحقیق: ۴/۶]
ترجمه
ای پیامبر ما؛ یاد کن روزی را هرکس هر کار نیکی که انجام داده است، حاضر می‌بیند، و هم‌چنین است هرکار بدی که کرده باشد. و آرزو می‌کند بین او و کاردا ناشایستش فاصله‌ای دراز و طولانی باشد. و خدا شما را از خود بیم می‌دهد که او بر بندگان خود بسیار مهربان است.
تفسیر
بنظر می‌رسد که آیۀ شریفه توضیح بیشتر دربارۀ شدن و تحول انسان به سوی خدا که در آیۀ ۲۶ آمد که «الی الله المصیر» روزی که انسان‌ها به سوی خدا تحول پیدا می‌کنند و حاضر می‌شوند، روزی است که هرچه انجام داده‌اند، خود عمل را حاضر می‌بیند، خوب و خیر باشد یا بد. و در آن روز آرزو می‌کنند که بین آنان و کردار ناشایست‌شان فاصلۀ زمانی طولانی بیفتد. آرزوی که برآورده نمی‌شود. مجدداً خداوند تکرار می‌کند که شما را از خودش می‌ترساند. بدانید که به چنین محضری وارد می‌شوید. آیه با بیان ملاطفت و مهربانی شدید خداوند نسبت به بندگان خود پایان می‌یابد تا ضمنی که نوید به مومنان است، هشداری باشد برای کسانی دستورات خدا را نافرمانی می‌کنند، خدایی که چنین به شما مهربان و پرمحبت است، شما را از خود بیم می‌دهد. بنابراین آیۀ شریفه ادامۀ آیۀ پیشین و تکمیل مفاد آن است.
یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً
باز خطاب به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که پیامبر ما بیادآور روزی را که عمل همۀ شما انسان‌ها حاضر می‌شود: «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ‏ءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» [غافر: ۱۶] «روزى که تمام اعمال (نیک و بد) مردم آشکار شود و هیچ چیزى بر خدا مخفى نیست، آن روز فرمانروایى کل عالم با کیست؟ با خدایى که واحد قهار است.» قیامت روزی است که هم انسان حاضر می‌شود: «وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُون» [یس: ۳۲]؛ و عمل خیر و کردار بد انسان حاضر می‌شود و انسان‌ها کردار خوب و بد خود را حاضر می‌یابند.
بنابراین در آیه می‌فرماید که هر نفسی آن‌چه عمل کرده است، حاضر می‌شود. پس نفس عامل و عمل‌کننده است و در گرو عمل خود است: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَه» [مدثر: ۳۸] بنابراین قیامت روز است که انسان با عمل خود محشور می‌شود. و این نشان می‌دهد که عمل است که انسان را می‌سازد. و انسان در دنیا با کردار خود، خود را می‌سازد و در قیامت آن‌چه را ساخته است، حاضر و آماده می‌یابد. بنابراین هیچ‌گاه عمل انسان از او غایب نمی‌شود. اگرچه در دنیا از آن غافل باشد و آن فراموش کند، اما این عمل نزد خداوند حاضر و آماده است. «وَ رَبُّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ» [سبأ: ۲۱] و خداوند آن را در قیامت احضار ـ یعنی آماده ـ می‌‌کند و به انسان تحویل می‌دهد و هیچ‌کس گریزی از آن ندارد.
وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً
«و» عطف به «ما عملت من خیر محضرا» است. یعنی هرکس هرچه انجام داده است، از کار خیر و نیک و از کارهای بد و ناشایست؛ همه را در روز قیامت می‌یابد. اما آن روز از عمل ناپسند خود که در این دنیا با تلاش و کوشش فراوان به دنبال تحقق آن بود، طرفی نمی‌بندد و آرزو می‌کند که ای کاش بین او و عملش فاصلۀ زمانی بسیار باشد که به هیچ‌وجه به هم نرسند. اما این آرزویی باطل است. از این تعبیر مشخص می‌شود که مومنان از یافتن عمل خیر خود خوشنود می‌شوند.
وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ
باز بر تهدید و تحذیری که در آیۀ ۲۸ فرمود، تأکید می‌کند که ای انسان تو را از خدا گریزی نیست. و تو نه از علم خدا و نه از قدرت خدا خارج نیستی. و خدا در دنیا و آخرت در کمین توست. و بالاخره می‌یابی که چه برسر خودت آورده‌اید.
هشداری شدید
آن‌قدر مسألۀ ارتباط ولایی بین مومنان و کافران برای کیان نظام و جامعۀ اسلامی خطرناک است و نظام و جامعۀ اسلامی را از درون می‌پوساند که ابتدا و انتهای بحث را با تحذیر مقید فرمود تا شدت و نهایت تهدید را نشان دهد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد
رأفت خداوند بر همۀ بندگان خود عام است. و این مهربانی به حدی است که خداوند دوست ندارد، کوچک‌ترین سختی و ناراحتی به انسان برسد. اما باید انسان‌ها با کردار خود آن را جلب کنند. و اگر مومنان دستورات خداوند سبحان را مراعات و عمل کنند، رأفت و مهربانی خدا را می‌چشند. اما کسانی که در نهان و آشکار با دشمنان خدا و کافران رابطۀ ولایی برقرار می‌کنند، از رأفت خدا طرفی نمی‌بنند. اما خدای سبحان که به بندگان خود بشدت مهربان و نرم است، آنان را از خود بر حذر می‌دارد تا آنان را پیش از هر توطئه و اقدامی هشدار دهد که مراقب باشند که خداوند در کمین است. اگر خلاف فرمان الهی حرکت کنند، در دنیا و آخرت در محاصرۀ علم و قدرت خدا هستند. و این هشدار و تهدیدی جدی است که شما در معرض تنبیه خدایی هستید که به بندگان خود بسیار مهربان است. بنابراین از خدا برحذر باشید و نافرمانی خدا را نکنید، و عذاب خدا را بر خود لازم نکنید. زیرا اعمال و کردار ناپسند شما به خودتان برمی‌گردد. بنابراین حقیقت تحذیر الهی به خود ما برمی‌گردد که ما به دلیل نافرمانی‌هایمان است که رأفت الهی را از خود دور می‌زنیم و به منطقۀ بیم می‌رسیم.
تجسم اعمال
آیۀ تصریح دارد که انسان خود عمل و کردار خود را از کردار خوب و از کردار بد می‌یابد و این به اصطلاح علماء حکایت از تجسم اعمال دارد. زیرا نمی‌فرماید که نتیجۀ عمل را می‌چشید. بلکه می‌فرماید آنچه عمل کرده‌اید از خوب و بد را آماده و حاضر می‌یابید. بنابراین هرچه در قیامت به ما می‌رسد، کردۀ خود ماست، در دنیا. و چیزی از بیرون بر ما داده نمی‌شود. اگر بهشت و نعمت‌های جاودان الهی می‌خواهیم باید خودمان در دنیا با تلاش و کوشش خود فراهم کنیم: «وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» [نجم: ۳۹] و تنها در قیامت ما آن‌چه را در دنیا با سعی و کوشش خود فراهم کرده‌ایم، به ما یادآور می‌شود: «یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى» [نازعات: ۳۵] انسان کوشش و ماحصل کار خود را در ظرف قیامت به یاد می‌آورد.
روایات
موعظۀ امام سجاد علیه السلام در مسجد النبی  صلی الله علیه و آله وسلم
سعید بن مُسیّب می‌گوید: امام سجاد علیه السلام در هر جمعه در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم را پند می‌دادند که در دنیا زاهد باشند و به اعمال اخروی گرایش داشته باشند. بعد کلام امام علیه السلام را نقل می‌کند. ما بخشی از این کلام نورانی را از الکافی ج: ۸ ص: ۷۲ و ۷۳ نقل می‌کنیم.
«أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ‏ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ‏ إِلَیْهِ‏ تُرْجَعُونَ‏. فَ «تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ‏ ما عَمِلَتْ‏» فِی هَذِهِ الدُّنْیَا «مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً» «وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ»‏ وَیْحَکَ یَا ابْنَ آدَمَ الْغَافِلَ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْه‏»
وای بر فرزندان آدم که غافلند، اما مورد غفلت نیستند. ملاحظه فرمایید که چقدر هشدار جدی است! امام علیه السلام از غفلت ما از مرگ، از قبر و سوال منکر و نکیر و از قیامت و پاداش و بهشت و کیفر و دوزخ سخن می‌گویند. و همگی این امور برآمده از عمل ما در دنیاست. بعد می‌فرمایند:
«فَمَنْ کَانَ مِنَ‏ الْمُؤْمِنِینَ عَمِلَ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا مِثْقَالَ ذَرَّهٍ مِنْ خَیْرٍ وَجَدَهُ وَ مَنْ کَانَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ عَمِلَ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا مِثْقَالَ ذَرَّهٍ مِنْ شَرٍّ وَجَدَهُ»
این بخش تفسیر آیۀ شریفه است. و ادامه می‌دهند: «فَاحْذَرُوا أَیُّهَا النَّاسُ مِنَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعَاصِی مَا قَدْ نَهَاکُمُ اللَّهُ عَنْهَا وَ حَذَّرَکُمُوهَا فِی کِتَابِهِ الصَّادِقِ وَ الْبَیَانِ النَّاطِقِ وَ لَا تَأْمَنُوا مَکْرَ اللَّهِ وَ تَحْذِیرَهُ وَ تَهْدِیدَهُ عِنْدَ مَا یَدْعُوکُمُ الشَّیْطَانُ اللَّعِینُ إِلَیْهِ مِنْ عَاجِلِ الشَّهَوَاتِ وَ اللَّذَّاتِ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا»
روایت ادامه دارد و ما به مقدار بحث تفسیری خودمان ذکر کردیم. ملاحظه می‌فرمایید که عمل ما ازبین نمی‌رود، و در قیامت همراه ماست. در حقیقت در دنیا هم همراه ماست، اما ما غافل هستیم. اما خداوند غافل نیست: «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون» [بقره: ۷۴] و روز قیامت ما را با عمل‌مان حاضر می‌کند. و ما همۀ اعمال خود را بعینه می‌بینیم. اما اگر عمل ما ناشایست باشد، نتیجۀ آن جز پشیمانی نیست که سودی هم ندارد. امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «أَعَاذَنَا اللَّهُ‏ مِنَ‏ النَّارِ وَ مِنْ عَمَلٍ یُقَرِّبُ مِنَ النَّار» [الکافی: ۴/۱۴۷] پس ما یک راه بیشتر نداریم، در دنیا مراقب خود باشیم و از آن‌چه خداوند نهی فرموده خود را برحذر کنیم و تهدید خداوند متعال را به گوش جان بشنویم و وسوسه‌های شیطان لعین ما را فریب ندهد.
تذکر امیرالمومنین علیه السلام
امیرالمومنین علیه السلام در نامه‌ای به کارگزاران مالیاتی خود می‌فرمایند:
«أَلَا وَ إِنَّ أَسْعَدَ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا مَنْ عَدَلَ عَمَّا یَعْرِفُ ضَرَّهُ وَ إِنَّ أَشْقَاهُمْ مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَاعْتَبِرُوا وَ اعْلَمُوا أَنَّ لَکُمْ مَا قَدَّمْتُمْ مِنْ خَیْرٍ وَ مَا سِوَى ذَلِکَ؛ وَدِدْتُمْ لَوْ أَنَّ بَیْنَکُمْ‏ وَ بَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً «وَ یُحَذِّرُکُمُ‏ اللَّهُ‏ نَفْسَهُ‏ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ‏ وَ رَحِیمٌ‏ بِالْعِباد» [وقعۀ صفین: ۱۰۸]
کلام امام علیه السلم هشدار به ماست که قیامت ظرف ظهور حقیقت کردار ماست، از نیک و بد؛ و قیامت که برپاشود، آرزو می‌کنیم که بین ما و کردار ناشایستۀ ما فاصله‌ای دور باشد. اما چه فایده که این آرزو برآورده نمی‌شود.
هم‌چنین امام علیه السلام در نامه‌ای خطاب به جناب محمد بن ابی‌بکر رضی الله عنه و مردم مصر می‌فرمایند:
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ الْعَمَلِ بِمَا أَنْتُمْ عَنْهُ مَسْئُولُونَ؛ فَأَنْتُمْ بِهِ رَهْنٌ وَ أَنْتُمْ إِلَیْهِ صَائِرُونَ. فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ» وَ قَالَ‏: «وَ یُحَذِّرُکُمُ‏ اللَّهُ‏ نَفْسَهُ‏ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» [الغارات: ۱/۱۴۶]
انسان از کردار خود مورد بازخواست و سوال قرار می‌گیرد. و در گروی کردار خود است و به سوی کردار خود تحول پیدا می‌کند و باز می‌گردد. و بازگشت و تحول ما به سوی خدا با عمل و کردارمان است. و تنها راهی که ما را نجات می‌دهد، تقوا و عمل صالح است. و این پیام آیۀ شریفه به همۀ ماست.

 

حجت الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031