تیر
18
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیده ۳۱

سورۀ مبارکۀ آل‌عمران آیات ۱۰۲ ـ ۱۰۳

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (۱۰۲) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۰۳)

آیۀ ۱۰۲

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا را آن‌گونه حق تقوای اوست، مراقبت کنید و نمیرید مگر این‌که مسلمان باشید.

تفسیر

ادامۀ هشدار به مسلمانان و جامعۀ اسلامی است و در آن اول دعوت و سفارش به تقواست که اگر بخواهند مسلمانان و جامعۀ اسلامی از کید دشمنان درونی و بیرونی و شیاطین انس و جن آسوده باشند، لازم است که حق تقوا را بجا بیاورند. یعنی تقوای آنان از روی حقیقت باشد و به هیچ‌وجه به امور ناروا و ناپسند، گرفتار نیایند و از هر امری که آنان را دچار کردار ناپسند می‌کند، خودداری کنند و همواره خدا را حاضر و ناظر بر خود بدانند. دوم این است که همۀ زندگی آنان بر اساس اسلام ناب سپری شود و تا زنده هستند، در پیشگاه خداوند متعال و دستورات او خاضع باشند و فرمانبردار دستورات خدا و اولیاء الهی در جهت تحقق اهداف اسلامی روی زمین باشند.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا

خطاب به جامعۀ اسلامی و مجموع مسلمانان است

اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ

ای مومنان تقوای خدا را آن‌گونه که حق تقواست، رعایت کنید. این رعایت در درون جامعه است. یعنی مومنان و مسلمانان موظف هستند که در درون جامعه و فعالیت‌های متعدد اجتماعی رعایت تقوای الهی را آن‌گونه که شایسته و حق تقواست رعایت کنند.

منظور از حق تقاته چیست؟

«تقوا» از «وَقَی» گرفته شده است و «وقی» به معنای نگهداشتن است. و عرب هر آن‌چه چیزی را نگه می‌دارد «وَقاء» و «وَقایۀ» می‌گوید. در حدیث هم آمده است که «و من عصى الله لم‏ تَقِهِ‏ منه» «کسی که خدا را نافرمانی کند، از او خود را نگه نداشته است.» [کتاب العین: ۵/۲۳۸] تقوی هم از این اصل گرفته شده  و اسم برای «وقی» است. [لسان العرب: ۱۵/۴۰۴] بنابراین ترجمۀ پرهیزگاری، ترجمۀ ناقص بلکه غلطی از تقواست. حقیقت تقوی آن است که خود را محفوظ نگهداریم. اما تقوا الله یعنی بین خود و خدای سبحان وقایه و نگهدارنده‌ای قرار بدهیم [مقایس اللغۀ: ۶/۱۳۱] تا به هیچ‌وجه به مخالفت با خدا نیافتیم و همواره خدا را ناظر و حاضر بر خود بدانیم. و چنان‌چه قرآن تأکید کرده است، تقوا همانند لباس است که انسان را از هر بدی و سختی حفظ می‌کند: «وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ» [اعراف: ۲۶] زیرا همان‌گونه که لباس ظاهری؛ ظاهر ما را می‌پوشاند و زیبا می‌کند، لباس تقوی باطن ما را از بدی‌ها و نافرمانی‌ها می‌پوشاند و باطن ما را زیبا و آراسته می‌کند.

اما تقوی مراتبی دارد، از نخستین مرتبۀ آن که نگهداشتن خود از بدی‌هاست، و در همۀ مراحل زیست فردی و ما جریان دارد تا به «حق التقاته» یعنی حق و شایستگی مراقبت از خود در پیشگاه خدا را در بردارد  که انسان نه تنها خلاف نمی‌کند، بلکه همۀ تلاشش آن است که مسیر الهی را در اطاعت و حرکت جمعی برای تحقق اهداف الهی بر روی زمین به کار برد. این تنها در صورتی امکان دارد که انسان رعایت حق تقوای الهی را بکند و تنها خدا را ببیند و رضایت او مدنظرش باشد.  بنابراین «حق تقاته» اصلی جامع است که همۀ مراتب تقوا زیرمجموعۀ آن است و بدون آن جامعۀ اسلامی، آن‌گونه که شایستۀ نام جامعۀ اسلامی است، تحقق پیدا نمی‌کند. بنابراین همۀ ما باید تلاش کنیم که در حد توان و وسع خودمان تقوای الهی را رعایت کنیم و به تکالیف الهی خود در حرکت فردی و جمعی عمل کنیم و در تهذیب نفس خود بکوشیم و همۀ رفتار فردی و جمعی خود را بر مبنای تقوا پی‌ریزی کنیم. «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُم» [تغابن: ۱۶] روشن است که وقتی در این مسیر حرکت کردیم، به حق تقوا می‌رسیم. به تعبیر دیگر هرچه ما در مسیر تقوا به اندازۀ توان‌مان کوشش کنیم، خدای متعال وسعت و توان بیشتری برای عمل طبق فرمان الهی به ما عنایت می‌کند و در نهایت به «حق تقاته» خواهیم رسید.  روایات این معنی را تأکید می‌کنند. چنان‌چه ابوبصیر می‌گوید که از امام صادق علیه السلام پرسیدم که معنای کلام خداوند که می‌فرمایند: «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» چیست؟ فرمودند: «یُطَاعُ‏ فَلَا یُعْصَى‏ وَ یُذْکَرُ فَلَا یُنْسَى وَ یُشْکَرُ فَلَا یُکْفَرُ» [وسائل الشیعۀ: ۱۵/۲۳۵] «خدا را فرمان برند و او را نافرمان نباشند؛ خدا را همواره یاد کنند و هرگز فراموش نکنند و خدا را شاکر باشند و هرگز کافر نشوند» بنابراین حق تقوا آن است که انسان در مقام فرمانبرداری فردی و جمعی خالص باشد،  و هرگز نافرمانی نکند. در مقام توحید هم همواره یاد خدا باشد و هرگز او را فراموش نکند. و در مقام زبان و عمل هم همواره شاکر خدا باشد و هرگز نعمت‌های خدا را کفران نکند و در غیر جهت و مسیر الهی به کار نبندد. به این دلیل است که روایات تأکید دارد که این آیه را تنها اهل بیت عصمت و طهارت عمل کرده‌اند. زیرا آنان چنان در توحید خدا غرق هستند که هرگز خدا را  ـ در هیچ مرحله‌ای ـ فراموش نمی‌کنند. و چنان در شاکر نعمت‌های خدا هستند که جز در مسیر الهی به کار نمی‌بندند و در فرمانبرداری هم هیچ شائبۀ نافرمانی در آنان نیست. [بحار الانوار: ۳۸/۶۳] بنابراین تقوا اصل جامعِ اخلاق الهی است و نهایت آن رعایت «حق تقاته» است که تنها شیعیان خالص در پرتو تأسی به قران و عترت به آن رعایت آن توانمند می‌شوند.

وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ

تا زنده هستید فرمانبردار و خاضع خدا و اوامر و نواهی او یعنی مجموع احکام دینی و رعایت اخلاق الهی و دینی باشند و از راه و روش مسلمان بودن تخطی نکنید.  این امر نتیجۀ رعایت حق تقواست. اگر جان ما تقوا را در خود نهادینه کرد، اسلام یعنی تسلیم خالصانۀ خدا و اوامر و نواهی او،  در جان ما راسخ می‌شود و اسلام در جامعۀ اسلامی، امری ثابت و پابرجا می‌شود که همۀ مسلمانان خود را موظف به تحقق اهداف الهی و اسلامی در روی زمین می‌دانند و هرگز از آن تخطی نمی‌کنند و این اسلام ناب است که حضرت امام بخوبی آن را تبین فرمودند. البته لازمۀ آن این است که رعایت حق تقوا دفعی نباشد، بلکه امری همیشگی و مستمر باشد و تا لحظۀ مرگ رعایت گردد و چنان‌چه گفتیم، هرچه زمان بر آن می‌گذرد، رشد و تکامل معنوی آن بیشتر می‌شود و در نهایت مسلمان از دنیا می‌رویم. روشن است که مرگ در اختیار ما نیست، اما ما می‌توانیم، به‌گونه‌ی زندگی کنیم که درون ما از تقوا پر شود، و همۀ وظایف و تکالیف الهی و فرمانبرداری تام را در جان خود نهادینه کنیم، در این صورت است که مرگ ما در حال اسلام است. بنابراین فرمان «و لا تموتنّ الا و انتم مسلمون» تنها در صورتی امکان دارد که ما مقدمات آن را فراهم کرده‌ باشیم، و مقدمۀ ضروری آن تقوا و حق تقواست.

روشن است که این امر ساده‌ای نیست و جهاد مستمر درون می‌خواهد، وگرنه همواره در معرض این خطر هستیم که شیطان تا پیش از مرگ ما را از اسلام جدا کند. به این دلیل است که حضرت یوسف با آن مقام جلالت و آن آزمون‌های سخت در اواخر عمر از خدا درخواست می‌کند که او را مسلمان بمیراند: «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِین» [یوسف: ۱۰۱]

آیۀ ۱۰۳

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

مفردات

بحبل

حبل به معنای ریسمان و طناب است که دو چیز را به هم متصل می‌کند. [کتاب العین: ۳/۲۳۶] و در اصل دلالت بر امتداد چیز دارد. [مقاییس اللغۀ: ۲/۱۳۰] بنابراین حبل عبارت است از شی ممتد و درازی که به وسیلۀ آن به هدف می‌رسند. یا با آن چیزی را می‌بندند و محکم می‌کنند و این معنی در مادیات و امور معنوی هر دو به کار می‌رود. [التحقیق: ۲/۱۶۱] اما حبل الله یعنی وسیله‌ و ریسمانی که خداوند آوبخته است و یک سر آن دست خداست و انسان‌ها موظف هستند که در حرکتی جمعی کمربستۀ آن شوند و خود را با آن محکم ببندند و به سوی خدا حرکت کنند و صعود نمایند تا به مقصود نهایی برسند.

تفرقوا

تفرق که به معنای پراکنده‌شدن و جداشدن، بعد از تحقق جمع است، امری است که است که مقابل تجمع و جمع‌شدن قرار دارد. [التحقیق: ۹/۷۳] بنابراین نهی است که به حبل خدا در حالت پراکندگی و جدایی اعتصام نکنید که این امری بیهوده‌ بلکه ناممکنی است.

فألّفَ

اصل معنای آن پیچدگی چیزی به چیز دیگر است؛ درهم‌تنیدگی. [مقاییس اللغۀ: ۵/۲۰۷] که میان انسان‌ها جمع‌شدن و همراهی انسان‌ها با دوستی و محبت است. [التحقیق: ۵/۲۰۷]

شفا

شفا که اصل آن «شفو» است کناره و لبۀ هر چیزی را گویند. [کتاب العین: ۵/۲۸۸] و این واژه مثالی است برای نزدیکی هلاکت. [مفردات: ۴۵۹]

حفرۀ

حفره مکان کَنده‌شده و گود را گویند. [مفردات: ۲۴۴] که ما در فارسی به آن گودال می‌گوییم. بنابراین معنای «شفا حفرۀ من النار» «لبۀ گودالی از آتش است» مانند این است که می‌فرماید، شما انسان‌ها و جوامع شما بر لبۀ تیز آتش جهنم بودید.

فانقذکم

النقذ: به معنای رهایی و نجات است. انقذ از فلان امر به معنای نجات از آن و رهایی از آن است. [تاج العروس: ۵/۴۰۴] این واژه وقتی به کار می‌رود که رهانید از چیزی مدنظر باشد.  [مقاییس اللغۀ: ۵/۴۶۸] راغب و علامه مصطفوی تأکید می‌کنند که در این واژه رهایی و تجات از ورطه و محیط هلاکت و بلا و سختی و شرهم خوابیده است. [مفردات: ۸۲۰؛ التحقیق: ۱۲/۲۱۶]

ترجمه

به ریسمان خدا چنگ بزنید، همگی؛ و پراکنده نشوید. و نعمت خدا بر خود را به یاد آورید، هنگامی که شما دشمنان یک‌دیگر بودند و بین دل‌های شما  مهربانی و همراهی برقرار کرد، و به نعمت او برادران هم شدید. و شما بر پرتگاه گودالی از آتش بودید، شما را از آن نجات داد. آن‌چنان خدا آیات خود را بر شما تبین می‌کند، باشد که هدایت شوید.

تفسیر

آیه دستوری جامع به مسلمانان و جامعۀ اسلامی است. در آیۀ ۱۰۱ بیان شد که هرکس به خدا اعتصام یابد، هدایت شده است و دانستیم که آن هدایت پاداشی است که رشد درون اسلام ناب برای رسیدن به اهداف الهی در روی زمین و از همه مهم‌ترین تحقق قرب الهی است. در آیۀ پیشین هم بیان شد که جامعۀ اسلامی به این مهم با رعایت دو دستور جامع رعایت حق تقوای خدا و مرگ در حال اسلام می‌رسد. در این آیه می‌فرماید که این مهم تنها با اعتصام جمعی به ریسمان خدا یعنی دین الهی و در اطاعت جمعی تحت رهبری ولی خدا امکان دارد، بنابراین باید مسلمانان تحت زعامت دین خدا و احکام نورانی آن و اطاعت از ولی خدا، اتحاد داشته باشند و هرگز تفرقه نکنند. تفرقه در درون جامعۀ اسلام، هدف شیطان و شیاطین و طواغیت انسانی است. در ادامۀ آیه؛ خداوند متعال بیان می‌فرماید که اتحاد شما نعمت خداست که بین دل‌های شما الفت و دوستی برقرار کرد، و با نعمت خدا برادران یک‌دیگر شدید و در حالی که در پرتگاه آتش اختلاف  بودید، خداوند شما را از آن رهانید. بنابراین آیه هم دستوری جامع برای جامعۀ اسلامی است که در درون جامعه بین هم اتحاد داشته باشیم و همگی با اتحاد و همرنگی و برادری به ریسمان خدا چنگ بزنید و هم هشدار است که اگر با هم حول محور اعتصام به حبل الله اعتصام نداشته باشید، جامعۀ اسلامی گرفتار آتش اختلاف و دشمنی می‌شود که در پیش  از آن داشت و در آستانۀ پرتگاه دورخ قرار می‌گیرد و آن‌گاه نجات‌بخشی نخواهد داشت.

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً

اعتصام به حبل خدا در سیر صعودی جامعۀ اسلامی و مسلمانان ضرورت دارد، و این اعتصام باید جمعی باشد، نه فردی. اصل اعتصام یعنی این‌که شما مسلمانان در مسیر تحقق اهداف اسلامی در روی زمین، نیازمند هستید که به وسیله‌ای که شما را به مقصد و مقصود برساند و این وسیله جز حبل الله نخواهد بود. بنابراین بر همگی شما واجب است که برای دفاع از کیان جامعۀ اسلامی و رسیدن به اهداف الهی، حبل خدا را اختیار کنید. بنابراین حبل الله وسیله‌ای است که میان بندگان و خدا ارتباط برقرار می‌کند و آنان را به خدا می‌رساند. و آن چیزی جز دین اسلام و تقوای الهی نیست که با اطاعت جمعی تحت زعامت و رهبری ولی الهی حاصل می‌شود.

بحبل الله

قید حبل الله؛ نشان می‌‌دهد که مسیر الهی طولی و صعودی است که  مسلمانان باید در حرکتی جمعی آن را طی کنند تا به مقصد و مقصود نهایی برسند. بنابراین حقیقت دین، صعود به جایگاه رفیع است و برای صعود به این جایگاه لازم است که ما به حبل الله متمسک بشویم تا ما را صعود دهد. بنابراین جامعۀ بشری و جامعۀ اسلامی برای صعود نیازمند حبل الله است، و اصل حبل الله ولی الله است که دین را در جان خود پیاده کرده است و جامعۀ اسلامی را هم در جهت اهداف الهی صعود می‌دهد و به مقصود نهایی می‌رساند.

جمیعاً

اما قید جمعیاً نشان می‌دهد که این صعود؛ فردی نیست، بلکه فردی امکان‌پذیر نیست و حتماً باید جمعی باشد. زیرا دین خدا برنامۀ جامع هدایت است که تنها در حرکتی جمعی و متحد مسلمانان قابل تحقق است. بنابراین از قید «جمیعاً» استفاده کرد، که «حال» برای برای فاعل «اعتصموا» است. یعنی مومنان که مخاطب آیه هستند، در حالی که با هم مجتمع هستند، دسته‌جمعی موظف هستند به حبل الله اعتصام پیدا کنند و بپیوندند، یعنی با قرآن و پیامبر خدا و عترت ایشان صلوات الله علیه و علیهم اجمعین پیوند بخورد و تحت رهبری امام المسلمین اهداف الهی روی زمین را تحقق بخشند و به مقام قرب الهی که مقصود نهایی از راه صعودی الهی است، نائل شود.

وَ لا تَفَرَّقُوا

وقتی آنان موظف هستند که همگی در حرکتی جمعی به خدا و دین او بپویدند تا بتواند برنامۀ جامع الهی در روی زمین و جامعۀ خود تحقق بخشند، حتماً باید از هرگونه جدایی هم خودداری کنند. تفرق در مقابل تجمع است. مسلمانان حق ندارند که گروه‌گروه شوند و تفرقه فتنه است که موجب می‌شود که مسلمانان نتواند اهداف الهی را تحقق بخشند و دین را در روی زمین اقامه کنند. این دستور جامع قرآنی است: «أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» [شوری: ۱۳] «که دین را اقامه کنید و در آن تفرقه نکنید» بنابرین برپایی  و تحقق و اقامۀ دین تنها در حرکتی جمعی ممکن است، پراکندگی در دین خدا ممنوع است، این‌که آن‌چه را مورد پسند ما بود، بپذیریم و آن‌چه را ناپسند یافتیم، کنار بزنیم، اصلاً در حرکت دینی توجیه‌پذیر نیست.  زیرا حرکت جمعی نیاز به وحدت فرماندهی و رهبری دارد و جدایی از رهبری الهی ممنوع و ناپسند است و جلوی تحقق اهداف الهی را می‌گیرد.

وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً

خداوند مسلمانان را به نعمت الهی یادآور می‌شود که یاد آورید، نعمت خدا بر خود را که شما دشمن هم بودید، دشمنی قریش یا غیرقریش و اوس و خزرج و اختلافاتی که قبایل با هم داشتند، که هموار موجب خونریزی بین آنان بود. اما خداوند با محوریت توحید و دین خدا و نزول قرآن و رهبری پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم این اختلاف را برطرف فرمود و این نعمت خدا برای مسلمانان تا قیامت باقی و جاوید است.

فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً

خداوند متعال با همین نعمت، یعنی بین مسلمانان رابطۀ استحکام برادری ایجاد فرمود. این نعمت رایگان  و آسان به دست نیامده است، بلکه با خون‌دل پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و مسلمانانی که برای پیاده‌سازی اسلام از هم سبقت می‌گیرد، حاصل شده است و باید مراقب باشید که به آسانی آن را از دست ندهید.  یکی از نخستین اقدامات بنیادین پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در ورود به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی در این شهر، عقد اخوت ایمانی بین مسلمانان بود:  «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَه» [حجرات: ۱۰] بنابراین مبنای جامعۀ اسلامی برادری ایمانی است که در سبک زندگی اسلامی نمودی تام دارد که یک رابطۀ ولایی و صمیمت ایجاد می‌کند: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَه» [توبه: ۷۱] و دلیل آن هم الفت و محبتی است که خداوند سبحان در میان قلوب و دل‌های مومنان ایجاد کرد.

وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ

و شما زندگی‌ای داشتید که مشرف بر پرتگاه آتش بود. یعنی همواره در معرض خطر نابودی و هلاکت و جنگ و غارت و تجاوز و ستم و فساد بودید. و هیچ نشانی از معنویت و عدالت و توحید و محبت در میان شما نبود. و این مشخصات جامعۀ جاهلی است. جاهلیت به معنای نبود علم نیست، بله نبود علم و معرفت یکی از مشخصات جاهلیت است، اما از آن مهم‌ترین حاکمیت نفسانیت بر روابط انسانی است. آن‌چه در دنیای جاهلی حکومت می‌کند، تمایلات شهوانی و غضب و تعدی و ستم و مهارگسیختگی نفسانیت است، در چنین جامعه‌ی فضایل انسانی چنان بندرت است که مثل آن است که گم است. در مقابل همۀ رذائل اخلاقی به مثابۀ ارزش و هنجار پذیرفته شده است. این در این جامعه اختلاف و تفرقه و کینه‌توزی و جنگ و غارت امری عادی است. و این صفت دنیایی است که در آن اسلام حاکم نباشد که در دورۀ معاصر بعینه آن را در جوامع غربی می‌بینیم. و در این حالت جوامع بشری در آستانه و لبۀ پرتگاه سقوط به آتش دورخ هستند.

فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها

خداوند شما را از این پرتگاه رهانید و آزاد کرد و نظام و جامعه‌ای نورانی  به شما عنایت کرد. خداوند با اسلام شما را از سقوط نجات داد.

این بخش آیه در عین حالی که نوید به جامعۀ مسلمانان است که طبق دستورات الهی عمل می‌کنند و همگی در حرکتی جمعی به ریسمان خدا و دین الهی چنگ می‌زنند، هشداری است که خطر نزدیک شماست و هرگاه تفرقه کنید، سقوط شما حتمی است.

کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ

خداوند این‌چنین آیات الهی را برای شما تبین می‌فرماید تا هدایت شوید. بنابراین خداوند است که با لطف و رحمت خودش حقایق و معارق بلندی الهی را برای بشر تبین می‌فرماید. تعبیر «تبین» نشان می‌دهد که خداوند ما را به تقلید کورکورانه از دستورات دینی فرانخوانده است، بلکه بنا دارد که دستورات و حقایق و معارف  الهی را با پشتوانۀ «تبین» به ما ارائه دهد تا با تفکر و تعقل برای همگی ما روشن شود. [المیزان: ۳/۴۲۳] و این نعمتی بزرگ است که اسلام ما را به تفکر و تعقل فرار می‌خواند.

نکتۀ مهم دیگر آن است که  خداوند متعال است که آیات الهی را برای همۀ مخاطبان قران تبین می‌فرماید. و چنان این آیات را واضح و روشن بیان می‌کند که همگان به آن‌ها دسترسی داشته باشند و بتوانند در آن‌ها تفکر و تعقل کنند و با آن‌ها هدایت یابند.

بحث روایی

۱٫ قران و ولایت

امام سجاد سلام الله علیه پس از این‌که می‌فرمایند که امامت جز با عصمت راست نیاید، در پاسخ به این پرسش که معنای معصوم چیست می‌فرمایند: «هُوَ الْمُعْتَصِمُ‏ بِحَبْلِ‏ اللَّهِ‏ وَ حَبْلُ‏ اللَّهِ‏ هُوَ الْقُرْآنُ لَا یَفْتَرِقَانِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ الْإِمَامُ یَهْدِی إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَهْدِی إِلَى الْإِمَامِ» [معانی الاخبار: ۱۳۲] حبل الله را قرآن معرفی فرموده است که از امام جدا نمی‌شود.

این دسته روایات به زبان‌های مختلف آمده است که از جملۀ آن‌ها روایات ثقلین است. از جمله روایتی که طبرسی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می‌کند.

یا أیّها النّاس‏ إنّی‏ قد ترکت‏ فیکم‏ حبلین‏، إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی: أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللَّه حبل ممدود من السّماء إلى الأرض، و عترتی أهل بیتی. الا و إنهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض‏» [مجمع البیان به نقل از منهاج البراعۀ: ۹/۱۰۶]

۲٫ پیامبر و آل او صلی الله علیه و علیهم اجمعین

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «نَحْنُ حَبْلُ‏ اللَّهِ‏ الْمَتِینُ‏ الَّذِی مَنِ اعْتَصَمَ بِهِ‏ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیم‏» [تفسیر فرات الکوفی: ۲۵۸]

این دسته روایات که پیامبر خدا و دوازده معصوم علیهم السلام را حبل الله معرفی می‌فرمایند، متعدد است.  روایات متعددی هم وارد شده است که مصداق اکمل حبل الله را امیرالمومنین علیه السلام معرفی می‌کنند. چنان‌چه پیامبر اکرم به جناب ابوذر امیرالمومنین علیه السلام را این‌چنین معرفی می‌فرمایند:

«عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عُرْوَهُ اللَّهِ الْوَثِیقَهُ وَ حَبْلُ‏ اللَّهِ‏ الْمَتِینُ‏ وَ عَیْنُهُ عَلَى الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ سَیْفُ نَقِمَتِهِ عَلَى الْمُشْرِکِین‏» [تفسیر فرات الکوفی: ۳۷۴]

۳٫ تفرقه در دین

روایات چندی وارد شده است که امت موسی بر ۷۱ فرقه و امت عیسی بر ۷۲ فرقه و امت اسلام بر ۷۳ فرقه پراکنده می‌شود که تنها یک گروه نجات پیدا می‌کنند. و این روایات از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم است. یک روایت را نقل می‌کنم:

«إِنَ‏ أُمَّهَ مُوسَى‏ افْتَرَقَتْ‏ بَعْدَهُ عَلَى إِحْدَى وَ سَبْعِینَ فِرْقَهً؛ فِرْقَهٌ مِنْهَا نَاجِیَهٌ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ وَ افْتَرَقَتْ أُمَّهُ عِیسَى  بَعْدَهُ عَلَى اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَهً؛ فِرْقَهٌ مِنْهَا نَاجِیَهٌ وَ إِحْدَى وَ سَبْعُونَ فِی النَّار.ِ وَ إِنَّ أُمَّتِی سَتَفْتَرِقُ بَعْدِی عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَهً؛ فِرْقَهٌ مِنْهَا نَاجِیَهٌ وَ اثْنَتَانِ وَ سَبْعُونَ فِی النَّارِ.» [الخصال: ۲/۵۸۵] در روایت دیگری که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیان می‌فرمایند که تنها یک گروه نجات می‌یابد. می‌پرسند؟ این یک گروه کیست؟ می‌فرمایند: «الجماعۀ» و به همین آیه استناد می‌فرمایند. [تسنیم: ۱۵/۲۴۸] اما ملاک جماعت به چیست؟ امام باقر علیه السلام هم در تفسیر سخن خداوند متعال «و لا تفرقوا» این امر را توصیح می‌دهند:

«إِنَ‏ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ‏ وَ تَعَالَى‏ عَلِمَ‏ أَنَّهُمْ‏ سَیَفْتَرِقُونَ‏ بَعْدَ نَبِیِّهِمْ وَ یَخْتَلِفُونَ فَنَهَاهُمْ عَنِ التَّفَرُّقِ- کَمَا نَهَى مَنْ کَانَ قَبْلَهُمْ- فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَجْتَمِعُوا عَلَى وَلَایَهِ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ لَا یَتَفَرَّقُوا.» [تفسیر القمی: ۱/۱۰۸] بنابرین ملاک جماعت و عدم پراکندگی چهارده معصوم علیهم السلام هستند.

۴٫ نجات‌بخشی خدا

روایات می‌فرمایند که خداوند متعال مردم جهان را به واسطۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نجات بخشیده و از شر جاهلیت و پرتگاه مغاک آتش رهایی بخشیده است.

أبی عبد الله علیه السلام‏ فی قوله «وَ کُنْتُمْ‏ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها» محمد صلی الله علیه و آله و سلم» [تفسیر العیاشی: ۱/۱۹۴]

امام صادق علیه السلام: و الله یقول فی کتابه «وَ کُنْتُمْ‏ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها» فبرسول الله و الله أنقذوا» [تفسیر العیاشی: ۱/۱۹۵]

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام‏ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ وَ کُنْتُمْ‏ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها بِمُحَمَّدٍ  هَکَذَا وَ اللَّهِ نَزَلَ بِهَا- جَبْرَئِیلُ عَلَى مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم.» [الکافی: ۸/۱۸۳].

بنابراین نجات‌بخش و رهایی‌بخش حقیقی همۀ بشریت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند و ائمۀ اطهار علیهم السلام و ولایت آن بزرگواران کار ایشان را تکمیل می‌کنند و امام زمان صلوات الله علیه به نهایت می‌رسانند. این همان است که رهبری عزیز ما می‌فرمایند: انسان ۲۵۰ ساله. آنان به منزلۀ یک نفر هستند. در روایات هم است که «اولنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد.» [حدیقۀ الابرار: ۳/۱۶۲] به این روایت توجه کنیم:

أبی جعفر عن أبیه، إنه قال فی قول اللّه تعالى: «وَ کُنْتُمْ‏ عَلى‏ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها»  قال: بالإقرار بالولایه، فلتعبدوا، أ تعستم فیها بالجحود» [شرح الاخبار فی فضائل الائمۀ الاطهار: ۱/۲۳۸] «چگونه خدا مردم را از پرتگاه آتش و لبۀ دورغ نجات داد؟ با اقرار به ولایت، که ولایت الله است و از رسول خدا تا امام زمان صلوات الله علیهم اجمعین ادامه دارد. بنابراین همۀ مسلمانان موظف هستند که بندۀ خدا باشند و وظایف بندگی را بجا آورند و این تنها از راه ولایت امکان دارد. به این دلیل است که امام علیه السلام در انتهای می‌پرسند: «آیا با انکار دربارۀ ولایت خود را به هلاکت می‌اندازید؟»

تیر
15
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۳۰

سورۀ آل‌عمران آیات ۹۸ تا ۱۰۱

شب قدر

شب قدر شب دعا و نیایش و توسل است، قران را به سر می‌گذاریم و به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام متوسل می‌شویم. از خدا چه بخواهیم؟ در خطبه‌های نماز جمعه عرض کردم، همۀ حاجات‌مان را از خدا بخواهیم. اما مهم‌ترین حاجات ما این باشد که خداوند ما را آزاد کند. این آزادی معنوی چیز بسیار باارزشی است. شنیده‌اید بحث «آزادی‌های یواشکی» را. سقف این‌ها چون کوتاه است، دنبال این هستند که مثل حیوانات زندگی کنند. آنان در حقیقت می‌خواهند ما را در زندانی محبوس کنند که از زندان هارون و مأمون بدتر و خطرناک‌تر است، از بدترین سیاه‌چال‌های دنیویی است. اما آزادی معنوی؛ آزادی از بند نفسانیت و شیاطین دورن و برون است. راه این آزادی در ماه رمضان و به ویژه شب‌های قدر باز است. انسان راه ۸۰ ساله را در یک شب می‌رود، این کم چیزی نیست. ملاحظه فرمایید، می‌فرماید:  «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر»  [قدر: ۳] از هزار ماه بهتر است، به این تعبیر «خیرٌ» توجه فرمایید. وقتی خدا به پیامبر خود می‌فرماید: «وَ لَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولى» [ضحی: ۴] آخرت برای تو بهتر از دنیاست، نشان می‌‌دهد که «خیر» بار معنایی دارد، دنیا و آخرت اصلاً قابل مقایسه نیستند، این «خیرٌ» و بهتری را در این نسبت ببینید. بهتر از ۸۰ سال است، یعنی چنان راه را باز می‌کند که یک عمر هم برای آن کم است، یعنی ما را یک‌ شبه به خدا می‌رساند و قرب الهی حاصل می‌شود، اگر معرفت و یقین داشته باشیم که روایات ما روی معرفت و یقین تکیه می‌کنند، اگر شک داشتیم، یا سوءظن داشتیم یا ناامید بودیم که هیچ!  تقوا در ماه رمضان یعنی همین که ما به خدا برسیم. این همه دنبال دنیا دویدیم، از ما بدتر دنیاطلبان خودشان را برای دنیا هلاک کردند، به چه رسیدند؟ هیچ! حیف نیست که ما در شب‌های قدر بجز خدا، به چیز دیگر فکر کنیم؟ حیف نیست که ما به غیرخدا دل ببندیم که هرچه هست، در معرض زوال و تغییر است.

این‌که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که خداوند متعال می‌فرمایند: «الصَّوْمُ لِی وَ أَنَا أَجْزِی [أُجْزَى‏] بِهِ» [عده الداعی: ۲۴۰] «روزه برای من است، و من آن را پاداش می‌دهد» یا «من پاداش آن هستم» در صورتی که مجهول خوانده شود. و باز فرمود:  قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏ أَعْدَدْتُ لِعِبَادِی مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ بِقَلْبِ بَشَرٍ.» [همان: ۲۴۱] این همان معنایی است که گفتیم خداوند ما را آزاد می‌کند و برای خودش برمی‌دارد. یادتان است در بحث‌های تفسیری عرض شد که مادر مریم علیها السلام نذر کرد که کودکی که در شکم داشت، «محرر» باشد: «إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ ما فِی بَطْنِی مُحَرَّراً» [آل‌عمران: ۳۵] ملاحظه می‌فرمایید که او نذر کرد که بچه‌اش برای خدا آزاد باشد. خدا هم خود مریم را قبول فرمود: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن» [آل‌عمران: ۳۷] ما هم قرآن را به سر بگذاریم و نام چهارده معصوم علیهم السلام را ببریم و با زبان استغاثه و تضرع و ناله از خدا بخواهیم که ما آزاد شویم و آنگا‌ه خدا جان ما را می‌پذیرد و ما عند اللهی می‌شویم. این راه بیشتر از ۸۰ ساله است که ان شاء الله در یک شب طی می‌کنیم. امام با همین دعاها توانستند، هم خودشان و هم همۀ ما را آزاد کنند. اگر این‌گونه بشود، خداوند بندگان خدا در سراسر جهان به ویژه این مسلمانان مظلوم را به دست من و شما آزاد می‌کند.

نکتۀ مهم دیگر این‌که توجه کنیم که در دعا حضور قلب داشته باشیم و از خودمان مراقبت کنیم.

بسم الله الرحمن الرحیم

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ (۹۸) قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۹) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ (۱۰۰) وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۰۱)

آیۀ ۹۸

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ

ترجمه

بگو ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر می‌ورزید، با آن‌که خدا بر آن‌چه می‌کنید، گواه است؟

تفسیر

آیۀ شریفه و آیۀ بعدی احتجاج با اهل کتاب یعنی دشمنان درجۀ یک مسلمانان و جامعۀ اسلامی است.  شما به آیات الله و نشانه‌های الهی کافر شده‌اید، و این کار هم خلاف عقل است و هم خلاف دین. خداوند هم گواه بر هرچه انجام می‌دهید است. بنابراین شما در محضر خداوند هستید و هرگز بر کفر خود عذری نخواهید داشت.

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ

آیۀ با «قل» خطاب به اهل کتاب و پرسش از «چرایی» افکار و اعمال ناروای آنان شروع می‌شود. و در حقیقت توبیخ اهل کتاب است که آیات خدا را انکار می‌کنند. بنابراین آیه احتجاجی با اهل کتاب است که با توبیخ آنان آمیخته است. یعنی می‌فرماید:  خداوند به شما کتاب الهی عنایت کرده است، چرا به آیات خدا کفر می‌ورزید؟ و این احتجاج همراه با توبیخ آنان است. زیرا انکار آیات خدا همانند انکار نبوت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و حقانیت قرآن کریم، در حقیقت انکار خداوند متعال و کفر به خداوند متعال و دین خودشان و کتاب آسمانی خودشان است.

وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى‏ ما تَعْمَلُونَ

همۀ عالم ملک خداست و همه در محضر خدا هستند، از جمله کردار باطنی و ظاهری انسان‌هاست. بنابراین انسان‌هایی که چون اهل کتاب به حقیقت کافر می‌شوند،  خداوند بر همۀ رفتار و کردار آنان گواه است و آنان هیچ عذری در پیشگاه خداوند متعال ندارند.

آیۀ ۹۹

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

مفردات

تصدون

اصل آن «صدد» است، «صدَّ» به معنای اعراض است. و «صَدَّهُ‏ عن الأمر صَدًّا» یعنی او را منع کرد و از آن روی برگرداند. [الصحاح: ۲/۴۹۵] بنابراین ریشۀ این واژه به معنای روی‌گردانی شدید است و به این لحاظ مفاهیمی چون عدول، میل، اعراض، منع و هم‌چنین نزدیکی و اقبال هرکدام به اعتباری از همین ریشه برمی‌خیزد. [التحقیق: ۶/۲۰۳] بنابراین این واژه دلالت بر روی‌گرداندن و خودداری از چیزی است، مثل آیۀ شریفۀ  «یَصُدُّونَ‏ عَنْکَ‏ صُدُوداً» [النساء: ۶۱]، هم‌چنین به معنای منع‌کردن و بازداشتن است: «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ‏ فَصَدَّهُمْ‏ عَنِ السَّبِیل» [النمل: ۲۴]. [مفردات: ۴۷۷] آیۀ شریفه هم به همین معنی است که آنان از راه خدا باز می‌دارند و منع می‌کنند.

سبیل

سبیل به معنای راه و جمع آن سُبُل است. و در مذکر و مونث به کار می‌رود. [تهذیب اللغۀ: ۱۲/۳۰۲] بلکه گفته‌اند که راهی که به راحتی پیموده می‌شود، سبیل است. [مفردات: ۳۹۵] بنابراین راه روشنی که رونده را به مقصد می‌رساند. سبیل الله راهی است که خداوند برای تقرب خود قرار داده است که بندگان با عمل خالص در راه خدا به آن می‌رسند، چه واجبات باشد یا مستحبات. [النهایۀ: ۲/۲۳۸] به تعبیر دیگر سبیل الله راه هدایت است که روندگان به آن فراخوانده شده‌اند. [لسان العرب: ۱۱/۳۱۹]

عوجاً

«عَوْج‏» هرچیزی به معنای کج‌شدن و خم‌شدن آن است. [کتاب العین: ۲/۱۸۴] بنابراین معنای خمیدگی در چیزی و یا مطلق کجی در آن است. [مقاییس اللغۀ: ۴/۱۷۹] بلکه باید بگوییم که «عوج» کجشدن از حالت اعتدال و استقامت [التحقیق: ۸/۲۴۹] و استواری و پابرجایی است. [مفردات: ۵۹۲] اما «عِوَج» در دین بازگشت از اعتدال و حق و عِوَج در سبیل به معنای انحراف از آن و در آن است، مادی باشد یا معنوی. [التحقیق: ۸/۲۴۹] بنابراین تشخیص آن نیازمند بصیرت است و به آسانی قابل درک نیست. [مفردات: ۵۹۲]

غافل

اصل غفلت، ترک‌کردن کاری از روی سهو است و چه‌بسا در آن عمد باشد. [مقاییس اللغۀ: ۴/۳۸۶] اما در معنای کلی غفلت نوعی لغزش است که به دلیل کمی هوشیاری و بصیرت است. [مفردات: ۶۰۹]

ترجمه

بگو اى اهل کتاب! چرا کسانى را که ایمان آورده‌اند، از راه خدا باز مى‏دارید، می‌خواهید که آن را کژ و منحرف سازید و با این‌که خود به درستی آن راه گواه هستید؟ و خدا از آن‌چه می‌کنید، غافل نیست.

تفسیر

احتجاج دوم با اهل کتاب که وقتی به آیات الله کافر شدند و منکر حقانیت آن‌ها شدند، نتیجۀ آن راه خدا را می‌بندند و مومنان را از پیمودند، راه خدا منحرف می‌کنند. این در حالی است که آنان به حقانیت اسلام و شریعت اسلامی گواه هستند. آیه با هشداری شدید پایان می‌یابد که خداوند از آن‌چه می‌کنید، غافل نیست و با کمال بصیرت مراقب شماست.

قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ  مَنْ آمَنَ

سبیل الله، راه مستقیم ممتدی است که انسان‌ها را به هدف و مقصود نهایی یعنی قرب الهی می‌رساند. مسیری است که در نقشۀ الهی یعنی دین اسلام مشخص شده است و قرآن آن را ترسیم کرده است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن را به مسلمانان نشان می‌دهد. و مسیری است مسلمانان موظف هستند، در حرکت جمعی  در آن وارد شوند تا سوی خدا بروند تا به هدف نهایی برسند. این راه کفر به طاغوت و ایمان به خداست:  «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى» [بقره: ۲۵۶] اما اهل کتاب این راه را سد می‌کنند، با انواع ترفندهای تبلیغاتی و با فریب و تزویر و تهدید و محاصرۀ اقتصادی و سیاسی، حیله‌های علمی و حملۀ نظامی. قرآن آنان را توبیخ می‌کند که چرا راه خدا را کژ می‌نمایانید و مومنان را منحرف می‌کنید؟

من آمن

«من آمن» مفعول به فعل «لم تصدون» است، در حقیقت آیه چنین است که چرا کسانی را که ایمان آورده‌اند، از راه خدا باز می‌دارید؟  این کار چگونه است؟

تَبْغُونَها عِوَجاً

بنا دارید که در این راه انحراف ایجاد کنید یا با شدت و حدت تلاش می‌کنید که آن راه را کژ بنمایانید. بنابراین آنان با همۀ جدیت خود می‌خواهند که در دین انحراف ایجاد کنند. نمونۀ آن همین کاری است که انگلستان در پیدایش وهابیت انجام داد و امروزه امریکا در پیدایش داعش و گروه‌های تکفیری انجام می‌دهند.

هدف آنان این است که مسلمانان از راه خدا منحرف شوند و به بی‌راهه بروند و راه‌های انحرافی را بپیمایند. و در اعمال خود، حتی اگر به ظاهر دین پایبند باشند، اما از باطن و حقیقت آن فاصله بگیرند و از حرکت جمعی در جهت تحقق اهداف الهی بازمانند. قرآن و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، برنامۀ زندگی مسلمانان را براساس نقشۀ الهی به‌گونه‌ای ترسیم کرده‌اند که مسلمانان توان یابند که اهداف الهی را روی زمین تحقق بخشند و جامعه و جوامع بشری را اسلامی کنند. اما اهل کتاب چنان انحرافی در این ایجاد می‌کنند که مسلمانان از راه باز مانند، به جای راه خدا، راه‌های مختلف انحرافی را بروند و با هم اختلاف کنند و در نتیجه از مسیر حق بازمانند.

وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ

این درحالی است که آنان خود گواه هستند که راه حق کدام است و قرآن کتاب الهی و حضرت رسول اکرم پیامبر خداست. هم‌چنین شما خود می‌دانید و بر جان خود گواه هستید که مسیر راه خدا را می‌بندید و مردم را به انحراف می‌کشانید.

وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

پایان آیه هشداری به آنان است که خداوند از آن‌چه عمل می‌کنید غافل نیست. همۀ نهان و آشکار شما و توطئه‌های شما را می‌داند. این هشدار به گویایی بیان می‌فرماید که خداوند مراقب بندگان خود است و این مراقبت از بالاست که محیط بر بندگان است.

هشدار به جامعۀ اسلامی

اگرچه خطاب آیه به اهل کتاب است، اما باید توجه داشت که دو آیۀ ۹۸ و ۹۹ اصلی کلی را برای مسلمانان مطرح می‌کند، به این دلیل، خطاب آیه را می‌توان عام گرفت تا شامل همۀ کسانی شود که در راه دنیا گام برمی‌دارند و به آیات الهی کافر می‌شوند و در راه تحقق سبیل الله و رسیدن به اهداف الهی سد ایجاد می‌کنند. آنان راه‌های مختلفی را در برابر سبیل الله قرار می‌دهند تا در مردم انحراف ایجاد کنند. به این ترتیب در حالی که خودشان حق را می‌شناسند، مردم را به انحراف می‌کشانند و در برنامه و حرکت جمعی آنان خلل و سستی ایجاد می‌کنند و آنان را گرفتار هواهای نفسانی و فسادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی می‌کنند و به این ترتیب راه خدا را سد می‌کنند. این آیه به ما هشدار می‌دهد که مراقب باشیم که از سبیل الله که راه مستقیم الهی است به راه‌های انحرافی کشانده نشویم: «وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِه ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» [انعام: ۱۵۳] و این کار سیاست‌بازان مکار و نخبگان سیاسی و دانشمندا و علماء سوء و دنیاطلب و روشنفکران دین‌گریز است.

یکی از ابزار اساسی این جریان تحریف است،  اگر آنان بتوانند حقایق کتاب الهی و دین خدا را منطبق بر هواهای نفسانی خود تحریف کنند، می‌توانند مردم را به انحراف بکشانند و در راه خدا را سد کنند. از این مورد می‌توانیم بفهمیم که چرا در انقلاب اسلامی؛ برخی تلاش می‌کنند که امام و مکتب امام را تحریف کنند. هدف آنان انحراف از اهداف امام است که همان اهداف اسلام و قرآن است.

نکتۀ مهم در آیه می‌توان برداشت کرد و تطبیق دارد این‌که ضرری که از این جریان به اسلام می‌رسد، بسیار زیاد است، زیرا راه خدا را می‌بندد و جلوی تحقق اهداف الهی روی زمین را می‌گیرد. بنابراین خطر نفوذی‌ها در جامعۀ اسلامی که به نام اسلامغ راه خدا را می‌بندند از دشمنان بیرونی به مراتب بیشتر است. و این دشمن‌شناسی عمیقی است که قرآن در اختیار ما قرار می‌دهد.

بنابراین آیات مذکور گذشته از آن‌که توبیخ اهل کتاب است، هشداری به مسلمانان است که مراقب دشمنان خود و نفوذ‌ی‌های آنان در جامعۀ اسلامی باشند تا راه خدا بر روی آنان بسته نشود.

آیۀ ۱۰۰

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ

مفردات

فریقاً

هر دو چیزی که از هم جدا شوند، فَرق و هر ناحیه‌ای از این دو را فَرق و فَریق گویند. [جمرۀ اللغۀ: ۲/۷۸۴] و الِفرق گروهی از مردم هستند، و الفَریق گروهی از انسان‌ها هستند که تعدادشان بیشتر از الفِرق باشد.  سیبویه هم گفته است که فَریق به گروهی گفته می‌شود که باهم هم‌داستان و دوست هستند. [لسان العرب: ۱۰/۳۰۱] در واژۀ «فریق» جدایی از دیگران هم خوابیده است، یعنی گروهی هستند که از دیگران جدا هستند. [مفردات: ۶۳۳] بنابراین جماعت خاصی هستند که هدف مشخصی دارند و همین این دلیل آنان را از اکثریت جامعه جدا می‌کند. آنان جماعت هستند، اما به این اعتبار که از  جماعت بیشتر مردم جدا هستند، به آنان فریق گفته می‌شود. [التحقیق: ۹/۷۳] ظاهراً در این آیه فریق به سران و نخبگان اهل کتاب اطلاق می‌شود که اهل توطئه و سیاست‌بازی برای منحرف‌کردن مسلمانان هستند.

ترجمه

اى کسانى که ایمان آورده‏اید، اگر از گروهی که کتاب به آنان داده شده است، فرمان‌بردار شوید،  شما را پس از ایمان‌تان به کفر برمى‏گردانند

تفسیر

پس از آن‌که روش فریب‌کارانۀ سران اهل کتاب در بستن راه خدا و به انحراف‌کشاندن را مسلمانان بیان فرمود، به مسلمانان هشدار می‌دهد که اگر شما از گروهی که به آنان کتاب الهی داده شده است، فرمان‌برداری کنید، شما را پس از این‌که ایمان آوردید، به کفر می‌کشانند. در حقیقت آیۀ شریفه هشدار به مسلمانان است که مراقب باشید که اگر از سران اهل کتاب فرمان برید، یقیناً آنان به اهداف خود که به کفرکشاندن شماست، خواهند رسید.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ

خطاب دو آیۀ پیشین با واسطه به اهل کتاب بود و در این آبه خدا به جامعۀ اسلامی و مسلمانان است که حال که دانستید که هدف سران اهل کتاب انحراف شما، اگر از آنان اطاعت و فرمانبرداری کنید،

یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ

شما را به کفر می‌کشانند، پس از این‌که به ایمان رسیده‌ بودید.

فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ

تعبیر «فریقاً من الّذین اوتوا الکتاب» نشان می‌دهد که خطر از جانب عامۀ اهل کتاب نیست، بلکه گروهی از آنان هستند که در آیات پیشین مشخص شد که سران مستکبر اهل کتاب هستند که با دین خدا دشمنی دارند و برای انحراف جامعۀ اسلامی از هیچ توطئه‌ای فروگذار نمی‌کنند. ضمن این‌که تعبیر «اوتو الکتاب» نشان می‌دهند که کتاب الهی بر آنان نازل شده و به آنان داده شده است، اما آنان نه تنها کتاب الهی را اخذ نکردند و ملازم آن نشدند، بلکه آن را پشت سر گذاشتند و از آن سوءاستفاده کردند: «نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُون» [بقره: ۱۰۱] «گروهى از اهل کتاب (که همان سران مستکبر و دانشمندان اهل کتاب هستند) کتاب خدا را پشت سر گذاشتند،  که گویا هرگز از آن خبر ندارند.»

بنابراین می‌توان آیه را تعمیم داد و گفت که همۀ کسانی که از دین سوءاستفاده می‌کنند و درصدد به انحراف‌کشاندن جامعۀ دینی هستند، ـ یعنی سیاست‌بازانه دغل‌باز به ظاهر مسلمان و دانشمندان بدکردار را هم شامل می‌شود.

آیۀ ۱۰۱

وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ

مفردات

یعتصم

گفته‌اند: اصل «عصم» دلالت بر نگه‌داشتن، و منع‌کردن و همراهی‌کردن دارد. و معنا در همۀ موارد یکی است. عصمت هم از همین ریشه است. وقتی می‌گویند: «أن‏ یعصم‏ اللَّهُ تعالى عَبْدَه» یعنی خداوند او را از بدی حفظ کرد تا در آن واقع نشود، که این‌جا همان معنای نگهداشتن و مانع‌شدن است. یا وقتی می‌گویند: «و اعتصم‏ العبدُ باللَّه تعالى» به معنای آن است که بنده به خدا پناه برد،  و خداوند مانع شد که او به بدی بیافتد. بنابراین عصمت در هر چیزی متناسب با آن است. مثلاً عصمۀ الطعام به این معناست که غذا فرد را از گرسنگی نگه می‌دارد. [مقایس اللغۀ: ۴/۳۳۰ ـ ۳۳۱] اعتصام هم به معنای آویختن و خود را حفظ‌کردن است. یک نوع دست‌آویزی که به آن دست می‌آویزند و خود را حفظ می‌کنند. [مفردات: ۵۶۹]

ترجمه

و چگونه است که کافر می‌شوید با اینکه آیات خدا بر شما خوانده مى‏شود و پیامبر او میان شماست؟ و هر کس به خدا بپیوندد، قطعاً به راه راست هدایت شده است.

تفسیر

هشدار به مسلمانانی است که به دلیل تزویرهای اهل کتاب ایمان‌شان سست می‌شود و کافر می‌شوند، در حالی که جامعۀ شما اسلامی است و در آن اولاً آیات الهی برای شما تلاوت می‌شود و دسترسی به آیات خدا دارید، و ثانیاً پیامبر خدا در میان شماست. و کسانی که خود را در پناه عصمت خدا قرار می‌دهند، یعنی به قرآن و پیامبر خدا می‌پیوندند تا آنان را به خدا برسانند، به راه مستقیم هدایت شده‌اند و از انحراف و کفر مصون است.

وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ

«کیف» توبیخ و هشدار است که شما مسلمانان چگونه است که کافر می‌شوید؟ توجه شود که منظور از کفر، لزوماً کفر اعتقادی نیست؛ بلکه کفر عملی را هم شامل می‌شود. کراراً بیان شد که اهل کتاب بنا ندارند که مسلمانان را به آئین خود دربیاورند، همین‌که در باورها و عمل دینی آنان رخنه وارد کنند و آنان را در باورها و عمل و فرهنگ‌شان سست کنند، برای آنان کافی است وقتی مسلمانان این‌چنین شدند، نفوذ در آنان آسان می‌شود و می‌توانند ارزش‌های دینی را کم‌رنگ کنند و ضدارزش‌های خود را به مثابۀ فرهنگ و هنجار اجتماعی جا بیاندازند.

وَ أَنْتُمْ تُتْلى‏ عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ

این کفر در حالی است که دو عامل در جامعۀ اسلامی وجود دارد که موجب می‌شود که آنان در برابر هجمۀ فرهنگی دشمنان مصون باشند. نخست: کتاب خدا و آیات آن که در اختیار آنان است و پیوسته برای آنان تلاوت می‌شود. دوم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم که از سوی خدا برای هدایت آنان آمده است. وقتی شما مسلمانان در دو حجت الهی را در اختیار دارید که متن بدون خدشۀ الهی است که حقیقت ناب را در اختیار شما قرار می‌دهد، حقیقتاً جای تعجب دارد که چنین به انحراف و کفر کشانده شوید.

منظور از «فیکم رسولۀ» سنت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و طبعاً عترت ایشان است که نزد مسلمانان محفوظ است و می‌توانند از آن بهره ببرند.

وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ

دین برای سعادت و کمال بشر در دنیا و آخرت آمده است و صراط مستقیم الهی است که بشریت را به مقصود خود یعنی قرب خدا می‌رساند، راه این‌که بشر به سعادت برسد، اعتصام و پیوستگی به خداست. بنابراین کسانی که به قرآن و پیامبر خدا و عترت ایشان می‌پیوندند و از آنان پیروی می‌کنند و تسلیم فرامین آنان هستند، در حقیقت در عصمت خدا قرار گرفته‌اند و آنان به راه مستقیم خدا هدایت شده‌اند و بنابراین دشمنان نمی‌توانند به آنان صدمه‌ی بزنند.  زیرا در مسیر هدایت قرار دارند و این مسیر انسان را از هر انحراف و کفری مصون می‌دارد.

توجه به این نکته هم ضروری است که نمی‌فرماید:  «بحبل الله» یعنی ریسمان الهی چنگ زده‌اید، بلکه می‌فرماید که به خدا عصمت یابید. بنابراین پیوندخوردن به قرآن و پیامبر خدا؛ حقیقتش پیوندخوردن با خدا و به عصمت و خدا درآمدن است.

بنابراین ما دو نوع پیوند با خدا و قرآن و چهارده معصوم داریم: گروهی که در ابتدای راه هستند به ریسمان الهی یعنی قرآن و پیامبر خدا و عترت علیهم السلام دست می‌آویزند تا به خدا برسند و دوری خود از خدا را جبران کنند. اما کسانی که توانستند بالا بیایند، درمی‌یایند، که دست‌آویزی به قرآن و ذوات مقدسه به منزلۀ توسل به خدا و پیوندخوردن به خداست، زیرا آنان از خود چیزی ندارند. یعنی در آن بالا می‌فهمند که اگر بخواهند عند اللهی باشند، باید با قرآن و چهارده معصوم پیوند داشته باشند.

نکتۀ آخر این‌که این بخش از آیه بشارت به مسلمانان پس از انذارها و هشدارهای پیشین است.

دعوت به تعقل و تفکر

قران مسلمانان را به توجه به دو حجت الهی یعنی قرآن و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و طبق حدیث صحیح نبوی عترت و اهل بیت پیامبر خدا دعوت می‌کند. اما این ایمان باید عمیق باشد تا موجب انحراف و کفر پس از ایمان نشود. بنابراین خداوند مسلمانان را به تعقل و تدبر و تفکر پیرامون آیات خدا و سیرۀ رسول خدا دعوت می‌کند. بنابراین مسلمانان اولاً موظف هستند که با قرآن و پیامبر خدا و عترت ایشان انس داشته باشند، ثانیاٌ این انس نباید سطحی و بدون تأمل باشد، بلکه باید جمع عقل و محبت باشد.

بحث روایی

۱٫

ابی‌عَبْدِاللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: قَالَ إِبْلِیسُ: خَمْسَهُ أَشْیَاءَ لَیْسَ‏ لِی‏ فِیهِنَ‏ حِیلَهٌ وَ سَائِرُ النَّاسِ فِی قَبْضَتِی مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَنْ نِیَّهٍ صَادِقَهٍ وَ اتَّکَلَ عَلَیْهِ فِی جَمِیعِ أُمُورِه‏» [الخصال: ۱/۲۸۵]

روایت نشان می‌دهد که دست‌آویختن به خدا و پیوند با خدا باعث می‌شود که شیطان راهی به بنده نداشته باشد و نوعی عصمت برای بنده ایجاد می‌کند.

۲٫

امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «ثَلَاثَهٌ مَنْ تَمَسَّکَ بِهِنَّ نَالَ مِنَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ بُغْیَتَهُ‏  مَنِ‏ اعْتَصَمَ‏ بِاللَّه» [تحف العقول: ۳۱۶] «سه چیز است که اگر کسی به آن‌ها تمسک جوبید به مطلوب و آرزوی خود در دنیا و آخرت رسیده است، اولی آنان کسانی هستند که به خدا پناهنده می‌شوند.  دلیل این امر در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام آمده است:

أَبِی‌عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ:..مَنِ‏ اعْتَصَمَ‏ بِاللَّهِ‏ عَصَمَهُ اللَّهُ…» [الکافی: ۲/۶۵] «هر بنده‏اى به خدا دست آویزند و پناهنده شود، خدا او را پناه دهد.

۳٫

قَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام:‏ «مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ لَا یُغْلَبُ وَ مَنِ‏ اعْتَصَمَ‏ بِاللَّهِ‏ لَا یُهْزَم» [روضۀ الواعظین: ۲/۴۲۵] برای کسانی که به خدا پناهنده می‌شوند، شکست وجود ندارد.

۴٫ چند روایت کوتاه از امیرالمومنین علیه السلام

«مَنِ‏ اعْتَصَمَ‏ بِاللَّهِ‏ نَجَّاه»‏

«مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ لَمْ یَضُرَّهُ شَیْطَانٌ»

«مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَزَّ مَطْلَبُهُ».

«عَلَیْکَ بِالاعْتِصَامِ بِاللَّهِ فِی کُلِّ أُمُورِکَ فَإِنَّهَا عِصْمَهٌ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» [غرر الحکم: ۱۹۸] نمونه‌های فراوانی دیده‌ایم و شنیده‌ایم. داستان پیامبران الهی را بخوانیم، مطلب دست ما می‌آید.

۵٫ معنای اعتصام به خدا

امام صادق علیه السلام: «الْمَعْصُومُ‏ هُوَ الْمُمْتَنِعُ‏ بِاللَّهِ‏ مِنْ جَمِیعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیم‏» [معانی الاخبار: ۱۳۲]

معنای اعتصام و پناهندگی به خدا عصمت است که با آن قوه‌ای بنده پیدا می‌کند که محارم الله برای او محال می‌شود

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

تیر
6
1395

تفسیر حکمت تفسیر سورۀ آل‌عمران

چکیدۀ ۲۹

سورۀ آل‌عمران آیات ۹۲ تا ۹۷

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۹۲) کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۹۳) فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹۴) قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۹۵) إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ (۹۶) فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۹۷)

فصل ششم

بنظر دستۀ آیات ۹۲ تا ۱۱۰ در جریان جامعه‌سازی اسلامی است که برخی احکام اجتماعی اسلام را بیان می‌کند. منتها این بحث در ارتباط تنگاتنگ با اهل کتاب به ویژه یهودیان و انحرافاتی که آنان از اهداف اسلامی داشته‌اند، مطرح می‌شود تا مسائل برای مسلمانان ملموس‌تر باشد. بحث از انفاق شروع می‌شود که برای تحقق جامعۀ اسلامی اصل اولیه است، زیرا جامعه‌ای که در آن شکاف طبقاتی و فقر باشد، جامعۀ اسلامی نیست و نمی‌تواند اهداف اسلامی را تحقق بخشد. بنابراین کاملاً با محور سوره  هماهنگ است. (خلافاً للعلامه؛ المیزان: ۳/۳۴۲]  بلافاصله بحث خوراک و غذای حلال می‌شود، که این امری است که در سنت همۀ پیامبران الهی بوده است اما دربارۀ بنی‌اسرائیل نسبت به آن سخت‌گیری شده بود. آن‌گاه اصل کلی لزوم تبعیت از فرهنگ ابراهیمی که فرهنگ توحید ناب است، به میان می‌آید. آن‌گاه وارد بحث قبلۀ مسلمانان و حج می‌شود که جلوه‌ای از فرهنگ ابراهیمی است.  آن‌گاه نشان می‌دهد  اهل کتاب دشمن مسلمانان هستند، زیرا آنان به آیات خدا کافر هستند و بنا دارند که مسلمانان از رسیدن به اهداف اسلامی باز بمانند. اما قرآن به مسلمانان دستور می‌دهد که تنها دل در گرو اسلام داشته باشید و اخلاق خود را برمبنای تقوا ـ فردی و اجتماعی ـ بنیان نهید و مراقب باشید که در دام اهل کتاب گرفتار نیایید. آن‌گاه راز قدرت مسلمانان را بیان می‌کند که اول وحدت در جامعۀ اسلامی است که حقیقت وحدت چنگ‌زدن به ریسمان الهی یعنی اطاعت جمعی تحت رهبری رهبر الهی و ولی امر مسلمین است. دوم امر به معروف و نهی از منکر است. این آیات با توجه به نتیجۀ اخروی‌شان تقویت می‌شوند.

بنابراین آیات کریمۀ ۹۲ تا ۱۱۰ فصلی را تشکیل می‌دهد که محور آن‌ها لزوم پیروی از فرهنگ ابراهیمی است که فرهنگ ناب توحیدی است. و در آن بر  بحث هویت مستقل مسلمانان تأکید شده است که جلوۀ آن در قبله و حج نمایان است. و در آن مسلمانان را به تقوا و زیست اسلامی امر می‌کند و راز سلامت جامعۀ اسلامی یعنی وحدت و امر به معروف و نهی از منکر را بیان می‌کند. به این تربیت بخش‌های عمده‌ای از جامعۀ اسلامی را در جنبه‌های مادی و معنوی تشریح می‌فرماید. بدین‌سان این دسته آیات به جامعۀ اسلامی و وظیفۀ مسلمانان در تحقق آن اختصاص دارد، با این توجه که بحث را در لابلای تذکر از اهل کتاب پیچیده است.

آیۀ ۹۲

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ

ترجمه

به نیکوکاری نخواهید رسید، تا این‌که از آن‌چه دوست دارید، انفاق کنید. و هرچه انفاق کنید، یقیناً خدا به آن داناست.

تفسیر

آیه با هشداری شدید شروع می‌شود، که تحقق جامعۀ  اسلامی با مال‌دوستی امکان ندارد و این همان نقطه‌ای است که جامعۀ اهل کتاب به ویژه یهود را به چنین وضعیت اسف‌باری رسانده که هیچ نوع نسبتی با دین خدا و تعالیم پیامبران الهی ندارند. جلوۀ مال‌دوستی آن است که اگر به فقراء هم کمک می‌شود و به اصطلاح انفاق می‌گردد، از اجناسی است که در خانه زیادی است و  از اجناس بنجل و غیرقابل مصرف است. آیۀ شریفه  تاکید بر این مطلب است که درصورتی به خیر و نیکی می‌رسید که از آن‌چه به آن دل‌بسته هستید و دوست دارید، انفاق کنید.

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ

یکی از اصلی‌ترین موانع تحقق جامعۀ اسلامی، مال‌دوستی است. منظور از «بِر» «نیکی» مقامی است که مخصوص ابرار است و مقام ابرار به تأکید قرآن مقام قرب است که قرآن از آن به مقام «علیین» یاد می‌کند، که از درجات و مقام عالی قرب الهی است: «کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّین» [المطففین: ۱۸] هدف قرآن تحقق جامعه‌ای است که در آن انسان‌های نیکوکار تربیت شود و نخستین گام آن است که مومنان از مال‌دوستی منزه شوند و صورت آن چنین است که آنان از آن‌چه به آن دل‌بسته هستند، انفاق کنند، بنابراین باید از مال طیب و مرغوب خود انفاق کنند. توجه شود که معنای مالی که محبوب است، معنایی نسبی است و نسبت به افراد و زمان‌ها و مکان‌ها متفاوت است. یعنی ثروت‌مندان به میزان ثروت خود، و کسانی که از مال کم‌تری برخوردار هستند، به حسب توان خود، مصادیق انفاق درست در زمان وفور و فراوانی با زمان رکود و مشکلات اقتصادی تفاوت دارد، همین مسأله به مکان‌های مختلف هم برمی‌گیرد که مصادیقش با اندکی تأمل روشن می‌شود.

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ

خدا هشدار می‌دهد که به همۀ امور داناست، از جمله به انفاق شما و مالی که انفاق می‌کنید، هم داناست. بنابراین هیچ انفاقی از شما از نگاه خداوند پنهان نیست، اگر انفاقی باشد که از مالی که آن را دوست دارند، و به هدف رفع مشکل فقر و نیازِ نیازمندان است، می‌داند و این موجب اطمینان مومنان می‌شود. و اگر از اجناس دورانداختنی آنان هم است، خداوند به آن آگاه است و این موجب برحذرداشتن آنان می‌شود.

مقام نیکوکاری و جامعۀ اسلامی

شاید تصور اولیه آن باشد که مسلمان‌بودن به عبادت به ویژه نماز و روز و امثال آن است. اما اگرچه عبادت با خلوص نیت بسیار مهم است، به‌ویژه در حیطۀ اطاعت فردی رکن رکینی است. اما در حیطۀ جمعی و اطاعت خطی سرچشمۀ نیکوکاری انفاق خالصانه است. زیرا جامعه‌ای که در آن فقر و شکاف طبقاتی باشد، و گروهی از مردم دچار فقر و مسکنت باشند، و گروهی در قله‌های ثروت غرق باشد، هرگز نمی‌تواند به اهداف اسلامی و رسیدن به مقام ابرار نائل آید. بنابراین لازم است به عنوان یک وظیفۀ قطعی اجتماعی، مومنان از آن‌چه دوست دارند، انفاق کنند. این کار هم به رفع فقر و شکاف طبقاتی کمک می‌کند و هم موجب می‌شود که مومنان به ثروت که مظهر اولیۀ دنیادوستی است، محبت‌شان کم شود و هم موجب می‌شود که قله‌های ثروت در جامعه شکل نگیرد. نتیجۀ چنین امری، بسط عدالت اجتماعی و جلب محبت و برادری در جامعۀ اسلامی و وحدت آنان و طبعاً اقتدار نظام اسلامی در برابر دشمنان است. و این حکمت بحث از انفاق از مال پاکیزه است و این گام نخست در تحقق و شکل‌گیری جامعۀ اسلامی است.

آیۀ ۹۳

کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

مفردات

اسرائیل

نام یعقوب پیامبر علیه السلام است که در زبان عبری «إِسْرَإِلّ» بوده است و در زبان عربی به  «إِسرائیل‏» معرب شده است. [لسان العرب: ۱۱/۲۶]. قوم او را هم بنی‌اسرائیل می‌گویند. اما دلیل این‌که او را اسرائیل نامیده‌اند، آن است که او بندۀ خدا و برگزیدۀ خدا بوده است. [مجمع البحرین: ۵/۳۱۵]

ترجمه

همه خوراکی‌ها بر بنی‌اسرائیل حلال بود، جز آن‌چه اسرائیل بر خود، پیش از نزول تورات حرام کرده بود، بگو «اگر  راست مى‏گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید.»

تفسیر

یهودیان به دلیل ستمی که روا داشتند و به دلیل شدت مال‌دوستی دچار کیفر خداوند شدند و خداوند آنان را کیفر کرد و غذاهایی را برآنان حرام کرد. طبعاً این غذاها برای مسلمانان حرام نیست، اما آنان در مقابل می‌گفتند که آن‌چه برای یهودیان حرام است، کیفر نبوده است، بلکه از زمان حضرت ابراهیم حرام شده است و شما مسلمین اگر راست می‌گویید که پیرو فرهنگ ابراهیمی هستند، باید برآن گردن نهید. خداوند این شبهه را دفع می‌فرماید که تورات را بیاورید تا مشخص شوند که شما در شبهۀ خود صادق نیستید.

کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلاًّ لِبَنِی إِسْرائِیلَ إِلاَّ ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى‏ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراهُ

از ظاهر آیه برمی‌آید که یهودیان در جامعۀ اسلامی شبهه‌ای افکنده بودند که خوراکی‌هایی که شما حلال می‌دانید، در دین ابراهیم حرام بوده است و به این دلیل شما پیرو فرهنگ ابراهیمی نیستید. اما قرآن پاسخ می‌دهد که این شبهه وارد نیست، زیرا در آئین ابراهیمی خوراکی‌های متعددی حلال بوده است اما حضرت یعقوب به دلیل بیماری یا جهات سیروسلوکی ـ برخی از روغن‌ها و گوشت‌ها را ـ برخود حرام کرده بود، زیرا برای او مضر بوده است، یا این‌که هدف خاص معنوی داشته است که مختص به خود ایشان بوده است و جنبۀ عمومی نداشته است. بنابراین این حرمت برای دیگران نبوده است، بلکه فقط یعقوب بر خود حرام بود، اما با نزول تورات به دلیل ستمی که یهودیان بر خود کردند، آن خوراکی‌ها بر یهودیان حرام شد:  «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُم» [نساء: ۱۶۰] بنابراین شبهۀ یهودیان وارد نیست.

قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراهِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ

به پیامبر خدا دستور می‌دهد که به یهودیان بگو اگر در گفتار خود صادق هستید، تورات را بیاورید تا به شما نشان دهم که تورات ادعای شما را تکذیب می‌کند.

آیۀ ۹۴

فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

مفردات

افتری

اصل آن «فری» است. افتری یعنی دورغ‌بستن. [لسان العرب: ۱۵/۱۵۴] و در جایی است که انسان به دورغ‌بودن آن قطع دارد، اما از آن خبر می‌دهد. [الفروق فی اللغۀ: ۳۸]

ترجمه

پس کسانی که بعد از آن‌که حقیقت روشن شد، به خدا دورغ ببندند، یقیناً خود ستم‌کاران هستند.

تفسیر

اصل کلی را بیان می‌فرماید. حقیقت دین اطاعت کامل از نقشۀ الهی است،  و اگر کسانی از خود افتراء ببندند و دستوراتی را مقابل احکام دینی قرار دهند، در حقیقت جلوی دین خدا ایستاده‌اند و هم بر خدا دورغ بسته‌اند و هم بر خودشان ستم‌گر شده‌اند.

فَمَنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ

«فاء» نتیجه است، یعنی برایند شبهۀ یهودیان دورغ‌بستن به خداست. پس کسانی که بر خدا دورغ می‌بندند، پس از این‌که حق برایشان روشن شد، و دانستند که حق چیست

فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

آنان یقیناً ستم‌گر هستند. زیرا چه ستمی بزرگ‌تر از این‌که انسان حقیقت را ببیند و آن را انکار کند و بلکه برخلاف آن سخن بگوید. چنین افرادی با این کار خود، موجب انحراف در جامعه را فراهم می‌کند و راه خدا را سد می‌کنند. بنابراین درعین حالی که آیۀ شریفه به گفتار پیشین یهودیان توجه دارد، اصلی کلی را بیان می‌کند که هرکس در جامعۀ اسلامی با دورغ‌بستن به خدا انحراف ایجاد کرد، خودش ستم‌گر است.

آیۀ ۹۵

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

ترجمه

بگو خدا راست گفت. پس از فرهنگ ابراهیم که حق‌گرا و بر راه مستقیم خدا استوار است، پیروی کنید. و او هرگز از مشرکان نبوده است.

تفسیر

خداوند متعال پیامبر خود را مأمور می‌فرماید که  با یهودیان احتجاج کند، که خداوند حق را نمایانده است و هرچه می‌گوید که در قرآن تجلی دارد، درست و مطابق با واقع است. و لازم است که شما هم که ادعا دارید، پیرو حضرت ابراهیم علیه السلام هستید، از فرهنگ ابراهیمی پیروی کنید، که او حنیف و پاک است و از هرگونه افراط و تفریط یهود و نصاری منزه است  و هرگز به شرک آلوده نشده است.

قُلْ صَدَقَ اللَّهُ

پیامبر ما به آنان بگو خداوند راست می‌گوید و هرگز خلاف واقع نگفته و نخواهد گفت. سخن دورغ به دلیل عجز و احتیاج است و خداوند منزه از هرگونه ناتوانی و احتیاجی است. بنابراین هر حکمی که در قرآن آمده است، از جمله حکم حلیت طعام‌ها و خوراکی‌های مختلف، درست و حق است.

فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً

ملت را می‌توانیم به فرهنگ در زبان امروزی ترجمه کنیم. خداوند دستور می‌دهد که از فرهنگی که ابراهیم پایه‌ گذاشته است، تبعیت کنید. اما فرهنگ ابراهیمی چیست؟ دین حنیف. دینی که از هرگونه افراط و تفریط دنیازدگی یا بی‌اعتنایی کامل از دنیا منزه است. منظور از حنیف آن است که ابراهیم علیه السلام در صراط مستقیم الهی است و گرفتار غضب خداوند و گمراهی نشده است.

وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

ابراهیم علیه السلام هیچ نسبتی با شرک نداشته است. بنابراین همۀ پیروان حقیقی ایشان هم باید چنین باشد.

فرهنگ ابراهیمی

خداوند متعال در این آیه، جامعۀ اسلامی را با دو اصل فرهنگی سامان می‌بخشد. اول حنیف که جامعه‌ای است که از هرگونه افراط و تفریط مصون است، یعنی نه به راست و نه چپ گرایش دارد و نه به دنیا بی‌اعتناء است و  نه همۀ توجه‌اش به دنیاست. بلکه در صراط مستقیم الهی حرکت می‌کند و دنیا را در راستای آخرت آباد می‌کند. و انسان‌هایی معتدل و پاک و عدالت‌محور تربیت می‌کند. دوم: هیچ نسبتی با شرک ندارد، بلکه توحید ناب بر آن حاکم است. این دو میراث فرهنگ حضرت ابراهیم علیه السلام است که همۀ مسلمانان در حرکت فردی و جمعی خود باید آن را رعایت کنند. چنین جامعه‌ای دارای فرهنگی والاست که در اخلاق فردی و اجتماعی، در رفتار و کردار و گفتار از هر افراط و تفریط و تندروی و کندروی منزه و پاک است و مبنای آن توحید ناب است.

آیۀ ۹۶

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ

مفردات

ببکۀ

نام شهر مکه است، [کتاب العین: ۵/۲۸۵] و دلایلی برای این نامگذاری ذکر کرده‌اند. روایات هم در این‌که «بکه» خود مکه است یا بخشی از آن اختلاف دارند. [تسنیم: ۱۵/۱۲۸ ـ ۱۲۹]

ترجمه

یقیناً نخستین خانه‌ای که برای مردم قرار داده شده است، آن است که در مکه است، که مبارک است و مایۀ هدایت جهانیان است.

تفسیر

یکی از جلوه‌های پیروی از فرهنگ ابراهیمی، توجه به کعبه است. و این نخستین خانه‌ای است که برای مردم وضع شده است،  و این خانه اولاً مبارک است، و مایۀ برکت برای مسلمانان است که وحدت آنان را تضمین می‌کند و ثانیاً موجب هدایت همۀ جهانیان است.

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ

کعبه خانۀ عمومی و معبدی است که برای همۀ مردم وضع شده است و این خانه از حیث رتبی اول بنای عبادی برای بشریت است. بنابراین منسوب به کسی نیست، بلکه تنها منسوب به خدای سبحان است: «وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِی» [بقره: ۱۲۵] و این خانه برای مردم وضع شده است که محل اجتماع آنان باشد و محل امنی برای همگان باشد: «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَهً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً» [بقره: ۱۲۵] بنابراین خانۀ کعبه هم خانۀ خداست و هم خانۀ مردم. و این‌چنین بین خدا و مردم پیوند می‌زند به این دلیل است که بیت الحرام است: «جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاس» [مائده: ۹۷]  و خانۀ خدا در شهر مکه واقع است.

مُبارَکاً

خانۀ کعبه برای همۀ مردم برکت است. منظور از برکت هم برکت‌های مادی است و هم برکت‌های معنوی است که هر دو جلوه در شهر مکه مشهود است.

وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ

هم‌چنین مایۀ هدایت همۀ جهانیان است. زیرا مرکز بندگی و قبله جهانیان است. و همۀ آنان به گرد آن می‌گردند. کعبه نه تنها قبله است، بلکه زیارت‌گاه و مهم‌ترین زیارت‌گاه است، در کنار آن محل اجتماع همۀ مسلمانان هم است که محل تجلی وحدت انسان‌هاست.

ادعای جهانی اسلام

از این آیه می‌فهمیم که اسلام ادعای جهانی دارد. زیرا کعبه فقط برای مسلمانان وضع نشده و تنها برای آنان مبارک و مایۀ هدایت نیست، بلکه برای مردم وضع شده و مبارک و مایۀ هدایت همۀ جهانیان است. بنابراین کعبه خانه و معبد عمومی برای همۀ مردم است که از اول آفرینش زمین یا انسان‌ها برای عبادت و بندگی همۀ مردم وضع شده است. و همۀ انسان‌ها را به یک نقطه متوجه می‌کند. منظور از اول‌بودن آن نیست که دومی دارد، بلکه منظور از اولیت، آن است که مثل آن در روی زمین نیست؛ یعنی اولیت نفسی دارد که کعبه نخستین خانه‌ای است که برای همگان وضع شده است. و نه پیش از آن، چنین خانه‌ای بنا شده است و نه پس از آن بنا می‌شود. بنابراین بیت المقدس و هر مسجد و معبد دیگری که بنا شده است، برای عبادت خدا؛ در عرض کعبه نیست، بلکه زیرمجموعۀ آن است  و هیچ‌کدام از آنان جنبۀ جهانی ندارند. و همگی تابع کعبه هستند. [تسنیم: ۱۵/۱۱۹ ـ ۱۲۰ و ۱۲۳] بنابراین یکی از ارکان جامعۀ اسلامی توجه به کعبه به عنوان قبله و مطاف و مزار و خلاصه رساننده به حیات طبیب الهی است. زیرا مبارک و هدایت است. و سعادت زندگی دنیویی و اخروی را تضمین می‌کند.

آیۀ ۹۷

فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ

مفردات

حِج

حج به معنای قصد است، سپس  قصد بیت الله الحرام به هدف برپای مناسک عبادی را حج گفته‌اند. [مقاییس اللغۀ: ۲/۲۹] گفته‌اند که حَج مصدر به معنای قصدکردن و زیارت‌کردن است و حِج اسم مصدر به معنای آهنگ بیت و قصد است. [مفردات: ] اما برخی حِج را مصدر دانسته‌اند. [قاموس المحیط: ۱/۲۴۷]

استطاع

یعنی توانایی کاری را داشتن. از طوع می‌آید. و طوع به معنای توانایی است. اما استطاع آن حالتی است که انسان می‌تواند ارادۀ  خود در ایجاد فعل را ممکن سازد. [مفردات: ]

ترجمه

در آن، نشانه‏هایى روشن است، از جمله‏ مقام ابراهیم است و هر که در آن درآید در امان است. و بر مردم واجب است که برای خدا، که قصد آن خانه را بکنند، البته برای کسانی که توانایی به سوی راه یافتن به آن را داشته باشند. و هرکس کفر ورزد، یقیناً خداوند از جهانیان بی‌نیاز است.

تفسیر

برخی از ویژگی‌های کعبه را بیان می‌کند. در آن نشانه‌های روشنی از حقانیت کعبه است از جمله مقام ابراهیم است که نشان می‌دهد که آن حضرت به خانۀ کعبه اهتمام داشته است. هم‌چنین خانۀ کعبه محل امن است و هرکس برآن وارد شود، در امنیت است. بنابراین بر مردمی که استطاع دارند، واجب است که به سوی خانۀ خدا بیایند و حج بجا آورند. و بی‌احترامی به کعبه و ترک حج؛ کفر محسوب می‌شود و خداوند از جهانیان بی‌نیاز است.

فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ

ظاهراً منظور از «فیه» کعبه است، زیرا محور بحث آن است. در خانۀ کعبه دلایل روشنی از حقانیت این خانه است که مبارکی و هدایت آن را جهانیان را نشان می‌دهد، از جملۀ آن‌ها آب زمزم است.

مَقامُ إِبْراهِیمَ

یکی از مصادیق بارز نشانه‌های آشکار حقانیت کعبه مقام ابراهیم است که جای پای حضرت ابراهیم علیه السلام است که پای آن حضرت بر سنگ سخت مانده است و این نشان می‌دهد که سنگ برای ایشان نرم شده بود. و هم‌اکنون هم این سنگ و مقام موجود است.

وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً

هرکس در این خانه وارد شود، در امنیت بوده است. نه تنها امنیت تشریعی که مسلم است. بلکه امنیت تکوینی که نمونۀ بارز آن در قضیۀ ابرهه معروف است که در سورۀ فیل بیان شده است، و هم‌چنین اعراب جاهلی که به مال و ناموس هیچ کسی رحم نمی‌کردند، هرکس به مکه و خانۀ خدا پناهنده می‌شد، محترم می‌شمردند و به او تعرض نمی‌کردند و هم‌چنین به برکت کعبه؛ شهری که ِ«وادٍ غَیْرِ ذِی زَرْع» [ابراهیم: ۳۷] «وادی و صحرایی است که هیچ امکان کشت و زرع در آن نیست،» چنان بفور نعمت در آن است که در حالت عادی امکان نداشت. آیۀ ۴ سورۀ مبارکۀ قریش حکایت از این دو نوع امنیت جانی و اقتصادی دارد: «الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْف»

وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً

بلافاصله یکی از احکام مهم و اجتماعی اسلام را بیان می‌فرماید. و آن حج است که از ارکان اسلام است و برهمگان واجب است که در صورتی که استطاع مالی و جانی داشتند، حج بجای آورند. «لله» یعنی تکلیفی که بیان می‌شود واجب است، «علی الناس» تأکید است که این تکلیف بر همۀ مردم است. «حِج البیت» تکلیف عبارت است از قصد خانۀ خدا را کردن و حج خانۀ خدا بجای آورند. «من استطاع سبیلاً» هرکس که استطاع دارد. بنابراین وجوب تکلیفی مشروط به استطاعت است.

وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ

بحث دربارۀ حج است، هرکس این رکن الهی را بجای نیاورد، مرتکب کفر شده است، اگرچه کفر اعتقادی نباشد، کفر عملی است. و این نشان می‌دهد که حج چنان واجب است که هیچ‌کس حق تخطی از آن را ندارد. به این دلیل است که مستطیع حق ندارد، که حج را تأخیر بیاندازد. زیرا او به حکم قطعی و دستور قاطع خداوند و برنامۀ عبادی اسلامی بی‌اعتناء بوده است. اما همگان بدانند که خداوند نیازی به عبادت‌های شما ندارد، زیرا خداوند بی‌نیاز مطلق و ذاتی است و از همۀ جهانیان بی‌نیاز است. بلکه حج برنامه‌ای برای جهانیان است که به اهداف الهی برسند.

 

 

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031