آذر
19
1393

عبدالرحمن و عبدالله پسران عروه

عبدالرحمن پسر عروه بن حراق الغفاری است. اهل کوفه و از قبیله بنی‏غفار بود. این قبیله منسوب به غفار بن ملیل، تیره‏ای از کنانه و از اعراب عدنانی می‏باشند. او به هنگام شهادت جوان بود.
جدش حراق از اصحاب بزرگوار حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام و در سه جنگ صفین، جمل و نهروان از یاران و سربازان آن حضرت بود و عبدالله از اشراف و شجاعان کوفه محسوب می‏شد.
در روز عاشورا به اتفاق برادرش عبدالله به خدمت حضرت امام حسین علیه‏السلام رسیدند و عرض کردند: یا اباعبدالله سلام بر شما، آمده‏ایم که در پیش روی تو کشته شویم و دفع بلا از تو نماییم.آن حضرت فرمود: خوش آمدید، نزدیک‏تر بیایید، پس نزد آن حضرت رفتند در حالی که هر دو می‏گریستند.
امام علیه‏السلام فرمود: ای پسران برادرم چه چیز شما را به گریه آورده؟ به خدا قسم امیدوارم که بعد از ساعتی چشمهای شما روشن شود.
آنان عرض کردند: یا اباعبدالله خدا ما را فدای تو کند! سوگند به خدا که گریه ما بر خودمان نیست بلکه می‏گرییم برای اینکه دشمنان دور تو را گرفته‏اند و ما قدرت نداریم دفعشان کنیم.آن حضرت فرمود: خدا شما را جزای خیر دهد ای برادرزادگانم! آنگاه عرض کردند: «سلام بر تو ای پسر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم». و عازم میدان جهاد شدند.
آن حضرت فرمود: «سلام و رحمت خدا بر شما باد» پس از ساعتی مبارزه به شهادت رسیدند.

نام عبدالرحمن بن عروه بن حراق غفاری و برادرش در زیارت ناحیه مقدسه بدین صورت آمده است:

«السلام علی عبدالله و عبدالرحمن ابنی‏عروه بن حراق الغفاریینی».

آذر
17
1393

عبدالرحمن بن عبدالله ارحبی (اذری)

عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی، از اصحاب ابا عبدالله الحسین(علیه السلام(و اعیان شیعیان و جنگجویان شجاع کوفه بود.

او از شخصیت های برجسته شیعی بود که شیعیان، سران و بزرگان قبائل کوفه او را همراه قیس بن مسهر به عنوان نماینده و سفیر و حامل نامه های خود نزد ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) به مکه مکرمه گسیل داشتند و امام(علیه السلام) را به عراق دعوت کردند.

نام وی عبدالرحمن کدری و عبدالرحمن بن عبدالله ارْحَبی و عبدالرحمان بن عبید ارحبی آمده است.

عبدالرحمان از اعراب قبیله بنی همدان و فرزند عبدالله الارحبی بود. ارحب یکی از شاخه های معروف قبیله شیعی بنی همدان است.

«عبدالرحمن» فرزند «عبدالله بن کدن بن ارحب» است. ایشان یکی از فرزندان «ارحب» که نژادشان همدانی است، بوده است. جناب «عبدالرحمن» مردی شناخته شده، شجاع، تابعی (از یاران امام علی علیه السلام) و صاحب نفوذ بوده است.

عبدالرحمان مردی شجاع و دلاور و فردی صاحب نفوذ در کوفه و از تابعین امام علی(علیه السلام) به شمار می رفت.

زمانی که مردم کوفه از بیعت نکردن امام(علیه السلام) با یزید و ورود ایشان به مکه با خبر شدند نامه هایی را به سوی امام(علیه السلام) گسیل داشتند و در این نامه ها از امام(علیه السلام) خواسته بودند تا جهت به دست گرفتن رهبری قیام به سوی کوفه حرکت کند.

عبدالرحمان بن عبدالله و قیس بن مسهر از جمله فرستادگان مردم کوفه همراه با پنجاه و سه نامه و بنا به قولی ۱۵۳ نامه و بنا به نقل اخبارالطول پنجاه نامه به سوی امام حسین(علیه السلام) بودند؛ که مضمون همه این نامه ها دعوت از امام(علیه السلام) برای رفتن به کوفه بود.

آنان روز دهم یا به روایتی دوازدهم ماه مبارک رمضان سال ۶۰ هجری قمری وارد مکه شدند و با دیگر سفیران عراق که برای امام نامه آورده بودند در مکه دیدار نموده و نامه ها را به امام(علیه السلام) رساندند.

ولی بنا به نقلی عبدالرحمان و بیش از ۱۵۰ نفر دیگر از کوفه هر کدام دو یا سه یا چهار نامه به سمت مکه روانه شده و به خدمت امام(علیه السلام) رسیدند.

در پی ارسال نامه‏ های فراوان مردم کوفه به امام حسین بن علی(علیه السلام)، امام(علیه السلام) تصمیم گرفتند مسلم بن عقیل به سوی کوفه بفرستند چند نفر از مردم کوفه از جمله قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبدالله و عماره بن عبید سلولی را به همراه او به کوفه فرستاد.

عبدالرحمان بعد از دستگری و کشته شدن مسلم بن عقیل مخفیانه از کوفه خارج و مجدداً نزد امام(علیه السلام) بازگشت و تا کربلا ملازم رکاب حضرت(علیه السلام) بود.

عبدالرحمن روز عاشورا خدمت امام(علیه السلام) رسید و با کسب اجازه از سیدالشهدا به میدان نبرد رفت. عبدالرحمان در میدان جنگ این رجز را می خواند:

«به کسی که مرا نمی شناسد می گویم من پسر کدن هستم و به دین حسین(علیه السلام) و حسن(علیه السلام( می باشم»

عبدالرحمان در میدان مبارزه و نبرد پس از اندکی مبارزه و کشته و زخمی کردن چند تن از سپاه دشمن، به شهادت رسید. وی، جزو شهدای حمله اول دشمن، شمرده شده است.

بنی اسد پیکر او را نیز همراه دیگر شهدای کربلا در مقبره دسته جمعی به خاک سپردند.

زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه

نام عبدالرحمن در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است:

السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله بن الکدر الارحبی….

و در زیارت رجبیه آمده است:

السلام علی عبدالرحمن بن عبدالله الاذری.

 

منابع:

  • رجال الطوسی
  • فرسان الهیجاء
  • ارشاد،
  • مناقب،
  • روضه الشهداء
  • ابصارالعین،
  • السماوی
  • تاریخ طبرى
  • تاریخ طبرى
  • بحار الانوار،

 

آذر
5
1393

عمرو بن قرظه انصاری

“عمرو بن قرظه” پسر “کعب بن عمر و بن عائذ بن مناه” بود و پدر او “قرظه” از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله راویان حدیث بوده است. او همراه علی علیه السلام به کوفه آمد و در جنگ‎هایی که آن حضرت شرکت فرموده، حضوری فعال داشته است. از همه گذشته از طرف آن امام همام، به ولایت فارس منصوب شد. او در سال ۵۱ هجری قمری دار فانی را وداع گفت.

از روز هفتم محرم همزمان با بستن شریعه فرات، تشنگی خیام امام را آزار می‎داد. امام “عمرو بن قرظه انصاری” را به سوی ابن سعد فرستاد تا جلسه‎ای را بین دو سپاه ترتیب بدهد، او در این امر موفق شد و قرار بر این شد که از هر طرف بیست سوار از سپاه به در آیند و در نزدیکی خیمه محل مشورت، بیست سوار به هم نزدیک شوند و سپس به امر امام بایستند. امام خود به همراهی عباس و علی اکبر علیهاالسلام وارد خیمه شدند و “ابن سعد” و فرزندش “حفض” و غلامش نیز به آنجا آمدند. امام به ابن سعد فرمود: “ای ابن سعد آیا با من می‎جنگی؟ آیا از خدا – آن کس که بازگشت تو به سوی اوست – نمی‎ترسی؟ … پس من پسر آن کسی هستم که تو خود می‎دانی. آیا نمی‎خواهی با من باشی و اینها را رها کنی؟ این کار به خدای تعالی نزدیک‎تر است.”

عمر سعد گفت: “می‎ترسم که خانه‎ام را خراب کنند.” امام فرمود: “من آن را برای تو از نو بنا می‎کنم.”

عمر گفت: “می‎ترسم دارای‎ام را ببرند.” امام فرمود: من بهتر از آن را از مالی که در حجاز دارم می‎پردازم. در نقل دیگری آمده است که امام به او فرمود: “من بغیبغه را به تو می‎دهم.” بغیبغه قناتی سرشار بود که نخلستانی بزرگ و مزرعه‎ای سرسبز در اطراف داشت. معاویه یک میلیون دینار قصد خرید آن را داشت و امام نپذیرفت و امیرمؤمنان علیه السلام خود آن را حفر فرموده و وقف کرده بود، به گونه‎ای که تنها اجازه فروش آن را در این زمان امام حسین علیه السلام داشته باشد. ابن سعد گفت: “من در کوفه زن و فرزند دارم می‎ترسم ابن زیاد آنها را بکشد.” هنگامی که امام حسین علیه السلام از او مأیوس شد، از جای برخاست و فرمود: “تو را چه می‎شود؟ به زودی خداوند تو را در بسترت ذبح خواهد کرد، و روزی که محشور شوی خداوند تو را نبخشد. به خدا قسم، امیدوارم از گندم عراق جز اندکی نخوری.” ابن سعد که بیانات امام را به مسخره گرفته بود، گفت: “به جوی آن بسنده خواهم کرد.”

پس از “زهیر”، “عمرو بن قرظه” پیش روی امام ایستاد و از امام حمایت کرد. دشمن از هر طرف به سوی امام تیر پرتاب می‎کرد، ولی “عمرو” با سینه و پیشانی به استقبال تیرها می‎رفت. زخم‎های فراوانی بر بدن او پیدا شده بود. در این حال به سمت امام نظر کرد و گفت: “ای پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا کرده‎ام؟” امام فرمود: “آری، شما در بهشت پیش روی من هستی، از من به رسول خدا سلام برسان و به ایشان خبر ده که من هم خواهم آمد.” برخی گفته‎اند: او ساعتی با دشمن جنگید. سپس به خدمت امام بازگشت و در برابر امام ایستاد تا که از امام محافظت کند. ابن نما به این نکته اشاره دارد که رجز او در میدان جنگ پاسخی به ادعای خرافه ابن سعد بود که می‎گفت: “اگر از جنگ با حسین امتناع ورزم ابن زیاد خانه‎ام را خراب می‎کند.”

او که در راه امام حسین جان و خانه‎اش را تقدیم کرد، در زیارت ناحیه مقدسه، مورد سلام قرار گرفته است: “السلامُ عَلی عَمرو (عمر) بن قُرظهِ الانصاری؛ سلام بر عمرو بن قرضه که او از انصار بوده است.”

پس از شهادت عمرو اتفاق شگفتی افتاد: “علی” برادر عمرو از سربازان سپاه ابن سعد بود. او با دیدن جسم بی جان برادرش بر روی خاک، از سپاه ابن سعد به درآمد و فریاد برآورد: “ای حسین! ای دروغگو! برادرم را فریب دادی تا این که او را کشتی.”

امام حسین علیه السلام فرمود: “من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود، و تو را گمراه ساخت.” او گفت: “خدای مرا بکشد، اگر تو را نکشم.” به امام حمله‎ور شد تا با نیزه، ضربه‎ای به آن حضرت وارد آورد. “نافع بن هلال” که از جمله یاران با وفای امام بود پیش دستی کرد نیزه‎ای به سوی او پرتاب کرد، او بی هوش بر روی زمین افتاد، اطرافیانش او را از معرکه خارج ساختند و سپس معالجه‎اش کردند.

منابع:

  • اللهوف
  • ابصارالعین.
  • الاصابه فی تمییز الصحابه
  • مقتل الحسین مقرم،
  • تاریخ الامم و الملوک،
  • مثیر الاحزان،
  • اقبال الاعمال،
  • الکامل فی التاریخ
آبان
11
1393

زهیر بن قین

«زهیر» مرد شریفی در بین قوم خود بود و در کوفه زیست می‎کرد. او مردی شجاع بود و در جنگ‎ها، همواره به نام‎آوری شهرت داشت.«زهیر» فرزند «قین بجلی» از یاران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پیامبر و بر اثر تبلیغات وسیع «معاویه» می‎پنداشت که امام علی علیه السلام در ریختن خون «عثمان» سهیم بوده است. از این رو نسبت به امام علی علیه السلام و فرزندانش علاقه‎ای نشان نمی‎داد.
کاروان امام به «زرود» رسیده بود، کاروانیان همه بارها را گشوده بودند تا قدری بیاسایند. «زهیر» از سفر حج به سمت کوفه باز می‎گشت. مقصد او با امام حسین علیه السلام یکسان بود و وجود آب و آبادی او را آرام آرام به «زرود» کشانیده بود. از قضا امام حسین علیه السلام هم در همان منطقه، نزدیک خیمه «زهیر» بار نهاده بود. زهیر در طول سفر، خود را از امام حسین علیه السلام و یارانش پنهان می‎کرد تا مبادا او را به جهاد تکلیف کنند؛ اما روز موعود فرا رسیده بود. او با گروهی از بستگان و یاران بر سر سفره غذا نشسته بود که ناگاه سفیر امام سر رسید و زهیر را فرا خواند. زهیر غافلگیر و درمانده شده بود. همسر او زهیر را از تحیر به درآورد و گفت: منزه است خدا، آیا پسر پیامبر کسی به سوی تو می‎فرستد ولی تو او را بی‎پاسخ می‎گذاری؟ برخیز تا دریابی ذریه پیامبر چه درخواستی دارد و سپس برگرد. زهیر از جای برخاست و به خدمت امام شرفیاب شد. ابی مخنف نوشته: «دلهم» همسر زهیر دختر «عمرو» برای من حکایت کرد، مدت زمانی نگذشته بود که زهیر با سرعت و با صورتی برافروخته و شادمان به سوی یارانش بازگشت و دستور داد خیمه‎اش را جمع کنند و آن را به طرف خیمه امام حسین علیه السلام و یارانش منتقل و در آنجا بر پا کنند. سپس رو به من کرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خویشان خود ملحق شو. دوست ندارم که به سبب من به تو مصیبتی رسد، تنها خیر شما را خواهانم.
زهیر به سپاه امم پیوسته بود. ابومخنف می‎گوید: حر می‎خواست هر کجا صلاح دید امام و سپاهش را فرود آورد. او بین راه با امام برخورد کرده بود و امام سخن او را وقعی نمی‎نهاد و به حرکت ادامه می‎داد. تا این که به «ذوحسم»رسیدند. امام در جمع خطبه‎ای ایراد فرمود: می‎بینید که بر ما چه پیش آورده‎اند… خطبه پایان یافت و زهیر از جای برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن می‎گویید یا این که من تکلم کنم؟ گفتند: تو بگو. پس حمد الهی گفت و درود بر او فرستاد و گفت: ای پسر رسول خدا، سخنان شما را شنیدیم، خدایت هدایت کند؛ به خدا سوگند، اگر دنیا برای ما باقی باشد و ما در آن همیشگی باشیم و تنها جدایی از آن در یاری و همراهی شما باشد، قیام در رکاب شما را بر همیشه زیستن در آن ترجیح می‎دهیم. پس از آن، امام در حق او دعا فرمود و از خداوند برایش طلب خیر کرد.
امام حسین با بیعت شکنی مردم کوفه رو به رو شده بود. عزم بازگشت کرد تا از درگیری با سپاه بی شمار یزیدی بپرهیزد. رو به حر بن یزید ریاحی که از فرماندهان سپاه ابن سعد بود کرد و فرمود: بگذار به این دهکده فرود آییم. مرادشان «نینوا»، «غاضریات» یا «شُفَیّه» بود. اما حرّ پیشنهاد امام را نپذیرفت.
زهیر به امام عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا، جنگیدن با این گروه، بر ما آسان‎تر از آن سپاه بیکرانی است که بعد از این بر ما فرود خواهد آمد. به جانم قسم سپاهی در برابر ما فرود خواهد آمد که بی‎کران است.
امام فرمود: من هرگز شروع کننده نبرد با اینها نخواهم بود.
زهیر راه دیگری را پیش نهاد و گفت: با ما حرکت کن تا به سوی این قریه حرکت کنیم و در آن جا فرود آییم که این منزلگاه در نزدیکی فرات و محل امنی است؛ (آنجا جای مناسبی برای کارزار بود، بدین سبب که درگیری دشمن با اصحاب حسین علیه السلام تنها از یک طرف امکان می‎داشت) امام فرمود: نام آن چیست؟ زهیر پاسخ داد: «عَقر». امام فرمود: از عَقر به خدا پناه می‎برم. سپس امام در همان منزل فرود آمدند.
روز پنج‎شنبه نهم محرم، پس از عصر بود. ابومخنف گزارش کرده: در این هنگام امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته بود، تکیه به شمشیر خود داشت و سر را بر زانو نهاده، و در حالت بین خواب و بیداری بود. پس حضرت زینب (علیهاالسلام) به او نزدیک شد و گفت: ای برادر! آیا صداها را نمی‎شنوی که به ما نزدیک شده است. پس از آن شمر فریاد برآورد: ای لشکر خدا! سوار شوید، شما را به بهشت بشارت باد. ابالفضل علیه السلام به امر امام با بیست نفر از یاران چون حبیب و زهیر، رهسپار میانه میدان شدند تا از اوضاع اطلاع یابند. دشمن گفت: امر امیر است که یا به فرمانش درآیید یا آماده جنگ شوید. عباس به سوی برادر بازگشت و از یاران همراه خود خواست که شتاب نکنند و آن قوم را موعظه کنند، تا او به سوی اباعبدالله علیه السلام بازگردد و از امام کسب تکلیف نماید. زهیر پس از حبیب، در پاسخ «عزره بن قیس» هنگامی که به حبیب گفت: هرچه می‎توانی از خود تعریف کن، اینگونه گفت: خداوند حبیب را پاک قرار داده و هدایت کرده است. ای عزره! از خدا بترس، من خیرخواه تو هستم. تو را به خدا سوگند می‎دهم تو از کسانی نباشی که با کشتن جان‎های پاک، گمراهی و ضلالت را حمایت کنی.
عزره در پاسخ گفت: ای زهیر! تو نزد ما از شیعیان اهل این بیت نبودی، تو تنها بر اعتقاد و رای عثمانی‎ها مشی می‎کردی. زهیر گفت: آیا این که اکنون در این جایگاه قرار گرفته‎ام، خود دلیل این نیست که از آنها هستم؟ آگاه باش! به خدا قسم، هرگز نه نامه‎ای به سوی حسین نوشته‎ام و نه هرگز کسی را به عنوان پیام‎رسان به خدمتش گسیل داشته‎ام، و هرگز او را وعده یاری نداده‎ام. آری، تنها در راه با او برخورد کرده‎ام. وقتی او را دیدم یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و مقام و منزلتی که حسین نزد او داشت افتادم و دانستم که دشمنش و حزب شما چگونه به استقبال او می‎آید. از این رو بر خود لازم دیدم که او را یاری کنم و از حزب او باشم و جانم را برای حفظ جانش فدا سازم؛ چون دیدم که شما چگونه حق رسول و فرستاده او (مسلم بن عقیل) را ضایع و تباه ساختید و به استقبال فرزند پیامبر و خاندان و اهل‎بیت او و بندگانی از اهالی این شهر آمده‎اید تا آنها را به قتل رسانید، در حالی که آنها بندگانی عبادت پیشه و شب زنده‎دار، سحرخیز و فراوان به یاد خدایند. عزره بن قیس در پاسخ گفت: هر چه می‎توانی از خود تعریف کن.

بنا به گزارش ابومخنف از قول حمید بن مسلم: در روز عاشورا شمر با نیزه به خیمه‎های امام حمله‎ور شد و آتش خواست تا خیمه‎ها و اهل آن را به آتش کشد. در این هنگام اهل حرم از خیمه‎ها بیرون دویدند و صدای گریه و شیون اطفال بلند شد. ناگهان امام فریاد برآورد: “یابن ذی الجوشن! انت تدعوا بالنّار لتحرق بیتی علی اهلی؟ حرّقک الله بالنّارژ؛ ای پسر ذی الجوشن! تو آتش طلب می‎کنی که خانه(خیمه) مرا در حالی که اهل من در آن هستند بسوزانی؟ خداوند تو را به آتش بسوزاند.” شَبَثُ ابنُ رِبعی (فرمانده پیاده نظام سپاه عمر سعد) شمر را به سبب نیت پلیدش ملامت کرد.
پس از آن زهیر با ده نفر از یاران خود بر آنها تاخت و آنها را از خیمه‎ها دور کرد. در این درگیری زهیر “ابا عزه ضبائی” و عده‎ای از یاران و خویشان شمر را به هلاکت رسانید. چون درگیری جدی شد، عده‎ای از مردم نیز به اینها ملحق شدند تا یاری رسانند؛ اما او با همه به مبارزه پرداخت تا بیشتر آنها کشته شدند و زهیر با لطف خداوند به سلامت بازگشت.
زهیر به همراه “سعید بن عبدالله حنفی” به فرمان امام که فرمود: “پیش روی من بایستید تا نماز ظهر را به جای آورم.” سپر جان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شد. او تا پایان نماز از امام محافظت کرد.
امام حسین علیه السلام با مشاهده نعش یاور خود، در حالی که ایستاده بود فرمود: “لا یَبعدَنّکَ اللهُ یا زُهیر، و لَعَنَ اللهُ قاتلیکَ، لعنَ الّذینَ مُسِخوا قِردهً و خَنازیرَ؛ ای زهیر خداوند تو را از رحمت خود دور نسازد، خداوند کشندگان تو را لعنت کند،(چون بنی اسرائیل) که به شکل بوزینه‎گان و خوکان درآمدند.”
در زیارت ناحیه مقدسه اینگونه آمده است: “السّلامُ علی زُهیر بن القینِ البجلّی القائل للحسین علیه‎السّلام و قَد اذنَ له الانصراف له: لا والله لا یکون ذلک ابداً اترکُ ابن رسول الله صلی الله علیه و آله، آله اسیراً فی ید الاعداء و انجدنا؟ لا ارانی الله ذلک الیوم؛ سلام بر زهیر فرزند قین بجلّی، آن که چون امام به او اجازه بازگشت دادند در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند، هرگز فرزند رسول الله را که درود خدا بر او و آلش باشد را ترک نخواهم کرد. آیا فرزند رسول را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را رهایی بخشم؟ خداوند آن روز را بر من نیاورد.”

منابع:
۱- ابصارالعین،
۲- مقتل الحسین مقرم،
۳- تاریخ الامم و الملوک،
۴- تاریخ طبری
۵- اقبال العمال،
۶- بحارالانوار

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031