تیر
9
1390

پیامبر صلى الله علیه و آله و مبارزه با کارهاى بى منطق

حلیمه خاتون ، مادر شیرى حضرت پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى کند: پیامبر صلى الله علیه و آله سه ساله بود روزى به من گفت :
اى مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان
حلیمه بود) روزها نمى بینم ؟ گفتم : فرزندم ! آنها روزها گوسفندان را به بیابان براى چراندن مى برند. گفت : چرا من همراه آنها نمى روم ؟


گفتم : آیا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟


گفت : آرى
!


صبح بعد روغن بر موى محمد صلى الله علیه و آله زدم و سرمه بر چشمش ‍ کشیدم و یک
(مهره یمانى) براى حفاظت او بر گردنش آویختم . حضرت که از دوران کودکى با خرافات و کارهاى بى منطق مبارزه مى کرد، فورا آن مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت .

آنگاه رو به من کرد و گفت : مادر جان ! این چیست ؟ من خدایى دارم که مرا حفظ مى کند
تیر
8
1390

قوانین آسان

شخصى یکى از قوانین مذهبى را شکسته و خطا کار شده بود.

خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله رسید و گفت :
هلاک شدم ! هلاک شدم !

پیغمبر صلى الله علیه و آله پرسید:
چه کار کرده اى ؟

مرد گفت :
در ماه رمضان با زنم همبستر شده ام . اکنون چاره چیست ؟

حضرت فرمود:
یک نفر غلام بخر و آزاد کن !

مرد گفت : نمى توانم .


پیامبر صلى الله علیه و آله : دو ماه روزه بگیر!


مرد: تواناى دو ماه روزه گرفتن ندارم .


پیامبر صلى الله علیه و آله : برو شصت فقیر را غذا بده !


مرد: براى خوراک دادن شصت نفر فقیر وسیله اى ندارم .


پیامبر صلى الله علیه و آله کمى سکوت کرد. در این وقت شخص دیگرى وارد شد و یک سبد خرما به پیغمبر تقدیم کرد.


حضرت فرمود: این سبد خرما را ببر و در بین مردم فقیر تقسیم کن !


مرد عرض کرد:
اى پیامبر خدا! در سراسر این شهر هیچ کس از من فقیرتر نیست .

حضرت خندید و گفت :
بسیار خوب ، برو این خرماها را میان زن و فرزندانت تقسیم کن .
تیر
8
1390

یک درس بزرگ

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله سحرگاه به شخصى وعده داد که در کنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا این که آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب دیدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است . عرض کردند: یا رسول الله ! پدر و مادرمان به فدایت باد! اگر تغییر مکان داده به سایه تشریف ببرى بهتر است .

پیامبر اسلام حاضر نشد جایش را عوض کند و فرمود:
من به آن شخص وعده داده ام در این مکان منتظرش باشم و اگر نیامد تا هنگام مرگ اینجا خواهم بود تا روز قیامت از همین مکان برانگیخته شوم.
تیر
4
1390

انسان بزرگ

موقعى که رسول خدا صلى الله علیه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوک مى ساخت ، یکى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قیس که ایمان کامل نداشت ، محضر پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد: اگر اجازه دهى من در این میدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زیرا من علاقه شدید به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بیفتد ممکن است فریفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله علیه و آله به او اجازه داد.
در این وقت آیه نازل شد؛
(بعضى از آنها مى گویند: به ما اجازه ده در این جهاد شرکت نکنیم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشید که آنان – به واسطه بهانه جویى غلط – هم اکنون در میان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد کافران را احاطه کرده است .) خداوند با این آیه عمل آن شخصى را محکوم کرد. آنگاه حضرت رو به طایفه بنى سلیم نمود و فرمود: بزرگ شما کیست ؟ در پاسخ گفتند: جدبن قیس ، لکن او آدم بخیل و ترسویى است . پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: درد بخل بدترین دردهاست .
سپس فرمود: بزرگ شما آن جوان سفیدرو، بشر بن براء، است که مردى سخاوتمند و گشاده روى است

تیر
1
1390

رفیقان همسفر

پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله با گروهى به مسافرت رفته بودند، در بین سفر فرمود: گوسفندى را ذبح کرده از آن غذا تهیه کنند.
یکى از آنها گفت : من ذبح کردن گوسفند را به عهده مى گیرم .
دیگرى گفت : پوست کندن آن را من انجام مى دهم .
سومى قطعه قطعه کردن او را پذیرفت .
و چهارمى پختن و آماده کردن آن را به عهده گرفت .
حضرت فرمود: من هم هیزم جمع مى کنم .
عرض کردند: یا رسول الله ! این کار را نیز ما انجام مى دهیم .
فرمود: مى دانم که شما مى توانید این کار را انجام دهید ولى خداوند از کسى که با رفقاى خویش همسفر بوده و براى خود امتیازى قایل شود، راضى نیست . سپس حضرت برخاست و به جمع آورى هیزم پرداخت .آرى این است اخلاق کریمه .

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

خرداد ۱۳۹۰
ش ی د س چ پ ج
« اردیبهشت   تیر »
 123456
78910111213
14151617181920
21222324252627
28293031