آبان
9
1395

حفظ ارزشها

سه برادر ، مردی را نزد حضرت علی علیه السلام آوردند و گفتند این مرد پدرمان را کشته است.

امام علی (علیه السلام) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟

آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و … هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از باغ پدر اینها کرد پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مُرد، و من هم همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان زدم و او مُرد.

امام علی (علیه السلام) فرمودند: حد را بر تو اجرا می کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت بدهید.
پدرم مُرده و برای من و برادر کوچکم گنجی به جا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه می شود، و برادرم هم بعد از من تباه می شود.

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را می کند؟

آن مرد به مردم نگاه کرد و گفت این شخص.

امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: ای ابوذر آیا ضمانت این مرد را می کنی؟

ابوذر عرض کرد: بله امیرالمومنین

فرمود: تو او را نمی شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا می کنم!

ابوذر عرض کرد: من ضمانتش را می نمایم یا امیرالمومنین.

آن مرد رفت . و روز اول و دوم و سوم سپری شد…و همه مردم نگران ابوذر بودند که بر او حد اجرا نشود…سرانجام آن مرد اندکی قبل از اذان مغرب آمد و در حالیکه خیلی خسته بود، به نزد امیرالمومنین (علیه السلام) آمد وعرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون تسلیم فرمان شما هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (علیه السلام) فرمودند: چه چیزی باعث شد تا برگردی درحالیکه می توانستی فرار کنی؟

آن مرد گفت: ترسیدم که “وفای به عهد” از بین مردم برود.

امیرالمومنین(علیه السلام) از ابوذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟

ابوذر گفت: ترسیدم که “خیر رسانی و خوبی” از بین مردم برود.

پسران مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از قصاص او گذشتیم… امیرالمومنین (علیه السلام) فرمود: چرا؟

گفتند: می ترسیم که *”بخشش و گذشت”*از بین مردم برود.

شهریور
9
1392

نوشته ای به خط سبز

مردى از بزرگان جبل هر سال به زیارت مکه مشرف مى شد و هنگام برگشت در مدینه محضر امام صادق علیه السلام مى رسید.

یک بار قبل از تشرف به حج ، خدمت امام علیه السلام رسید و ده هزار درهم به ایشان داد و گفت :- تقاضا دارم با این مبلغ خانه اى برایم خریدارى نمایید.سپس به قصد زیارت مکه معظمه از محضر امام علیه السلام خارج شد.

پس از انجام مراسم حج ، خدمت امام صادق علیه السلام رسید و حضرت او را در خانه خود جاى داد و نوشته اى به او مرحمت نمود و فرمود:- خانه اى در بهشت برایت خریدم که حد اول آن به خانه محمد مصطفى صلى الله علیه و آله وسلم ، حد دومش به خانه على علیه السلام ، حد سوم به خانه حسن مجتبى علیه السلام و حد چهارم آن به خانه حسین بن على علیه السلام متصل است.

مرد که این سخن را از امام شنید، قبول کرد.

حضرت آن مبلغ را میان فقرا و نیازمندان از فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام تقسیم کردند و مرد جبلى به وطن خود بازگشت.

چون مدتى گذشت ، آن مرد مریض شد و بستگان خود را احضار نموده ، گفت :- من مى دانم آنچه امام صادق علیه السلام فرمود، حقیقت دارد. خواهش مى کنم این نوشته را با من دفن کنید!

پس از مدت کوتاهى از دنیا رفت و بنابر وصیتش آن نوشته را با او دفن کردند. روز دیگر که آمدند، دیدند مکتوبى با خط سبز روى قبر اوست که در آن نوشته شده : ((به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!))

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031