آذر
18
1396

هَرَس مال

به فصل خزان صاحب باغی در ختان جنّت هَرَس نمود تا به فصل ربیع رشد گیرد.

 

شیخ صاحب فضلی بگفت: حق تعای برای مال نیز هَرَسی مقرر بفرمود که خمس و زکات است که شاخ و برگ اضافی مال بزند! همچنانکه هَرَس درخت موجب رشد است هَرَس مال هم موجب زهد است که اضافات مال بگیرد و به فقرا رساند.

اسفند
6
1395

سال خمسی داشته باشید

 

همه‌تان باید سال خمسی داشته باشید. نگویید من ندارم، شاید پارسال یک همچین شبی پول داشتی، اما امسال هزارتومن زیاد داری، باید دویست تومانش را به عنوان خمس بدهی. آشیخ محمدحسین زاهد رحمهالله هر شب خمس مالش را می داد. نفت فروشی داشت در بازار، کاسبی می کرد، حساب می کرد که امشب باید دو هزار تومن خمس بدهم، آن را کنار مےگذاشت. چون که شب به شب باید خمس بدهیم، منتها ارفاق داده اند تا یکسال مےتوانی عقب بیندازی.

الان رفتی بازار کاسب شدی، این اول سال است تا یکسال نان و آبت خمس ندارد، مشهد بروی ، کربلا بروی، جهاز دختر بدهی، خمس ندارد. بعد یک سال ببین چقدر موجودی داری، اگر دیدی صد هزارتومان داری، باید بیست هزار تومان آن را خمس بدهی. اگر ده هزار تومان داری باید دو هزار تومان خمس بدهی.

وقتی دو هزار تومان را دادی، در دفترت مےنویسی، موجودی هشت هزار تومن،آن وقت سال دیگر باز حساب مےکنی، اگر به هشت هزار تومن اضافه شده، مثلا ده هزار تومان اضافه شده، آن ده هزار تومان ، دو هزار تومن خمس دارد. این طوری است . باید حساب داشته باشی. بعضی ها مےگویند: من ندارم، همیشه ڪم کار هستم. چی؟

پنجاه سال پیش من در تهران یک اتاق اجاره کرده بودم، هوا هم گرم بود. آسید مرتضی لنگرودی رحمهالله امام جماعت مسجد حاج ابوالفتح بودند، ایشان می خواستند با پسرشان به لنگرود بروند. پسرش به من گفت : « شما در منزلتان ناراحت هستید ، این دو سه ماهی که ما به لنگرود می رویم، شما به منزل ما بروید» منزل آنها حیاط بزرگی داشت و باغچه و حوض و زیرزمین و خنک بود. آن موقع کولر و پنکه نبود، اما زیر زمین خنکی داشت، ما دو سه ماهی آنجا بودیم.

پسرشان یک نامه از لنگرود برای من نوشت که پدرم از شما تقاضا کرده است که از پله های پشت بام بالا بروید، ببینید چند تا گوله خاک ذغال آن بالا زیاد،آمده است. پارسال که ما کرسی گذاشتیم، مقداری از گوله ها زیاد آمده است. ما رفتیم و گوله ها را شمردیم، دیدیم مثلا پانزده تا گوله است، سه تا را باید بعنوان خمس می داد، اگر خودش را نداشت باید پولش رو مےداد.

یک آیت الله نامه می دهد که ببیند چند گوله خاکه روی پشت بام زیاد آمده است. قدیم خاک ها را الک مےکردند، بعد با آب آن را مثل کوفته گوله مےکردند. زن ها که مےخواستند کرسی را آتش کنند، خاکسترها را هم می زدند و یک گوله وسط مےگذاشتند، بعد آتش را با خاک انداز روی گوله می انداختند. دور گوله خاکستر بود. بخاری نبود، گاز نبود، کرسی بود، هفت هشت نفر زیر کرسی مےخوابیدند.

 
 منبع: ڪتاب بدیع الحکمه حکمت ۳۱ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)

مهر
17
1392

مأمون و مرد دزد

محمد بن سنان حکایت مى کند که در خراسان نزد مولایم حضرت رضا علیه السلام بودم . مأمون در آن زمان حضرت را معمولا در سمت راست خود مى نشاند.

به مأمون خبر دادند که مردى دزدى کرده است . مأمون دستور داد او را احضار کنند. چون حاضر شد، مأمون او را در قیافه مرد پارسایى مشاهده کرد که اثر سجده در پیشانى داشت . به او گفت :

– واى بر این ظاهر زیبا و بر این کار زشت ! آیا با چنین آثار زهد و پارسایى که از تو مى بینم تو را به دزدى نسبت مى‌دهند؟

مرد صوفى گفت :

– من این کار را از روى ناچارى کرده ام ، زیرا تو حق مرا از خمس و غنایم ، نپرداختى.

مأمون گفت:

– تو در خمس و غنایم چه حقى دارى ؟

– خداى عزوجل خمس را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود:

((هر غنیمت که به دست آورید خمس آن براى خدا و پیغمبر او و ذوى القربى و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است.))

و همچنین غنیمت را به شش قسمت تقسیم کرد و فرمود:

((غنیمتى که خدا از اهل قریه ها به پیغمبر خود ببخشد، براى خدا و پیغمبر او و ذوى القربى و یتیمان و بینوایان و درماندگان در سفر است ؛ براى آنکه غنیمت ، تنها در دست و حوزه توانگران شما به گردش ‍ نباشد.))

طبق این بیان ، اکنون که در سفر مانده ام و بینوا و تهیدستم ، تو مرا از حقم محروم ساخته اى .

مأمون گفت :

آیا من حکمى از احکام خدا و حدى از حدود الهى را ترک کنم ، با این حرف‌هایى که تو مى زنى ؟

مرد صوفى گفت :

– اول به کار خود پرداز و خویش را پاک کن و آن گاه به تطهیر دیگران همت گمار! نخست حد خدا را بر نفس خود جارى کن و آن گاه دیگران را حد بزن !

مأمون دیگر نتوانست سخن بگوید، رو به حضرت رضا علیه السلام نمود و گفت :

– در این باره چه نظرى دارید؟

حضرت رضا علیه السلام فرمود:

– این مرد مى گوید تو هم دزدى کرده اى منهم دزدى کرده ام ! مأمون از این سخن سخت برآشفت و آن گاه به مرد دزد گفت:

– به خدا قسم دست تو را خواهم برید.

مرد گفت :

– آیا تو دست مرا قطع مى کنى در صورتى که خود، بنده منى ؟!

مأمون گفت :

– واى بر تو! من چگونه بنده تو هستم ؟!

مرد گفت :

– به جهت اینکه مادر تو از مال مسلمان خریدارى شده و تو بنده کلیه مسلمانان مشرق و مغربى ، تا آن گاه که تو را آزاد کنند، و من تو را آزاد نکرده ام .

دیگر آنکه تو خمس را بلعیده اى ! بنابراین ، نه حق آل رسول را ادا کرده اى و نه حق مثل من و امثال مرا داده اى .

همچنین شخص ناپاک نمى تواند ناپاک مثل خود را پاک سازد، بلکه شخصى پاک باید آلوده‌اى را پاک نماید و کسى که خود حد بگردن دارد بر دیگرى حد نمى تواند بزند، مگر آنکه اول از خود شروع کند! مگر نشنیده اى که خداى عزیز مى فرماید:

((آیا مردم را به نیکى فرمان مى دهید و خویش را فراموش مى‌کنید و حال آنکه کتاب خدا را تلاوت مى کنید؟ آیا در این کار فکر نمى کنید.))

در این هنگام ، مأمون رو به حضرت رضا علیه السلام کرد و گفت :

– صلاح شما درباره این مرد چیست ؟

حضرت رضا علیه السلام اظهار داشتند:

– خداى جل جلاله به محمد صلى الله علیه و آله وسلم فرمود:

((فلله الحجه البالغه)) خداى را دلیل رسایى هست که نادان با نادانى مى فهمد و دانا بعلم خود درک مى کند، دنیا و آخرت بر پایه استوار است و اکنون این مرد بر تو دلیل آورده است .

چون سخن به اینجا رسید، مأمون فرمان داد تا مرد صوفى را آزاد کنند.

پس از آن ، مدتى در میان مردم ظاهر نشد و در مورد حضرت رضا علیه السلام فکر مى کرد تا آنکه آن بزرگوار را مسموم ساخت و شهید کرد.

 

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031