9
1395
حفظ ارزشها
سه برادر ، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند این مرد پدرمان را کشته است.
امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و … هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اینها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مُرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مُرد.
امام علی (علیه السلام) فرمودند: حد را بر تو اجرا می کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهید.
پدرم مُرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه می شود، و برادرم هم بعد از من تباه می شود.
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را می کند؟
آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت این شخص.
امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آیا ضمانت این مرد را می کنی؟
ابوذر عرض کرد: بله امیرالمومنین
فرمود: تو او را نمی شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا می کنم!
ابوذر عرض کرد: من ضمانتش را می نمایم یا امیرالمومنین.
آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد…و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود…سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد و در حالیکه خیلی خسته بود، به نزد امیرالمومنین (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چیزی باعث شد تا برگردی درحالیکه می توانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسیدم که “وفای به عهد” از بین مردم برود.
امیرالمومنین(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که “خیر رسانی و خوبی” از بین مردم برود.
پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتیم… امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: چرا؟
گفتند: می ترسیم که *”بخشش و گذشت”*از بین مردم برود.
9
1392
نوشته ای به خط سبز
مردى از بزرگان جبل هر سال به زیارت مکه مشرف مى شد و هنگام برگشت در مدینه محضر امام صادق علیه السلام مى رسید.
یک بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام علیه السلام رسید و ده هزار درهم به ایشان داد و گفت :- تقاضا دارم با این مبلغ خانه اى برایم خریدارى نمایید.سپس به قصد زیارت مکه معظمه از محضر امام علیه السلام خارج شد.
پس از انجام مراسم حج ، خدمت امام صادق علیه السلام رسید و حضرت او را در خانه خود جاى داد و نوشته اى به او مرحمت نمود و فرمود:- خانه اى در بهشت برایت خریدم که حد اول آن به خانه محمد مصطفى صلى الله علیه و آله وسلم ، حد دومش به خانه على علیه السلام ، حد سوم به خانه حسن مجتبى علیه السلام و حد چهارم آن به خانه حسین بن على علیه السلام متصل است.
مرد که این سخن را از امام شنید، قبول کرد.
حضرت آن مبلغ را میان فقرا و نیازمندان از فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام تقسیم کردند و مرد جبلى به وطن خود بازگشت.
چون مدتى گذشت ، آن مرد مریض شد و بستگان خود را احضار نموده ، گفت :- من مى دانم آنچه امام صادق علیه السلام فرمود، حقیقت دارد. خواهش مى کنم این نوشته را با من دفن کنید!
پس از مدت کوتاهى از دنیا رفت و بنابر وصیتش آن نوشته را با او دفن کردند. روز دیگر که آمدند، دیدند مکتوبى با خط سبز روى قبر اوست که در آن نوشته شده : ((به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!))
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر شهریور ۹, ۱۳۹۲
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت شهریور ۹, ۱۳۹۲
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان شهریور ۹, ۱۳۹۲
- سجده شکر شهریور ۹, ۱۳۹۲
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر شهریور ۹, ۱۳۹۲