تیر
27
1397

? عدالت علی علیه السلام

? عدالت علی علیه السلام

 

? ابن ابى الحدید در « شرح نهج البلاغه » این گونه آورده است : مردى نزد عمر بن خطاب بر على علیه‏ السلام اقامه دعوا کرد در حالتى که على علیه‏ السلام نیز در مجلس حضور داشت.  در این هنگام عمر رو به على علیه‏ السلام کرد و گفت : یا اباالحسن! برخیز دوشادوش مدّعى بنشین. على علیه ‏السلام برخاست و در کنار مدّعى بنشست و طرفین دعوى، دفاع و حجّت‏هاى خویش را تقریر کردند تا کار محاکمه به پایان رسید و مدّعى از پى کار خود روان شد و على علیه‏ السلام به جاى نخستین بازگشت.

 

?در این موقع عمر آثار خشمى در سیماى على علیه ‏السلام دید و براى کشف علّت گفت : آیا این پیش‏آمد را ناگوار داشتى.

 

?على علیه‏ السلام گفت: آرى. عمر موجب ناگوارى را بجست . على علیه‏ السلام گفت: موجب ناگوارى آن بود که تو مرا در حضور مدّعى با کُنیه خطاب کردى در صورتى که حق آن بود که مرا به نام مى‏ خواندى و امتیازى میان من و او قائل نمى‏ شدى! عمر چون این سخن بشنید، على علیه‏ السلام را در آغوش کشید و صورتش را بوسه‏ باران کرد و گفت : پدرم به فداى شما که خدا ما را در پرتو وجودتان هدایت فرمود و از ظلمت به نور آورد.

 

?برگرفته از کتاب حکایت های عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان

اردیبهشت
12
1392

وقتى عمر از على علیه السلام مى گوید

ابووائل نقل مى کند، روزى همراه عمربن خطاب بودم ، عمر برگشت ترسناک به عقب نگاه کرد.

گفتم : چرا ترسیدى ؟

گفت : واى بر تو! مگر شیر درنده ، انسان بخشنده، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیان گران و ستم پیشگان را نمى بینى؟

گفتم : او على بن ابى طالب است.

گفت : شما او را به خوبى نشناخته‌اى! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگویم، نزدیک رفتم، گفت : در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلى الله علیه و آله سرپرست اوست . هنگامى که آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند ناگهان ! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طورى که توان جنگى را از دست دادیم و با کمال آشفتگى از میدان فرار کردیم . در میان جنگ تنها ایشان ماند. ناگاه! على را دیدم، که مانند شیر پنجه افکن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمین بر داشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید، خشمگینانه فریاد زد! زشت و سیاه باد، روى شما به کجا فرار مى کنید؟ آیا به سوى جهنم مى گریزید؟

ما به میدان برنگشتیم . بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش ‍ اسلحه بود که از آن خون مى چکید! فریاد زد: شما بیعت کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید.

به چشم‌هایش نگاه کردم ، گویى مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله مى کشید و یا شبیه، دو پیاله پر از خون . یقین کردم به طرف ما مى آید و همه ما را مى کشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم: اى ابوالحسن! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى کنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران مى کند.

گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتى که آن روز از هیبت على‌علیه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نکرده ام!

گاه‌شمار تاریخ خورشیدی

اردیبهشت ۱۴۰۳
ش ی د س چ پ ج
« فروردین    
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031