آذر
25
1393

حنظله بن اسعد شبامی

او، حنظله شامى و عجلى نیز نامیده شده است ولى مامقانی، شامی بودن وى را ردّ مى‏ کند.
نام پدر وی سعد، و سعید هم درج شده است. شیخ طوسی، اسعد بن حنظله شبامی را نیز از یاران امام حسین علیه السلام برشمرده. ولى مرحوم شوشتری عقیده دارد وى، همان حنظله بن اسعد شبامى است. که نام پدر (اسعد) به نام فرزند (حنظله) تبدیل شده است. به گفته مؤلّف قاموس الرجال، سعد بن حنظله تمیمی نیز همان حنظله شبامى مى ‏باشد. ولى محمد مهدى شمس‏ الدین تصحیف و اشتباه در این حالت را بسیار بعید مى ‏داند. زیرا حنظله، شبامى و از اعراب جنوب و سعد، تمیمى و از اعراب شمال است.

حنظله مردی فصیح، بلیغ و شجاع بود. او از چهره ‏های سرشناس و شجاع شیعه‌ ی -کوفه‌- و سخنوری فصیح و قاری قرآن بود. او پسری به نام علی داشت که در تاریخ از او یاد شده است. ابن شهر آشوب از او با نام «حنظله بن عمرو الشیبانی» یاد کرده است. او، پیک امام حسین علیه السلام در کربلا بود و در روزهای قبل از جنگ از طرف آن حضرت برای عمر بن ‌سعد پیام می ‏برد.

روز عاشورا نزد امام حسین علیه السلام آمد و مقابل آن بزرگوار ایستاد. صورت و سینه خود را سپر شمشیرها و تیرها و نیزه ‏ها قرار داد. و خطاب به سپاه کوفه آیات ذیل را تلاوت کرد:
یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ• مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبَادِ• وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِی• یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُمْ مِنْ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
ای قوم! من از -روزی- مثل روز دسته‏ ها -ی مخالف خدا- بر شما می‏ترسم. -از سرنوشتی‏- نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها -آمدند.- و -گرنه‏- خدا بر بندگان -خود- ستم نمی‏ خواهد. و ای قوم! من بر شما از روزی که مردم، یکدیگر را -به یاری هم‏- ندا درمی‏ دهند بیم دارم؛ روزی که پشت‏ کنان باز می‏ گردید -در حالی که‏- برای شما در برابر خدا هیچ حمایت‏ گری نیست؛ و هر که را خدا گمراه کند او را راهبری نیست.
آن‏گاه گفت: ای قوم! حسین را می ‏کشید پس خداوند شما را به عذابی -سخت‏- هلاک کند. «وَقدْ خابَ مَنِ افْتَری» ؛ «و هر که دروغ بندد نومید می‏ گردد.» امام علیه السلام به او گفت: ای پسر اسعد! خدا تو را رحمت کند. این مردم، هماندم که دعوت حقّت را نپذیرفتند و حمله کردند که تو و یارانت را جایز بشمارند مستحقّ عذاب شدند، چه رسد به حال که برادران نیکوکارت را کشته‏ اند. حنظله عرض کرد: راست گفتی، فدایت شوم.
شما از من داناتر و در خواندن دشمن به حقّ شایسته‏ تری. آیا ما به سوی آخرت نمی‏ رویم و به برادرانمان ملحق نمی ‏شویم؟ حضرت فرمود: «سوی ملک جاودان روان شو که از دنیا و آنچه در آن است بهتر می‏ باشد.» حنظله گفت: «سلام بر تو ای اباعبدالله، درود خدا بر شما و خاندانت باد. خدا ما را در بهشت به یکدیگر بشناساند.» امام علیه السلام فرمود: آمین، آمین. آن‏ گاه حنظله از سیّدالشهدا علیه السلام رخصت طلبید و پس از بریر عازم میدان شد

در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حَنظله بن اسعد الشبامی؛ درود بر حنظله پسر اسعد شبامی.

 

منابع:

  • رجال شیخ طوسی
  • ابصار العین
  • مناقب آل ابی طالب
  • تاریخ الامم و الملوک
  • مقتل الحسین علیه السلام
  • بحارالانوار
  • موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام
  • اقبال الاعمال
  • لهوف
  • تاریخ طبری
  • ارشاد

 

آذر
19
1393

عبدالرحمن و عبدالله پسران عروه

عبدالرحمن پسر عروه بن حراق الغفاری است. اهل کوفه و از قبیله بنی‏غفار بود. این قبیله منسوب به غفار بن ملیل، تیره‏ای از کنانه و از اعراب عدنانی می‏باشند. او به هنگام شهادت جوان بود.
جدش حراق از اصحاب بزرگوار حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام و در سه جنگ صفین، جمل و نهروان از یاران و سربازان آن حضرت بود و عبدالله از اشراف و شجاعان کوفه محسوب می‏شد.
در روز عاشورا به اتفاق برادرش عبدالله به خدمت حضرت امام حسین علیه‏السلام رسیدند و عرض کردند: یا اباعبدالله سلام بر شما، آمده‏ایم که در پیش روی تو کشته شویم و دفع بلا از تو نماییم.آن حضرت فرمود: خوش آمدید، نزدیک‏تر بیایید، پس نزد آن حضرت رفتند در حالی که هر دو می‏گریستند.
امام علیه‏السلام فرمود: ای پسران برادرم چه چیز شما را به گریه آورده؟ به خدا قسم امیدوارم که بعد از ساعتی چشمهای شما روشن شود.
آنان عرض کردند: یا اباعبدالله خدا ما را فدای تو کند! سوگند به خدا که گریه ما بر خودمان نیست بلکه می‏گرییم برای اینکه دشمنان دور تو را گرفته‏اند و ما قدرت نداریم دفعشان کنیم.آن حضرت فرمود: خدا شما را جزای خیر دهد ای برادرزادگانم! آنگاه عرض کردند: «سلام بر تو ای پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم». و عازم میدان جهاد شدند.
آن حضرت فرمود: «سلام و رحمت خدا بر شما باد» پس از ساعتی مبارزه به شهادت رسیدند.

نام عبدالرحمن بن عروه بن حراق غفاری و برادرش در زیارت ناحیه مقدسه بدین صورت آمده است:

«السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی‏عروه بن حراق الغفاریینی».

آذر
12
1393

جَون غلامِ ابوذر غفاری

شیخ طوسی جون را از اصحاب امام حسین علیه السلام شمرده است. «جون» اهل «نوبه» و غلام سیاه پوستی بود که «ابوذر غفاری» آن صحابی با وفای پیامبر او را از قید بندگی و بردگی آزاد کرده بود. «جون» از شیعیان امام علی علیه السلام شناخته می‎شد. او پیوسته پس از ابوذر همراه اهل بیت علیهم السلام بوده است. زمانی در خدمت امام حسن علیه السلام و هنگامی با امام حسین علیه السلام بود. او امام حسین علیه السلام را از مدینه تا مکه و سپس از مکه تا عراق همراهی کرده بود.گویند جون در ساخت و تعمیر سلاح جنگ مهارت داشت.

نقل شده جون، در شب عاشورا خیمه ویژه‎ای برای خود برپا ساخته بود تا سلاح یاران حسین علیه السلام را تعمیر و اصلاح کند. در تاریخ آمده است، در روز عاشورا، امام درخواست او را برای جهاد این گونه رد فرمود: تو از جانب من اذن (کناره‎گیری از جنگ) داری فقط تو ما را برای دستیابی به عافیت همراهی کرده‎ای. بنابراین، خود را به راه و شیوه ما مبتلا مساز. گفته شده بعد از این بود که به خدمت دختر امیر مومنان، زینب(سلام الله علیها) و اطرافیان امام رسید تا آنها را شفیع خود سازد. پس از آن از امام اجازه جهاد گرفت و وارد میدان رزم شد.

جون در روز عاشورا در مقابل امام حسین علیه السلام ایستاده و از آن حضرت اجازه رزم خواست. اما امام به او اذن جهاد ندادند و حضرت فرمودند: ما تو را برای ایام عافیت و آسودگی خریداری کردیم ولی الان خود را گرفتار نکن. جون خود را بر قدم‎های امام انداخت و بر آن بوسه می‎زد و می‎گفت: ای فرزند رسول خدا! من برای آسودگی خاطر خویش در گرفتاری از شما کمک می‎گرفتم. من خود می‎دانم که بوی خوشی ندارم، خویشانم افرادی فرومایه‎اند و رنگم سیاه است. اما شما بر من از آن نفس بهشت گونه‎تان بدمید تا که خوشبو شوم، شرافت خویشاوندی یابم و سیمایم سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا این خون تیره‎ام با خون پاکتان مخلوط گردد. پس آن گاه امام او را اجاره رزم دادند.

او وارد معرکه جنگ شد در حالی که این رجز را می‎سرود:

ای کفار، ضرب شمشیر سیاه را چگونه می‎بینید؟ به شمشیر ضربه‎ای از فرزند محمد، از آنها با زبان و دست حمایت می‎کنم، در حالی که به بهشت در روز قیامت امیدوارم.

بعد از آن، بیست و پنج نفر از سپاه دشمن را به خاک انداخت.

محمد بن ابی طالب می‎گوید: زمانی که جون به زمین خورد، اباعبدالله الحسین علیه السلام بر بالینش آمد و در حق او این گونه دعا فرمود: پروردگارا! سیمای او را سفید کن و او را خوشبوی گردان و با محمد صلی الله علیه و آله محشورش نما، و بین او و محمد و آل محمد، آشنایی برقرار ساز.

علمای ما از امام باقر علیه السلام و از پدرشان امام زین العابدین علیه السلام نقل کرده‎اند: هنگامی که بنی‎اسد برای دفن شهدا، به معرکه جنگ آمدند، بعد از چند روز دیدند که بوی خوشی – چون مشک – از اندام جون متصاعد است.

سلام بر جون در زیارت ناحیه این گونه آمده است: السلام علی جون بن حوی ابن حریّ مولی ابی ذر الغفاری؛ سلام بر جون غلام ابی ذر غفاری.

 

منابع:

  • رجال شیخ طوسی
  • مقتل الحسین خوارزمی
  • الارشاد
  • ابصارالعین
  • اللهوف
  • مقتل الحسین مقرم
  • بحارالانوار
آذر
5
1393

عمرو بن قرظه انصاری

“عمرو بن قرظه” پسر “کعب بن عمر و بن عائذ بن مناه” بود و پدر او “قرظه” از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله راویان حدیث بوده است. او همراه علی علیه السلام به کوفه آمد و در جنگ‎هایی که آن حضرت شرکت فرموده، حضوری فعال داشته است. از همه گذشته از طرف آن امام همام، به ولایت فارس منصوب شد. او در سال ۵۱ هجری قمری دار فانی را وداع گفت.

از روز هفتم محرم همزمان با بستن شریعه فرات، تشنگی خیام امام را آزار می‎داد. امام “عمرو بن قرظه انصاری” را به سوی ابن سعد فرستاد تا جلسه‎ای را بین دو سپاه ترتیب بدهد، او در این امر موفق شد و قرار بر این شد که از هر طرف بیست سوار از سپاه به در آیند و در نزدیکی خیمه محل مشورت، بیست سوار به هم نزدیک شوند و سپس به امر امام بایستند. امام خود به همراهی عباس و علی اکبر علیهاالسلام وارد خیمه شدند و “ابن سعد” و فرزندش “حفض” و غلامش نیز به آنجا آمدند. امام به ابن سعد فرمود: “ای ابن سعد آیا با من می‎جنگی؟ آیا از خدا – آن کس که بازگشت تو به سوی اوست – نمی‎ترسی؟ … پس من پسر آن کسی هستم که تو خود می‎دانی. آیا نمی‎خواهی با من باشی و اینها را رها کنی؟ این کار به خدای تعالی نزدیک‎تر است.”

عمر سعد گفت: “می‎ترسم که خانه‎ام را خراب کنند.” امام فرمود: “من آن را برای تو از نو بنا می‎کنم.”

عمر گفت: “می‎ترسم دارای‎ام را ببرند.” امام فرمود: من بهتر از آن را از مالی که در حجاز دارم می‎پردازم. در نقل دیگری آمده است که امام به او فرمود: “من بغیبغه را به تو می‎دهم.” بغیبغه قناتی سرشار بود که نخلستانی بزرگ و مزرعه‎ای سرسبز در اطراف داشت. معاویه یک میلیون دینار قصد خرید آن را داشت و امام نپذیرفت و امیرمؤمنان علیه السلام خود آن را حفر فرموده و وقف کرده بود، به گونه‎ای که تنها اجازه فروش آن را در این زمان امام حسین علیه السلام داشته باشد. ابن سعد گفت: “من در کوفه زن و فرزند دارم می‎ترسم ابن زیاد آنها را بکشد.” هنگامی که امام حسین علیه السلام از او مأیوس شد، از جای برخاست و فرمود: “تو را چه می‎شود؟ به زودی خداوند تو را در بسترت ذبح خواهد کرد، و روزی که محشور شوی خداوند تو را نبخشد. به خدا قسم، امیدوارم از گندم عراق جز اندکی نخوری.” ابن سعد که بیانات امام را به مسخره گرفته بود، گفت: “به جوی آن بسنده خواهم کرد.”

پس از “زهیر”، “عمرو بن قرظه” پیش روی امام ایستاد و از امام حمایت کرد. دشمن از هر طرف به سوی امام تیر پرتاب می‎کرد، ولی “عمرو” با سینه و پیشانی به استقبال تیرها می‎رفت. زخم‎های فراوانی بر بدن او پیدا شده بود. در این حال به سمت امام نظر کرد و گفت: “ای پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا کرده‎ام؟” امام فرمود: “آری، شما در بهشت پیش روی من هستی، از من به رسول خدا سلام برسان و به ایشان خبر ده که من هم خواهم آمد.” برخی گفته‎اند: او ساعتی با دشمن جنگید. سپس به خدمت امام بازگشت و در برابر امام ایستاد تا که از امام محافظت کند. ابن نما به این نکته اشاره دارد که رجز او در میدان جنگ پاسخی به ادعای خرافه ابن سعد بود که می‎گفت: “اگر از جنگ با حسین امتناع ورزم ابن زیاد خانه‎ام را خراب می‎کند.”

او که در راه امام حسین جان و خانه‎اش را تقدیم کرد، در زیارت ناحیه مقدسه، مورد سلام قرار گرفته است: “السلامُ عَلی عَمرو (عمر) بن قُرظهِ الانصاری؛ سلام بر عمرو بن قرضه که او از انصار بوده است.”

پس از شهادت عمرو اتفاق شگفتی افتاد: “علی” برادر عمرو از سربازان سپاه ابن سعد بود. او با دیدن جسم بی جان برادرش بر روی خاک، از سپاه ابن سعد به درآمد و فریاد برآورد: “ای حسین! ای دروغگو! برادرم را فریب دادی تا این که او را کشتی.”

امام حسین علیه السلام فرمود: “من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود، و تو را گمراه ساخت.” او گفت: “خدای مرا بکشد، اگر تو را نکشم.” به امام حمله‎ور شد تا با نیزه، ضربه‎ای به آن حضرت وارد آورد. “نافع بن هلال” که از جمله یاران با وفای امام بود پیش دستی کرد نیزه‎ای به سوی او پرتاب کرد، او بی هوش بر روی زمین افتاد، اطرافیانش او را از معرکه خارج ساختند و سپس معالجه‎اش کردند.

منابع:

  • اللهوف
  • ابصارالعین.
  • الاصابه فی تمییز الصحابه
  • مقتل الحسین مقرم،
  • تاریخ الامم و الملوک،
  • مثیر الاحزان،
  • اقبال الاعمال،
  • الکامل فی التاریخ
آبان
14
1393

حبیب ابن مظاهر

نام اصلی «حبیب بن مظاهر» «حبیب بن مظهر» است، بزرگمردی از طایفه با شرافت و افتخارآفرین «بنی اسد» و از صحابه رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) می باشد، وی یک سال پیش از بعثت پیامبر اسلام به دنیا آمد; دوران کودکی او همزمان با سالهایی بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مکه مکرمه مردم را به توحید و خداپرستی دعوت می نمود، فیض دیدار پیامبر، توفیقی بود که حبیب را، از همان اوان جوانی با معارف دینی و سرچشمه زلال تعالیم اسلام، آشنا ساخت.
پس از مرگ معاویه به اهل کوفه خبر رسید که امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و از بیعت با یزید سر باز زده است. حرکت امام به سوی مکه بسیار معنا دار بود. شیعیان حضرت در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» جمع شدند. بنا شد که نامه‎هایی به سوی امام نوشته شود و همگی حضرت را به کوفه دعوت کنند. خطبا هم در نماز جمعه‎ها مردم را به این مسئله سوق دهند. از جمله کسانی که به امام نامه نوشت و حضرت را به کوفه دعوت کردند، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سلیمان بن صرد … بودند. اینگونه گفته‎اند: هنگامی که مسلم بن عقیل وارد کوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شیعیان رفت و آمد با ایشان را شروع کردند. در برابر او برخی از سخنوران چون عابس بن ابی شبیب شاکری به سخن برخاستند. پس از وی حبیب از جای برخاست و عابس را مدح بلیغی کرد و گفت: خدا رحمتت کند، البته آن چه در باطن داشتی در قالب جملاتی کوتاه بر زبان آوردی! در حالی که به خدایی که جز او معبودی نیست. ما همه بر همان راهی هستیم که تو بر آن استوار گشته‎ای.»
حبیب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پیش از ماجرای کربلا در کوفه، برای یاری امام حسین علیه السلام از مردم بیعت می‎گرفتند.
هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بیعت شکستند، قبیله بنی اسد حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، و هنگامی که امام به کربلا آمد، این دو دوست صمیمی به سوی حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان می‎شدند و شب‎ها طی طریق می‎کردند تا به اردوی امام ملحق شدند.
پس از آن که حبیب، یاران کم امام و زیادی دشمنان را مشاهده کرد، از ایشان اجازه خواست تا قبیله «بنی‎اسد» را که در نزدیکی کربلا سکونت داشتند به یاری امام دعوت کند و امام به او اجازه داد. او به میان قبیله خود آمد و از آنها درخواست کرد که پسرِ دختر پیامبر خدا را یاری کنند تا شرف دنیا و آخرت برای آنها باشد. او را نود مرد اجابت کردند. شخصی که از قبیله «حّی» بود به عمر بن سعد خبر داد که گروهی به سوی امام رهسپار شده‎اند. ابن سعد چهارصد مرد جنگی را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. این گروه با آن مردان حق در بین راه درگیر شدند و در این نزاع و جدال، جماعتی از «بنی‎اسد» کشته شدند. هر کسی که زنده مانده بود، شبانه گریخت و خود را به قبیله «حی» رسانید. آری حبیب به سوی امام حسین علیه‎السلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، با خبر کرد. امام فرمود: نخواستید مگر آن چه خداوند خواست، در حالی که هیچ قدرت و قوه‎ای جز خدای بزرگ نیست.
طبری گزارش کرده: ابن سعد، «کثیر بن عبدالله شعبی» را به سوی امام حسین علیه السلام فرستاد، هنگامی که آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابن سعد «قره بن قیس حنظلی» را به سوی امام فرستاد. وقتی امام حسین علیه السلام او را دید که به سویش می‎آید، فرمود: آیا او را می‎شناسی؟ حبیب در پاسخ گفت: آری، این مردی از قبیله تمیم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آری، من او را به خوش رایی می‎شناسم. آنگونه که باور دارم این است که در این مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.
طبری گوید: پس قره آمد تا به امام حسین علیه السلام سلام کرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانید. امام او را پاسخ داد. سپس حبیب به او روی کرد و فرمود: وای بر تو ای قره! آیا به سوی قوم ستمگر باز می‎گردی؟ این مرد را یاری کن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به کرامت یاری فرماید و ما نیز با تو هستیم. قره گفت: من به سوی همراه خودم باز می‎گردم تا جواب نامه‎اش را برسانم و بیندیشم خود چه باید بکنم.
حبیب، فرماندهی طرف چپ سپاه امام حسین علیه السلام را به عهده داشت چنان که زهیر فرمانده طرف راست بود. اگر کسی حبیب را به مبارزه دعوت می‎کرد او با شتاب پاسخ می‎داد. «سالم» غلام زیاد و «یسار» غلام عبیدالله بن زیاد وارد میدان شدند و مبارز طلبیدند. این در حالی بود که یسار جلوتر آمده بود و در پیشاپیش سالم قرار داشت. حبیب و بریر به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولی امام حسین علیه‎السلام آن دو را به جای خود نشانید. عبدالله بن عمیر از جای برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود.
هنگامی که «ابوثمامه» وقت نماز را به امام یادآوری کرد، حضرت در حق او دعای خیر کرد و فرمود: به آنها بگویید از جنگ دست بردارند تا نماز بگزاریم. در این حال، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام «حصین بن تمیم» فریاد برآورد که نماز او (حسین علیه السلام) پذیرفته نخواهد بود. حبیب از این گفتار برآشفت و گفت: پنداشته‎ای که نماز از آل رسول قبول نمی‎شود، ولی از تو – ای الاغ – پذیرفته می‎شود؟ حصین که تاب شنیدن این حقیقت را از حبیب نداشت، بر او حمله‎ور شد و حبیب نیز دست به شمشیر برد و با ضربه‎ای به صورت اسب او کوبید، که اسب با شتاب به زمین خورد و بر روی او افتاد. خویشان و اطرافیان حصین برای نجات او به سویش شتافتند و با حبیب درگیر شدند تا او را نجات دهند.
فردی از «بَنی تمیم» به نام «بُدَیلُ بنُ صُریم» با شمشیر خود ضربه‎ای به حبیب زد و دیگری از همان قبیله (تمیم) با نیزه‎اش به او ضربه زد. پس از این بود که حبیب از اسب به زمین افتاد، اما همین که خواست از جای برخیزد «حصین بن تمیم» با شمشیر بر فرق او زد. مرد «تمیمی» از اسب پایین پرید و سر حبیب را از بدن او جدا کرد. حصین به او گفت: من در کشتن او شریک تو هستم.
پس دیگری گفت: به خدا قسم، او را کسی جز من نکشت. حصین گفت: سر را به من بده تا که به گردن اسبم بیندازم تا مردم ببینند و بدانند که من در قتل او شریک تو هستم، سپس سر را تو بگیر و به عبیدالله بن زیاد بده، من نیازی به هدیه‎ای که برای کشتن او به تو عطا می‎کند ندارم. او زیر بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بین آن دو نفر داوری کردند. او سر حبیب را به حصین داد و حصین در بین لشکر به جولان پرداخت، در حالی که سر را به گردن اسب آویخته بود.
سپس سر را بازگردانید و تمیمی آن را گرفت و به اسب خود آویزان کرد تا آن که نزد ابن زیاد برد. در این هنگام بود که امام حسین علیه السلام خود را بر بالین حبیب رسانید و فرمود: «خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب می‎کنم.» پس از آن، امام مکرر این آیه را تلاوت می‎فرمود: «انالله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خداییم و به سوی او باز می‎گردیم.»
در برخی از مقاتل آمده که امام فرمود: آفرین بر تو ای حبیب تو مردی فاضل بودی که در یک شب قرآن را ختم می‎کردی.
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حبیب بن مظاهر الاسدی؛ درود بر تو ای حبیب بن مظاهر اسدی.

 
منابع:
۱- ابصارالعین،
۲- الارشاد،
۳- الکامل فی التاریخ.
۴- اللهوف،
۵- الاخبارالطوال
۶- کتاب الفتوح،
۷- مقتل الحسین مقرم،
۸- بحارالانوار،.
۹- تاریخ الامم و الملوک
۱۰- موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام،

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031