تیر
6
1393

نجواى شبانه

ابودرداء نقل مى کند:
در یکى از شبهاى ظلمانى از لابلاى نخلستان بنى نجار در مدینه مى گذشتم . ناگهان نواى غم انگیز و آهنگ تاءثرآورى به گوشم رسید و دیدم انسانى است که در دل شب با خداى خود چنین سخن مى گوید:
پروردگارا! چه بسیار از گناهان مهلکم به حلم خود درگذشتى و عقوبت نکردى و چه بسیار از گناهانم را به لطف و کرمت پرده روى آنها کشیده و آشکار نکردى . خدایا! اگر چه عمرم در نافرمانى و معصیت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر کرده است . اما من به جز آمرزش تو امیدوار نیستم و به غیر از معرفت و خوشنودى تو به چیز دیگرى امید ندارم .
این صداى دلنواز چنان مشغولم کرد که بى اختیار به سمت آن حرکت کرده ، تا به صاحب صدا رسیدم . ناگهان چشمم به على بن ابى طالب علیه السلام افتاد. خود را در میان درختان مخفى کردم تا از شنیدن راز و نیاز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم .
على بن ابى طالب علیه السلام در آن خلوت شب دو رکعت نماز خواند و آنگاه به دعا و گریه و زارى و ناله پرداخت .
باز از جمله مناجاتهاى على علیه السلام این بود:
پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو مى اندیشم ، گناهانم در نظرم کوچک مى شود و هرگاه در شدت عذاب تو فکر مى کنم ، گرفتارى و مصیبت من بزرگ مى شود. آنگاه چنین نجوا نمود:
– آه ! اگر در نامه اعمالم گناهانى را ببینم که خود آن را فراموش کرده ام ولى تو آن را ثبت کرده باشى ، پس فرمان دهى او را بگیرید. واى به حال آن گرفتارى که خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبیله و طایفه او را سودى ندهند و فرشتگان به حال وى ترحم نکنند.
سپس گفت : آه ! از آتشى که دل و جگر آدمى را مى سوزاند و اعضاى بیرونى انسان را از هم جدا مى کند. واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش که از جهنم بر مى خیزد.
ابودرداء مى گوید: باز حضرت به شدت گریست . پس از مدتى دیگر نه صدایى از او به گوش مى رسید و نه حرکت و جنبشى از او دیده مى شد. با خود گفتم : حتما در اثر شب زنده دارى خواب او را فرا گرفته . نزدیک طلوع فجر شد و خواستم ایشان را براى نماز صبح بیدار کنم . بر بالین حضرت رفتم . یک وقت دیدم ایشان مانند قطعه چوب خشک بر زمین افتاده است . تکانش دادم ، حرکت نکرد. صدایش زدم ، پاسخ نداد. گفتم : – ((انالله و انا الیه راجعون )). به خدا على بن ابى طالب علیه السلام از دنیا رفته است . ابودرداء در ادامه سخنانش اظهار مى کند:
– من به سرعت به خانه على علیه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم .
فاطمه علیهاالسلام گفت : ابودرداء! داستان چیست ؟
من آنچه را که از حالات على علیه السلام دیده بودم همه را گفتم . فرمود:
ابودرداء! به خدا سوگند این حالت بیهوشى است که در اثر ترس از خدا بر او عارض شده .
سپس با ظرف آبى نزد آن حضرت برگشتم و آب به سیمایش پاشیدیم . آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز کرد و به من که به شدت مى گریستم ، نگاهى کرد و گفت :
– ابودرداء! چرا گریه مى کنى ؟
گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گریه مى کنم .
فرمود:
اى ابودرداء! چگونه مى شود حال تو، آن وقتى که مرا براى پس دادن حساب فرا خوانند و در حالى که گناهکاران به کیفر الهى یقین دارند و فرشتگان سخت گیر دور و برم را احاطه کرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پیشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان ، مرا تسلیم دستور الهى کنند و اهل دنیا به حال من ترحم ننمایند.
البته در آن حال بیشتر به حال من ترحم خواهى کرد، زیرا که در برابر خدایى قرار مى گیرم که هیچ چیز از نگاه او پنهان نیست

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

تیر ۱۳۹۳
ش ی د س چ پ ج
« خرداد   مرداد »
 123456
78910111213
14151617181920
21222324252627
28293031