25
1393
حنظله بن اسعد شبامی
او، حنظله شامى و عجلى نیز نامیده شده است ولى مامقانی، شامی بودن وى را ردّ مى کند.
نام پدر وی سعد، و سعید هم درج شده است. شیخ طوسی، اسعد بن حنظله شبامی را نیز از یاران امام حسین علیه السلام برشمرده. ولى مرحوم شوشتری عقیده دارد وى، همان حنظله بن اسعد شبامى است. که نام پدر (اسعد) به نام فرزند (حنظله) تبدیل شده است. به گفته مؤلّف قاموس الرجال، سعد بن حنظله تمیمی نیز همان حنظله شبامى مى باشد. ولى محمد مهدى شمس الدین تصحیف و اشتباه در این حالت را بسیار بعید مى داند. زیرا حنظله، شبامى و از اعراب جنوب و سعد، تمیمى و از اعراب شمال است.
حنظله مردی فصیح، بلیغ و شجاع بود. او از چهره های سرشناس و شجاع شیعه ی -کوفه- و سخنوری فصیح و قاری قرآن بود. او پسری به نام علی داشت که در تاریخ از او یاد شده است. ابن شهر آشوب از او با نام «حنظله بن عمرو الشیبانی» یاد کرده است. او، پیک امام حسین علیه السلام در کربلا بود و در روزهای قبل از جنگ از طرف آن حضرت برای عمر بن سعد پیام می برد.
روز عاشورا نزد امام حسین علیه السلام آمد و مقابل آن بزرگوار ایستاد. صورت و سینه خود را سپر شمشیرها و تیرها و نیزه ها قرار داد. و خطاب به سپاه کوفه آیات ذیل را تلاوت کرد:
یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ• مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبَادِ• وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِی• یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُمْ مِنْ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَنْ یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ
ای قوم! من از -روزی- مثل روز دسته ها -ی مخالف خدا- بر شما میترسم. -از سرنوشتی- نظیر سرنوشت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها -آمدند.- و -گرنه- خدا بر بندگان -خود- ستم نمی خواهد. و ای قوم! من بر شما از روزی که مردم، یکدیگر را -به یاری هم- ندا درمی دهند بیم دارم؛ روزی که پشت کنان باز می گردید -در حالی که- برای شما در برابر خدا هیچ حمایت گری نیست؛ و هر که را خدا گمراه کند او را راهبری نیست.
آنگاه گفت: ای قوم! حسین را می کشید پس خداوند شما را به عذابی -سخت- هلاک کند. «وَقدْ خابَ مَنِ افْتَری» ؛ «و هر که دروغ بندد نومید می گردد.» امام علیه السلام به او گفت: ای پسر اسعد! خدا تو را رحمت کند. این مردم، هماندم که دعوت حقّت را نپذیرفتند و حمله کردند که تو و یارانت را جایز بشمارند مستحقّ عذاب شدند، چه رسد به حال که برادران نیکوکارت را کشته اند. حنظله عرض کرد: راست گفتی، فدایت شوم.
شما از من داناتر و در خواندن دشمن به حقّ شایسته تری. آیا ما به سوی آخرت نمی رویم و به برادرانمان ملحق نمی شویم؟ حضرت فرمود: «سوی ملک جاودان روان شو که از دنیا و آنچه در آن است بهتر می باشد.» حنظله گفت: «سلام بر تو ای اباعبدالله، درود خدا بر شما و خاندانت باد. خدا ما را در بهشت به یکدیگر بشناساند.» امام علیه السلام فرمود: آمین، آمین. آن گاه حنظله از سیّدالشهدا علیه السلام رخصت طلبید و پس از بریر عازم میدان شد
در زیارت ناحیه مقدسه آمده: السلام علی حَنظله بن اسعد الشبامی؛ درود بر حنظله پسر اسعد شبامی.
منابع:
- رجال شیخ طوسی
- ابصار العین
- مناقب آل ابی طالب
- تاریخ الامم و الملوک
- مقتل الحسین علیه السلام
- بحارالانوار
- موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السلام
- اقبال الاعمال
- لهوف
- تاریخ طبری
- ارشاد
23
1393
سیف بن حارث سریع جابری
سیف، فرزند حارث بن سُرَیْع مى باشد. پدرش، حَرْث، أبی حارث و أبی حَرْث نیز نام دارد. در زیارت ناحیه مقدسه به صورت «شَبیب بن حارث» آمده است. نسبت جابرى که به او داده شده به جابر، تیره اى از قبیله هَمْدان برمى گردد. این قبیله در اصل یمنی بوده و در کوفه مى زیسته اند. او به همراه برادر مادری خود «مالک بن عبد بن سریع» که پسرعموی او نیز بود در کربلا حضور یافت و در حمایت از امام و اهداف زنده او به شهادت رسید.
وی پیش از آغاز جنگ در روز عاشورا با شَبیب، از کوفه به کربلا آمد و به امام حسین علیه السلام پیوست. پیش از ورود به میدان نبرد، او و پسرعمویش «مالک» متوجه امام حسین علیه السلام شدند و عرض کردند: السلام علیک یابن رسول الله؛ ای پسر پیامبر! سلام بر تو باد. امام در پاسخ فرمود: و علیکما السلام و رحمه الله؛ بر هر دوی شما سلام و رحمت الهی باد.
هنگامی که بسیاری از اصحاب کشته شده بودند و سپاه کوفه به خیمه گاه اباعبدالله علیه السلام نزدیک می شد، سیف با پسرعمو و برادر مادری اش، مالک بن عبد بن سُرَیْع جابری با چشم اشکبار خدمت امام حسین علیه السلام آمد و اجازه میدان گرفت. امام علیه السلام فرمود: ای برادرزادگانم چرا می گریید؟ امیدوارم به زودی از فرط شادی دیدگانتان روشن شود. گفتند: سوگند به خدا برخود نمی گرییم. بلکه گریه ما برای شما است که دشمن شما را محاصره کرده و ما جز جان، چیزی که در راه شما تقدیم کنیم نداریم. امام علیه السلام بر ایشان دعای خیر کرد و فرمود: ای پسران برادر! برای علاقه و همدردی تان، بهترین پاداش پرهیزکاران نصیبتان باد. در این حال حنظله بن سعد به میدان رفت و دشمن را موعظه کرد و در حال نبرد به فیض شهادت نایل گردید. سیف و مالک در حالی که متوجه امام علیه السلام بودند به سرعت به سوی دشمن رفته و خطاب به امام علیه السلام گفتند: ای پسر رسول خدا درود و رحمت الهی بر تو باد! امام علیه السلام فرمود: بر شما نیز درود و رحمت الهی باد! آنگاه هر دو با مواظبت از یکدیگر جنگیدند و به درجه رفیع شهادت نایل گشتند.
در زیارت رجبیه از سیف چنین یاد شده است: «السلام علی سیف بن الحارث»
منابع:
- الاشتقاق
- انساب الاشراف
- اسرار الشهادات
- مثیرالاحزان
- اقبال الاعمال
- انصارالحسین
- تاریخ طبری
- ابصارالعین
- مقتل الحسین مقرم
- بحارالانوار
17
1393
عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی (اذری)
عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی، از اصحاب ابا عبدالله الحسین(علیه السلام(و اعیان شیعیان و جنگجویان شجاع کوفه بود.
او از شخصیت های برجسته شیعی بود که شیعیان، سران و بزرگان قبائل کوفه او را همراه قیس بن مسهر به عنوان نماینده و سفیر و حامل نامه های خود نزد ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) به مکه مکرمه گسیل داشتند و امام(علیه السلام) را به عراق دعوت کردند.
نام وی عبدالرحمن کدری و عبدالرحمن بن عبدالله ارْحَبی و عبدالرحمان بن عبید ارحبی آمده است.
عبدالرحمان از اعراب قبیله بنی همدان و فرزند عبدالله الارحبی بود. ارحب یکی از شاخه های معروف قبیله شیعی بنی همدان است.
«عبدالرحمن» فرزند «عبدالله بن کدن بن ارحب» است. ایشان یکی از فرزندان «ارحب» که نژادشان همدانی است، بوده است. جناب «عبدالرحمن» مردی شناخته شده، شجاع، تابعی (از یاران امام علی علیه السلام) و صاحب نفوذ بوده است.
عبدالرحمان مردی شجاع و دلاور و فردی صاحب نفوذ در کوفه و از تابعین امام علی(علیه السلام) به شمار می رفت.
زمانی که مردم کوفه از بیعت نکردن امام(علیه السلام) با یزید و ورود ایشان به مکه با خبر شدند نامه هایی را به سوی امام(علیه السلام) گسیل داشتند و در این نامه ها از امام(علیه السلام) خواسته بودند تا جهت به دست گرفتن رهبری قیام به سوی کوفه حرکت کند.
عبدالرحمان بن عبدالله و قیس بن مسهر از جمله فرستادگان مردم کوفه همراه با پنجاه و سه نامه و بنا به قولی ۱۵۳ نامه و بنا به نقل اخبارالطول پنجاه نامه به سوی امام حسین(علیه السلام) بودند؛ که مضمون همه این نامه ها دعوت از امام(علیه السلام) برای رفتن به کوفه بود.
آنان روز دهم یا به روایتی دوازدهم ماه مبارک رمضان سال ۶۰ هجری قمری وارد مکه شدند و با دیگر سفیران عراق که برای امام نامه آورده بودند در مکه دیدار نموده و نامه ها را به امام(علیه السلام) رساندند.
ولی بنا به نقلی عبدالرحمان و بیش از ۱۵۰ نفر دیگر از کوفه هر کدام دو یا سه یا چهار نامه به سمت مکه روانه شده و به خدمت امام(علیه السلام) رسیدند.
در پی ارسال نامه های فراوان مردم کوفه به امام حسین بن علی(علیه السلام)، امام(علیه السلام) تصمیم گرفتند مسلم بن عقیل به سوی کوفه بفرستند چند نفر از مردم کوفه از جمله قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله و عماره بن عبید سلولی را به همراه او به کوفه فرستاد.
عبدالرحمان بعد از دستگری و کشته شدن مسلم بن عقیل مخفیانه از کوفه خارج و مجدداً نزد امام(علیه السلام) بازگشت و تا کربلا ملازم رکاب حضرت(علیه السلام) بود.
عبدالرحمن روز عاشورا خدمت امام(علیه السلام) رسید و با کسب اجازه از سیدالشهدا به میدان نبرد رفت. عبدالرحمان در میدان جنگ این رجز را می خواند:
«به کسی که مرا نمی شناسد می گویم من پسر کدن هستم و به دین حسین(علیه السلام) و حسن(علیه السلام( می باشم»
عبدالرحمان در میدان مبارزه و نبرد پس از اندکی مبارزه و کشته و زخمی کردن چند تن از سپاه دشمن، به شهادت رسید. وی، جزو شهدای حمله اول دشمن، شمرده شده است.
بنی اسد پیکر او را نیز همراه دیگر شهدای کربلا در مقبره دسته جمعی به خاک سپردند.
زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه
نام عبدالرحمن در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است:
السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی….
و در زیارت رجبیه آمده است:
السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الاذری.
منابع:
- رجال الطوسی
- فرسان الهیجاء
- ارشاد،
- مناقب،
- روضه الشهداء
- ابصارالعین،
- السماوی
- تاریخ طبرى
- تاریخ طبرى
- بحار الانوار،
11
1393
أبی ثمامه صائدی
عمر بن عبدالله، معروف به ابوثمامه، از چهره های سرشناس شیعه در کوفه بودند که در شجاعت و اسلحه شناسی زبان زد خاص و عام بود. وقتی مسلم بن عقیل برای بیعت گرفتن از مردم وارد کوفه شدند، ابوثمامه را مسئول دریافت کمک های مالی و تهیه اسلحه کردند.
ابوثمامه مردی دلاور و از شخصیتهای شیعه و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود و در جنگهای امیرالمؤمنین شرکت داشت. بعد از علی (علیهالسلام) با امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بیعت کرد و در کوفه مقیم شد. پس از مرگ معاویه و در جریان دعوت کوفیان از امام حسین (علیهالسلام) برای مهاجرت به آن شهر، ایشان از جمله سکانی بود که به آن حضرت نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود.
وقتی مسلم بن عقیل (علیهالسلام) به کوفه رسید ابوثمامه با او همکاری کرده و مسئولیت جمعآوری اموال شیعیان و خرید و تهیه سلاح را به عهده داشت. چون مردم کوفه از اطراف مسلم پراکنده شده و او را تنها گذاردند، ابوثمامه به صورت مخفیانه زندگی میکرد و تلاشهای عبیدالله بن زیاد والی کوفه برای یافتن او بینتیجه ماند. او با نافع بن هلال در وسط راه به امام حسین (علیهالسلام) ملحق گردید.
ابوثمامه علاقه خاصی به امام حسین (علیهالسلام) داشت و تا زنده بود در محافظت از آن حضرت خیلی اهتمام میورزید. بنا به نقل مرحوم سماوی از تاریخ طبری، چون عمر سعد به کربلا رسید، کثیر بن عبدالله الشعبی را به عنوان نماینده به خدمت امام فرستاد تا سؤال کند که چرا به این سرزمین آمده است؟
ابوثمامه به محض دیدن کثیر به امام عرض کرد : «شرورترین اهل زمین و جریترین آنها بر خونریزی به سوی شما میآید». آنگاه جلوی آن ملعون را گرفت و گفت : «شمشیرت را به من بده و سپس به خدمت امام شرفیاب شو». کثیر گفت : «من پیغامی دارم اگر بشنوید خواهم گفت وگرنه برمیگردم». ابوثمامه گفت : «من قبضه شمشیرت را میگیرم و بعد از آن اجازه میدهم به خدمت امام برسی و پیامت را بگویی». ولی کثیر قبول نکرد. ابوثمامه گفت: «پس پیامت را به من بگو تا به آن حضرت برسانم، چون مردی فاسق هستی نمیگذارم به آن حضرت داخل شوی». کثیر قبول نکرد و به طرف لشگر عمر سعد بازگشت.
در روز عاشورا که اصحاب سالار شهیدان (علیهالسلام) یکی پس از دیگری به شهادت میرسیدند و حلقه محاصره تنگتر میشد، ابوثمامه با قلبی محزون پیش آمده و عرض کرد : «یا اباعبدالله ، جان من فدای تو باد، سوگند به خدا، که تو کشته نشوی تا من به خون خویش غلطان شوم ولی دوست میدارم که نماز دیگر با تو اقامه نموده آنگاه خدای خویش را دیدار کنم».
امام (علیهالسلام) سر به سوی آسمان برداشته و هنگام نماز ظهر را دانست، فرمود : «ای اباثمامه بلی هنگام ظهر است، خدا تو از نمازگزاران قرار دهد. اکنون از این جماعت بخواهید تا فرصت دهند نماز بخوانیم و پس از آن به جنگ ادامه دهند».
حبیب بن مظاهر جلو رفته و خطاب به عمر سعد فریاد برداشت که : «ای پسر سعد آیا فراموش کردی شرایع اسلام را؟ آیا از جنگ و قتال باز نمیایستی تا ما نماز بگزاریم و شما هم نماز بگزارید و پس از آن به مقاتله ادامه دهیم؟»
حصین بن نمیر فریاد زد : « با حسین هرچه میخواهی نماز بخوان که نماز تو مقبول نیست». حبیب گفت : «نماز تو قبول میشود ولی نماز فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبول نمیشود؟!»
حصین بر حبیب حمله کرد، حبیب مانند شیر بر او تاخت و شمشیرش را بر صورت اسب او فرود آورد، اصحاب حصین که چنین دیدند به طرف آنها رفته و حصین را از ضربات حبیب فراری دادند تا این که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید.
امام با چند تن از یارانش در مقابل پرتاب تیرها نماز ظهر را به جای آوردند. ابوثمامه پس از ادای نماز آماده جان فشانی شده و به خدمت آن حضرت عرض کرد : یابن رسولالله من آماده شدم تا به یاران خویش ملحق شوم و نمیخواهم زنده بمانم و تو را غریب و کشته ببینیم.
اباعبدالله (علیهالسلام) به او اجازه جهاد داد و فرمود : ما هم بعد از ساعتی به شما ملحق میشوم.
ابوثمامه وارد میدان نبرد شده و در هنگام مبارزه این رجز را میخواند:
«تعزیت میگویم به آل پیامبر و دخترانش به خاطر گرفتاری نوادگان پیامبر که بهترین انسانها هستند.
تعزیت بر حضرت زهرا و همسرش که خزانه علم الهی بود پس از پیامبر.
تعزیت بر همه مردمان مشرق و مغرب زمین و اندوه برای گرفتاری حسین راستگو و درست کردار کیست رساننده این پیام از من به حضرت نبی و دخترش که فرزندتان در رنج و سختی است و چه رنج و سختی بزرگی».
بالاخره ابوثمامه بعد از جنگ و مبارزه شدید و برداشتن زخمهای فراوان به دست پسر عمویش قیس بن عبدالله صائدی به شهادت رسید.
نام ابوثمامه در زیارت ناحیه مقدسه و نیمه شعبان آمده است:السلام علی ابن ثمامه عمر بن عبدالله الصائدی«سلام و درود خداوند بر ابوثمامه و بر نمازش و بر جهادش و بر خون مطهرش و لعنت ابدی او بر کشندگانش».
منابع:
- اللهوف
- ابصارالعین.
- الاصابه فی تمییز الصحابه
- مقتل الحسین مقرم،
- تاریخ الامم و الملوک،
- مثیر الاحزان،
- اقبال الاعمال،
- الکامل فی التاریخ
29
1393
نافع بن هلال
“نافع” پسر “هلال” پسر “جمیل” از تیره “مذحج جملی” است. او از قاریان قرآن، مردی جنگجو، شجاع و از نویسندگان حدیث به شمار میآمده است. گفتهاند او از بزرگان “قوم بنی مراد” (شاخهای از قبیله مذحج) و یمنی تبار بوده است به سبب علاقه بسیار به امام علی علیه السلام، افتخار شرکت در سه جنگ صفین، جمل و نهروان را نیز داشته است. او همچنین توفیق یافت در بین راه در “عذیب الهجانات” به امام حسین علیه السلام و یاران او ملحق شود.
روز دوم محرم، امام وارد کربلا شد و خطبهای ایراد فرمود؛ یاران امام در حمایت از آن حضرت، یکی پس از دیگری پیمان بستند، از جمله آنها که مفصلتر از همه سخن گفت نافع بود.
محاصره امام و یارانش در روز هفتم به اوج شدت خود رسیده بود. آب ذخیره نیز به اتمام رسیده و راه ورود به آب هم بسته شده بود. هر کس به فکر این تشنگی بود. به طور طبیعی عطش در بین اطفال و زنها بیشتر جلوه میکرد. این وضعیت بیش از همه حضرت عباس علیه السلام را میآزرد.
طبری گوید: امام حسین علیه السلام چارهای اندیشید و برادرش عباس را صدا زد و به او فرمود که شبانه به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده که هر کدام مشک آبی را حمل میکنند، رو به فرات روند. نافع در جلو آنها در حرکت بود «عمر بن حجاج زبیدی” که مأمور حراست از فرات بود، احساس فریاد زد: “کیستی؟” نافع گفت: از پسر عموهای تو.” پس گفت: “تو که هستی؟” نافع گفت: ” نافع بن هلال”، گفت: “برای چه آمدهای؟” گفت: آمدهایم از این آب که ما را منع کردهاید بنوشیم. عمرو گفت: “گوارایت باد، بنوش! ولی برای حسین از این آب مبر.”
نافع گفت: “لا والله، لا اَشرَبی مِنه قَطرَهً و الحُسینُ و مَن مَعهُ من آله و صَحبِهِ عَطاشی؛ نه به خدا سوگند، قطرهای از آن آب نمینوشم در حالی که حسین و خاندان و یاران همراهش، همه تشنهاند.»
دیگر یاران و دوستان سر رسیده بودند، نافع فریاد زد ظرفهای خود را پر کنید. پس از آن “عمرو بن حجاج” با یاران حسین علیه السلام درگیر شدند. در این هنگام برخی، مشکهای آب را پر کردند و برخی چون قمر بنیهاشم علیه السلام و نافع مشغول جنگ شدند تا از دیگر دوستان حمایت کنند و آنها بتوانند آب را به سلامت به خیمهها برسانند. مردانی از دشمن در این درگیری کشته شدند. آن شب به لطف خدا و رشادتهای عباس بن علی علیهماالسلام و مردانگی نافع و یاران، آب به سلامت به خیمههای حسینی راه یافت.
نیمه شب عاشورا، امام از خیمه خارج شد تا تپهها و گردنههای اطراف را بنگرد. در این هنگام نافع امام را دنبال میکرد. امام از او پرسید: “به چه سبب شما از خیمه بیرون آمدی؟” گفت: “ای فرزند رسول خدا! خروج شما از خیمهگاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخت.”
امام فرمود: “من از خیمه بیرون آمدم تا این که از این تپهها و بلندیها و کوتاهیها برای زمان حمله اینها مطلع شوم.” سپس آن حضرت روی برگرداند، دست نافع را گرفت و فرمود: “این (حمله و درگیری) به خدا سوگند وعدهای تخلف ناپذیر است.”
سپس فرمود: “آیا نمیخواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟” نافع خود را به روی قدمهای امام انداخت، بوسه میزد و میگفت: “انّ سَیفی بالفٍ و فَرسی مِثله، فو الله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلأ عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیرم به هزار و نیز اسبم به همین گونه میارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمیشوم.”
بعد از آن گفت و گو در شب عاشورا بود که “نافع” میگوید: در شب عاشورا هنگامی که امام وارد خیمه خواهرش زینب شد، من خود شنیدم زینب علیهاالسلام به امام عرض کرد: “آیا شما نیّات یارانتان را آزمودهاید؟ میترسم در هنگام درگیری اینها شما را تسلیم دشمن کنند.”
امام در پاسخ فرمود: “والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الاّ شوسُ الاقعس، یستأنسون بالمنیّه دونی، استیناس الطفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام پس آنها را چنان یافتم که مردانی سینه سپر کردهاند، به گونهای که به مرگ زیر چشمی مینگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش مأنوساند.”
نافع میگوید: چون این گفتار امام را شنیدم به گریه افتادم و نزد حبیب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوی امام و خواهرش را بازگو کردم.
طبری گزارش کرده: چون عمرو بن قرظه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی که در لشکر ابن سعد بود، خونش به جوش آمد. به طرف امام حسین علیه السلام حملهور شد. نافع بن هلال بر او پیشدستی کرد با شمشیر چنان ضربهای بر او زد که از روی اسب به زمین سقوط کرد. دوستانش او را گرفتند و از معرکه خارج کردند، او سپس معالجه شد حالش خوب شد. طبری از ابومخنف گزارش کرده که نافع در روز عاشورا این رجز را بر زبان داشت:
من پسر جملی هستم، دینم دین علی است.”
در پاسخ او مزاحم بن حریث گفت: ما بر دین فلانی هستیم، نافع گفت: “تو بر دین شیطانی” و با شمشیر به او حمله کرد. مزاحم به نافع پشت کرد تا که خود را از دست او برهاند، اما شمشیر نافع بر او پیشی گرفته بود و او را به زمین زد. عمرو بن حجاج فریاد زد: “آیا میدانید با چه کسانی میجنگید؟ احدی از شما تاب مبارزه با آنها را ندارد.”نافع بن هلال تیرهای مسمومی را که نامش را بر سر نیزهاش نوشته بود، به طرف دشمن پرتاب کرد. در حین پرتاب، این گونه رجز میخواند:
تیرهایی پرتاب میکنم که بر فاق آن نوشته شده است، و نفس را ترس او سودی نبخشد؛
در حالی که مسموم و مستانه جلو می ود، تا این که زمین رزمگاه را پر از تیرهای لطیف کند.”
او با پرتاب تیرهایش، بسیاری را زخمی کرد و توانست دوازده نفر را به خاک اندازد. هنگامی که تیرهای او تمام شد شمشیر را بر کشید و به میان لشکر دشمن رفت. او در حال حمله این رجز را میخواند:
من جوانی یمنی جملی هستم، که دینم همان دین حسین و علی است؛
آرزوی من است که امروز کشته شوم. پس آن رأی من است و عملم را خود ملاقات میکنم.”
برای کشتن او گروهی از سپاه کوفه او را محاصره و عده زیادی او را سنگباران کردند، دستهای دیگر با نیزه به او حملهور شدند تا این که بازوان بزرگمرد را شکستند و او را به اسارت گرفتند.
شمر نافع را دستگیر کرد و همراه یارانش به نزد ابن سعد برد. وقتی به ابن سعد رسیدند، پرسید چه باعث شد که چنین به روز خود آوری؟ نافع گفت: “به خدا قسم، از شما دوازده مرد کشتهام -جز کسانی که مجروح ساختهام -و البته هرگز خود را بر این تلاش ملامت نمیکنم، و اگر برایم بازویی باقی مانده بود نمیتوانستید مرا اسیر سازید.”
شمر شمشیر خود را بر کشید، نافع به او گفت: “به خدا قسم ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی در حالی که خونهای ما را برگردن داشته باشی. خدا را قسم و شکر، که مرگ ما را به دست بدترین خلقش قرار داد.» پس از آن، شمر قدمی پیش نهاد و نافع را گردن زد.
“نافع” در زیارت ناحیه این گونه مورد سلام واقع شده است: “السّلام علی نافع بن هلال البَجِلی المُرادی” سلام بر نافع پسر هلال بجلی مرادی .
منابع:
۱- ابصارالعین،
۲- مقتل الحسین مقرم،
۳- تاریخ الامم و الملوک،
۴- البدایه و النهایه،
۵- بحارالانوار،
۶- اقبال الاعمال،
گاهشمار تاریخ خورشیدی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
---|---|---|---|---|---|---|
« فروردین | ||||||
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
آخرین دیدگاه
نوشته های تازه
- منتظر ظهور ولی عصر آبان ۲۹, ۱۳۹۳
- خداوند متعال، قرآن را مثل حبل و طنابِ مستحکم به زمین آویخت آبان ۲۹, ۱۳۹۳
- غربت امام حسن علیه السلام میان یارانشان آبان ۲۹, ۱۳۹۳
- سجده شکر آبان ۲۹, ۱۳۹۳
- مسابقه رنگ آمیزی به مناسبت میلاد حضرت ولی عصر آبان ۲۹, ۱۳۹۳