بهمن
1
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۵۰

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۶۲ ـ ۱۶۴

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۱۶۲) هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ (۱۶۳) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۱۶۴)

آیۀ ۱۶۲

فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ

ترجمه

پس آیا کسى که در پى خشنودى خداست، مانند کسى است که به‌خشم خدا راه بسپرد؟ جایگاه او دوزخ است که بسیار بد جایی است.

تفسیر

آیۀ پیشین با بیان این‌که هرکس هرچه در دنیا کسب کرده است، کامل می‌ییند و می‌یابد؛ این آیه نشان می‌‌دهد که مردم در رابطه با تجسم اعمال در قیامت دو دسته هستند:  گروهی که در دنیا از رضوان خدا تبعیت می‌کنند، و گروهی که راه ناخشنودی و خشم خدا را سپری می‌کنند. و این اصل کلی است که مردم در دنیا دو دسته هستند، گروهی به دنبال رضایت و خشنودی خدا هستند و گروهی خدا را فراموش می‌کنند و دنیاطلبند و در نتیجه به راهی می‌روند که خشم خدا را در پی دارد. و قیامت جایی است که حقیقت این دو گروه مشخص می‌شود. و بدکرداران که خشم خدا را کسب کردند، جایگاه‌شان دوزخ است که بدجایگاهی است.

فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ

جمله سوالی است و پرسش از فطرت انسان است که آیا کسی که در پی خشنودی خداست، همانند کسی است که راه خشم خدا را می‌سپارد؟ پاسخ فطرت روشن است. پرسش انکاری لطافتی در بیان دارد که انسان را به فطرت خود ارجاع می‌دهد که خودش پاسخ بدهد. و این نمونه در قرآن وجود دارد: «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُون» [سجده: ۱۸] یا «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّار» [ص: ۲۸]  این آیات نشان می‌دهد که کار ما در قیامت با ایمان و عمل صالح درست می‌شود و این معنای تبعیت و در پی رضوان خدابودن است.

انسان تا در دنیا است، در حرکت و در راه و در صیرورت است؛ یا راه رضوان خدا که را می‌پیماید و در پی آن است، در این صورت در راه و مسیر تحقق اهداف الهی و دین خدا روی زمین است و تلاش خستگی‌ناپذیر برای جلب رضای خدا دارد. یا به راه خشم خدا می‌رود.

کمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ

بخش دوم پرسش است، آیا او همانند کسی است که به راه خشم خدا رفته است؟ گناه و در بحث آیۀ پیشین خیانت، یعنی رفتن به خشم خدای سبحان که نتیجۀ آن را قرآن چنین بیان می‌فرماید: «فَکَیْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُم» [محمد: ۲۷] زیرا «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُم» [محمد: ۲۸]

وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ

جهنم جایگاه آنان است که جای بسیار بدی است. صیرورت و شدن انسان یا به سمت رضوان خداست یا جهنم است که جایگاهی بسیار بدی است. بنابراین نتیجۀ تبعیت از خشم خدا، جز این نیست که آنان خود را در مکان و جایگاه خشم خدا در قیامت قرار داده‌اند، به این معنا که راهی که آنان در دنیا می‌روند و مسیری که در صیرورت خود طی می‌کنند، که بسیار بد صیرورت و شدنی است، ظهورش در قیامت دوزخ است که جایگاه و مکان کسانی است که خشم خدا را در دنیا کسب کرده‌اند. زیرا در دنیا اندیشه‌ها، نیات، کردار و گفتار آنان به نوعی بود که خود را در محل خشم خدا قرار داده بودند،  و حقیقت خشم الهی دوزخ است.

بدانیم که همۀ ما انسان‌ها در دنیا تا قیامت امتدادی داریم که این صیرورت ماست، که این صیرورت یا خوب است و در پی رضوان الله است یا بد است که در پی خشم الهی است، و در قیامت صیرورت خودش را نشان می‌دهد.

تعبیر قرآن در این زمینه بسیار لطیف است، انسان‌ها یا به سوی خدا صیر دارند: «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیر» [‌آل‌عمران: ۱۲۸] یا مصیر به جهنم است که دوری از خداست: «وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیر» [آل‌عمران: ۱۶۲]

آیۀ ۱۶۳

هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُون

ترجمه

آنان درجاتی نزد خدا هستند، و خدا به آنچه مى‏کنند، بیناست.

تفسیر

بلافاصله بیان می‌فرماید که هرکدام از این دو گروه مقاماتی نزد خداوند دارند، هم صالحان که در پی رضوان خداوند هستند و هم بدکرداران که به راه خشم خدا می‌روند، هر دو نزد خداوند درجات و درکاتی دارند. و خداوند به آن‌چه آنان انجام می‌دهند، بیناست.

هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ

هم به هر دو گروه در آیۀ پیشین اشاره دارد، آنان که در مسیر صلاح یا بدکرداری هستند، خوبی یا نابکاری ملکۀ آنان می‌شود و خودشان درجات می‌شوند، یعنی «هُم درجاتٌ» تأکید براین حقیقت دارد که انسان‌ها هستند که درجات و مقامات هستند، و مورد قبول خداوند سبحان قرار می‌گیرند یا خداوند آنان را قبول نمی‌فرماید. اما آنان نزد خدا در یک سطح نیستند، اولاً درجات هستند که این بستگی به میزان تلاش و مجاهدۀ آنان در راه خیر یا شر دارد و آن‌وقت مشخص می‌شود که نزد خدا چه درجه‌ای هستند.  ثانیاً درجات آنان یا صعودی است که درجات قرب است، مقامات وصل و رضوان الله؛ یا درجات نزولی است که درکات سقوطی است که بُعد و دوری از خداست. اگر درجات صعودی باشد، صیرورت و شدن به سوی رضوان الله است و اگر درجات سقوطی و نزولی باشد، صیرورت و نزول به درۀ هولناک جهنم است.

توجه شود تعبیر «درجات» و «عندالله» مشعر است که این آیه اصالتاً مربوط به مومنانی است که رضوان خدا را دنبال می‌کنند:  «وَ مَنْ یَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» [طه: ۷۵] زیرا کسانی که دچار خشم خدا شده‌اند، نه درجاتی دارند و نه عند الله هستند، بلکه آنان درکات دارند: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار» [نساء: ۱۴۵]  و از خدا هم دور هستند: «أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِید» [فصلت: ۴۴] اما به تبع مومنان می‌توانید سیر نزولی درکات را هم از آیه فهم کنیم.

وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُون

پایان آیه هشداری است به بدکرداران که شما از چشم بینای خدا دور نیستید و هرچه می‌کنید، نزد خدا حاضر است و بشارتی به صالحان است که خداوند به آن‌‌چه شما انجام می‌دهید، بیناست، بنابراین گروه اول را بیم و هشدار می‌دهد  و گروه دوم را بشارت می‌دهد که بیشتر در راه خدا مجاهده کنند.

بحث روایی

تطببق آیه

عن عمار بن مروان قال‏ سألت أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» فقال: هم الأئمه و الله یا عمار! درجات للمؤمنین عند الله و بموالاتهم و بمعرفتهم إیانا فیضاعف الله للمؤمنین حسناتهم و یرفع الله لهم الدرجات العلى، و أما قوله یا عمار:«کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ‏» إلى قوله: «الْمَصِیرُ» فهم و الله الذین جحدوا حق علی بن أبی طالب و حق الأئمه منا أهل البیت علیهم السلام فباءوا لذلک سخطاً من الله‏» [تفسی العیاشی: ۱/۲۰۵

روایت شریف ضمیر «هم» در آیه را «هُم درجات» به ائمۀ اطهار علیهم السلام برگرداند که با پیروی و موالات و معرفت آن بزرگواران است که درجات مومنان بالا می‌رود. اما «هم» در تفسیر «کمن باء بسخط من الله» را کسانی دانست که حق اهل بیت عصمت علیهم السلام را ضایع کردند. در روایتی دیگر با بیانی تازه از تطبیق مواجه هستیم، که توضیحی براین روایت است:

عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ‏ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ‏ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ»‏ فَقَالَ: الَّذِینَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ هُمُ الْأَئِمَّهُ وَ هُمْ وَ اللَّهِ یَا عَمَّارُ دَرَجَاتٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ بِوَلَایَتِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ إِیَّانَا یُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ یَرْفَعُ اللَّهُ لَهُمُ الدَّرَجَاتِ الْعُلَى‏» [الکافی: ۱/۴۳۰]

درجات و رضوان الله و درکات و سخط الله

امام صادق علیه السلام فرمودند که لقمان در نصایح خود گفت: «فَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ إِیمَاناً صَادِقاً یَعْمَلْ لِلَّهِ خَالِصاً نَاصِحاً؛ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ خَالِصاً نَاصِحاً فَقَدْ آمَنَ بِاللَّهِ صَادِقاً؛ وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ خَافَهُ وَ مَنْ خَافَهُ فَقَدْ أَحَبَّهُ؛ وَ مَنْ أَحَبَّهُ اتَّبَعَ أَمْرَهُ؛ وَ مَنِ‏ اتَّبَعَ‏ أَمْرَهُ‏ اسْتَوْجَبَ‏ جَنَّتَهُ وَ مَرْضَاتَهُ وَ مَنْ لَمْ یَتَّبِعْ رِضْوَانَ اللَّهِ فَقَدْ هَانَ عَلَیْهِ سَخَطُهُ. نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سَخَطِ اللَّه‏» [تفسیر القمی: ۲/۱۶۵]

آیۀ ۱۶۴

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ

ترجمه

در حقیقت خدا بر مؤمنان منت نهاد، چون پیامبرى از خودشان برانگیخت تا آیات او را برای‌شان بخواند و آن‌ها را پاک کند و به آنان کتاب و حکمت  بیاموزد و اگرچه از پیش در گمراهى آشکار بوده‏اند

مفردات

مَنَّ

این واژه در اصل به معنای نعمتی معین مقطوع و مخصوص است که بدون رنج و خوشگوار به کسی برسد و دو مرتبه دارد: مرتبۀ نخست فعل خارجی است، مثل همین آیه که نعمتی مخصوص و مقطوع و روشنی بر مومنان است. دوم بیان و ابراز و ادعای منت و نعمت بر دیگری است، مثل «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ‏ بِالْمَنِ‏ وَ الْأَذى» [بقره: ۲۶۴]. بنابراین «من» اعم از انعام حقیقی است که در خارج محقق شده است و انعام در اظهار و ادعا است.   [التحقیق: ۱۱/ ۱۸۲ ـ ۱۸۳]

تفسیر

خطابات در آیات گذشته به جامعۀ ایمانی بود. در این آیه این خطاب را کامل می‌فرماید و اصلی کلی را بیان می‌کند که خداوند بر مومنان منت گذاشته است که از خودشان پیامبری را مبعوث فرموده تا آیات الهی را بر آنان تلاوت کند و آنان را تزکیه کند و کتاب و حکمت تعلیم دهد. این منت حقیقی است، یعنی نعمتی گرانسنگ و معین است که مومنان را به سرمنزل مقصود می‌رساند که بدون آن در گمراهی روشنی هستند.

لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ

ایمان منت الهی بر مومنان است که خداوند در قلب آنان قرار داده است: «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإِیمان‏» [حجرات: ۱۷] زیرا خداوند ایمان را بر مومنان امری دوست‌داشتنی قرار داد و  زینت قلوب مومنان قرار است: «وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُم‏» [حجرات: ۷] در این آیه می‌فرماید: خداوند بر مومنان منت گذاشت، و دلیل این منت را بیان می‌فرماید. وقتی خدا ایمان را امری دوست‌داشتنی برای مومنان قرار داد و در قلب آنان زینت بخشید، و با آن به بر مومنان منت گذاشت، راه‌کار آن را هم نشان داد که راه‌کار آن بعثت است و تلاوت و تزکیه و تعلیم. بنابراین علت این‌که خداوند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را مبعوث فرمود، آن است که بر مومنان منت گذارد و آنان را به ایمان هدایت کند، یعنی انسان‌هایی که زمینۀ ایمان را دارند، به ایمان هدایت فرماید. پس وجود اقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای همۀ بشریت رحمت هستند، اما برای مومنان منت هستند، یعنی نعمتی معین و مخصوص برای مومنان است که به رایگان به آنان داده شده است و برای آنان گوارا است.

إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ

و این اهمیت وجود اقدس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را می‌رساند که خداوند با بعثت ایشان بر مومنان منت گذاشته است. پیامبر خدا رحمت برای همۀ بشر است: «رَحمَهً لِلعالَمین» [انبیاء: ۱۰۷] و رسالت هم رحمت برای همۀ جهانیان و بشریت است: «وَما أَرسَلناکَ إِلّا رَحمَهً لِلعالَمینَ» [انبیاء: ۱۰۷]  اما در عین حال منت بر مومنان است. خداوند متعال فقط دربارۀ بعثت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم تعبیر منت را به کار می‌برد، یعنی در منطق الهی فقط بعثت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم منت است که نعمتی است که رنج بشریت را از بین می‌برد: امام سجاد سلام الله علیه در صحیفۀ سجادیه خدا را سپاس می‌گذارند: «اَلحَمدُلِلّهِ الَّذی مَنَّ عَلَینا بِمُحَمَّدٍ نَبیِّه دونَ الاُمَمِ الماضیَه وَ القُرونِ السّالِفَه» [صحیفۀ سجادیۀ: ۳۴؛ دعای ۲].

نکتۀ بعدی این‌که  پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خود مومنان است، یعنی جان و نفس مومنان است. منظور از مومنان فقط مومنان زمان بعثت یعنی اعراب مومن نیستند که در جاهلیت به سر می‌برند، بلکه همۀ مومنان در همۀ اعصار و زمان‌ها هستند که خداوند نعمت بعثت را به آنان ارزانی کرده است. این منت به چه دلیل است؟

یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ

اول آن است که قرآن بر قلب نازنین ایشان نازل شد و ایشان آیات الهی را بر مومنان تلاوت فرمود. هدف اصلی پیامبران خدا نجات و هدایت بشر است، تربیت انسان طراز اسلام که هدفی جز قرب الهی نداشته باشد، و تحقق جامعه و تمدن اسلامی که دین را  در جامعه اقامه کند و بشر در آن هدایت و تربیت شود. این بدون کتاب الهی که برنامۀ جامع الهی است، و در رأس آن قرآن امکان ندارد. اولین هدف بعثت آن است که آیات الهی را در معرض آنان قرار دهد. این مأموریت نخست ایشان است. تلاوت صرف قرائت آیات الهی نیست، بلکه بیان آیات الهی است، زیرا با آن است که مردم مسلمان هستند: «وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ» [کهف: ۲۷] یعنی قران را در جان مسلمانان بنشاند.

وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ

وقتی دل به پیامبر خدا و تلاوت او سپرده شد، هدف تحقق پیدا می‌کند: اول مومنان و جامعۀ ایمانی تزکیه می‌شوند. و آنگاه تعلیم کتاب و حکمت صورت می‌گیرد. اگر تزکیه نباشد، علم هم بدرد نمی‌خورد، اول باید تزکیه باشد، یعنی نفس ما تربیت شود، تا علم و پیشرفت معنی پیدا کند. معنویت که نباشد، همه چیزها بی‌معناست. بنابراین بعثت عرصۀ تزکیه و تعلیم است. اما تزکیه مقدم است. اگر انسان‌ها بخواهند به کمال و رشد برسند، امکان ندارد که تزکیه نشوند، زیرا بدون تربیت چه تربیت عقلی و تربیت اخلاقی و تربیت سیاسی و تربیت و نزاهت فکری و گفتار و نوشتاری امکان ندارد که زندگی انسان‌ها، حیات طیبه باشد. این‌که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ‏ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق‏» [بحارالانوار: ۶۸/۳۸۲]  بیان اصلی جامع است که انسان‌ها را در همۀ جهات انسانی رشد می‌دهد و قوام جامعۀ انسانی را مستحکم می‌کند. هدف دوم تعلیم کتاب الهی است، هدف سوم تعلیم حکمت است، تعلیم کتاب مقدمه و زمینۀ و پایۀ تعلیم حکمت است و این نشان می‌دهد که علم و حکمت بدون کتاب الهی امکان ندارد.

وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ

تعبیر «اگرچه پیش از آن درگمراهی آشکار بودید،» بیان این حقیقت است تنها در پناه بعثت است که از گمراهی رهایی امکان دارد.  منظور از «من قبل» تنها زمانی نیست، بلکه رتبی هم است. اما دلیل گمراهی آشکار آن است که بدون بعثت راه تلاوت کتاب، تزکیه، تعلیم کتاب و تعلیم حکمت بسته است. بنابراین نه امکان دارد جامعه‌ای  در سایۀ معنویت و انسانیت شکل بگیرد، و نه انسان‌ها به سعادت و کمال اخلاقی و علمی و عملی برسند، و نه معارف و حقایق بلند الهی که تحت عنوان حکمت دسته‌بندی می‌شوند، در جامعۀ بشری رواج یابد. و چه گمراهی آشکارتر از آن؟ در حقیقت نعمت بعثت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ نعمتی است که مومنان را از گمراهی آشکار می‌رهاند.

پیام آیه

پیام آیه آن است که اول باید تزکیه باشد و بعد علم؛ و علم بدون معنویت فایده‌ای ندارد. به تعبیر دیگر پیشرفت در جهات مادی و تمدنی و علمی بدون پیشرفت در زمینۀ معنویت و اخلاق نامطلوب است. و این بسط تمدنی قرآنی است. زیرا علم و قدرت و پیشرفت بدون تزکیه انسان را به استغناء ـ توهم بی‌نیازی ـ و طغیان می‌کشاند: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» [علق: ۶ ـ ۷] در انتهای این آیه هم فرمود: «وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ» هر چه پیش از بعثت باشد، گمراهی آشکار است، اگرچه ما نام آن را تمدن و فرهنگ و توسعه و امثال آن بگذاریم. پس هدف اصلی بعثت تزکیه و تعلیم در همۀ جوانب آن است، مبنای علم هم قرآن است و این هدف حکومت اسلامی هم است. یعنی حکومت اسلامی، فقط به امور مادی مردم کار ندارد، بلکه بیشتر به دل و عقل آنان کار دارد، به این دلیل سیاست در این نگاه برآمده از بعثت است.

در روایات هم بر دو جنبۀ اخلاق و معنویت و عقلانیت به عنوان هدف بعثت تأکید دارد: «إِنَّمَا بُعِثْتُ‏ لِأُتَمِّمَ‏ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق‏» [بحارالانوار: ۶۸/۳۸۲] «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‏ الْعُقُول‏» [نهج البلاغۀ: ۴۳] و این سیرۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دوران مدینه است که روح معنویت و اخلاق و عقلانیت و کتاب الهی و حکمت در جامعه تجلی داشت. یعنی رنگ جامعۀ نبوی رنگ اخلاق و معنویت و قرآن و عقلانیت و حکمت بود، که برپایۀ قرآن شکل می‌گیرد.

علم هم بدون حکمت امکان‌پذیر نیست و حکمت هم باید حکمت الهی باشد که آن بدون قرآن به دست نمی‌آید: «الرَّحْمنُ  عَلَّمَ الْقُرْآنَ  خَلَقَ الْإِنْسانَ  عَلَّمَهُ الْبَیانَ» [الرحمن: ۱ ـ ۴] بنابراین هر راه دیگری انحراف است.

 

بهمن
1
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۴۹

مقام فاطمۀ معصومه علیها السلام

أَمَّا فَاطِمَهُ فَقَدْ رَوَى الصَّدُوقُ فِی ثَوَابِ الْأَعْمَالِ وَ الْعُیُونِ، أَیْضاً بِإِسْنَادِهِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنْ فَاطِمَهَ بِنْتِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام فَقَالَ: مَنْ زَارَهَا فَلَهُ الْجَنَّهُ و فی کامل الزیاره مثله وَ فِیهِ أَیْضاً بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ الرِّضَا أَعْنِی الْجَوَادَ علیهما السلام قَالَ: مَنْ‏ زَارَ عَمَّتِی‏ بِقُمَّ فَلَهُ الْجَنَّهُ. وَ فِی مَزَارِ الْبِحَارِ: رَأَیْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ الزِّیَارَاتِ حَدَّثَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا علیهما السلام قَالَ قَالَ یَا سَعْدُ عِنْدَکُمْ لَنَا قَبْرٌ قُلْتُ جُعِلْتُ‏ فِدَاکَ قَبْرُ فَاطِمَهَ بِنْتِ مُوسَى علیهما السلام. قَالَ نَعَمْ مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّهُ وَ عَنْ تَارِیخِ قُمَّ لِلْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُمِّیِّ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَکَّهُ وَ لِرَسُولِهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِینَهُ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَرَماً وَ هُوَ الْکُوفَهُ وَ لَنَا حَرَماً وَ هُوَ قُمُّ وَ سَتُدْفَنُ فِیهِ امْرَأَهٌ مِنْ وُلْدِی تُسَمَّى فَاطِمَهَ مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّهُ.» [بحار الأنوار: ‏۴۸/ ۳۱۶ ـ ۳۱۷]

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۶۰ ـ ۱۶۳

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۶۰) وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۶۱)

آیۀ ۱۶۰

إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

مفردات

غالب

«الغلبۀ» به معنای برتری به همراه قدرت یا در قدرت است.  و چیرگی و استیلاء و شدت و غلظت از لوازم همین معناست. [التحقیق: ۷/۲۴۸] مقاییس می‌گوید: اصل آن بر قوت و چیرگی و شدت دلالت دارد. [مقاییس اللغۀ: ۴/۳۸۸] اسم فاعل آن «غالب» است.

یخذلکم

خذل دلال بر ترک چیزی، و بازنشستن از آن دارد و خذلان به معنای ترک یاری و رهاکردن آن است. [مقاییس اللغۀ: ۲/۱۶۵] بنابراین معنای جامع آن ترک یاری است. [المحیط: ۴/۳۱۸] وقتی دربارۀ ما انسان‌های به کار می‌رود، به این معناست که برادر خود را یاری نکردیم. و دربارۀ خدا به این معناست که او را از بدی معصوم نکرد. [کتاب العین: ۴/۲۴۴]  راغب می‌گوید: خذلان به معنای ترک یاری از کسی است که گمان یاری او می‌رفت. [مفردات: ۲۷۷] بنابراین نوعی رهاکردن و تنهاگذاشتن و یاری نکردن در این واژه خوابیده است.

ترجمه

اگر خدا شما را یارى کند، کسى بر شما چیره نشود، و اگر شما را ترک کرد، کیست کسی که شما را پس از آن یارى کند؟ و مؤمنان باید بر خدا توکل کنند

تفسیر

آیۀ پیش با ضرورت توکل بر خدا پایان یافت، و این آیه اثر عینی توکل را روش می‌فرماید و بیان می‌کند که خدا کار فقط دست خداست، و یاری اوست که موجب می‌شود که کسی بر شما توانایی پیدا نکند و چیره نشود و برتری نیابد. اما اگر کار خود را به خدا نسپردید، خداوند شما را رها می‌کند و یاری خود را از شما برمی‌دارد، آن‌وقت پسِ از این‌که خداوند یاری خود را از شما برداشت، کیست که شما را یاری کند؟ این پرسش از حقیقت عالم است که همۀ عالم سپاه خداست و  درصورت این‌که خداوند یاری خود را از شما بردارد، کسی را یاری همراهی شما نیست و شما در این‌صورت خوار می‌شوید. و این بیان توحید افعالی خداست و در پایان هم مومنان را فرمان می‌دهد که باید بر خدا توکل کنند. بنابراین آیِۀ شریفه سه بخش دارد.

إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ

انسان در امور زندگی فردی و اجتماعی خود باید همۀ تلاش و کوشش خود را بر اساس فرمان الهی و به مثابۀ تکلیف الهی به کار اندازد.  اما توجه داشته باشد که نتیجه دست او و علل مادی نیست، بلکه نتیجه در اختیار خداست، به تعبیر دیگر فقط خدا کارساز است.  بنابراین آیۀ شریفه اصلی کلی را بیان می‌فرماید که مومنان در تحقق اهداف الهی تنها باید بر نصرت الهی تکیه کنند و اگر چنین کردند، کسی بر آنان غلبه ندارد. قرآن می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُم» [محمد: ۷] اگر شما مومنان دین خدا را یاری کنید و در جهت تحقق اهداف الهی بکوشید، خداوند شما را یاری می‌فرماید. و در این آیه می‌فرماید: اگر خدا شما را یاری فرمود، کسی بر شما غالب نمی‌شود.

توجه فرمایید که نفرمود: «لاغلبۀ لکم» کسی بر شما غلبه و برتری ندارد. بلکه فرمود: «لا غالب لکم» با یاری خدا، جنس غلبه و برتری و چیرگی نفی می‌شود، و این یعنی دربرابر نصرت الهی کسی و چیزی قرار ندارد، زیرا همگی سپاهیان او هستند. بنابراین وقتی یاری خدا آمد، برتری و چیرگی هم است. به این دلیل است که خداوند متعال تسلط و سلطۀ کافران بر مومنان را به معنای کاملاً نفی فرمود: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًاً» [نساء: ۱۴۱] بنابراین پیروزی مومنان حتمی است، به شرط این‌که به شروط ایمان عمل کنند، شرط اصلی آن استقامت در راه و تقواست: «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً» [آل‌عمران: ۱۲۰]

آموزشی عملی

ما باید بدانیم که هر پیروزی و برتری که پیدا کردیم، بالحقیقۀ و بالذات از آنِ خداست، و بالمجاز و بالعرض به دیگران نسبت داده می‌شود. بنابراین نباید مغرور شویم یا عُجب ما را بگیرد یا تکبر بورزیم. این بیان حقیقت عالَم است که هر نتیجه‌ای فقط از خداست و دیگران در این جهت کاره‌ای نیست. خداوند مومنان را یاری می‌فرماید، گاهی با عوامل طبیعی، گاهی با عوامل ماوراءطبیعی؛ اما مومنان می‌دانند که همۀ عالم طبیعت و ماوراء طبیعت و انسا‌ن‌ها سپاهیان خدا هستند و مومنان چون در مسیر رحمت الهی قرار گرفته‌اند، و خدا آنان را یاری فرمود و به نتیجه رسیدند و دیگر جای غررو و امثال آن نیست. و این تجلی توحید افعالی در رفتار مومنان است که از آیه می‌آموزیم.

وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ

خذلان الهی به معنای ترک نصرت الهی است. عامل اصلی خذلان الهی؛ خود ما هستیم که خدا را فراموش کرده‌ایم، چنان‌چه وقتی ما در مسیر الهی و تحقق دین خدا قرار گرفتیم، خداوند ما را یاری فرمود. وقتی ما خدا را فراموش کردیم و بر خود و اسباب مادی تکیه کردیم، خداوند هم ما را فراموش و رها می‌کند: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُم» [توبه: ۶۷] حقیقت فراموش‌کردن خدا آن است که خداوند آنان را ترک کرده است، چنان‌چه امام رضا علیه السلام فرموده‌اند. [تفسیر البرهان: ۲/۵۸۸] بنابراین حقیقت خذلان، ترک و رهاکردن است. اگر خدا شما را ترک کند و شما را رها کند و یاری نفرماید، همین باعث می‌شود که شیطان بر شما و نفس بر شما تسلط یابد و چه خواری بدتر از این. در این صورت هیچ‌کس و هیچ‌چیزی نمی‌تواند شما را یاری کند. بنابراین دلیل خذلان الهی؛ چیزی نیست، الا خود ما که خدا را فراموش کردیم، و بر خود و امور دنیایی تکیه کردیم.

وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

تعبیر «علی الله» که جار و مجرور متعلق به «یتوکل» است، مقدم داشت تا حصر را برساند، بنابراین مومنان فقط بر خدا توکل دارند. وقتی نصرت و خذلان دست خداست، مومنان جر خدا تکیه‌گاهی ندارند و فقط کارهای خود را به او می‌سپارند: «رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلاً» [مزمل: ۷] وقتی همۀ عالم در اختیار اوست و جز او معبودی نیست، فقط او کارساز است و فقط باید او را وکیل گرفت.

توجه شود که نصرت با توکل همراه است. یعنی مومن موظف است که همۀ کارهایی که از جانب خداوند به او تکلیف شده است، دقیقاً طبق تکلیف الهی انجام دهد، و در همۀ حالات به خدا توکل کند. چگونه در زندگی اجتماعی خود، وقتی وکیلی را برای کار خود برمی‌گزینیم، او از ما می‌خواهد که مدارکی را آماده کنیم یا کارهایی را انجام دهیم، اما دفاع از ما و کارسازی و به‌ثمررساندن کار ما بر عهدۀ اوست که در صورتی که وظایف خود را انجام بدهیم، تضمین می‌کند، تا کار ما را انجام دهد؛ ما باید کارهای خود را به خدا بسپاریم و کارساز را خدا بدانیم و از او یاری بخواهیم. اما این امور با انجام تکلیف منافات ندارد. بنابراین نصرت الهی در رابطه با کار ماست و همراه با کار ماست. ما وظایف و تکالیف خود را انجام بدهیم و بر او توکل کنیم و کارساز را او بدانیم. یعنی خدا را وکیل خود بگیریم و هرچه فرموده انجام دهیم تا او از ما دفاع کند: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا [حج: ۳۲] خدا که از ما دفاع فرمود، بر یاری ما تواناست و کار ما به نتیجه می‌رسد: «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیر» [حج: ۳۹] قرآن داستان حضرت مریم را در وقتی که عیسی را به دنیا آورد، نقل می‌کند که او گرسنه و تشنه بود و از تهمت‌های بنی‌اسرائیل هم بیم داشت. خداوند فرمود، پایت را بر زمین فشار بده تا آب روان بجوشد، این نخل خشک‌شده را تکان بده تا خرمای تازه برای تو برویاند. یعنی کار تو فقط در حد فشار پا و تکان درخت باشد. و بچه را بغل بگیر و میان قوم برو و روزۀ سکوت بگیر و به بچه اشاره کن و ما به زبان کودک از تو دفاع می‌کنیم. این معنای واقعی توکل است، در همۀ امور. بنابراین نصرت الهی با توکل بنده هماهنگ است.

یاری یا ترک یاری

آیه بیان می‌فرماید که خداوند یا شما را یاری می‌کند، یا یاری شما را ترک می‌کند. یعنی یا شما شایستگی دارید که خداوند شما را یاری فرماید، خداوند هم شما را یاری می‌فرماید، یا شایستگی یاری را از دست می‌دهید، و خداوند هم شما را ترک می‌کند و رها می‌سازد و در وقتی که نیاز به یاری دارید، نصرتش را از شما دریغ می‌کند. بنابراین آیه دو گزارۀ کلی را بیان می‌فرماید: در گزارۀ اول می‌فرماید: اگر خدا شما را یاری فرماید، هیچ‌کس و هیچ‌چیز نیست که بر شما غلبه کند. در گزارۀ دوم می‌فرماید: و اگر خدا یاری شما را ترک کرد و شما را رها فرمود، هیچ‌کس و هیچ‌چیز نیست که بتواند شما را یاری کند. بعد نتیجه می‌گیرد: بنابراین شما مومنان لازم است که فقط بر خدا توکل کنید، یعنی خودتان و کارتان را به خدا بسپارید. زیرا نصرت بالذات و بالحقیقۀ فقط از جانب خداست، و همۀ موجودات عالَم در این جهت کاره‌ای نیست، بلکه فقط سپاهیان او هستند و به فرمان او اقدام می‌کنند. بنابراین با یاری خدا هیچ موجودی نیست که بتواند بر شما چیره شود و برتری یابد و با خذلان او هیچ موجودی نیست که بتواند شما را یاری کند. بنابراین اگر ما بخواهیم که در زندگی خود و امور آن اعم از فردی و اجتماعی، علمی و عملی، سیاسی و نظامی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی غالب آییم و بر همۀ کارهای خود چیره شویم و توانایی یابیم، تنها راهش اتصال به قدرت و نصرت الهی است و از همۀ اسباب و علل ـ در عین حالی که باید استفاده کند ـ خود را منقطع کند و فقط توکل و توجه‌مان به خدای سبحان باشد: «الهِی‏ هَبْ‏ لِی‏ کَمالَ‏ الانْقِطاعِ الَیْک» [الاقبال: ۳/۲۹۹] بله برای کارها باید تلاش کرد، اما بدانیم که کار را خدا به ثمر می‌رساند: «قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِین» [مائده: ۲۳] یا اگر بیمار است، باید به پزشک مراجعه کند و دارو بخورد، اما بدانیم که شفا دست خداست:  «وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِین» [شعراء: ۸۰] نه دست پزشک یا دارو؛ یا خدا و دارو! این تعبیر که می‌گوییم، اول خدا و دوم شما شرک است و نه باید گفت و نه در نیت و اندیشه و عمل ما تجلی داشته باشد. مردم سپاهیان خدا هستند، کار را به خدا بسپاریم، و از مردم هم در امور خود کمک بگیریم، ـ آن‌جا که باید کمک گرفت ـ زیرا وظیفۀ ما در اجتماع تعامل و همکاری و همیاری است، اما همۀ کارهای ما با توکل بر خدا باشد.

بحث روایی

توفیق و نصرت و خذلان الهی

مرحوم صدق از عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ نقل می‌کند که از امام باقر علیه السلام دربارۀ آیات «وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ‏» [هود: ۸۸] و «إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ» پرسیدم. امام علیه السلام فرمودند: «إِذَا فَعَلَ الْعَبْدُ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنَ الطَّاعَهِ کَانَ فِعْلُهُ وِفْقاً لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُمِّیَ الْعَبْدُ بِهِ مُوَفَّقاً وَ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یَدْخُلَ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْ مَعَاصِی اللَّهِ فَحَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَهِ فَتَرَکَهَا کَانَ تَرْکُهُ لَهَا بِتَوْفِیقِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ. وَ مَتَى خَلَّى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَهِ فَلَمْ یَحُلْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا حَتَّى یَرْتَکِبَهَا فَقَدْ خَذَلَهُ وَ لَمْ یَنْصُرْهُ وَ لَمْ یُوَفِّقْه» [التوحید: ۲۴۲]‏

توفیق یعنی یعنی ابزار و زمینه‌ها و اسباب انجام کاری برای انسان مهیا باشد، و توفیق بندگی خدا و فرمانبرداری او و تحقق اهداف الهی هم به همین معناست که ابزار و زمینه‌ها و اسباب بندگی و فرمانبرداری و تحقق اهداف الهی مهیا شود. و روشن است که همۀ ابزار و زمینه‌ها و اسباب دست بنده نیست، بنابراین توفیق انجام دستورات الهی و ترک اموری که خلاف تکلیف است، فقط دست خداست، بنده با هدایت و منع الهی است که امکان می‌یابد، وظایف الهی خود را انجام دهد. اما اگر بنده خود را در جهت بندگی قرار دهد، و خود را در پناهگاه الهی قرار دهد، و تلاشش آن باشد که فقط خدا را اطاعت کند، خداوند او را همواره یاری می‌کند، حتی اگر نفس و شیطان او را بفریند، لطف الهی شامل او می‌شود، و او را یاری می‌کند، و او گناه نمی‌کند. و این توفیق الهی در فعل و ترک است که یاری خداست و به این دلیل نفس و شیطان بر او غلبه ندارد. اما اگر او توفیق را از دست بدهد، یعنی خداوند او را به حال خود رها سازد، به خود واگذاشته می‌شود، و او دیگر حائلی بین خود و شیطان و نفس و ظهورات نفس و گناهان ندارد و او در درۀ گناهان سقوط می‌کند. و این معنای خذلان الهی است.

آیۀ ۱۶۱

وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ

مفردات

یغل و یغلل و غلَّ

اصل «غلَّ» دلالت دارد بر نفوذ چیزی و فرورفتن چیزی؛ مانند این‌که چیزی داخل آن شده است. و اغلال به معنای خیانت است. [مقاییس اللغۀ: ۴/۳۷۵] «الغَلل» زره یا پارچه‌‌ای است که بر چیزی می‌پوشانند، و آن را در میان آن قرار می‌دهند. و خیانت همانند جامه‌ای است که فردی خود را در آن می‌پوشاند، به این دلیل «الغُلُول» به معنای خیانت‌ورزیدن است و «الغِل» به معنای دشمنی. [مفردات: ۶۱۰] 

ترجمه

و هیچ پیامبری را نشاید که خیانت کند، و هرکس خیانت ورزد، آن‌چه را خیانت کرده، روز قیامت می‌آورد، آن‌گاه به هرکس آن‌چه به دست آورده بتمامی داده شود. و بر آنان ستم نرود.

تفسیر

دلیل اولیه‌ای که مسلمانان در جنگ احد شکست خوردند، آن بود که برخی از مسلمانان از دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حفظ تنگۀ احد سرپیچی کردند، و با دیدن غنائم به مسلمانان خیانت کردند و محل مأموریت خود را ترک کردند. آیۀ شریفه بیان می‌فرماید که دنیاطلبی است که موجب خیانت می‌شود، که درنتیجه خداوند متعال نصرت خود را از آنان دریغ می‌کند و مسلمانان توفیق تحقق اهداف اسلامی را از دست می‌دهند. بنابراین دلیل خذلان، خیانت مسلمانان است که آنان در مسیر تحقق اهداف اسلامی مرتکب می‌شوند. اما آیه به صورت کلی هرگونه خیانت‌ورزی را از ساحت پیامبران الهی نفی می‌کند،  چه خیانت در رسالت و ابلاغ پیام الهی و چه در مسیر تحقق اهداف الهی و  دین خدا و چه در اجراء و در بیت المال و امور مالی. و مسلمانان به ویژه کارگزاران نظام اسلامی را هم موظف می‌کند که لازم است که به پیامبران تأسی کنند و از هرخیانتی مبرا باشند. آن‌گاه در بیانی جامع می‌فرماید: کسانی که خیانت می‌ورزند، در روز قیامت با خیانت خود در صحنۀ قیامت حاضر می‌شود و هرکس به آن‌چه کسب کرده است به طور کامل به او داده خواهد شد و خداوند بر مردم ستم نمی‌کند.

وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ

آیۀ شریفه به صورت کلی هر‌گونه خیانت را از ساحت پیامبران الهی نفی می‌فرماید. این نفی مطلق است و ساحت پیامبران الهی از آن مبراست. اما درکنار آن پیامی روشن برای پیروان پیامبران الهی دارد که شما هم باید از هر خیانتی خود را مصون کنید و شما را هم نسزد و نشاید که خیانت ورزید، چه در امور فردی و چه اجتماعی و چه در امور اجرایی و بیت المال و امثال آن.  «غلول» به معنای خیانت است و بیشتر در خیانت در غنائم و بیت المال به کار می‌رود. بنابراین خیانت هم در مقابل فکر است و هم در مقام عمل و اجراء. برخی نقشه‌های خائنانه می‌کشند و برخی خائنانه عمل می‌کنند. به ویژه خیانت در بیت المال مسلمانان است که خیانت کارگزاران در مقام اجراء است.

این بخش اول آیه است؛ درست است که این بخش دربارۀ پیامبران الهی است، اما تعبیر نشان می‌دهد که مقام عصمت آنان به گونه‌ای است که هرگونه خیانتی از ساحت آنان بیرون است. اما پیروان پیامبران خدا چگونه؟ در ادامه به آن اشاره می‌شود.

وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ

آیۀ شریفه با اصلی کلی آغاز شد و آن نفی مطلق خیانت از ساحت پیامبران الهی. در ادامه حکمی کلی داد که اگر کسی خیانت کرد، روز قیامت با خیانت خود به صحنۀ قیامت می‌آید. بنابراین بخش دوم آیه حکمی کلی و عام است که هرکس که خیانت کند، در روز قیامت یا خیانت خود می‌آید. و این مساوی است با رسوایی در قیامت. به تعبیر آیه توجه شود: «یأت» یعنی او می‌آید «بما غل» به آن‌چه خیانت کرده است. یعنی به همان صورت خیانت‌کار در صحنۀ قیامت حاضر می‌شود: «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُم» [الرحمن: ۴۱]  به گونه‌ای که همگی او را با همین چهره می‌شناسند و دیگر لازم نیست که از او بپرسند که جرم تو چیست:  «فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ» [الرحمن: ۳۹]

ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ

بخش سوم آیه دلیل این رسوایی را بیان می‌فرماید. قیامت محل ظهور حقایق است و پرده‌ها در آن برافتد، و هرکس عمل خود را همان‌گونه که در دنیا کسب کرده، بتمام و کمال با خود همراه دارد. و قیامت روز ظهور عدل مطلق است و به هیچ‌کس ستمی نمی‌شود: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَه» [زلزال: ۷ ـ ۸] بنابراین خیانت‌کاران آن‌چه را از خیانت در دنیا کسب کردند، در قیامت به صورت کامل به همراه خود دارند. و این معنای تجسم اعمال در قیامت است. زیرا می‌فرماید: «ماکسب» یعنی او روز قیامت آن‌چه را در دنیا کسب کرده به‌صورت کامل کامل همراه خود دارد و حاضر می‌بیند: «وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» [کهف: ۴۹]  در نتیجه خیانت‌کار با چهرۀ خیانت ظاهر می‌شود: «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُم» [الرحمن: ۴۱]

بحث روایی

خیانت و دخول در آتش

ِ «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام‏ فِی قَوْلِهِ: «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ» وَ صَدَقَ اللَّهُ لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَجْعَلَ نَبِیّاً غَالًّا  «وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ» وَ مَنْ غَلَّ شَیْئاً رَآهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِی النَّارِ ثُمَّ یُکَلَّفُ أَنْ یَدْخُلَ إِلَیْهِ فَیُخْرِجَهُ مِنَ النَّارِ »ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُون» [تفسیر القمی: ۱/۱۲۲] روایت می‌فرماید: کسی خیانت کند، در قیامت آن را در آتش می‌یابد و به او امر می‌شود که داخل آتش شو و آن خیات را از آتش بیرون بیاور! بنابراین ناچار است که به آتش دوزخ وارد شود.‏

روایات دربارۀ خیانت بسیار است، فقط یک روایت را که مربوط به کارگزاران نظام است، می‌خوانیم:

از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده است: «مَن استعملناه علی عملٍ فرزقناه رزقاً فما أخذ بعد ذلک فهو غلول.» [تسنیم: ۱۶/۱۹۵] بنابراین هدیه‌ای که به کارگزاران نظام می‌دهند، در حقیقت هدیه نیست، بلکه «غلول» است. [نگا روایات مربوطه: همان: ۱۹۶ ـ ۱۹۸]

بهمن
1
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۴۸

سورۀ آل‌عمران آیات ۱۵۷ ـ  ۱۵۹

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَهٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ (۱۵۷) وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ (۱۵۸) فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (۱۵۹)

آیۀ ۱۵۷

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَهٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ

ترجمه

و اگر شما در راه خدا کشته ‏شوید یا ‏ بمیرید، بى‏شک خدا شما را می‌آمرزد و رحمت می‌کند و قطعاً آمرزش خدا و رحمت او  بهتر است از آن‌چه گرد مى‏آورند.

تفسیر

ادامۀ آیۀ پیش و پاسخ به سخن منافقان که اگر نزد ما می‌ماندید، به سفر نمی‌رفتید و به جنگ نمی‌پرداختید، کشته نمی‌شدید. آنان مردن در هجرت و سفر و کشته‌شدن در راه خدا را خسارت می‌پنداشتند، آیه این پندار باطل را رد می‌فرماید و تبین می‌کند: شهادت و مرگ در هجرت  رفتن به مغفرت و رحمت الهی است و بیان می‌فرماید که آمرزش و رحمت خدا از آن‌چه آنان در دنیا جمع می‌کنند، از ثروت و هر آن‌چه در دنیا به کار می‌آید و دنیاطلبان جمع می‌کند، بهتر است.  بنابراین آیۀ شریفه بیان اصلی کلی است که شهادت و مرگ مومنانه و در راه خدا از همۀ دنیا و امکاناتی زودگذر مادی بهتر است. به این دلیل مخاطب آیه منافقان نیستند، بلکه تخاطب آیه با مومنانی است که مخاطبان اصلی قرآن هستند

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ

گفتیم مخاطب آیۀ شریفه که بیان اصلی کلی دربارۀ زندگی مومنانه و مرگ مومنانه است، مومنان هستند. بنابراین تخاطب آیه با گروه مومنان است، «لئن» (لام قسم و أنَّ حرف شرط) شرط است و جواب آن با توجه به ادامۀ آیه محذوف است. جمله این‌چنین است که اگر شما در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، به آمرزش خدا و رحمت او می‌روید.

اما اول کشته‌شدن در راه خدا را بیان فرمود و بعد مردن را تا نشان دهد که شهادت برترین نوع مرگ است و عظمت و تقدم رتبی بر انواع مرگ‌ها دارد. امام حسین علیه السلام در شعری می‌فرمایند:

فأن تکن الأبدانُ للموت أُنشأت       فَقَتل امرءٍ بالسیف فی الله أفضل. [تسنیم: ۱۶/۱۲۷]

لَمَغْفِرَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَهٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ

بی‌شک آمرزش خدا و رحمت او بهتر است از آن‌چه آنان جمع می‌کنند. بنابراین شهادت در راه خدا و مرگ مومنانه از آن‌چه منافقان و سست‌ایمانان جمع می‌کنند، بهتر است. ملاحظه فرمودید که خطاب ابتدای آیه به غیب تبدیل شد، در ابتدا فرمود: اگر شما در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، در ذیل آیه فرمود: از آن‌چه آنان جمع کرده‌اند، بهتر است. دلیل این امر آن است که مومنان تلاشی برای جمع دنیا ندارند، بلکه دنیاطلبان خواستار دنیا هستند و بین روحیۀ شهادت‌طلبی و دنیاطلبی تفاوت جوهری است. به این دلیل خطاب به مومنان است و تعریض به منافقان.

منظور از «خیر» در آیه هم «خیر» به معنای افضل تفضیل نیست که آن‌‌چه منافقان از دنیا جمع می‌کنند، خوب است، اما شهادت در راه خدا و مرگ مومنانه در هجرت و در را تلاش در دین خدا بهتر است. بلکه زندگی دنیا در منطق قرآن بازی‌چه است: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْو» [انعام: ۳۲] که برای کافران زینت داده شده است: «زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاهُ الدُّنْیا» [بقره: ۲۱۲] وگرنه خیر نیست، بلکه متاع غررو و کالای فریب است که انسان را می‌فریبد و از خدا و آخرت غافل می‌کند: «وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُور» [آل‌عمران: ۱۸۵] بنابراین اصلاً حیات دنیا خوب نیست تا آن‌چه منافقان در این زندگی جمع می‌کنند، خوب باشد. بلکه «خیر» در آیه افعل تعیینی است، یعنی خیر به صورت مطلق در مقایسه با آن‌چه آنان جمع می‌کنند، فقط شهادت و مرگ مومنانه است، زیرا مساوی با آمرزش خدا و رحمت اوست. بله منافقان و دنیاطلبان در خیال خود، ثروت و مقام را خیر می‌پندارند، اما این پنداری بیش نیست.‌

حاصل این‌که در آیۀ پیشین روشن شد که انسان در صورتی به سعادت می‌رسد که مغفرت الهی او را دریاید، و آیه تصریح دارد  که کسانی که در جهاد به شهادت برسند یا در هجرت از دنیا بروند، به مغفرت الهی و رحمت او وارد شده‌اند و این خیر مطلق است.

روایت

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ [علیه السلام] قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآیَهِ «وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ‏»  قال فقَالَ: أَ تَدْرُونَ مَا سَبِیلُ اللَّهِ؟ قَالَ قُلْتُ: لَا وَ اللَّهِ إِلَّا أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْکَ فَقَالَ قَالَ‏: سَبِیلُ اللَّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ‏ وَ ذُرِّیَّتُهُ وَ مَنْ قُتِلَ فِی وَلَایَتِهِ قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ مَنْ مَاتَ فِی وَلَایَتِهِ مَاتَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. [تفسیر فرات الکوفی: ۹۸؛ معانی الاخبار: ۱۶۷ از جابر؛ تفسیر العیاشی: ۱/۲۰۲ از جابر]

روایت سبیل الله را به امیرالمومنین و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام یعنی ولایت آن بزرگواران  تطبیق داده است، بیان فرموده است که کسی که در ولایت آن بزرگواران به شهادت برسد، یا در ولایت آنان بمیرد، در راه خدا کشته شده است.

آیۀ ۱۵۸

وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ

مفردات

تحشرون

حشر به معنای راندن و فرستادن و برانگیختن است. و آن را جمع‌کردن به همراه رانده می‌دانند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۶۶] رانده و برانگیختن و جمع‌کردن مردن در روز قیامت را نیز حشر گویند و محشر جایگاهی است که مردم در آن‌جا جمع می‌شوند. [کتاب العین: ۳/۹۲]

ترجمه

و اگر شما بمیرید یا کشته شوید، بی‌شک به سوى خدا برانگیخته مى‏شوید.

تفسیر

این آیه ادامۀ آیۀ پیشین است، با این تفاوت که بیان عامی از مسألۀ مرگ و کشته‌شدن است. آیۀ پیشین صرفاً دربارۀ مومنان بود، اما آیۀ اخیر اصل کلی و جامع را بیان می‌فرماید، حقیقت مرگ چه مرگ طبیعی و چه کشته‌شدن باشد، محشورشدن به سوی خداست، یعنی شما به سوی خدا سوق داده می‌شوید و به سوی او برانگیخته می‌گردید.

وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ

اصل کلی و جامع دربارۀ حقیقت مرگ است، که مرگ چه مرگ طبیعی باشد، چه کشته‌شدن باشد، حقیقتش محشورشدن به سوی خداست. این آیه نسبت به آیۀ پیشین جامع‌تر است. آیۀ پیشین دربارۀ کشته‌شدن در راه خدا و مرگ مومنانه سخن می‌گفت، این آیه دربارۀ مطلق کشته‌شدن و مرگ. به این دلیل است که «مُتُّم» را بر «قتلتم» مقدم داشت و قید «فی سبیل الله» را ذکر نفرمود.

لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ

مطلق مرگ؛ حقیقتش سوق‌داده‌شدن و برانگیخته‌شدن به سوی خداست، با این تفاوت که شهادت و مرگ مومنانه به سوی آمرزش و رحمت خداست و اما مرگ‌های دیگر به صورت مطلق ذکر شده است و این‌که آیا انسان‌ها به آمرزش می‌رسند یا دچار گرفتاری می‌شوند، یعنی حشر آنان به سوی خدا به سوی رحمت الهی است یا عذاب او مسکوت گذاشته شده است. و این بستگی دارد به این‌که زندگی ما در دنیا چگونه باشد: «قالَ عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِنا یُؤْمِنُون» [اعراف: ۱۵۶]

آیات قران که حشر به سوی خدا را تبین می‌فرمایند، برخی به ضمیر اکتفاء کرده‌اند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ إِلَیْهِ تُحْشَرُون» [بقره: ۲۰۳] و برخی بیان فرموده‌اند که حشر به سوی «ربهم» است: «إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُون» [انعام: ۳۸]. اما این آیه می‌فرماید: «لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ». حشر شما به سوی الله است. و الله اسم اعظم الهی است که جامع همۀ اسماء الهی است. بنابراین حقیقت مرگ چیزی نیست مگر محشورشدن به سوی الله. یعنی الله است که انسان را محشور می‌کند، و حشر هم به سوی اوست و ما نزد الله حاضر می‌شویم. این از جهت رحمت، بیان رحمت عام الهی است و نویدی است که از مرگ و کشته‌شدن نترسید، زیرا خداست که ما را محشور می‌کند و به سوی او باز می‌گردیم، بنابراین اگر در راه خدا و برای خدا تلاش کنید، به قرارگاهی مطمئن می‌رسیم که آن «الله» است و این همان «قرب الهی» است که هدف نهایی همۀ ما انسان‌هاست و مرگ ما را به هدف نهایی می‌رساند. بنابراین آیه در عین حالی که اصلی جامع را دربارۀ حقیقت مرگ بیان می‌فرماید که مرگ نیستی نیست، بلکه برانگیخته‌شدن به سوی الله است، لطفی در آن است که حقیقت مرگ آن است که انسان را به هدف نهایی‌اش می‌رساند.

روایت

در قرآن وقتی از مرگ و کشته‌شدن سخن می‌گوید، از «أو» به معنای «یا» استفاده می‌کند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِل» [آل‌عمران: ۱۴۴] «قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّم» [آل‌عمران: ۱۵۷] «وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُم» [آل‌عمران: ۱۵۸]. اما این تفاوت به چه دلیل است، آیا به این دلیل است که مرگ امری طبیعی است که در جریان حیات انسان رخ می‌دهد، اما کشته‌شدن، امری است که عاملی غیرطبیعی چون جنگ دخالت دارد؟ روایات تأویلی از این آیه دارند که به یکی از آنان اشاره می‌کنم:

عَنْ زُرَارَهَ قَالَ: کَرِهْتُ أَنْ‏ أَسْأَلَ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام فَاحْتَلْتُ مَسْأَلَهً لَطِیفَهً لِأَبْلُغَ بِهَا حَاجَتِی مِنْهَا، فَقُلْتُ: أَخْبِرْنِی عَمَّنْ قُتِلَ مَاتَ؟ قَالَ: «لَا، الْمَوْتُ مَوْتٌ، وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ» فَقُلْتُ لَهُ: مَا أَحَدٌ یُقْتَلُ إِلَّا مَاتَ، قَالَ: فَقَالَ: «یَا زُرَارَهُ قَوْلُ اللَّهِ أَصْدَقُ مِنْ‏  قَوْلِکَ قَدْ فَرَّقَ بَیْنَ الْقَتْلِ وَ الْمَوْتِ فِی الْقُرْآنِ، فَقَالَ: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ‏  وَ قَالَ:‏ وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ‏.  فَلَیْسَ کَمَا قُلْتَ یَا زُرَارَهُ، فَالْمَوْتُ مَوْتٌ وَ الْقَتْلُ قَتْلٌ». وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا» [توبه: ۱۱۱] قَالَ: فَقُلْتُ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‏ «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» [آل‌عمران: ۱۸۵] أَ فَرَأَیْتَ مَنْ قُتِلَ لَمْ یَذُقِ الْمَوْتَ، فَقَالَ: «لَیْسَ مَنْ قُتِلَ بِالسَّیْفِ کَمَنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ، إِنَّ مَنْ قُتِلَ لَا بُدَّ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى الدُّنْیَا حَتَّى یَذُوقَ الْمَوْتَ» [مختصر البصائر: ۹۳ ـ ۹۴]

دقت در روایت نشان می‌دهد که کسانی که به فیض شهادت می‌رسند، نمی‌میرند، و رجعت خواهند داشت و مرگ را پس از رجعت خواهند چشید.

آیۀ ۱۵۹

فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ

مفردات

فَبِما

«ما» در آیه زائده و برای تأکید است. [مشکل الاعراب القرآن: ۱/۱۶۵] معنای آیه این است پس به سبب رحمت خدا.

لنتَ

اصل آن «اللِّین» به معنای نرمی است که معنای ضد خشونت دارد [مقاییس اللغۀ: ۵/۲۲۵] و ابتداء در اجسام به‌کار رفته و سپس در اخلاق و امثال آن استعمال و استعاره شده است. اخلاق نرم در مقابل اخلاق خشن از صفات انسانی است. [مفردات: ۷۵۲] که در اصل صفت قلب آدمی است و موجب می‌شود که در کلام و همراهی و مصاحبت و عمل هم تجلی داشته باشد. [ التحقیق: ۱۰/۲۷۹]

فظّا

فظّ دلالت بر کراهت و ناخوشایند دارد [مقاییس اللغۀ: ۴/۴۴۱] که «ماء الکرش» آب شکنبۀ شتر است که خوردن آن ناخوشایند است و جز در ضرورت  نوشیده نمی‌شود. ساربان شترش را آب می‌دهد و سپس دهان آن را می‌بندد که نشخوار نکند، و اگر تشنه شد، شکم او را می‌شکافد و آن را می‌نوشد. [کتاب العین: ۸/۱۵۳؛ تسنیم: ۱۶/۱۳۷] اخلاقی که تند باشد، به‌گونه‌ای که انسان با فردی که چنین است، کراهت دارد که هم‌صحبت شود و مگر به ضرورت با او هم‌نشینی نکند، از این تعبیر استفاده می‌شود. قرآن تعبیر «فظّا» را توضیح می‌دهد: «غَلیظَ القلب» «غلظت» در مقابل «رقۀ» است، و معنای خشونت می‌دهد. [مفردات: ۶۱۲] و هم رقت و هم غلطت در قلب هستند، قلبی که سخت باشد، در مقابل قلبی است که مهربان است. بنابراین «فظا غلیظ القلب» یعنی زشت‌خوییِ سخت‌دلی» که نشانه‌ای از رحمت و مهربانی در قلب و اخلاق و رفتار او نیست. قرآن در این‌ آیه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از هرگونه تندی و زشتخویی و نامهربانی و سخت‌دلی نسبت به مسلمانان بری می‌کند که این صفات از ایشان سلب می‌شود، وقتی قلب مهربان بود، در مقام اخلاق و عمل این خُلق تجلی دارد. در عین حالی که در مقابل عمل با کافران و منافقان دستور می‌دهد: «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِم» [توبه: ۷۳]

انفضوا

فض به معنای شکستن چیزی و پراکنده کردن بعضی از آن از بعض دیگر است، [مفردات: ۶۳۸] تفرقه مردم پس از اجتماع آنان را هم گویند. می‌گویند: «فَضَضْتُهم‏ فانْفَضُّوا أی فَرَّقتهم فتفرقوا» «آنان را پراکنده کردم، پس پراکنده شدند.» [کتاب العین: ۷/۱۳]

ترجمه

پس بسبب رحمتى از خدا با آنان نرم‌خو شدی، و اگر زشت‌خو و سخت‌دل بودى، بى‏شک از گرد تو پراکنده مى‏شدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و با ایشان در کارها مشورت کن و چون عزم کردى، بر خدا توکل کن. زیرا خداوند توکل‌کنندگان را دوست می‌دارد.

تفسیر

 «فاء» در آیه ظاهراً برای شروع مطلب جدید است، اگرچه می‌فرمایند که «فاء» حرف تفریع است و آیه در ادامۀ آیات پیشین است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم علی‌رغم مخالفت گروهی از سست‌ایمانان و منافقان برخورد تندی نکرد. [تسنیم: ۱۶/۱۳۸] بله آیه در ادامۀ آیات گذشته است، اما نتیجه از آنان نیست، بلکه فصلی جدید است که بیان اصلی جامع و کلی دربارۀ رهبران الهی است که تجلی تام آن در پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که به سبب رحمت الهی بر مسلمانان نرم‌خو هستی و اگر زشت‌خوی و سخت‌قلب بودی، از دور تو پراکنده می‌شدند. این صفت جامع اخلاق اجتماعی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جامعۀ اسلامی است. آن‌گاه چهار دستور مدیریتی کلان برای حکومت اسلامی می‌دهد که رهبران دینی موظف هستند، آن‌ها را رعایت کنند: (۱) مردم را عفو کنند و از خطاهای آن‌ها چشم‌پوشی کنند. (۲) از خداوند برای آنان طلب بخشش کنند. (۳) در امور مربوط به آنان یعنی امور عمومی اجتماع و سیاست با آنان مشورت کنند. (۴) پس از مشورت با قاطعیت تصمیم بگیرند و عزم خود را همراه با توکل بر خدا بیاور. زیرا خداوند متوکلین را دوست دارد و تصمیم و عمل آنان را به هدف می‌رساند. و از این جهت بیانی جدید است که نتیجه آیات پیشین است.

فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ

آیۀ دربارۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله  و سلم و تخاطب با ایشان است. اما دستوری جامع برای رهبران الهی در جوامع اسلامی است، به تعبیر دیگر مخاطب شخصیت حقوقی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. و بیان این حقیقت است که رهبران دینی باید دارای صفات اخلاقی ویژه‌ای در اجتماع اسلامی و در مقام حاکم اسلامی باشند. این ویژگی‌ها در پیامبر خدا به برکت و به سبب رحمت الهی هست، و رهبران الهی هم باید خود را در معرض رحمت خدا قرار بدهند تا این صفات در آنان به وجود آید.

منظور از «فبما رحمۀ من الله» رحمت خاص الهی است که به سبب آن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله  و سلم  نرم‌خو و نرم‌دل و نرم‌گفتار و نرم‌کردار هستند. و این بهترین صفت برای جذب دیگران است. مردم با مهربانی جذب می‌شوند. اما توجه باید کرد که این صفت مهم و اساسی و دیگر صفات تنها به واسطه و سبب رحمت خداست. این‌گونه نیست که ذاتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم باشد و رهبران الهی هم باید خود را در معرض رحمت خدا قرار دهند تا این صفات را کسب کنند.

وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ

بعد اصلی کلی را بیان می‌کند که اگر تو زشت‌خوی و سخت‌قلب بودی، محیط دور تو را خالی می‌کردند و پراکنده می‌شدند. هم از نظر ظاهری و هم باطنی به تو دلبستگی نداشتند. شاید به دلیل قدرتی که حاکم دارد، برخی به صورت ظاهری دور او را بگیرند و به ضرورت او را تحمل کنند، اما در واقع از او بدشان می‌آید. قران دربارۀ بدکرداران در قیامت می‌فرماید: «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» [اعراف: ۳۸] بنابراین اگر رهبران جامع تندخو باشند، مردم از دور آنان پراکنده می‌شوند و یک‌ رکن مهم حکومت فرومی‌ریزد.

فَاعْفُ عَنْهُمْ

از مردم چشم‌پوشی کن، این چشم‌پوشی غیر از عفو فردی است. در عفو فردی فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ» [اعراف: ۱۹۹] عفو را بگیر، یعنی با نهایت عفو و چشم‌پوشی در امور فردی با مردم برخورد کن. اما این‌که می‌فرماید: «از آنان درگذر» خلاصه مته به خشاش نگذار.  و در عین حالی که احکام الهی را پیاده می‌کنی و تلاش می‌کنی که دین خدا را تحقق بخشی؛ از کمبودهای مردم درگذر و آنان را با چشم‌پوشی‌های خو همراه خود کن.

این نشان می‌دهد که لازم نیست که همۀ مردم به کمال مطلوب برسند، بلکه رهبران دینی باید با تحمل و بخشش آنان را با خود همراه کنند و به کمال برسانند. این تفاوت عمدۀ حکومت اسلامی با حکومت‌های غیردینی است که در آن انسان‌سازی و رشد و تکامل مردم هم مدنظر حاکم اسلامی است.

وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ

برای آنان از درگاه خدا طلب بخشش کن. این‌گونه است که مومنان رشد پیدا می‌کند، زیرا وقتی خداوند خطاها و گناهان آنان را بخشید، آنان رشد پیدا می‌کند و هدف اصلی و راهبردی حکومت اسلامی یعنی رشد انسان‌ها حاصل می‌شود.

وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ

در امر و کار آنان با آنان مشورت کن. مشورت به معنای به کارگیری عقل دیگران در کارها و منضم‌کردن عقول دیگران به عقل خود است. امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ وَ مَنْ‏ شَاوَرَ الرِّجَالَ‏ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا» [نهج البلاغۀ: ۵۰۰]

مشورت در آیه در امور حکومت و اجتماع است. و این فرمانی جامع در ادارۀ جامعه اسلامی است که با فعل امر آمده است و رهبران دینی باید مردم را در امور حکومت دخیل کنند و آنان را طرف مشورت خود قرار دهند. بنابراین در حکومت اسلامی، امور عمومی جامعه با مشورت انجام می‌شود. حتی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که نیازی به مشورت ندارد و همۀ حقایق در اختیار ایشان است، موظف به مشورت با مردم است، تا مردم خود را در امور حکومت شریک بدانند و عقول آنان به کار افتد و بهترین راه را برای زندگی سیاسی و اجتماعی خود انتخاب کنند.

اما قلمرو مشورت در آیه تعبیر شده است به «الامر» تعبیر شده است. منظور از «الامر» امر الناس است، به دلیل «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم» [شوری: ۳۸] و «قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّه» [آل‌عمران: ۱۵۷] که اولی مردم را در امور خودشان موظف به مشورت کرد و دومی در امر الله فرمود: همه‌اش برای خداست و کسی ـ حتی رسول خدا صلی الله آله و سلم به دلیل «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ء» [آل‌عمران: ۱۲۸] در آن شریک نیستند.

توضیح این‌که امور مربوط به حکومت یا امر الله است که احکام الهی است که در آن نه مردم و نه حاکم و نه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله اختیاری ندارند، یا امر الناس که در آن مردم باید حضوری فعال داشته باشند و حکومت هم زمینۀ آن را فراهم کند. انتخاب پیامبر خدا و ولی از شوون الهی است و مردم در آن اختیاری ندارند. اما امور دیگر که در حیطۀ مردم واقع است، شوونی است که مردم در آن باید حضور داشته باشند که از آن به امور عمومی تعبیر کردیم. مشورت یکی از ابزار اصلی حکومت و مدیریت است که با آن می‌توان با استفاده از عقول دیگران بهترین تصمیم را گرفت که به صلاح جامعه و کشور و سازمان باشد.

روشن است که باید دایرۀ مشورت و جایگاه آن در فقه مشخص شود. اما به‌صورت کلی می‌فهمیم که مشورت در حریم احکام الهی و شرعی جاری نیست، و هم‌چنین باید با عقلا و کارشناسان فن مشورت کرد نه هرکسی؛ اما جزئیات محدوده و کیفیت آن از حوصلۀ تفسیر بیرون است.

فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ

پس از مشورت در مقام عمل باید عزم در تصمیم و جزم در عمل داشت. بعد می‌فرماید: وقتی مشورت کردید، در هنگام تصمیم باید عزم داشت، با قدرت تصمیم بگیرید. طبیعی است که در مشورت نظرات مختلف است و باید یک نظر را انتخاب کرد و به یک تصمیم رسید و نباید کارها را رها کرد. بنابراین تصمیم نهایی با رهبر الهی است که با قاطعیت تصمیم بگیرند و در این‌صورت مردم موظف به تبعیت هستند و حق ندارند به این بهانه که نظر ما پذیرفته نشده است، (چنان‌چه منافقان در جریان جنگ احد بهانه‌ آورند) از اجرای دستورات خودداری شود. اما این تصمیم باید با توکل با خدا باشد.

إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ

توکل یعنی تکیه‌کردن بر قدرت بی‌انتهای الهی؛ در نتیجه پیداکردن توانمندی الهی که فوق توانمندی‌های انسانی و مادی است. وقتی در مقابل تصمیم و عمل به خدا توکل کردیم، و در مقام حکومت کارها با توکل بر خدا جلو رفت، خداوند که متوکلین را دوست دارد، فیض ویژۀ خود را شامل آنان می‌کند، و آنان را به هدف نهایی و اهداف راهبردی‌شان می‌رساند.

چند نکته

اخلاق در حکومت اسلامی

گفتیم که در عین حالی که مخاطب آیه شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، اما مخاطب شخصیت حقوقی ایشان است که رهبر و امام و حاکم جامعۀ اسلامی هستند. یکی از ارکان رهبران الهی اخلاق اجتماعی است، و محور این اخلاق هم مهربانی با مردم است، مهربانی که باید واقعی باشد، نه مصنوعی و در قلب رسوخ کرده باشد. این صفت از رحمت الهی منشعب می‌شود: «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء» [اعراف: ۱۵۶] و همین صفت است که پیامبر خدا را رحمت برای همۀ جهانیان می‌کند: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ‏» [انبیاء: ۱۰۷] این رحمت وقتی نسبت به مومنان است، به صورت رأفت و رحمت جاری می‌شود: «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیم» [توبه: ۱۲۸] و این‌گونه است که در دل‌های مومنان رحمت و رأفت جاری می‌شود: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَ رَحْمَه» [حدید: ۲۷] به این دلیل است که صفت جامعِ جامعۀ اسلامی چنین است: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُم» [فتح: ۲۹] «أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکافِرِین» [مائده: ۵۴]

بنابراین ضرورت دارد که رهبران الهی و کارگزاران حکومت اسلامی اخلاق رحیمانۀ الهی داشته باشند و نه زشت‌خو باشند و نه سخت‌دل، بلکه مهربان باشند. نه این‌که در دین خدا تسامح کنند، بلکه دین خدا را به‌طور کامل پیاده کنند، و این تحقق را با اخلاق الهی انجام بدهند.

سه رکن قدرت حکومت اسلامی

کار حکومت باید با قدرت باشد، و عنصر قدرت هم اولاً حضور مردم در صحنه است، به ‌گونه‌ای که در امور با آنان مشورت شود. در مشورت از علم و عقل و خیرخواهی و تجربه و تقوای مردم در جامعۀ اسلامی بیشترین بهره برده می‌شود. [مصباح الشریعۀ: ۱۵۲]  ثانیاً رهبران و کارگزاران باید اهل عزم و تصمیم باشند و پس از مشورت تصمیم قاطع بگیرند و ثالثاً تنها به فکر خود و مردم اکتفاء نکنند، بلکه توکل آنان به خدا باشد.

مردم در حکومت اسلامی

آیۀ شریفه اهمیت مردم در حکومت اسلامی و حضور باثمر آنان را تأکید می‌کند. نباید رهبران دینی و مسئولان نظام کاری کنند که مردم از دور حکومت خارج شوند، و تنها راه آن اخلاق اجتماعی الهی است. با تکبر و اخلاق تند و قلبی سخت با مردم برخورد نکنند، بلکه مهربان و نرم باشند که قلب مردم به آنان جذب شود. و در امور عمومی با آنان مشورت کنند، تا آنان خود را در امور حکومت دخیل بدانند، و این مشورت هم واقعی باشد. از سوی دیگر در هنگام تصمیم مصمم و محکم باشند. و همۀ کارها را با توکل به خدا انجام بدهند. این‌گونه است که حکومت اسلامی قوام می‌گیرد.

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

بهمن ۱۳۹۵
ش ی د س چ پ ج
« دی   اسفند »
 1
2345678
9101112131415
16171819202122
23242526272829
30