15
1395
جمع بین دنیا و آخرت را نشاید!
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین نحمدوه و نستعینه و نستغفروه و نتوب الیه و نتوکل علیه و صلی الله علی سیدنا و مولانا؛ حبیب قلوبنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین سیما بقیۀ الله فی العالمین روحی له الفداء؛ بهم اتوالی و من اعدائهم اتبریء الی الله
قال الله الحکیم فی محکم کتابه
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُون [حشر: ۱۸]
دنیا مزرعۀ آخرت
بحث این مجلس شریف را پیرامون یکی از مشکلاتی قرار میدهم که معمولاً ما، جامعۀ مومنین و متدین گرفتار آن هستیم و آن جمع بین دنیا و آخرت است، امری که به هیچوجه امکان ندارد و شدنی نیست. یعنی جمع بین دنیا و آخرت محال است.
دنیا برای ما مزرعه است، و همۀ ما زارعی هستیم که زراعت و کشاورزی خود را داریم، و هرچه در دنیا بکاریم، در قیامت همان را درو میکنیم. مرگ و برزخ و حشر ما با عمل خودمان است. اگر آنچه کاشتیم، ایمان و عمل صالح بود، ملکاتِ فضائل اخلاقی بود، مرگ و برزخ و حشر ما هم روح و ریحان خواهد بود، اما اگر خدای ناکرده عمل ناروا و رذائل اخلاقی بود، مرگ و برزخ و قیامت سختی خواهیم داشت. بنابراین «ما باید در اعتقادات و اعمال، چه عمل شخصیمان یا عمل نوعی و اجتماعیمان و در عبادتمان، از تحصیل رضایت خدا، لحظهای غافل نشویم و مسامحه نکنیم که اگر مسامحه بکنیم، در همان آن، خاسر و زیانکار شدهایم!» [مرحوم آیت الله العظمی بهجت؛ فیضی از ورای سکوت: ۵٣]
غفلت انسان
اما در میان موجودات عالَم تنها ما انسانها هستیم که غافل هستیم. دوروییها، نفاقها، پردهدریها، خلافکاریها، انحرافات، و خلاصه بدیها فقط از ما انسانها سر میزند، تنها ما انسانها هستیم که از صراط مستقیم که راه خداست، فاصله میگیریم، این در حالی است که ما نیازمند سعادت ابدی هستیم و سعادت ابدی هم بدون ایمان و عمل صالح امکان ندارد. ملاحظه بفرمایید که قرآن چه میفرماید، چگونه ما را راهنمایی میکند و چه دستورالعمل و سفارشی به ما میکند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» خطاب به من و شماست، ای مومنان! ای کسانی که ایمان آوردید! «اتَّقُوا اللَّهَ» تقوای خدا داشته باشید، مراقب جانتان باشید تا مخالفت با خدا نکنید و خدا و دستورات او را کاملاً رعایت کنید، «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» هرکس ببیند که برای فردای خودش چه فراهم میکند، چه کاشته است، در این مزرعۀ جانتان چه کاشتهاید تا فردا آن را درو کنید؟ غلفت نکنید! «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» حواستان را جمع کنید، تقوا داشته باشید، دنیا خانۀ عمل و کار و جهاد است، خانۀ تفریح و خوشگذرانی و سورچرانی و غفلت نیست. «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُون» خداوند بالای سر شماست و از هرچه میکنید، با خبر است.
تمام فتنهها، تمام آتشها، تمام عذابها، تمام بدبختیها، به این دلیل است که یادمان میرود که ما کیستیم و به کجا میرویم، و بعد چون مسلمان هستیم، میخواهیم بین دنیا و آخرت را جمع کنیم، هم دنیا را داشته باشیم و هم آخرت را. این چه غفلت بزرگی است که ما گرفتار آن شدهایم؟
ببینید که قرآن چگونه به ما تذکر میدهد، حیوانات اهلی مثل گاو و گوسفند و شتر را ملاحظه فرمایید که کارشان چریدن است، از آنان نمیتوانیم توقع عقل و ایمان داشته باشیم، قران دربارۀ انسانهایی که دنیاطلب هستند، میفرماید: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُون» [حجر: ۳] بگذارید این حیوانات بچرند، و هی بچرند، وقتی پردهها برافتد، میفهمند که «درد بیدردی علاجش آتش است.» او انسانی است که صورت حیوان پیدا کرده است، و این خیلی درد است، حقیقت او مسخ شده و حالا شده حیوان! چقدر سخت و دردناک است. بنابراین ما باید مراقب باشیم و تا وقت داریم، خودمان را از آلودگیهای دنیا پاک کنیم.
دنیا و اخرت دو هووی ناسازگار
امیرالمومنین علیه السلام که امام حقیقی ما هستند و ما باید به ایشان اقتداء کنیم، لباسی کهنه و پینهزده بر تن داشتند، به ایشان عرض کردند، چرا چنین جامهای بر تن دارید؟ [نهج البلاغۀ: ۴۸۶] فرمودند: «َخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ» اولا با این جامه قلب خاشعه میشود، «وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ» ثانیاً نفس به واسطۀ این جامه خوار میشود، نفس که خوار شد و قلب که خاشع شد، انسان سرکشی نمیکند، طغیان نمیکند، بلکه دربرابر خدا رام و خاضع است. ثالثا «وَ یَقْتَدِی بِهِ الْمُؤْمِنُونَ» میخواهم مومنان ـ یعنی من و شما ـ به من اقتداء کنند. الگوی ما امیرالمومنین علیه السلام است، خودمان را در لباسهای فاخر بپیچیم، خانههای آنچنانی، غذاهای لذیذ، اینها در زندگی امیرالمومنین علیه السلام نیست. بنده توفیق شد، از نزدیک رفتم زیارت مقام عظمای ولایت، ناخودآگاه توجهام به عبا و قبا و عمامۀ ایشان افتاد و رفتم در بهر جامۀ ایشان. حقیقتاً اگر این لباسها را به سمساری بدهیم، ـ اگر صاحب آن را نشناسد ـ محال است، بردارد. به طلبۀ فقیر بدهیم، ناراحت میشود و توهین به خودش تلقی میکند. همۀ این لباسها کهنه و مندرس! من از خودم خجالت کشیدم. بعد امام علیه السلام کلامی جامع میفرمایند که من و شما باید به گوش بگیریم و در جان خودمان بنشانیم «إِنَّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ» دنیا و آخرت دو دشمن هم هستند که در دو جبهۀ متفاوت قرار دارند. «وَ سَبِیلَانِ مُخْتَلِفَانِ» و دو راهی هستند که از هم جدا هستند و مخالف هم هستند. «فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْیَا وَ تَوَلَّاهَا أَبْغَضَ الْآخِرَهَ وَ عَادَاهَا» هرکس دنیا را دوست داشته باشد و مهر دنیا را در دل بپروراند، آخرت ناپسند او باشد و دشمن آن است. «وَ هُمَا بِمَنْزِلَهِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ» و آن دو به منزلۀ مشرق و مغرب هستند، «وَ مَاشٍ بَیْنَهُمَا کُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِدٍ بَعُدَ مِنَ الْآخَرِ» هرکس میان این دو حرکت کند، و به یکی نزدیک شود، از دیگری دور میشود، به دنیا نزدیک شدیم، از آخرت دور میشویم و به آخرت نزدیک شدیم، از دنیا دور میشویم و گریزی از آن نیست. «وَ هُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ» دنیا و آخرت دو هووی ناسازگار هستند. اصلاً با هم سازش ندارند و قابل جمع نیستند.
از حضرت عیسی علیه السلام هم نقل است که «الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهُ ضَرَّتَانِ فَبِقَدْرِ مَا تَرْضَى إِحْدَاهُمَا تَسْخَطُ الْأُخْرَى» [مجموعۀ ورام: ۱/۱۳۸] دنیاو آخرت دو هووی ناسازگار هستند که با هم جمع نمیشوند، به هر اندازه که یکی را از خود خشنود کردی، دیگری را به همان اندازه از خود ناخشنود و ناراحت کردهای.» حالا ما چه بکنیم؟ ببینید که قرآن چگونه دنیا و آخرت را در کنار هم توصیف میفرماید و تکلیف ما را روشن میکند. آیۀ ۷۷ سورۀ مبارکۀ نساء میفرماید: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» پیامبر ما به مردم بگو، به مخاطبان قران، مومنین بگو بهرۀ دنیا اندک است «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى» و آخرت برای کسی که تقوا داشته باشد، خوب است، دنبال خوبی و سعادت هستید، راهش آخرت است: «وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِیلاً» و خدا از کسی کم نمیگذارد و به کسی ستم نمیکند. بلافاصله در آیۀ بعد میفرماید: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَه» «هرجا باشید، مرگ شما را دربرمیگیرد، حتی اگر در کاخها و برجهای استوار باشد.» دنیا هیچ ارزشی ندارد که برای آن آخرتمان را خراب کنیم. این درس قرآن به ماست.
حالت مومن در دنیا
حالا ما چه بکنیم؟ در دنیا چگونه باشیم؟ این سوال را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: «وَ قِیلَ لِلنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم کَیْفَ یَکُونُ الرَّجُلُ فِی الدُّنْیَا» انسان در دنیا چگونه باشد؟ قَالَ: «مُتَشَمِّراً کَطَالِبِ الْقَافِلَهِ» شتابان؛ مانند کسی که به دنبال قافله است و نگران است که از قافله عقب نماند؛ چگونه همۀ توشۀ خود را آماده کرده است و بار و بونۀ خود را بسته است و عجله و شتاب دارد، سریعاً برسد و جا نماند. این باید حالت ما در دنیا باشد. «قِیلَ: فِی کَمِ الْقَرَارُ فِیهَا؟» باز از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم سوال میشود: «چقدر باید در دنیا قرار داشته باشیم؟» چقدر روی دنیا حساب باز کنیم و برایش کار بکنیم؟ «قَالَ: کَقَدْرِ الْمُتَخَلِّفِ عَنِ الْقَافِلَهِ» فرمودند: به اندازهای که از قافله عقب نماند. خدا توفیق بدهد، برویم کربلاء؛ اربعین را کربلاء باشیم. پرواز ساعت ۷ صبح است، گفتهاند: ۳ ساعت زودتر یعنی ساعت ۴ فرودگاه امام باشید. تا ساعت ۶ میخوابیم و بعد هم بلند میشویم و صبحانۀ کامل میخوریم و آرامآرام میرویم فرودگاه، یا همۀ وسایل خودمان را از شب قبل آماده میکنیم و ساعت را نه یک ساعت، چند ساعت را کوک میکنیم تا ساعت ۳ بیدار شویم و با شتاب برویم سمت فرودگاه؟ تازه اگر خوابمان ببرد! این حال ما باید در دنیا باشد. «قِیلَ فَکَمْ مَا بَیْنَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ؟» سوال سوم میپرسند که «فاصلۀ دنیا و آخرت چقدر است؟» دور است یا نزدیک؟ اگر دور است، فعلاًَ نقد را بچسبیم و به دنیا بپردازیم. اگر نزدیک است، خودمان را برای آن آماده کنیم. «قَالَ: غَمْضَهُ عَیْن» [روضۀ الواعظین: ۲/۴۴۸] «یک چشم بههمزدن.» نزدیکتر از آن است که فکرش را بکنیم. همین که فرشتۀ مرگ بیاید، ما از دنیا رفتهایم به آخرت و کار تمام است! بنابراین هیچ فرصتی نداریم و بقول معروف «زود؛ دیر میشود.»
بنابراین باید تکلیف خودمان را با دنیا روشن کنیم، اولاً دنیا و آخرت قابل جمع نیستند، ثانیاً ما باید بین دنیا و آخرت یکی را انتخاب کنیم، و هرکدام را انتخاب کردیم، از دیگری وامیمانیم. یک مثال عینی بزنم. عمر بن سعد، آقازاده است، پدرش سعد ابیوقاص از صحابی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و از سرداران دورۀ اولیۀ اسلام است. هم پدر و هم پسر جفتشان میخواهند بین دنیا و آخرت را جمع کنند، پدر در این خیال خام وقتی امیرالمومنین علیه السلام خلیفۀ مسلمانان میشود، شبهه میکند و با امیرالمومنین علیه السلام بیعت نمیکند، به جنگ امام هم نمیرود. جمع دنیا و آخرت این است دیگر؟ حاضر نمیشود که حق را یاری کند، به قول خودش با حق هم نمیجنگد، اما بیچاره نمیداند که وقتی حق را یاری نکردی، به این معناست که باطل را یاری کردهای و در سپاه معاویه شمشیر میزنی. اما پسر که عمر بن سعد باشد. به او وعدۀ ملک و حکومت ری را دادند، ری که میگوییم، فقط همین شهرری ما نبوده است، تا گرگان را میگرفته است، یعنی سرزمین حاصلخیز ایران در اختیار او باشد، ثروت و مکنت به جیب او سرازیر میشد و او دنبال قدرتی بود که برایش ثروت بیاورد. ابنزیاد گفت: شرط ملک ری آن است که امام حسین علیه السلام را به شهادت برسانی. او بین دنیا و آخرت گیر کرده است: قدرت و ثروت دنیا یا آخرت و پشتپازدن به دنیا؟ او وقتی به کربلاء آمد، با خودش حساب کرد که من وسط را میگیرم که نه سیخ بسوزد و نه کباب؛ هم دنیای من تأمین بشود و هم به آخرتم ضربه نخورد. چکار میکنم، حسین بن علی علیهما السلام را راضی میکنم که با یزید بیعت کند. آن وقت قهرمان ملی میشوم، و همه از من راضی میشوند، با این نیت هم به کربلاء آمد، امام حسین علیه السلام را با نمایش لشکر بزرگ کوفه تهدید کرد و خلاصه گفت: گزینهها روی میز است، تا به خیال خام خودش امام حسین علیه السلام را بترساند. هرچه جلوتر رفت، دید امام حاضر به سازش نیست، اینجاست که گرفتاری او شروع شد، یک راه بیشتر جلوی راه او نیست، امام حسین علیه السلام را به شهادت برساند و دنیای خودش را آباد کند، به قیمت نابودی آخرت خودش. کسی که آمده بود تا این وسط قهرمان شود و با افتخار کاری کند که هم دنیایش تأمین شود و هم آخرتش؛ مجبور شد اولین تیر را او بیاندازد و دست آخر هم گفت: حالا که امام حسین علیه السلام را به این وضع شهید کردید، بر بدن مبارکش اسب هم بتازانید و حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به بدترین وضع به اسارت بگیرید! این سرنوشت تلخ جمع بین دنیا و اخرت است. اگر امتحان پیش بیاید، آنوقت میبینیم که ما در سپاه امام حسین علیه السلام هستیم یا سپاه یزید؟
دنیای بلاغ و دنیای ملعونۀ
آقاجان دنیا گرفتارمان کرده است، و دنیایی که ما را به سمت خودش بکشاند و گرفتار کند، دنیای مذموم است. مگر دنیای ممدوح هم داریم؟ بله داریم، دنیایی که برای ما مزرعه است، تجارتخانه است که در آن کار کنیم و برای آخرت خود توشه برداریم، دنیای خوب و ممدوحی است. چنین دنیایی وسیلۀ کسب اخرت و رسیدن به قرب خداست و چه چیزی بهتر از این دنیا. امام زین العابدین علیه السلام میفرمایند: «الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلَاغٌ وَ دُنْیَا مَلْعُونَه» [الکافی: ۲/۱۳۱] «دنیا دو دنیا است: دنیای بلاغ که ما را به آخرت میرساند، دنیای نفرینشده که ما را به خود مشغول میکند. دنیایی که جناب حبیب بن مظاهر در آن زندگی میکرد، جناب حُر در آن زندگی میکرد، بهترین نعمت الهی است که آنها را به قرب خدا رساند، اما دنیای عمربنسعد و شمر و امثال آن نفرینشده است و هرکس در آن باشد، نفرین میشود، چنانچه خداوند آن دو را نفرین کرد: «وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً» [مصباح المتهجد: ۲/۵۵۴]
توجه هم بفرمایید که منظور این نیست که از فردا برویم و بخوابیم و کاری نکنیم، چون میخواهیم دنیاطلب و دنیادار نشویم و دنیا ما را گرفتار نکند. خداوند بیکاری را دشمن دارد. این بیکاری که امروزه به جان این ملت و جوانان آن افتاده است، خیلی خطرناک و بد است و حقیقتاً دولت باید فکری برای آن بکند. دولتها به جای حرفهای بدردنخور سیاسی و دعوای جناحی باید به فکر شغل و معشیت ملت باشد که متأسفانه نیستند، آنقدر که این دولت به دنبال تجارت با خارجیهاست، به فکر رونق اقتصاد کشور و تولید داخلی نیست. بگذریم. هرکدام از ما هر شغل و حرفهای که داریم، کاسب هستیم، صنعتگر هستیم، تاجر هستیم، کارمند دولتیم، کشاورزیم، همۀ این شغلها محترم هستند و ما باید در آنها جدیت داشته باشیم، در کسب و کار و کسب روزی حلالِ طیب وسیع کوشا باشیم. امکان ندارد که ما شغلی نداشته باشیم و بیکار و بیعار باشیم و به جایی برسیم؟ روزی حلال، درآمد حلالِ طیب که با کار و زحمت به دست آمده است، خوب است، وسیع باشد که بهتر است. همۀ ما باید به خانوادۀ خودمان وسعت بدهیم و تلاش کنیم که آسایش آنها را فراهم کنیم. اینها مصداق دنیا بلاغ و دنیای ممدوح است. عظمت و آقایی و عزت و شخصیت ما به این است که رزق پاک حلال داشته باشیم، دستمان جلوی کسی دراز نشود، تا مجبور نشویم که خودمان را رایگان بفروشیم! و همۀ ما باید از مال حرام، غذای حرام، مال شبههناک، غذایی شبههناک فرار کنیم، مثل کسی که از شیر درنده فرار میکند. و بدانیم که اگر در پی کسب حلال باشیم، خداوند به ما روزی حلال پاکیزه میدهد به قدری هم میدهد که زندگی خودمان را اداره کنیم و شخصیت و عزت ما هم حفظ شود.
اختلاس و دزدی در جامعۀ ما
چه اتفاقی در کشور ما افتاده است که یکروز میگویند: اختلاس ۳ هزار میلیارد تومانی، یک روز ۸ هزار میلیارد تومان و یک روز دیگر ۱۲ هزار میلیارد تومانی. شما جامعۀ پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ملاحظه بفرمایید، بنیاد جامعۀ جاهلی برچیده شد، اما گروه جدیدی اشراف و دزد و مال حرامخور پیدا شدند، به نام اسلام و صحابۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و تابعین و فرزندان جلیلالقدر صحابه! در جامعۀ ما هم بساط رژیم شاه برچیده شد، و گروه به اسم انقلابی و آقازاده چنین به جان ملت افتادهاند. ما را چه شده است؟ پردهدری تا کی؟ و تا کجا؟ خب اگر ما دنبال حرام برویم، از حلال ما کم میشود، بلکه درِ روزی حلال بسته میشود و آنوقت هرچه از حرام به دست بیاوریم، برکت که ندارد، در قیامت علیه ما حساب میشود.
حالا حواسمان را جمع کنیم، ما اگر دنبال دین خدا باشیم و تن به حرام آلوده نکنیم، خداوند ما را از کسب حلال تأمین میفرماید و این وعدۀ الهی است. دنیا ما را فریب ندهد. قران [سورۀ لقمان آیۀ ۳۳] چگونه ما را موعظه میفرماید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ» باز سخن از تقواست «اى مردم، تقوای خدا داشته باشید، از خودتان مراقبت کنید» «وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً» «و بترسید از روزى که هیچ پدرى به کار فرزندش نمىآید، و هیچ فرزندى [نیز] به کار پدرش نخواهد آمد. «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ» وعدۀ خدا حق است» من و شما را در قیامت به محاکمه میکشند و آنجا باید پاسخگو باشیم، «فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور» «زنهار تا این زندگى دنیا شما را نفریبد، و زنهار تا شیطان شما را مغرور نسازد» تلاش بکنیم و در کسب و کار جدی باشیم، از خدا هم روزی حلال پاکیزۀ وسیع بخواهیم تا زن و بچۀ ما در آسایش باشند، به خانوادۀ خودمان برسیم، به نیازمندان کمک کنیم، حج برویم، زیارت برویم، دست دیگران را بگیریم، اینها همهاش آخرت است. اما مراقب باشیم که به حرام و شبهه آلوده نشویم، به دنیاطلبی آلوده نشویم.
حقیقت این مجالس برای تذکر است، که به راهی برویم که ائمۀ ما رفتند، راه امام حسین علیه السلام، راه دنیاطلبی نیست، راه عزت و آخرت است و ما هم که پیرو و محبت آن حضرت هستیم، باید همین راه را برویم. اگر بخواهیم به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی» امام حسین علیه السلام پاسخ بدهیم، اگر میخواهم راه امام حسین را دنبال کنیم، راهی نداریم جز اینکه در راه امام حسین باشیم، و این با دنیاطلبی به هر اندازهای که باشد، امکان ندارد. نمیشود که حسینی باشیم و راه و سیرۀ حسینی نداشته باشیم.
ذکر توسل
السلام علیک با اباعبدالله؛ دختر سه سالۀ امام حسین علیه السلام؛ اسیر سهساله؟ چقدر در راه خدا سختی کشیدند، چه فداکاریها کردند تا دین به ما رسید! دستش را ببندند و دنبال کاروان بکشندش و عقب هم ماند یا گریه کرد، با شلاق از او پذیرایی کنند؟ این تاریخ ماست که چقدر تأسفبار است؟ آنهم در شام؛ پشت دروازۀ ساعات و پذیرایی زنهای یهودی با توهین و خدوانداختن! الله اکبر! بعد هم ۷ ساعت پشت کاخ یزید آنها را نگهدارند، هرکس هم گریه کند، با تازیانه مهمانش کنند. عجب مهمانیای؟! یکروز مادر را در مدینه سیلی زدند و صورتش را کبود کردند؛ یکروز دختر را در شام با تازیانه به صورت مبارکش زدند و صورت را کبود کردند! یکروز هم نوبت دختر سهسالۀ امام حسین است که سیلی بخورد.
اما چه بگوییم از خرابۀ شام. حضرت رقیه، خوابیده است، خواب بابا را میبیند، بیدار میشود، بهانۀ پدر را میگیرد، خواب دیده که در آغوش پدر جا گرفته است، حالا بیدار شده و میبیند، در زمین سرد خرابه است…
سر مبارک را برای دختر آوردند. «فقالت: ما هذا الرّأس؟ قالوا لها: رأسُ أبیک» سر را برداشت و به سینه چسباند، زبان گرفته است، بلبل کنار گل زبانریزی میکند و با گریه و ناله با سر پدر سخن میگوید: «یا أباه! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟» «پدر جان! چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟» یا أبتاه! مَن ذاالذی قطع وریدک؟» «پدر جان! چه کسی رگهای گردنت را برید؟» «یا أبتاه! مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی؟» «پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟» «یا أبتاه! مَن بقی بعدک نرجوه ؟» «پدر جان! بعد از تو دیگر به چه کسی دل ببندم؟» «یا أبتاه! مَن للیتیمه حتّى تکبر؟» «پدر جان! دختر یتیم تو به چه کسی چناه ببرد تا بزرگ شود؟» «یا أبتاه! مَن للنساء الحاسرات؟» «پدر جان! زنان بیپوشش چه بکنند؟» «یا أبتاه! مَن للأرامل المسبیّات؟» «پدر جان! زنان اسیر و سرگردان کجا پناه ببرند؟» «یا أبتاه! مَن للعیون الباکیات؟» «پدر جان! چه کسی این چشمهای گریان را چاره سازد؟» «یا أبتاه! مَن للضائعات الغریبات؟» «پدر جان! بعد از تو چه کسی پناه این بیپناهان است؟» «یا أبتاه! مَن للشعور المنشرات؟» «پدر جان! چه کسی این موهای پریشان را سامان میبخشد؟» «یا أبتاه! مَن بعدک؟» «پدر جان! بعد از تو چه کسی با ما همراه است؟» «واخیبتنا! یا أبتاه! مَن بعدک؟» «وای برما! ما و غریبی بعد از تو؟» «واغربتنا! یا أبتاه!» «وای بر غربیی ما ای پدر جان!» «لیتنی کنت الفدى» من به قربان تو!» «یا أبتاه! لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیاً» «پدر جان! کاش پیش از این کور شده بودم و سر بریدۀ تو را نمیدیدم.» «یا أبتاه! لیتنی و سدت الثّرى و لا أرى شیبک مخضّباً بالدّماء» «پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خونت را نمیدیدم.» «ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف، و بکت بُکاءاً شدیداً حتّى غشی علیها، فلمّا حرّکوها، فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا» دلش طاقت نیاورد، لبها را بر لبهای پدرش گذاشت؛ بشدت گریست، خرابۀ شام چه خبر است؟ یا صاحب الزمان آجرک الله! دیدند، ساکت شد، خدایا چه شده است؟ گل یکطرف افتاده است و بلبل یکطرف! لا حول و لا قوۀ الا بالله.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
پنجشنبه سوم صفر ۱۴۳۸ سیزدهم آبان ۱۳۹۵
14
1395
حضرت رقیه علیهاالسلام در کربلا
از لحظه ورود کاروان به کربلا، رقیه لحظه ای از پدر جدا نمی شد، شریکِ غم ها و مصیبت های او بود و با دیگر یاران امام از درد تشنگی می سوخت. یکی از افراد سپاه یزید می گوید:
من در میان دو صف لشکر ایستاده بودم، دیدم کودکی از حرم امام حسین علیه السلام بیرون آمد، دوان دوان خود را به امام رسانید، دامن آن حضرت را گرفت و گفت: ای پدر، به من نگاه کن! من تشنه ام. این تقاضای جان سوز آن دختر تشنه کام و شیرین زبان، چون نمکی بر زخم های دل امام بود و او را منقلب کرد، بی اختیار اشک از چشمان اباعبداللّه علیه السلام جاری گردید و با چشمی اشک بار فرمود: «دخترم، رقیه! خداوند تو را سیراب کند؛ زیرا او وکیل و پناه گاه من است.» پس دست کودک را گرفت و او را به خیمه آورد و او را به خواهرانش سپرد و به میدان برگشت.
گاه سجاده امام حسین علیه السلام ، با دست های کوچک حضرت رقیه علیهاالسلام باز می شد و او به انتظار پدر می نشست تا می آمد و در آن سجاده به نماز می ایستاد و رقیه علیهاالسلام از آن رکوع و سجود امام لذت می برد. در کربلا نیز رقیه علیهاالسلام ، هر بار هنگام نماز، سجاده امام را می گشود. ظهر عاشورا به عادت همیشگی منتظر بابا بود، ولی پس از مدتی، شمر وارد خیمه شد و رقیه علیهاالسلام را کنار سجاده پدر دید که سراغ او را می گرفت، آن ملعون نیز جواب این سؤال را با سیلی محکمی که به صورت کوچک او نواخت، پاسخ گفت.
کاروان کربلا، از کوفه راهی شام شد، همان کاروانی که اهل بیت پیامبر بودند و به اسیری از کربلا آورده شده بودند، در بین راه که سختی و مشکلات بر رقیه کوچک فشار آورده بود، شروع به گریه و ناله کرد. یکی از دشمنان چون آن فریاد و ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: ای کنیز، ساکت باش؛ زیرا این با گریه تو ناراحت می شوم. آن حضرت بیشتر اشک ریخت، بار دیگر آن نامرد گفت: ای دختر خارجی، ساکت باش. حرف های زجر دهنده آن مرد، قلب رقیه علیهاالسلام را شکست، رو به سر پدر فرمود: ای پدر! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند، پس از این جمله ها، آن دشمن خدا، غضب کرد و با عصبانیت رقیه را از روی شتر بر زمین انداخت.
بعد از ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام، آنان را در خرابه ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما به شدت آنان را اذیت می کرد. علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه علیهاالسلام ، به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره کرد و ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش گفت: ای عمه، اینان کجا می روند؟ آن حضرت فرمود: ای نور چشمم اینان ره سپار خانه و کاشانه خود هستند. رقیه گفت: عمه جان مگر ما خانه نداریم، و زینب علیهاالسلام فرمود: نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم، خانه ما در مدینه است. با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد
سختی های اسارت، رقیه علیهاالسلام را به شدت می رنجاند و او یک سره بهانه بابا را می گرفت، شبی در خرابه شام و در خواب، پدر را دید، چون از خواب برخاست و چشم گشود، خود را در خرابه یافت و از پدر نشانی ندید. از عمه سراغ پدر را گرفت و زینب علیهاالسلام بسیار گریه کرد و رقیه علیهاالسلام نیز با عمه گریست. آن شب باز صدای عزاداری زنان اهل بیت بلند شد؛ مجلسی که نوحه سرایش رقیه علیهاالسلام بود. از سر و صدای اهل بیت، یزید از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است؟ به او خبر دادند که کودکی سراغ پدرش را گرفته است. یزید دستوری داد، سر پدرش را برای او ببرند.
این دستور یزید نشان از رذالت و شقاوت طینت او بود و برگی دیگر از دفتر مظلومیت های بی شمار اهل بیت را گشود.
وقتی به دستور یزید، سر پدر را برای رقیه علیهاالسلام آوردند، رقیه سر را در بغل گرفت و عقده های دل را باز کرد و هر چه می خواست با سر بابا گفت. آن شب رقیه علیهاالسلام ، گم شده خود را یافته بود، اما بی نوازش و آغوش گرم. پس لب هایش را بر لب های بابا گذاشت و آن قدر گریست تا جان به جان آفرین تسلیم کرد. پشت خمیده زینب علیهاالسلام شکست، رو به سر برادر فرمود: آغوش بگشا که امانتت را باز گرداندم. دیگر کسی ناله های شبانه رقیه علیهاالسلام را در فراق پدر نشنید.
هنگامی که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقیه علیهاالسلام آوردند، آن دختر کوچک بسیار گریست و سخنانی بر زبان آورد که شیون اهل بیت علیه السلام را بلند کرد و آتش بر دل زینب علیهاالسلام نشاند:
پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟
پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم؟
پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند؟
پدر جان! پس از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟
پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام آوردند.
رقیه کوچک و یادگار حسین علیه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گردید، کم کم مقبره ای به روی قبر بی چراغ او ساخته شد و بارگاهی برای عاشقان شد. حرمش، میعادگاه عاشقان دل سوخته اباعبداللّه است. بوی حسین، از هر گوشه اش روح و جان را می نوازد. نیازمندان، دست حاجت به سویش دراز می کنند و خسته دلان بار سنگین دل را در کنار او می گشایند. زیارت حرم و بارگاهش آرزوی هر دل داده ای است.
14
1395
شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام
حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام است . بر اساس نوشته های بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیهالسلام) به عقد امام حسین (علیهالسلام) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.
در تعداد دختران امام حسین و نامهای آنها اختلاف وجود دارد. آنچه از منابع بدست می آید امام حسین علیه السلام دارای چهار دختر بنامهای فاطمه کبری، فاطمه صغری، سکینه و رقیه بوده است.
اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است. در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است. اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و… اختلاف است.
یکی از کتابهای کهن که در زمینه حضرت رقیه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. وی می نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید.
مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال ۶۱ ه .ق، پرپر شده است.
چگونگی شهادت
بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند ، اسیر کرد. میان این اسرا، یک دختر کوچک هم دیده می شد. این دختر کوچک رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگر به طرف شام می رفت.
از داخل خرابه های شام، صدای یک کودک به گوش می رسید. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می دانستند که این صدای رقیه دختر کوچک امام حسین است. رقیه از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می گرفت. گویا خواب پدرش را دیده بود. در این حال یزید، دستور داد سر امام حسین علیه السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیه السلام را دید، با فریاد و ناله خودش را روی سر بریده پدرش انداخت و همان جا، از دنیا رفت.
مرقد مطهر حضرت رقیه علیها السلام در سوریه نزدیک به قبر حضرت زینب علیها السلام است.
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« اردیبهشت | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر آبان ۱۴, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت آبان ۱۴, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان آبان ۱۴, ۱۳۹۵
- سجده شکر آبان ۱۴, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر آبان ۱۴, ۱۳۹۵