آذر
19
1393

عبدالرحمن و عبدالله پسران عروه

عبدالرحمن پسر عروه بن حراق الغفاری است. اهل کوفه و از قبیله بنی‏غفار بود. این قبیله منسوب به غفار بن ملیل، تیره‏ای از کنانه و از اعراب عدنانی می‏باشند. او به هنگام شهادت جوان بود.
جدش حراق از اصحاب بزرگوار حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام و در سه جنگ صفین، جمل و نهروان از یاران و سربازان آن حضرت بود و عبدالله از اشراف و شجاعان کوفه محسوب می‏شد.
در روز عاشورا به اتفاق برادرش عبدالله به خدمت حضرت امام حسین علیه‏السلام رسیدند و عرض کردند: یا اباعبدالله سلام بر شما، آمده‏ایم که در پیش روی تو کشته شویم و دفع بلا از تو نماییم.آن حضرت فرمود: خوش آمدید، نزدیک‏تر بیایید، پس نزد آن حضرت رفتند در حالی که هر دو می‏گریستند.
امام علیه‏السلام فرمود: ای پسران برادرم چه چیز شما را به گریه آورده؟ به خدا قسم امیدوارم که بعد از ساعتی چشمهای شما روشن شود.
آنان عرض کردند: یا اباعبدالله خدا ما را فدای تو کند! سوگند به خدا که گریه ما بر خودمان نیست بلکه می‏گرییم برای اینکه دشمنان دور تو را گرفته‏اند و ما قدرت نداریم دفعشان کنیم.آن حضرت فرمود: خدا شما را جزای خیر دهد ای برادرزادگانم! آنگاه عرض کردند: «سلام بر تو ای پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم». و عازم میدان جهاد شدند.
آن حضرت فرمود: «سلام و رحمت خدا بر شما باد» پس از ساعتی مبارزه به شهادت رسیدند.

نام عبدالرحمن بن عروه بن حراق غفاری و برادرش در زیارت ناحیه مقدسه بدین صورت آمده است:

«السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی‏عروه بن حراق الغفاریینی».

آذر
17
1393

عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی (اذری)

عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی، از اصحاب ابا عبدالله الحسین(علیه السلام(و اعیان شیعیان و جنگجویان شجاع کوفه بود.

او از شخصیت های برجسته شیعی بود که شیعیان، سران و بزرگان قبائل کوفه او را همراه قیس بن مسهر به عنوان نماینده و سفیر و حامل نامه های خود نزد ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) به مکه مکرمه گسیل داشتند و امام(علیه السلام) را به عراق دعوت کردند.

نام وی عبدالرحمن کدری و عبدالرحمن بن عبدالله ارْحَبی و عبدالرحمان بن عبید ارحبی آمده است.

عبدالرحمان از اعراب قبیله بنی همدان و فرزند عبدالله الارحبی بود. ارحب یکی از شاخه های معروف قبیله شیعی بنی همدان است.

«عبدالرحمن» فرزند «عبدالله بن کدن بن ارحب» است. ایشان یکی از فرزندان «ارحب» که نژادشان همدانی است، بوده است. جناب «عبدالرحمن» مردی شناخته شده، شجاع، تابعی (از یاران امام علی علیه السلام) و صاحب نفوذ بوده است.

عبدالرحمان مردی شجاع و دلاور و فردی صاحب نفوذ در کوفه و از تابعین امام علی(علیه السلام) به شمار می رفت.

زمانی که مردم کوفه از بیعت نکردن امام(علیه السلام) با یزید و ورود ایشان به مکه با خبر شدند نامه هایی را به سوی امام(علیه السلام) گسیل داشتند و در این نامه ها از امام(علیه السلام) خواسته بودند تا جهت به دست گرفتن رهبری قیام به سوی کوفه حرکت کند.

عبدالرحمان بن عبدالله و قیس بن مسهر از جمله فرستادگان مردم کوفه همراه با پنجاه و سه نامه و بنا به قولی ۱۵۳ نامه و بنا به نقل اخبارالطول پنجاه نامه به سوی امام حسین(علیه السلام) بودند؛ که مضمون همه این نامه ها دعوت از امام(علیه السلام) برای رفتن به کوفه بود.

آنان روز دهم یا به روایتی دوازدهم ماه مبارک رمضان سال ۶۰ هجری قمری وارد مکه شدند و با دیگر سفیران عراق که برای امام نامه آورده بودند در مکه دیدار نموده و نامه ها را به امام(علیه السلام) رساندند.

ولی بنا به نقلی عبدالرحمان و بیش از ۱۵۰ نفر دیگر از کوفه هر کدام دو یا سه یا چهار نامه به سمت مکه روانه شده و به خدمت امام(علیه السلام) رسیدند.

در پی ارسال نامه‏ های فراوان مردم کوفه به امام حسین بن علی(علیه السلام)، امام(علیه السلام) تصمیم گرفتند مسلم بن عقیل به سوی کوفه بفرستند چند نفر از مردم کوفه از جمله قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله و عماره بن عبید سلولی را به همراه او به کوفه فرستاد.

عبدالرحمان بعد از دستگری و کشته شدن مسلم بن عقیل مخفیانه از کوفه خارج و مجدداً نزد امام(علیه السلام) بازگشت و تا کربلا ملازم رکاب حضرت(علیه السلام) بود.

عبدالرحمن روز عاشورا خدمت امام(علیه السلام) رسید و با کسب اجازه از سیدالشهدا به میدان نبرد رفت. عبدالرحمان در میدان جنگ این رجز را می خواند:

«به کسی که مرا نمی شناسد می گویم من پسر کدن هستم و به دین حسین(علیه السلام) و حسن(علیه السلام( می باشم»

عبدالرحمان در میدان مبارزه و نبرد پس از اندکی مبارزه و کشته و زخمی کردن چند تن از سپاه دشمن، به شهادت رسید. وی، جزو شهدای حمله اول دشمن، شمرده شده است.

بنی اسد پیکر او را نیز همراه دیگر شهدای کربلا در مقبره دسته جمعی به خاک سپردند.

زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه

نام عبدالرحمن در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است:

السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی….

و در زیارت رجبیه آمده است:

السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الاذری.

 

منابع:

  • رجال الطوسی
  • فرسان الهیجاء
  • ارشاد،
  • مناقب،
  • روضه الشهداء
  • ابصارالعین،
  • السماوی
  • تاریخ طبرى
  • تاریخ طبرى
  • بحار الانوار،

 

آذر
11
1393

أبی ثمامه صائدی

عمر بن عبدالله، معروف به ابوثمامه، از چهره های سرشناس شیعه در کوفه بودند که در شجاعت و اسلحه شناسی زبان زد خاص و عام بود. وقتی مسلم بن عقیل برای بیعت گرفتن از مردم وارد کوفه شدند، ابوثمامه را مسئول دریافت کمک های مالی و تهیه اسلحه کردند.

ابوثمامه مردی دلاور و از شخصیت‌های شیعه و از اصحاب امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بود و در جنگ‌های امیرالمؤمنین شرکت داشت. بعد از علی (علیه‌السلام) با امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) بیعت کرد و در کوفه مقیم شد. پس از مرگ معاویه و در جریان دعوت کوفیان از امام حسین (علیه‌السلام) برای مهاجرت به آن شهر، ایشان از جمله سکانی بود که به آن حضرت نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود.

وقتی مسلم بن عقیل (علیه‌السلام) به کوفه رسید ابوثمامه با او همکاری کرده و مسئولیت جمع‌آوری اموال شیعیان و خرید و تهیه سلاح را به عهده داشت. چون مردم کوفه از اطراف مسلم پراکنده شده و او را تنها گذاردند، ابوثمامه به صورت مخفیانه زندگی می‌کرد و تلاش‌های عبیدالله بن زیاد والی کوفه برای یافتن او بی‌نتیجه ماند. او با نافع بن هلال در وسط راه به امام حسین (علیه‌السلام) ملحق گردید.

ابوثمامه علاقه خاصی به امام حسین (علیه‌السلام) داشت و تا زنده بود در محافظت از آن حضرت خیلی اهتمام می‌ورزید. بنا به نقل مرحوم سماوی از تاریخ طبری، چون عمر سعد به کربلا رسید، کثیر بن عبدالله الشعبی را به عنوان نماینده به خدمت امام فرستاد تا سؤال کند که چرا به این سرزمین آمده است؟

ابوثمامه به محض دیدن کثیر به امام عرض کرد : «شرورترین اهل زمین و جری‌ترین آنها بر خون‌ریزی به سوی شما می‌آید». آنگاه جلوی‌ آن ملعون را گرفت و گفت : «شمشیرت را به من بده و سپس به خدمت امام شرفیاب شو». کثیر گفت : «من پیغامی دارم اگر بشنوید خواهم گفت وگرنه برمی‌گردم». ابوثمامه گفت : «من قبضه شمشیرت را می‌گیرم و بعد از آن اجازه می‌دهم به خدمت امام برسی و پیامت را بگویی». ولی کثیر قبول نکرد. ابوثمامه گفت: «پس پیامت را به من بگو تا به آن حضرت برسانم، چون مردی فاسق هستی نمی‌گذارم به آن حضرت داخل شوی». کثیر قبول نکرد و به طرف لشگر عمر سعد بازگشت.

در روز عاشورا که اصحاب سالار شهیدان (علیه‌السلام) یکی پس از دیگری به شهادت می‌رسیدند و حلقه محاصره تنگتر می‌شد، ابوثمامه با قلبی محزون پیش آمده و عرض کرد : «یا اباعبدالله ، جان من فدای تو باد، سوگند به خدا، که تو کشته نشوی تا من به خون خویش غلطان شوم ولی دوست می‌دارم که نماز دیگر با تو اقامه نموده آنگاه خدای خویش را دیدار کنم».

امام (علیه‌السلام) سر به سوی آسمان برداشته و هنگام نماز ظهر را دانست، فرمود : «ای اباثمامه بلی هنگام ظهر است، خدا تو از نمازگزاران قرار دهد. اکنون از این جماعت بخواهید تا فرصت دهند نماز بخوانیم و پس از آن به جنگ ادامه دهند».

حبیب بن مظاهر جلو رفته و خطاب به عمر سعد فریاد برداشت که : «ای پسر سعد آیا فراموش کردی شرایع اسلام را؟ آیا از جنگ و قتال باز نمی‌ایستی تا ما نماز بگزاریم و شما هم نماز بگزارید و پس از آن به مقاتله ادامه دهیم؟»

حصین بن نمیر فریاد زد : « با حسین هرچه می‌خواهی نماز بخوان که نماز تو مقبول نیست». حبیب گفت : «نماز تو قبول می‌شود ولی نماز فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبول نمی‌شود؟!»

حصین بر حبیب حمله کرد، حبیب مانند شیر بر او تاخت و شمشیرش را بر صورت اسب او فرود آورد، اصحاب حصین که چنین دیدند به طرف آنها رفته و حصین را از ضربات حبیب فراری دادند تا این که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید.

امام با چند تن از یارانش در مقابل پرتاب تیرها نماز ظهر را به جای آوردند. ابوثمامه پس از ادای نماز آماده جان فشانی شده و به خدمت آن حضرت عرض کرد : یابن رسول‌الله من آماده شدم تا به یاران خویش ملحق شوم و نمی‌خواهم زنده بمانم و تو را غریب و کشته ببینیم.

اباعبدالله (علیه‌السلام) به او اجازه جهاد داد و فرمود : ما هم بعد از ساعتی به شما ملحق می‌شوم.

ابوثمامه وارد میدان نبرد شده و در هنگام مبارزه این رجز را می‌خواند:

«تعزیت می‌گویم به آل پیامبر و دخترانش به خاطر گرفتاری نوادگان پیامبر که بهترین انسان‌ها هستند.

تعزیت بر حضرت زهرا و همسرش که خزانه علم الهی بود پس از پیامبر.

تعزیت بر همه مردمان مشرق و مغرب زمین و اندوه برای گرفتاری حسین راستگو و درست کردار کیست رساننده این پیام از من به حضرت نبی و دخترش که فرزندتان در رنج و سختی است و چه رنج و سختی بزرگی».

بالاخره ابوثمامه بعد از جنگ و مبارزه شدید و برداشتن زخم‌های فراوان به دست پسر عمویش قیس بن عبدالله صائدی به شهادت رسید.

نام ابوثمامه در زیارت ناحیه مقدسه و نیمه شعبان آمده است:السلام علی ابن ثمامه عمر بن عبدالله الصائدی«سلام و درود خداوند بر ابوثمامه و بر نمازش و بر جهادش و بر خون مطهرش و لعنت ابدی او بر کشندگانش».

 

منابع:

  • اللهوف
  • ابصارالعین.
  • الاصابه فی تمییز الصحابه
  • مقتل الحسین مقرم،
  • تاریخ الامم و الملوک،
  • مثیر الاحزان،
  • اقبال الاعمال،
  • الکامل فی التاریخ
آبان
29
1393

نافع بن هلال

“نافع” پسر “هلال” پسر “جمیل” از تیره “مذحج جملی” است. او از قاریان قرآن، مردی جنگجو، شجاع و از نویسندگان حدیث به شمار می‎آمده است. گفته‎اند او از بزرگان “قوم بنی مراد” (شاخه‎ای از قبیله مذحج) و یمنی تبار بوده است به سبب علاقه بسیار به امام علی علیه السلام، افتخار شرکت در سه جنگ صفین، جمل و نهروان را نیز داشته است. او همچنین توفیق یافت در بین راه در “عذیب الهجانات” به امام حسین علیه السلام و یاران او ملحق شود.
روز دوم محرم، امام وارد کربلا شد و خطبه‎ای ایراد فرمود؛ یاران امام در حمایت از آن حضرت، یکی پس از دیگری پیمان بستند، از جمله آنها که مفصل‎تر از همه سخن گفت نافع بود.
محاصره امام و یارانش در روز هفتم به اوج شدت خود رسیده بود. آب ذخیره نیز به اتمام رسیده و راه ورود به آب هم بسته شده بود. هر کس به فکر این تشنگی بود. به طور طبیعی عطش در بین اطفال و زن‎ها بیشتر جلوه می‎کرد. این وضعیت بیش از همه حضرت عباس علیه السلام را می‎آزرد.
طبری گوید: امام حسین علیه السلام چاره‎ای اندیشید و برادرش عباس را صدا زد و به او فرمود که شبانه به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام مشک آبی را حمل می‎کنند، رو به فرات روند. نافع در جلو آنها در حرکت بود «عمر بن حجاج زبیدی” که مأمور حراست از فرات بود، احساس فریاد زد: “کیستی؟” نافع گفت: از پسر عموهای تو.” پس گفت: “تو که هستی؟” نافع گفت: ” نافع بن هلال”، گفت: “برای چه آمده‎ای؟” گفت: آمده‎ایم از این آب که ما را منع کرده‎اید بنوشیم. عمرو گفت: “گوارایت باد، بنوش! ولی برای حسین از این آب مبر.”
نافع گفت: “لا والله، لا اَشرَبی مِنه قَطرَهً و الحُسینُ و مَن مَعهُ من آله و صَحبِهِ عَطاشی؛ نه به خدا سوگند، قطره‎ای از آن آب نمی‎نوشم در حالی که حسین و خاندان و یاران همراهش، همه تشنه‎اند.»
دیگر یاران و دوستان سر رسیده بودند، نافع فریاد زد ظرف‎های خود را پر کنید. پس از آن “عمرو بن حجاج” با یاران حسین علیه السلام درگیر شدند. در این هنگام برخی، مشک‎های آب را پر کردند و برخی چون قمر بنی‎هاشم علیه السلام و نافع مشغول جنگ شدند تا از دیگر دوستان حمایت کنند و آنها بتوانند آب را به سلامت به خیمه‎ها برسانند. مردانی از دشمن در این درگیری کشته شدند. آن شب به لطف خدا و رشادت‎های عباس بن علی علیهماالسلام و مردانگی نافع و یاران، آب به سلامت به خیمه‎های حسینی راه یافت.
نیمه شب عاشورا، امام از خیمه خارج شد تا تپه‎ها و گردنه‎های اطراف را بنگرد. در این هنگام نافع امام را دنبال می‎کرد. امام از او پرسید: “به چه سبب شما از خیمه بیرون آمدی؟” گفت: “ای فرزند رسول خدا! خروج شما از خیمه‎گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخت.”
امام فرمود: “من از خیمه بیرون آمدم تا این که از این تپه‎ها و بلندی‎ها و کوتاهی‎ها برای زمان حمله اینها مطلع شوم.” سپس آن حضرت روی برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: “این (حمله و درگیری) به خدا سوگند وعده‎ای تخلف ناپذیر است.”
سپس فرمود: “آیا نمی‎خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟” نافع خود را به روی قدم‎های امام انداخت، بوسه می‎زد و می‎گفت: “انّ سَیفی بالفٍ و فَرسی مِثله، فو الله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلأ عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیرم به هزار و نیز اسبم به همین گونه می‎ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی‎شوم.”
بعد از آن گفت و گو در شب عاشورا بود که “نافع” می‎گوید: در شب عاشورا هنگامی که امام وارد خیمه خواهرش زینب شد، من خود شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض کرد: “آیا شما نیّات یارانتان را آزموده‎اید؟ می‎ترسم در هنگام درگیری اینها شما را تسلیم دشمن کنند.”
امام در پاسخ فرمود: “والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الاّ شوسُ الاقعس، یستأنسون بالمنیّه دونی، استیناس الطفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده‎ام پس آنها را چنان یافتم که مردانی سینه سپر کرده‎اند، به گونه‎ای که به مرگ زیر چشمی می‎نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش مأنوس‎اند.”
نافع می‎گوید: چون این گفتار امام را شنیدم به گریه افتادم و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم.
طبری گزارش کرده: چون عمرو بن قرظه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی که در لشکر ابن سعد بود، خونش به جوش آمد. به طرف امام حسین علیه السلام حمله‎ور شد. نافع بن هلال بر او پیش‎دستی کرد با شمشیر چنان ضربه‎ای بر او زد که از روی اسب به زمین سقوط کرد. دوستانش او را گرفتند و از معرکه خارج کردند، او سپس معالجه شد حالش خوب شد. طبری از ابومخنف گزارش کرده که نافع در روز عاشورا این رجز را بر زبان داشت:
من پسر جملی هستم، دینم دین علی است.”
در پاسخ او مزاحم بن حریث گفت: ما بر دین فلانی هستیم، نافع گفت: “تو بر دین شیطانی” و با شمشیر به او حمله کرد. مزاحم به نافع پشت کرد تا که خود را از دست او برهاند، اما شمشیر نافع بر او پیشی گرفته بود و او را به زمین زد. عمرو بن حجاج فریاد زد: “آیا می‎دانید با چه کسانی می‎جنگید؟ احدی از شما تاب مبارزه با آنها را ندارد.”نافع بن هلال تیرهای مسمومی را که نامش را بر سر نیزه‎اش نوشته بود، به طرف دشمن پرتاب کرد. در حین پرتاب، این گونه رجز می‎خواند:
تیرهایی پرتاب می‎کنم که بر فاق آن نوشته شده است، و نفس را ترس او سودی نبخشد؛
در حالی که مسموم و مستانه جلو می ‎ود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند.”
او با پرتاب تیرهایش، بسیاری را زخمی کرد و توانست دوازده نفر را به خاک اندازد. هنگامی که تیرهای او تمام شد شمشیر را بر کشید و به میان لشکر دشمن رفت. او در حال حمله این رجز را می‎خواند:
من جوانی یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین و علی است؛
آرزوی من است که امروز کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات می‎کنم.”
برای کشتن او گروهی از سپاه کوفه او را محاصره و عده زیادی او را سنگباران کردند، دسته‎ای دیگر با نیزه به او حمله‎ور شدند تا این که بازوان بزرگمرد را شکستند و او را به اسارت گرفتند.
شمر نافع را دستگیر کرد و همراه یارانش به نزد ابن سعد برد. وقتی به ابن سعد رسیدند، پرسید چه باعث شد که چنین به روز خود آوری؟ نافع گفت: “به خدا قسم، از شما دوازده مرد کشته‎ام -جز کسانی که مجروح ساخته‎ام -و البته هرگز خود را بر این تلاش ملامت نمی‎کنم، و اگر برایم بازویی باقی مانده بود نمی‎توانستید مرا اسیر سازید.”
شمر شمشیر خود را بر کشید، نافع به او گفت: “به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی در حالی که خون‎های ما را برگردن داشته باشی. خدا را قسم و شکر، که مرگ ما را به دست بدترین خلقش قرار داد.» پس از آن، شمر قدمی پیش نهاد و نافع را گردن زد.
“نافع” در زیارت ناحیه این گونه مورد سلام واقع شده است: “السّلام علی نافع بن هلال البَجِلی المُرادی” سلام بر نافع پسر هلال بجلی مرادی .

منابع:
۱- ابصارالعین،
۲- مقتل الحسین مقرم،
۳- تاریخ الامم و الملوک،
۴- البدایه و النهایه،
۵- بحارالانوار،
۶- اقبال الاعمال،

آبان
26
1393

عبدالله بن عمیر

«عبدالله» فرزند «عمیر» از قبیله «بنی علیم» است. «ابو مخنف» می‎گوید ابوجناب به من گزارش کرد که «عبدالله بن عمیر» از ما بود. او پیش از این به کوفه آمده بود و نزدیک چاه «جعد» از همدان سکنی گزیده بود. او همسری داشت از «نمر بن قاصد» که او را «ام وهب» دختر «عبد» می‎نامیدند. علامه مجلسی می‎گوید: روایتی دیده‎ام که در آن اینگونه گزارش شده: «جناب وهب پیش از این نصرانی بود. او به همراه مادرش به دست اباعبدالله الحسین علیه السلام اسلام آورده بود.» او مردی شریف و شجاع در بین قوم خود با قامتی بلند و بازوانی پر توان و مهارتی در رزم بود. او از شیعیان مخلص و شجاع امام حسین علیه السلام به شمار آمده است.
او پیش از آن، در کوفه ساکن بود ولی هنگامی که لشکر «ابن زیاد» از کوفه برای جنگ با امام حسین علیه السلام عازم کربلا شد، او نیز به اتفاق همسر خود رهسپار کربلا شد و توفیق یافت به سپاه امام ملحق شود.
ابن مخنف می‎گوید: روزی «عبدالله بن عمیر» متوجه گروهی شد که همگی به اردوگاه «نُخَیله» رو نهاده‎اند تا از آنجا به سوی امام حسین علیه السلام بروند. «عبدالله» جلو آمد و از آنها پرسید که چه عزمی دارند. به او گفتند که به سوی حسین فرزند فاطمه دختر رسول خدا بسیج می‎شوند. عبدالله گفت: «سوگند به خدا برای جهاد با اهل شرک حریص هستم. من امیدوارم که ثواب جهاد کسانی که با پسر و دختر پیامبرشان قصد جنگ دارند، از جهاد با مشرکان آسان‎تر به دست آید». او نزد همسرش رفت و آن چه شنیده بود و قصد خویش را به او باز گفت. همسرش گفت: «به واقع رسیده‎ای. امیدوارم که خدای تعالی به تو روی کند و در کارهایت رشد یابی! آری، چنین کن و مرا نیز با خود از این شهر خارج ساز.» او شبانه همراه همسرش از شهر خارج شد تا به امام حسین علیه السلام برسد و با او در قیام شرکت کند.
عبدالله برای پاسخگویی «یسار» و «سالم» از جای برخاست. امام او را اجازه داد و فرمود: او را برای مبارزه با همتای خود نگه داشته‎ام، اگر مایلی (برای جنگ) خارج شو!
لحظاتی بعد، او وارد میدان شد. آن دو پرسیدند: تو که هستی؟ عبدالله خود را معرفی کرد. آنها گفتند: ما تو را نمی‎شناسیم. باید برای کارزار با ما افرادی چون «زهیر»، «حبیب» و یا «بُرَیر» بیایند. در حالی که «یسار» فاصله چندانی با «عبدالله» نداشت، گفت:« ای حرامزاه، آیا مایلی با من مبارزه کنی؟» سپس با شمشیر به او حمله‎ور شد. در این درگیری «سالم» از جانبی دیگر به عبدالله روی آورد که دوستانش فریاد برآوردند: «عبدالله» به هوش باش، غلام خونت را نریزد» اما او اعتنایی نکرد و «سالم» با شمشیر به او حمله کرد. «عبدالله» هنگامی به خود آمد که دیر شده بود. او به ناچار دست چپ خود را جلو آورد تا از خود دفاع کند، ولی انگشتان دستش قطع شد. عبدالله به «سالم» نزدیک شد، پیش از این که او خود را جمع کند او را به قتل رساند. دیری نگذشت که «عبدالله» روی به سوی امام حسین علیه السلام کرد و شعار پیروزی سر می‎داد در حالی که هر دو را کشته بود.
«اگر مرا نمی‎شناسید من پسر کلب هستم، آری من شخصی قوی و سخت هستم و در سختی‎ها هرگز تسلیم نخواهم شد.»
پس از آن «عبدالله بن عمیر» نزد امام درنگ چندانی نداشت که ناگاه «عمرو بن حجاج» به طرف راست سپاه امام حمله‎ور شد در این حال «عبدالله» بر اسب سوار شد و با نیزه خود به استقبال آنها رفت، آری او یک تنه جلوی آن موج را گرفت تا دیگران فرا رسیدند و آنها را به عقب پس راندند.

گفته شده «عبدالله» یک تنه ۱۹ سوار و ۱۶ پیاده را به قتل رسانید. بنا بر گزارش مجلسی وی و مادرش ابتدا نصرانی بودند، ولی به دست مبارک امام حسین علیه السلام مسلمان شدند، و توانست در روز عاشورا ۱۲ سوار و ۲۴ پیاده را از پای درآورد.
او پس از آن به دست دشمن به اسارت افتاد و به دستور عمر سعد سرش را از تن جدا کردند و سر مطهر وی را به جانب امام حسین پرتاب کردند؛ همسرش سر مطهر و پاک او را گرفت و خاک را از سر و صورت او زدود و چنین گفت بهشت گوارایت باشد. سپس ستون خیمه را از جای کند و به طرف دشمنان حمله کرد امام پیش آمد و او را برگردانید و فرمود: خدا رحمتت کند، از شما جهاد برداشته شده است. او بازگشت، در حالی که می‎گفت: «پروردگارا! امیدم را ناامید مکن.» امام حسین فرمود: «خداوند، امیدت را ناامید نخواهد کرد.»

منابع:
۱- تاریخ الامم و الملوک
۲- بحارالانوار،
۳- ابصارالعین
۴- مقتل الحسین مقرم
۵- الارشاد
۶- مناقب آل ابی طالب

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031