آبان
11
1393

روزهشتم: حضرت علی اکبر

روزهشتم: حضرت علی اکبر

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان                                                                       مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود                                                                              بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

نوشته ‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.مى‏گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏مان را انجام بدهیم،وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‏دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.

آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشته‏اند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن،دست‏به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیه‏ترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که مى‏گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏گوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت مى‏دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏شدیم،به این جوان نگاه مى‏کردیم.

آیینه تمام نماى پیغمبر بود.این جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسیارى از اصحاب،مخصوصا جوانان،روایت‏شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏آمدند،حضرت به نحوى تعلل مى‏کرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‏اید)ولى وقتى که على اکبر مى‏آید و اجازه میدان مى‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏اندازند.جوان روانه میدان شد.

نوشته‏اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس‏»به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏کند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد،چند قدمى هم پشت‏سر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏تر است.جمله‏اى هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک‏» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.بعد از همین دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.

پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‏اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.یک وقت‏به پسر گفتند:آیا سرى را که اینجاست مى‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت،دید سر پدرش است.بى اختیار از جا حرکت کرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق کنید.

این طور بود که على اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت:پدر جان‏«العطش‏»!تشنگى دارد مرا مى‏کشد،سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است،اگر جرعه‏اى آب به کام من برسد نیرو مى‏گیرم و باز حمله مى‏کنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏زند،مى‏گوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولى من به تو وعده مى‏دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید.این جوان مى‏رود به میدان و باز مبارزه مى‏کند.

مردى است ‏به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است.مى‏گوید:کنار مردى بودم.

وقتى على اکبر حمله مى‏کرد،همه از جلوى او فرار مى‏کردند.او ناراحت ‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مى‏خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ کند.

در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» در جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏بینم و شربت آب مى‏نوشم.اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏اند:«فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا

آبان
21
1392

روزهشتم: حضرت علی اکبر

 

 

 250

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان                               مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود                                بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

نوشته ‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر‌زادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود.مى‏‌گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏‌مان را انجام بدهیم،وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‏‌دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.

آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یک‌مرتبه ولوله‏‌اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشته‏‌اند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن،دست‏ به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره‏‌اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه‏‌ترین فرد به پیغمبر بوده است. سخن که مى‏‌گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏‌گوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود: خدایا خودت مى‏‌دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏‌شدیم، به این جوان نگاه مى‏‌کردیم.

آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت: پدر جان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصا جوانان، روایت‏ شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند،حضرت به نحوى تعلل مى‏‌کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‏‌اید) ولى وقتى که على اکبر مى‏‌آید و اجازه میدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏‌اندازند. جوان روانه میدان شد.

نوشته‏‌اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس‏»به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏‌کند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت‏ سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‏‌رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏‌تر است.جمله‏‌اى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یابن سعد قطع الله رحمک‏»خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى. بعد از همین دعاى ابا عبد الله، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.

پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‏‌اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت‏ به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مى‏‌شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى‌اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.

این طور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد. بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟

-گفت: پدر جان‏«العطش‏»! تشنگى دارد مرا مى‏‌کشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعه‏‌اى آب به کام من برسد نیرو مى‏‌گیرم و باز حمله مى‏‌کنم. این سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏‌زند، مى‏‌گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مى‏‌دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مى‏‌رود به میدان و باز مبارزه مى‏‌کند.

مردى است ‏به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است. البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مى‏‌گوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى‏‌کرد،همه از جلوى او فرار مى‏‌کردند. او ناراحت ‏شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‏‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت. من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دست‌هایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمى‏‌توانست تعادل خود را حفظ کند.

در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏‌بینم و شربت آب مى‏‌نوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏ اند:

«فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا»

×××××

و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم و صلى الله على محمد و آله الطاهرین.

خرداد
30
1392

پرچمی را که علی‌اکبر برافراشت زمین نگذاریم

لازم است که با تأسی به شخصیت جوان‌مردانه حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام وارد صحنه‌های سیاسی و اجتماعی جامعه شویم و با پشتیبانی از حریم ولایت فقیه، دشمنان داخلی و خارجی را خوار و ذلیل سازیم.

به گزارش ایسنا به نقل از رسا، ایام شعبان با آن‌همه عظمت و قداست، مزین به میلاد جوانی از تبار اهل بیت  علیه‌السلام است که می‌تواند الگوی جامعی برای همه جامعه اسلامی ما بویژه جوانان باشد، در این نوشتار برآنیم تا گوشه‌ای از ابعاد شخصیتی آن بزرگوار را تبیین کنیم تا برای همه ما سرمشق زندگی قرار گیرد.

ولادت

حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام ، فرزند امام حسین علیه‌السلام ، شجاع‌ترین جوانان بنی‌هاشم بوده است، مادرش لیلا دختر ابی مُرَّه ثقفی است و در سال ۳۴ه .ق، در اواخر خلافت عثمان بن عفان، در مدینه متولد شد، آن حضرت از جدش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نقل حدیث کرده است، تاریخ‌نویسان بر این عقیده هستند که پسران امام حسین علیه‌السلام شش نفر بوده‌اند: عبدالله، جعفر، محمد، علی‌اکبر، علی‌اوسط و علی‌اصغر.(۱)

برترین جوان

روزی معاویه از اطرافیان پرسید: سزاوارترینِ مردم به خلافت چه کسی است؟ گفتند: شما، گفت: نه، سزاوارترینِ مردم به خلافت، علی بن الحسین(علی‌اکبر) است که جدش رسول خدا است و در او شجاعت بنی‌هاشم و سخاوت بنی‌امیه با هم گرد آمده است، بر اساس روایتی، حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام از همه فرزندان امام حسین علیه‌السلام بزرگ‌تر بوده است.(۲)

پی‌جویی حقیقت

علی‌اکبر علیه‌السلام جوانی حق مدار بود که هیچ‌گاه گِرد باطل نگشت، و در مقام اهتمام به حق‌گرایی، تا آنجا پیش رفت که تنها «حق‌مداری» و «حق‌گرایی» را عامل رهایی از ترس از مرگ می‌دانست، امام حسین علیه‌السلام در راه کربلا، خوابی اندک بر او چیره شد و چون بیدار گردید، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّااِلَیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین» حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام عرض کرد:
ای پدر، فدایت شوم، این استرجاع و حمد برای چه بود؟ امام فرمود: هم اکنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤیا دیدم که کسی ندا داد: «این قوم می‌روند و سرنوشت مرگ هم به سوی آنان می‌شتابد.» دانستم که ما به سوی مرگ می‌رویم. علی‌اکبر علیه‌السلام پرسید: ای پدر! مگر ما به حق نیستیم؟ امام فرمود: آری پسرم، به خدایی که بازگشت همه خلایق به سوی اوست سوگند، که ما بر حق هستیم. علی‌اکبر علیه‌السلام عرض کرد: پس، از مرگ هراسی نداریم، امام چون این سخن دل‌نشین و زیبا را از فرزند جوانش شنید، چنین او را دعا کرد: خداوند، تو را جزای خیر بدهد که چه فرزند نیکویی برای پدر هستی.(۳)

سخنی از علامه

علامه محمدتقی جعفری در این باره می‌گوید:حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام چنین گفت: آیا ما بر حق نیستیم؟ گفت اگر بر حق هستیم، می‌رویم. ای جوانان عزیز، این را می‌گویند سعادت. و الا با ثروت زیاد، ‌اگر آگاه باشید،‌هر لحظه خواهید گفت: این ثروت کلان در اختیار من است، درحالی‌که چه گرسنه‌هایی امشب از گرسنگی نتوانستند به خواب بروند، هم‌چنین اگر علم زیاد داشته باشید و فقط برای آرایش خودتان باشد، خواهید گفت، چه بسیارند جاهل‌هایی که ما می‌توانستیم یک کلمه از اینها را به آنان تعلیم دهیم. پس محال است کسی که آگاه است، در این دنیا خنده مطلق داشته باشد. چه آن که ثروت کلان دارد و چه آن که علم فراوان دارد، همواره دغدغه دارد، پس سعادت را باید در جای دیگری جست، علی‌اکبر علیه‌السلام سعادت را در حق‌مداری می‌داند و چون خود را بر حق می‌داند، پس هراسی هم از مرگ ندارد، این مثال از یکی از بزرگان است: «شخص زیبا اگر شخصیت نداشته باشد، هم خود و هم دیگران را زخمی می‌کند».(۴)

شجاعت

شجاعت، یکی از مؤلفه‌های اصلی شخصیت هر جوانی است که اوج این فضیلت را در شخصیت والای علی‌اکبر علیه‌السلام می‌بینیم، آن حضرت، نمونه آشکار جوانی شجاع بوده است، پرورش در خاندانی که همه در شجاعت، شهره بودند، از او جوانی بی‌باک
و شجاع در برابر دشمن ساخته بود. رجزخوانی استوار حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام در برابر دشمنانش در روز عاشورا، دورنمایی از شجاعت این جوان بی‌باک را به تصویر می‌کشد و می‌فرماید:«من علی بن حسین بن علی هستم. سوگند به خانه خدا که ما سزاوارتریم به پیامبر اکرم(ص) ٫سوگند به خدا که نباید در مورد ما آن مرد نابکار (ابن زیاد) حکم کند، من آن‌قدر با نیزه بر شما دشمنان می‌کوبم که نیزه خم شود، آن‌قدر با شمشیر بر شما خواهم زد که شمشیر، تاب بردارد و درهم پیچد، جنگ است که به راستی، حقایق باطن آدمیان را آشکار می‌سازد و صدق و راستی آنها را در ادعای خویش ظاهر می‌گرداند و سوگند به خدا که پروردگار عرش است، ما به شما پشت نخواهیم کرد، و سپاهیان شما را رها نمی‌سازیم.(۵)

سعادت حقیقی

حضرت علی اکبر علیه‌السلام سعادت واقعی را در شهادت می دانست و از زندگی دنیوی گریزان بود، وقتی که علی‌اکبر علیه‌السلام به شهادت رسید، امام حسین  علیه‌السلام خطاب به او فرمود: «لَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ همِّ الدُّنْیا وَ غَمِّها؛ علی جان، از غم و اندوه دنیا آسوده شدی».(۶) مرگ برای انسان‌های بزرگ و آزاد، رهایی از غم و اندوه و آغاز آسایش و راحتی ابدی است، آنها هرگز از مرگ، هراسی ندارند و آن را تنها، پلی برای رسیدن به آسودگی جاودانه می‌دانند، این سخن امام حسین علیه‌السلام خطاب به فرزند جوانش، حکایت از آن دارد که مرگ برای علی‌اکبر، نه پدیده‌ای نامأنوس و وحشت‌آور، بلکه به مثابه پلی برای رسیدن به خانه آسایش جاودانه و سرای استراحت همیشگی بوده است.

محبت به فرزند

امام حسین علیه‌السلام با آن مقام و عظمت، عشق عجیبی به فرزندش علی اکبر علیه‌السلام داشت و او را از اعماق جان دوست داشت و این یک درس بزرگی برای زندگی خانوادگی ما است، وقتی روابط پدری چون امام حسین علیه‌السلام را با فرزند جوانی چون علی‌اکبر علیه‌السلام بررسی می‌کنیم، رابطه‌ای همراه با عواطف، عشق و دل‌دادگی می‌بینیم، در این روابط، هم پدر وظیفه پدری‌اش را خوب ادا می‌کند و هم پسر، با وظایف خویش، کاملاً آشنا است. شاهد چنین ارتباط عاطفی و عاشقانه و گرمی میان این پدر و پسر، سخن پدر، در شهادت پسر است، آن‌گاه که فرمود:«عَلَی الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفی»، پسرم پس از تو، خاک بر سر این دنیا،(۷) این سخن نشان می‌دهد که پسر جوان، نزد پدر چنان جایگاهی داشت و دل‌ربایی او از پدر تا بدان پایه بود، که گویا همه لذت و جاذبه دنیا برای پدر، در این جوان خلاصه شده بود.

گوشه‌ای از زیارت‌نامه

حضرت علی اکبر علیه‌السلام در کنار پدر بزرگوارشان مدفون شده اند و در کنار مزور آن بزرگوار باید چنین گفت:

سَلامُ اللهِ وَ سَلامُ مَلائِکَتِهِ المُقَرَّبینَ وَ أنبِیائِهِ المُرسَلینَ وَعِبادِهِ الصالِحینَ عَلیکَ یا مَولای وَ ابنَ مَولای وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرکاتُهُ ٫ صَلی اللهُ عَلیکَ وَ عَلی عِترَتَکَ وَ أَهل بَیتِکَ وَ آبائِکَ وَ أَبنائِکَ وَ أُمَّتهاتِکَ الأَخیارِ الأَبرارِ الَّذینَ أَذهَبَ اللهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُم
تَطهیراً السَّلامُ عَلیکَ یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ ابنَ أَمیرِالمُؤمِنینَ وَ ابنَ الحُسینِ ابنِ عَلِی وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.لَعَنَ اللهُ قاتِلَکَ وَ لَعنَ الله مَنِ استَخَفَّ بِحَقِّکُم وَ قَتَلکُم وَ لَعَنَ مَن بَقِی مِنهُم وَ مَن مَضی نَفسی فِداؤُکُم وَ لِمَضجَعِکُم صَلَّی اللهُ عَلیکُم وَ سَلَّمَ تَسلیماً کَثیراً…

 سلام خدا و رحمت و برکات او و سلام فرشتگان مقرب و پیامبران و بندگان شایسته خدا بر تو ای مولا و فرزند مولای من، درود خدا بر تو بر عترت و خاندان و پدران و فرزندان و مادران تو که شایسته و نیک بودند و خداوند هر گونه پلیدی را از آنان دور ساخت و آنان را پاکیزه وطاهر گردانید، سلام بر تو ای فرزند رسول خدا و ای فرزند امیرالمؤمنین و ای فرزند حسین بن علی و رحمت و برکات خدا بر تو، خداوند لعنت کند کسی که با تو جنگید و کسی که حق شما را نادیده گرفت و شما را کشت، و تمام رفتگان و زندگان آنان را خدا لعنت کند، جانم به فدای شما و مرقد شما، درود و سلام فراوان خدا بر شما باد…

سخن آخر

در شرایط کنونی کشور که آماده خلق حماسه فرهنگی و اقتصادی در کشور هستیم، لازم است که با تأسی به شخصیت جوان‌مردانه حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام وارد صحنه های سیاسی و اجتماعی جامعه شویم و با پشتیبانی از حریم ولایت فقیه،
دشمنان داخلی و خارجی را خوار و ذلیل سازیم و پرچمی را که حضرت علی اکبر علیه‌السلام در کربلا برافراشت، تا ظهور حضرت مهدی علیه‌السلام برافرازیم.

پی نوشت ها

۱ جمعی از نویسندگان ، دائره المعارف تشیع ، ج ۱۱ ، ص ۴۱۸

۲ سید مصطفی حسینی دشتی ، معارف و معاریف ، ج ۴ ، ص ۲۳۳ ، ۳۱۹

۳ دائره المعارف تشیع ، ج ۱۱ ، ص ۴۱۹

۴ محمد تقی جعفری ، امام حسین  علیه‌السلام شهید فرهنگ پیشرو و انسانیت ، صص ۳۹۸ و ۳۹۹

۵ علی نظری منفرد، قصه کربلا، صص ۳۳۲ و ۳۳۳

۶ همان، ص ۳۳۴

۷ لهوف، ص ۱۳۲ /۹۷۸/ی۷۰۴/ع

فرستنده مهمان : حسن کاشانی

آذر
10
1391

اللهم العنهم جمیعا

بنام خدا

اللهم العنهم جمیعا

با سلام برآقای عزیزی که داغ غم جد بزرگوارش , حسین علیه‌السلام را از کلمه کلمه زیارت ناحیه مقدسه می توان چشید و اشکهای ریخته اش را در هر سطر این زیارتنامه می توان دید. آقا جان می شناسیمان که, از کودکی هر صبح جمعه میهمان ندبه ات بودیم و با هم نغمه أین الطالب بدم المقتول بکربلا سر داده ایم . ای منتقم اگر چند سطری از جد مظلومتان حسین علیه‌السلام می نویسم با امید روزی است که اگر شما بیایی و انتقام خون عزیز زهرا را بگیری ما را در کنار خود ببینی و نه در مقابل خود(ان شاء الله).

کوچکتر که بودم همیشه در مراسم امام حسین علیه‌السلام از خودم می پرسیدم مگر دشمنان امام با آنها چه کرده اند که همه آنها را در لعن شریک می کنند . با مرور زمان و مطالعه مصائب وارده بر ائمه اطهار از طرف دشمنان و معاندان دین به ارزش بالای لعن پی بردم و دانستم ارزش نفرین کردن دشمنان ائمه اطهار کمتر از مقام سلام بر امامان معصوم نیست و به همین علت تولی و تبری را همپایه هم قرار داده اند. یعنی نمی شود کسی حب امامی را به دل داشته باشد اما بغضی از دشمنش نداشته باشد .

با مرور روایت عاشورا در کتاب لهوف سید طاووس چند مورد از هزاران ظلمی که در روز عاشورا در حق امام حسین علیه‌السلام شده بود به چشم می خورد که واقعا در طول تاریخ بی نظیر است و با نکاتی اگرچه اندک را با قلم قاصر خود نوشتم تا شاید بتواند قدرت لعن بر ظالمان در حق محمد صلوات الله علیه و آل محمد را اندکی قوت دهد.

***************

روز هفتم ماه محرم ۶۱ هجری است و عمر سعد دستور می دهد آب را بر خیام امام حسینعلیه‌السلام ببندند. و موضوع غربت امام حسین علیه‌السلام از آنجا اوج می گیرد که آب را بر اهل بیت و حتی کودکان ایشان هم می بندند  هیچ کس از سپاه نمی پرسد جرمشان چیست . آیا مگر فقط با یاران امام طرفند ! به راستی نمی دانند امام با زن و فرزندان خود آمده است ! هیچ قلب سلیمی نمی پذیرد که آب بنوشد در حالی که می بیند کودکان بی گناه تشنه ای در این نزدیکی از فرط تشنگی پیراهن های عربی خود را بالا زده اند و شکم به زمین چسبانده اند. این خود می تواند دلیلی برای لرزیدن دل هر شخص نا آگاهی باشد.

بستن آب در زمان جنگهای پیامبر اسلام صلوات الله علیه نیز امری ناپسند بوده و حتی علی علیه‌السلام هم مانند پیامبر در جنگها اجازه چنین کاری را نمی دادند و بارها متذکر می شدند آب را نباید در جنگ بر طرف مقابل ببندید حتی اگر کافر باشند.

چه بر سر قوم ظالم آمده بود که آن روز به چنین جنایتی دست زدند . در کدامین جنگ دیگر مشاهده شده که آب را بر طرف مقابل ببندند , در صورتی که تمام لشکر عمر سعد شاهد بودند امام حسین علیه‌السلام همراه زن و فرزندانش آمده است .

حرمت ذریه پیامبر راکه نگه نداشتند حتی در حق کودکان و زنان بی گناه هم ظلم می کنند و آب  را از آنها دریغ می کنند.  اما بدتر اینکه هیچ کس اعتراض هم نمی کند. یعنی یک انسان هم در سپاه عمر سعد نیست که بگوید جنگ ما با حسین است نه با این زنها و کودکان ! شرم دارم بگویم حیوانات و پرندگان هم آن روز سیراب بودند اما پسر پیغمبر لب تشنه به جنگ اعدا رفت و حتی تشنگی اهل حرم نیز از دلواپسی هایش بود.

صحبت از تشنگی سه روزه در صحرای کربلا برای افراد سیراب معنی دقیقی نمی تواند داشته باشد, اما جریان تشنگی و آب در روز عاشورا را نمی توان به هیچ عنوان نادیده گرفت . همانطور که بارها شنیده ایم مردان جنگی هم آن روز از تشنگی روایت کردند و وجود مقدس امام حسین نیز در لحظات آخر از تشنگی خود گفته اند . این حدیث منقول از ایشان در روز عاشورا نیز شاهد این مدعاست ” شیعیان , اگر بعد من آب گوارایی نوشیدید یادی از لبهای تشنه امامتان حسینعلیه‌السلام هم بکنید.

حتی ابوالفضل العباس علیه‌السلام هم به دلیل دیدن عطش کودکان و به قصد آوردن آب راهی علقمه شد. آن هنگام که دشمن دست هایش را از بدن جدا کرد آنقدر برایش مهم نبود و فقط می خواست آب را به بچه ها برساند اما وقتی تیر به مشکش اصابت کرد دیگر امیدش نا امید شد. مگر آب هم می تواند به این درجه از ارزش برسد که علمدار کربلا , یل ام البنین را که امید همه اهل حرم است, نا امید کند. واقعیت این است که مسأله آب مسأله مهمی بوده است اما براستی این صحنه ها تکان دهنده نبوده!؟

علی اکبر نیز یکبار از فرط تشنگی در میدان جنگ به سوی پدر باز می گردد و از ایشان طلب آب می کند. یعنی مردم بعدها بدانند تشنگی آن روز سخت بود و باز بدانند آنها از نیروی غیبی سیراب نشدند و در میدان جنگ هم بودند و چه بسا خون از بدنشان رفته و تحمل تشنگی را سخت تر کرده بود. این در حالیست که سپاه عمر سعد نظاره گر  عطش امام و اهل بیت ایشان بودند و چندین بار امام حسین علیه‌السلام برای اهل حرم تقاضای آب نمودند. اما جواب آنها چیزی جز خنده و طعنه و دست زدن نبود .یعنی جنگیدن با یک انسان تشنه برای آنها درد آور که نیست لذت بخش هم هست. پس مستحق اللهم العنهم جمیعا شدند.

باز امام حسین علیه‌السلام فرمودند طفل ۶ ماهه خود را برای سیراب کردن به شما می دهم تا آبش دهید یعنی اگر می ترسید من آب بخورم و دیگر توان مقابله با من را نداشته باشید این کودک را خودتان سیراب کنید. لحظه ای برای دریافت پاسخ مکث کردند اما  پاسخ طور دیگری داده شد . اوج رذالت و پستی را می توان دید. تصور گلوی نازک کودک ۶ ماهه و تیر سه شعبه عجیب است. اما عجیب تر افراد سپاه عمر سعد بودند که آنجا حضور داشتند و این حرکت را محکوم نکردند و هیچ اعتراضی به زبان نیاوردند . یعنی یاری از مظلوم که نکردند هیچ با دست و زبان ظالم را تأیید کردند. و همین بس که تا آخر دنیا مستحب باشد هر روز در زیارت عشق ۱۰۰ بار بگوییم اللهم العنهم جمیعا.

***************

و اما گریه بر حسین علیه‌السلام از آنجا آغاز می شود که همه افراد لشکر دشمن به اینکه او ذریه پیغمبر است واقفند ومی دانند او کیست. یعنی هیچ کس نمی تواند ادعا کند من نمی دانستم در روز عاشورا به جنگ که رفته ام و این ادعا در هیچ کجای تاریخ نیامده است. البته بودند مردمانی که هنگامی که اهل بیت امام حسین علیه‌السلام را به عنوان اسیر خارجی وارد شهر می کردند, از اینکه آنها فرزندان رسول الله صلوات الله علیه هستند بی خبر بودند.

اما در میدان جنگ چندین بار امام خود را معرفی کردند ویک بار هم با حالت سوالی از کسانی که در سپاه عمر سعد بودند  پرسش کردند که” آیا من پسر پیغمبر نیستم و آیا این عمامه رسول خدا بر سر من نیست؟” و هر بار آنها جواب دادند آری درست است. این دیگر اتمام حجت کامل بود بر اینکه آنها می دانند با چه کسی به میدان جنگ می روند. و باز اگر بگویند امام حسینعلیه‌السلام ما را نصیحت نکرد دروغ است.

زیرا امام یکی از یارانش به نام”بریر بن حصین” را برای نصیحت اصحاب عمر سعد به سوی آنها فرستاد اما فایده ای نداشت . در این هنگام خود امام از اسب بر روی شتر که بلند تر بود سوار شد و از دشمن خواست ساکت شود. سپس صحبت های فراوانی در مورد دلیل جنگ و بیعت کوفیان و بیعت شکنی شان فرمودند و در پایان صریحا اعلام کردند که بدانید بعد از این جنگ فرصتی برای ماندن در این دنیا ندارید مگر به اندازه ای که سوارکاری بر پشت اسب می نشیند و ذلت پس از جنگ را برای آنها بازگو کردند.

با این بیانات امام حسینعلیه‌السلام حتی پا را فراتر از نصیحت گذاشتند و از طریق علم امامتشان آینده این جنگ شوم راهم برایشان پیش بینی کردند .

اینجا دیگر می بایست هر فردی در سپاه عمر سعد از خودش سوال کند اگر ذره ای سخنان ذریه پیامبر درست باشد پس در این  جنگ چه چیزی عایدش می شود؟

حال حتی اگر به درستی سخنان امام اطمینان نداشتند, لااقل باید از خود می پرسیدند به چه دلیل به جنگ با پسر پیغمبر آمده اند که البته امام حسین در همان روز عاشورا از طرف مقابلش این سوال را کرد تا شاید فردی در سپاه دشمن دلش بلرزد و بفهمد که دلیل روشنی برای جنگ با وی ندارد.

علت اصلی جنگ یزید با امام حسین علیه‌السلام که بدرستی معلوم بود . زیرا امام با وی برای خلافت بر مسلمین بیعت نکردند. و آیا این خطای بزرگی است و پسر پیغمبر گناهی عظیم مرتکب شده که واجب دانسته اند به جنگ با او بروند.

اکثر آنها چندین سال قبل, پس از رحلت رسول الله صلوات الله علیه شاهد بودند هنگامی که حق مسلم ولایت از علی بن ابیطالبعلیه‌السلام گرفتند  ایشان دست به شمشیر نبردند. در صورتی که آنها حتی به فاطمه زهرا سلام الله علیها نیز جفا کردند.

اما  سخن این است که همه شان می دانند آیاتی در قرآن آمده که پیامبر مزد رسالت خود را فقط محبت اهل بیتشان ذکر کرده اند و آنها چه زیبا این محبت را در حق آل پیامبر تمام کرده اند ! در صورتی که تعدادی از افراد سپاه مقابل امام حسین علیه‌السلام از کسانی بودند که با رسول الله زیسته اند  و شاید این سخنان را بارها از زبان مبارک  پیامبر شنیده باشند.

حال اگر ولی بودن علی علیه‌السلام و ائمه اطهار سلام الله علیها در قرآن ذکر نشده آیا نعوذ بالله به خلافت رسیدن یزید ملعون در قرآن ذکر شده بود که ریختن خون پسر پیامبر مباح باشد؟ یزید اصلا به شخصه دین خدا را اطاعت نمی کرد که بتواند ولی مسلمین هم باشد!

پس جرم غیر قابل بخشش امام حسین علیه‌السلام که همه افراد سپاه عمر سعد در همان روز عاشورا به آن آگاه شدند یا از قبل آگاه بودند فقط و فقط بیعت نکردن ایشان با یزید بود . نه حلالی از دین خدا را حرام کرده بود و نه حرامی از دین خدا را حلال کرده بود.

با این حال که حرمت فرزند رسول خدا را نگه نداشتند حتی می دانستند جنگشان بر حق نیست. و اگرچه در آن روز ملحق شدن به سپاه امام حسینعلیه‌السلام ایمان خاصی می طلبید اما برای همراهی نکردن با سپاه عمر سعد اوج ایمان احتیاج نبود و بینایی و شنوایی خاصی نمی خواست فقط کافی بود چشم و گوشت را نبندی تا واقعیت هرآنچه هست را ببینی تا در جمع اللهم العنهم جمیعا نروی.

به همین دلایل بود که افرادی که در سپاه عمر سعد بودند و در قلبشان هنوز یک نقطه سفید باقی مانده بود در شب عاشورا و حتی بعضا در ظهر عاشورا تاب این رانیاوردند این ظلم بزرگ را مرتکب شوند و هنگامی که امام برحق خود را مظلوم وتنها در مقابل گرگ های کوردل دیدند به سپاه امام حسینعلیه‌السلام ملحق شدند.

در ظهر عاشورا هنگامی که امام فریاد برآورد ؛ آیا فریادرسی نیست که به خاطر خدا به فریاد ما برسد؟ وآیا مدافعی نیست که به خاطر خدا از حریم پیامبر دفاع کند؟ دل حر لحظه ای لرزید و نقل شده که بدنش نیز می لرزیده و با آن حالت خود را سریعا به سپاه یاران امام رساند و به امام حسینعلیه‌السلام گفت : “به خدا سوگند گمان نمی کردم آنچه را اکنون می بینم بر سر شما بیاورند” و از ایشان خواست تا او را ببخشد و به سپاه امام پیوست و دقایقی بعد در دفاع از راه حسین علیه‌السلام شهید شد و در لحظه ای کوتاه از لعن به سلام رسید.

حر اوج پستی و پلیدی و بیعت شکنی کوفیان  در مقابل غربت و مظلومیت بزرگی که با تمام وجودش سعی داشت با نصیحتهایش دل غفلت زده دشمن را بیدار کند دید چون چشم هایش رانبست.

به جرأت می توان گفت هر آنچه حر در آن روز دید و لرزید دیگران هم دیدند اما منقلب نشدند چون نخواستند و مستحق اللهم العنهم جمیعا شدند

***************

در هر حال جنگ شروع شد و تا به اینجا اگر مسلمانی در سپاه عمر سعد بود و دلش با گناه قفل نشده بود طبیعی بود که بر درستی کار خود شک کند. ولی اکنون که جنگ شروع شده و بر فرض که همگی در سپاه دشمن با عناد بر علی علیه‌السلام به جنگ آمده اند. پس جنگ است نه چیز دیگر .یعنی جنگ هم فرامین و قوانینی دارد که  فراتر رفتن از آن در همه جا منع شده زیرا انسان را از حیوان هم پست تر می کند. در هر جنگی طرفین ملزم به رعایت اصول جنگ می باشند؛ یعنی انسانی است نه اسلامی. مثلا وقتی مبنای جنگ تن به تن شد دیگر نباید چند نفر به جنگ با یک نفر بروند. اما این قبیل ناجوانمردی ها در جنگ روز عاشورا به کرات  مشاهده می شود. و بارها دیده شد که وقتی یاران امام حسینعلیه‌السلام با آن ایمان  کاملی که داشتند به میدان نبرد که می آمدند و می جنگیدند و یکی یکی می کشتند و پیش می رفتند و در این حال عمر سعد افراد سپاهش را عاجز و در حال فرار می دید از خشم نعره می زد بریزید بر سرش.

این یعنی زیر پا گذاشتن قول و قرار جنگی و جالب اینکه آنها هم گروهی به یاران امام حمله می کردند و نمی گفتند چرا باید گروهی باید با یک نفر بجنگیم در صورتی که ما وعده جنگ تن به تن گذاشته ایم. یعنی یک مرد هم در سپاه عمر سعد نبود که اعتراضی داشته باشد پس در حق کلشان باید گفت اللهم العنهم جمیعا.

***************

هنگامی که تمام یاران امام به شهادت رسیدند , جوانان اهل حرم و ذریه رسول خدا یکی یکی به میدان جنگ رفتند و جوانمردانه جنگیدند. که باز هم زمانی که لشکر دشمن عجز خود را در جنگ تن به تن دیدند گروهی به جنگ با خاندان پیامبر رفتند و حتی از شباهت زیاد علی اکبر حسین علیه‌السلام به رسول الله و نوجوانی قاسم بن الحسن علیه‌السلام هم شرم نکردند. قباحت را وقتی به آخرین حد رساندند که به بدن بی جان این دو عزیز هم رحم نکردند و آنها را در حالی که افتاده بودند با شمشیر و نیزه می زدند تا آنها را قطعه قطعه کردند , در صورتی که از پیامبر اسلام حضرت محمدصلوات الله علیه بارها شنیده بودند که در جنگ با کافران هم به بزرگان و بزرگ زاده گانشان بی حرمتی نکنید و اجسادشان را سالم به بازماندگانشان برگردانید. مگر علی اکبر فرزند پیامبر و شبه پیامبر خَلقا و خُلقا نبود؟ و آیا بزرگ وبزرگ زاده نبود که حتی بی حرمتی به جسم بی جانش را هم نمی خواستند از دست بدهند.

اگر بر فرض محال افراد سپاه عمر سعد مسلمان هم نبودند و نمی دانستند با پسر پیغمبر به جرم بیعت نکردنش با یک آدم عیاش لامذهب دارند می جنگند با دیدن این همه وقایع باید تکان می خوردند و خودشان را از این معرکه هلاکت نجات می دادند . حتی اگر نمی توانستند به اوج خوشبختی در کنار حسین علیه‌السلام برسند می توانستند خود را از زمره اللهم العنهم جمیعا نجات دهند .

اما حسین علیه‌السلام در روز عاشورا عجب شخصیتی دارد که با تمام این اوصاف عصبانی نمی شود . یعنی هیچ چیز او را به خشم نمی آورد . دیدن تشنگی اهل بیت بزرگوارش و حتی امتناع دشمن از دادن آب به طفل ۶ ماهه , نافهمی سپاه مقابل در برابر آوردن این همه برهان ودلیل بر حق بودنش , نامردی در جنگ تن به لشکر و یا حتی آوردن نعش پاره پاره اکبر که با تمام نامردی او را ……

آخر حسین علیه‌السلام هدفی دارد که تمام اینها را به راحتی می پذیرد. هدف او رضایت الله است و در واقع په زیبا شایسته نام ثارالله است.

اما واقعا چه بر سر دین خدا و آیین رسول الله آمده بود که تمام حرفهایش به فراموشی سپرده شده بود و حتی به کلام قرآن هم عمل نمی شد .در سالهایی که خلفای اموی به ناحق بر سر کار بودند با قرآن و سنت چه کردند؟ فقط می توان گفت آنقدر دین خدا تحریف شده بود که جز با ریختن حسینعلیه‌السلام و اولاد و اصحابش و اسارت زنان و کودکان خاندانش زنده نمی شد.

***************

بعدازظهر عاشوراست و تمام اصحاب و اولاد امام حسین شهید شدند حالا دیگر حسین تنها شده است. یکبار دیگر فریاد بر می آورد : ” آیا کسی نیست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ آیا کسی نیست که به امید پاداش الهی به فریادمان برسد؟ ” این دیگر چشم کور می خواهد تا نبیند مظلومیت مرد بزرگی را که پس از داغ مرگ پسر و برادر و برادر زاده و یاران باوفایش در پی رساندن این نامردها به پاداش الهی است .

و اما سپاهیان عمر سعد که در مقابل این همه آیه و نشانه کور شده بودند . آنها حتی نیت خیرخواهانه امام در حق قاتلان خاندانش را در لحظات پایان هم ندیده بودند و تازه مانند گرگان درنده دندان تیز کرده بودند و در پستی سنگ تمام گذاشتند و در میدان جنگ هر که با هر چه داشت به جنگ با امام حسینعلیه‌السلام آمده بود . انگار اگر کسی جا می ماند دیگر هیچ وقت نمی توانست جبران کند. پس فقط باید گفت اللهم العنهم جمیعا .

روایت شده که امام حسین علیه‌السلام در جایی شروع به جنگ کرد که نزدیک به خیام باشد و ایشان مشرف به اوضاع حرم باشد . حسینعلیه‌السلام با نیروی ایمان و ذوالفقار علیعلیه‌السلام تمام کسانی را که به مصافش می آمدند را یک به یک می کشت تا اینکه بین امام و خیام فاصله انداختند. امام فریاد بر آورد :”وای بر شما , اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید لااقل در دنیا آزاده باشید . من با شما می جنگم و شما با من می جنگید . این مسأله به زنها ربطی ندارد. تا من زنده ام به حریم خاندانم تجاوز نکنید. “

امام تشنه لب تنهای ما در حین جنگ همواره نگران شکسته شدن حرمت خاندانش بوده و چه غریب است که حتی نمی تواند لحظه ای هم از فکر ناموس خدا رها شود.

در غروب روز عاشورا خورشید زهرا نیز با تمام دلواپسی هایش غروب کرد. در کتابها ارقام زخمها و نیزه های وارد شده بر جسم امام حسین علیه‌السلام مختلف است اما چیزی که بسیار نقل شده این است که می گویند امام مانند خارپشت شده بودند. لا اله الا الله که کسی را در طول تاریخ بشر بتوانی پیدا کنی که او را اینگونه مثال زده باشند. مگر برای کشتن یک انسان چند تیر نیاز است؟ یعنی تک تکشان با این کار می خواستند از قافله اللهم العنهم جمعا عقب نیفتند که انصافا مستحق آنند.

شاید امام حسین علیه‌السلام را نمی شناختند و اوصافش رانشنیده بودند که جایش بر سر و کول پیامبر بوده و یا بر فرض از زهد و تقوای ایشان در سخنرانی های مکررش در روز عاشورا هم مطلع نشدند !  گویی حتی ذره ای رحم هم در دل آنها نبود که سعی و تلاش داشتند تا وی را سنگباران , تیرباران و هدف نیزه هایشان کنند . شرم دارم بگویم در حالیکه امام هنوز زنده و در حال صحبت با آنها بود, سر ایشان را از بدن جدا کردند . لباس ها را از تن مبارک امام حسینعلیه‌السلام در آوردند , در حالیکه امام لباس های کهنه به تن کرده بود. یعنی در آوردن لباس به خاطر ارزشش نبوده و از پستی و رذالت قوم ظالم خبر می دهد. و امام حسین علیه‌السلام و اصحابش در طول تاریخ تنها کسانی هستند که دشمن به جدایی سر از بدنشان هم رضایت نداد و با نعل اسبانشان بر این بدنها که هنوز جای بوسه پیامبر بر آنها بود تاختند و به نقلی با نعل تازه تاختند تا ثابت کنند پست ترین هستند.

به بدن یک مرده نه امام عزیز شهید هم احترام نمی گذارند. اگر مسلمان بودند , این از فرامین دین است یا وصایای پیامبر!؟ نه حتی یک لحظه هم نمی توان آنها را مسلمان و بر دین محمدصلوات الله علیه فرض کرد.

بعد از اتمام جنگها همه به گروه مقابل اجازه خاکسپاری کشته شدگان را می دهند . اما نمی دانم سپاه عمر سعد در حالیکه کشتگان خود را دفن می کردند به چه دلیل فرصت خاکسپاری به زینب کبریسلام الله علیها و علی بن الحسین علیه‌السلام را ندادند و عزیزان دل پیامبر را روی خاک گرم کربلا رها کردند .

***************

بعد از همه این جنایات و فجایع با اینکه می دانند این زنها و کودکان کوچکترین گناهی ندارند به سمت خیام حسین علیه‌السلام حمله کردند و ابتدا خیمه ها را غارت کردند و بعد به آتش کشیدند در حالیکه زنان و کودکان در خیام بودند . حتی دیده نشده حیوانات هم خانه دشمنانشان را بر سرشان خراب کنند و این کار در میان حیوانات هم نا پسند و مذموم است.

و اما دیگر برای ماندن آن شب در آن صحرا خیمه ای هم ندارند. آخر چه کسی دیده عزاداری را در محل وقوع داغش بخوابانند . و خدا می داند آن شب در کنار کشتگانی که دیشب پاسدار حرم ها بودند وامشب دیگر نه خیمه ای هست و نه پاسداری , چه بر دلشان رسیده و چگونه کودکان خسته و ترسیده را در خیام نیمه سوخته خواباندند. و عجیب اینکه با دیدن این صحنه ها که یادش دل را تکان می دهد ذره ای دل دشمن نلرزید.

رذالت قوم پلید به همین جا خاتمه نیافت. هنگامی که صبح شد زنان و کودکانی را که هنوز کشته شدن عزیزانشان را باور نکرده بودند را به اسیری می برند , آن هم با شتران بدون مهمل. و تازه دارند برای تسلی دلشان آنها را از کنار کشتگان می برند .

عمه سادات با وجود تمام درد و اندوهش به زنان و کودکان در سوار شدن ناقه ها کمک می کند و شاید هم هر کدام را دلداری می دهد .

اما دردناکتر لحظه ایست که زنان و کودکان داغدار سر که بلند می کنند با ناباوری تمام سرهای عزیزانشان را بر بالای نی و جلوتر از خود روانه می بینند .

کار را به جایی رساندند که هر روز مستحب است  اول ۱۰۰ بار بگویی اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد وآخر تابع له علی ذلک اللهم العن العصابه التی جاحدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا تا لایق آن شوی که بر مولای خود سلام دهی.

یارب الحسین ؛ بحق الحسین ؛ إشف صدر الحسین , بظهور الحجه

التماس دعا

منبع : کتاب لهوف سید طاووس

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031