مرداد
12
1394

ختم گروهی قرآن

با سلام و آرزوی سلامتی برای همه خوانندگان وب سایت مجموعه فرهنگی مذهبی ابراهیم

با استعانت از خداوند متعال مفتخریم که دور چهارم ختم قرآن را شروع مینماییم.

این طرح از روز ۲ مهرماه ۱۳۹۴ همزمان با عید سعید قربان شروع شده و در هر روز هر فرد یک ربع حزب قرآن به همراه ترجمه را قرائت می نماید و در شب میلاد حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف پایان می یابد.

در این مدت هر فرد یک دور کامل قرآن را ختم نموده و در قالب گروه به صورت ۲۴۰ مرتبه ختم قرآن انجام می شود.

چون مدت این طرح طولانی می باشد اگر فردی در پایان روزی موفق به خواندن قرآن روزانه خود نشد مشکلی نداشته و می تواند در روز بعد با جبران قرآن نخوانده خود به همراه قرآن همان روز به ادامه ختم قرآن خود مبادرت ورزد (یعنی روز بعد قرآن روز قبل بعلاوه قرآن همان روز را یکجا بخواند).

در این طرح ۲۴۰ نفر شرکت داشته و به صورت روزانه یک دور ختم قرآن گروهی انجام می گردد.

حضور تمامی افراد این کره خاکی در این طرح آزاد بوده و اختصاص به اعضای مجموعه فرهنگی مذهبی ابراهیم ندارد. جهت اعلام آمادگی از دو راه زیر استفاده فرمایید:

۱) ارسال پیامک و یا تلگرام به شماره این مجموعه  ۰۹۳۵۱۴۷۴۷۳۱ به همراه نام و نام خانوادگی

۲) اعلام آمادگی در قسمت نظرات (لطفا آدرس صحیح ایمیل خود را ارسال نموده تا فایل راهنما برایتان ارسال گردد)

والحمدلله رب العالمین

مرداد
22
1393

تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

حضرت حجه بن الحسن امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف در پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج هجرى در شهر سامرا چشم به جهان گشود.
حکیمه دختر امام محمد تقى علیه السلام نقل مى کند که امام حسن عسگرى علیه السلام مرا خواست و فرمود:
– عمه ! امشب نیمه شعبان است ، نزد ما افطار کن ! خداوند در این شب فرخنده حجت خود را به زودى آشکار خواهد کرد.
عرض کردم :
– مادر نوزاد کیست ؟
فرمود:
– نرجس .
گفتم :
– فدایت شوم ! من که اثرى از حاملگى در این بانوى گرامى نمى بینم ! فرمود:
– مصلحت این است . همان طور که گفتم خواهد شد.
وارد خانه شدم . سلام کردم و نشستم . نرجس خاتون آمد، کفش ها را از پایم در آورد و گفت :
– بانوى من ! شب بخیر!
گفتم :
– بانوى من و خاندان ما تویى !
گفت :
– نه ! من کجا و این مقام بزرگ ؟
گفتم :
– دخترم ! امشب خداوند فرزندى به تو عنایت مى فرماید که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.
تا این سخن را از من شنید در کمال حُجب و حیا نشست . من نماز شام را خواندم و افطار کردم و خوابیدم .
نصف شب بیدار شدم و نماز شب را خواندم ، دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل در او اثرى نیست ، پس از تعقیب نماز به خواب رفتم .
مدتى نگذشت که با اضطراب بیدار شدم ، دیدم نرجس هم بیدار است و نمازش را مى خواند، ولى هیچ گونه آثار وضع حمل در او دیده نمى شود، از وعده امام کمى شک به دلم راه یافت .
در این هنگام ، امام حسن عسگرى علیه السلام از محل خود با صداى بلند مرا صدا زد و فرمود:
((لا تعجلى یا عمه فان الامر قد قرب ))
((عمه ! عجله نکن که وقت ولادت نزدیک است .))
پس از شنیدن صداى امام علیه السلام مشغول خواندن سوره الم سجده و یس ‍ شدم .
ناگاه ! نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد و برخاست ، من به او نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جارى کردم ، پرسیدم آیا در خود چیزى احساس مى کنى ؟ گفت :
– بلى عمه !
گفتم :
– نگران نباش و قدرت قلب داشته باش ، این همان مژده اى است که به تو دادم .
سپس من و نرجس را چند لحظه خواب گرفت . بیدار شدم ، ناگاه ! مشاهده کردم که آن نور دیده متولد شده و با اعضاى هفتگانه روى زمین در حال سجده است . او را در آغوش گرفتم ، دیدم از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است .
در این هنگام ، امام حسن عسگرى علیه السلام مرا صدا زد:
عمه ! پسرم را نزد من بیاور!
من آن مولود را به نزد وى بردم . امام علیه السلام او را به سینه چسبانید و زبان خود را به دهان وى گذاشت و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود:
– ((تکلم یابُنى )) فرزندم با من حرف بزن .
آن نوزاد پاک گفت :
– اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله .
سپس صلواتى به امیرالمؤ منین علیه السلام و سایر ائمه تا پدرش امام حسن عسگرى علیه السلام فرستاد، سپس ساکت شد.
امام علیه السلام فرمود:
– عمه ! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بیاور!
او را پیش مادرش بردم . سلام کرد و مادرش جواب سلامش را داد! بار دیگر او را نزد پدرش برگردانیدم .

خرداد
21
1393

تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

حضرت حجه بن الحسن امام عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف در پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج هجرى در شهر سامرا چشم به جهان گشود.
حکیمه دختر امام محمد تقى علیه السلام نقل مى کند که امام حسن عسگرى علیه السلام مرا خواست و فرمود:
– عمه ! امشب نیمه شعبان است ، نزد ما افطار کن ! خداوند در این شب فرخنده حجت خود را به زودى آشکار خواهد کرد.
عرض کردم :
– مادر نوزاد کیست ؟
فرمود:
– نرجس .
گفتم :
– فدایت شوم ! من که اثرى از حاملگى در این بانوى گرامى نمى بینم ! فرمود:
– مصلحت این است . همان طور که گفتم خواهد شد.
وارد خانه شدم . سلام کردم و نشستم . نرجس خاتون آمد، کفش ها را از پایم در آورد و گفت :
– بانوى من ! شب بخیر!
گفتم :
– بانوى من و خاندان ما تویى !
گفت :
– نه ! من کجا و این مقام بزرگ ؟
گفتم :
– دخترم ! امشب خداوند فرزندى به تو عنایت مى فرماید که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.
تا این سخن را از من شنید در کمال حُجب و حیا نشست . من نماز شام را خواندم و افطار کردم و خوابیدم .
نصف شب بیدار شدم و نماز شب را خواندم ، دیدم نرجس خوابیده و از وضع حمل در او اثرى نیست ، پس از تعقیب نماز به خواب رفتم .
مدتى نگذشت که با اضطراب بیدار شدم ، دیدم نرجس هم بیدار است و نمازش را مى خواند، ولى هیچ گونه آثار وضع حمل در او دیده نمى شود، از وعده امام کمى شک به دلم راه یافت .
در این هنگام ، امام حسن عسگرى علیه السلام از محل خود با صداى بلند مرا صدا زد و فرمود:
((لا تعجلى یا عمه فان الامر قد قرب ))
((عمه ! عجله نکن که وقت ولادت نزدیک است .))
پس از شنیدن صداى امام علیه السلام مشغول خواندن سوره الم سجده و یس ‍ شدم .
ناگاه ! نرجس با اضطراب از خواب بیدار شد و برخاست ، من به او نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جارى کردم ، پرسیدم آیا در خود چیزى احساس مى کنى ؟ گفت :
– بلى عمه !
گفتم :
– نگران نباش و قدرت قلب داشته باش ، این همان مژده اى است که به تو دادم .
سپس من و نرجس را چند لحظه خواب گرفت . بیدار شدم ، ناگاه ! مشاهده کردم که آن نور دیده متولد شده و با اعضاى هفتگانه روى زمین در حال سجده است . او را در آغوش گرفتم ، دیدم از آلایش ولادت پاک و پاکیزه است .
در این هنگام ، امام حسن عسگرى علیه السلام مرا صدا زد:
عمه ! پسرم را نزد من بیاور!
من آن مولود را به نزد وى بردم . امام علیه السلام او را به سینه چسبانید و زبان خود را به دهان وى گذاشت و دست بر چشم و گوش او کشید و فرمود:
– ((تکلم یابُنى )) فرزندم با من حرف بزن .
آن نوزاد پاک گفت :
– اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله .
سپس صلواتى به امیرالمؤ منین علیه السلام و سایر ائمه تا پدرش امام حسن عسگرى علیه السلام فرستاد، سپس ساکت شد.
امام علیه السلام فرمود:
– عمه ! او را نزد مادرش ببر تا به او نیز سلام کند و باز نزد من بیاور!
او را پیش مادرش بردم . سلام کرد و مادرش جواب سلامش را داد! بار دیگر او را نزد پدرش برگردانیدم

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031