بهمن
11
1393

ره عشق؛ تفسیر سوره کهف ۲۳

حجت‌الاسلام و المسلمین سید سعید لواسانی:
بِسْمِ‌الله الرَّحْمنِ الرَّحِیم
وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶) قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً (۳۷) لکِنَّا هُوَ‌الله رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸)
یادآوری
در شماره پیشین با نگاهی به آیات ۳۲ تا ۳۴ بیان کردیم که قرآن حکایت مردی را برای ما نقل می‌فرماید که دارایی و ثروت فراوان داشت اما این دارایی او را به فخرفروشی و غفلت از خدا واداشته بود. ادامه آیات را باهم بخوانیم.

آیه ۳۵: وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً

ترجمه: و او در حالى که به خویش ستم کرده بود، به داخل باغ خودش درآمد و گفت، گمان نمى‏کنم این باغ هرگز زوال پذیرد.

منطق استکباری
او با همان روحیه فخرفروشی وارد باغش شد: «وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ». انسانی که نعمت خداوند را در جهتی غیر ‌از اهداف الهی خرج کند در حقیقت به خودش ستم روا داشته است: «وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ» زیرا منطق، گفتار و کردارش حکایت از فراموشی خدا و غرور و تکبر داشت.
«قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» «بادَ» به معنای نابود و تباه‌شد است. [لسان‌العرب: ۳/۹۷] در چنین حالی گفت: فکر نمی‌کنم هرگز این باغ تباه شود، او گمان و وهم خود را معیار قرار داد و خدا را فراموش کرد و یادش رفت که همه نعمت‌ها از او است. به این دلیل توهم پیدا کرد که ثروت و مکنت او همیشگی است. این روحیه همه مستکبران است که تصور می‌کنند ثروتشان جاودانه‌شان می‌کند: «یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَه» [همزه: ۳] باغدار مستکبر هم همین منطق را داشت.

آیه ۳۶: وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً

ترجمه: و گمان نمى‏کنم که رستاخیز برپا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم سوگند که قطعاً بازگشتى بهتر از این خواهم یافت.

شایستگی دروغین
او چنان به خودش و دارایی‌اش غره شده بود که حتی منکر قیامت شد: «وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً» و گفت: گمان نمی‌کنم رستاخیزی برپا شود.
«وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً» و اگر رستاخیزی هم باشد و من به سوی پروردگارم بازگردم، یقیناً بهتر از آنچه اینجا دارم، خواهم یافت. نه اینکه خدا بهتر از این به من می‌دهد. من در دنیا تلاش کردم و خدا هم تلاش مومنانه را اجر می‌نهد و در قیامت بهتر از آن به او می‌دهد. این‌گونه سخن نگفت، بلکه او می‌گوید: من شایسته هستم که در قیامت بهتر از این بگیرم و این پاداشی است که خودم کسب کردم. او این پندار توهمی و باطل را با تأکید و قسم «لَأَجِدَنَّ» بیان کرد تا نهایت خیال‌پردازی متکبرانه‌اش جلوه کند.
ملاحظه کنید که انسان چگونه تباه می‌شود که به خدا هم فخر می‌فروشد. اولاً منکر قیامت می‌شود و ثانیاً تصور می‌کند که اگر قیامتی باشد، او در آنجا بهترین وضع را دارد، آن هم به دلیل شایستگی ذاتی خودش، نه تفضل الهی.

آیه ۳۷: قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً

ترجمه: رفیقش که با او گفت و گو مى‏کرد، به او گفت: آیا به آن کسى که تو را از خاک، سپس از نطفه آفرید، آنگاه تو را مردى در اعتدال کامل درآورد، کافر شدى؟

منطق مومنانه
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ» اما مرد دوم که مومن بود و منطق مومنانه داشت، در گفت‌وگو با او گفت: «أَکَفَرْتَ» آیا کافر شده‌ای؟ این پرسش؛ سؤال استفهامی نیست، بلکه پرسش توبیخی است. یعنی نوعی هشدار است. اگر به خودت و آفرینش خودت نگاه کنی، درمی‌یابی که تو را خدای جهانیان آفریده است، آن‌هم از خاک و نطفه. الان که انسانی هستی که توان کار داری، ابتدای خودت را ببین. در این صورت چه جای پندار و توهم و تفاخر که این باغ‌ها ماندنی‌ هستند و تو هم نزد خدا جایگاهی ویژه داری. «أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً» آیا به خدایی که تو را از خاکی، سپس از نطفه‌ای آفرید، آنگاه تو را به صورت مردی اعتدال بخشید، کافر شده‌ای و اراده او را بی‌اثر می‌دانی و خود و ثروت خود را جاودان می‌پنداری؟ انسانی که به تعبیر زیبای امیرالمومنین علیه السلام «أَوَّلُهُ نُطْفَهٌ وَ آخِرُهُ جِیفَهٌ» [نهج‌البلاغه: ۵۵۵] «آغازش نطفه است و پایانش مردار» است، چه جای فخرفروشی و تکبر و کفر به خدا؟ او که اول خاک بوده است، بعد تبدیل به نطفه شد و در نهایت به صورت انسانی درآمده که همه اعضا و جوارحش در اعتدال کامل است و همه این مراحل هم با دستان پرتوان خدا انجام شده است، آیا جایی برای کفر و انکار و فخرفروشی باقی می‌ماند؟ «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ فِی أَیِّ صُورَهٍ ما شاءَ رَکَّبَک»‏ [انفطار: ۶ ـ ۸] «ای انسان چه چیز تو را به پروردگار کریمت گستاخ ساخت؟ او که تو را آفرید و استوار کرد و اعتدال بخشید و به هرگونه که خواست تو را به هم ترکیب کرد» این منطق مومن است که این‌گونه جلوه‌گر می‌شود.

آیه ۳۸: لکِنَّا هُوَ‌الله رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً
ترجمه: اما من براین باورم که او ـ خدا ـ پروردگار من است و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمى‏سازم.

توحید ناب
«لکِنَّا» اصلش «لکِنَّ أنَا» است، اما من منطقم کاملاً با تو فرق دارد. «هُوَ‌الله رَبِّی» من حقیقت را یافته‌ام که «الله» که خدای یگانه است و سرچشمه همه کمالات و خوبی‌هاست، همو پروردگار من است. «وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً» و هیچ‌کسی را با پروردگارم شریک نمی‌گیرم. من از هرگونه شرکی بیزارم. زیرا می‌بینیم که تدبیر همه هستی در دست پروردگار جهانیان است. بنابراین برای هیچ‌کسی ـ چه خودم و چه دیگری ـ استقلالی نمی‌بینم.

خطر سرکشی
ملاحظه می‌فرمایید که منطق مومن با منطق مستکبرِ خودبین کاملاً در تضاد است. مومن همه چیز را از خدا می‌داند اما خودبینِ مستکبر برای خود شأنیتی دروغین قائل است و به این دلیل عمر خود را در زندگی دروغین دنیا تباه می‌کند: «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» [کهف: ۱۰۴] «آنان که کوشش‏هایشان در زندگانى دنیا تباه شده است ولى خود گمان مى‏برند که نیکوکارند.» این منطق آنانی است که در برابر نعمت‌های الهی به جای شکرگزاری کفران می‌کنند تا جایی که به طغیان و سرکشی می‌افتند. زیرا خود را بی‌نیاز می‌پندارند: «کَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»‏ [علق: ۶ ـ ۷] «حاشا که انسان سرکشی می‌کند، زیرا خود را از خدا بی‌نیاز می‌پندارد.» چه چیز باعث می‌شود که انسان به اینجا می‌رسد که نعمت‌های الهی را که او را صاحب ثروت و قدرت کرده است، ارج نمی‌نهد و به جای آن راه طغیان در پیش می‌گیرد؟ دلیلش آن است که ظهورات نفس چشم بصیرت او را کور می‌کند و از حقیقت غافل می‌شود: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُون» ‏ [روم: ۷] «ظاهری از زندگی دنیا را می‌شناسند و از آخرت غافل هستند.» وقتی اینگونه شدند، خود را که خود طفیلی است ـ یعنی خودی است که در حقیقت نفسانیت و هواهای نفسانی است ـ اصل می‌پندارد و زینت‌های دنیا را آراستگی خود می‌شمرد و خدا را هم فراموش می‌کند. وقتی چنین شد، خدا نیز او را فراموش می‌کند و به خودش وامی‌گذارد: «نَسُوا‌الله فَنَسِیَهُم‏» [توبه: ۶۷] وقتی به این بلیه گرفتار شدند، خود حقیقی‌شان که رو به خدا دارد، فراموش می‌کنند و از پوسته انسانیت به درمی‌آیند: «نَسُوا‌الله فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» [حشر: ۱۹] و چونان حیوانی می‌شود که فقط به فکر دنیاست و این هشداری است که قرآن در ضمن این حکایت به ما می‌دهد که مباد نعمت‌های الهی شما را به طغیان و سرکشی بیندازد. بویژه به جوانان عرض می‌کنم که شما امید و آینده این کشور و نظام اسلامی هستید. اگر خود را نسازید، همین که به جایی برسید، علم یا قدرت یا ثروتی کسب کنید به بلای خودبینی و خودبرتربینی دچار می‌شوید و خدا را فراموش می‌کنید، مگر آنانی که دیگران را عوام می‌دانند و خود را مرکز ثقل نظام می‌دانند و برای تثبیت خود حاضرند همه‌گونه فتنه‌گری بکنند، از درون همین انقلاب بیرون نیامده‌اند؟ آیا آنان برادران ناتنی ما نیستند؟

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031