11
1393
روزهشتم: حضرت علی اکبر
روزهشتم: حضرت علی اکبر
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
نوشته اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.مىگفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفهمان را انجام بدهیم،وقتى ما کشته شدیم خودتان مىدانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.
آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولولهاى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشتهاند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن،دستبه گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در بارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیهترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که مىگفت گویى پیغمبر است که سخن مىگوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت مىدانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مىشدیم،به این جوان نگاه مىکردیم.
آیینه تمام نماى پیغمبر بود.این جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسیارى از اصحاب،مخصوصا جوانان،روایتشده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مىآمدند،حضرت به نحوى تعلل مىکرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید)ولى وقتى که على اکبر مىآید و اجازه میدان مىخواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مىاندازند.جوان روانه میدان شد.
نوشتهاند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس»به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مىکند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد،چند قدمى هم پشتسر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مىرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است.جملهاى هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.بعد از همین دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.
پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچهاى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.یک وقتبه پسر گفتند:آیا سرى را که اینجاست مىشناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت،دید سر پدرش است.بى اختیار از جا حرکت کرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که على اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت:پدر جان«العطش»!تشنگى دارد مرا مىکشد،سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است،اگر جرعهاى آب به کام من برسد نیرو مىگیرم و باز حمله مىکنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش مىزند،مىگوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولى من به تو وعده مىدهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید.این جوان مىرود به میدان و باز مبارزه مىکند.
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است.مىگوید:کنار مردى بودم.
وقتى على اکبر حمله مىکرد،همه از جلوى او فرار مىکردند.او ناراحت شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مىخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدى رسول الله» در جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مىبینم و شربت آب مىنوشم.اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبى نوشتهاند:«فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا
21
1392
روزهشتم: حضرت علی اکبر
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
نوشته اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادرزادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود.مىگفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفهمان را انجام بدهیم،وقتى ما کشته شدیم خودتان مىدانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.
آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولولهاى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشتهاند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن،دست به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در بارهاش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیهترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که مىگفت گویى پیغمبر است که سخن مىگوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود: خدایا خودت مىدانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مىشدیم، به این جوان نگاه مىکردیم.
آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مىآمدند،حضرت به نحوى تعلل مىکرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیدهاید) ولى وقتى که على اکبر مىآید و اجازه میدان مىخواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مىاندازند. جوان روانه میدان شد.
نوشتهاند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس»به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مىکند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مىرود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیهتر است.جملهاى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یابن سعد قطع الله رحمک»خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى. بعد از همین دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.
پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچهاى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مىشناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بىاختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟
-گفت: پدر جان«العطش»! تشنگى دارد مرا مىکشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعهاى آب به کام من برسد نیرو مىگیرم و باز حمله مىکنم. این سخن جان ابا عبد الله را آتش مىزند، مىگوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مىدهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مىرود به میدان و باز مبارزه مىکند.
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مىگوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مىکرد،همه از جلوى او فرار مىکردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مىخورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمىتوانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدى رسول الله» پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مىبینم و شربت آب مىنوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشته اند:
«فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»
×××××
و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر آبان ۲۱, ۱۳۹۲
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت آبان ۲۱, ۱۳۹۲
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان آبان ۲۱, ۱۳۹۲
- سجده شکر آبان ۲۱, ۱۳۹۲
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر آبان ۲۱, ۱۳۹۲