مرداد
28
1395

ابوبکر و عمر در جنگ احد !

عمر بن خطاب مى گوید: در احد با پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله بیعت کرده بودیم بر اینکه کسى فرار نکند، و هر کس از ما که فرار کند ضالّ و گمراه است، و هر کس از ما کشته شود شهید است.
(بحار الانوار: ج ۲۰، ص ۵۳ – ۵۴)

احمد بن حنبل مى گوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامى که أمیرالمؤمنین علیه السّلام در تعقیب فرارى ‌ها بود، عمر در حالى که اشک چشمانش را پاک مى کرد برگشت و به أمیرالمؤمنین علیه السّلام عرض کرد: مرا ببخشید! أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: «آیا تو نبودى که صدا زدى: محمّد کشته شده است، به دین قبلى خود برگردید؟!! عمر گفت: این کلام را ابوبکر گفته است! در اینجا بود که این آیه نازل شد: «ان الذین تؤلوا منکم یوم التقى الجمعان انما استز لهم الشیطان»! (سورهٔ آل عمران: آیه ۱۵۵٫ اثبات الهداه: ج ۲، ص ۳۶۴ – ۳۶۵)

امام صادق علیه السّلام مى فرماید: در جنگ احد أمیرالمؤمنین علیه السّلام در حال دفاع از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله بودند، و دیگر اصحاب فرار مى کردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفاى گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده اى دیگر به سرعت فرار مى کردند. حضرت فریاد بر آورد: اى جماعت، بیعت شکستید و پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله را تنها گذاشتید و به سوى جهنّم مى گریزید؟
عمر بن خطاب مى گوید: على را دیدم یا شمشیر پهنى که مرگ از آن مى چکید و چشمانش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه روغنى که آتش در او افروخته باشند مى درخشید، و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت. این بود که جلو رفتم و عرض کردم: «یا اباالحسن، تو را به خدا سوگند مى دهم که دست از ما بردارى، که عرب را عادت است که گاهى مى گریزد و گاهى حمله مى کند. زمانى که حمله مى کند تلافى گریختن را مى نماید». پس آن حضرت ما را رها کرد، و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد که تاکنون از دلم خارج نشده است.
(بحار الانوار: ج ۲۰، ص ۵۳ – ۵۴٫ قلائد النحور: ج شوال، ص ۷۷)

در این جنگ بر بدن مبارک أمیرالمؤمنین علیه السّلام هنگام حمایت از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله ۹۰ جراحت بر صورت، سر، سینه، شکم، دست و پاى مبارک رسید. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «یا محمّد، به خدا قسم این عمل علىّ بن ابى طالب مواسات است». پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «این بدان جهت است که من از اویم و او از من است. جبرئیل عرض کرد: و من از شما دو بزرگوارم».
(بحار الانوار: ج ۲۰، ص ۵۴)

اردیبهشت
1
1392

گریه براى یتیمان

در جنگ احد بسیارى از رزمندگان اسلام ، از جمله ، حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسیدند. به طورى که شایع شد که شخص پیامبر صلى الله علیه و آله نیز شهید شده اند.

زن هاى مدینه به سوى احد حرکت کردند. فاطمه ، دختر رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز در میان آنان بود. پس از آنکه دریافتند پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله سالم است به مدینه بازگشتند. رسول خدا صلى الله علیه و آله نیز با کمى فاصله به طرف مدینه حرکت نمود. زنان بار دیگر گریه کنان به استقبال شتافتند. در این وقت زینب دختر جحش ‍ محضر پیامبر گرامى رسید. پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:

– صبور و پایدار باش !

گفت :

– براى چه ؟

فرمود:

– در مورد شهادت برادرت عبدالله .

گفت :

– شهادت براى او گوارا و مبارک باد!

فرمود:

– صبر کن !

گفت :

– براى چه ؟

فرمود:

– درباره شهادت داییت حمزه علیه السلام .

گفت :

– همه از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم ، مقام شهادت براى او مبارک باد!

پس از چند لحظه ، دوباره پیامبر صلى الله علیه و آله رو به زینب کرد و اظهار فرمود:

– صبور باش !

گفت :

– دیگر براى چه ؟

فرمود:

– به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمیر.

زینب تا این جمله را شنید با صداى بلند گریه کرد و به طور جانگدازى ناله سر داد. او در پاسخ کسانى که مى گفتند:

– چرا براى شوهرت چنین گریه مى کنى ؟

پاسخ داد:

– گریه ام براى شوهرم نیست ، چرا که او به فیض شهادت در رکاب پیامبر صلى الله علیه و آله رسیده ، بلکه گریه ام براى یتیمان اوست ، که اگر سراغ پدر را بگیرند، چه جوابى به آنان بدهم ؟

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031