22
1393
تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
حضرت حجه بن الحسن امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف در پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج هجرى در شهر سامرا چشم به جهان گشود.
حکیمه دختر امام محمد تقى علیه السلام نقل مى کند که امام حسن عسگرى علیه السلام مرا خواست و فرمود:
– عمه ! امشب نیمه شعبان است ، نزد ما افطار کن ! خداوند در این شب فرخنده حجت خود را به زودى آشکار خواهد کرد.
عرض کردم :
– مادر نوزاد کیست ؟
فرمود:
– نرجس .
گفتم :
– فدایت شوم ! من که اثرى از حاملگى در این بانوى گرامى نمى بینم ! فرمود:
– مصلحت این است . همان طور که گفتم خواهد شد.
وارد خانه شدم . سلام کردم و نشستم . نرجس خاتون آمد، کفش ها را از پایم در آورد و گفت :
– بانوى من ! شب بخیر!
گفتم :
– بانوى من و خاندان ما تویى !
گفت :
– نه ! من کجا و این مقام بزرگ ؟
گفتم :
– دخترم ! امشب خداوند فرزندى به تو عنایت مى فرماید که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.
تا این سخن را از من شنید در کمال حُجب و حیا نشست . من نماز شام را خواندم و افطار کردم و خوابیدم .
نصف شب بیدار شدم و نماز شب را خواندم ، دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل در او اثرى نیست ، پس از تعقیب نماز به خواب رفتم .
مدتى نگذشت که با اضطراب بیدار شدم ، دیدم نرجس هم بیدار است و نمازش را مى خواند، ولى هیچ گونه آثار وضع حمل در او دیده نمى شود، از وعده امام کمى شک به دلم راه یافت .
در این هنگام ، امام حسن عسگرى علیه السلام از محل خود با صداى بلند مرا صدا زد و فرمود:
((لا تعجلى یا عمه فان الامر قد قرب ))
((عمه ! عجله نکن که وقت ولادت نزدیک است .))
پس از شنیدن صداى امام علیه السلام مشغول خواندن سوره الم سجده و یس شدم .
ناگاه ! نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد و برخاست ، من به او نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جارى کردم ، پرسیدم آیا در خود چیزى احساس مى کنى ؟ گفت :
– بلى عمه !
گفتم :
– نگران نباش و قدرت قلب داشته باش ، این همان مژده اى است که به تو دادم .
سپس من و نرجس را چند لحظه خواب گرفت . بیدار شدم ، ناگاه ! مشاهده کردم که آن نور دیده متولد شده و با اعضاى هفتگانه روى زمین در حال سجده است . او را در آغوش گرفتم ، دیدم از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است .
در این هنگام ، امام حسن عسگرى علیه السلام مرا صدا زد:
عمه ! پسرم را نزد من بیاور!
من آن مولود را به نزد وى بردم . امام علیه السلام او را به سینه چسبانید و زبان خود را به دهان وى گذاشت و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود:
– ((تکلم یابُنى )) فرزندم با من حرف بزن .
آن نوزاد پاک گفت :
– اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله .
سپس صلواتى به امیرالمؤ منین علیه السلام و سایر ائمه تا پدرش امام حسن عسگرى علیه السلام فرستاد، سپس ساکت شد.
امام علیه السلام فرمود:
– عمه ! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بیاور!
او را پیش مادرش بردم . سلام کرد و مادرش جواب سلامش را داد! بار دیگر او را نزد پدرش برگردانیدم .
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر مرداد ۲۲, ۱۳۹۳
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت مرداد ۲۲, ۱۳۹۳
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان مرداد ۲۲, ۱۳۹۳
- سجده شکر مرداد ۲۲, ۱۳۹۳
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر مرداد ۲۲, ۱۳۹۳