6
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۹
سورۀ آلعمران آیات ۹۲ تا ۹۷
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۹۲) کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۹۳) فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹۴) قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۹۵) إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ (۹۶) فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۹۷)
فصل ششم
بنظر دستۀ آیات ۹۲ تا ۱۱۰ در جریان جامعهسازی اسلامی است که برخی احکام اجتماعی اسلام را بیان میکند. منتها این بحث در ارتباط تنگاتنگ با اهل کتاب به ویژه یهودیان و انحرافاتی که آنان از اهداف اسلامی داشتهاند، مطرح میشود تا مسائل برای مسلمانان ملموستر باشد. بحث از انفاق شروع میشود که برای تحقق جامعۀ اسلامی اصل اولیه است، زیرا جامعهای که در آن شکاف طبقاتی و فقر باشد، جامعۀ اسلامی نیست و نمیتواند اهداف اسلامی را تحقق بخشد. بنابراین کاملاً با محور سوره هماهنگ است. (خلافاً للعلامه؛ المیزان: ۳/۳۴۲] بلافاصله بحث خوراک و غذای حلال میشود، که این امری است که در سنت همۀ پیامبران الهی بوده است اما دربارۀ بنیاسرائیل نسبت به آن سختگیری شده بود. آنگاه اصل کلی لزوم تبعیت از فرهنگ ابراهیمی که فرهنگ توحید ناب است، به میان میآید. آنگاه وارد بحث قبلۀ مسلمانان و حج میشود که جلوهای از فرهنگ ابراهیمی است. آنگاه نشان میدهد اهل کتاب دشمن مسلمانان هستند، زیرا آنان به آیات خدا کافر هستند و بنا دارند که مسلمانان از رسیدن به اهداف اسلامی باز بمانند. اما قرآن به مسلمانان دستور میدهد که تنها دل در گرو اسلام داشته باشید و اخلاق خود را برمبنای تقوا ـ فردی و اجتماعی ـ بنیان نهید و مراقب باشید که در دام اهل کتاب گرفتار نیایید. آنگاه راز قدرت مسلمانان را بیان میکند که اول وحدت در جامعۀ اسلامی است که حقیقت وحدت چنگزدن به ریسمان الهی یعنی اطاعت جمعی تحت رهبری رهبر الهی و ولی امر مسلمین است. دوم امر به معروف و نهی از منکر است. این آیات با توجه به نتیجۀ اخرویشان تقویت میشوند.
بنابراین آیات کریمۀ ۹۲ تا ۱۱۰ فصلی را تشکیل میدهد که محور آنها لزوم پیروی از فرهنگ ابراهیمی است که فرهنگ ناب توحیدی است. و در آن بر بحث هویت مستقل مسلمانان تأکید شده است که جلوۀ آن در قبله و حج نمایان است. و در آن مسلمانان را به تقوا و زیست اسلامی امر میکند و راز سلامت جامعۀ اسلامی یعنی وحدت و امر به معروف و نهی از منکر را بیان میکند. به این تربیت بخشهای عمدهای از جامعۀ اسلامی را در جنبههای مادی و معنوی تشریح میفرماید. بدینسان این دسته آیات به جامعۀ اسلامی و وظیفۀ مسلمانان در تحقق آن اختصاص دارد، با این توجه که بحث را در لابلای تذکر از اهل کتاب پیچیده است.
آیۀ ۹۲
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ
ترجمه
به نیکوکاری نخواهید رسید، تا اینکه از آنچه دوست دارید، انفاق کنید. و هرچه انفاق کنید، یقیناً خدا به آن داناست.
تفسیر
آیه با هشداری شدید شروع میشود، که تحقق جامعۀ اسلامی با مالدوستی امکان ندارد و این همان نقطهای است که جامعۀ اهل کتاب به ویژه یهود را به چنین وضعیت اسفباری رسانده که هیچ نوع نسبتی با دین خدا و تعالیم پیامبران الهی ندارند. جلوۀ مالدوستی آن است که اگر به فقراء هم کمک میشود و به اصطلاح انفاق میگردد، از اجناسی است که در خانه زیادی است و از اجناس بنجل و غیرقابل مصرف است. آیۀ شریفه تاکید بر این مطلب است که درصورتی به خیر و نیکی میرسید که از آنچه به آن دلبسته هستید و دوست دارید، انفاق کنید.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
یکی از اصلیترین موانع تحقق جامعۀ اسلامی، مالدوستی است. منظور از «بِر» «نیکی» مقامی است که مخصوص ابرار است و مقام ابرار به تأکید قرآن مقام قرب است که قرآن از آن به مقام «علیین» یاد میکند، که از درجات و مقام عالی قرب الهی است: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّین» [المطففین: ۱۸] هدف قرآن تحقق جامعهای است که در آن انسانهای نیکوکار تربیت شود و نخستین گام آن است که مومنان از مالدوستی منزه شوند و صورت آن چنین است که آنان از آنچه به آن دلبسته هستند، انفاق کنند، بنابراین باید از مال طیب و مرغوب خود انفاق کنند. توجه شود که معنای مالی که محبوب است، معنایی نسبی است و نسبت به افراد و زمانها و مکانها متفاوت است. یعنی ثروتمندان به میزان ثروت خود، و کسانی که از مال کمتری برخوردار هستند، به حسب توان خود، مصادیق انفاق درست در زمان وفور و فراوانی با زمان رکود و مشکلات اقتصادی تفاوت دارد، همین مسأله به مکانهای مختلف هم برمیگیرد که مصادیقش با اندکی تأمل روشن میشود.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ
خدا هشدار میدهد که به همۀ امور داناست، از جمله به انفاق شما و مالی که انفاق میکنید، هم داناست. بنابراین هیچ انفاقی از شما از نگاه خداوند پنهان نیست، اگر انفاقی باشد که از مالی که آن را دوست دارند، و به هدف رفع مشکل فقر و نیازِ نیازمندان است، میداند و این موجب اطمینان مومنان میشود. و اگر از اجناس دورانداختنی آنان هم است، خداوند به آن آگاه است و این موجب برحذرداشتن آنان میشود.
مقام نیکوکاری و جامعۀ اسلامی
شاید تصور اولیه آن باشد که مسلمانبودن به عبادت به ویژه نماز و روز و امثال آن است. اما اگرچه عبادت با خلوص نیت بسیار مهم است، بهویژه در حیطۀ اطاعت فردی رکن رکینی است. اما در حیطۀ جمعی و اطاعت خطی سرچشمۀ نیکوکاری انفاق خالصانه است. زیرا جامعهای که در آن فقر و شکاف طبقاتی باشد، و گروهی از مردم دچار فقر و مسکنت باشند، و گروهی در قلههای ثروت غرق باشد، هرگز نمیتواند به اهداف اسلامی و رسیدن به مقام ابرار نائل آید. بنابراین لازم است به عنوان یک وظیفۀ قطعی اجتماعی، مومنان از آنچه دوست دارند، انفاق کنند. این کار هم به رفع فقر و شکاف طبقاتی کمک میکند و هم موجب میشود که مومنان به ثروت که مظهر اولیۀ دنیادوستی است، محبتشان کم شود و هم موجب میشود که قلههای ثروت در جامعه شکل نگیرد. نتیجۀ چنین امری، بسط عدالت اجتماعی و جلب محبت و برادری در جامعۀ اسلامی و وحدت آنان و طبعاً اقتدار نظام اسلامی در برابر دشمنان است. و این حکمت بحث از انفاق از مال پاکیزه است و این گام نخست در تحقق و شکلگیری جامعۀ اسلامی است.
آیۀ ۹۳
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
مفردات
اسرائیل
نام یعقوب پیامبر علیه السلام است که در زبان عبری «إِسْرَإِلّ» بوده است و در زبان عربی به «إِسرائیل» معرب شده است. [لسان العرب: ۱۱/۲۶]. قوم او را هم بنیاسرائیل میگویند. اما دلیل اینکه او را اسرائیل نامیدهاند، آن است که او بندۀ خدا و برگزیدۀ خدا بوده است. [مجمع البحرین: ۵/۳۱۵]
ترجمه
همه خوراکیها بر بنیاسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل بر خود، پیش از نزول تورات حرام کرده بود، بگو «اگر راست مىگویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید.»
تفسیر
یهودیان به دلیل ستمی که روا داشتند و به دلیل شدت مالدوستی دچار کیفر خداوند شدند و خداوند آنان را کیفر کرد و غذاهایی را برآنان حرام کرد. طبعاً این غذاها برای مسلمانان حرام نیست، اما آنان در مقابل میگفتند که آنچه برای یهودیان حرام است، کیفر نبوده است، بلکه از زمان حضرت ابراهیم حرام شده است و شما مسلمین اگر راست میگویید که پیرو فرهنگ ابراهیمی هستند، باید برآن گردن نهید. خداوند این شبهه را دفع میفرماید که تورات را بیاورید تا مشخص شوند که شما در شبهۀ خود صادق نیستید.
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ
از ظاهر آیه برمیآید که یهودیان در جامعۀ اسلامی شبههای افکنده بودند که خوراکیهایی که شما حلال میدانید، در دین ابراهیم حرام بوده است و به این دلیل شما پیرو فرهنگ ابراهیمی نیستید. اما قرآن پاسخ میدهد که این شبهه وارد نیست، زیرا در آئین ابراهیمی خوراکیهای متعددی حلال بوده است اما حضرت یعقوب به دلیل بیماری یا جهات سیروسلوکی ـ برخی از روغنها و گوشتها را ـ برخود حرام کرده بود، زیرا برای او مضر بوده است، یا اینکه هدف خاص معنوی داشته است که مختص به خود ایشان بوده است و جنبۀ عمومی نداشته است. بنابراین این حرمت برای دیگران نبوده است، بلکه فقط یعقوب بر خود حرام بود، اما با نزول تورات به دلیل ستمی که یهودیان بر خود کردند، آن خوراکیها بر یهودیان حرام شد: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُم» [نساء: ۱۶۰] بنابراین شبهۀ یهودیان وارد نیست.
قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ
به پیامبر خدا دستور میدهد که به یهودیان بگو اگر در گفتار خود صادق هستید، تورات را بیاورید تا به شما نشان دهم که تورات ادعای شما را تکذیب میکند.
آیۀ ۹۴
فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
مفردات
افتری
اصل آن «فری» است. افتری یعنی دورغبستن. [لسان العرب: ۱۵/۱۵۴] و در جایی است که انسان به دورغبودن آن قطع دارد، اما از آن خبر میدهد. [الفروق فی اللغۀ: ۳۸]
ترجمه
پس کسانی که بعد از آنکه حقیقت روشن شد، به خدا دورغ ببندند، یقیناً خود ستمکاران هستند.
تفسیر
اصل کلی را بیان میفرماید. حقیقت دین اطاعت کامل از نقشۀ الهی است، و اگر کسانی از خود افتراء ببندند و دستوراتی را مقابل احکام دینی قرار دهند، در حقیقت جلوی دین خدا ایستادهاند و هم بر خدا دورغ بستهاند و هم بر خودشان ستمگر شدهاند.
فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ
«فاء» نتیجه است، یعنی برایند شبهۀ یهودیان دورغبستن به خداست. پس کسانی که بر خدا دورغ میبندند، پس از اینکه حق برایشان روشن شد، و دانستند که حق چیست
فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
آنان یقیناً ستمگر هستند. زیرا چه ستمی بزرگتر از اینکه انسان حقیقت را ببیند و آن را انکار کند و بلکه برخلاف آن سخن بگوید. چنین افرادی با این کار خود، موجب انحراف در جامعه را فراهم میکند و راه خدا را سد میکنند. بنابراین درعین حالی که آیۀ شریفه به گفتار پیشین یهودیان توجه دارد، اصلی کلی را بیان میکند که هرکس در جامعۀ اسلامی با دورغبستن به خدا انحراف ایجاد کرد، خودش ستمگر است.
آیۀ ۹۵
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
ترجمه
بگو خدا راست گفت. پس از فرهنگ ابراهیم که حقگرا و بر راه مستقیم خدا استوار است، پیروی کنید. و او هرگز از مشرکان نبوده است.
تفسیر
خداوند متعال پیامبر خود را مأمور میفرماید که با یهودیان احتجاج کند، که خداوند حق را نمایانده است و هرچه میگوید که در قرآن تجلی دارد، درست و مطابق با واقع است. و لازم است که شما هم که ادعا دارید، پیرو حضرت ابراهیم علیه السلام هستید، از فرهنگ ابراهیمی پیروی کنید، که او حنیف و پاک است و از هرگونه افراط و تفریط یهود و نصاری منزه است و هرگز به شرک آلوده نشده است.
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ
پیامبر ما به آنان بگو خداوند راست میگوید و هرگز خلاف واقع نگفته و نخواهد گفت. سخن دورغ به دلیل عجز و احتیاج است و خداوند منزه از هرگونه ناتوانی و احتیاجی است. بنابراین هر حکمی که در قرآن آمده است، از جمله حکم حلیت طعامها و خوراکیهای مختلف، درست و حق است.
فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً
ملت را میتوانیم به فرهنگ در زبان امروزی ترجمه کنیم. خداوند دستور میدهد که از فرهنگی که ابراهیم پایه گذاشته است، تبعیت کنید. اما فرهنگ ابراهیمی چیست؟ دین حنیف. دینی که از هرگونه افراط و تفریط دنیازدگی یا بیاعتنایی کامل از دنیا منزه است. منظور از حنیف آن است که ابراهیم علیه السلام در صراط مستقیم الهی است و گرفتار غضب خداوند و گمراهی نشده است.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
ابراهیم علیه السلام هیچ نسبتی با شرک نداشته است. بنابراین همۀ پیروان حقیقی ایشان هم باید چنین باشد.
فرهنگ ابراهیمی
خداوند متعال در این آیه، جامعۀ اسلامی را با دو اصل فرهنگی سامان میبخشد. اول حنیف که جامعهای است که از هرگونه افراط و تفریط مصون است، یعنی نه به راست و نه چپ گرایش دارد و نه به دنیا بیاعتناء است و نه همۀ توجهاش به دنیاست. بلکه در صراط مستقیم الهی حرکت میکند و دنیا را در راستای آخرت آباد میکند. و انسانهایی معتدل و پاک و عدالتمحور تربیت میکند. دوم: هیچ نسبتی با شرک ندارد، بلکه توحید ناب بر آن حاکم است. این دو میراث فرهنگ حضرت ابراهیم علیه السلام است که همۀ مسلمانان در حرکت فردی و جمعی خود باید آن را رعایت کنند. چنین جامعهای دارای فرهنگی والاست که در اخلاق فردی و اجتماعی، در رفتار و کردار و گفتار از هر افراط و تفریط و تندروی و کندروی منزه و پاک است و مبنای آن توحید ناب است.
آیۀ ۹۶
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ
مفردات
ببکۀ
نام شهر مکه است، [کتاب العین: ۵/۲۸۵] و دلایلی برای این نامگذاری ذکر کردهاند. روایات هم در اینکه «بکه» خود مکه است یا بخشی از آن اختلاف دارند. [تسنیم: ۱۵/۱۲۸ ـ ۱۲۹]
ترجمه
یقیناً نخستین خانهای که برای مردم قرار داده شده است، آن است که در مکه است، که مبارک است و مایۀ هدایت جهانیان است.
تفسیر
یکی از جلوههای پیروی از فرهنگ ابراهیمی، توجه به کعبه است. و این نخستین خانهای است که برای مردم وضع شده است، و این خانه اولاً مبارک است، و مایۀ برکت برای مسلمانان است که وحدت آنان را تضمین میکند و ثانیاً موجب هدایت همۀ جهانیان است.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ
کعبه خانۀ عمومی و معبدی است که برای همۀ مردم وضع شده است و این خانه از حیث رتبی اول بنای عبادی برای بشریت است. بنابراین منسوب به کسی نیست، بلکه تنها منسوب به خدای سبحان است: «وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِی» [بقره: ۱۲۵] و این خانه برای مردم وضع شده است که محل اجتماع آنان باشد و محل امنی برای همگان باشد: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَهً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً» [بقره: ۱۲۵] بنابراین خانۀ کعبه هم خانۀ خداست و هم خانۀ مردم. و اینچنین بین خدا و مردم پیوند میزند به این دلیل است که بیت الحرام است: «جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاس» [مائده: ۹۷] و خانۀ خدا در شهر مکه واقع است.
مُبارَکاً
خانۀ کعبه برای همۀ مردم برکت است. منظور از برکت هم برکتهای مادی است و هم برکتهای معنوی است که هر دو جلوه در شهر مکه مشهود است.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ
همچنین مایۀ هدایت همۀ جهانیان است. زیرا مرکز بندگی و قبله جهانیان است. و همۀ آنان به گرد آن میگردند. کعبه نه تنها قبله است، بلکه زیارتگاه و مهمترین زیارتگاه است، در کنار آن محل اجتماع همۀ مسلمانان هم است که محل تجلی وحدت انسانهاست.
ادعای جهانی اسلام
از این آیه میفهمیم که اسلام ادعای جهانی دارد. زیرا کعبه فقط برای مسلمانان وضع نشده و تنها برای آنان مبارک و مایۀ هدایت نیست، بلکه برای مردم وضع شده و مبارک و مایۀ هدایت همۀ جهانیان است. بنابراین کعبه خانه و معبد عمومی برای همۀ مردم است که از اول آفرینش زمین یا انسانها برای عبادت و بندگی همۀ مردم وضع شده است. و همۀ انسانها را به یک نقطه متوجه میکند. منظور از اولبودن آن نیست که دومی دارد، بلکه منظور از اولیت، آن است که مثل آن در روی زمین نیست؛ یعنی اولیت نفسی دارد که کعبه نخستین خانهای است که برای همگان وضع شده است. و نه پیش از آن، چنین خانهای بنا شده است و نه پس از آن بنا میشود. بنابراین بیت المقدس و هر مسجد و معبد دیگری که بنا شده است، برای عبادت خدا؛ در عرض کعبه نیست، بلکه زیرمجموعۀ آن است و هیچکدام از آنان جنبۀ جهانی ندارند. و همگی تابع کعبه هستند. [تسنیم: ۱۵/۱۱۹ ـ ۱۲۰ و ۱۲۳] بنابراین یکی از ارکان جامعۀ اسلامی توجه به کعبه به عنوان قبله و مطاف و مزار و خلاصه رساننده به حیات طبیب الهی است. زیرا مبارک و هدایت است. و سعادت زندگی دنیویی و اخروی را تضمین میکند.
آیۀ ۹۷
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ
مفردات
حِج
حج به معنای قصد است، سپس قصد بیت الله الحرام به هدف برپای مناسک عبادی را حج گفتهاند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۲۹] گفتهاند که حَج مصدر به معنای قصدکردن و زیارتکردن است و حِج اسم مصدر به معنای آهنگ بیت و قصد است. [مفردات: ] اما برخی حِج را مصدر دانستهاند. [قاموس المحیط: ۱/۲۴۷]
استطاع
یعنی توانایی کاری را داشتن. از طوع میآید. و طوع به معنای توانایی است. اما استطاع آن حالتی است که انسان میتواند ارادۀ خود در ایجاد فعل را ممکن سازد. [مفردات: ]
ترجمه
در آن، نشانههایى روشن است، از جمله مقام ابراهیم است و هر که در آن درآید در امان است. و بر مردم واجب است که برای خدا، که قصد آن خانه را بکنند، البته برای کسانی که توانایی به سوی راه یافتن به آن را داشته باشند. و هرکس کفر ورزد، یقیناً خداوند از جهانیان بینیاز است.
تفسیر
برخی از ویژگیهای کعبه را بیان میکند. در آن نشانههای روشنی از حقانیت کعبه است از جمله مقام ابراهیم است که نشان میدهد که آن حضرت به خانۀ کعبه اهتمام داشته است. همچنین خانۀ کعبه محل امن است و هرکس برآن وارد شود، در امنیت است. بنابراین بر مردمی که استطاع دارند، واجب است که به سوی خانۀ خدا بیایند و حج بجا آورند. و بیاحترامی به کعبه و ترک حج؛ کفر محسوب میشود و خداوند از جهانیان بینیاز است.
فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ
ظاهراً منظور از «فیه» کعبه است، زیرا محور بحث آن است. در خانۀ کعبه دلایل روشنی از حقانیت این خانه است که مبارکی و هدایت آن را جهانیان را نشان میدهد، از جملۀ آنها آب زمزم است.
مَقامُ إِبْراهِیمَ
یکی از مصادیق بارز نشانههای آشکار حقانیت کعبه مقام ابراهیم است که جای پای حضرت ابراهیم علیه السلام است که پای آن حضرت بر سنگ سخت مانده است و این نشان میدهد که سنگ برای ایشان نرم شده بود. و هماکنون هم این سنگ و مقام موجود است.
وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً
هرکس در این خانه وارد شود، در امنیت بوده است. نه تنها امنیت تشریعی که مسلم است. بلکه امنیت تکوینی که نمونۀ بارز آن در قضیۀ ابرهه معروف است که در سورۀ فیل بیان شده است، و همچنین اعراب جاهلی که به مال و ناموس هیچ کسی رحم نمیکردند، هرکس به مکه و خانۀ خدا پناهنده میشد، محترم میشمردند و به او تعرض نمیکردند و همچنین به برکت کعبه؛ شهری که ِ«وادٍ غَیْرِ ذِی زَرْع» [ابراهیم: ۳۷] «وادی و صحرایی است که هیچ امکان کشت و زرع در آن نیست،» چنان بفور نعمت در آن است که در حالت عادی امکان نداشت. آیۀ ۴ سورۀ مبارکۀ قریش حکایت از این دو نوع امنیت جانی و اقتصادی دارد: «الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْف»
وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً
بلافاصله یکی از احکام مهم و اجتماعی اسلام را بیان میفرماید. و آن حج است که از ارکان اسلام است و برهمگان واجب است که در صورتی که استطاع مالی و جانی داشتند، حج بجای آورند. «لله» یعنی تکلیفی که بیان میشود واجب است، «علی الناس» تأکید است که این تکلیف بر همۀ مردم است. «حِج البیت» تکلیف عبارت است از قصد خانۀ خدا را کردن و حج خانۀ خدا بجای آورند. «من استطاع سبیلاً» هرکس که استطاع دارد. بنابراین وجوب تکلیفی مشروط به استطاعت است.
وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ
بحث دربارۀ حج است، هرکس این رکن الهی را بجای نیاورد، مرتکب کفر شده است، اگرچه کفر اعتقادی نباشد، کفر عملی است. و این نشان میدهد که حج چنان واجب است که هیچکس حق تخطی از آن را ندارد. به این دلیل است که مستطیع حق ندارد، که حج را تأخیر بیاندازد. زیرا او به حکم قطعی و دستور قاطع خداوند و برنامۀ عبادی اسلامی بیاعتناء بوده است. اما همگان بدانند که خداوند نیازی به عبادتهای شما ندارد، زیرا خداوند بینیاز مطلق و ذاتی است و از همۀ جهانیان بینیاز است. بلکه حج برنامهای برای جهانیان است که به اهداف الهی برسند.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
29
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۸
آیات ۸۶ تا ۹۱
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۸۶) أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۸۷) خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۸) إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۸۹) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ (۹۰) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۹۱)
فصل پنجم
آیات ۸۶ تا ۹۱ یکدسته آیات هستند که بهنظر میرسند که میتوانیم آنها را فصل پنجم سورۀ مبارکۀ آلعمران به حساب آورد. مرحوم علامه میفرمایند که «این آیات ممکن است با آیات پیشین که دربارۀ اهل کتاب است، مرتبط باشند و امکان هم دارد که آیات مستقلی باشند و امر ظاهر است.» مرحوم علامه احتمال دادهاند که آیات دربارۀ جماعت مرتدان باشد. [المیزان: ۳/۳۸۹؛ تسنیم: ۱۵/۳۸] اما بنظر میرسد که آیات مستقل باشند و دربارۀ منافقان است. چنانچه در سورۀ بقره بیان شد، در ابتدای تشکیل حکومت اسلامی در مدینه، هنوز جریان نفاق کاملاً روشن نشده بودند، به این دلیل نامگذاری نشده و ویژگیهای آنها بیان میشده است.
آیۀ ۸۶
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
ترجمه
چگونه خداوند، گروهی را که بعد از ایمانشان و گواهی بر حقانیت رسول خدا کافر شدند، هدایت مىکند؟ هرگز آنان هدایت نمیشدند، زیرا بر آنان دلایل روشن آمد. و خداوند هرگز گروه ستمگران را هدایت نمىکند
تفسیر
آیۀ شریفه یکی از ویژگیهای اصلی منافقان را تبین میفرماید که قابل هدایت نشیند، زیرا این جماعت پس از اینکه ایمان آوردند، و شهادت دادند که رسول خدا حق است و بینات و دلایل روشن بر حقانیت اسلام و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای آنان آمد، کافر شد. و آنان ستمگر هستند و به خود و جامعۀ اسلامی ستم کردند.
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً
چگونه خدا هدایت کند؟ این استفهام انکاری است. و بیان میکند که گروهی که در واقع کافر هستند و در ظاهر ایمان دارند، امکان ندارد که هدایت شوند. [المیزان: همان] بنابراین معنای آیه این است که «خدا قومی را که در حقیقت و باطن کافر هستند، و در ظاهر ایمان دارند، هدایت نمیکند.»
کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ
آنان پس از اینکه به ظاهر ایمان آوردند، کافر شدند. یعنی ایمانشان در ظاهرشان است و کفر در باطنشان.
وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ
و آنان به ظاهر شهادت دادند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حق است. «إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُون» [منافقون: ۱] دلیل اینکه خداوند متعال شهادت میدهد که منافقان دورغگو هستند، این نیست که آنان به نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شهادت دادهاند، بلکه آن است که آنان منافقانه و با دورغ و از روی ظاهر به شهادت به امر حقی دادند. در این آیه هم علم و حجت برای آنان تمام شد و آنان شهادت و گواهی به حقانیت رسول دادند، اما در شهادت خود دورغگو و منافق هستند.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ
اگرچه اقرار و ایمان آنان ظاهری است، اما دلایل روشنی بر حقانیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، و آنان این دلایل روشن را فهمیدند. بنابراین کفر آنان پس از آن است که حقیقت برای آنان روشن شده است، آنان از روی عناد و دشمنی است یعنی عالماً و عامداً کافر شدهاند، به این دلیل ستمکار هستند.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ
دلیل اینکه خداوند آنان را هدایت نمیکند، آن است که آنان ستمکار هستند و خداوند ستمکاران را هدایت نمیکند. اما چرا خداوند ستمگران را هدایت نمیکند؟ زیرا هدایت آنان به دلیل سوءاختیار و سوءرفتارشان محال است. بنابراین اصلاً امکان هدایت آنان وجود ندارد.
قرآن بیان میکند که آنان راه هدایت را بر خود بستهاند، زیرا دلایل روشن برایشان آمد، و هدایت ابتدایی شدند، اما آنان دل خود را بر هدایت بستند، و ستمگر شدند و راه هدایت را بر خود بستند. به این دلیل مادامی که در مسیر ستمگری حرکت کنند، هدایت آنان امکان ندارد. و این همان تعبیر «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً» [بقره: ۱۰]
آیۀ ۸۷
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ
ترجمه
آنان، سزایشان آن است که نفرین خدا و فرشتگان و مردم، همگى بر ایشان است.
تفسیر
این آیه و آیۀ بعدی نتیجۀ تلخ کفر درونی آنان را بیان میفرماید.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَهَ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ
آنان چون با خدا و دین خدا و با حقیقت به مخالفت برخواستند، و خلاف جهت اهداف الهی و نقشۀ خداوند حرکت کردند، و ستمگر شدند، جزایشان این است که خدا و فرشتگان و مردم، همگی آنان را نفرین میکنند. یعنی همۀ عالم وجود آنان را نفرین میکنند، بنابراین از رحمت خداوند به صورت کامل دور هستند و هم در دنیا گرفتار کردار و نیات زشت خود هستند و هم در آخرت. این نفرین، لفظی صرف نیست، اگرچه آنان به زبان هم نفرین شوند، اما حقیقت نفرین آنان فعلی و عملی است، آنان گرفتار غضب و عقوبت خداوند میشوند. بنابراین هیچگاه نسیم رحمت بر آنان نمیوزد.
توجه شود که میفرماید که همۀ انسانها آنان را نفرین میکنند، مومنان که حالشان مشخص است، اما کفار هم در نهاد خود آنان را نفرین میکنند و حقیقت این نفرین در قیامت ظهور پیدا میکند: «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» [اعراف: ۳۸] در جهنم، هرگاه گروهی وارد میشوند، همگنان و همپیالگیهای خود را نفرین میکند.
آیۀ ۸۸
خالِدِینَ فِیها لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ
ترجمه
در آن [لعنت] جاودانه بمانند نه عذاب از ایشان کاسته گردد و نه مهلت یابند.
تفسیر
آنان در این نفرین جاودانه هستند. بنابراین دچار عذابی دائمیاند.
خالِدِینَ فِیها
نفرین و دوری از رحمت برای آنان جاودانه و ابدی است و آنان همواره در این نفرین غوطه میخورند و راهی برای خروج ندارند. آنان با ستمی که به خود کردند و مخالفتی که با حق روا داشتند، خودشان را مستحق استمرار نفرین خداوند و فرشتگان و همۀ انسانها کردند.
لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ
عذاب و عقوبت خدا از آنان برداشته نمیشود و آنان تخفیف نخواهند دید و عذاب آنان سبک نمیشود. چنان نیات و اندیشهای و عملکردی که در انهدام حق یعنی دین خدا داشتند، خطرناک است که مستحق هیچگونه تخفیفی در عذاب نیستند.
وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ
و آنان مهلت داده نمیشوند. چنان در غضب و عقوبت الهی غرق میشوند که ـ در دنیا ـ مهلت ندارند که اندیشه کنند و عاقبت شوم خود را تأمل کنند و در قیامت هم چنان عذاب شدید است که مهلت فکرکردن ندارند.
آیۀ ۸۹
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
ترجمه
مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و کارهای خود را اصلاح نمودند که خداوند آمرزندۀ مهربان است.
تفسیر
اما همواره راه توبه باز است، انسان تا در خانۀ دنیاست، راه توبه و بازگشت به رویش باز است. اگر کسانی که در قلب نفاق داشتند، از روی صدق توبه کنند که لازمۀ آن است که هرچه فساد کرده بودند، اصلاح کنند، خداوند توبۀ آنان را میپذیرد. زیرا خداوند غفور رحیم است.
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ
با «الا» استثناء کرد که نشان دهد که راه گریز از نفرین ابدی همواره باز است، مگر آنان که پس از کفر باطنیشان؛ توبه کردند.
وَ أَصْلَحُوا
توبه نباید به صرف زبان باشد، بلکه باید گذشتۀ خود را جبران کنند و فسادی را که در دین خدا ایجاد کرده است، اصلاح کند. این توبه به ویژه در نگاه معرفت جمعی اهمیت بسیاری دارد. کسانی که حقیقتاً از کار خود پیشیمان میشوند، اما تلاش نمیکنند که فسادهایی که در جامعه ایجاد کردند، جبران کنند، آنان توبۀشان حقیقی نیست. و این توبهای بسیار سخت است. در آیۀ ۱۶۰ سورۀ مبارکۀ بقره گذشت که صفت «بَیَّنُوا» را همراه «تابوا» و «اصلحوا» آورد: «إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیم» و این نشان از سختی این گروه دارد.
فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
اما اگر توبۀ آنان حقیقی باشد، خداوند توبۀ آنان را میپذیرد. زیرا خداوند متعال غفور یعنی خیلی بخشنده و رحیم یعنی دارای رحمت خاص برای مومنان است.
آیۀ ۹۰
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ
ترجمه
کسانی که پس از ایمان کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند، توبۀ آنان پذیرفته نیست. و آنان خود گمراهان هستند.
تفسیر
پس از آنکه حال منافقان را بیان فرمود، حکمی کلی را بیان میفرماید که زمانی توبه قبول میشود که پس از توبه باز به کفر سابق خود برنگردنند. بنابراین کسانی که منافقانه ایمان میآوردند و ایمان آنان ظاهری است و در زمین فساد میکنند، بعد توبه میکنند، و باز به کفر خود باز میگردندند، توبۀ آنان قبول نمیشود، زیرا آنان گمراه هستند.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ
کسانی که پس از ایمان کافر شدند. یعنی در تقابل کفر و ایمان؛ کفر را پذیرفتند.
ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً
توبه کردند و سپس به کفر باز گشتند و بر کفر و مخالفت و عناد خود افزودند. این ویژگی نفاق و کفر است که هرچه فرد در کفر خود غوطه بخورد، کفر او زیادتر میشود. زیرا او عالمانه و عامدانه در برابر حق موضع گرفته است و روز به روز بر کفر و عناد و موضعگیریش در مقابل حق افزوده میشود.
لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ
هرگز توبۀ آنان قبول نمیشود. زیرا کفر در مقابل ایمان قرار دارد و آنان در این تقابل راه کفر را در پیش گرفتند.
وَ أُولئِکَ هُمُ الضَّالُّونَ
زیرا آنان راه را گم کردهاند و نمیتوانند به حقیقت بازگردند. بنابراین نباید به آنان در به ویژه در مسائل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی جامعۀ اسلامی اطمینان کرد.
خداوند متعال گمراهی آنان را با دو تعبیر «اولئک» و «هم» تأکید فرمود تا هم با «اولئک» نشان دهد که آنان به نهایت از هدایت و صراط مستقیم دور هستند، با «هم» با «هُم» و الف و لام معرفۀ «الضالون» نشان دهد که گمراهی آنان در حد نهایت است. بنابراین گمراهی آنان بسیار عمیق و ریشهدار است که راه هرگونه هدایت بر رویشان بسته است.
توضیحی دربارۀ ضلالت منافقان
خداوند در این آیه حقیقت منافقان را نشان میدهد که همواره بین کفر و ایمان در حرکت هستند و نمیتوانند در مسیر مستقیم صراط دین حرکت کنند: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاء وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» [نساء: ۱۴۳] «منافقان بین کفر و ایمان درنوسانند، نه با گروه مومنان هستند و نه با گروه کافران. دلیل این امر آن است که آنان گرفتار گمراهی کیفری خدا هستند و به این دلیل راهی نمییابند.» بنابراین علیرغم اینکه حجت بر آنان تمام شده است، اما بین ایمان و کفر، در نوسان هستند و در نهایت هم جانب کفر را انتخاب میکنند، و اگر توبه کنند، توبۀ آنان حقیقی نیست و خود و فسادی که به وجود آورند، اصلاح نمیکنند. و مجدداً به کفر برمیگردند، اما در مقابل بر کفر خود و ستمگری خود فزونی میبخشند. چنین شخصی اگر توبه هم کند، چون توبۀ او حقیقی نیست، خداوند توبۀ او را نمیپذیرد. زیرا چنان در گمراهی غرق است که همۀ راهها را بر روی خود بسته است. بنابراین همۀ راههای هدایت بر روی آنان بسته است.
روایت
«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً» «لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ» [نساء: ۱۳۶] قَالَ: نَزَلَتْ فِی فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ آمَنُوا بِالنَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم فِی أَوَّلِ الْأَمْرِ وَ کَفَرُوا حَیْثُ عُرِضَتْ عَلَیْهِمُ الْوَلَایَهُ حِینَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله و سلم: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ ثُمَّ آمَنُوا بِالْبَیْعَهِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ثُمَّ کَفَرُوا حَیْثُ مَضَى رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَلَمْ یَقِرُّوا بِالْبَیْعَهِ [بر بیعیت پابرجا و ماندگار نمانند] ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً بِأَخْذِهِمْ مَنْ بَایَعَهُ بِالْبَیْعَهِ لَهُمْ فَهَؤُلَاءِ لَمْ یَبْقَ فِیهِمْ مِنَ الْإِیمَانِ شَیْءٌ.» [الکافی: ۱/۴۲۰]
امام صادق سلام الله علیه اولاً در این روایت روش تفسیر آیه به آیه را به ما آموختند، زیرا آیۀ حاضر را در کنار بخشی از آیۀ ۱۳۶ سورۀ نساء آوردند و نشان دادند که آنان حتی اگر توبه هم کنند، توبۀ آنان پذیرفته نیست. و این نکتۀ مهمی است که ما از روایت میآموزیم. دوم آیه را به جریان نفاق اساسی صدر اسلام تطبیق دادند که گروهی در اسلام در اول امر به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان ظاهری آوردند، اما همین که حقیقت ایمان یعنی ولایت برای آنان مشخص شد، کفر حقیقی و باطنی خود را آشکار کردند، و اگرچه به ظاهر بیعت کردند، اما در بیعت خود پابرجا نمانند و آن را شکستند و به همین مقدار هم اکتفاء نکردند، بلکه کفر خود را فزونی دادند و پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خدعه کردند و برای خود بیعت گرفتند و حکومت و خلافت را غصب کردند و هیچ از نشانی از ایمان در آنان باقی نماند. روایت به زبان واضح نشان میدهد که این گروه هیچ نشانی از ایمان ظاهری هم در وجودشان نمانده است.
بنابراین آیه را به گویاترین زبان تطبیق داده است. و به ما آموزش میدهد که میتوانیم خودمان و رفتار اجتماعی و حرکت جمعی خود را در رابطه با امام المسلمین و ولی امر الهی بسنجیم که آیا در مرحلۀ ایمان هستیم یا به ظاهر ایمان داریم و در واقع کافر هستیم یا اینکه کفرمان افزوده شده و افزوده میشود.
آیۀ ۹۱
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ
مفردات
ملء
هرگاه ظرفیت کاسه و جام پر شود، از واژۀ «المِلء» استفاده میشودد و جمع آن «أملاء» است. [فرهنگ ابجدی: ۸۵۸] مرحوم علامه طباطبائی میفرمایند: «واژۀ «ملء» در آیۀ «مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً» مقداری است که ظرف در چیزی گنجایش دارد. و آیه زمین را چون ظرفی فرض کرده است که آن را از طلا پر کردهاند. بنابراین در آیه دو استعاره است: استعارۀ تخییلیه و استعارۀ به کنایه» [المیزان: ۳/۳۹۱]
استعارۀ تخیبلیه است، یعنی استفاده از فرضی محال و موهم که در این آیه بیان میفرماید: اینکه زمین ظرفی از طلا شود، و این فرضی موهم است و هیچ تحقق خارجی ندارد. اما استعار به کنایه، در جایی است که سخنی کنایی را بیان میکند که با کنایه حقیقت را روشن میکند. در این آیه میفرماید: برفرض محال که چنین امری رخ دهد، و زمین ظرفی پر از طلا شود و این ظرف در اختیار کافران باشد، برای اینکه فدیۀ آنان شود و آنان را رهایی دهد، فایدهای ندارد. بنابراین کافران برای رهایی خود هرچه جزع و لابه کنند، فایدهای به حالشان ندارد. [تسنیم: ۱۵/۶۶]
ترجمه
یقیناً کسانی که کافر شدند و در حال کفر مردند، اگرچه زمین ظرفی پر از طلا شود و آن را برای رهایی خود فدیه دهند، هرگز از آنان پذیرفته نشود. آنان را عذابی دردناک است و یاورانی نخواهند داشت
تفسیر
نتیجهگیری کلی که هرکس که کافر باشد، اعم از اهل کتاب یا مشرکان یا منافقان و مرتدان و در حال کفر از دنیا برود، و تا آخر عمر کافرانه زندگی کرد، برفرض اگر زمین طلا شود، و آن را برای رهایی خود بدهند، از آنان پذیرفته نمیشود و آنان را عذابی دردناک است و هیچ کس یاور آنان نخواهد بود. و این آیه به شدیدترین وضع حال کافرانی را که حجت برایشان تمام شده است و در حالی که حق را میشناسند، به حق کافر شدهاند، تهدید میکند. و این حال همۀ کافران است که مصداق بارز آنها منافقانی هستند که در سرزمینهای اسلامی زندگی میکنند و در باطن کافر هستند.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ
کسانی که به حق کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، یعنی تا زنده بودند، کافرانه زندگی کردند و مرگ آنان هم در حال کفر بود. پس هم زندگی آنان با عناد و دشمنی با حق گذشت و هم مرگ آنان در حال کفر بود.
فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ
آنان اگر همۀ ثروت دنیا را داشته باشند و برفرض زمین ظرفی از طلا و جواهر شوند و آن را برای رهایی خود فدیه بدهند، از آنان پذیرفته نمیشود. انسان تا زنده است میتواند، برای رهایی خود از عذاب الهی فدیه بدهد، اما پس از مرگ فدیه از او پذیرفته نیست. اما فدیۀ در دنیا توبۀ حقیقی است که همراه با اصلاح باشد. چنانچه فرمود: «وَ لَیْسَتِ التَّوْبَهُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّار أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً» [نساء: ۱۸] توبۀ کسانی که تا دم مرگ گناه کردند و وقتی علائم مرگ برایشان روشن شد و فهمیدند که دیگر بازگشتی نیست هم مانند کسانی که با حالت کفر مردند، پذیرفته نیست. زیرا توبۀ از روی ناچاری است نه اختیار، بنابراین توبۀ حقیقی نیست، بلکه بازی با الفاظ است. چنانچه دربارۀ فرعون فرمود: «وَ جاوَزْنا بِبَنِی إِسْرائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْیاً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِیلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِین آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِین» [یونس: ۹۰ ـ ۹۱] عمری عصیان و طغیان کردی و حالا که دیدی که دستت کوتاه شد و مرگت حتمی است، ایمان آوردی؟ نه! ایمان و توبۀ تو پذیرفته نیست.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ
آنان به دلیل کردار ناشایست خود، گرفتار عذابی دردناک میشوند. زیرا هیچ چیز جبران کفر آنان را نمیکند تا بتوانند با آن جان خود را از عذاب نجات دهند. انسان در قیامت خودش است با جانش و عملش. و کافر همۀ وجود و جان خود را در گرو اعمال ناشایست خود قرار داده است و فدیهای نیست تا او را رهایی دهد، به این دلیل از خدا و رحمت او در نهایت دوری است و چیزی برای آزادی و رهایی خود ندارد. او آرزوی رهایی از عذاب را دارد، اما عذابی دردناک او را از همه طرف احاطه میکند: «یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیه وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِیهِ وَ فَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ یُنْجِیه کَلَّا إِنَّها لَظى نَزَّاعَهً لِلشَّوى» [معارج: ۱۱ ـ ۱۶] «در قیامت دیدۀ آنان بینا میشود و مجرمان آرزو میکنند و دوست میدارند که برای رهایی از عذاب آن روز پسران خود، همسرانشان، برادران و خاندان و قبیلهاش را که به او پناه میدادند، و هرکس در روی زمین است، فدیه شد تا رهایی یابد. نه! چنین نیست، آتش زبانه میکشد، پوست و سر و اندام را بَرمیکَند.»
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ
آنان هیچ یاوری ندارند. یعنی در قیامت کسی دست آنان را نمیگیرد و شفاعتشان نمیکند. پس قیامت که صحنۀ ظهور حق است، هرچه بافته بودند، ازبین میرود و شافعان که از جانب خداوند اجازۀ شفاعت دارند، به یاری آنان نمیآیدند.
تذکر
از آیه مشخص میشود که گروهی در قیامت یاوران مردم هستند که آنان را شفاعت میکنند. زیرا «ناصرین» جمع است و دلالت بر آن دارد که گروهی در قیامت یاور دیگران هستند. اما گروه کافران از یاری آنان بهرهای ندارند. چنانچه آیۀ ۴۸ سورۀ مبارکۀ مدثر هم این حقیقت را بیان میکند: «فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَهُ الشَّافِعِین» که در قیامت گروهی شافع هستند که برای تکذیبکنندگان قیامت نفعی ندارند. [المیزان: ۳/۳۹۱]
جمعبندی فصل پنجم
بیان شده که آیات مذکور فصل پنجم هستند. از این آیات استفاده میشود که مرگ با حالت کفر نتیجۀ تلخی دارد، بنابراین باید ما جان خود را از هرگونه کفر و نفاقی نجات دهیم و تنها در حال اسلام بمیریم. و این پیام اصلی این سوره است که تنها اسلام از انسانها پذیرفته است، هم در حال زندگی «وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون» [آلعمران: ۸۴] و هم اینکه این مراقبت کنیم و اسلام را تا دم مرگ با خود همراه داشته باشیم و در حال اسلام از دنیا برویم: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» [آلعمران: ۱۰۲] و این تنها با تقوای حقیقی امکان دارد و لاغیر.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
22
1395
تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آلعمران
چکیدۀ ۲۷
تفسیر سورۀ آلعمران آیات ۸۳ تا ۸۵
به استقبال ماه مبارک رمضان
اول: ماه رمضان اول سال
مرحوم سید نقل میکند: «إلى مولانا الصادق علیه السلام انّه قال: إِذَا سَلِمَ شَهْرُ رَمَضَانَ سَلِمَتِ السَّنَهُ وَ قَالَ: رَأْسُ السَّنَهِ شَهْرُ رَمَضَان»
من کتاب الکافی بإسناده إلى أبی عبد اللّه علیه السلام قال: إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فَغُرَّهُ الشُّهُورِ شَهْرُ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَلْبُ شَهْرِ رَمَضَانَ لَیْلَهُ الْقَدْرِ وَ نَزَلَ الْقُرْآنُ فِی أَوَّلِ لَیْلَهٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَاسْتَقْبِلِ الشَّهْرَ بِالْقُرْآنِ. [الاقبال: ۱/۳۱ ـ ۳۲]
و ذکر الطّبری فی تاریخه انّ فرض صوم شهر رمضان نزل به القرآن فی السنه الأولى من هجره النبی صلّى اللّه علیه و آله فی شعبانها. [همان؛ تاریخ الطبری: ۲/۳۹۴]
باید به این روایات که اول سال را ماه رمضان میدانند، توجه کرد، در حالی که به صورت رسمی ماه محرم اول سال بوده است. این نشان میدهد که اول سال سیر و سلوکی که حقیقت انسان است، اول ماه رمضان است. انگار تولد حقیقی انسان با ماه رمضان است. ماه رمضان؛ ماه بندگی تام الهی است که حقیقت آن ترک است، از ترک مشتیهات و شهوات جسمانی چون خورد و خوراک تا ترک ماسوی الله که حقیقت این ماه است و با آن تقوا حاصل میشود: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» [بقره: ۱۸۳] و شب قدر هم در این ماه قرار دارد که فرمود: «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر» [قدر: ۳] و همۀ مقدرات ما در این شب رقم میخورد: «فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیم» [دخان: ۴] به این دلیل است که در روایت از امام صادق علیه السلام وارد شده است: «لیله القدر هی أول السنه و هی آخرها» [الاقبال: همان/۳۳]
نتایج هفتگانۀ ماه رمضان
پیامبرا اعظم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ یَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانَ احْتِسَاباً إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَهُ سَبْعَ خِصَالٍ أَوَّلُهَا یَذُوبُ الْحَرَامُ فِی جَسَدِهِ وَ الثَّانِیَهُ یَقْرُبُ مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّالِثَهُ یَکُونُ قَدْ کَفَّرَ خَطِیئَهَ آدَمَ أَبِیهِ ع وَ الرَّابِعَهُ یُهَوِّنُ اللَّهُ عَلَیْهِ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْخَامِسَهُ أَمَانٌ مِنَ الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَ السَّادِسَهُ یُعْطِیهِ اللَّهُ بَرَاءَهً مِنَ النَّارِ وَ السَّابِعَهُ یُطْعِمُهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ طَیِّبَاتِ الْجَنَّه [الاقبال: ۱/۳۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُون (۸۳) قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون (۸۴) وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِین (۸۵)
آیۀ ۸۳
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُون
مفردات
یبغون
الْبَغْیُ: ارادۀ گذشتن از میانهروى را گویند، چه عملاً تجاوز کند یا نکند. اما الْبَغْیُ دو نوع است: اول؛ گذشتن پسندیده که گذستن از عدل به احسان و از امور واجب به امور مستحب است. دوم؛ تجاوز ناپسند که از حق به باطل و امور شبههناک گرفتن است. [مفردات: ۱۳۶] البته در قرآن بیشتر در تمایلات ناروا به کار رفته است و در این آیه هم چنین است که میفرماید: آیا غیر دین خدا را میجویید و به غیر آن متمایل میشوید و از حق که در بطن و متن آفرینش تعبیه شده است و عقل و فطرت شما هم به آن گویاست، به سوی ناحق و امور شبههناک متمایل میشوید و از حق تجاوز میکنید؟
طَوعاً
طوع: معنای نقیض «الکره» دارد، و در آیات قرآن هم در دو واژه در کنار هم نشستهاند. در اصل به معنای فرمانبردار و رام است. چناچه عرب اسبی را که رام باشد، «طوع العنان» گوید.[کتاب العین: ۲/۲۰۹ ـ ۲۱۰]
کَرهاً
کُره، وقتی است که کاری به عهده گرفته میشود که بر آن ناتوان باشد و برای او دشوار باشد. چنانچه قرآن دربارۀ زنان باردار میفرماید: «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً» که مادر فرزند را با دشوار و ناتوانی حمل میکند و با تحمل سختی وضع حمل میکند. اما کَره امر مکروه و ناپسند و بیرغبت را گویند. «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُون» [انفال: ۸] علیرغم ناخوشایند مجرمان، ارادۀ خداوند بر تثبیت حق و نابودی باطل قرار دارد.» [نگا: کتاب العین: ۳/۳۷۶] اصل این واژه به معنای چیزی است که خلاف رضایت و محبت است. [مقاییس اللغۀ: ۵/۱۷۲] اما اختلاف ظریفی در معنای این واژه است وقتی با فتحه میآید، که نارغبتی را معنی میدهد و وقتی با ضمه میآید که دشواری و سختی را میرساند. [شمس العلوم: ۹/۵۷۹۵]
طَوعاً و کَرهاً
گفتیم در آیات متعدد این دو واژه مقابل هم آمده است که از جمله در همین آیه است و که اکثر موارد هم دربارۀ آسمان و زمین است. به نظر میرسد که این آیات اشاره به اختیار و اجبار دارد. همۀ موجودات عالم چه با اختیار و چه اجبار ـ یعنی خواه ناخواه ـ تسلیم خداوند و برنامه و نظم الهی هستند.
ترجمه
آیا جز دین خدا را مىجویند؟ با آنکه هر که در آسمانها و زمین است، خواه و ناخواه تسلیم و رام خداست، و همگی به سوی خدا باز میگردند.
تفسیر
آیۀ شریفه به نوعی نتیجهگیری از آیات گذشته است که با اهل کتاب احتجاج میکرد که پیامبران الهی همگی تسلیم دین خدا بودند و شما هم باید تسلیم دین خدا باشید. زیرا همۀ موجودات عالم تسلیم برنامه و نظم و نظام الهی هستند و طبق برنامه و نظم الهی حرکت میکنند و مرجع و بازگشت همۀ موجودات ـ از جمله انسان ـ هم به سوی خداست، پس کسانی که غیر دین خدا را جستهاند، گرفتار بدکرداری خود میشوند.
انسان موجودی است که در زیست فردی و اجتماعی خود، بناچار باید برمبنای برنامهای باشد، تنها برنامهای که او را به سعادت و کمال مطلوب انسانی میرساند، هم در دنیا ـ در زیست فردی و در زیست اجتماعی او ـ و هم در آخرت، «دین الله» است که نقشۀ الهی روی زمین است که مطابق است با نظام خلقت و آفرینش. و این مقتضای عقل است که ما زیست خود را با نقشۀ خلقت هماهنگ کنیم تا به نتیجۀ مطلوب برسیم. وقتی هم همۀ موجودات عالم تسلیم خدای سبحان هستند و در ظاهر و باطن ـ بر مبنای تکوین ـ حرکت میکنند و هیچ تخلفی از برنامۀ جامع الهی ندارند، چرا انسان از نظام آفرینش تخطی کند؟ عقل چنین تخلفی را نمیپذیرد، بلکه به او فرمان میدهد که همۀ خواستههای خود را برمبنای دین الله که همان خضوع و تسلیم خدابودن است، تنظیم کن تا به سعادت و بهرورزی دنیا و آخرت برسی.
أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ
حقیقت دین الله که در احکام و مقررات و بیانات مختلف ایمانی، فقهی و اخلاقی تجلی پیدا کرده است، حصول قرب الهی یعنی سعادت انسان در دنیا و آخرت است. این حقیقتی است که از آن به اسلام یاد میشود که وجود انسان، تسلیم برنامه و نقشۀ جامع الهی بر روی زمین است. بنابراین انسانها چگونه غیر دین الله را میجویند؟ و این پرسشی از فطرت و خرد انسان است، و حقیقت آن پرسش توبیخی است که ای انسانی که برای رسیدن به کمال راهی جز پیمودن مسیر الهی و نظام سبحانی را نداری، و این حقیقتی است که مبتنی بر فطرت توست، آیا به جز دین خدا تمایل پیدا میکنی؟
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً
این در حالی که همۀ موجودات آسمانی و زمینی از روی رغبت یا بیرغبت یعنی با اختیار یا بیاختیار ـ خواه ناخواه ـ تسلیم خدای سبحان و برنامههای و مقررات او هستند و غیر از خدا و برنامۀ الهی را نمیجویند. «له» را مقدم کرد تا نشان دهد که هیچ موجود آسمانی و زمین نیست که تسلیم و رام خدا و برنامه او نباشد.
همچنین تعبیر به «مَن» کرد نه «ما» که نشان دهد که همۀ موجودات که در آسمان و زمین هستند، از نوعی شعور برخوردار هستند که مبدأ و مرجع خود را خدا بدانند. «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» [جمعه: ۱]
وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُون
بازگشت همۀ موجودات به سوی خداست. چنانچه مبدأ همۀ موجودات خداست و همۀ موجودات «له» تسلیم او هستند، بازگشت همۀ موجودات هم به اوست. و ما انسانها هم از این قاعده مستثنی نیستیم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» [بقره: ۱۵۶]
ربط اعتبار به حقیقت و تشریع به تکوین
از آیه مشخص میشود که دین که مجموعۀ مقررات و بیانات تشریعی و اعتباری است، خاستگاهی تکوینی و حقیقی دارد. زیرا انسان جزیی از عالم تکوین است و مبدأ و مرجع او خداست و از حیث تکوین و حقیقت، امکان ندارد که جز در برنامۀ الهی حرکت کند. اما در تشریع آزاد و مختار آفریده است که دنیا و زیست فردی و اجتماعی خود را آزادنه انتخاب کند، یا بر مبنای نقشۀ الهی که برمبنای حقیقت و تکوین و نظام آفرینش جهان و خود اوست، انتخاب میکند که سعادت و کمال دنیویی و آخروی شامل اوست. یا از مدیریت و برنامۀ کلان آفرینش سرباز میزند و زیست فردی و اجتماعی خود را برمبنای نفسانیت خود تنظیم میکند که فرمود: «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم» [جاثیه: ۲۳] که گرفتار ضلالت و سرگشتگی میشود.
هشداری شدید
آیه به شدیدترین نحو اهل کتاب را توبیخ میفرماید که شما برای سرپیچی از اسلام که دین الله است و در زمان ما فقط بر شریعت و دین خاتم تطبیق دارد، هیچ حجت عقلی ندارید. اولاً همۀ موجودات عالم تسلیم خدا هستند و ثانیاً همه به سوی خدا باز میگردند و انسان هم از این امر مستثنی نیست. بنابراین باید در برنامۀ زیست فردی و اجتماعی خود تسلیم دین الله و برنامه و نقشۀ الهی روی زمین باشد. تعبیر «أ» «آیا» در «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُون» بیان همین هشدار توبیخی است. به ویژه اینکه نفرمود: «أ غیر» بلکه فرمود: «أ فغیر» تا «فاء» که معنای تفریع و نتیجه را میدهد، نشان دهد که در آیات پیشین هم مشخص شده که انسانها همگی میثاق سپردهاند که تسلیم خدا و برنامه و نقشۀ الهی باشند. ضمن اینکه «فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ» مفعول مطلق است که از فعل خود یعنی «یَبْغُون» مقدم آمده است تا نشان دهد که «غیر دین خدا» را جستن و پیروی کردن، کاری بس ناروا و ناپسند است که توبیخی شدید در پیش دارد.
آیۀ ۸۴
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون
ترجمه
بگو ما به خدا ایمان داریم و به آنچه بر ما نازل شده است، و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (پیامبران بنیاسرائیل پیش از موسی) نازل شده است، ایمان داریم. و همچنین است آنچه به موسی و عیسی و پیامبران که از جانب پروردگارشان آمدهاند، داده شده است، ایمان داریم. بین هیچیک از آنان فرقی نمیگذاریم، و ما او [خدای] را تسلیم و فرمانبردار هستیم.
تفسیر
پس از آنکه به اهل کتاب هشدار داد که هرگونه سرپیچی از دین الله، خلاف نظام آفرینش است که خلقت انسان هم بر مبنای آن است، و لازم است که همۀ انسانها تسلیم خدا و دین خدا باشند و زیست فردی و اجتماعی خود را برمبنای نقشه و برنامۀ الهی تنظیم کنند، که همۀ موجودات آسمانی و زمینی چنین هستند و مرجع همۀ موجودات خداست. بیان را از غیبت به خطاب بر میگرداند و به پیامبر خود دستور میدهد که برنامۀ الهی خود را برای همگان اعلام کن که من و امت اسلام به خدا و به آنچه بر ما و هر پیامبران پیشین از ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و پیامبران بنیاسرائیل [اسباط] نازل شده و آنچه به موسی و عیسی و سایر پیامبران الهی داده شده است، ایمان میآوریم. و میان هیچکدام از آنان فرقی نمیگذاریم و همگی ما تسلیم خدا هستیم.
قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ
آیه با «قل» شروع شد تا حقیقتی مهم را از زبان پیامبر خدا به همگان القاء فرماید و آن حقیقت ایمان است. حقیقت ایمان، ایمان به خداست، و لاغیر. و این حقیقتی است که همۀ امت اسلام باید به آن ایمان داشته باشند. و هر ایمان دیگری هم از آن منشأب میشود. بنابراین مبنا و اصل در دین الهی؛ توحید و ایمان به خداست. و همۀ معارف و حقایق هم از معرفت الله و حقیقۀ الله نشأت میگیرد.
وَ ما أُنْزِلَ عَلَیْنا
و آنچه بر ما نازل شده است، ایمان داریم که منظور قرآن است. ایمان به قرآن مبنای ایمان به همۀ کتب آسمانی و پیامبران الهی است.
وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ
و ما ایمان داریم، برآنچه نازل شده است بر پیامبران پیشین. خود پیامبران شأنیت مستقلی ندارند که به آنان ایمان آورده شود، بلکه ایمان به اصول ایمانی و دستورات و برنامهها و فروع عملی و اخلاقی است که خداوند سبحان به آنان نازل کرده است. و این مطلبی است که در آیات متعدد به آن تأکید شده است: «وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک» [بقره: ۴] که بخشی از اوصاف متقین است که با قران هدایت شدهند. «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهم لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون» [بقره: ۱۳۶] که دقیقاً مشابه همین آیه است که در محضرش هستیم، با این تفاوت که آیۀ سورۀ بقره با «قولوا» آغاز میشود که خطاب به همۀ مسلمانان است و این آیه با «قل». و «ما اوتی» در آیۀ سورۀ بقره تکرار شده است. و آیۀ «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُون کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِه» [بقره: ۲۸۵] بنابراین هرگونه نامی چون یهودیت و مسحیت و امثال آن انحراف از برنامۀ جامع همۀ پیامبران الهی یعنی اسلام است.
وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى
«و ما أُوتیَ موسی و عیسی» دلالت دارد که به آن دو بزرگوار کتاب آسمانی داده شده است که در آن برنامۀ جامع زیست فردی اجتماعی بیان شده بود و با آن دو است که نقشۀ الهی در روی زمین تکمیل میشود و امت به معنای برنامۀ منظم و هدفمند به جهت تحقق اهداف الهی شکل میگیرد. و دین به صورت نظام حکومتی جلوهگر میشود، نظامی که اگرچه از نوح نبی بوده است، اما نظم و برنامۀ منظمی پیدا میکند که ما آن را در امت موسی حداقل در زمان دو پیامبر الهی یعنی داود و سلیمان دیدیم.
وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ
منظور از پیامبرانی از جانب پروردگارشان همۀ پیامبران الهی هستند. و این اشاره به اصل مشترک در همۀ پیامبران دارد که همگی از جانب «رب» یعنی مدبر و صاحب اختیار عالم آمدهاند بنابراین همگی پیامبر خدا و حجت الهی هستند، اگرچه آنان درجات متفاوتی داشته باشند: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْض» [بقره: ۲۵۳] و «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ» [اسراء: ۵۵] اما همگی در اینکه «نبی من ربهم» هستند، مشترک هستند و از این جهت که خطوط کلی معارف الهی و حقایق لدنی و برنامۀ عملی دینی را از جانب خدا به بشر ارائه میکنند و رهبر آنان در معرفت و اطاعت ـ فردی و جمعی ـ و در زیست فردی و اجتماعی انسانها هستند، بنابراین هیچ تفاوتی بین آنان نیست. و از این جهت همگی «وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِین» [انعام: ۸۶] هستند.
تذکر این نکته ضروری است که در آیۀ ۱۳۶ سورۀ مبارکۀ بقره آمده است: «وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهم» یعنی بین دو جملۀ «وَ ما أُوتِیَ مُوسى وَ عِیسى» و آنچه به موسی و عیسی داده شده «وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهم» آنچه به پیامبران از ناحیۀ پروردگارشان داده شده است، جدایی افکند تا نشان دهد که بین این دو جریان ـ یعنی جریان دادههای به موسی و عیسی با دادههای به پیامبران الهی دیگر ـ تفاوت است و مبنای تفسیر ما هم همین تفاوت است.
لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ
حقیقت نبوت، یک حقیقت بیشتر نیست و آن منصب الهی است که خداوند به پیامبران الهی میدهد تا بشر را هدایت کنند، بنابراین در این حقیقت بین پیامبران خدا تفاوتی نیست، و دلیل اینکه ما به همۀ پیامبران الهی ایمان داریم، همان است که آن انسانهای الهی هیچ خودیت در نظام آفرینش ندارند و تسلیم محض خداوند هستند و جز دستورات الهی را به بشر ابلاغ نمیکنند و تنها بشر را به بندگی خدا و اسلام فرامیخوانند. بنابراین ما موظف هستیم که علیرغم اینکه همۀ پیامبران خدا را نمیشناسیم و تنها قصۀ تعداد کمی از آنان در قرآن بیان شده است، به همگی آنان ایمان بیاوریم و تفاوتی بین هیچ کدام از آنان قائل نشویم که بگوییم مثلاً به پیامبرانی که میشناسیم، ایمان داریم و پیامبرانی را که نمیشناسیم، دربارۀشان ساکت هستیم.
نکتۀ آخر اینکه این ایمان جامع اولاً وظیفۀ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است و ثانیاً وظیفۀ همۀ مسلمانان.
وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون
در انتهای آیه به حقیقت ایمان باز میگردد، که گفتیم، حقیقت ایمان، ایمان به خداست و انسانها اعم از پیامبران الهی و ما بشر عادی فقط باید برای او تسلیم باشیم. بنابراین ایمان به پیامبران خدا موضوعیت ندارد، بلکه طریقیت دارد. یعنی طریق و راه ایمان به خدای سبحان؛ ایمان به همۀ پیامبران الهی است. ما به پیامبران خدا ایمان میآوریم تا آنچه بر آنان نازل شده است، یعنی تعالیم دینی را بشناسیم و به آنها ایمان آوریم و عمل کنیم و به خدا تقرب پیدا کنیم و ایمان حقیقی یعنی ایمان به خدا در وجود ما حاصل شود. بنابراین در انتهای آیه فرمود: ما همگی تسلیم خداوند هستیم، یعنی فرمانبردار او هستیم و لا غیر. و همۀ برنامههای نظری و عملی ما تنها در سایۀ همین برنامۀ جامع تنظیم میشود.
آیۀ ۸۵
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِین
مفردات
ابتغاء
ابتغاء از بغی میآید، و به معنای خواست و طلب شدید همراه با کوشش است. [مفردات: ۱۳۷] اما این خواست شدید و موکد یا به دلیل آن است که مطلوب بزرگ است مثل «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه» [بقره: ۲۰۷] یا مطلوب چنان حقیر و پست است که درخواست آن از عقل بعید است و مخالف اندیشه است که آیۀ مورد بحث از آن حکایت میفرماید. [التحقیق: ۱/۳۱۰]
ترجمه
و هر که جز اسلام، دینى جوید، هرگز از او پذیرفته نشود، و وى در آخرت از زیانکاران است.
تفسیر
آیۀ پایانی فصل چهارم آیات سورۀ مبارکۀ آلعمران و نتیجه از همۀ آیات فصل است که ایمان حقیقی منحصر در اسلام است و دین الهی تنها اسلام است. اسلام، دین همۀ پیامبران الهی است که در آن با هم تفاوتی ندارند، و اکنون در پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و دین او تجلی یافته است، بنابراین برنامۀ جامع و کامل الهی یعنی اسلام به معنای عام و مطلق که حقیقت اسلام است، با ظهور پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن کریم، در شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم تجلی یافته است و پذیرش غیر از آن هم مورد پذیرش خدا نیست و هم در دنیا موجب میشود که انسان به کمال مطلوب و سعادت مطلوب نرسد و هم در آخرت موجب زیان است.
وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ
گفتیم که حقیقت دین که برنامه و نقشهای است که خداوند برای بشر از طریق پیامبران الهی بیان فرموده است تا به سعادت برسد، اسلام یعنی تسلیم مطلق خدابودن است. منظور از اسلام در همۀ آیات الهی؛ همان معنای جامع دین الهی است که برنامه و نقشۀ الهی برای زیست فردی و اجتماعی اوست که فرمانبردار خدا باشند؛ نه طاغوتهای بیرونی و درونی. بنابراین دین مقبول نزد خدا که خدا آن را از ما میپذیرد، حقیقت اسلام است. اما بنظر میرسد که منظور از اسلام در آیۀ مذکور «اسلام» به معنای دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آسم و سلم است که هرکس غیر آن را بپذیرد، از او قبول نمیشود. و در آخرت زیانکار است. زیرا تجسم عینی و حقیقت اسلام به مثابۀ دین الهی، در دورۀ خاتم، تنها در شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است و با آن همۀ ادیان پیشین نسخ شدهاند. به تعبیر دیگر مصداق کامل اسلام، راه و شریعت پیامبر خاتم است و با نزول قرآن و نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، دیگر شریعتها به تمامیت رسیدهاند و نباید پیروی شوند، بلکه نامهای دیگر چون یهودیت و مسحیت انحراف از حقیقت اسلام هستند. بنابراین «اسلام» در این آیه «دین» اسلام یعنی شریعت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که جامع معنای اسلام و دین است و چکیده و لب دین الهی را در خود جای داده و همۀ حقیقت دین را بروز داده است و نقشۀ تام و کامل الهی در روی زمین برای زیست فردی و اجتماعی انسان است. (در این نگاه؛ در حقیقت بنده ناظر به نقد استاد آیت الله جوادی هستم. نگا: تسنیم: ۱۴/۷۳۰ ـ ۷۳۱])
به تعبیر دیگر آیۀ شریفه؛ از حیث مفهومی همان معنای حقیقی دین و اسلام را مدنظر دارد. اما مصداق تام و یگانۀ آن با ظهور پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم؛ شریعت اسلام یعنی دین پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم است که حقیقت اسلام و دین را معنی میبخشد. بنابراین اسلام که جز آن پذیرفته نمیشود؛ که دین الهی و حقیقی و تام است، تنها شریعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. بنابراین در آیه هم معنای عام اسلام و دین منظور است و هم معنای خاص آن و هر دو حقیقت شرعیه هستند. زیرا هرکس غیر از اسلام را بجوید، از او پذیرفته نمیشود و در دنیا به هدف خود نمیرسد و از کمال و سعادت محروم است و روشن است که سعادت و کمال در دورۀ ما تنها با اسلام یعنی شریعت اسلام محقق میشود و ادیان دیگر خارج از دایرۀ شمول این معنی هستند. پس تنها راه سعادت و نجات و رسیدن به حقیقت؛ اسلام است که در قرآن و سیرۀ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بیان شده است. و این حقیقتی است که در آیۀ ۳ سورۀ مبارکۀ مائده آمده است: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» با ولایت و نصب امام امیرالمومنین علیه السلام؛ دین شما را که همان اسلام است، بر شما کامل کردم و نعمت خود را که اسلام است بر شما تمام کردم و راضی شدم که اسلام برای شما باشد، دین باشد.» اسلام برای شما دین باشد و من به آن راضی هستم، یقیناً صورت کامل اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است که در ولایت تجلی یافته است.
وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِین
و هرکس غیر از اسلام را بجوید، و طلب کند، او در آخرت زیانکار است، زیانکار در منطق قرآن کسی است که همۀ هستی خود را از دست داده است: «قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَه أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِین» [زمر: ۱۵] «وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیم» [شوری: ۴۵] این محرومیت مطلق است که انسان همۀ سرمایۀ خودش را از دست میدهد و در آخرت از سعادت ابدی محروم میشود. حقیقت آن است که «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِین» [اعراف: ۱۲۸] «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى» [طه: ۱۳۲] زیرا قرآن میفرماید: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِین» [مائده: ۲۷] جایی که انسان تسلیم و مطبع خدای سبحان نباشد، از تقوا خبری نیست و در این صورت لحظهلحظۀ زندگی او خسران و زیان است. زیرا خداوند هیچ عمل او را قبول نمیفرماید و در این آیه هم صراحت دارد که هرکس جز دین خدا را بجوید، از او قبول نمیشود و به همین دلیل در آخرت زیان میبیند.
بحث روایی
۱٫ حقیقت اسلام اقرار به رسالت و امامت
«تفسیر القمی «أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ» قَالَ: أَ غَیْرَ هَذَا الَّذِی قُلْتُ لَکُمْ أَنْ تُقِرُّوا بِمُحَمَّدٍ وَ وَصِیِّهِ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً أَیْ فَرَقاً مِنَ السَّیْفِ» [بحارالانوار: ۹/۱۹۱]
۲٫ معنای تسلیم همۀ موجودات
عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» قَالَ: هُوَ تَوْحِیدُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» [التوحید: ۴۶]
۳٫ ظهور تام آیه در وقت ظهور
«تفسیر العیاشی عَنْ رِفَاعَهَ بْنِ مُوسَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» قَالَ: إِذَا قَامَ الْقَائِمُ لَا یَبْقَى أَرْضٌ إِلَّا نُودِیَ فِیهَا شَهَادَهُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» [بحارالانوار: ۵۲/۳۴۰]
پایان فصل چهارم
بحمدلله و منه فصل چهارم سورۀ مبارکۀ آلعمران با نظمی که در معرفت خطی در زیست فردی و اجتماعی انسانی مسلمان بیان شد، پایان یافت. نتیجۀ نهایی این فصل آن شد که بشریت تنها با اسلام یعنی توحید ناب است که به سعادت میرسد و جز از آن زیان و خسارت محض است و این پیام به همۀ انسانهاست که اسلام یعنی توحید را بجویید و جز آن را طلب نکنید. ما هم باید در طلب دین الله و اسلام و توحید باشیم. و تمدن بشری را باید بر همین مبنا بنیان نهیم و در این جهت بکوشیم. زیرا بشریت جز از راه فرهنگ اسلامی که تسلیم محض به خدای سبحان است، به سعادت نمیرسد. و این حقیقتی است که در روایتی که از امام صادق صلوات الله علیه وارد شده است، بیان گردیده است:
مرحوم مجلسی در بحار الانوار: ۵۳/۲ نقل میکند که جناب مفضل بن عمر به امام صادق صلوات الله علیه عرض میکند: «فَمَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ تَعَالَى: «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون» [توبه: ۳۳] پرسش از تأویل آیه یعنی حقیقت آیه است، نه تفسیر آن یعنی مدلول و معنای آیه.
قَالَ علیه السلام: «هُوَ قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ» [انفال: ۳۹] فَوَ اللَّهِ یَا مُفَضَّلُ لَیُرْفَعُ عَنِ الْمِلَلِ وَ الْأَدْیَانِ الِاخْتِلَافُ وَ یَکُونُ الدِّینُ کُلُّهُ وَاحِداً کَمَا قَالَ جَلَّ ذِکْرُهُ «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» [آلعمران: ۱۹] وَ قَالَ اللَّهُ «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ»
امام صلوات الله علیه با استناد به آیات ۱۹ و ۸۳ سورۀ مبارکۀ آلعمران بیان میکنند که خداوند متعال دین خودش را که مختص اوست و آن اسلام است، ـ یعنی حقیقت الهی که به صورت کامل تجلی یافت و اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم نام گرفت ـ بر همگان چیره میکند و البته برای تحقق آن باید با فتنهگران جنگید و آنان را از سر راه برداشت. و این وظیفۀ ما در عصر غیبت است تا زمینۀ ظهور را آماده کنیم و این حرکت جمعی ما در جهت تحقق اهداف الهی روی زمین است.
حجتالاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر خرداد ۲۲, ۱۳۹۵
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت خرداد ۲۲, ۱۳۹۵
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان خرداد ۲۲, ۱۳۹۵
- سجده شکر خرداد ۲۲, ۱۳۹۵
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر خرداد ۲۲, ۱۳۹۵