آذر
26
1397

نفرین و دعاى پدر

امیرالمومنین با حضرت مجتبى (علیهما السلام) در مسجد الحرام نشسته بودند که ناگاه زمزمه اى سوزنده و مناجاتى جگرسوز شنیدند که مى گفت:

? اى خدایى که کلید حل همه مشکلات به دست قدرت تو است! اى خدایى که رنج ها را برطرف مى کنى! آیا هنوز نمى خواهى به دعاى من که همه راه ها به رویم بسته شده است توجه کنى؟ اینجا مسجد الحرام است، اینجا اگر دعا به اجابت نرسد کجا به اجابت خواهد رسید؟

? امیرالمومنین (علیه السلام) به حضرت مجتبى فرمود: صاحب این ناله و مناجات را نزد من آور! حضرت نزد صاحب ناله رفتند، دیدند جوانى است صورت بر خاک نهاده و به پیشگاه حق تضرّع و زارى مى کند در حالى که یک طرف بدنش خشک و بى حرکت و لمس است.

? امام فرمود: چرا این گونه ناله مى کنى؟ عرض کرد: بدنم را ببینید که نیمى از آن از کار افتاده، زندگى براى من بسیار سخت شده است.

? حضرت فرمود: چه شده که به این بلا دچار شده اى؟ گفت: در اوج جوانى آلوده به هر گناهى بودم، پدرم از من بسیار رنجیده بود. بارها مرا نصیحت کرد و من توجهى به نصایح او نکردم. یک بار در این شهر به من گفت یا دست از گناهان بشوى یا به مسجد الحرام مى روم و تو را نفرین مى کنم. گفتم: آنچه از دستت برآید کوتاهى مکن. و چوبى هم بر سرش کوبیدم که نقش بر زمین شد! به مسجد الحرام رفت و با اشک چشم به من نفرین کرد، ناگهان بدنم از کار افتاد و به این صورت که مى بینید درآمدم.

? روزى به محضر پدر شتافتم، سر به زانویش نهادم و گفتم: اشتباه کردم، بد کردم، نفهمیدم، کلید حل مشکلم به دست تو است; زیرا پیامبر فرموده: دعاى پدر درباره فرزند مستجاب است.

? پدرم نگاهى به من کرد و گفت: پسرم بیا به مسجد الحرام برویم، آنجا که تو را نفرین کردم همانجا به تو دعا کنم. پدرم را بر شترى سوار کردم و به سوى مسجد الحرام راندم، در راه پرنده اى از پشت سنگى پر کشید، شتر رم کرد و پدرم از پشت شتر افتاد و مرد و من او را در همان ناحیه دفن کردم !

? حضرت فرمود : از این که پدرت حاضر شد به مسجد الحرام آید و براى تو دعا کند معلوم مى شود از تو راضى شده بود من به خاطر رضایت پدرت برایت دعا مى کنم، آن گاه سر به سوى حق برداشت و با اشاره به جوان گفت: یَا اکرَمَ الاکْرَمِینَ ، یَا مَنْ یُجیبُ دَعوَهَ المُضْطَرّین . . . هنوز دعاى حضرت به پایان نرسیده بود که جوان سلامتش را بازیافت!

?برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان

 

اسفند
17
1392

سوال که همه عالم راحیرت زده کرد

پسر کوچکی بعدازبازگشت به خانواده ی خود ازآنهاخواست که یک عالم دین برای او حاضرکنند تا به ۳سوالی که داشت جواب بدهد ، بالاخره یک عالم دین برای ایشان بیدا کردندوبین دونفر  صحبتهای زیر رد وبدل شد،

پسربچه :شما کی هستی؟وآیا می توانی به سه سوال بنده پاسخ دهی؟

معلم:من عبدالله، بنده ای ازبندگان خدا وبه سوالات شما جواب خواهم داد به امیدخدا،

پسربچه:آیا شمامطمئنی جواب خواهی داد؟ چون اکثرعلما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند!!

معلم :تمام تلاشم را میکنم وباکمک خدا جواب میدهم.

پسر بچه: ۳سوال دارم:

س۱:آیا درحال حاضر خداوندی  وجود دارد ؟اگر وجود دارد شکل و قیافه ی آن را به من نشان بده؟؟

س۲:قضاوقدرجیست؟؟

س۳؟اگرشیطان از آتش خلقت شده است، پس برای چی او دراخرت در آتش  انداخته خواهد شد چون بر ایشان تأثیری نخواهد گذاشت؟

 معلم کشیده ی محکمی را به صورت پسربچه زد ، پسربچه گفت برای جی به من زدی وجه جیزی باعث شد که ازمن ناراحت وعصبانی شوی؟ معلم جواب داد که من ازدست شماعصبانی نشدم و این ضربه ای که به شمازدم جواب هر ۳سوال شماست.

پسربچه: ولی من هیچی را نفهمیدم،

معلم:بعد از اینکه شمارا زدم جه چیزی حس کردی؟؟

پسربچه: حس درد بر صورتم دارم،

معلم: پس ایا اعتقاد داری که درد وألم موجود است؟

پسربچه :بله،

معلم: بس آن رابه من نشان بده.

بسربجه: نمیتوانم.

معلم:این جواب اول من بود.همگی به وجود خداوند اعتقاد داریم ولی ح او راببینیم .سپس اضاف کرد که ایا دیشب خواب دیدی که من تو را خواهم زد؟

پسربچه: نه،

معلم:آیا گاهی به ذهنت اومد که من تو را روزی خواهم زد؟

پسربچه :نه.

معلم :این قضا وقدربود.

سپس اضاف کرد :دستی که با آن تو را زدم از چه چیزی خلقت شده است؟

پسربچه: أز گل.

معلم :وصورت تو ازچی ؟

پسربچه:باز از گل.

معلم :چه چیزی حس کردی بعد ازینکه بهت زدم؟

پسربچه :حس درد وألم داشتم.

معلم :آفرین،پس دیدی چطور گل بر گل درد واردمیکند این با اراده خدا انجام میشود،

پس با اینکه شیطان از آتش خلقت شده ،أما اگرخدا خواست، این آتش مکان دردناکی برای شیطان خواهد بود،

أرزش خواندن و نشر را دارد… این چنین معلمی میتواند نسلها را تربیت کند..

نویسنده مهمان: خانم عطیه گلی

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031