10
1395
گریستن بر مصائب حضرت زینب علیهاالسلام
زینب کبرى علیهاالسلام روز پنجم جمادى الاول سال ۵ یا ۶ هجرت در مدینه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزیز، به گوش رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید. رسول خدا صلی الله علیه و آله براى دیدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام آمد و به دخّتر خود فاطمه علیهاالسلام فرمود:
((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم )).
فاطمه علیهاالسلام نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرزند دلبند زهراى عزیزش را در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد. فاطمه علیهاالسلام ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالى که شدیدا ناراحت بود از پدر پرسید: پدرم ، چرا گریه مى کنى ؟!
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ((گریه ام به این علت است که پس از مرگ من و تو، این دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلاتى دردناکى رو به رو مى شود و چه مصیبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى کند)).
در آن دقایقى که آرام اشک مى ریخت و نواده عزیزش را مى بوسید، گاهى نیز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى که بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خیره خیره مى نگریست و در همین جا بود که خطاب به دخترش فاطمه علیهاالسلام فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر کسى که بر زینب و مصایب او بگرید ثواب گریستن کسى را به او مى دهند که بر دو برادر او حسن و حسین گریه کند)).
http://www.aviny.com/
10
1395
عاقبت خلوت کردن در دل شب با خدا
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
چون بنده ای در نیمه شب با مولایش خلوت کند و به مناجات بپردازد خداوند نوری در دلش قرار دهد و به فرشتگانش گوید:
بنده ام را ببینید که در نیمه شب تاریک با من خلوت کرده است در حالی که انسانهای تنبل سرگرم کارهای بیهوده اند و غافلان در خوابند، شما شاهد باشید که من او را آمرزیده ام .
در حالات مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء آمده است :
در یکی از شبها که برای (تهجّد) برخاست ، فرزند جوانش را از خواب بیدار کرده و فرمود: برخیز به حرم مطهّر مشرّف شده و در آنجا نماز بخوانیم.
آقا زاده ، بناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم راه افتادند. کنار درِ صحنِ مطهّر که رسیدند، آن جا مرد فقیری را دیدند که نشسته و دست نیاز به طرف مردم دراز کرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود:
این شخص در این وقتِ شب برای چه این جا نشسته است ؟
گفت : برای تکّدی از مردم .
فرمود: آیا چه مقدار ممکن است از رهگذران، عاید او گردد؟
گفت : احتمالاً یک تومان (به پول آن زمان ).
مرحوم کاشف الغطاء فرمود: فرزندم ! درست فکر کن و ببین این آدم برای مبلغ بسیار اندک و کم ارزش دنیا (آن هم محتمل)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشت و آمد در این گوشه نشست و دست تذلّل به سوی مردم دراز کرد!
آیا تو، به اندازه این شخص ، به وعده های خدا درباره شب خیزان و متهجّدان اعتماد نداری که فرموده است:
هیچ کس نمی داند چه پاداشهای مهمّی که مایه روشنی چشمهاست برای آنها نهفته شده …
گفته اند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار پدرِ زنده دل خود چنان تکان خورد و تنبّه یافت که تا آخر عمر از شرف وسعادت بیداری آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد
شب مردان خدا،ص۴۴،۴۵
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر بهمن ۱۰, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت بهمن ۱۰, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان بهمن ۱۰, ۱۳۹۵
- سجده شکر بهمن ۱۰, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر بهمن ۱۰, ۱۳۹۵